شب آگاتا کریستی برگزار شد/ ترانه مسکوب

شب آگاتا کریستی دویست و هشتاد و سومین شب از شبهای مجله خارا بود که با همکاری نشر گاندی و مجله کاروان مهر عصر سه شنبه 26 بهمن ماه هزار و سیصد و نود و پنج در کانون زبان فارسی برگزار شد.

در آغاز علی دهباشی از انتشار ویژه نامه آگاتا کریستی در مجله کاروان گفت و سپس به اهمیت ژانر پلیسی در ادبیات داستانی جهان اشاره کرد و یادآور شد که می‎توان آگاتا کریستی را شاخص‎ترین نویسنده این ژانر دانست که آثارش به بیش از 48 زبان زنده دنیا ترجمه شده و سینماگران و کارگردانان تئاتر نیز بارها به اقتباس از آثار او روی آورده‎اند.

علی دهباشی از انتشار ویژه نامه آگاتا کریستی در مجله کاروان گفت
علی دهباشی از انتشار ویژه نامه آگاتا کریستی در مجله کاروان گفت

سپس نیما حضرتی که تا کنون سه رمان از این نویسنده ترجمه کرده و توسط نشر هرمس روانه بازار نشر شده است با موضوع «آگاتا کریستی و مسیر دلنشین کشف سیاهی» به سخنرانی پرداخت:

«در مورد آگاتا کریستی سخن بسیار گفته شده است. اما آنچه که بیشترین توجه را در زمان خواندن و انتقال داستان‌های او به ذهن متبادر می‌کند لحن کلام او است. در کلام آگاتا کریستی چیزی هست که ناخودآگاه خواننده را با خود همراه می‌کند. خواننده تا پایان ماجرا خود را مسحور کلام او می‌یابد. هنگام خواندن در آرامشی عجیب قصه را دنبال می‌کنیم. با این که می‌دانیم داستانی که می‌خوانیم با موضوع دزدی و جنایت نوشته شده است که سیاه‌ترین مفاهیم زندگی امروز ما هستند. پس از خواندن آثار او حتی یک لحظه هم احساس نمی‌کنیم که وقت تلف کرده‌ایم. چیزهای بسیار آموخته‌ایم و تجربیات بسیاری اندوخته‌ایم. من راز این اثر را در لحن مادرانه کلام او می‌دانم. قصه‌گویی به سبک مادران. به همان روش که شهرزاد در هزار و یک شب قصه می‌گفت. در این فرصت بیشتر به تحلیل خصوصیات این لحن کلام خواهم پرداخت.»

حضرتی در ادامه از قهرمان‌های غیرقهرمان در آثار کریستی سخن گفت:

«پیش از هر چیز در آثار او توجه ما به شخصیت قهرمان داستان بر می‌خورد. خانم مارپل، هرکول پوآرو و همه قهرمانان داستان‌های او آدم‌های عادی هستند. هیچ خصوصیت مشخصه خاصی ندارند، جز هوش‌ سرشارشان. پوآرو دائماً از غم پیری و ضعف جسمانی گلایه می‌کند. سبیلش را رنگ می‌کند که جوان‌تر به نظر برسد. توان دویدن سریع و مبارزه ندارد. زود سردش می‌شود و خود را در گوشه‌ای گرم پنهان می‌کند. غذای بد مزاج او را به هم می‌ریزد. خانم مارپل که خود مادربزرگی مهربان و قصه‌گو است. آرام قدم می‌زند و هیچ نیازی به توانی ماورایی ندارد. با خواندن ماجراهای آنها ناگزیریم که خود را به جای آنها بگذاریم. به همراه آنها همه چیز را می‌بینیم و کلام همه را می‌شنویم و نتیجه می‌گیریم. تنها تفاوت‌شان با من خواننده این است که بسیار باهوش‌تر از من هستند. آنچه را که من دیده‌ام و به سادگی از کنارش گذشته‌ام به چشم آنها کلید بسیار مهمی بوده که راه حل معما است.»

نیما حضرتی از گاتا کریستی و مسیر دلنشین کشف سیاهی سخن گفت
نیما حضرتی از آگاتا کریستی و مسیر دلنشین کشف سیاهی سخن گفت

در ادامه نیما حضرتی به لحن صمیمانه و مادرانه در آثار این نویسنده اشاره کرد و افزود:

«شخصیت‌های آگاتا کریستی مردم مهربانی هستند. پوآرو بازجویی نمی‌کند. با مردم گپ می‌زند و پای حرفشان می‌نشیند. شخصیت‌های دیگر با او و خانم مارپل درددل می‌کنند. از احساساتشان می‌گویند و حرف دل را می‌زنند. پوآرو به دیده و شنیده‌های آنها گوش می‌کند و از احساسشان می‌پرسد. از گذشته افراد و حال روزشان جویا می‌شود. دستشان را می‌گیرد و با داغدیده‌ها هم‌دردی می‌کند. مانند دیگر کارآگاه‌هایی که می‌شناسیم، مثلاً شرلوک هلمز، تمام حواسش را به حقایق ملموس نمی‌دهد. رمز موفقیت پوآرو و خانم مارپل در کشف معما مهربانی آنها است.»

