گزارش دیدار و گفتگو با فرهنگ رجایی/ معصومه نیک نیا

صبح روز پنجشنبه، سی و یکم فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، هشتاد و پنجمین نشست کتابفروشی آینده با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، نشر نی و مجلۀ بخارا به دیدار و گفتگو با «دکتر فرهنگ رجایی» اختصاص داشت.

علی دهباشی در ابتدای این نشست پس از خیر مقدم از سوی کانون برگزارکنندگان به دکتر رجایی و حاضران درباره دکتر فرهنگ رجایی چنین گفت:

«من از  گفتن نکاتی که باید در طی بحث پیش بیاید، پرهیز می‌کنم ولی فقط می گویم که این مجلس به مناسبت انتشار کتاب «بازیگری در باغ هویت ایرانی، سَرنِمونی حافظ» است که جناب آقای همایی این کتاب را در نشر نی منتشر کرده اند و داغ داغ امروز یک تعدای از آن از صحافی رسید. و طی روزهای آینده بخصوص در روزهای نمایشگاه کتاب، عرضه خواهد شد. بنده از جناب آقای دکتر رجایی دعوت می‌کنم و همچنین آقای دکتر عطایی که تشریف بیاورند و بحث و جلسه را آغاز کنیم.»

علی دهباشی: از آقای دکتر رجایی، طبق روال جلسات، خواهش می‎کنیم که کمی درباره محیط نوجوانی و آموزشی توضیحاتی بدهند و اینکه به هر حال چه شد دکتر فرهنگ رجایی به اینجا رسیدند. طبیعتا در دو بخش داخل و خارج خواهد بود. ولی مختصری بفرمایند بعد در طی بحث هم حتما به تفصیل درباره مسائل فکری ایشان بیشتر صحبت می‌کنیم.

فرهنگ رجایی: سلام می‌کنم به دوستان عزیزی که حاضر هستند و سلام بر دوستانی که تشریف ندارند. جناب آقای دهباشی فرمودند که این گفتگو در شبکة شبکه‌ها به طور زنده در حال شنیداری در همه جای دنیا هست. بنابراین سلام بر تمام دوستان و فارسی زبانانی که در هر جای دنیا شنونده هستند.

علی دهباشی: این برنامه ها توسط رادیو فرهنگی که یک رادیوی اینترنتی است و آقای هرندی مدیر آن هستند. پخش می شود. و در سایت بخارا نشانی آن هم درج شده است و دوستان همزمان از طریق اینترنت می شنوند . فایل صوتی آن هم روز بعد منتشر و تکرار می شود.

 

علی دهباشی، دکتر فرهنگ رجایی و دکتر عطایی
علی دهباشی، دکتر فرهنگ رجایی و دکتر فرهاد عطایی

فرهنگ رجایی: بله. بنابراین سلام بر دوستانی که از راههای دور و نزدیک در بین ما نیستند. جای آنها خالی است. امیدواریم بتوانیم که امروز گفتگوی کارسازی داشته باشیم. نه فقط درمورد فرهنگ رجایی باشد، بلکه در مورد این مقوله که چگونه می توان یک ایرانی باریگر در سده بیست و یکم یا تقریباً در آغاز سده پانزدهم در تاریخ خودمان باشیم.

به نام خداوند بخشنده مهربان آغاز می کنم. بنده روستازاده‌ای هستم از روستای خسبیجان، در بین اراک و ملایر، و این سعادت را داشتم که در خانواده‌ای به دنیا آمدم که اهل فرهنگ، علم و علاقمند به آموزش و جهان کتاب و مطالعه بودند. در روستای ما با اینکه مدرسه ای وجود نداشت ولی خانواده من، اصرار و علاقه داشتند که فررندانشان درس بخوانند و بنابراین من این شانس را داشتم که به همت آنها در سن 6-7 سالگی به اراک بروم و در اراک تحصیلات دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشتم. ما معلم بسیار جالبی در زمنه طبیعیات داشتیم. ایشان با هنرمندی خاصی، روی تخته سیاه، تصاویری از طبیعت، گل و گیاه یا حتی حیوانات و اعضای مختلف بدن انسان می‌کِشید و من را به علوم طبیعی علاقه‎مند کرد. به همین دلیل من دیپلم طبیعی گرفتم. اما اگر زنده هستند یادشان به خیر و اگر نیست، روانش شاد، معلمی داشتیم به نام محمدرضا محتاط که ایشان علوم اجتماعی درس می‌داد. روز اول که آمد سرکلاس و گفت که من اسمم محمدرضا محتاط است ولی اصلا آدم محتاطی نیستم. و بعد با آن شعر معروف ملک الشعرا شروع کرد::

 

دو   رويه زير نيش  مار  خفتن   -سه پشته روی شاخ مور رفتن

تن روغن زده با  زحمت و زور- ميان لا نه‎ی زنبور رفتن

به كوه بيستون بی‎رهنمايی –  شبانه با  دو  چشم كور  رفتن

ميان لرز و تب با جسم پر زخم – زمستان زير آب شور  رفتن

برهنه زخم های سخت خورد-  پياده راه‎های  دور رفتن

به پيش من هزاران  بار خوش‎تر -كه يك  جو زير بار زور رفتن!

 

به هر حال این شعر و این دوره تأثیر خود را بر من گذاشت و من علیرغم اینکه طبیعی خوانده بودم و وقتی که به تهران آمدم، علاقه‌مند شدم به تحصیلات علوم انسانی و این شانس را داشتم که با انتخاب اولم که در سال 50 بود، وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شدم. و باز از سعادت بزرگ من این بود که مرحوم حمید عنایت، مسئول گروه علوم سیاسی بودند و من در آنجا در خدمت ایشان بودم. البته اساتید دیگری هم بودند: آقای دکتر  هوشنگ مقتدر، -خدا روحشان را شاد کند-، آقای دکتر عیدالحمید ابوالحمد، آقای دکتر ابوالفضل قاضی، – به نظرم بسیار مهم است که در مورد استاد اخیر حرفی زده شود، اگر که زنده بودند حتما شبی یا دیداری از برای ایشان نیز نه تنها شایسته بلکه واجب بود. برای یادآوری عرش می‌کنم که روانشاد جناب آقای دکتر ابوالفضل قاضی وزیر علوم آخرین حکومت غیرنظامی در دوران پهلوی به نخست وزیری جعفر شریف امامی بود . در شبی که صبح آن روز به یک دانشجو در جلوی دانشگاه تیر اندازی شد و اخبار شب تصویر آن را نشان داد، جناب قاضی به عنوان اعتراض استعفا داد و همین استعفا موجب شد که حکومت شریف امامی سقوط کند. به گمان من تنها وزیری بود که مجلس انقلابی، قانون خاصی وضع کرد که ایشان از هرگونه تعرض مبراست. او بسیار انسان شریفی و اهل سمنان بود. او قانون اساسی درس می‌داد.

بازگردم به دوران تحصیل، من این شانس را داشتم که در دوران لیسانس یا دوره کارشناسی همان طورکه امروزه مرسوم است از محضر اینگونه اساتید بهره مند شوم و به نظرم یک لطف بزرگی که مرحوم عنایت با ما کرد و تا حدودی که با این جا و با این مکان هم مربوط می شود، معرفی کتاب غیر درسی و کتاخانه بود. و اینکه از کتابخانه غافل نشوید. و باز هم شانس خوب ما اینکه روانشاد ایرج افشار، رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود. عنایت ما را تشویق می کرد که برویم خدمت مرحوم دکتر افشار و از دانش زیاد ایشان و تشویق ایرانساناسی ایشان بهره مند شویم؛ با اینکه ایشان بعدها دانشش به اقیانوسها تبدیل شد. به هر حال ما سالهای 50-51 این شانس را پیدا کردیم که خدمت آقای افشار هم برسیم. و بعد هم آشنا بشویم با این خدمت بزرگی که خانواده محترم ایشان به فرهنگ ما کرده اند. نمونه اش هم اینکه ما در اینجا در خدمت شما هستیم.

 

 

بنده علوم سیاسی می‌خواندم. این علوم سیاسی رسمی است. این علوم سیاسی دانشگاهی است. اما علوم سیاسی غیررسمی، این است که به یاد داریم در مقابل دانشگاه تهران، دکه‌های فراوانی از کتابفروشی وجود داشت. روزی در مقابل یکی از این دکه ها من ایستاده بودم. جوانی که ای کاش می دانستم کیست؟ هیچ وقت اسمش را نپرسیدم. حتما یک جایی در این مملکت هست. من ایستاده بودم در مقابل یکی از این دکه‌ها، و این جوان شاید این قیافه شهرستانی من برایش جالب شده بود که گفت: به دنبال چه هستی؟ گفتم که کتاب خوب. گفت: کتاب خوب چیست؟ گفتم که کتاب خوب! گفت: من کتاب خوبی به تو می دهم ولی باید دو قول به من بدهی، قول اول اینکه کتاب را می زنی زیربغلت و می‌روی خانه. تا خانه بازش نمی کنی. 10 تومان هم قیمتش است باید بپردازی و سئوال هم نکنی که چرا گران است. بنده هم گفتم تجربه می‌کنم. خطر می‌کنم. یک چیزی لای روزنامه پیچیده بود. آن را داد به من. زدم زیربغلم. ده تومان را هم به او دادم و رفتم منزل.

