شب زنده یاد علیقلی ضیایی برگزار شد/ فرناز تبریزی

photo_2017-01-02_14-21-15

 

دویست و هفتاد و پنجمین شب از «شب های بخارا»، که عصر روز سه شنبه، چهاردهم دی ماه یکهزار و سیصد و نود پنج، در محل کانون ادبیات فارسی برگزار شد، به بزرگداشت زنده یاد علیقلی ضیائی اختصاص داشت.

سالن به تمامی پر شده بود و برخی از حضار ایستاده بودند. علیرغم تأخیر نیم ساعته در شروع مراسم، ترافیک سنگین سبب شده بود که چند تن از مهمانان، از جمله استاد محمود دولت آبادی، در راه بمانند و نتوانند خود را به آغاز جلسه برسانند.

علی دهباشی ضمن خیر مقدم به حضار و خانواده شادروان ضیائی، جلسه را آغاز کرد. و در همان ابتدا  یادآور شد که این مراسم به خواستاری خواهران شادروان علیقلی ضیایی تدارک دیده شده است و سپس، پس از تشکر از همکاری های شهرزاد ضیائی و مهدی خدیری در برگزاری این مراسم، چنین گفت:

 ما در بخارا متأسفیم که در چنین روزی دریغاگوی دوست هنرمندمان آقای علیقلی ضیائی هستیم. در این چند ساله و بخصوص در یکسال اخیر با پیگیری دوستانی چون آقایان شافعی و مهدی خدیری، از همکاران جوان مهندس ضیائی، تلاش کرده بودیم تا نمایشگاهی از کارهای ایشان ترتیب دهیم و شبی را به افتخارش برگزار کنیم. اما همواره این اتفاق، از سوی این دوست از دست رفته به بعد موکول می شد. یک بار هم در آخرین گفتگوی تلفنی مان به صراحت  اظهار کرد که هنوز زود است و خودم را شایسته این کار نمی دانم. دوستانی که از نزدیک او را می شناختند، می دانند که فروتنی از جمله ویژگی ذاتی شخصیت او بود.

علی دهباشی از خواهران شادروان علیقلی ضیایی به عنوان بانیان مراسم یاد کرد
علی دهباشی از خواهران شادروان علیقلی ضیایی به عنوان بانیان مراسم یاد کرد

علی دهباشی، پس از این سخنان، به یادآوری چند فراز از زندگی زنده یاد ضیائی پرداخت:

متولد ۱۳۳۷ بود. از نوجوانی کار عکاسی را شروع کرد. در سال ۵۶ به مدرسه عالی ساختمان رفت و در سال ۵۸ برای تحصیل در رشته معماری و شهرسازی وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. در کنار آموزش  حرفه معماری و شهرسازی، به عکاسی در زمینه های گوناگون پرداخت. به عکاسی عشق وافری داشت که شاهد این ادعا گنجینه پرباری است که از خود به جا گذاشته است و امروز بخشی از آن را می بینیم.

پس از این معرفی، تعدادی از عکس های سیاه و سفید مهندس ضیائی بر پرده سالن به نمایش در آمد.

سپس، دهباشی از استاد فخرالدین فخرالدینی دعوت کرد تا به عنوان نخستین سخنران مراسم را آغاز کند. استاد فخرالدینی با چهره مهربان و لبخند همیشگی خود، در جایگاه حاضر شد و پس از تشکر از دهباشی برای تشکیل چنین جلساتی گفت:

متأسفانه من مرحوم علینقی ضیائی را هرگز ندیده بودم. ایشان گرچه معمار بود، ولی عکاس هنرمندی هم بود. وقتی آقای دهباشی از من خواست که در مجلس یادبود این هنرمند جوان شرکت کنم، پذیرفتم چون کارهای عکاسی ایشان را بسیار پسندیدم. امیدوارم خانواده ایشان این غم بزرگ را تحمل کنند. اگرچه آقای ضیائی را ندیده بودم، اما عکس های ایشان خیلی با طبع من نزدیک است. مخصوصاً در عکس هایی که از خرمشهر گرفته، چه کادربندی های زیبایی انجام داده است. حس معماری در تمام عکس هایش مشهود است. من آرزو می کنم که دیگران این راه را ادامه بدهند. کار ایشان سرمشق خوبی برای هنر عکاسی ایران است.

استاد فخرالدین فخرالدینی از عکاسی هنرمندانه مهندس ضیایی سخن گفت
استاد فخرالدین فخرالدینی از عکاسی هنرمندانه مهندس ضیایی سخن گفت

در ادامه سخنان استاد فخرالدینی، چند دقیقه ای به نمایش پرتره های شادروان ضیائی از مشاهیر ایرانی اختصاص داده شد.

سخنران بعدی، مهندس ایرج کلانتری بود. او ضمن قدردانی از دهباشی برای کوشش مستمری که در جهت برگزاری چنین جلساتی می کند، افزود:

 موضوع فوت علیقلی ضیائی برای من شوک آور بود. به این علت که چند روز قبل از فوت ایشان، آقای شافعی تلفنی از من دعوت کرد به خانه مهندس ضیائی بروم. ایشان علاقه مند بود که پرتره ای از من بگیرد. جلسه خوبی بود ولی ناراحت شدم از اینکه ایشان را در حال بدی دیدم. هر نشست و برخاستی باعث می شد که چند دقیقه ای به نفس نفس بیافتد. وقتی دلیلش را از او پرسیدم، گفت فقط بیست و پنج درصد ریه اش عمل می کند. امیدوار بودیم که با رجوع به دکتر بهبود پیدا کند، اما متاسفانه دو روز بعد خبر فوتشان را به ما دادند.

در توصیف ویژگی های شخصیتی ایشان باید بگویم انسان با اخلاق، مهربان ، مؤدب و فوق العاده فروتنی بود. ولی من دوست دارم از زاویه دیگری به خاطره آشنایی خودم با ایشان بپردازم. بعد از انقلاب، در اوائل دهه شصت، بیکار شده بودم. همزمان عمل جراحی سختی هم روی معده ام انجام داده بودم که باعث شده بود تا حد زیادی افسرده شوم. فکر کردم که در این اوضاع بهتر است که وارد کار آموزش و فضای دانشگاهی شوم تا روحیه بهتری پیدا کنم. زمانی که وارد دانشگاه شدم، بیشتر شاگردانی که با آنها کار می کردم ورودی های سال ۵۸ بودند. من بر خلاف پیش فرض هایی که داشتم، دیدم این گروه آدم های بسیار با استعدادی هستند و چه ذهنیت جالبی دارند. چه بسا من می توانستم از آنها بیاموزم.