سپس حضرتی از گفتگوهای پشت صحنه حکایت کرد:

«پوآرو آدم خاله‌زنکی است. به اصل ماجرا کاری ندارد. به پشت صحنه می‌رود. به غیبت‌ها و نظرات درِ گوشی گوش می‌کند. گاه خودش هم با آنها همراهی می‌کند و چوب به آتشدانشان می‌اندازد. اکثر صحنه‌ها با این جملات شروع می‌شود که «فلانی را می‌شناسی؟ چطور نمی‌شناسی؟ فلانی است دیگر. همان که در فلان موقعیت و در فلان جا فلان کار را کرد و نتیجه‌اش بهمان شد.» و ماجرا از همین‌جا شروع می‌شود. در یکی از توصیفاتی که خود آگاتا کریستی از آقای ساترزویت، قهرمان کتاب آقای کوئین مرموز می‌دهد می‌گوید. «علاقۀ اصلی او زندگی دیگران بود. برای بیان کنه مطلب باید گفت که گویی تمام زندگی این مرد روی صندلی ردیف اول سینما گذشته است و فیلمی که می‌دیده، داستان مصائبی بوده که سرشت بشری به سرش می‌آورد.» قهرمان داستان ما کار دیگری جز تماشای زندگی اطرافیانش و در خفا قضاوت کردن آنها ندارد. پوآرو، خانم مارپل و آقای ساترزویت در کنارتان می‌نشینند. دستتان را می‌گیرند. از حالتان می‌پرسند و به قضاوت‌ها و غیبت‌هایتان گوش می‌کنند. شما هم بی‌خبر از همه جا، هر چه در دل دارید بیرون می‌ریزید و همین نکته در حل ماجرای قتلی که در آن شرکت‌کرده‌اید مچ‌تان را می‌گیرد. »

خواندن حالت صورت از دیگر وجوهی بود که نیما حضرتی به آن اشاره داشت:

«نکتۀ جالب در شخصیت‌های آگاتا کریستی این است که برای نتیجه‌گیری در مورد این که فرضشان درست است یا خیر به صورت فرد به دقت نگاه می‌کنند و حالات آن را می‌خوانند. اگر فرد با شنیدن فلان حرف جا بخورد و رنگ از رخسارش بپرد به احتمال قوی می‌تواند قاتل باشد. شاید دهان بتواند دروغ بگوید، اما چشمها هرگز دروغ نمی‌گویند. کارآگاه‌های غیرقهرمان داستان‌های آگاتا کریستی مهربانانه و مادرانه با شخص دوستی می‌کنند و آرام در خفا تک‌تک حرکات او را زیرنظر دارند و قضاوت می‌کنند.»

و عاقبت حضرتی از زنانی در آثار کریستی گفت که در عین قدرتمندی قدرت‌نمایی نمی‌کنند

«زنان در داستان‌های کریستی هرگز نقشی منفعل ندارند. کنشگرانی خاموش‌اند. همه مادران از قدرت خود در اثرگذاری بر فرزندانشان خبر دارند. هرگز قدمی از قوانین عرفی خارج نمی‌شوند. خواندن درمورد آنها گویی دورۀ آموزش زندگی آبرومندانه است. نشان‌های این دیدگاه را ابتدا در شخصیت پوآرو می‌توان دید. او همیشه بسیار وزین و محترم رفتار می‌کند. کلام زشتی به زبان نمی‌آورد. شیک لباس می‌پوشد و مصاحبت با او بسیار لذت‌بخش و دوست‌داشتنی است. خود را بالا نمی‌گیرد. همیشه بسیار متواضع و خاکی است. با خواندن از او در برخی مواقع احساس می‌کنید که او از این که کسی نامحترمانه رفتار کند بیشتر ناراحت می‌شود تا او که دست به دزدی یا قتل زده است. او جنایت را به عنوان واقعیتی تلخ می پذیرد و در حل آن تلاش می‌کند، اما نمی‌تواند نامحترم بودن و بی نزاکتی را قبول کند و در مقابل آن می‌ایستد. خانم مارپل هم به همین شکل تجسم این نگاه مادرانه است. او افراد را به مودب بودن و رفتار درست اجتماعی دعوت می‌کند. زنان داستان‌های آگاتا کریستی بی‌گدار به آب نمی‌زنند. سر و صدا راه نمی‌اندازند و توجه جلب نمی‌کنند، اما به صورت غیرمستقیم به اثرگذاری مشغولند. زنان در این داستان‌ها هرگز ضعیف جلوه نمی‌کنند. شخصیت‌هایی مستقل و قدرتمند و در عین حال باهوشند. ضعف نشان دادن از سوی آنها در نظر پوآرو و خانم مارپل تقبیح می‌شود. آنجا که شخصیت‌های زن او دست به جنایت می‌زنند، آن را به هوشمندانه‌ترین شکل ممکن انجام می‌دهند. روشهای جنایت آنها هم غیرمستقیم و زنانه است. (اگر چنین روشی را پذیرا باشیم.) هرگز از وظایف خود در مقام همسر یا مادر عدول نمی‌کنند، حتی در مقام قاتل. مردها با خوش‌خیالی به طبل قدرت خود می‌کوبند، اما خانمها با زیرکی و در سایه به اقدامات مجرمانۀ خود مشغولند. پذیرفتن نقش مادرانه برای زن اما در عین حال پرهیز از انفعال از خصوصیات بارز شخصیت‌های آگاتا کریستی است.