بنده آن موقع این شانس را داشتم و هنوز کماکان این شانس را دارم که یکی از خواهرانم در تهران زندگی می‌کند. بنابراین منزل ایشان بودم. بعد از اینکه شام خوردیم یک گوشه ای بدون اینکه اینها ببینند. یواش روزنامه را باز کردم. یک کتاب با جلد کاملا سفید را دیدم. بعد که کتاب را باز کردم نوشته بود «غرب زدگی/جلال آل احمد». البته آن موقع بنده نه فهم و نه دانش الان را داشتم که بگویم و ادعا بکنم ولی گلایه را پیش آقای دکتر همایون کاتوزیان کردم که خودِ این عنوان «غرب زدگی» عین مصداق غرب زدگی است. اما من آن موقع نمی دانستم. چرا؟ دلیل این که می‌گویم عین غربزدگی اشت اسن است غرب را ملاک می گیرد. جامعه‌ای که ملاکش از دورن خودش بیرون برود، مسئله خواهد داشت و همین که الان ما داریم. به هر حال در آن موقع بنده نشستم و این کتاب را همینجوری می خواندم و مطلقا نمی توانستم بخوابم. بنابراین دانش غیررسمی سیاسی بنده با این جوان که جلوی دانشگاه تهران بود و با کتاب غرب زدگی شروع شده بود ادامه پیدا کرد. از آن پس گاه گاهی می رفتم و به او می گفتم: از آن کتابهای خوب نداری؟ کماکان آن قانون جاری بود: که من سئوالی نمی‌کنم. اسمش را نمی‌پرسم . هر مقدار پولی هم که گفت می‌دهم. بنابراین کتابهای زیادی را در این مقولات خواندیم. البته این‌ها مربوط به سالهای 50 است و کم کم جامعه ما به سمت جریانهای مختلف شروع شده بود و بعد هم اگر به یاد داشته باشد. سال 50، جشن های دو هزار و پانصد ساله هم بود. آن موقع من نمی دانستم معنی آن واقعه چیست؟ ولی بعدا در سالهای بعد فهمیدم. بخصوص در کتابم به زبان انگلیسی در سال 2007 که اسمش «اسلام گرایی و تجددگرایی» است، کوشیده‌ام تفسیری برآن واقع بگذارم. در آن کتاب ادعایم این است که انقلاب سال 57 یک انقلاب عظیم است. یک انقلاب پیچیده است. به روایتی که غربیان، کلاسیک می نامند ولی بنده به تعبیر زیباتری از معلم بزرگی مثل مولانا می گویم که: «چون بیفزاید می توفیق  را – قوت می بشکند ابریق را. وقتی جامعه‎ای آنقدر فربه می شود، آنقدر پیچیده می شود، آنقدر در درون خودش گفتگوهای جدی پیدا می‌کند، اما ابریق دولت هماهنگی با آن نکند، بالاخره این منفجر خواهد شد. دقیقاً همین وضعیتی که در ایران پیش آمد.

بنابراین آن موقع من خیلی نمی دانستم که سال 50، یک جرقه بزرگ است. بعداً تعبیری که من برای  تحولات ایران ارایه دادم این بود که رابطه بین دولت و جامعه در کودتای 28 مرداد وارد طلاق اول شد. بعدا در تحولات خرداد 1342-1343، طلاق دوم بود. جشن های 2500 ساله چه بسا طلاق سوم بوده باشد بود و دولت و جامعه دیگر راه خود را از هم جدا کردند. با اینکه در دانشگاه این شکاف در قالب گرو‌های افراسی خود را نشان داد اما چه بسا به دلیل تربیت خانوادگی یا به طور کلی وفاداری به خصلت مهم ایرانی، یعنی معتدل بودن، راه میانه رفتن، که چه بسا از طریق مادرم به ما منتقل شده بود، وارد هیچ یک از این جریانات نشدم. به جای جریانات چپ و راست. ما از روز اول وارد جریانهای فرهنگی شدیم. گروهی از دوستان ما بودند که الان اسم هایشان را می شنوید. الان هم اهل کتاب و قلم هستند. آقای دکتر علی قیصری، آقای دکتر فخرالدین عظیمی، جناب صادق صبا، و برادر آقای فرخ امیرفریار – برای آنکه فرخ در دنیای کتاب امروز بیشتر شناخته شده است – ایشان برادری داشت به اسم فریدون. ما گروهی بودیم که سعی می کردیم فعالیتهایی کنیم از زمره فعالیتهایی که الان در حال انجام آن هستیم که آقای دهباشی دارند زحمت می کشند. مجله‌ای درآوردیم به اسم مجله «تندر». چند شماره از آن درآمد. سعی می کردیم نشستهایی داشته باشیم. ما لیستی تهیه کردیم که در رأس آن، ریاضیدان مرحوم پروفسور محسن هشترودی و در آخرش هم سیاوش کسرایی بود. لیست شامل مصطفی رحیمی و خیلی های دیگر هم بود. متأسفانه همۀ آنها از فهرست پیشنهادی خط خورد به جز جناب پروفسور هشترودی و ما این افتخار را پیدا کردیم که از ایشان دعوت کردیم تا در دانشکده حقوق صحبت فرمودند. خلاصه این که، درس رسمی من علوم سیاسی دانشگاهی و گرفتن مدرک لیسانس در علم سیاست بود اما درس غیررسمی کماکان با آن جوانی ادامه پیدا کرد که کتابهایی با جلد سفید به ما می فروخت به اضافة چنین فعالیتهای فرهنگی. در سال 54 هم بنده از خدمت دوستان مرخص شدم.

در آمریکا دوره فوق لیسانس من راجع به مدیریت دولتی است. و جذب شدن من به مدیریت دولتی به این دلیل بود که پرسش این بود که مدیریت دو شاخه دارد یکی مدیریت بازرگانی که دغدغه سود دارد و دغدغه تولید در اقتصاد و بازرگانانی، امیدوارم مسئول. در حالی که مدیریت دولتی دغدغه امور و آسایش عمومی را دارد و سنجه و معیار آن نه سود و منافع که خیر عام است. دغدغه اینکه خیر عمومی جامعه تأمین شود. خدا بیامرزد استادی بود که در جوانی در خلیج فارس جزو نیروهای آمریکایی در بحبوحه جنگ جهانی دوم آمده بود و از مهمان نوازی، باز بودن و خوبی ایران برخوردارر شده بود. نامش ریچارد گوردون بود و به من این تفاوت عمده را تفهیم کرد و تشویق کرد که مدیریت دولتی بخوانم.  در حین مطالعه به کارمندان و دیوانیان علاقمند شدم که آنها دغدغة عملی خیر عمومی را دارند و امین و نگهبان خیر ملی هستند. پس اگر دوستی، هموطنی، در عرصه دولتی خدای ناکرده خطایی می‌کند، خطای اصلی وی این است که فراموش کرده است که نقش وی  پاسداری خیر ملی است نه دستبرد و نه تجاوز به آن. به نظر من دیوانیان و اربابان دولتی واقعا قدم مهمی برمی دارند برای اینکه خودشان را وقف خیر ملی می کنند. برای من خیلی جالب بود که اینها چه جور موجوداتی هستند؟ چگونه است که به هر حال با حقوق و مزایای بخش خصوصی نیست سر می کنند و به قول قدیمی ها تا آخر عمر با آب باریکه‌ای منافع ملی را تأمین کرده و دست از پا هم خطا نمی‌کنند. اینها چه جور موجوداتی هستند؟ و بخصوص که افرادی هم هستند که جذب سازمانهای بین المللی می شوند. من علاقه مند بودم که بفهمم چگونه دیوانیان ملی و دیوانیان بین المللی زندگی خود را می گذارند؟ بنابراین رساله فوق لیسانس من راجع به این مقول‌هاست.

 

 

علی دهباشی در گفتگو با دکتر فرهنگ رجایی
علی دهباشی در گفتگو با دکتر فرهنگ رجایی

علی دهباشی: آقای دکتر تا اینجا بحث را نگه می داریم. بعد دوباره برمی گردیم به بخش کارهای علمی شما در خارج از کشور. از آقای دکتر عطایی خواهش می کنم که بفرمایند.

فرهاد عطایی: من حقیقتش می خواستم اتفاقا راجع کارهایشان توضیحی بخواهم. چون آقای دکتر کارهای متعددی انجام داده اند، از کارهای اندیشه سیاسی در شرق باستان و مقولات دیگر. سئوالم این است که چطور با این مقولات شروع کردند و چطور به مباحث دیگر رسیدند؟ آیا اینها یک سیر منطقی در ذهنشان داشته یا تصادفی بوده؟ و سایر بحث های این چنینی. اگر که در این موارد توضیح بفرمایید.

