بیستمین سالگرد خاموشی محمدعلی جمالزاده برگزار شد/ پریسا احدیان

 

* عکس ها از: ژاله ستار ، مریم اسلوبی و مجتبی سالک

عصر شنبه، چهارم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، نشستی به مناسبت «بیستمین سالگرد خاموشی محمد علی جمالزاده» در تالار عباس آشتیانی واقع در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با همراهی هیئت امنای آثار محمد علی جمالزاده و مجلۀ بخارا برگزار شد.

در این نشست: محمد شکرچی زاده، رسول جعفریان، سوسن اصیلی و علی دهباشی به سخنرانی پرداختند.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس، با خوانش بخش هایی از سخنان «ایرج افشار» در مورد محمدعلی جمالزاده این چنین جلسه را آغاز کرد:

“یکی از ایرانیان نازنین و نازک اندیشه سال هاست که دور از ما بر دریا کنار لِمان زندگی می کند. اما خیال او از ما دور نیست در اندیشه اش، ما و سرزمین ما، جلوه و مقامی ارجمند داریم.

خانه اش بر دریای ژنو پوشیده از قالی ایران و آراسته به دیگر مآثر و مظاهر ذوق و هنر ایرانی است. عشق به زاد و بوم پدری در نهادش با شیر اندرون شده و دلش لبریز از مایۀ مهر و یاری به غریبان ایرانی در آن سرزمین بهشتی و آسمانی است.

علی دهباشی بخشی از سخنان ایرج افشار درباره محمدعلی جمالزاده را خواند
علی دهباشی بخشی از سخنان ایرج افشار درباره محمدعلی جمالزاده را خواند

یار و بیگانه را که به سرایش فرود می آیند با روی گشاده و مهر تمام و لطف کلام می پذیرد. فیض سخن و باریکی اندیشه اش آشنایان و یاران و حتی دوران را لذت و نمک می بخشد. چشمان گیرای تیزش را آرزوی دیدار و دوستان همدل یا همزبانان جوان، از اشک شوق چون جام آتشین لبالب می کند. ساعت ها خندان و مهرورز می نشیند و با لحن گرم و نکته آلود از ادب و تاریخ و زبان وطنش سخن های نغز می آورد و دردهای سامان ناپذیر را یک به یک بازمی گوید. ناچار حسرت و دریغ را بر دل و روان خود تازه می کند. اما پیوند و عشق او به مملکت از تعصب و افراط و دست افشانی به دور است. طبع آتشین و آزادمنش، او را به حقیقت گویی و حقیقت جویی خو داده و چنین بالیده شده است که ایران و متعلقاتش را چنان بستاید و بنماید آن چنان که هست.

حقیقت گویی، تندی و تلخی می آورد و حقیقت جویی آرامی و شادمانی می برد. اگرچه چنین است، اما هموطن ما ناروا می داند که از سخن حق و روا به دور افتد و جامعۀ ایرانی را صاحب فضایل روزگار و واجد هنرهای بی شمار و گونه گونه آثار نامدار بداند…

آنچه در اندیشه اش موج می زند و بدو مستی می بخشد، آزادی و آزد فکری است. دشمن کینه ورزان و ستیزه جویانی است که طی قرون، نهال آزادگی و آزادمنشی را در این سرزمین از شادابی و باروری باز داشته اند. جهانی را می پسندد و به روشی می گرود که حامی و خواهان اندیشۀ آزاد باشد. بلندی و برتری اقوام را در این می داند که مردمش از زندگی آزاد برخوردار باشند، و قائلین کلام مخالف را یارای اقامۀ دلیل و اظهار مخالفت صریح باشد. انسانیت و آدمیزادگی را در سنت آزادپرستی می جوید.

در نوشتن حکایت و داستان پیشروست، «یکی بود، یکی نبود» نخستین مجموعۀ داستان های او و شاهکار آثار اوست. در این اثر و در آثار دیگر چهره های دیدنی اجتماع ایران را نیک جلوه گر ساخته است.

می دانید که پدرش واعظی از مردم اصفهان بود و برای آزادی ایرانیان جان باخت. نفس آن واعظ مشهور سخت گرم بود، اگرچه زود سرد شد و شمع وجودش از روشنی بخشی فرو مرد.”

محمدعلی جمالزاده به همراه ایرج افشار، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و دکتر زریاب خویی
محمدعلی جمالزاده به همراه ایرج افشار، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و دکتر زریاب خویی ـ عکس از گنجینه پژوهشی ایرج افشار

 در این قسمت آلبوم عکس های محمدعلی جمالزاده ورق خورد. تدوین این بخش را مریم اسلوبی به عهده داشت.

در بخشی دیگر سردبیر مجلۀ بخارا با یادی از دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، عضو سابق هیئت امنای آثار محمدعلی جمالزاده، با اشاره به خاطره ای از ایشان به قرائت بخش هایی از سخنان استاد باستانی پاریزی پرداخت و در ابتدای سخن چنین بیان داشت:

“سوابق دوستی این دو تن به بیش از نیم قرن می رسد. به یاد دارم در اصفهان در دومین سالگرد جمالزاده، استاد باستانی خطاب به حضار گفتند:”حالا خواهید گفت من کرمانی که هر جا بروم باید سوژه را به کرمان وصل کنم، اینجا گرفتار شدم و سوژه اصفهان است؛ چرا که شهر اصفهان و دانشگاه اصفهان است؛ اما یک راهی وجود دارد. یکبار در پیاده روی با جمالزاده در کنار دریاچۀ لِمان او گفت که باستانی! من نمی دانم چند سال دارم! چون آن تاریخی که در ابتدای قرآن در منزل پدری نوشته شده است، برای برادری است که زودتر از من متولد شده و فوت شده و با آن تاریخ نام من را نوشته اند.”

آقای پاریزی فرمودند که من به ایران بازگشتم و نواده های ناظم الاسلام کرمانی دستنویس تاریخ بیداری ایرانیان را آوردند که من نگاه کنم و بگویم برای چاپ چه بکنند. از جمله به صفحه ای رسیدم که ناظم الاسلام نوشته که امروز روز عاشورا است و سید جواد واعظ نزد من آمد و گفت که من امروز صاحب فرزندی شدم و نامش را محمدعلی گذاشتم و آن تاریخ را یادداشت کردم. سال بعد که دوباره نزد جمالزاده رفتم، گفتم که سن شما را یک کرمانی مشخص کرده است!”