و نتیجه این که مجموعه خصوصیات در کنار مجموعه بسیاری از خصوصیات دیگر خواندن داستان‌های آگاتا کریستی را بسیار دلنشین و لذت‌بخش می‌کند. تلفیق دوست داشتنی تجربیات شخصی قهرمانان با نتایجی که در پیگیری داستان کشف جنایت از مسیر مهربانانه می‌گیرند خواننده را به یاد شبهای لذت‌بخشی می‌اندازد که مادر در کنار رخت‌خواب می‌نشست و قصه‌هایی عجیب از ماجراهایی انسان‌هایی را برایمان نقل می‌کرد که بی‌شباهت به خود ما نبودند و همیشه درست و انسانی رفتار می‌کردند. روشی که با اسم لحن مادرانه از آن یاد شد با این خصوصیات کلی در کلام آگاتا کریستی در نظر نگارنده یکی از ده‌ها عاملی است که داستان‌های او را تا این حد در سطح جهان محبوب می‌کند.»

پس از آن نوبت به جواد ماه زاده رسید تا از قصه گویی سخن بگوید.

ماه زاده در سخنرانی خود به مقایسه بین سنت ادبیات داستانی در غرب و داستان نویسان در ایران پرداخت و یادآور شد که داستان نویسان ما بعد از صادق هدایت به دنبال این هستند که قصه هایی بگویند که پر از تأمل و تفکر باشد و به دنبال قصه نویسی به معنای ناب کلمه نیست. به اعتقاد ماه زاده با توجه به روال قصه نویسی در ایران شاید بد نباشد که قصه نویسان ما نگاهی دوباره به قصه نویسی در جهان و رویکرد خود داشته باشند.

جواد ماه زاده از قصه نویسی در ایران سخن گفت
جواد ماه زاده از قصه نویسی در ایران سخن گفت

سپس علی دهباشی از آگاتا کریستی و سفرهای متعددش به ایران سخن گفت و به مصاحبه زنده یاد محمد علی سپانلو  با آگاتا کریستی در 1345 اشاره کرد و متن مصاحبه را خواند:

ملکه جنایت

(مصاحبه محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی)

در تابستان سال 1345 آگاتا کریستی در ایران بود. به دیدارش رفتم. محل ملاقات «انجمن باستان‌شناسی انگلیس» بود. آگاتا کریستی چاق،‌ پف‌کرده و پیر روی صندلی راحتی نشسته بود. سنگین‌گوش، کند، امّا خوشرو ـ البته خوشرویی انگلیسی ـ با من مواجه شد. سؤالاتم را (از طریق مترجم) با دقت و نکته‌شکافی یک جرم‌شناس می‌شنید و بعد با یک لبخند دیرپا بدان پاسخ می‌گفت. تقریباً جز آن چهره مراقب، چشم‌های غبارگرفته و لب‌های نازک و محکمش که تنها بازمانده جامعه‌های اشرافی چمنزاران کاخ‌های انگلیس، محل بسیاری از کتاب‌هایش بود، هیچ چیز در او جنبش نداشت. فقط گهگاه پاهای بادکرده‌اش را که به اندازه متکا شده بودند تکان خفیفی می‌داد. طراح جنایت، یا پیرزن افلیجی که یگانه شاهد یک راز مرگبار بود…

آگاتا کریستی با شوهرش به ایران آمده بود، در آن موقع آگاتا 70 ساله بود و شوهرش 62 ساله. می‌گفت که این ششمین سفر او به ایران است. شوهر مطالعات باستان‌شناسی می‌کرد و رسیده بود به تاریخچه روابط ایران باستان با کشورهای غربی. زن را هم کسی می‌گفت که برای زیارت (!) به ایران آمده است. وسط حرف بودیم که شوهر گفت فرصتمان تمام شده، چون زن ناخوش‌احوال است. به هر حال این خلاصه چند دقیقه گفتگو است با خالق «هرکول پوارو» و «میس مارپل»، یک صدا که حتی در زمان حیاتش هم از دنیای دیگری می‌آمد. آگاتا کریستی چند روز پیش در 85 سالگی مرد. 

متن مصاحبه محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی خوانده شد.
متن مصاحبه محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی خوانده شد.
  • چند سال است که کتاب می‌نویسید و تاکنون چند کتاب پلیسی نوشته‌اید؟

آگاتا ـ جواب این سؤال برای من مشکل است. چون من همیشه در کار نوشتن بوده‌ام. الان متجاوز از 50 سال است که کتاب‌های پلیسی می‌نویسم. داستان کوتاه و نمایشنامه هم زیاد نوشته‌ام. می‌توانم بگویم مجموع آثار من از هفتاد بیشتر است.

  • به جز خودتان جنایی‌نویس دیگری هم در میان زن‌ها سراغ دارید که از لحاظ قدرت همتای شما باشد؟

آگاتا ـ جواب این یکی هم مشکل است. می‌دانید من اولین کسی بودم که از میان زن‌ها نوشتن رمان جنایی را آغاز کردم و سپس سبکی مخصوص به خودم به وجود آوردم. از میان نویسندگان زن یک جنایی‌نویس را به نام دورتی شلز می‌شناسم که وجوه مشترک بسیاری با من دارد و کتاب‌های خوبی نوشته است.

  • عقیده شما درباره آن نوع رمان که فرانسوی‌ها به آن «ادبیات سیاه» اسم داده‌اند، و بر زمینه جنایی، مسائل اجتماعی را مطرح می‌کند چیست؟

آگاتا ـ متأسفانه من از این نوع اطلاع زیادی ندارم. البته کتاب‌های خود من در فرانسه زیر عنوان «مجموعه سیاه» چاپ می‌شود.