فرهنگ رجایی: خواهش می کنم. خیلی ممنون از توجهتان. غیر از یک کار که راجع به جنگ هست، تنها کاری که کردم و با دولت، فرق هم نمی کند چه دولتی، سروکار داشت. (من سعی می کنم خودم را عضو جامعه بدانم. بنابراین با دولت خاصی، فرقی هم نمی کند کجا باشد کاری ندارم). اما تنها کاری که کردم که با دولت سروکار داشت: برگزاری کنفرانس تجاوز دفاع در سال 67 و نتیجه آن دو جلد کتاب است به زبان انگلیسی. جلد اول کوشش می کند که بگوید به ایران تجاوز شد به همین دلیل عنوان کتاب «جنگ عراق با ایران؛ سیاست تجاوز  است  و کتاب دوم «نگرش ایران دریاره جنگ عراق با ایران» است. غیر از  این دو کتاب؛ که من احساس می کردم که یک وظیفه ای است و باید انجام بدهم، زیرا ما در آن زمان مظلوم واقع شده بودیم و بلد هم نبودیم به دنیا بگوئیم که ما مظلوم هستیم؛ داد و فریاد کردن با نشان دادن اینکه آدم مظلوم است خیلی فرق دارد. آدم با داد و فریاد کردن، مظلومیتش را نه می تواند ثابت کند و نه می‌تواند بیان کند. اگر آن دو را کنار بگذاریم. کارهای دیگر من که فعلا در حدود 20 عنوان است، یک گفتگوی کلان دارند. هر کدامشان یک جنبه از گفتگوی کلان را بیان می‌کنند به طور خلاصه این گفتمان کلان وضع بشر، به ویژه بشر ایرانی، از منظر و رهیافت و روش «هویت» است.

علی دهباشی: عنوان یکی از کتاب های شما «اسلام گرایی و تجدد گرایی» با عنوان فرعی «تحول گفتمان» است. این ارزیابی شما بر مبنای چه عناصری از جامعه است؟

فرهنگ رجایی: بله. عرض می کنم. داشتم عرض می کردم که این حرف کلان کارهای من این است که به زبان حافظ، این پنج روز  نوبت که ما روی زمین هستیم چگونه باید عمل کنیم؟ بنابراین وضع بشر، دراین چند روزۀ نوبت چگونه وضعی است؟ خوب. این وضع بشر بسیاری از مواقع در رابطه با چالش ها یا پرسش هایی است که جامعه می دهد. این کتابی که آقای دهباشی راجع به آن صحبت فرمودند که به زبان فارسی نیست. ادعای این کتاب این است یا در واقع سئوال اصلی اش این است که در این انقالاب همه جانبه و همه درگیر، چرا قشری که بنده در آن کتاب انگلیسی گفتم «Islam minded»  که در فارسی شاید اسلامیان ترجمة خوبی باشد، میدان را از آن خود کردند. می‌گویم اسلامیان زیرا سعی می‌کنم که از صفت اسلامی تا آنجا که می شود استفاده نکنم، برای اینکه به نظر من یک تفرعنی در آن است. که من کاری را بکنم تا به صفت اسلامی تلقی شود. اگر کلام خدا صفت اسلامی ندارد و کلام خدا اسمش قرآن است. یعنی کتاب خواندنی. و اگر کلام حضرت علی (ع) که اسمش هست نهج البلاغه، من به چه جرأتی بگویم آنچه که می نویسم اسلامی است. یا گروهی که من هستم اسلامی است. صفت‌های این چنینی به گمان من برآمده از تحولات سده بیستم است که انسان خود را خالق جهان می‌داند و این نگرش به همه جا سرایت کرده است. پس سئوال من این بود که چرا اسلامیان میداندار شدند؟ برای اینکه این را جواب بدهم، باید فکر می کردم که جهان اسلام با تجدد چه کُناکنشی داشته است؟ (این تعبیر بسیار زیبا را آقای نجف دریابندری در مقابل «برخورد متقابل» یا «interaction» گذاشته است).

در ایران جناب فریدون آدمیت و عنایت و در جهان عرب آلبرت هورانی کارهای شاهکاری دربارة این کناکنش در سده نوزدهم کرده‌اند. مثلاً، به نظر می آید که ایرانیان و به طور کلی جهان اسلام در سده نوزدهم میلادی، برخوردشان بین تجدد و ایران یا بین تجدد یا اسلام بود. اما در سده بیستم به گمان من هر دو جهت اعتماد به نفس درونیشان را از دست دادند. غربی ها اعتماد به نفس درونی شان را از دست دادند اما نحوه‌ای که آن را بروز دادند، استعمار، جهان خواری و رهیافت و روش امپریالیستی بود، درحالی که شرق و جهان اسلام وقتی اعتماد درونی را از دست داد به زبون اندیشی افتاد. تعبیرمن در آن کتاب این است که غربی‌ها تجدد را به ایدئولوژی قدرت تبدیل کردن که من «تجددگرایی» یا «مدرنیسم» می‌خوانم و مسلمانان هم دین‌شان را که  ارزش بود به یک ایدئولوژی و ابزار قدرت تبدیل کردن که من «اسلام‌گرایی» یا «اسلامیسم» می‌خوانم. بنابراین ادعای من این بود که در سده بیستم ما با دو جریان ابزارگرایانه مواجهیم. برای همین کنکاش اینها نه گفتگوست، نه ارتباط؛ بلکه تخاصم است و فریاد. هر دو طرف دیگری را محکوم می کند. بعد من عرضم این بود که وقتی که نگاه می کنیم می بینیم که نیمه اول سده بیستم یک آدمهایی هستند که دارند اعتماد درونی شان را از دست می‌دهند و نیمه دوم سده بیستم همه ایدئولوژیک شده‌اند. این منطق در پشت عنوان کتاب قرار دارد.

 

دکتر فرهنگ رجایی از زندگی اش سخن می گوید
دکتر فرهنگ رجایی از زندگی اش سخن می گوید

این کتاب بی ارتباط با کتاب «مشکلة هویت ایرانیان» است. در آن‌جا هم گفتم که اگر ایرانی باشید بسیار عالی است، اگر ایرانی‌گرا باشید یا ایرانی گری بکنید کار عجیب و غریبی است. اگر اهل سنت باشید خیلی هم خوب است ولی اگر سنت گرایی بکنید آن وقت مشکل است. بنابراین به جای اینکه گفتگو بکنیم راجع به گذشته هورا کشی می کنیم. اینها همان طور که آقای دکتر عطایی لطف کردند و پرسیدند؛ اگر خوب به آثار این دانشور توجه شود یک کنسرت ایجاد می‌کنند. مثلا چرا کتاب «تحول اندیشه در شرق باستان»؟ این کتاب چه ربطی به این قضیه دارد؟ شنیدم که آقای دکتر نصرالله پورجوادی، یادش بخیر، جایی گفته بود که ایران باستان پدربزرگ ماست، ایران اسلامی پدر ماست، ایران معاصر هم خودمان هستیم. به نظرم خیلی گفته جالبی است. مگر می شود به پدربزرگ احترام نگذاشت و یا چیزی ازش یاد نگرفت. مگر می شود به پدر احترام نگذاشت و یا چیزی ازش یاد نگرفت. گفتگو با پدربزرگ و  با پدر، نه فقط وظیفه است بلکه به نفع است. بنابراین برای من سئوال بود که این گذشته‌ای که اسمش باستان است، حالا ایران باستان، هند باستان، چین باستان؛ چه حرفی برای ما دارد؟ بنابراین این منجر شد به یک سری درس راجع به شرق باستان و بعد هم شد کتاب «اندیشة شرق باستان» که خوانندگان ایرانی به من لطف می‌کنند و مرتب آن را می خوانند

فرهاد عطایی: آقای دکتر شما در بحث‌ها، نوشته‌ها و صحبت‌هایتان از این ایرانی و هویت ایرانی خیلی صحبت می کنید و دغدغه تان است. این هویت ایرانی چیست؟ غیر از آنچه مطرح می فرمائید که چهار عنصر دارد. اگر صلاح می‌دانید یک مقدار راجع به آن ما را روشن کنید. همه راجع به هویت ایرانی صحبت می کنند ولی لااقل برای بنده هنوز روشن نیست.