ایرج افشار، محمدعلی جمالزاده و دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی
ایرج افشار، محمدعلی جمالزاده و دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی ـ عکس از گنجینه پژوهشی ایرج افشار

وی در ادامه بخش هایی از سخنان دکتر باستانی پاریزی در وصف محمدعلی جمالزاده را اینچنین قرائت کرد:

“چند روز پیش در مطب دکتر علی اکبر مؤمنی بودم که طبیب بچه هاست. آدم آخر عمر می گویند بچه می شود، به همین دلیل نزد او بودم، سؤال کردم، قلب در هر دقیقه چند بار می تپد؟ گفت: به طور متوسط هفتاد بار است. یک ماشین حساب کوچک در کنار او بود، حساب کرد و گفت در هر ساعت قلب 4200 بار می زند، و در 24 ساعت صدهزار و ششصد بار و در 365 روز بر طبق حساب همان ماشین حساب، سی و شش میلیون و 792 هزار بار.

من به دکتر گفتم لطفا حساب کن که در صد سال عمر چندبار می شود (آن زمان جمالزاده صد سال داشت)، و متأسفانه ماشین او دیگر جواب نداد. اما معلوم بود که رقمش از سه میلیارد و ششصد هزار بار می گذرد؛ یعنی عدد 36 که برابرش هشت صفر گذاشته باشند. گفتم این تعداد ضربان قلبی است که نزدیک یک قرن در ایران و لبنان و آلمان و بالاخره ژنو به یاد ایران تپیده است و آن قلب جمالزاده است. البته می توانید تفاوت سال قمری و شمسی ان را هم در برابر سال های کبیسه آن حساب کنید. به گمان من صاحب قلبی که 5/3 میلیارد بار، به یاد ایران ضربان داشته، و پنجاه کتاب و شاید نزدیک به هزار مقاله در این مدت طولانی برای ایران و ایرانی نوشته، لیاقت و حق آن را دارد که یک کتاب هزار صفحه ای به یاد و به نام او چاپ و به یادگار در حیات او به او هدیه کنند. شاید مؤسسات و انجمن ها و گروه های دیگر، و بالاتر از همه، ایرج افشار یا علی دهباشی این همت را خرج دهد و چنین کار عظیمی را به پایان برد.”

نمایی از بیستمین سالگرد خاموشی محمدعلی جمالزاده
نماهایی از بیستمین سالگرد خاموشی محمدعلی جمالزاده

 

دیگر سخنران این مجلس دکتر محمد شکرچی زاده، عضو هیئت امنای آثار جمالزاده، از ویژگی های شاخص آثار این نویسندۀ بنام ایرانی سخن گفت و به بیان فعالیت های اخیر هیئت امنای آثار ایشان در سال های اخیر پرداخت و این چنین سخنانش را آغاز کرد:

“ما امروز در بیستمین سال خاموشی مردی دور هم جمع شده ایم که از مفاخر ادبی کشور و در تاریخ نویسندگی ایران مقامی جاودانه دارد. مردی که بیش از نود سال از عمر صد و شش سالۀ خود را خارج از مرزهای این سرزمین کهن گذراند؛ ولی عشق به سرزمین مادری و ادبیات و مواریث فرهنگی آن همواره در وجود او شعله می کشید.

در سال ،79 وقتی بعد از پایان تحصیلاتم به ایران آمدم، از سوی دکتر رحمانیان، معاون وقت پژوهشی دانشگاه از من خواسته شد تا به عنوان نمایندۀ دانشگاه تهران در این هیئت امنا حضور داشته باشم. آن زمان سرپرست انتشارات دانشگاه بودم و این پیشنهاد از دو جهت برای من اهمیت داشت: اولین جهت آن جذابیت شخصی و اهمیت مرحوم جمالزاده در ایران بود و اینکه بتوانم در راستای محقق شدن وصایای جمالزاده اقدامی مناسب انجام دهم و جهت دوم این بود که استاد هم محله و همشهری من در شهر اصفهان بودند. 

دکتر محمد شکرچی زاده از ویژگی های آثار جمالزاده سخن گفت
دکتر محمد شکرچی زاده از ویژگی های آثار جمالزاده سخن گفت

بعضا یادآور می شوم که میزان وابستگی ما ایرانی ها، خصوصا بخشی از نسل جدید به زبان فارسی که ارزشمندترین میراث نیاکانمان است، به حدی ضعیف است که بعضا در مواردی حتی بعد از یک اقامت کوتاه در فرنگ، از به کار بردن کلمات فارسی اجتناب می ورزیم؛ اما جمالزاده با بیش از نود سال اقامت در فرنگ آنچنان خوش به زبان فارسی سخن می گوید و می نویسد که حلاوت  به فارسی آن دهان را آب می اندازد.

او را ایرانی ترین نویسندۀ معاصر ایران می دانیم. حتی رستاخیز دوم دنیای غرب را که رستاخیز شرقی نامیده اند و ایشان این رستاخیز را خصوصا مدیون ادبیات هند و  ایران می داند. به نظر من این توجه به میراث کهن و سرمایۀ ملی همان گوهر بدخشانی است که می توان در حال حاضر با بی هویتی بخشی از نسل حاضر مقاوله کند. متأسفانه ما امروز با نسلی مواجه هستیم که  احساس بی هویتی کرده و زمین و زمان به او تلقین می کند که فرهنگ اصیلی ندارد. مثل پرندگانی که در اقیانوس بر اثر آلودگی های محیط زیستی که کشتی ها در اقیانوس گسترانده اند، زندگی رنج آوری دارند. جمالزاده و جمالزاده ها و تاریخ زندگی و آثارشان می تواند این بی هویتی و آلودگی و پلشتی ها را پس بزند و نسل حاضر، اقیانوس مواج زبان و ادب فارسی را حس و تجربه کنند.