  • من کتاب‌های شما را جزو آن دسته از کتب پلیسی که رمان‌های «مسئله» یا «معما» نامیده می‌شوند قرار می‌دهم. در اینجا یک مسئله مرکزی هست که خواننده کتاب به همراه کارآگاه داستان قدم به قدم آن را تجزیه و تحلیل می‌کند. یعنی خواننده در کشف معما با کارآگاه شریک است. بنابراین آیا ممکن است شما را دنباله‌روی نویسندگانی چون کونان دویل «خالق شرلوک هولمز» و موریس لبلان «خالق آرسن لوپن» دانست؟ به طور کلی ممکن است درباره سبک و شیوه کارتان توضیح بدهید؟

آگاتا ـ من از بیست و یک سالگی شروع به نوشتن کردم و الان هفتاد و پنج سال دارم. سبک کار خودم را دکتیو «کارآگاهی» نام می‌دهم. این سبک به تدریج قیافه و ارکان مستقلی پیدا کرده و مکتبی شده است به نام خود من. نویسندگانی هم که نام بردید البته پیش‌کسوت من بوده‌اند.

  • یک گروه کتاب‌های پلیسی آمریکایی هست که می‌توانیم فعلا به آن رمان‌های پلیسی عامیانه لقب بدهیم. در این رمان‌ها جنبه‌های وحشیانه و فاجعه‌آمیز مطرح می‌شود. در واقع در آن خشونت و تحرک مهم‌تر از معماست که چندان پیچیده هم نیست. از نویسندگان این گروه می‌توانم «جیمز هادلی چیز»، «پیتر چینی» و یا حتی «یان فلمینگ» را نام ببرم. درباره آنها چه می‌گویید؟

آگاتا ـ من از آثار این نویسندگان لذت نمی‌برم، چرا که در کارشان هیجان و تعلیق و دغدغه وجود ندارد. اینها خواننده را زیاد منتظر نتیجه داستان نگه نمی‌دارند. زیرا هیچ مسئله‌ای را از او پنهان نمی‌کنند. با این حال میان این گروه نویسندگان «ارل استانلی گاردنر» را می‌پسندم. همان کسی که شخصیت «پری میسن» را ساخته است. یک زن آمریکایی هم هست که خیلی کارش را دوست می‌دارم و به عقیده من از بهترین نویسندگان پلیسی چند سال اخیر است. وی «الیزابت لیدی» نام دارد و تا پیش از مرگش دوازده کتاب پلیسی و جنایی نوشته است.

علی دهباشی و قرائت متن مصاحبه محمدعلی سپانلو
علی دهباشی و قرائت متن مصاحبه محمدعلی سپانلو
  • عقیده شما راجع به آن دسته نویسندگانی که، ضمن مطرح کردن تعلیق و دغدغه، عقاید فلسفی و عارفانه نیز در داستان‌شان وارد می‌کنند چیست؟ مثلا نویسنده هم‌وطن‌تان گراهام گرین؟

آگاتا ـ گراهام گرین نویسنده خوبی است اما به هر حال آثارش را نمی‌توانیم داستان پلیسی بدانیم. چون بسیاری از قراردادهای مربوط به کتاب‌های پلیسی در آن رعایت نمی‌شود. عارفانه هم نیست، هرچند که احساس مذهبی نیرومندی در آنها موج می‌زند. البته همان‌طور که گفتم من او را جزو بزرگ‌ترین نویسندگان معاصر می‌دانم.

  • آیا شما در کتاب‌هایتان حامل پیامی هستید، به طور کلی شما چیزی به خواننده خود می‌آموزید؟

آگاتا ـ من بیش از هر چیز منظورم از نوشتن کتاب پلیسی سرگرم کردن خواننده است و بعد ساختن دنیایی خوب و خالی از گناه. می‌دانید که در قدیم اخلاقیون تمام آثارشان را با نابودی ظالم و امحاء ستم خاتمه می‌دادند. از این نظر من هم اخلاقی هستم. در داستان‌های من پیام این است که بالاخره پاکی و معصومیت بر جنایت و گناه چیره می‌شود. من این را به خواننده‌ام می‌آموزم.

  • بنابراین شما معتقد نیستید که یک اثر باید تصویر حقیقی جامعه را نشان دهد؟

آگاتا ـ ‌چطور ممکن است کتاب‌های من تصویر حقیقی جامعه نباشد؟ جامعه پر از جنایت و فساد است، و من در آثارم این طرف چهره جامعه را نشان می‌دهم.

  • از شما چند کتاب به فارسی ترجمه شده. برخی فیلم‌های آثار شما را هم دیده‌ایم، به علاوه چند نمایشنامه نیز از روی کتاب‌های شما در اینجا اجرا شده است. خواننده و تماشاگر ایرانی در مورد شما کنجکاو است و نسبتا شما را می‌شناسد. برای این آشنایان پیامی ندارید؟

آگاتا ـ فکر نمی‌کنم ایرانی‌ها مرا از روی فیلم‌های آثارم درست بشناسند. چون هیچ کدام از این فیلم‌ها را نمی‌پسندم، زیرا در آنها فکر مرا مسخ کرده‌اند. نمایشنامه هم البته زیاد نوشته‌ام، ولی تاکنون هیچ کدام از آنها به طرز صحیحی صحنه‌ای نشده… ببینید ایرانی‌ها، روس‌ها، مصری‌ها و چند کشور دیگر به کپی‌رایت ملحق نشده‌اند و حقی به مؤلف پرداخت نمی‌کنند. پیغام من به خوانندگان ایرانی‌ام این است که بهتر است شما هم به قرارداد بین‌المللی کپی‌رایت بپیوندید.