فرهنگ رجایی: عرض کنم که بگذارید که سئوال را کلان‌تر کنیم و بگوییم اصلا چرا دغدغه هویت داشتن؟ بخصوص که خیلی ها معتقدند که جهانِ مرتبط شده،  یکی شده و به دهکده جهانی تبدیل شده است. من چنین اعتقادی ندارم. کتاب «پدیده جهانی شدن» که استاد عبدالحسین آذرنگ بر من منت گذاشت و به فارسی برگرداند به من ثابت کرد که جهان، یکی نشده است. جهان حتی مرتبط هم نشده است. اما بخش‌های مختلف جهان به هم وصل شده است. وصل شدن جهان به معنی مرتبط شدن نیست: «ای بسا دو ترک و هندو همزبان – ای بسا دو ترک همچو بیگانگان».  ما زمانی می‌توانیم بگوییم یک جهانی بهم مرتبط شده داریم که یک انسی، الفتی و معاشرتی صورت گرفته باشد. آن کتاب پدیده جهانی شدن، به من یاد داد که اگر می خواهیم بازیگر خوبی باشیم؛ بومی و جهانی بودن شرط است. فارابی بومی و جهانی است. او تا جایی بومی است که در سنت ایرانی – اسلامی بانی فلسفه اسلامی است. و تا جایی جهانی است که بعد از ارسطو معلم ثانی است. خیلی جالب است. یک مثال فرنگی‌اش را هم بزنم. به گمان من، از دید فکری عرض می‌کنم، یونانی تر از آکویناس نداریم؛ ارسطویی بود ولی چرا در سنت مسیحی به او قدیس می گویند؟ هیچکس هم به او نگفت یونانی زده. باز گله‌ای که من دارم. جلال آل احمد زنده نبود که از خودش گله کنم ولی از دوست عزیزش جناب دکتر همایون کاتوزیان گله کردم و گفتم  که آخر این چه گرزی است که به دست این و آن داد؟ یونانی زده، غرب زده یعنی چه؟ فلان زده یعنی چه؟ بنابراین اگر بخواهیم بی لطف باشیم آکویناس یک یونانی زده مطلق است. خود فارابی یک یونانی زده مطلق است. ما چرا نمی‌گوئیم؟ برای اینکه فارابی با داشتن یک هویت بومی، یک نگرش جهانی داشت. یا با یک هویت جهانی یک نگرش بومی داشت. و واقعاً کتاب جهانی شدن به من آموخت که بازیگری جز با روش بومی-جهانی کارساز نیست. پس بیشتر دغدغه پیدا کردم که اگر قرار است بازیگر باشم، چگونه می‌توانم باید این کار را بکنم؟ هر چه ایرانی‌تر، بهتر می‌توان با جهان مواجه شد. بنابراین، اول از همه باید بپرسیم هویت چیست؟ تعبیری که من دارم – جالب است که آن موقع که کتاب مشکله هویت را می نوشتم، آن قدر برایم واضح نشده بود اما الان با این کتاب جدید واضح تر شده است.  هویت عبارت از این است که تعریفی کلان از خود با خویشتن خویش، از رابطه با دگری، و از رابطه با کل وجود داشته باشیم. یعنی اگر من به خودم حساس نباشم، به خودم توجه نکنم. مشکل هویتی دارم. برای همین می گوئیم فلانی آدم بی‌خودی است. یعنی خیلی اهل حرف حساب زدن نیست؟ حرف و عملش حد و حدود ندارد. بنابراین هویت یعنی حساس بودن به خود. حساس بودن به دیگری. حساس بودن به جهان کلان. به همین دلیل باید به محیط زیست حساس باشیم. به همین دلیل باید به همسایه ات حساس باشی. و از آن مهمتر به خودت حساس باشی.

 

دکتر فرهاد عطایی
دکتر فرهاد عطایی

دوست عزیز، مشترک و سرور عزیزی که برای هر دوی ما  (اشاره به دکتر عطایی) خیلی عزیز است، منتهی من در کتاب مشکله اسم نبردم جناب آقای دکتر غلامحسین یوسفی، که خداوند انشالله روحشان را شاد کند، که از آن ایرانی های بی تکلف بود در واقع جرقة اول را زد. ایشان برای من تعریف کرد که شخصی به دیدن دوستش رفت و گفتند که دوست در باغ تشریف دارند. رفت در باغ و دید دوشتش خیلی رسمی نشسته است. گفت دوست عزیز کسی قرار است بیاید به حضورتان؟ گفت: نخیر. گفت کسی از حضورتان رفته؟ گفت: نخیر. بعد از چند بار گفت و شنود آخر خیلی متحیرانه پرسید پس چرا انقدر رسمی نشسته‌اید؟ دوست گفت: ما در حضور «خودمان» هستیم.  خیلی تعبیر جالبی است. به همین دلیل است که در کتاب زندگی فضیلتمند به نظر من بهترین تعبیر سکولاریسم، انسان حضوری است. این مکتب تقاضای انسان حضوری دارد. انسان باید حضور داشته باشد. حالا هویت این است که من چه تعریفی از خودم دارم؟  چه تعریفی با دگری دارم؟ و چه تعریفی از جهان؟ حالا یک چیزی که اسمش ایران است حتما یک تعریفی از خودش داشته که چنان با نیکی از پادشاهش در انجیل یاد می‌شود. یعنی کوروش و داریوش یک حضوری از خودشان نشان داده بودند. وقتی که می‌گویند میراث ایرانیان در روابط بین الملل، میراث تساهل است. چرا این را می‌گویند؟ برای اینکه ما این را نشان داده‌ایم. یعنی در رفتارمان، در نحوه‌ای که با دنیا مراوده داشتیم. در این حالتی که در این 100 تا 150 ساله گذشته داشتیم را رها بکنید. فعلا ما در گیجی هستیم. به نظرم این تعبیر استاد و فیلسوف گرانقدر، آقای دکتر  شایگان، بسیار زیبا و بسیار دقیق است. ایشان می‌فرمایند: “فعلا ما در تعطیلی تاریخی هستیم.” یعنی چه در تعطیلی تاریخی هستیم؟ یعنی اینکه بازیگری نمی کنیم. نه بازیگری برای امروز و فردا. بازیگری برای هزار سال دیگر.

یکی از آقایانی که 444 روز در ایران گروگان بود کتابی دارد با عنوان «ایران در جنگ با تاریخ»، نیز به من آموخت که هویت ایرانی چه شکلی می‌تواند به خود بگیرد. نام او جان لیمبرت است که اتفاقاً رساله دکترایش راجع به شیراز در عهد حافظ است که به زبان فارسی هم ترجمه شده است. در کتاب «ایران در جنگ با تاریخ» می‌گوید که ایرانی‎ها موجوداتی هستند که اولا معتدل هستند. ثانیا بزرگان خود را دوست دارند. ثالثا خیلی اهل دین هستند. رابعا آدمهای بسیار بازی هستند. در ادامه می‌گوید که در سال‌های اخیر ایرانیان به نظر اعتدال و بازبودن را کمتر اهمیت می‌دهند و بدینوسیله با تارخ خود اعلام جنگ داده‌اند. این نکته ظریفی است که چرا با خودت در صلح نیستی؟ یعنی ایرانی که با خودش در صلح بود، و همان موجب می‌شد که در جهان بازیگر و نقش آفرین بزرگی در فرهنگ بشری باشد؟ به همین دلیل بود که من هم به این سئوال پرداختم که ایرانی بودن، به ویژه در جهان متصل، یعنی چه؟ چگونه می توان ایرانی بود اما بعد پیش خودم گفتم که تو می توانی این سئوال را برای خودت پاسخ بدهی و به بقیه ایرانی ها هم باید حق بدهی که برای خودشان بگویند ایرانی بودن چیست؟  به همین دلیل گفتم که پس بیایم و یک کاری کنم. محتویاتی که به من کمک می کند ایرانی باشم را صورت برداری کنم. بنابراین کتاب «مشکله هویت» درباره این است که این بارتوشه‌هایی که ما می توانیم به کمک آنها، خودمان را تعریف کنیم و آن سه بعد تعریف هویت را محتوا بدهی کدام است؟ من چه رابطه‌ای با خود، با دیگری  و با جهان باید داشته باشم؟ من این ره توشه‌ها را شناسایی کردم و در آن موقع فکر کردم که خوب اینکه ثابت نیست. این مرتب در حال حرکت است. بنابراین در آن کتاب از رودخانه به عنوان بستر استفاده کردم و گفتم نماد هویت مثل رودخانه است. بعد می‌آیم به سراغ این کتاب جدید که یک مقداری درباره این کتاب هم بحث کنیم.

علی دهباشی: از اسم کتاب شروع کنید

فرهنگ رجایی: بله. چشم.

فرهاد عطایی: پیش از آن اجازه می دهید من سئوالی مطرح کنم؟

فرهنگ رجایی: بله. حتما.

 

 

علی دهباشی از جدیدترین کتاب دکتر فرهنگ رجایی می گوید
علی دهباشی از جدیدترین کتاب دکتر فرهنگ رجایی می گوید

فرهاد عطایی: شما اشاره کردید به بجث جهانی شدن و اینها. اگرچه می گویند جهان مرتبط است ولی مرتبط نیست و عشق در آن نیست. آیا می شود منکر شد که به هر حال یک پدیده ای که اسمش جهانی شدن است، جریان پیدا کرده است و ما چه بخواهیم چه نخواهیم؛ البته نسل بنده و شما نه. ولی نسل جوان تر بخصوص؛ اصلا دیدش نسبت به خودش، هویتش، ایرانی بودنش متحول شده است. من یک مثال شخصی بزنم. به نظرم می آید که فرزند خودم، پسرم، که فرض کنید که یک مرد سی و چند ساله است، در ایران متولد شده و بزرگ شده و فقط چندسالی زمانی که من درس می خواندم در خارج از ایران بوده آن هم نه در سنین شکل گیری هویت (بین 3 سالگی تا 9 سالگی). وقتی نگاه می‌کنم می بینم که از نظر ارزش هایی که در زندگی دارد، روحیات، خصوصیات، آمال و آرزوهایش به یک جوانی که در لس آنجلس به دنیا  آمده و بزرگ شده بسیار نزدیک تر است تا شباهت و ارتباطی که بنده با مرحوم پدرم داشتم. عملا دیگر نه از حافظ، نه از تاریخ ایران چیزی می فهمد و نه به اصطلاح آن چیزی که به اصطلاح جنابعالی تحت عنوان هویت می‌فرمائید. من نمی‌گویم که پسرم نمونه بسیار است.