جمالزاده چندین دهه در غرب زندگی کرد و شاید بتوان گفت تنها در غرب زندگی کرد! 12 سال در ایران بود و این 12 سال جانمایۀ راه و چاه زندگی او برای ابداعات و آثار ارزشمندی است که به جا گذاشت. او در غرب زندگی کرد ولی چشم به رستاخیز شرق داشت و سعی او تلاش برای نقش آفرینی در این رستاخیز بود.”

وی در ادامۀ سخنانش چنین بیان داشت:

“جمالزاده تنها داستان نویس نبود؛ بلکه محقق و مورخ و مؤلف و علاوه بر آن ها یک واقف و خیر هوشمند بود؛ از این جهت که من امروز در خدمت شما هستم. هوشمندی او به این دلیل بود که وقتی تصمیم گرفت بنا بر توصیۀ مرحوم ایرج افشار و دیگر دوستان، اموال و دارایی های خود را به دانشگاه تهران واگذار کند، نکتۀ اول اینکه از میان انبوه مؤسسات و مجامع و سازمان های فرهنگی در داخل و خارج کشور، دانشگاه تهران را به عنوان نماد آموزش عالی کشور و به عنوان نقطۀ شروع تحول فرهنگی برگزید. و دوم اینکه جمالزاده برای این کار هیئت امنا انتخاب کرد و کار را به مدیریت دانشگاه نسپرد تا نکند بنا به دلایل و فراز نشیب های مدیریتی، وصایایش محقق نگردد. در سال 1355 که  بر اساس اولین مقاوله نامه در 23 مهر ماه، جمالزاده دارایی خود و حق تألیفش را به دانشگاه سپرد و هیئت امنایی را انتخاب کرد که ترکیب هوشمندانه ای داشت: ایشان مرحوم ایرج افشار را به عنوان نمایندۀ خود انتخاب و اعلام کرد که دانشگاه تهران نمایندۀ خود را برگزیند که در آن زمان زنده یاد دکتر علی اکبر سیاسی  را انتخاب کردند و قرار شد بر اساس مفاد آیین نامۀ ایشان این دو نفر، نفر سومی را انتخاب کنند. و این دو نفر گوهر تابناک تاریخ معاصر ایران، مرحوم باستانی پاریزی را انتخاب کردند. بعد از مرحوم سیاسی مرحوم دکتر جواد شیخ الاسلامی نمایندۀ دانشگاه در این بخش بودند و سالی که من از خارج بازگشتم، مسئولیت این بخش را به عهده دار شدم.

آنچه مقاوله نامه های مرحوم جمالزاده نوشته شد، این بود که در آمدهای حاصل از منابعی که عرض کردم مصروف اموری شود: کمکی به کتابخانۀ دانشگاه مرکزی تهران و دومین مورد، اهدای بورس به دانشجویان رشتۀ ادبیات و تاریخ و سومین مورد کمک به ایتام و بی سرپرستان در شهر اصفهان بود. همانطور اعلام کرده بود که موارد سودمندی که دانشگاه تهران و به تصویب هیئت امنا برسد، شامل این بخش خواهد شد.

به واسطۀ این مقاوله نامه و آنچه جمالزاده بر عهدۀ هیئت امنا قرار داده بود، بخشی از تلاش هایی که این هیئت انجام داده است از جمله: احداث خوابگاه 240 نفری دانشگاه تهران، اهدای بورس به دانشجویان رشتۀ ادبیات و همینطور  بورسیه کردن بی سرپرستان شهر اصفهان با همکاری انجمن مددکاری امام زمان (عج) که یکی از معتبرترین مؤسسات خیریه در اصفهان است و عمدتا سرپرستی افراد بی سرپرست را به عهده دارد، که 419 نفر با همکاری آموزشگاه قلم چی و انجمن مددکاری انتخاب شدند؛ همینطور اعطای کمک به دانشجویان دانشگاه تهران، خصوصا دانشجویان دانشگاه ادبیات از طریق صندوق قرض الحسنۀ باقر العلوم که در دانشگاه تهران است. این ها بخشی از اقداماتی است که براساس وصیت جمالزاده تاکنون انجام شده است.

در آخرین تغییراتی که در هیئت امنای آثار جمالزاده به واسطۀ فوت دکتر ایرج افشار و دکتر باستانی پاریزی رخ داد، هیئت امنا آقای دکتر جعفریان و دکتر امید و بنده هستیم.”

دکتر شکرچی زاده در بخش پایانی سخنرانی خود در مورد ویژگی آثار جمالزاده اینچنین گفت:

“جمالزاده یکبار در اوایل قرن حاضر با نگارش کتاب «یکی بود یکی نبود» که اولین و بهترین اثر او بود، توانست نخستین حرکت اصلاح گرایانه را در ادبیات فارسی سبب شود و همانطور که خود او می خواست به بانگ خروس سحری تبدیل شد که کاروان خواب آلود ادبیات فارسی را بیدار کرد.  او اصرار داشت که ادبیات مدرن نخست باید بازتاب فرهنگ عامه باشد و بعدها انعکاس واقعیت های اجتماعی به نظر می رسد که امروز پس از یک قرن از نگارش این کتاب، ضرورت یک بازاندیشی در افکار جمالزاده در قالب تحقیق ها و نشست های تخصصی می تواند تحول و نوگرایی را در اندیشه و ادبیات فارسی سبب گردد و ما در هیئت امنای جمالزاده، این آمادگی را داریم که حمایت ها و پشتیبانی های لازم را برای یک حرکت تحول گرایانه انجام دهیم و بتوانیم بخشی از ادبیات را که در روشنگری جامعه و مردم هست به نحو مناسب تری رواج دهیم.”