  • در آن صورت، با این تیراژ کمی که کتاب‌های ما دارد هیچ کتابی در اینجا ترجمه نخواهد شد.

آگاتا ـ بگذارید حالا که به اینجا رسیدیم بگویم چند سال پیش که به ایران آمده بودیم، دوستی به من گفت که یک کتابم را تازگی در اینجا ترجمه کرده‌اند. وقتی خواستم ببینم کدام کتاب است، متوجه شدم که آن را به نام من جعل کرده‌اند. می‌دانید که این کار از نظر قانون جرم است…

  • توضیح می‌دهم که در کشور ما جنایات با نقشه، نظیر صحنه‌های کتاب‌های شما، کمیاب است. جرایم کشور ما این رقمی است.

آگاتا ـ به هر حال تا وقتی وضع این باشد هر دوی ما ضرر می‌کنیم. ضرر شما این است که آثار حقیقی مرا نمی‌خوانید و ضرر من این است که هم حقم ضایع می‌شود و هم اسمم خراب می‌گردد.

  • به عنوان آخرین سؤال ممکن است درباره کاراکترهای اصلی آثارتان، مثلا هرکول پوارو، توضیح دهید؟

آگاتا ـ این هرکول پوارو خیلی وقت است پا به کتاب‌های من گذاشته، در زمان جنگ جهانی اول بود که من او را به عنوان یک پناهنده بلژیکی وارد داستان‌هایم کردم. آن موقع فکرش را هم نمی‌کردم که این شخصیت تا حالا با من بماند. گرچه او در تمام کتاب‌هایم نیست، اما همین همراهی آشکار و پنهان او پنجاه سال طول کشیده، و شاید دیگر خودش هم خسته شده باشد از این که این همه وقت با من سر کرده است.

  • متشکرم.

آگاتا ـ من هم متشکرم، این از جالب‌ترین گفتگوهایی بود که با من شده است.

سپس علی دهباشی از فرزانه قوجلو، مدیر مجله کاروان مهر، که شماره زمستانی خود را ویژه آگاتا کریستی قرار داده است دعوت کرد و وی درباره آگاتا کریستی  و اختصاص یکی از شماره های مجله کاروان به وی چنین گفت:

«ژانر پلیسی ـ کارآگاهی یکی از پرطرف‎دارترین ژانرهای ادبیات است که همه جور کتابخوان را به خود جلب می‎کند، از روشنفکران و نخبگان گرفته تا عموم مردم. هرچند هستند کسانی که دلشان نمی‎خواهد به چنین علاقه‎ای اعتراف کنند و تصور می‎کنند که چنین اعترافی چیزی از آنان می‎کاهد.

 اما یادمان نرود که تفنن هم یکی از ملزومات زندگی است، آن هم زندگی مدرن که شتاب و حرکتش هر روز بیش از گذشته راه نفس کشیدن را سد می‎کند. و به گمان من در این نوع از ادبیات فقط بحث تفنن و فاصله گرفتن از دشواری‎ها نیست که محبوبش می‎کند، چرا که شاید بتوان گفت هاله‎ی راز و رمزی که این قصه‎ها را در میان گرفته، یکی از اصلی‎ترین انگیزه‎هایی است که حتی انسان مدرن امروزی را به خود مشغول می دارد.

فرزانه قوجلو از حضور پر رنگ آگاتا کریستی در جهان ادبیات و سینما سخن گفت
فرزانه قوجلو از حضور پر رنگ آگاتا کریستی در جهان ادبیات و سینما سخن گفت

آگاتا کریستی که ما در این شماره از کاروان به او پرداخته‎ایم، یکی از شناخته شده‎ترین و پرآوازه‎ترین نویسندگان ژانر پلیسی ـ کارآگاهی است. نویسنده‎ای که کتاب‎هایش تا دو میلیارد نسخه فروش داشته است و ناگفته نماند که فقط انجیل و آثار ویلیام شکسپیر از این فروش سبقت گرفته‎اند.استعدادهای ادبی منحصر به فرد او از تمام مرزهای سن، نژاد،طبقات اجتماعی، جغرافیا و تحصیلات عبور کرد.

به یقین می‎توان گفت که در ادبیات جهان کمتر شخصیت داستانی همانند خانم مارپل و هرکول پوآرو وجود دارد که هویت ملموس برای آنان قائل شده باشند و این اتفاقی است که برای این دو جستجوگر حقیقت رخ داده است.

خوانندگان آثار آگاتا کریستی خانم مارپل را زنی بسیار زیرک با قوه‎ی تمیز فوق‎العاده می‎دانند. یکی از عادات معمول خانم مارپل مقایسه‎ی آدم‎ها با یکدیگر است و همیشه معادل‎هایی برای آن‎ها پیدا می‎کند. به مردم نیز اعتماد ندارد. زمانی گفت،«خیلی خطرناک است که آدم‎ها را باور کنیم. من هیچ وقت در تمام این سال‎ها باورشان نکردم.»( جنایت خفته).