 

علی دهباشی: نمونۀ بسیاری است.

 

فرهاد عطایی: بله نمونه بسیاری است. آیا این فرمایشات شما می تواند رهنمودی برای پسر بنده باشد

 

فرهنگ رجایی: برای دوستانی که اینجا حضور ندارند عرض کنم که دکتر فرهاد عطایی در حال حاضر استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران هستند. و چندین سال است که همین دغدغه ها را دارند. بنده این افتخار را دارم که در خدمتشان درس بگیرم. حالا چون فرمودید نمونه. بنده هم نتیجه یک مطالعه را می‌دهم از آن طرف. آقای دکتر حمید نفیسی که تخصصشان سینما و مسائل فرهنگی است. تحقیقات جالبی کردند راجع به بچه‌های ایرانی که هیچ کدام فارسی نمی‌دانند گذشته از آن، زبان های متفاوتی دارند. زبان مشترکی هم ندارند. آقای نفیسی به این نتیجه رسیده است که وقتی اینها در محوطۀ بازی با همدیگر بازی می کنند، خیلی سریع با همدیگر انس می‌گیرند و خیلی سریع خودشان را از بقیه جدا می‌کنند و عملاً مصداق همان مقولاتی را به نمایش می‌گذارند که من عناصر هویت ایرانی خوانده‌ام. ادعای من  این است که در زمان حاضر که همة ما در یک تمدن اطلاعاتی/فن‌آوری زندگی می‌کنیم، ضرورت تعین تکلیف با مقولة هویت ضروری‌تر هم هست. برای همین در کتاب پدیده جهانی شدن زیرعنوانش را گذاشته‌ام «وضع بشر در عصر یک تمدن- چند فرهنگ». مجدداً عرض می‌کنم تمدن کنونی جهان اطلاعاتی/فن‌آوری است. مثلا تمدن دنیای قدیم کشاورزی بود. حالا همین فرزند جنابعالی در نهایت خیلی احساس نزدیکتری می‌کند با یک جوان ایرانی که در مکزیک بزرگ شده است و حتی زبانش را هم نمی داند. این چه چیزی است که اینها را بهم نزدیک می‌کند. من نمیدانم. ژن؟ جغرافیا؟ خاطره؟ هرچه هست را نمی‌دانم. اما من به این نتیجه رسیدم که هویت دو جنبه دارد. یکی جنبه غیرملموسش است. که این جنبه غیرملموس شخص را رها نمی‌کند. مثلاً در آمریکا و اروپا آدمهایی هستند که نسل هفتم یا هشتم یا دهم هستند. اما وقتی که با ایشان صحبت می‌کنیم می‌گویند ما ایرلندی‌ها؛ آلمان‌ها یا ایتالیایی‌ها! می‌پرسم ببخشید شما چند وقت است تشریف آورده‌اید کانادا. می گوید جد بزرگم مثلاً 1670 میلادی مهاجرت کرده است. می‌گویم تا به حال ایرلند رفته‌ای؟ می گوید نه! نتیجه این که یک پدیده‌ای وجود دارد که این پدیده شما را رها نمی‌کند. من می‌گویم که اشکال ندارد شما جهانی باشید ولی درست جهانی باشید. من پنجه دستم را باز می‌کنم و می‌گویم در هر شرایطی هستید [با اشاره به انگشتان مختلفش] : “‌‌بازیگری کنید، اما خواهش می کنم هورا کش نباشید، خواهش می کنم تماشاچی نباشید، خواهش می‌کنم مصرف کننده نباشید، و از همه بدتر بازی خراب کن نباشید.” بازیگری قاعده خودش را دارد و یک بعدی دارد که این بعد با شما می‌آید. یعنی این بعد ایرانی بودن است و من دارم سعی می کنم آن را شناسایی کنم. یعنی وقتی که مثلاً اقتصاددان و برندة جایزه نوبل اقتصاد، آمارتیا سِن، راجع به هویت صحبت می‌کند و اتفاقا گفتگوهایی که با او داشتم راجع به همین بود. اینکه این بعدی که ما را ول نمی‌کند و همه جا با ما می آید و آن تعریفی است که من به عنوان یک انسان از خودم دارم، از دگری دارم و از محیطم دارم و با آن راحتم چه ابعدادی دارد. جالب است که بعضی‌ها از بیرون می‌آیند و آن را می‌گیرند. آنقدر ما ستاره داریم. یکی از ستارگان ما آقای دکتر سید جواد طباطبایی است. ایشان می فرمایند که سه تا متفکر ایرانیِ ایرانیِ ایرانی هست، که اینها از هر نظر ایرانی هستند. بعد وقتی اسمشان را می گوید دوتایشان ایرانی نیستند. سهروردی، هانری کوربن و افلاطون. خیلی جالب است که این چیست که هنری کوربن و افلاطون آن را گرفته است. دکتر فتح الله مجتبایی در کتاب «شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی» دقیقا همین کار را کرده است و این اشتراک نظر را نشان داده است. این چیست که ما این اشتراک نظر را داریم ولی بهش واقف نیستیم و صاحبش نیستیم. این کتاب می گوید که هر چه می خواهی باش ولی صاحبش باش. من در آن کتاب چیزهایی گفتم که ممکن است خیلی ها قبول نداشته باشند من گفتم که زبان ایرانی جزو هویت ایرانی نیست بلکه محمل هویت ایرانی است. زیرا آیا فارابی ایرانی نیست به دلیل اینکه عربی می نویسد. حمید عنایت ایرانی نیست به این دلیل که بسیاری از کارهاش انگلیسی است. این بچه ایرانی که الان همه کارهایش به انگلیسی است، ایرانی نیست؟ باور کنید من این ایرانی بودن را در نثرش، در نحوه نوشتنش می بینم و می‌فهمم، حتی اگر زبان نوشته‌اش انگلیسی باشد. بی‌تکلفی که در نثر پیچیده برخی از آنها هست. من یک اشتراک نظری بین نوشته مثلا فرض کنید احسان یارشاطر هست و یک جوانی که اصلا او را نمی شناسد. وقتی می‌نویسد و حرف می‌زند یک نوع تواضع و احترامی که ایرانی دارد را می بینم. من دارم سعی می‌کنم که بگویم صاحبش باشید. مال توست. اما از آن طرف من دارم هشدار می‌دهم که نمی‌توانی از جهانی شدن غافل بشوی. اگر پر زور جهانی نشوی، به زور جهانی خواهی شد.

 

 

 

علی دهباشی: بر می‌گردیم به سئوالی که آقای دکتر عطایی گفتند. در هر حال، این مسئله که مطرح شد و یکی از مسائل مهم همه ماست در نسل جدیدی که پس از انقلاب شکل گرفتند. بالیدند و بزرگ شدند. این علت ها را شما لطف کنید بگوئید که چیست؟ بچه‌ای که در تهران هست یا در ایران هست به طور عام. این عدم هویتش و نزدیکیش با یک برداشت دیگری از فرهنگ در آن سوی مرزها، به چه علت می‌تواند باشد؟

فرهاد عطایی: آقای دکتر ببخشید پیش از اینکه پاسخ بدهید یک مطلبی را بگویم. سالها پیش یکی از این تلویزیون‌های خارجی با آقای بارشاطر مصاحبه می کرد. گوینده از او پرسید که الان که از ایران دور هستند، آیا دلتنگ ایران نشده‌اید؟  او نگاه عاقل اندر سفیه به گوینده کرد و گفت من از ایران دور نیستم. ایران که فقط خاک و کوهش  نیست. ایران شعر و هنرش و فرهنگش است من روزانه با اینها هستم. بله بفرمائید شما.

فرهنگ رجایی: بله. کاملا درست است. من مشکلی نمی بینم که جوان ایرانی این وضع را دارد. باید فرصت داد. به قول مادربزرگ من بگذارید جوان، جوانی اش را بکند. تب و تابش خواهد ریخت و بعد متوجه خواهد شد که آنچه تکانش می دهد، اقیانوس عظیم بومی فرهنگ و ادب ایرانی است: به قول مولانا درخواهد یافت که «گرمی مجوی الا از سوزش درونی». فرمایش شما را می‌فهمم. من در کتابفروشی های انقلاب می گشتم از این همه بازچاپ حافظ، سعدی و مولوی متعجب بودم. چه کسی اینها را می خرد؟ بالاخره خریدار دارد که بازچاپ  م‌ شود. چاپ های عجیب و غریب هم بود. یک حافظ من دیدم به قیمت 750 هزار تومان. گفتم مگر این را می‎خرند. گفت بله که می‎خرند.