سپس علی دهباشی بخشی دیگر از متن ایرج افشار در وصف  محمد علی جمالزاده را چنین قرائت کرد:

“اما در سراسر مدت عمر  او با ایران می زیست، هر روز کتاب فارسی می خواند و بی وقفه به دوستانی ایرانی خود نامه می نوشت، هر چه تألیف و تحقیق کرد دربارۀ ایران بود. اگر هم دربارۀ ایران نبود به زبان فارسی و برای بیداری و گسترش معارف ایرانیان بود. خانه اش آراسته به قالی و قلمکار و قلمدان و ترمه و تافته و مسینه و برنجینه های کرمان و اصفهان و یزد بود. نشست و خاستش در سراسر عمر با هم وطنانش بود. اوقات فراغت را با آن ها می گذارنید. لذت می برد از اینکه فارسی حرف بزند. هماره با خاطرات کوتاه گذشته ای که از ایران داشت دلخوش بود. مکرر بر مکرر و با همه کس، از اصفهان دورۀ کودکی خود و محلۀ بید آباد حکایت می کرد. گاهی دامنۀ صحبت را به فعالیت های سیاسی پدرش در جریان مشروطه خواهی می کشانید و گاهی دامنۀ وعظ او و مشکلاتی را که در تهران داشته است، وصف می کرد.”

ایرج افشار( عکس از مهرداد اسکویی)
ایرج افشار، عکس از مهرداد اسکویی

سپس دکتر رسول جعفریان ضمن خوشامدگویی به میهمانان این جلسه، به تحلیل اندیشۀ جمالزاده در آثارش از جمله صحرای محشر اشاره داشت و اینچنین سخن گفت:

“امیدوارم راه هایی برای تقویت این موقوفه بیابیم. انتظار داریم از کسانی که ایران و جمالزاده و دانشگاه را دوست دارند، به اصل این موقوفه کمک کنند و همین جا لازم است اشاره کنم که همت مرحوم جمالزاده برای کتابخانۀ مرکزی همچنان جا را برای کمک های بعدی بازگذاشته است.

بسیاری از دانش آموختگان این دانشگاه بعد از فراغت از تحصیل این مکان را فراموش می کنند و همینطور که بسیاری از دانشجویان ما به اروپا می روند و بازمی گردند و اخباری از کمک های اندیشمندان به دانشگاه ها می کنند، ببینند و فراموش نکنند که در این دانشگاه درس خوانده اند و نسل های آینده هم نیاز دارند و جمالزاده هم ظاهرا یک انتظار اینچنین نداشت و به صرف ایران دوستی این کمک ها را انجام داد و سابقۀ خوبی از خود به جا گذاشت.

مقاله ای برای جمالزاده تحت عنوان جمالزاده در صحرای محشر می نویسم. در درس «ملل و نحل» من ساعاتی را به ملل و نحل در دوران معاصر اختصاص می دهم. قهوه خانۀ سورات که نگاه تازه ای به بحث های ملل و نحل در میان ایرانی دارد و جمالزاده این کتاب را ترجمه کرده است. داستان از یک فرانسوی به نام «برناردن دو سن پیر» است و زنده یاد کسروی هم آن را به عربی ترجمه کرد و به احتمال از روی ترجمۀ جمالزاده از فارسی به عربی ترجمه شد. این موضوع نشان داد که این کتابچۀ کوچک یک جزوۀ بسیار مؤثر بوده است و من فکر می کنم کتاب صحرای محشر بازتاب همین کتاب در بخش یک ادبیات عامیانه در ادبیات ما بوده است و تحولی از همان فکر را از خود ارائه داده است.

دکتر رسول جعفریان به تحلیل اندیشۀ جمالزاده پرداخت
دکتر رسول جعفریان به تحلیل اندیشۀ جمالزاده پرداخت

داستان به بندر سورات در هند مربوط می شود که تجهیزات زیادی داشت. در آن قهوه خانه آدم های مختلفی رفت و آمد می کنند؛ از جمله یک اصفهانی که به هند فرار کرده است و کم کم اعتقادش را به خدا از دست داده است. و شاید از روی عصبانیت شروع به بحث می کند و می گوید که با این همه فشار آیا اعتقادی هم به خدا می ماند و همین اصفهانیِ همشهری ما، یک غلام سیاه آفریقایی دارد که با عروسکی که به عنوان خدای خود می پندارد، بازی می کند و آن را به پیشانی می گذارد. بحث از آنجایی آغاز می شود که آیا خدا این هست یا جز این است؟ و در ادامه یک یهودی به او خطاب می کند که این بت چیست که می پرستی! خدا همان خدای ابراهیم است و مربوط می شود به بنی اسرائیل، بلافاصله یک کشیش کاتولیک به میدان می آید و می گوید که خدا همان تجسم عینی در کلیسای کاتولیک است و هنوز حرفش تمام نشده یک کشیش پروتستان اعتراض می کند و می گوید که شما بت پرست هستید نه خداپرست و خدا را از آن کلیسای خود می داند و هندی می گوید خدا همان برهما است. این آغاز بحث های ملل و نحل در دورۀ روشنگری است. ما تا قبل از صفویه بحث های جدی روی ملل و نحل داریم، بعد از سقوط بغداد  تعصبات مذهبی کم و تصوف هم قوی می شود و جدل بر موضوع ملل و نحل از حالت عقایدی بیرون می آید و اجتماعی می شود.

در دورۀ صفویه به خاطرات مجادلات مذهبی بین ایران و عثمانی بخشی از جدال ها بازمی گردد؛ ولی اواخر صفویه و در دورۀ قاجار اختلافات شیعه و سنی به مقدار زیادی کم می شود بالعکس بین سُنی ها اختلاف سلفی و عثمانی شروع می شود و در ایران هم اختلاف میان شیخی و اخباری و … رو به ازدیاد می گذارد. این بحث ها در دورۀ روشنگری تغییر می کند؛ معنی رستگاری عوض می شود و تقریبا دنیا و آخرت و خدا و انسان جایشان تغییر می کند. و بیان می شود که رستگاری را در آخرت دنبال نکنید و بهشت در همین دنیاست. و ما بایستی تلاش کنیم همین جا اختلافات را رفع کنیم.  مطرح می شود که این ادیان هستند که اختلافات را طرح کردند و ما بایستی این ها را اصلاح کنیم.”