شخصیت خانم مارپل را چنین توصیف می‎کنند: زنی است لاغر و بلند بالا که بین ۶۵ تا ۷۰ سال سن دارد.موهایش سپید است، با چشم‎های آبی روشن و صورت شفاف و پر چین و چروک.دو سرگرمی محبوبش تماشای پرندگان است و باغبانی و بیشتر اوقات او را با میل بافتنی در دست می‎بینند. خانم مارپل ازدواج نکرده و خواهرزاده‎‎ی جوانی دارد به اسم ریموند که رمان‎نویس است.شخصیت خانم مارپل بر پایه‎ی شخصیت پیرزنانی شکل گرفته که آگاتا کریستی از روزگار کودکی به خاطر داشت. خانم مارپل ساکن های استریت واقع در دهکده سنت مری وید است. این دهکده در بیست و پنج مایلی جنوب لندن واقع شده است و دوازده مایل با ساحل فاصله دارد.

اما هرکول پوآرو اساساً از نوع دیگری است. در بلژیک به دنیا آمده، هیچ وقت ازدواج نکرده و زمانی دلبسته‎ی کنتس روساکف بوده است. نام منشی‎اش فلیستی لمون است. دستیارش کاپیتان هیستینگز نام دارد و سربازرس جپ از اسکاتلندیارد معمولاً در کنارش دیده می‎شود.

از نظر ظاهری قدی متوسط دارد، چشم‎هایش سبز است و سرش تخم‎مرغی شکل که مدام به یک طرف خم می‎کند.همیشه کفش‎های چرمی می‎پوشد، و لباسش مرتب است و بسیار شیک.

کارآکاه مشهور عاشق ظرایف زندگی است، از تجمل و غدای عالی و رفتن به تئاتر و همه هنری زیبا لذت می‎برد. از هوای آزاد خیلی خوشش نمی‎آید و مکان‎های دربسته را ترجیح می‎دهد.پوآرو از کثیفی و بی‎نظمی بیزار است، به نظم و قرینه عشق می‎ورزد.( تخم‎مرغ صبحانه‎اش همیشه باید به یک اندازه باشد). و حتی کتاب‎ها را در قفسه‎ی کتابخانه به ترتیب قد می‎گذارد! عادات و طنز انگلیسی را غیرقابل درک می‎داند. اما او انگلیسی را بسیار سلیس حرف می‎زند و گاهی «خارجی بودن» را یک امتیاز به حساب می‎آورد.بسیار متکبر است و باور دارد که همه او را به نام می‎شناسند.اما تمام پرونده‎های پیشنهادی را قبول نمی‎کند و می‎پذیرد که پول برایش مهم است.پوآرو نسبت به افرادی که جنایتکار نیستند، به ویژه بانوان، مهربان است و مؤدب.همین طور مشهور است که خودمحور و ناشکیباست و صریح‎اللهجه.

کارآگاه بلژیکی به صراحت می‎گوید که ذهن، سلول‎های خاکستری مغز، بزرگ‎ترین ابزار حل معمای قتل است.مشهور است که پشت درها گوش می‎خواباند، پشت پرده‎ها مخفی می‎شود و همیشه کشوی لباس‎ها را می‎گردد.

اما درباره سن و سال هرکول پوآرو جای شک است. برخی می‎گویند که تا آخرین رمان ۱۲۵ سال عمر کرد. آگاتا کریستی در زندگی‎ خودنوشتش چنین اعترافی می‎کند:«چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم وقتی از همان ابتدا هرکول پوآرو را پر سن و سال در نظر گرفتم. به این ترتیب مجبور بودم او را بعد از سه چهار کتاب اول رها کنم و به سراغ پوآرویی جوان‎تر بروم… این جوری شد که کارآگاه داستان‎های من الآن باید صد سالگی را پشت سر گذشته باشد.» 

و کوتاه آن که «ملکه‎ی جنایت» لقبی است که به آگاتا کریستی داده‎اند و او یگانه نویسنده‎‎ی کارآگاهی است که دو شخصیت محوری خلق کرده که هر دو به یکسان دوست‎داشتنی‎اند. و یگانه نمایشنامه‎نویس زن است که همیشه سه اثرش همزمان در تئاترهای لندن به اجرا درمی‎آیند. با این وجود، اولین کتابش را شش ناشر رد کردند و پنج سال طول کشید که ناشری قبول کند این اثر را چاپ کند. و بد نیست بدانیم گراهام گرین و الیزابت باون نویسندگان مورد علاقه‎اش بودند و به موسیقی کلاسیک عشق می‎ورزید، به ویژه به اپراهای واگنر. پیانیستی چیره‎دست بود و اگر کمرویی مانعش نبود در اجراهای عمومی بسیار موفق از آب درمی‎آمد.دلبسته‎ی سفر بود و بسیار سفر می‎کرد. از همان اولین سفر به مشرق زمین شیفته آن شد. و بارها به آنجا برگشت، به مصر، فلسطین، عراق… و نیز ایران که اصفهانش را زیباترین شهر جهان نامید.

اما با وجودی که این قدر خوب با آثار آگاتا کریستی آشنا هستیم، چقدر از شخصیت خود او می‎دانیم؟ از سال‎های کودکی‎، دلبستگی‎ها و وسواس‎هایش؟ این ذهنیت از کجا پدید آمده است؟ و ما با نقل بخش‎هایی از زندگی‎نامه خودنوشت او کوشیده‎ایم تا چهره‎ای روشن‎تر از او ترسیم کنیم.

آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ چشم از جهان فروبسته است. از مرگ او قریب چهل سال می‎گذرد. اما آثارش چنان زنده‎اند که گاهی خوانندگان این داستان‎‎ها و تماشاگران فیلم‎هایی که از آثار او ساخته‎ شده مرگ او را از یاد می‎برند و همچنان تصور می‎کنند که آگاتا در جهان سینما و داستان‎های پر رمز و راز پلیسی حضور دارد.»