مهندس ایرج کلانتری از ویژگی های علیقلی ضیایی گفت
مهندس ایرج کلانتری از ویژگی های علیقلی ضیایی گفت

این دوره چند ساله آموزش سبب شد که با آنها الفت و دوستی پیدا کنم. در جرگه رفقای هم قرار گرفتیم و با هم به سفر می رفتیم. یادم می آید سفری با خانم مهندس نوروزی و آقای ضیائی به طالقان و دره پراچان، که نقطه ای دور افتاده در شمال شرقی طالقان است، رفتیم. بعد از این سفر، من با دیدن عکس های علی ضیائی فهمیدم که چه استعداد عجیبی در ضبط تصاویر این چنینی از طبیعت دارد. توجه و علاقه ام به اوبیشتر شد.

عکس های او از طبیعت پراچان و جامعه روستایی آنجا بیانگر همه چیز بود. کادربندی هایش زیبا و فوق العاده مینیمال بود. به اختصار متوجه می شدید که چقدر فضای زندگی یک فرد روستایی با نوع کارش و طبیعت آن منطقه عجین شده است.

 زمانی که مهندس ضیائی در دفتر ما مشغول به کار شد، بیشتر پروژه های شهرسازی را با من کار می کرد. من متوجه شدم که او قدرت تخیلی قوی در تجسم فضا دارد. من دو پروژه تفکیک اراضی را که یکی در حومه شهر شیراز بود و یکی در شمال به عهده ایشان سپرده بودم. ایشان از روی نقشه های تفکیک زمین به راحتی متوجه شده بود که سازمان فضایی که قرار بود در آنجا به وجود بیاید، به چه شکلی خواهد بود. در این تجربه واقعاً تحت تأثیر تخیل و تصور او قرار گرفتم. خوشبختانه این یکی از کارهایی بود که به نتیجه رسید و من گاهگاهی که به آنجا می روم به یاد او می افتم.

 یادش بخیر و صمیمانه به بازماندگانش تسلیت می گویم.

در پایان سخنان مهندس کلانتری، که همزمان با ورود استاد دولت آبادی به سالن بود، مجموعه دیگری از عکس های زنده یاد ضیائی، شامل تصاویری از بناهای تاریخی ایران، روستای موجن و خرمشهر ویران از جنگ، برای حاضران به نمایش در آمد.

سپس، دهباشی ضمن خیر مقدم به استاد دولت آبادی که با وجود خستگی ناشی از انتظار در ترافیک سنگین به قول خود وفا کرده بود، از ایشان که با حضورشان مایه دلگرمی و امید جوانان هنرمند هستند، تشکر کرد. او با بیان اینکه شاید یکی از آروزهای زنده یاد ضیائی این بوده است که بتواند در چنین جلسه ای پرتره های خود از استادان مورد علاقه اش را به آنان تقدیم کند، از استاد دولت آبادی دعوت کرد تا در جایگاه حاضر شود. سپس مهندس ژیلا نوروزی، همسر زنده یاد علیقلی ضیائی، در حضور استاد فخرالدینی و آقایان اسکویی و شاهرودی، پرتره استاد دولت آبادی را به ایشان تقدیم کرد.

هدای پرتره به محمود دولت آبادی
اهدای پرتره به محمود دولت آبادی

2G5A9067

سخنران بعدی مهندس امیر هوشنگ اردلان بود. او ضمن اظهار همدردی با خانواده زنده یاد ضیائی گفت:

امروز روز شگفت انگیزی برای من است. سه ماه پیش، در کنار علیقلی عزیز، در کارگاه معماریمان و در جوار جناب شافعی درباره همین برنامه گفتگو می کردیم و من امروز چگونه باور کنم که علی نیست. تنها چیزی که امشب می توانم بگویم، ناباوری من است. ناباوری یکی از حس های شگفت آدمی است. من با علیقلی همکار بودم. من در شرق آتلیه بودم و او در غرب. بیشترین چهره ای که در مدار نگاه من بود، چهره علیقلی بود: نجیب، سربه زیر، مثل یک دریا گسترده و آرام. گاهی هم که حرفی می زد، حرف هایش عمیق و مستند بود. خاطره ای که دارم مربوط به سی و هفت سال پیش است. همان طور که جناب مهندس کلانتری فرمودند، آن سال فرصتی هم برای من دست داد تا در دانشگاه تهران، یعنی خانه دومم، حضور پیدا کنم و با چهره هایی چون علی عزیز آشنا شوم. در اصل، این جوانان معلم من بودند.

مهندس اردلان با بیان اینکه در سال ۶۱ در کنار مهندس ضیائی در خرمشهر حضور داشته است، ایشان را نمادی از اصالت و نجابت دانست و شعری را که با همین مضمون به یاد زنده یاد ضیائی سروده بود، خواند:

 

«به یاد آن نجیب»

باورم نیست که ناباور و ویران و حزین

خبری داشته باشم با اشک

سخنی داشته باشم با آه

ناله ای داشته باشم از چاه.

 

باورم نیست که یکباره و در دم ناگاه

آن به سر زیر نگه، یاور آرام نجیب

بیخبر یکسره پا در سفری

 تا به لاهوت خدا

باز و آزاد و رها بکشد

نقشه بار دگر آمدن از سر بکشد

حسرت یافتن دختر و همسر بکشد.

 

از کسی می گویم

 که در این شهر پر از همهمه، آکنده ز دود

شاه بیت غزلی سوخته بود

کم سخن، رام و خموش

با کلامی همه آرامش و مهر

خسته از بار گران بردن و افتاده ز دوش.

 

چه بگویم که به تلخی، به کوتاهی، اگر

آنچه در نیم نظر، در نفسی، بتوان گفت

بین ما بود و غریبانه پرید

سایه ای بود و به خورشید رسید.

مهندس امیرهوشنگ اردلان از سالهای حضور در خرمشهر سخن گفت
مهندس امیرهوشنگ اردلان از سالهای حضور در خرمشهر سخن گفت

به دنبال سخنان مهندس اردلان و پس از نمایش مجموعه ای دیگر از عکس های شادروان ضیائی، دهباشی به اطلاع حاضران رساند که داریوش شایگان و مسعود کیمیایی هنوز موفق به پشت سر گذاشتن ترافیک سنگین نشده اند. او از آقای مهندس فرامرز پارسی، که ساعتی بعد عازم تبریز بود، دعوت کرد تا زودتر از دیگران در جایگاه حاضر شود، مبادا ترافیک سنگین ایشان را نیز از رسیدن به پرواز باز دارد!