وی در ادامۀ سخنانش چنین بیان داشت:

“نسل های اول که خود متدین هستند، سعی دارند که مفهوم خدا را به یک مفهوم مشترکی نزدیک کنند که مورد توافق همه باشد و نبوتی را که مورد توافق همه است، مطرح می کنند. یک ایرانشناس می نویسد که پیامبر اسلام هم پیامبر خداست و مطرح می کند که خدا مبشرانی دارد که مردم را هدایت کند و چطور می شود که خدا میلیون ها آدم را رها کرده باشد! مخصوصا تکیه اش بر مسیحیان مسلمان شدۀ شامات است و می گوید که خدا با لطفی که دارد، چطور می تواند این هار ا رها کرده باشد که مسلمان شوند پس حتما هدایتی بوده است.

غرب البته نتوانست کاری کند و جنگ  های اول و دوم در اروپا کم تر از جنگ های مذهبی نبود؛ الآن هم همه در سایۀ ترس و تهدید زندگی می کنند و افکار درست نشده است. این رسالۀ قهوه خانه دنبالۀ آن است. در واقع روشنگری وارد بحث می شود. نویسنده از رفقای نزدیک روسو هست و از بانیان انقلاب کبیر فرانسه و فکرش این است که این را اصلاح کند. و کنار مفهوم خدا بحث خورشید مطرح می شود.

در این داستان کوری هست که از بس به خورشید نگاه کرده است، کور شده. بحث بر سر خورشید است، یک روستایی می گوید که خورشید هر روز صبح از پشت کوه بیرون می آید و وارد دریا می شود. آن کسی که در دریا است می گوید که خورشید هر روز از دریا بیرون می آید و دوباره به دریا می رود. شخص دیگری می گوید که خورشید به دور زمین می چرخد و آنجا هم یک زیرکی در کار است که یک انگلیسی مشکل را حل می کند! و می گوید همه اشتباه می کنید، این ما هستیم که دور خورشید می گردیم و هر روز وجهی از ما در برابر خورشید است و خدا همان خورشیدی است که به طور یکسان بر همه می تابد. این فکر در ذهن جمالزاده بحث صحرای محشر را مطرح کرده است؛ البته با یک تفاوت کلی. جمالزاده با وجود زندگی در خارج از ایران باحال و هوای در اصفهان می زیسته و دعواهای روحانیون و روشنفکران در پیش از مشروطه و بعد از مشروطه  در ذهنش مانده است. به هر حال پدرش در این راه جانش را از دست داده بود.

دکتر رسول جعفریان به اندیشه جمالزاده در «صحرای محشر» پرداخت
دکتر رسول جعفریان به اندیشه جمالزاده در «صحرای محشر» اشاره کرد

داستان دیگر داستان رؤیای صادقه است. ما قبل از قهوه خانۀ سورات، بحث خواب شگرف را داریم که آن هم ماجرایش شبیه صحرای محشر و روز رستاخیز است .مسیحیان و ایرانیان هر یک به شیوه ای از خاک بلند می شوند و حتی شیعه ها خود دسته های مختلفی دارند و هر یک با وسیلۀ نقلیه ای می آیند.

 این تفکر برای میرزا فتحعلی آخوند زاده است و در نوشتۀ فتحعلی اصفهانی. میرزا آقاخان کرمانی هم در هفتاد و دو ملت یک چنین مطلبی را دارد و یک حالت گفتگو و خواب است که در واقع ژانر مخصوصی است که با خواب و گفت و گوی ادبیاتی ساخته می شود. خب نوشتۀ جمالزاده در این بخش انتقاد اجتماعی قوی نسبت به قانون است.

خب به نظرم بایستی با این لباس، از انتقاداتی که بر ما می شود، استقبال کنیم. هیچ قومی نیست که بدون انتقاد بتواند دوام بیاورد. اندیشه و فکر هست و جامعه همیشه ریاضی و علمی اداره نمی شود و گاهی همین ادبیات و عقایدی است که مردم دارند وجود دارد و ما باید با آن کنار بیاییم و مجموعۀ کار جمالزاده و دوستانش که همه بچه های مشروطه در دورۀ تجدد و بچه های پهلوی اول هستند و به صورت طبیعی وارد این بحث ها شدند را بخوانیم. همۀ این ها سرمایه های ایران هستند. ممکن است که ما از زاویۀ دیگری نقد کنیم اما از این زاویه که ایرانی هستیم و این سرمایه ها را داریم، بایستی جنبه های مثبت و منفی را حفظ کنیم و آن هایی که واقعا هنرمند و مردم دوست بودند را پاس بداریم و ارزش هایشان را حفظ کنیم . نه نگران نقد آن ها باشیم و نه نگران اینکه کسی آن ها را نقد کند و در سایۀ نقد، رشد و پیشرفت کنیم تا روز به روز اوضاع فکری امان که خیلی هم وضع مناسبی ندارد بهتر شود.”

علی دهباشی به همراه دکتر رسول جعفریان
علی دهباشی به همراه دکتر رسول جعفریان

در ادامه علی دهباشی خاطراتی از دیدار با جمالزاده را نقل کرد:  

“یکی از مسائل ذهنی جمالزاده به جز وجه ادبی، این بود که آثارش رنگ فلسفی داشت. در آخرین باری که در سن 105سالگی با او ملاقات کردم گفت:«فلانی! اخیرا خدا را در خواب دیدم» شوکه شدم. گفت:«خدا یک هیبت نورانی بود و من به دست و پایش افتادم! گفتم منم جمالزاده بندۀ گناهکار تو. گفت بلند شو نه تو زیاد هم گناه نکردی! حالا از من چه درخواستی داری؟ گفتم که من فقط یک سؤال دارم؟ اینکه خدایا تو قبل از بوجود آمدن زمان کجا بودی؟ خدا پاسخ داد که جمالزاده فضولی موقوف!»

محمدعلی جمالزاده و علی دهباشی ـ ژنو ـ آذر 1371 ـ دسامبر 1991

از جمله که در خدمت ایشان بودیم یکبار گفتم که چه شد اولین داستانتان را که نوشتید؟ ایشان چنین پاسخ دادند که:

“اشخاصی که در این مجلس حاضر  می شدند از قبیل قزوینی و تقی زاده و میرزا محمدعلی خان تربیت و ابراهیم پور داود و حسین کاظم زاده و میرزا فضلعلی آقای مجتهد تبریزی همه اهل علم و فضل و تحقیق بودند و ضمنا مرا نیز به منظور خدمتگزاری اجازۀ حضور دادند.