در ادامه سی دقیقه از فیلم مستند«راز آگاتا کریستی به روایت دیوید سوشه» به نمایش درآمد

سپس گلبرگ برزین برگ‎هایی از زندگی نامه خودنوشت این نویسنده را خواند که به چگونه نویسنده شدن آگاتا کریستی می‎پرداخت:

«یک روز ناخوشایند زمستان، سرما خورده در بستر دراز کشیده و رو به بهبود بودم. حوصله‎ام سر رفته بود. چندین و چند کتاب خوانده بودم، سیزده بار فال دیمِن گرفته بودم، فال میس میلیگِن با موفقیت درآمده بود و دیگر آماده بودم که با خودم بریج بازی کنم. مادرم به اتاق سرک کشید و پیشنهاد کرد: «چرا داستان نمی‎نویسی؟»

خیلی هول جواب دادم: «داستان بنویسم؟»

مادر گفت: «بله، مثل مَج.»

«اوه، فکر نکنم بتوانم.»

پرسید: «چرا که نه؟»

هیچ دلیلی برای مخالفت به نظرم نیامد، به جز….

مادر در تذکر گفت: «نمی دانی آیا می توانی یا نه، چون هیچ وقت سعی نکرده‎ای.»

گلبرگ برزین برگهایی از زندگی نامه خودنوشت آگاتا کریستی را خواند
گلبرگ برزین برگهایی از زندگی نامه خودنوشت آگاتا کریستی را خواند

حرف درستی بود. مثل همیشه ناگهان ناپدید شد و پنج دقیقه بعد دفتر مشق در دست پدیدار شد. «فقط چند تا دستور برای لباس شستن آخرش هست. بقیه‎اش ایرادی ندارد. می‎توانی همین الآن داستانت را شروع کنی.»

وقتی مادرم پیشنهادی می‎کرد عملاً همیشه انجام می‎شد. روی تخت نشستم و به داستان نوشتن فکر کردم. به هر حال بهتر از آن بود که دوباره فال میس میلیگن بگیرم.

نمی‎توانم به خاطر بیاورم چقدر طول کشید تا بنویسم ـ فکر کنم طولی نکشید، در واقع گمان کنم غروب روز بعد تمام شد. ابتدا با تردید روی موضوع‎های مختلف کار می‎کردم، بعد رهایشان می‎کردم، و سرانجام دیدم از این کار لذت می‎برم و با سرعت زیادی پیش می‎روم. خسته‎کننده بود و کمک چندانی به بهبودی‎ام نمی‎کرد، ولی در ضمن هیجان‎انگیز بود.

مادر گفت: «ماشین تحریر قدیمی مج را درمی‌آورم، می توانی تایپ کنی.»

نخستین داستانم آرایشگاه نام داشت. شاهکار نیست اما فکر می‎کنم روی هم رفته خوب است؛ نخستین نوشته‎ام بود که نوید آینده‎ای روشن می داد. البته خامدستانه نوشته بودم، و ردپای تمامی آنچه هفته قبل خوانده بودم در آن بود؛ چیزی که در اوایل نویسندگی به زحمت بتوان از آن اجتناب کرد. کاملاً معلوم بود که در آن زمان آثار  دی. اچ. لاورنس را می‎خواندم. یادم می‎آید مار پردار، پسران و دلبرها، طاووس سفید و غیره در آن زمان داستان‎های محبوبم بودند. کتاب‎های شخصی به نام خانم اِوِرارد کُتس را هم خوانده بودم که شیوه نگارشش را خیلی می‎پسندیدم. داستان اولم بسیار پرتصنع و به نحوی نوشته شده بود که قصد نویسنده به دشواری مفهوم بود، اما با این که شیوه نگارش آن تقلیدآمیز بود خود داستان لااقل نشان از تخیل داشت.

پس از آن که داستان‎های دیگری نوشتم ـ ندای بال‎ها (بد نبود)، ایزد تنها (نتیجه خواندن شهر یاوه‎های زیبا: متأسفانه بیش از حد احساساتی بود)، گفتگویی کوتاه میان بانویی ناشنوا و مردی عصبی در یک مهمانی، و یک داستان ترسناک درباره یک جلسه احضار روح (که سال‎ها بعد آن را دوباره نوشتم). همه این داستان‎ها را با ماشین تحریر مج تایپ کردم ـ یادم می‎آید که یک ماشین تحریرِ مارکِ امپایر  بود ـ و با امید فراوان برای مجلات مختلف فرستادم، و هر وقت عشقم می‎کشید نام‎های مستعار مختلف برای خود انتخاب می‎کردم. مج خود را مُستین میلر نامیده بود؛ من خود را مَک میلر نامیدم، بعد آن را به ناتانیِل میلر (نام پدر بزرگم) تغییر دادم. امیدی به موفقیت نداشتم، و موفق هم نشدم. همه داستان‎ها خیلی زود با یادداشت معمول به دستم بازگشت: «با کمال تأسف سردبیر…» سپس آنها را از نو می‎بستم و برای مجله دیگری می‎فرستادم.