مهندس پارسی پس از تشکر از دهباشی، سخنان خود را این گونه آغاز کرد:

دو ماه قبل از فوت آقای ضیائی، تلفنی با او صحبت کردم. حالش خوب بود. البته این اواخر مقداری ناخوش بود و من خوشحال شدم که می دیدم دارد سر حال تر صحبت می کند. خیلی زودتر از آنکه باورم شود از یکی از دوستان شنیدم که آقای ضیائی فوت کرده است. بیش از اینکه اندوه به من فشار بیاورد، افسوس بود که فشار آورد، افسوس از اینکه چرا آنقدر زود رفت و چرا ما نتوانستیم او را وادار کنیم که مواظب خودش باشد و بیشتر به سلامتیش فکر کند.

 بیست و سه سال قبل بود که برای اولین بار وارد شرکت مهندسین مشاور «باوند» شدم. میز من نود درجه با میز آقای ضیائی زاویه داشت. آنجا بود که دیدمش، یک آدم خاص، با صدای بم و پخته و مهربان و رفتاری چون یک نجیب زاده. خیلی دوست داشتم با او هر چه زودتر رفیق شوم. همین طور هم شد؛ چون او عکاس بود و من طبیعت گرد. با هم به خیلی جاها سفر کردیم. همیشه لحظاتی را که با او بودم، اینطور به یاد می آورم: با اینکه عکاس بود، همیشه با گروه همراه بود. وقتی می ایستاد تا عکس بگیرد، می گفتم: «آقای ضیائی بایستیم؟» می گفت: «نه بروید، من هم می آیم.» چند دقیقه بعد او را می دیدیم که با قدم های تند به دنبالمان می آمد.

شب ها کنار هم در کیسه خواب هایمان می خوابیدم. گاه نصفه شب ها می دیدم که سرخی آتش سیگار از گردی وسط کیسه خوابش دیده می شود. می فهمیدم که دارد به آسمان نگاه می کند. صبح ها همیشه سه چیز کنار دستش بود: پاکت سیگارش، فندک زیپو و دوربینش. معمولاً هم به محض بیدار شدن با هر سه تای اینها کار داشت. یادم می آید که در یکی از برنامه های پیاده روی در کویر، خیلی به دشواری برخوردیم. به بچه ها گفتم که هر کس بار اضافه دارد زمین بگذارد تا بتوانیم خودمان را برسانیم. وضع بد بود و آبمان هم تمام شده بود. فکر نمی کردیم به این زودی برسیم. آقای ضیائی گفت که بارش فقط دوربین است و از دوربین هایش هم نمی تواند بگذرد. با همان وضعیت می آمد. درحالیکه دهانش خشک بود، گاهی سیگاری روشن می کرد و پک می زد و می آمد.

مهندس فرامرز پارسی
مهندس فرامرز پارسی

در سفرها وقتی به دهی می رسیدیم، همیشه به بچه های روستایی سفارش چیزی می داد. وقتی برایش می آوردند، پول زیادی به آنها می داد که باعث تعجبشان می شد. این کار را به این خاطر انجام نمی داد که آنها فقیر بودند، بلکه چون خودش دست و دلباز بود این کار را می کرد. یادم است وقتی به خانه اش می رفتم همیشه یک چیزی، مثلاً کتاب یا سی دی، که به نظرش به درد من می خورد و خوب بود، به من می داد.

آقای ضیائی تا وقتی که زنده ایم در ذهن و خاطر ما هست. او همیشه در آثارش زنده خواهد ماند. امیدوارم به کمک ژیلا، یلدا و همه کسانی که دوستش داشتند، این آثار به بهترین نحو در حافظه فرهنگی کشور ما ثبت شود.

در ادامه و پس از نمایش تعدادی از عکس های طبیعتِ شادروان ضیائی، دهباشی به جایگاه رفت و با نام بردن از انگشت شمار هنرمندانی چون دولت آبادی و کیارستمی که توانسته اند نام ایران و ایرانی را در دنیا پر آوازه کرده و چهره مثبتی از آن ارائه دهند، از مهرداد اسکویی، به عنوان مستند ساز جوانی که توانسته جوایز معتبر بسیاری را نصیب خود کند، دعوت کرد تا از همکار سفر کرده اش سخن بگوید.

اسکویی ضمن تسلیت به خانواده مهندس ضیائی، سخنان خود را با بیان خاطراتی از دوران نوجوانی خود در بندر انزلی و علاقه وافرش به کتاب های استاد دولت آبادی شروع کرد. او افزود که آرزوی دیدن دولت آبادی و دیگر بزرگان بوده که او را به حوزه عکاسی کشانده است:

امروز دست و دلم می لرزد که در مقابل استاد فخرالدینی و بزرگان دیگر از یک عکاس مهم صحبت می کنم، بدون اینکه هیچوقت او را دیده باشم.

 من استاد فخرالدینی را به عنوان کسی که به صورت جدی در ایران به کار عکاسی پرتره می پردازد، دیده ام. بعد از ایشان با خانم مریم زندی آشنا شده ام. خودم هم تا به حال از بیش از چهارصد نفر عکاسی کرده ام و هنوز هم هر هفته به مددرسانی آقای دهباشی و دوستان دیگر، در جای جای ایران از اساتید مختلف عکاسی می کنم. وقتی عکس های آقای ضیائی را برای من فرستادند، به این سوال من پاسخ داده شد که پرتره بیضایی، دولت آبادی، مشیری، شاملو، کیمیایی، دریابندری، ممیز، هوشنگ ظریف، احمد محمود و خیلی های دیگر که من در جاهایی دیده بودم ولی نمی دانستم کار کیست، به چه کسی تعلق دارد. وقتی که این عکس ها را دیدم بسیار غمگین شدم که چرا من که درباره عکاسی پرتره کار و تحقیق می کنم، هنرمندی به این حد توانا را نمی شناخته ام و این امکان و سعادت را نداشته ام که با ایشان ملاقات کنم.

اسکویی سپس به توضیح درباره مجموعه عکس های خرمشهر و پرتره های زنده یاد ضیائی پرداخت و گفت:

من سرباز بودم که مرا به خرمشهر فرستادند. آنجا دائم می رفتم و فضاها و خانه ها را می دیدم و همه دیده هایم را می نوشتم. جناب ضیائی عکس های بسیار تاثیرگذاری از خرمشهر گرفته اند. دو تا از فریم هایی که ایشان گرفته اند، همان چیزهایی بود که من راجع به آنها یادداشت نوشته بودم. یکی از آنها، تخته سیاهی بود که دلش دریده شده بود. این تصویر را هیچ وقت از یاد نمی برم.