فرهاد عطایی: این جنبه دکور دارد.

علی دهباشی: برای کتاب بازهاست. آقای دکتر برگردیم به کتاب آخر شما؛ بعد دوستان سئوالاتشان را دارند. از عنوان کتاب آغاز می کنیم. وجه تسمیه اش را بگوئید. بعد فصولش و بعد تز شما در این کتاب.فرهنگ رجایی: در نظراتی که دوستان خواننده به کتاب مشکل هویت دادند. یکی از فکرهایی که مکرر ارائه می‌شد این بود که شما می‎گوئید مواد خام اینهاست. چطور اینها را ترکیب کنیم؟ من چه زمانی که مستقیم پاسخ می‎دادم چه در بازچاپ آن که مقدمه‎ای کوتاه به آن اضافه شد و چه در ویراست بعدی آن که در قسمتهایی از کتاب مفصل‎تر توضیح دادم، می‎گفتم که چرا از من می‎خواهید بگویم چگونه باشید؟ من نمی‎دانم و اصلاً من این حق را ندارم. ولی از بس به نظرم سئوالات خوبی می‌شد دریافتم که نمی‌شود که از زیر جواب طفره برویم بالاخره باید گفت که چطوری می‎شود اینها را ترکیب کرد؟  من به این نتیجه رسیدم که شاید بشود یک بازی جالب با میراثمان کنیم. اینکه بگوییم نمونه‎های بارز، نمونه‎هایی که فقط نمونه نیستند و از نمونه بالاترند و می توانند به ما یک افق بدهند، چه کسانی هستند. بعد دیدم جناب آقای داریوش آشوری در یک جایی اشاره کرده‎اند: «سَرنِمون». گفتم ما یک سری سرنمون شناسایی کنیم. که این سرنمون‎ها به ما نشان می‎دهند و به ما می‎گویند که چطور این کار را کرده‌اند. و بعضی‎هایشان در شرایطی این کار را کرده‎اند که هزار برابر بدتر از وضعیت حالای ماست. برای اینکه یک وقت می گوییم که ایرانی باش. به خودت احترام بگذار. داریوش وار عمل کن. کوروش وارد عمل کن. می‎گوید آقا این حرفها چیست؟ با این وضع؟ این نمونه‎اش. می‎گویند امیر مبارز ـ این فرمایشی است که آقای دکتر قاسم غنی نوشته است – وقتی زبان باز می‎کرد فحش‎هایی می‌داد که هیچ چارواداری آن چنان سخن نمی‌گفت. پس ببینید حافظ در زمانی زندگی می کند که چنین آدمی بر او حکومت می‎کند و زبان عامیانه اش فحش است. ولی حافظ می‎شود. کاری ندارد. اصلا اوضاع را نمی‎بیند. می‎خواهد کار خودش را بکند. بنابراین جوابی که من برای این دوستان داشتم این بود که شاید بهتر باشد من این کار را انجام دهم و سرنمون‎هایی را شناسایی کنم. امیدوارم اگر خدا کمک کند و همت کنم سرنمون‎های دیگر هم انشالله بیاید. بنابراین گفتم با چه کسی آغاز کنم؟ اگر قرار باشد که من بگویم بازیگر بودن ایرانی یعنی چه؟ چه کسی را به عنوان نمونۀ نمونه‌ها انتخاب کنم. پس از گفت و گوی مفصل با خود احساس کردم حافظ چنین آدمی است. ایران و جهان باستان که آقای یارشاطر از آن یاد کردند در حافظ هست. از آن طرف خودش مدعی است که حافظ قرآن است و به 14روایت. بنابراین  با دین وحدانی ابراهیمی هم خوب آشناست. از آن طرف خانم هما ناطق کتاب قطوری دارد به اسم «در بزم حافظ خوشخوان»، که می‎گوید حافظ یک آدم شاخوار و اهل دنیا و غنیمت شمردن زمان بود. بنابراین چه کار کرده که اینها را مخلوط کرده است. سعی کردم اینها را در کتاب نشان دهم. برای این کار من باید اوضاع و احوال زمانه‎ای که حافظ توانست به ورای آن برود از نظر سیاسی، اجتماعی، ادبی و فرهنگی نشان می‌دادم. منتهی نباید در چالۀ نگرش مادی‎گرایانه می‌افتادم. نگرش مادی‎گرایانه می‌گوید که مادیات، اندیشه را شکل می‎دهد. من این را قبول ندارم: «ای برادر تو همان اندیشه‌ای – مابقی تو استخوان و ریشه‌ای». یعنی اگر توجه به تاریخ کردم نه به این دلیل است که بگویم تاریخ محتوای فکر حافظ را ساخته است. نه این طور نیست. تاریخ برای شما واقعه است. یک واقعه که اتفاق می‎افتد دو حالت می شود. یا شما گرفتار آن واقعه می شوید. یا یوسف‎وار از خودتان می‎پرسید که این واقعه یعنی چه؟ حتی اگر این واقعه بسیار ناگوار باشد. خدای ناکرده درباره یک تصادف. آدمهایی که به آن گرفتار می شوند و تصادف می‎کنند یک بند فریاد می‎زنند. هر جا بروند از آن روز می‎گویند که تصادف کرده‌اند. یک بار نمی ایستد بگوید معنی این تصادف چه بود؟ چرا این تصادف اتفاق افتاد. حافظ این کار را کرده است. می گوید من به امیرر مبارز کاری ندارم. بنابراین کتاب سعی کرده‌ام که در قسمت اول کتاب بگویم که باغ ایرانی چه شکل و شمایلی داشته است. در چه دوره ای؟ در دوره‌ای که من اسمش را گذاشتم عصر عربسک. عربسک چه عصری است؟ عصری که همه چیز عربی است. حکومت باید خلافت باشد. آن نظامی که عربها شکل دادند بر اساس آن سیستم قدیم بدوی و قبیله‎ای؛ الگوی رفتار عربی است. زبان گفتگو عربی است. بنابراین وضغیت باغ ایرانی در گفتمان اول است. گفتمان دوم درباره این است که این آدمی که من به او می‌گویم یک نمونه، چه جور موجودی است؟ که راجع به حافظ است و بعد هم اسطوره بازی که حافظ خوابید و یک دفعه بلند شد. به نظر من بی لطفی است. حافظ دیوان‌ها و شعرهای دیگر را خوانده بود. سنایی، عطار و غیره و ادبیات موجود را کاملاً می‌شناخت. بعد نتیجه‎ای که گرفتم این بود که حافظ یک نظریه‎پرداز است. در گفتمان سوم می گویم که پایه‎های این نظریه چیست؟ ادعای من این بوده است که 4-5 تاست که این 4-5 تا فقط برای حافظ نیست محتوایش برای حافظ است و چه بسا برای ما هم کارساز باشد. اولینش «عشق» است که چون حافظ زیاد آن را به کار برده با همان عشق ماندم ولی الان اگر کلان‎تر بخواهم بیان کنم، «مهر» است. در خارج یا داخل دنیای مهر. هر آن کسی که به این دنیای مهر وارد نیست، «بر او نمرده به فتوای من نماز کنید».

فرهاد عطایی: حافظ می‌گوید که عشق. و شما تغییرش دادید؟ [هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق – بر او نمرده به فتوای من نماز کنید].

فرهنگ رجایی: بله. برای اینکه من این را کلانش کردم و توضیح هم داده‎ام که چرا؟ منظور از این عشق چگونه عشقی است؟ عشق به معشوق نیست. به نظر من ما عشق را داریم، عاشق را داریم و معشوق را. این عاشق هم عاشق است و هم معشوق. معشوق هم عاشق است هم معشوق. بنابراین یک سر این مثلث ما عشق است. یک سر عاشق که ضمنا معشوق هم هست و سر دیگر معشوقی است که عاشق نیز هست. تا اول تکلیفت را روشن نکنی که عشق چه جور مقوله‌ای است؟ عشق در اصل و محتوا وابسته به معشوق نیست. ما متاسفانه بخصوص در ایران، همه به معشوق ربطش می‌دهیم درحالی که منظورش معشوق نیست. اول از همه باید خودِ عشق را بفهمیم. مثل اینکه اول باید معنی مهمانی را بفهمیم تا بعد از مهمان به خوبی پذیرایی کنیم. بنابراین من گفتم این یک چتر یا چادری است که کلش عشق است. و چهار تا پایه هم دارد که یکی از آنها ایمان است. ایمان به چه چیزی؟ آن دنیایی که شما قبول دارید. یعنی اگر شما آزادی را قبول دارید؛ ایمان مطلق باید داشته باشید به آزادی. اگر حافظ به خدا معتقد است ایمان مطلق به خدای واحد مراد اوست. یعنی تسلیم مطلق است. پایه بعدی ادب است. یعنی حد و حدود را رعایت کنیم. ادب یعنی حجاب، ادب یعنی قاعده بازی. ادب یعنی ضد فرمایش فردوسی که می فرماید: «سخنها به کردار بازی بود». ادب می‌گوید که نمی‌شود هر چیزی را گفت، هر کاری را کرد. نمی‌شود هر قدمی را برداشت. پایه بعدی رندی است، من سعی کردم رندی را بسط بدهم و به این نتیجه رسیدم که رندی یعنی دانستن اینکه در کجا، چه وقت و چه مقدار کاری را بکنیم یا نکنیم. و بالاخره الگوبرداری و نه سلسله مراتب صوفی بازی. باید الگو داشته باشیم. این الگو کجاست؟ برای حافظ پیر مغان است. مثلا فرض بفرمائید من هروقت احساس کنم به خودم بی احترامی می‎کنم، آقای دکتر غلامحسین یوسفی است و نحوه‎ای که نشسته بود. هر وقت کار تاریخی می‎خواهم کنم یاد آقای زرین کوب می افتم. به چه معنا؟ برای اینکه الگوی من است. حمید عنایت و آقای احسان یارشاطر، دو تا از بهترین فارسی‎نویس‎های ما هستند. در عین حال دو تا از متواضع‎ترین آدمها هستند. بنابراین این کتاب خواسته این را بیان کند.