بنا بود هر شب یک نفر مخارج قند و چای را از عهده برآید و در همان شب نیز مقاله ای یا مطلبی را که در طی هفته حاضر ساخته برای یاران بخواند. رفقا جمله از اصحاب فضل و کمال بودند و مقاله های بسیار سودمند و محققانه آوردند تا سرانجام نوبت به من تهیدست چنته خالی رسید. روزها و شب ها در فکر بودم که من بی کتاب چه تحفه ای می توانم تقدیم دارم که شایستۀ آنچنان بزرگوارانی باشد که همه اهل کتابند. ترس و واهمه بر وجودم استیلا یافته و سخت نگرانم داشته بود. عاقبت به فکرم رسید که داستانی بنویسم و با هزار ترس و لرز داستان «فارسی شکر است» را نوشتم و بال ملخ به بارگاه سلیمان بردم و با عرض معذرت و شرمندگی به قرائت آن پرداختم. هر لحظه منتظر بودم که رفقا به صدا در آیند که جوانک بی تمیز این لاطائلات شایستۀ چنین محفلی نیست و مکرر کلام را قطع نموده و به قیافۀ حضار می نگریستم که اگر زیاد بیزاری دیدم دردسر را کوتاه بیاورم و چقدر مایۀ تعجبم گردید وقتی دیدم که همه به دقت گوش می دهند و چنان می نمود که بدشان نیامده است، مخصوصا مرحوم قزوینی جلب توجهم را نمود که با آن چشم های آتشباری که کنجکاوی مستمر در آن مشعلدار بود سر را نزدیک تر آورده و با گردن کشیده با شش دانگ حواس گوش می دهد. وقتی داستان به پایان رسید معلوم شد بد از آب درنیامده و مقبول طبع دیر پسند آقایان واقع گردیده است. تشویق بزرگوارانۀ سرورهای محترم به جایی رسید که در همان شب و همان ساعت سکۀ نویسندگی بر زر ناسرۀ وجودم خورد و مهر قطعی و دائمی نویسندگی بر دامن دفتر سرنوشت من زده شد و از سایۀ عنایت آمیخته به دلالت و هدایت آن، نویسنده از آب درآمدم و از آن تاریخ یعنی درست چهل سال پیش تا به این ساعت که این سطور را می خوانم این دو انیس و مونس رو سفید و رو سیاه من، یعنی قلم و قرطاس دست از سرم برنداشته اند و اطمینان دارم که تا به لب گور همراه و همرکابم خواهند بود.

داستان «فارسی شکر است» در روزنامۀ کاوه به چاپ رسید و در آنجا یادآور شدم که «مرا در نوشتن این حکایت به هیچ وجه دعوی ادبی و هنری نبوده و نیست و اگر پسند طبع ارباب ذوق و بصیرت گردد، این بنده را دولتی به کلی غیرمنتظر و افتخاری غیرمترقب خواهد بود» و امروز در نهایت صداقت همین را می گویم.”

در این بخش کلیپی از مجموعه آثار محمد علی جمالزاده به نمایش گذاشته شد.

سپس دکتر سوسن اصیلی، به عناوین تقسیمات آثار و نسخ اهدایی جمالزاده به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران پرداخت و چنین بیان داشت:

دستنوشته های اهدایی جمالزاده به
 کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران

 

سیّد محمدعلی جمالزاده براي نخستين بار در سال 1354 مجموعه­اي از كتابهاي خود را به كتابخانه مركزي دانشگاه تهران اهداء كرد. اين مجموعه شامل:

الف: كتابهاي خطي و نوشته تايپي برخي از آثار جمالزاده بود. اين آثار در سال 1354 در مجموعه نسخ خطي كتابخانه مركزي به شماره 9349-9351 به ثبت رسيده است.

 ب: كتابهاي چاپي. اين كتابها در سال 1354 در دو بخش375 جلد کتاب فارسي و 376 جلد کتاب لاتين به ثبت رسيده است.

جمالزاده براي دومين بار در سال 1368 در دوره ریاست دکتر محمد رحیمیان بر دانشگاه تهران مجموعه­اي  از كتابها و دست نوشته­هاي خود را به كتابخانه مركزي این دانشگاه اهداء كرد. اين مجموعه نيز در بخشهاي زير قابل تفكيك است:

  • كتابهاي چاپي. شامل 582 عنوان کتاب فارسی و 400 عنوان کتاب لاتین. کتابهای اهدايي جمالزاده درسال 1369 درمجموعه اهدايي كتابخانه به ثبت رسيده است.

در حال حاضر حدود 2000 جلد كتاب اهدايي جمالزاده در تالاری که به نام این نویسنده بزرگ نام گذاری شده در كتابخانة مركزي، در محل ويژه­اي نگهداري مي­شود . اين كتابها بيشتر در موضوع ادبيات و تاريخ است. به دليل اينكه اين كتابها از مجموعه شخصي جمالزاده است, بر صفحات بسياري از آنها يادداشت هاي جمالزاده و يا يادداشت اهداي مؤلف اثر ديده مي­شود.

دکتر سوسن اصیلی نسخ اهدایی به جمالزاده به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران پرداخت
 دکتر سوسن اصیلی کارنامه آثار چاپ شده و نشده جمالزاده را بررسی و تحلیل کرد.
  • دست نوشته­ ها

اين دست نوشته­ها در 13 كارتن به كتابخانه مركزي ارسال شده بود و شامل دست نوشته‌هاي مقالات، داستان‌ها، يادداشت‌ها، نامه‌ها و خاطرات او و تعداد بسيار زيادي بريده جرايد بود. اين مجموعه پس از تفكيك اوليه به شماره 10993 در مجموعه كتابهاي خطي و اسناد كتابخانه در سال 1379به ثبت رسيده است. دست نوشته­ها و بريده جرايد جمالزاده حدود 10 هزار برگ است و در مجموعه اسناد خطي این کتابخانه نگهداري مي­شود.

بر اساس فهرستی که نگارنده برای اسناد جمالزاده تهیه  کرده است این دستنوشته ها به قرار زیر دسته بندی و تفکیک شده است.