مهرداد اسکویی از تجربه های عکاسی سخن گفت
مهرداد اسکویی از تجربه های عکاسی سخن گفت

اما در مورد پرتره ها باید بگویم که «یوسف کارش» که از اساتید آقای فخرالدینی و از بزرگان پرتره است خیلی تلاش داشت تا کاری کند که قدرت باطنی شخصیت مقابل دوربین، در عکس دیده شود. کشف و پرده برداری از شخصیت، ذات عکس پرتره خوب است. من فکر می کنم آقای ضیائی در بسیاری از عکس هایی که گرفته اند به این کشف و پرده برداری از راز، ابهام، فردیت و هویت کاراکتر برجسته مقابل دوربینشان رسیده اند. ایشان توانسته اند لحظه ای ساکن را از میان جریان روزمره زندگی آنها به چنگ آورند، لحظه ای که دقیقاً می تواند ما را به درک باطن آن شخصیت برساند.

 در عکس های ایشان به شدت از فضا، سایه روشن ها و جزئیات صحنه ای که شخصیت در آن حضور دارد، استفاده شده است. در این عکس ها هر چیزی خارج از تصویر حذف شده و تنها حضور شخص در برابر دوربین با پس زمینه سیاه و نورپردازی بسیار متبحرانه در استودیو ثبت شده است. این در نتیجه آن شور و شعر و وحدت بینظیری است که گاه به صورت نمادین به دوربین اجازه می دهد تا به سوژه خیره شود و جهان درونی او را برای ما به یادگار بگذارد.

در کارهای ایشان حال و هوا، ابزار، ساز، خط، نقاشی و چیدمان های مهمی گرد هم می آیند تا شبکه ای غنی از تداعی های اغلب شاعرانه را برای ما خلق کنند. اگر به عکس ها دقت کنید، لحظه های بسیار خاصی را می بینید که باعث می شوند این عکس ها خارج از یک عکس طبیعی عمل کنند. اشاره می کنم به عکس جناب دولت آبادی، احمد شاملو، فریدون مشیری و همینطور بعضی از بانوانی که ایشان از آنها عکاسی کرده اند، مثل خانم دررودی و خانم معتمد آریا. در این عکس ها لحظه خاصی است که فراچنگ آوری آن بسیار مشکل است. من معتقدم که پرتره های آقای ضیائی، تنها چهره های اندیشمندان و بزرگان کشور ما در مقابل دوربین او نیستند. این پرتره ها، مجموعه ای از حس درونی و درک و دریافت های او از جهان رمز آمیز، نبوغ، فردیت و هویت شخص مقابل دوربین است. ترکیبی که چیز سومی است که نه خود هنرمند است و نه عکاس، بلکه چیز سومی است که در آنچه به استاد بزرگوارم جناب آقای دولت آبادی و اساتید دیگر اهدا شد، دیدیم.

علیقلی ضیائی توانسته با دوربینش تصویر چهره شناسانه ای از عصر خود به چنگ آورد، درک کند و به یادگار بگذارد. یک گام بعد از عکاسی پرتره باید به عکاسی پرتره های محیطی ایشان بپردازم. در این عکس ها کاراکترها، بدون آنکه موقعیت اجتماعیشان هیچ گونه اهمیتی داشته باشد، در طبیعت پیچیده خود به عنوان افرادی یکه، همچون سایر افراد، پافشاری می کنند. در این رابطه توجه شما را جلب می کنم به بچه ها و افراد بومی ای که با پس زمینه هایشان عکاسی شده اند و شما می توانید موقعیت آنها را در فضایی که عکاس فراچنگ آورده به خوبی بینید. ایشان توانسته است با استفاده از جزئیات فضا و محیط و ترکیب آن با کاراکترها به جایی برسد که هر کدام از عکس ها حس و حالی از زمانه و تاریخ خود بدست دهند.

من نه به عنوان یک هنرمند، بلکه به عنوان کسی که عاشق فرهنگ، تاریخ، هنرمندان و ادب کشور است و هر روز دارد در این راستا تلاش می کند، متاسفم که هیچ وقت نتوانستم از نزدیک ایشان را ببینم و خوشوقتم که او در کشور ما می زیسته و عکس هایی چنین قدرتمند برای ما و فرهنگ ما به یادگار گذاشته است.

2G5A8994

 

پس از این سخنان، چند دقیقه ای به نمایش عکس هایی از زنده یاد ضیایی به هنگام عکاسی و در سفرهایشان اختصاص یافت که سبب تأثر اکثر حاضران در سالن شد.

در پی آن، دهباشی به جایگاه رفت و با اشاره به فروش ترجمه های غیر مجاز از رمان «کلنل» استاد دولت آبادی گفت:

چاپ قاچاق ترجمه مغلوط از روی متن آلمانی «کلنل» این روزها جلوی دانشگاه تهران و در بساطی ها دیده می شود. این متن، نه ربطی به آقای دولت آبادی دارد و نه روح کلام ایشان در آن منعکس است، بلکه خیانت آشکاری است به حقوق نویسنده ای بزرگ. من از شما دوستانی که در رسانه های مجازی فعال هستید می خواهم که این مطلب را همه جا منعکس کنید. این ترجمه مغلوط تحریف شده سر سوزنی از رمان فارسی نوشته استاد دولت آبادی در خود ندارد و مورد قبول ایشان نیست. این ترجمه را که این روزها عرضه می کنند نخرید و نخوانید،  اصلا ًترجمه چه معنی دارد وقتی که یک اثر به فارسی نوشته شده است. بارها این مطلب را از تریبون شب های بخارا گفته ایم و باز هم تکرار می کنیم. این حداقل کاری است که ما در مواجهه با تضییع حقوق یک نویسنده بزرگمان می توانیم انجام دهیم.

سخنران بعدی، آقای رضا قوی فکر، روزنامه نگار و از بستگان زنده یاد ضیائی بود:

به نام عشق و به نام خداوندگار عاشق.

به نام مهندس علیقلی ضیایی، عکاس و معمار هنرمندی که عاشق بود و زیبایی را ستایش می کرد و به زندگی نگاهی متفاوت داشت، اما با متانتی مثال زدنی در خلوت و سکوت معنادار خود در نوزدهم آبان امسال آخرین عکس زندگی اش را گرفت و رفت. عکسی بزرگ که در آن هر چه می بینی از سویی طراوت است و تفاوت و دگر سو درد است و رنج، محرومیت است و تنهایی، بی کسی انسان منزوی و غمگین عصر ما. عکسی که با تمام تلخی، اما در قاب امید جای گرفته است.