علی دهباشی: خیلی متشکر. به سئوالات دوستان می پردازیم.

[در ادامه این مراسم حضار سئوالات خود را از دکتر فرهنگ رجایی پرسیدند].

  • آقای دکتر رجایی یک کاری که شما در زمینه موسیقی انجام دادید این است که در سال 1372، یک مجموعه‎ای چاپ شد به نام «گنج سوخته» که شامل 5 نوار بود، می خواستم بدانم که شما چگونه این کار را انجام دادید، منابع شما از کجا فراهم شد و با توجه به تحصیلات و فعالیت کاری و آثاری که شما منتشر کردید؛ چگونه به موسیقی علاقه‎مند شدید و دست به انجام این کار زدید؟

فرهنگ رجایی: خواهش می کنم. خیلی ممنون از پرسش‎تان. این خانواده پیرنیا خیلی برای این مملکت خدمت کردند. داود پیرنیا برنامه گلها را تهیه کرد که خیلی برای من جالب بود. و از این برنامه غافل نبودم. موسیقی ایرانی برای من جالب بود. از تصادف روزگار، من در سال 70-71 به دانشگاه آکسفورد دعوت شده بودم به عنوان استاد مهمان و درخدمت خدا رحمتش کند آقای دکتر داریوش صفوت بودم، آقای دکتر گفت که گویا انگلیسی‎ها موسیقی ما را ضبط کرده اند، شما خبر دارید؟ گفتم والا نمی دانم، خبر ندارم ولی علاقه‎مند شدم، بفهمم چیست؟ در آن سالی که بنده در آکسفورد بودم، گشتم و گشتم و خوشبختانه بعد از تجسس در موزه‎های فراوان، معلوم شد در یک آرشیو خصوصی است، آرشیوی که متعلق به شرکت His Master Voice است. همان شرکتی که یک علامت گرامافون قدیمی داشت و یک سگ هم نشسته بود و در آرشیو خصوصی آن نه فقط موسیقی ما بلکه کل جهان اسلام و کل خاورمیانه وجود داشت. یک وقت تصور توطئه نکنید. این شرکت، گرامافون را اختراع کرده، می‎خواهد گرامافون بفروشد، ولی وقتی معلوم شد گرامافون بدون صفحه خریدار ندارد دست به کار جالبی ‎کرد و آن ضبط موسیقی و همراه کردن هر دستکاه با چندین صفحه بود گرامافون را می‌خریدند و سی یا چهل صفحه هم به شما می‎دادند. بنابراین رفته بودند در کل خاورمیانه، و این کار را کرده بودند و اگر کسی علاقه‎مند باشد آنجا وجود دارد. من رفتم و بخش ایران آن را دیدم و  جزوه‎هایش را دیدم، یک بولتن هم داشت که حدود 260 تا 270 صفحه مختلف ضبط کرده بودند؛ بعد من اجازه گرفتم که کپی کنم، کپی کردم.

 

 

  • علی دهباشی: چطور به شما اجازه دادند؟

فرهنگ رجایی: بله این سئوال خیلی خوبی است. من زنگ زدم به آن شرکت و گفتم من استاد هستم و می خواهم بیایم و آرشیو شما را ببینم. پرسیدند که شما کجا تشریف دارید؟ گفتم که در دانشگاه آکسفورد. گفتند که شماره و آدرس بدهید و چه روزهایی در کجا تشریف دارید؟ منم گفتم که حداقل سه روز در هفته در دفترم هستم. دو روز دیگر را می‎رفتم کتاب شرق باستان را کار می‎کردم. می رفتم یک کتابخانه تخصصی با مجموعه هند و چین و ایران و کتابخانه موسسه هندشناسی، خیلی جای جالبی است. بعد این خانم گذاشته بود دقیقا موقعی که من نبودم زنگ زده بود. بعد که من آمدم دفتر به من پیغام دادند که بله، دیروز به شما زنگ زدند. من هم به آنها زنگ زدم و گفتم که من که به شما عرض کردم که من دوشنبه‎ها نیستم. خیلی خونسرد گفت که مخصوصا من دوشنبه زنگ زدم. برای اینکه بسیاری از آدمها  و دلال‌ها هستند که خودشان را به عنوان محقق جا می‎زنند . بنابراین من می‎خواستم مطمئن بشوم که شما واقعا محقق‎اید و قصد تجاری و استفاده سوء ندارید. به همین دلیل این مناسبات برقرار شد و بعد هم شاید اشک به موقع من یک مقدار نرمشان کرد. برای اینکه من رفتم خدمتشان و صحبت کردیم و همانجا گفتم که می‎شود یک نمونه از اینها را یدهید تا من بشنوم؟ رفت و آورد. صفحه‎های کوچک به اندازه بشقاب‎های میوه‎خوری و حتی کوچکتر از آن بودند، یک رویه سربی مثل صفحه‎های قدیمی. یعنی پشتش سرب و رویش هم مثل قیر بود. این را گذاشت. همین که سوزن را به روی صفحه قرار داد خدا رحمتش کند آقا حسینعلی شروع کرد به تار زدن؛ درآمد ماهور را شروع کرد. من همینطور اشکم می آمد. برای اینکه درست در بحبوحه مشروطیت ضبط شده بودند. یعنی 1284-1285. خیلی برای من تصور این اتفاق که در ایران انقلاب مشروطیت است و این اتفاق افتاده جالب بود و آن خانم خیلی متأثر شد. و واقعا جذب شد که نه این فرد دلال نیست. بنابراین خیلی راحت پرونده را روبروی من باز کرد، حتی موقع ناهاری گذاشت رفت. گفت من می روم ناهار بخورم و در را نمی‎بندم. به هر حال آنجا آرشیو خصوصی بود. بعد هم اجازه داد این جزوه را کپی گرفتم و آوردم ایران و بردم برای دکتر صفوت. خیلی جالب بود آقای دکتر صفوت آن را نگاه کرد و تک به تک گفت از این صفحه هست یا نیست. مثلا نی هفت بند نایب اسدالله را گفت که اصلا در ایران موجود نیست. بنابراین اینها را ضبط کن. یا مثلا یک سری صفحه بود برای ارکستر شاهی که گفت اینها را ضبط کن. بنابراین با مشاورت آقای دکتر صفوت، من یک فهرستی تهیه کردم و برگشتم و دوباره رفتم به سراغ آنها. آنها هم اجازه دادند که ما اینها را ضبط کنیم. دستگاه را خودشان داشتند و آن موقع ضبطش هم خیلی عالی نبود اما به هر حال ضبط شد. منتهی وزارت ارشاد ایران آن زمان می گفتند که ما نمی‎توانیم اینها را همینطور دربیاوریم. گفتیم خیلی خوب تبدیلش می کنیم به یک پروژۀ تحقیقاتی. بنابراین شد «پژوهشی در موسیقی عهد قاجار». منتهی روی جعبه‎اش اسم هیچکسی نیست. چون گفتم این برای ما نیست. ما فقط آنجا وسیله هستیم. بعد هم من یک جزوه مانندی به صورت تحقیقاتی تهیه کردم و بعد هم به صورت 5 نوار درآمد و الان هم می بینم که در شبکۀ شبکه ها هست. بنده از سه نفر به شدت سپاسگزارم برای اینکه به من خیلی لطف داشتند و تشویق کردند . من در واقع پاداشم را گرفتم. آقای شجریان، آقای لطفی و ژان دورینگ فرانسوی که روی موسیقی خراسان کار می کند و گویا او شاگرد لطفی هم بوده. این سه نفر آمدند و یک جورهایی من را پیدا کردند و گفتند کار خوبی بود و انشالله که می‎ماند.

 

فرهاد عطایی: در این مورد دو نکته را بگویم. یکی اینکه این مجموعه که آقای دکتر زحمتش را کشیدند یک ویژگی دارد و آنچه که نواخته می‎شود، قبل از دوره‎ای است که نت موسیقی فارسی نوشته شده باشد. خیلی‎ها می‎دانید که این ایراد را می‎گیرند که در واقع از زمانی که مرحوم صبا و دیگرانی این نت‎نویسی را آغاز کردند؛ خیلی از گوشه‎هایی که در قالب بداهه‎نوازی مطرح می شد، از بین می‎رفته یا می‎رود. که خوب این یک نمونه‎ای از آن دوره است.