نمایش فیلم «راز آگاتا کریستی به روایت دیوید سوشه»
نمایش فیلم «راز آگاتا کریستی به روایت دیوید سوشه»

در این ضمن تصمیم گرفتم دستی به نوشتن رمان ببرم. ماجرایش در قاهره می‎گذشت. دو طرح داستان در نظرم بود، و ابتدا نمی‎دانستم کدام یک را انتخاب کنم. عاقبت، با تردید تصمیم گرفتم و یکی را شروع کردم. این طرح از سه نفر که در ناهارخوری هتلی در قاهره می‎دیدیم به فکرم خطور کرده بود. یک دختر جذاب بود ـ به چشم من البته چندان دختر نبود، چون حدود سی سال داشت ـ و هر شب بعد از رقص می‎آمد و با دو مرد شام می‏خورد. یکی مرد درشت چهارشانه‎ای بود با موی تیره ـ فرمانده هنگ شصتم ـ دیگری مرد جوان بلندقدی بود از گارد پیاده نظام سلطنتی و احتمالاً یکی دو سال از دختر جوان‎تر. مردها در دو طرف دختر می‎نشستند؛ و او آن‎ها را بازی می‎داد. اسم آن‎ها را فهمیدیم ولی چندان اطلاعاتی در موردشان کشف نکردیم، هرچند، یک بار یک نفر گفت: «بالاخره باید تصمیم خودش را بگیرد که کدام یکی را می‎خواهد.» همین برای تخیلات من کافی بود: اگر چیز بیشتری می‎دانستم شاید هرگز به صرافت نوشتن درباره‏شان نمی‎افتادم. به این ترتیب، قادر بودم یک داستان عالی بسازم، احتمالاً بسیار دور از واقعیت شخصیت، رفتار یا هر چیز دیگر آن‎ها. پس از مقداری پیش رفتن در داستان، پشیمان شدم و سراغ آن طرح دیگرم رفتم. این یکی شاد و خرم‎تر بود و شخصیت‎هایش بامزه‎تر بودند. ولی اشتباه بزرگی مرتکب شدم و خود را درگیر یک قهرمان زن ناشنوا کردم ـ واقعاً نمی‎دانم چرا: به سادگی می‎توان یک قهرمان زن کور را پروراند ولی قهرمان کر آسان نیست، زیرا همانطور که خیلی زود به آن پی بردم، همین که شرح دهی چه در فکرش می‎گذرد، و دیگران درباره‎اش چه فکر می‎کنند و چه می‎گویند، او می‎ماند و عدم امکان شرکتش در هیچ گفتگویی، و کل قضیه نقش بر آب می‎شود. مِلَنسی بیچاره تا ابد بی‎مزه و کسالت‎آور باقی ماند.

همین دوران بود که من و خواهرم مج، گفتگویی داشتیم که بعدها به ثمر نشست. چند داستان پلیسی را خوانده بودیم؛ فکر کنم ـ می گویم فکر می‎کنم چون حافظه آدم همیشه دقیق نیست: ممکن است آدم همه را در ذهن خود پس و پیش کند و به تاریخ اشتباه و گاهی به مکان اشتباه برسد  ـ فکر کنم کتاب اسرار اتاق زرد بود، تازه منتشر شده بود و نویسنده‎اش هم جدید بود، گاستُن لُرو، و قهرمانش خبرنگار جوانی به نام رولتابی که کارآگاه بود. فوق‎العاده پیچیده بود، بسیار خوب طرح‎ریزی شده و از کار درآمده بود، از آن نوع معماهایی که بعضی‎ها می‎گویند منصفانه نبود و بعضی‎ها هم باید بپذیرند که نسبتاً منصفانه نبود، ولی خوب، نه آنقدرها: بالاخره می‎شد یک سرنخ تمیز زیرکانه را یواشکی دید.

نمایی از شب آگاتا کریستی
نمایی از شب آگاتا کریستی

خیلی درباره‎اش حرف زدیم، نظراتمان را با هم در میان گذاشتیم، و به توافق رسیدیم که یکی از بهترین‎هاست. ما دو خواهر داستان پلیسی‎شناس بودیم: مج در سنین پایین مرا با شرلوک هولمز آشنا کرده بود، و من هم شتابان رد پای او را دنبال کرده بودم، با پرونده لِوِنوُرت شروع کردم، که وقتی در هشت سالگی مج آن را برایم حکایت کرد مسحور شدم. پس از آن آرسِن لوپَن بود ـ ولی من هرگز آن را یک داستان پلیسی تمام عیار نشماردم، هرچند داستان‎هایش هیجان‎انگیز و خیلی سرگرم‎کننده بود. داستان‎های بسیار پسندیده پُل بِک در سرگذشت مارک هیویت هم بود. برانگیخته از خواندن همه این‎ها، گفتم که باید به داستان‎های پلیسی دستی ببرم.

مج گفت: «فکر نکنم بتوانی. کار خیلی سختی است. من فکرش را کرده‎ام.»

«باید سعی خودم را بکنم.»

مج گفت: «شرط می‎بندم که نمی‎توانی.»

موضوع همان جا مسکوت ماند. شرط جدی‎ای نبود؛ هیچ‎گاه شرایط آن را تعیین نکردیم ـ ولی به زبان آورده بودیم. از آن لحظه عزم خود را جزم کردم تا یک داستان پلیسی بنویسم. پیشتر از آن نرفتم. همان زمان شروع به نوشتن نکردم، یا طرحش را نریختم؛ دانه اما کاشته شده بود. فکر آن، پسِ ذهنم، همان جایی که داستان کتاب‎هایی که می‎نویسم پیش از جوانه زدن شکل می‎گیرد، کاشته شده بود: عاقبت، روزی یک داستان پلیسی خواهم نوشت.»

در پایان بخش کوتاهی از فیلم«شاهد خاموش» از مجموعه هرکول پوآرو به نمایش درآمد.