بند ناف بچه را که جدا کردند، توی همان حالت درد زایمان و نشئگی به دنیا آمدن فرزندی سالم، مادر زیر لب چیزی گفت. دکتر گوشش را به دهان مادر نزدیک کرد. شنید که می گوید: «اسمش علی ست، علی جان من.» و از آن لحظه، نوزاد شد عزیز دردانه مادر. اما وقتی بزرگ تر شد و شکل گرفت، همه دیدند که او شده است علی خان، خان فامیل.

بزرگ بود، متین بود و اصیل. علی خان ضیائی که اینجا بودنمان امروز به خاطر نبودن اوست، فرزند مرحوم دکتر لطف الله ضیائی و نوه زنده یاد علامه میرزا عبدالله ضیائی از افاضل قرن و استاد دانشگاه الاظهر مصر بود. از مادر، دردانه مرحومه خانم هما مظفری، فرزند امیر مظفر و نواده امیرحسین خان قاسم السلطنه. علی خان از وقتی توانست راه برود زیر پایش هر چه بود مجله بود و روزنامه و کتاب های پدر. روی دیوارهای خانه پدری هر چه می دید تابلوهای نقاشی رنگارنگی بود که پدر فاضل و اهل ادبش کشیده بود. علی خان می دید که پدرش گوشه ای نشسته و دارد با قلم نی خوشنویسی می کند. هر چه در اطرافش بود هنر بود و زیبایی. علی خان لابه لای کتاب بزرگ شد.

رضا قوی فکر از نوجوانی زنده یاد ضیایی گفت
رضا قوی فکر از نوجوانی زنده یاد ضیایی گفت

تصویر نخستین جادویی بود که از نوجوانی توجه اش را جلب کرد. دوربین عکاسی پدر برایش حکم جادوگر را داشت. او از همان زمان عاشق این جادوگر شگفت انگیز شده بود. جعبه های جوراجور عکس های پدر، یادگارهای گرانبهایی بودند که دکتر ضیائی از جوانی با عشق جمع کرده بود: عکس هایی از فامیل و پیرامونش که حالا برای علی خان نقش با ارزش ترین ودیعه را بازی می کرد. عشق به عکاسی در جوانی مسیر آشنایی اش را با استاد مسعود معصومی، از برجسته ترین نوابغ عکاسی ایران، هموار کرد. با شور و هیجان در محضر استاد شاگردی کرد تا بدانجا که سالها بعد، خود به مرتبه ای رسید که عکاسان جوان زبر دست و ماهری را به جامعه هنری کشور معرفی کرد.

مهندس علیقلی ضیایی در سال ۵۶ به مدرسه عالی ساختمان رفت. دو سال بعد برای تحصیل در رشته معماری و شهرسازی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و همزمان با تحصیل در رشته معماری، عکاسی را هم پی گرفت. اما هرگز نه در معماری و نه در عکاسی ادعایی نداشت. ذاتش چنین نبود. با ادعا بیگانه بود و همچنان بی هیاهو از هر چه نظرش را جلب می کرد عکس می گرفت. این عکس های پیاپی، جایزه های پیاپی هم در برداشت، اما هیچ کس از این جوایز و تقدیرها خبری نداشت. هیچکدام از افراد خانواده تا روزی که برای همیشه ترکشان کرد، هیچ تندیسی را بر روی هیچ طاقچه ای ندیده بودند تا وقتی که همسفر باد شد و مثل پوپکی آرام و بی صدا رفت و بعد فرصتی پیدا شد تا از اتاق کارش لوح تقدیر و تندیس بیرون بیاورند.

 ای کاش دکتر ضیائی و همای نازنین بودند و با چشمان خود می دیدند که چه علی خانی در دامان مهرشان پرورانده اند، مثل خودشان بی ادعا و مخلص، مثل خودشان مهربان و متواضع، و مثل خودشان دریا دل و نازنین، عاشق هنر و ادب. همین بی ادعایی، بی توجهی به مادیات را در او رشد داد. آنگاه که مسئولین موزه دفاع مقدس برای ساخت ماکت کلاس درس بمباران شده ای در خرمشهر و نیز بازار ویران شده این شهر بی دفاع و نخل های سوخته بی سرش از مهندس ضیائی خواستند که این عکس ها را به قیمتی خوب به موزه بفروشد، علی خان اما تمامی عکس ها را به موزه هدیه کرد و ریالی نگرفت. حالا وقتی به آنجا می روید، یادتان باشد ماکت کلاس درس ویران شده از جنگ، از روی عکس های مهندس ضیائی ساخته شده. علی خان حالا از یک سو مهندس معماری شده بود تمام عیار که نبوغش را از زیبایی شناسی و عکاسی عاریه می گرفت و نیز عکاسی شده بود حرفه ای و بی بدیل که هنر چشم نوازش را از معماری قرض می کرد.

او در حقیقت عکاسی و معماری را به گونه ای که خواست خود او بود پیوند زده بود. تصاویر شگفت انگیز مهندس ضیائی از تخت جمشید، پاسارگاد، چغازنبیل، آبشارهای شوشتر، نشانه های اصفهان، خانه های سنتی و معماری بومی شهرهای مختلف ایران، گنبدهای فیروزه ای ایرانی که بر پهنه آجرهای خاکی رنگ لم داده بودند، دالان های تو در توی چشم نواز که یکیشان آنقدر دلبری کرد که شد روی جلد نوار «نوا» ی استاد شجریان، بادگیرهای سر برافراشته ایساتیس، یزد، طبیعت زیبای شمال و جنوب ایران، قشنگ ترین فرش های اصیل ایران، دارهای قالی و قالی بافان خسته هنرمند، صنایع دستی و بومی ایران، باغ های معروف ایرانی، فین که جان امیرکبیر آزاده را گرفت، و بزرگترین اثر خشت و گلی جهان، ارگ بم، که بعدها تصویر مخروبه اش را با دوربینش ثبت کرد، از جمله کارهای او است.

شب علیقلی ضیایی
شب علیقلی ضیایی

کار بزرگ دیگر مهندس ضیائی، که تازه دیروز آن را فهمیدم، مرمت بخش هایی از مجموعه وسیع قلعه رودخان، قلعه ای متعلق به ساسانیان، در نزدیکی فومن است. دختر کوچکم که او هم عاشق عکاسی است و مدتی نزد مهندس ضیائی عکاسی را شاگردی کرده است، دیروز برای من گفت: «بابا می دانی که علی خان جزو اولین گروه هایی است که با دوستان معمارش به قلعه رودخان رفته و بخش هایی از این مجموعه را مرمت کرده؟» گفتم: «نه.» گفت: «آری، وقتی عکس هایی را که از قلعه رودخان گرفته بود نشانم می داد، برایم از این کار بزرگ گفت.» اما همین کار بزرگ را هیچ کس خبر ندارد، حتی نزدیک ترین کسان علی خان شاید این مطلب را ندانند. پس این خبر، خود شاهدی است بر این ادعا که مهندس ضیائی کارهای بزرگ دیگری هم انجام داده اند که شاید روزی دیگر، در جایی دیگر، کسی مثل دختر من آن را بازگو کند.