 

فرهنگ رجایی: بله، کاملا درست است. به نظرم مجموعه خیلی خوبی از آب در آمد. انشالله که کمک بکند. و همانطور که آقای دکتر فرمودند این قبل از کلنل وزیری است. قبل از به نت آمدن است. و آدم را به یک عالمی می‌برد. خیلی جالب است که بعضی از آنها، تعزیه خوان هستند. مثلا یکی از آوازخوان‎های جدی‎اش، سید احمدخان تعزیه خوان است. روی صفحه‎ها نوشته است. در قدیم‎ها وسط صفحه‎ها می‎نوشتند. مثلا آواز سید احمدخان تعزیه خوان. این از این نظر جالب است برای اینکه تعزیه خوان‌های قدیمی ما کاملاً در دستگاه موسیقی ایرانی می‌خواندند. همان گوشه‎های موسیقی ایرانی، مثلا فرض کنید بی دلیل نیست که اذان در چه دستگاهی است؟

علی دهباشی: اذان آقای مؤذن زاده در بیات ترک است.

فرهنگ رجایی: بله. ما یک گوشه ای داریم در شور به اسم حسینی. آن هیجان درست ظهر عاشورا دقیقاً همان است. و جالبیِ جنبه ایرانی دقیقا همین است که یعنی ما عزایمان هم با شادیهایمان مشترک است و شادیهایمان هم با عزایمان مشترک است. این به نظرم نکته‌ای بود برای من که خیلی اساسی بود و آن موقع خیلی از این مجموعه، یاد گرفتم.

فرهاد عطایی: می خواهم برگردم به کتاب و دو سئوال بپرسم. در مورد عنوان کتاب سئوال دارم. ببینید «بازیگری در باغ هویت ایرانی»، این تمثیل باغ را که جنابعالی توضیح می دهید که جنابعالی اول تعبیر رودخانه را به کار برده بودید و باغ را مناسب‎تر دیدید. یک مقدار در مورد بازیگری‌اش، ابهام دارم. شما در گفتمان 2، می‎فرمائید: بازیگری و نقش آفرینی عملی مکانیکی نیست. اولا از این جمله من می‌فهمم که بازیگری و نقش آفرینی را یکی می‌گیرید، مترادف می‌گیرید. و باز پایین تر هم می فرمائید که به همین دلیل مهمترین تمرین برای ایفای مناسب کارآمد آن، یعنی نقش. بازی در زبان فارسی تا آنجا که من می فهمم دو مفهوم عمده دارد. یکی کار بچه هاست. بچه ها بازی می‌کنند. و یکی تفریح و تفنن است یا در نهایت یک نوع رقابت است. از آنچه که شاید فردوسی هم مطرح می‌کند. چوگان و اینها را هم ما به عنوان بازی می‌دانیم یا می‌گوئیم که پادشاه نرد می باخت. اما ظاهرا از زبان انگلیسی مفهوم play ترجمه شده به بازی. آنجا وقتی play مطرح می شود. یعنی نمایشنامه. نقش بازی کردن در نمایشنامه معنا دارد. برای من اینجا قدری روشن نیست که ما این بازیگری را که می فرمائید؛ آن تعبیر به اصطلاح فارسی و ایرانی است؟ یا نقش در روی صحنه تئاتر و تمثیلی که مرتب به کار گرفته می شود. چون اگر آن باشد، مطلب دیگری را هم من در اینجا می بینم. آیا منظور شما ایفای نقش است؟ نه نقش آفرینی؟ چون نقش آفرینی را ما هر روز به لطف این صدا و سیما که هر چیزی را و هر نادرستی را پخش می کند، و بعد هم جا می افتد. الان مدتی است که ما همه جا نقش آفرینی می کنیم. نقش آفرینی آنگونه که بنده می‌فهمم کار یک نویسنده یا سناریونویس است. نقش‌هایی را می آفریند و این نقش‌ها در یک صحنه تئاتر یا در یک فیلم، با هم تعامل دارند. ایفای نقش چیز دیگری است. ایفای نقش اجرا کردن آن چیزی است که نقش آفرین خلق کرده است. این را توضیح دهید.

 

فرهنگ رجایی: بله. در یک کلام دلم می‌خواهد که همه اینها را در بر بگیرد. حتی وقتی کتاب «مشکلة هویت» درآمد بعضی از این خوانندگان باز همین را گفتند. و این ادعا که این ترجمه انگلیسی است. من سعی می کنم که ترجمه نکنم. سعی می‌کنم گفتگو کنم. حتی در کتابهایی که ترجمه می‌کنم ، سعی می کنم گفتگویی داشته باشم که اگر من به عنوان یک ایرانی می خواستم همین مطلب را بیان کنم، چه می‌گفتم؟ و چگونه می‌گفتم؟ و تا مدتها هم من با این مسئله واقعا مشکل داشتم. که چه بکنم با این قضیه؟ هنوز هم به نظر من قضیه باز است. الان من ادعا کردم که انشالله سرنمونی های بعدی هم خواهیم داشت. بنابراین اگر دوستان لطف بکنند و کمک بکنند که یک کلمه‎ای را که همه مسئولیت‎ها را در خود بیاورد باشد. یعنی من می‎خواهم بگویم که جرأت کن و بیا بازی کن، جرأت کن نقش بیافرین و جرأت کن ایفای نقش کن. هر سه باهم. بنابراین قصد من این بوده که  بیاییم و بازی کنیم. ممکن است بازی بچه ها را در ذهن متبادر کند. ولی من گفتم این بازیگران عصر پهلوی که خدا بیامرزدش آقای خواجه نوری نوشت، چرا گفت؟ یا فردوسی چندین جا راجع به بازی صحبت می‌کند. صادق هدایت یک جا صحبت این را می کند که جهان صحنه است و ما در آن بازیگریم. پس چرا این را گفته است؟ و واقعا نقش است. بنابراین فرمایش آقای دکتر کاملا درست است. این اشکال را پیش می آورد. اما من در برخی نوشته های دیگرم قاعده بازی را هم می گویم. باید قاعده بازی را یاد گرفت. یک مهاجر جدیدی که به کانادا می آید  اولین جمله ای که به او می‎گویم: برادر عزیز اینجا قاعده بازی فرق می‎کند. یک مثال بزنم برای شما. یک خانواده ای شاید 40 یا 45 سال است که در کانادا زندگی می‎کنند. در قلب شهر اوتاوا نردیک پارلمان یک هتل بسیار زیبای قدیمی وجود دارد که دختر کوچک این خانواده احتیاج داشت که دستهایش را بشوید و پدرش می‎گفت صبر کن و من گفتم چرا صبر کنیم بیایید برویم به این هتل. دخترش گفت: مگر می توانیم؟ گفتم چرا نمی‌توانیم؟ گفت که من هر وقت می‎آییم اتاوا و به پدر می‎گویم که داخل هتل را ببینیم می‎گوید که نه. گفتم مگر نمی‎دانید که قاعده بازی چیست؟ در جهان جدید و بخصوص در غرب امروز، همه چیز آزاد است مگر گفته باشند که آزاد نیست.

 

  • یکی از حاضران: از کنش گرایی استفاده کنید.

 

فرهنگ رجایی: ببینید کنش‎گری نمی‌خواهم بکنم و آن را هم می‌گویم که چرا؟ روی این موضوع هم خیلی کار کردم. برای اینکه قاعده کنش می شود گفت. قاعده کنشیدن می شود گفت. الان یک کتاب به زبان انگلیسی می نویسم و ادعا می کنم که باید انسان ورزی کرد. اصلا بگوییم ورزی.. عنوان انگلیسی اش هم Playing human است. و به زبان فارسی هم بدم نمی آید که انسان ورزی را جایش بگذاریم. چرا؟ برای اینکه در آن کتاب توضیح می دهم که انسان بودن با شما به دنیا نمی‎آید. انسان بودن هنری است که باید یاد بگیریم و تمرین کنیم. بنابراین خیلی ممنون از پیشنهادتان من راجع بهش فکر می کنم. چه بسا در چاپ های بعدی بگوییم «کنش گری در باغ هویت ایرانی». بله این هم خیلی زیباست. اما من این «باغ» را مدیون استاد شاهرخ مسکوب هستم. رودخانه یک اشکالی که برای من پیدا کرد این بود که هویت ما چیزی است که برای خودش و به اختیار خود می‌رود. در حالی که باغ می‌گوید همه محتویات آنجا هست. آب و درخت هست ولی تو باید سامانش بدهی. مسئولیتش با شماست که چه شکلی آن را به بیرون بدهید.

[در پایان این نشست، تازه ترین آثار منتشر شدۀ انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار به نشانه یادگار به دکتر فرهنگ رجایی اهدا شد].

و سرانجام دکتر فرهنگ رجایی کتاب‎های خریداران مشتاق را امضاء کرد.

 

  • عکس ها از: مهدی خدیری