  • مقالات ادبی، فلسفی و عرفانی: شامل 23 مقاله
    • این مقالات درباره کسانی چون بایزید بسطامی، امام محمدغزالی، شیخ احمد احسایی، ملا احمد نراقی و هاتف اصفهانی است.
  • مقالات تاریخی،سیاسی و اجتماعی: شامل28 مقاله
    • این مقالات درباره امام موسی صدر، صحافباشی، باقرخان خوراسکانی، حاج میرزا آقاسی و نفت، سپاه دانش ، ری و طهران و…..

(تصویر 1: مقاله درباره امام موسی صدر)

  • داستانها. شامل 7 داستان
    • خوک در صومعه، درخت گلابی، دموکراسی خودمانی، قصه، قضا، کاچی بعض هیچی و نیکوکاری
    • داستان نیمه تمام درخت گلابی
      جمالزاده بر بالای این داستان نیمه تمام نوشته است: «امروز که 21 دسامبر 1968 است این اوراق بدستم افتاد خواندم و ابداً یادم نیامد که مقصود از نوشتن این قصه چه بوده است. موضوع را بکلّی فراموش کرده ام.»
  • نقد و بررسی کتاب. شامل 23 نقد کتاب از جمله: تاریخ جنگ ایران و روم، تاریخ عرب و اسلام، مکتب راستی، توطئه برضد ملت ایران، قصاص قبل از جنایت، قصه قصه ها[قصص العلما]
    • مقدمه بر آثار دیگران و خودش. شامل 8 مقدمه هچون: اشعار سپنتا، ترجمه روسی آثار جمالراده، صدف و قصه تنهایی او، فرهنگ لغات عامیانه، مجموعه داستانهای ابوتراب جلی، نامه های جمالزاده( به کوشش علی دهباشی)، هیچی گری
    • مصاحبه های جمالزاده. شامل 7 مصاحبه با رادیو بی بی سی، روزنامه اطلاعات، کانون پرورش فکری، میشل کوی پر، حمید نفیسی
    • اظهار نظر و مطالب جمالزاده درباره دیگران. شامل 12 مطلب. در این نوشته ها جمالزاده نظر خود را درباره نویسندگان معاصر خودش نوشته است:
      • رضا بابا مقدم، علی دشتی، علی اکبر دهخدا، فضل الله شرقی، عارف قزوینی، صادق هدایت، حبیب یغمایی، یان ریپکا
    • فهرست آثار جمالزاده به قلم خودش
      • جمالزاده چندین بار فهرست آثار خود را تهیه کرده است. این فهرستها برای مجلات سخن، علم و هنر، یغما، کاوه تهیه شده است. در زیر فهرست مجله یغما نوشته: « اما در سال هفدهم 1343 هیچ مقاله ای نداشته ام! جای تعجب است»

 

  • تقسیم بندی موضوعی جمالزاده از آثار خودش. جمالزاده به دلیل اینکه برای آثار خودش فهرست تهیه می کرده به موضوع بندی این آثار نیز پرداخته است. وی آثار خود را در موضوعات زیر طبقه بندی کرده است.
    • رمان و داستان
    • اقتصاد
    • تاریخ
    • اجتماعی
    • اخلاقی
    • تراجم احوال
    • زبانشناسی و لغت
    • ترجمه
    • یادداشتهای گوناگون
    • مقدمه ها
  • نوشته های دیگران درباره جمالزاده و آثارش
  • یادداشتهای کوتاه و نقل قول از کتابها درباره ادبیات، تاریخ و مسائل اجتماعی به انتخاب جمالزاده
  • خاطرات و نوشته های جمالزاده درباره خودش
  • اصطلاحات و ضرب المثلها
  • نوشته ها و مقالات دیگران( درباره جمالزاده یا مربوط به او نیست)
  • تصاویر. تعداد 11 قطعه عکس و نقاشی نیز در اسناد جمالزاده موجود است .
نمایی دیگر از بیستمین سالگرد خامو.شی محمدعلی جمالزاده
نمایی دیگر از بیستمین سالگرد خامو.شی محمدعلی جمالزاده

 

  • نامه های جمالزاده. باید گفت یکی از تخصصهای نوشتاری جمالزاده پس از داستان نویسی نامه نگاری بوده است. جمالزاده نامه های بسیاری نوشته و به همان نسبت نامه های فراوانی دریافت کرده است. انواع نامه هایی که در این مجموعه وجود دارد به شکل زیر طبقه بندی شده است.
    • نامه های دیگران به جمالزاده( شخصی، فارسی از طرف ایرانیها)- حدود 180 نامه
    • نامه های فارسی خارجیها به جمالزاده( شخصی)- 25 نامه
    • نامه های جمالزاده به دیگران(شخصی، فارسی)- 110 نامه
    • هدایای جمالزاده به دانشگاه تهران(نامه نگاریها)- 5 نامه
    • نامه های جمالزاده به موسسات (اداری، فارسی)- 29نامه
    • نامه های اداری به جمالزاده(فارسی)- 41 نامه

 

در این بخش قسمتی از گفتگوی رادیویی جمالزاده و توضیح او از اقامت در تهران و مهاجرت خانوادگی و خاطراتی از پدرش پخش شد.

در واپسین لحظات این مجلس، مدیر مجلۀ بخارا گزیده ای از نامه های جمالزاده به او در طی انتشار مجلۀ کلک و پروندۀ ایشان را قرائت کرد:

“چنان که می دانید من با مرحوم صادق هدایت دوست شده بودم و الحق که او هم نهایت یگانگی و دوستی را به من عطا فرمود و کم کم داشتم باور می کردم که شاید واقعا در میان خویشان و کسان و حتی دوستانش آنچه را دلش می خواهد و می جوید کاملا به دست نیاورده است. در هر صورت دوست شدیم و کم کم دستگیرم شد که بعضی از جوانان خودمانی که خود از فاضل و کامل می دانند با او میانۀ خوبی ندارند و لهذا در کتابی که با عنوان دارالمجانین نوشتم و با مقدمه ای که تاریخ ژنو، سوئیس آذرماه 1319 هجری شمسی دارد، هدایت را هم از جمله کسان معدودی در آن کتاب به رسم قهرمان و به اسم هدایتعلی و حتی از کتابهایش که تا آن تاریخ به چاپ رسیده و خودم امروز فقط یک جلد از آن را که در تهران در سال 1333 به چاپ رسیده است دارم و مابقی برایم باقی نمانده است و به احتمالی بسیار در کتابخانه های عمومی تهران شاید به آسانی بدست آید. چندی پیش همین کتاب را می خواندم و کم کم به صفحات آخرش رسیدم و با تعجب بسیار در صفحۀ 281 که صفحۀ آخر کتاب است دیدم که دربارۀ خودکشی صادق هدایت پیشگوئی کرده ام و لهذا همان صفحه را فتوکپی کرده ام و برایتان می فرستم و شک نیست که بسیار تعجب آور است که ده یازده سال قبل از اینکه هدایت در پاریس خودش را بکشد از خودکشی او سخن گفته ام و جز این که قبول کنم که یک مشیت غیبی به من الهام کرده است، طریق دیگری برای حل مشکل پیدا نمی کنم و دیگران کاملا آزادند که هر نوع تعبیری دلشان می خواهد برای این مجهول پیدا کنند و به ما بگویند چطور ممکن بوده است که ده یازده سال قبل از انتحار صادق هدایت من آن را در کتابی بیان کرده باشم. خدا می داند!

علی دهباشی گزیده ای از نامه های جمالزاده به خود را خواند
علی دهباشی گزیده ای از نامه های جمالزاده به خود را خواند

روزی که درژنو سعادت دیدارتان را داشتم عرض کردم که دلم می خواهد مکاتبه داشته باشیم. بعضی نوشته جات هم دارم که دلم می خواهد برای خودتان بفرستم. مثلا نامۀ مرحوم سید عبدالرحیم خلخالی دربارۀ اجتماع مردم در مسجد جامع تهران برای تکفیر این حقیر و سوزاندن کتاب «یکی بود یکی نبود» و نیز دلم می خواهد یک سواد از پیامم به جوانان باذوق ایرانی که در کتاب طریقۀ نویسندگی و داستانسرایی من که دانشگاه شیراز چاپ کرده است، بفرستم. چشم به راه خبر سلامتی شما هستم.”

وی در ادامه بیان داشت که:

“جمالزاده فرزند نداشت و منیره(دختر برادرش) را از اصفهان آورده بود تا در پاریس طب بخواند. روزی در روزنامه پوستر تئاتری را دیده بود که نام منیره بین بازیگران بود. به به پاریس رفت و دید که دختر، بازیگر شده و در تمام این سال ها طب نمی خوانده و دانشجوی تئاتر بوده است. به یاد دارم وقتی در آنجا بودم ایشان یک خانم میانسال و دچار افسردگی بود و از اتاقش بیرون نمی آمد و گاهی که صدای پیانو از اتاقش می آمد جمالزاده به حدی خوشحال می شد که می گفت وقتی پیانو می زند پس یعنی حالش خوب است.  این خانم هنوز زنده است و در خانه ای که از جمالزاده به او رسیده، زندگی می کند. جمالزاده در نامه ای به من نوشت:

قرائتت نامه‎هایی از جمالزاده
قرائتت نامه‎هایی از جمالزاده

خدا امثال دهباشی را در خاک ایران خیلی زیاد کند و به آن ها توفیق زیاد عطا فرماید. کلک مرتبا می رسد ولی فکر می کنم اگر امروز حتی در کوچه و پس کوچه های تهران از مرد و زن و عابرین بپرسیم خواهرجان یا برادر عزیز آیا می دانی کلمۀ کلک چه معنایی دارد؟ گمان می رود قدری فکر کند و جواب بدهد که بسیار شرمنده ام ولی گویا می دانسته ام و از خاطرم رفته است…. من پیر فرتوت عقیدۀ محکم دارم که باید با نادانی و جهل و بی سوادی مبارزه کنیم و ضمنا فراموش نکنیم که بی سوادی ما با بی سوادی مردم عاقلی که خود ما آن ها را پیشرفته می خوانیم بی تفاوت نیست و مثلا اگر ما از یک هم وطن حتی بازاری و اهل کسب و کار بپرسیم که آیا از اوضاع و احوال استکهلم خبری دارد، بسیاری ممکن است که جواب بدهند که تأسف دارم ولی این کلمه هرگز به گوشم نرسیده است و علی الخصوص که بدبختانه خواندن و نوشتن هم نمی دانم.

و یا در بخشی دیگر از نامه‎شان در سن 93 سالگی نوشته اند:

کاملا تنه مانده ام یعنی مخالفین انقلاب اسلامی مرا از طرفداران انقلاب می دانند و انقلابیون هم دل خوشی از من ندارند، و مثل همیشه که در تمام طول عمرم تعلق به هیچ جمعیت و دسته و گروه و حزبی نداشته ام مگر یکبار که در موقع جنگ جهانی اول که در برلن با ملیون ایرانی بر ضد روس و انگلیس مبارزه می کردیم امروز هم که دیگر کاری از دستم ساخته نیست و رغبت به داد و بیداد و خودستائی و پیشوائی خیالی ندارم، دلم می خواهد فارغ از معرکه باشم و از دل و جان در راه خیر و صلاح واقعی مردم بی یار و یاور ایران که قرن ها مظلوم و بی حامی مانده بودند، دعا بکنم و شکر خدا را به جا بیاورم که دیگر تخت و تاجی در میان نیست. و دارای جمهوری شده ایم و خدا بخواهد لایق جمهوری باشیم و جمهوری را پاک و مبارک بشماریم و تا جائی که برایمان ممکن است و با یاری پروردگار در استحکام مبانی معقول و خداپسند و پسندیدۀ آن بکوشیم. انشاء الله.”

دکتر رسول جعفریان، دکتر ... و علی دهباشی
دکتر رسول جعفریان، دکتر  شکرچی زاده و علی دهباشی

عکسی به یادگار دربیستمین سالگرد خاموشی محمدعلی جمالزاده
عکسی به یادگار دربیستمین سالگرد خاموشی محمدعلی جمالزاده