علی خان اما وقتی طبیعت متنوع ایران را زیر پاهای استوارش طی کرد و عکس های زیبایش از جای جای این سرزمین همیشه جاوید را ثبت و ضبط نمود، سر از کلیمانجارو در آورد. از بالای کلیمانجارو، با دوربینش همه تصاویر را ضبط کرد.

علی خان هر بار صدای ساز زن دوره گرد کوچه مهیار را می شنید، بی اختیار به سراغش می رفت. با احترامی مثال زدنی که عادتش  بود پاسخ هنر او را می داد. صبح روزی که علی جان از دست رفته بود، همه در خانه جمع شده بودند و ناله می کردند. در میان گریه های بی صدا اما آوازه خوان شهر پشت پنجره داشت با زمزمه آواز سر می داد:

تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن

ای بهار آرزو، بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار، بر آشیانم کن گذر.

ای روی تو آیینه ام، عشقت غم دیرینه ام

باز آ چو گل در این بهار

سر را بنه بر سینه ام.

 

پس از این سخنان، افشین شاهرودی به جایگاه آمد:

دو سه روز پیش که آقای دهباشی از من خواست تا اینجا صحبتی بکنم، در این فکر بودم که درباره آقای ضیائی چه بگویم. از ویژگی های شخصیتی ایشان چیز زیادی نمی دانستم و بررسی کارهایشان هم جایش اینجا نبود. با این فکر مشغول بودم که رسیدم به دغدغه همیشگی خودم درباره ماهیت کار هنری و مشخصاً عکس.

چند سال پیش گفتگویی برای نشریه «عکاسی خلاق» با عنوان «تحلیل های روانکاوانه عکس و عکاسی» با دکتر محمد صنعتی داشتم. در آن گفتگو صحبت از مرگ شد و بحث به اینجا رسید که بزرگترین دغدغه انسان در تمام طول هستی مرگ بوده و هیچ وقت هم نتوانسته است با این قضیه درست کنار بیاید. ولی انسان سه اختراع بزرگ کرده تا بتواند با این واقعیتی که آن را نمی شناسد، رو به رو شود. یکی از این اختراعات، هنر است که جایگزینی برای مرگ جسمانی می شود. وقتی جسم از میان می رود، با هنر می توان باقی ماند. ما اطلاعی از جزئیات فیزیکی هنرمندان بزرگ تاریخ نداریم، ولی با افکار، آمال و آرزوها، و دنیای آنها از طریق آثارشان ارتباط برقرار می کنیم.

افشین شاهرودی از ماهیت کار هنری سخن گفت
افشین شاهرودی از ماهیت کار هنری سخن گفت

علیقلی ضیائی را باید در جایگاه یک هنرمند ببینیم. ما هنرمندان موظف هستیم که از نسل خود گزارشی به تاریخ ارائه دهیم. علیقلی ضیائی گزارش خود را داد. عکاسی فرانسوی، عکسی دارد از آدمی که وسط یک سیب ایستاده و عمودی به طرف آسمان شلیک می کند. منتقدی با استناد به داستان های اسطوره ای، در مورد این عکس می گوید: «چه می شود گفت در مورد کمانداری که خدنگش را به سوی خویش نشانه می رود. در این صورت پیروزی او در شکست اوست.» تیر از آسمان بر می گردد و به سر او که وسط سیب ایستاده است، اصابت می کند. در عکس های خرمشهر و جنگ آقای ضیائی، انسانی نیست. هر چه هست ویرانی است. گزارشی بالاتر از این؟ این عکس نشان می دهد که جنگ چه به روز انسان و انسانیت می آورد. حالا تنها چیزی که نیست خود انسان است. تنها ردپای انسان در این عکس ها، قاب عکس شکسته و کجی است که در یک خانه بمباران شده دیده می شود.

در عکس های طبیعت ایشان هم آنچه هست زیبایی زندگی است. در مقابل انسانی که واقعاً کوچک است، آنچه خودنمایی می کند فضا، دنیا و گستره ای است که او را در برگرفته است.

امیدوارم هنرمندانی از این گونه، که بتوانند گزارش هایی درست به تاریخ دهند، زیاد داشته باشیم.

سپس، نوبت به حمید کرامتی، دوست و همکار دیرینه علیقلی ضیائی، رسید:

برای من که در دوران جوانی، آشنایی با آدم های گوناگون لذت بخش ترین دلمشغولی بود، آشنایی و دوستی با علیقلی از حالت دلمشغولی همیشگی در آمد و ناگهان به یک کشف بزرگ در زندگی ام بدل شد. احساس کاشفان قاره ای جدید را داشتم که به سرزمینی با معادن و ثروت های فراوان رسیده اند، با این تفاوت که من به گنجینه ای کوچک، اما پایان ناپذیر از ثروت انسانی و معنوی دست یافته بودم. تجربه شناخت آدمیان به من آموخته بود که شخصیت هر آدمی اغلب ممکن است یک یا چند صفت نیک انسانی را در خود داشته باشد، ولی علیقلی کسی بود که گلچینی از روحیات نیک همچون مهربانی، تواضع، بخشندگی، بردباری، دلسوزی، خیرخواهی و احترام بی مثال به دیگران را یکجا و فراوان در سرشت خود داشت.

بروز همین روحیات در جریان کار و زندگی او، برای من که در سالیان دراز دوستی و همکاری نظاره گرش بودم، در عین لطف و زیبایی سرشار از مکاشفه و آموزندگی بود. با همین خصوصیات و روحیات عالی انسانی بود که علیقلی هر جا که حضور می یافت، بی هیچ چک و چانه ای در دل همگان جا می گرفت: از آشنایان و همسایگان و همکاران و فعالان حرفه گرفته تا کسانی که فقط یکبار با او دیدار داشتند و یا حتی رانندگان روزانه آژانسی که بردن این مسافر ویژه را برای خود یک شانس می دانستند.

اما اینک آنچه که برای من قابل تأمل و ستودنی می نماید، پیوند صادقانه خلق و خوی نیک این هنرمند عکاس و معمار و شهرساز است با دستاوردهای هنری و حرفه ایش. علیقلی در زندگی همواره غرق در آرامشی مثال زدنی بود و همین آرامش استوار، بستر تمرکز او در خلق آثار هنری و حرفه ایش بود.

در محیط کار اغلب شاهد بودم علیقلی تمرکز خود را بر روی یک کار و فقط یک کار می گذاشت، ولی همان کار را به گونه ای بی بدیل به انجام می رساند. در همین خصوص تعهد حرفه ایش را می توان مثال زد. او هر پروژه ای را به نحو ایدئال طراحی می کرد و میزان کار روی پروژه را با مبلغ حق الزحمه اش تناسب نمی بست. من به عنوان مدیر او هیچگاه موفق نشدم وادارش کنم روی پروژه ای، به خاطر محدودیت حق الزحمه، کمتر وقت صرف کند. داشتن شرافت حرفه ای درس ارزنده ای بود که از او آموختم.

حمید کرامتی از سالها دوستی با علیقلی ضیایی حکایت کرد
حمید کرامتی از سالها دوستی با علیقلی ضیایی حکایت کرد

همچون بسیاری هنرمندان، علیقلی کم سخن بود و در عوض این ضعف بیان را در کارها و آثار هنری اش خداگونه جبران می کرد. اصلاً او بیان شفاهی احساسات را چرب زبانی و گزافه گویی می پنداشت و خود کوچکترین استعداد و توانایی حتی در شرح و بیان آفریده های هنری و حرفه ای خویش نداشت. در زمان ارائه پروژه نزد کارفرما هر بار نگران بودم که او نتواند حق مطلب را بابت طرح های ارزشمند خود ادا کند و غالباً نیز چنین می شد. یقیناً التجای او به زبان شریف هنر، تنها راه ممکن برای بیان احساسات سرکشی بود که هیچ کس قادر نبود ذره ای از آنها را از زبان خاموش خود او دریافت کند. شاید به همین خاطر بود که او طرح های خود را به بهترین شکل ممکن ارائه می کرد تا بلکه اصلاً نیازی به شرح و بیان نداشته باشند. وسواس و دقت موشکافانه او در ترسیم جزئیات و آماده سازی نقشه ها به حدی بود که غالباً حوصله همکاران زیردست او را سر می برد. اما در پایان، محصول نهایی کار او از نظر ترکیب، کادربندی و انتخاب رنگ ها کمابیش کاری هنری از آب در می آمد. در این زمینه، صحنه هایی که او از ویرانه های شهر خرمشهر در دوران جنگ ثبت کرده، غمبارترین تصاویر ممکن از این رویداد هولناک تاریخ کشور ما است. عکس هایی که از فقر و محرومیت مردم نقاط مختلف گرفته، به عالی ترین نحو و مؤثرترین زبان، احساس عمیق و انسانی عکاس از ظلم و جفا بر هموطنان خود را به نمایش می گذارد. حال آنکه کمتر کسی از اطرافیان علیقلی، از زبان او ناله و شکوه ای در مورد تلخی های جنگ یا دردهای مردم فقیر شنیده بود.

از دیگر خصوصیات علیقلی، فروتنی بود. او اساساً هیچ ادعایی در مورد کارهایش نداشت. با وجود آن پیشینه پربار و داشتن عکس های پرشمار هنری، هیچگاه از کارهای خود نمایشگاه نگذاشت و به رغم اصرار دوستان، علاقه چندانی به این کار نشان نداد. تنها نمایشگاه عکس وی، که بدون اطلاعش تدارک دیده شده بود، زمانی برگزار شد که بیش از یک ماه از مرگ نابهنگام او سپری شده بود. تقدیر آن بود که دوستانی که می خواستند علیقلی را با این نمایشگاه غافلگیر کنند، خود غافلگیر مرگ ناباورانه او شدند.

علیقلی که در کار و زندگی با دیگران مهربانترین بود، با خود اما سر جفا داشت. او به سلامتی خود سخت بی اعتنا بود و با وجود مشکلات تنفسی چند ساله، از کشیدن سیگار که دلبستگی دیرینه اش بود، نمی کاست. در مقابل سرسختی او کاری از دوستانش ساخته نبود و اینگونه بود که در مقابل چشمان نگران ما، آگاهانه به سمت فنای خود قدم برمی داشت. در چند ماه آخر، تنگی نفسش اوج گرفته بود و من که در آتلیه در جوار او بودم، می دیدم که هر روز نومیدانه تر در خود فرومی رود و گاهی حتی صدای نفس های خسته او را که به سختی بالا می آمد، می شنیدم .

2G5A8962

حالا او رفته و من که رفتنش را باور ندارم، گاهی در آتلیه از پشت میزم ناخودآگاه سر بلند می کنم تا او را ببینم. یک لحظه خیال می کنم هنوز پشت میز نشسته و در آرامش همیشگی اش مشغول کار است. هر بار که جای خالیش را می بینم، دریغمندانه به یاد این شعر اخوان می افتم:

ما چون دو دریچه رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

 

هر روز، سلام و پرسش و خنده

هر روز، قرار روز آینده

 

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

 

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است.

 

در ادامه، پیام تصویری خواهر مهندس ضیایی، خانم یاسمن ضیائی، نمایش داده شد. ایشان از طرف خود و خواهر و برادرش، گلی و حسینعلی ضیائی، از دهباشی و حاضرین در مجلس تشکر و اظهار امیدواری کرد که از این پس بتوانند در تمام جلساتی که اختصاص به بررسی زندگی و آثار علیقلی ضیائی دارد، شرکت کنند.

یاسمن ضیایی
یاسمن ضیایی

سپس، با حضور استاد فخر الدینی و آقایان اسکویی و شاهرودی، پرتره فریدون مشیری اثر زنده یاد ضیائی، توسط همسر ایشان به خانم بهار مشیری تقدیم شد رضا قوی فکر نیز پرتره استاد پرویز کلانتری را تقدیم کرد.

اهدای پرتره فریدون مشیری
اهدای پرتره فریدون مشیری
اهدای پرتره مهندس ایرج کلانتری
اهدای پرتره مهندس ایرج کلانتری

پس از اهدای پرتره ها، دهباشی از خانم ژیلا نوروزی دعوت کرد تا همراه با دخترشان، یلدا ضیائی، در جایگاه حاضر شوند. مهندس نوروزی در سخنانی به بیان جنبه هنری آثار همسر خود پرداخت:

 

او پدید آورنده برخی از بهترین عکس های معماری بومی ایران است. آنچه که او را از خیلی دیگر از عکاسان متمایز می کند، نگاه بسیار بسیار آراسته و شاعرانه او به فضا است. او یک معمار ستایشگر است.

در عکس های او می توان خنکای سایه را در گرمای سوزان کوچه های شهرهای کویری و نسیم خنک بادگیرها را در فضای یخچال گنبدی بر پوست حس کرد. عکس او از هندسه ای برخوردار است که به واسطه قواعد و آرایش خطوط نسبت به یکدیگر، احساس ژرفی را در مخاطب ایجاد می کند و آنچه که در این ترکیب نقش موثری بازی می کند، ترکیبی است که نور و تاریکی بر عهده دارد.

او در عین حال در جستجوی خلوص و سادگی بود و شکل هایی را می یافت که مفهوم انتزاع را به بهترین وجه نمایان می ساخت. عکس هایی که از بازار کاشان، سر در مسجد جامع یزد، خانه های ابرقو، زواره و نائین دارد، مؤید این مطلب است.

مجموعه عکس های ابیانه، روستای موجن، مسجد جامع و کاروانسرای نطنز، در عین خلوص و سادگی دارای کمپوزیسیون و تعادلی است که بی بدلیل است. او زوایایی را در فضا کشف می کرد که دیگران قادر به دیدن آن نبودند. او نور و چاپ را آموخت و کمپوزیسیون را از آموخته های معماری به دست آورد. او برخوردار از شمی قوی بود که عکس های او را منحصر به فرد می کرد.

عکس هایی که با سوژه های اجتماعی گرفته است، یادآور عکس های پل استرند است. او یک هنرمند واقع گرا  و هوادار شیوه مستقیم و واضح عکاسی است. عکس های او دارای وضوح زیادی هستند و مفاهیمی بسیار عمیق تر از دقت ساده فنی در آنها نهفته است.

مهندس ژیلا نوروزی و یلدا ضیایی
مهندس ژیلا نوروزی و یلدا ضیایی

پرتره های او انتقال احساس ناب است. او عکاسی پرتره را در محیط کاری و زندگی هنرمندان انجام می داد و سعی داشت تا منزلت اجتماعی آنان را به تصویر کشد. زمینه سیاه پرتره هایش عمدتاً تأکید را بیشتر بر روی حالت صورت متمرکز می ساخت. در هنگام عکاسی تمرکزش بر روی کارش بود و اشخاص را آزاد می گذاشت تا احساس راحتی کنند. او به دنبال شکار لحظه ای بود تا احساسات اصیل از شخصیت ها بروز پیدا کند. او می دانست نور تنها روشنایی نیست، بلکه می تواند خوانش و تفسیر عکس را تغییر دهد و آن را با آگاهی انتخاب می کرد. او همیشه به والایی و وقار سوژه اش احترام می گذاشت. این امر، انسجام شیوه کارش را بیشتر می کرد. او از قبل به دنبال فیگور یا دکور خاصی نبود، بلکه همواره به دنبال شکار لحظه ای بود که بتواند شخصیت و حالات هر شخص را به نمایش بگذارد؛ آن لحظه کوتاهی که آنچه در درون ذهن، روح و روان هر شخص وجود دارد، در چشمانش، دستانش و رفتارش منعکس می شود. این لحظه ای است که می باید ثبت شود. او معمولاً همان جا ایده اش را از شخصیت و ظاهر سوژه بیرون می کشید. در عکاسی پرتره از هنرمندان و شخصیت ها، گاهی ویژگی های فردی خاص و معانی حالاتی مانند خم شدن سر، برق چشمان و تغییرات چهره را تشخیص می داد و آن را ثبت می کرد. این تأثیر در برخی از تصاویر او بسیار شگفت انگیز است.

 عکس هایی که با سوژه های اجتماعی و مردم عادی، علی الخصوص کودکان، دارد بسیار تأثیرگذارند، همانند عکس کودکی جنگ زده در شکاف چادر که کتابی در دست دارد یا عکس کودک گریانی که بر دیوار کاهگلی تکیه زده است و نیز پرتره پیرمرد نابینایی که شیارهای عمیق صورتش بیانگر مفاهیم عمیق اجتماعی و فلسفی است.

هنگامی که به کارنامه پربار او نگاه می کنیم، عکس های طبیعت او نیز جایگاه ویژه ای دارند. او در این عکس ها به دنبال عظمت بود و گستردگی را به بهترین وجه به نمایش می گذاشت. غالباً برای آنکه به این گستردگی، برجستگی بخشد اجزای مؤثر و گویایی را در زمینه های نزدیک انتخاب می کرد. آگاهی دقیقی که به زیبایی پایدار طبیعت داشت، آرایش زیبایی به عکس های او بخشیده است. این ذات ساده و حقیقت گوی عکس های او است که عاری از حقه ها و تکنیک های عکاسی است و بیننده را به خود جلب می کند.

در مجموعه عکس های خرمشهر که در سال ۶۲ گرفته است، توجه بیننده به ترکیب عناصر، کنترل تاریکی و روشنایی، و نمود موفق بافت عناصر جلب می شود که در ترکیبی دراماتیک بر صفحه نقش بسته اند و آمیزه ای عجیب از احساس سکون و ترس را ایجاد می کنند. این عکس ها ی دراماتیک، چون طبیعتی بی جان بر صفحه نقاشی، تأثیر هولناک جنگ و تأثیر مخرب انسان جنگ افروز را بر طبیعت و شهر به تصویر می کشد. تصویر نخل های بی سر، درختان سوخته، کشتی های غرق شده، دیوارهایی که زخم جنگ آنها را متلاشی و پاره پاره کرده، دیواری که تنها قاب عکسی بر آن باقی مانده، یا کت و کلاهی که به انتظار صاحبش بر صحنه زندگی باقی مانده، همگی از تأثیرگذارترین عکس های جنگ هشت ساله است.

یادش گرامی.

نمایی دیگر از شب علیقلی ضیایی
نمایی دیگر از شب علیقلی ضیایی

مهندس نوروزی در خاتمه سخنان خود از دهباشی و کانون زبان فارسی برای این شب به یاد ماندنی تشکر کرد.

در پایان مراسم، دهباشی ضمن عذرخواهی از کوتاه شدن سخنرانی چند نفر از مهمانان به علت کمبود وقت، اظهار امیدواری کرد که در سالگرد درگذشت زنده یاد ضیائی بتواند یادنامه ای در خور ایشان منتشر کند. او همچنین از استاد دولت آبادی که علیرغم خستگی و شلوغی راه در جلسه حضور یافته بود تشکر کرد و برای ایشان آرزوی تندرستی نمود.

پس از این مراسم، حاضران از نمایشگاهی که از عکس های شادروان علیقلی ضیائی در همان محل ترتیب داده شده بود، دیدن کردند.

 

* عکس ها از : ژاله ستار