دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی/ پریسا احدیان

شیوا دولت آبادی50-70

 

صبح روز پنجشنبه، یازدهم شهریور ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، کتابفروشی آینده، در شصت و یکمین نشست خود، با همراهی مجلۀ بخارا، میزبان «دکتر شیوا دولت آبادی»، از محققان و روانشناسان ایران بود.

در ابتدا علی دهباشی ضمن عرض خوشامدگویی به میهمانان این مجلس، به شرح بخش هایی از بیوگرافی ایشان پرداخت و گفت:

“دکتر شیوا دولت آبادی در 12 شهریور ماه 1325 به دنیا آمدند. دوران دبیرستان را در تهران سپری کردند و سپس در انگلستان به تحصیل رشتۀ مدیریت بازرگانی پرداختند و پس از آن راهی آلمان شدند و از دانشگاه هایدلبرگ فوق لیسانس روانشناسی خود را اخذ نمودند.ایشان از سال 1356 به تدریس در دانشگاه مشغول شدندو  سرانجام در سال 1377 موفق به دریافت مدرک دکترای روانشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی گردیدند و در همین دانشگاه به تدریس ادامه دادند . ایشان علاوه بر زبان فارسی به زبان های انگلیسی و آلمانی تسلط و با زبان فرانسه آشنائی دارند.دولت ابادی در طی سالهای بعد  موفق به دریافت مدرک از دوره های آموزشی معتبر روانشناسی از جمله:

-دو دورۀ آموزشی و کسب گواهی در مداخله و مدیریت استرس و بحران، سازمان ملل متحد (2009 و 2011)

-دورۀ از راه دور آموزش مدیریت مشارکتی برای زنان (1383)

-دورۀ آموزشی شیوۀ درمان از طریق حرکات چشم، حساسیت زدایی و بازپردازش اطلاعات (ای. ام. دی.آر)، داکا – بنگلادش (1370 – 71)

-دورۀ آموزش به مادران برای ارتباط مؤثر با شیرخواران، بنگلور – هند (1369)

دورۀ آموزشی موسیقی درمانی، هایدلبرگ ، المان (56- 1355 )

دورۀ آموزشی رفتار درمانی، هایدلبرگ، آلمان (56-1355)”

شدند.

علی دهباشی شرحی کوتاه از زندگی دکتر شیوا دولت آبادی داد.
علی دهباشی شرحی کوتاه از زندگی دکتر شیوا دولت آبادی داد.

سردبیر مجلۀ بخارا،  در بخشی دیگر از سخنانش به آثار منتشر شدۀ میهمان این نشست کتابفروشی آینده، اشاره داشت و بیان کرد:

“دکتر دولت آبادی مقالات بسیاری در حوزۀ روانشناسی کودکان نگاشته اند و در کنفرانس های ملی و بین المللی ارائه داده اند و دارای پژوهش ها و تألیفات فراوان می باشند که می توان به برخی از آن ها اشاره نمود:

-بررسی مسائل روانی– اجتماعی مهاجرین جنگ تحمیلی (62-1360)، گزارش پژوهش انجام شده در انستیتو روانپزشکی تهران (دانشگاه علوم پزشکی ایران)

-افسردگی و کربوهیدرات ها (ترجمه) (1368)، فصلنامۀ دانش

-مقدمه ای بر روان نژندی اطلاعات (1373)

-فصلنامۀ اندیشه و رفتار (سال اول / جلد اول، انستیتو روانپزشکی تهران)

-تأثیر خلق بر ادراک نوجوانان (1376)، گزارش پژوهش، دانشگاه علامه طباطبای-همه چیز از کودکی آغاز می شود، نشر نامیرا، عشق سوم، شمارۀ اول (1380)

-بررسی میزان شیوع مصرف سیگار در دانش آموزان ( حکیم، 1380، دورۀ 4، شمارۀ 2)

-بررسی آگاهی و باور در دانش آموزان پیش دانشگاهی دربارۀ تأثیرات مصرف سیگار (اندیشه و رغتار، 1382، سال نهم شمارۀ 1)

-خاستگاه آگاهی (جلد سوم، ترجمۀ فصل هیپنوتیزم، 1384) انتشارات آگه تهران

و بسیاری از آثار دیگر.”

سپس علی دهباشی،  از دکتر شیوا دولت آبادی دعوت کرد تا در نشستی با همراهی دکتر عطا شیرازی به گفتگو بپردازند.

 علی دهباشی: دوستان می خواهند دربارۀ زندگی شما از کودکی تا امروز  بیشتر بدانند. نوجوانی و جوانی را در چه خانواده ای سپری کردید؟ اگر امکان دارد با این موضوع بحث خود را آغاز کنیم؟

شیوا دولت آبادی:مناین شانس بزرگ را داشتم که در خانواده ای به دنیا آمده باشم که یک نمونۀ افتخار آمیز  این خانواده، امروز در اینجا نشسته است: دکتر هوشنگ دولت آبادی، برادر من. خانواده ای داشتم که  برای خودش دارای اصولی بود و اخلاق نقش  مهمی را در روابط ما بازی می کرد .در نگاه من در آن فضا هر کسی به فکر این بود که چگونه می تواند مفید باشد و در عین حال مزاحم دیگران نشود. به نظرم می رسد که این موضوع در روابط بین فردی ما نقش مهمی داشت. من کوچکترینِ شش فرزند بودم و در آن دوران گمان می کردم که همۀ عالم باید همین شکل را داشته باشد که یک برادر بزرگ و بعد دو خواهر بزرگ و بعد برادری که خارج درس بخواند و به نوعی الگو باشد،  فکر می کردم که حتما یک خواهر باید شاعر و دیگری باید حقوق دان باشد، برادر بزرگ باید حتما مهندسی خوانده باشد، برادر نزدیکتر به من، خیلی باهوش  باشد و با شیطنت های پسرانه ای فوتبال بازی کند و همۀ این ها در مجموع همان گونه  که  همه ی بچه ها در کودکی به ثبات فضای خود نگاه می کنند ، فکر می کنند که دنیا همیشه همین طور خواهد ماند  و به آن باوردارند ، به من شکل داد. در همان زمانی که  من به دنیا آمدم، پدر و مادرم، نوه ای داشتند که هم سن و سال من بود  و من به نوعی این شانس را داشتم که انگار چندین پدر و مادر  داشته باشم که در واقع همان، خواهر و برادرهای بزرگتر من بودند. این تصویری از بخش فضای عاطفی دوران کودکی من بود که امن ، گرم و زیبا بود. فضای فرهنگی حاکم بر خانۀ ما بسیار بسیار ظریف و دقیق بود. گاهی به یاد دارم پدر و مادرم به جای اینکه با هم حرف بزنند با یکدیگر مشاعره می کردند  و حتی با شعر با هم شوخی می کردند. چون سنت شعر و ادب، نسل در نسل در خانوادۀ ما بود و این خود را در زندگی و زبان روزمره نشان می داد. اثری که این موضوع بر من گذاشته است ، حساسیتی است که به واژه ها دارم و برایم انتخاب کلمات در بیان مفاهیم ذهنی ام اهمیت دارد. شاید به خاطر همین است که همیشه برایم سخت بوده که چیزی را بنویسم و بگویم این کار من است! به خاطر همین نوشتن مقاله که بخشی از آن کار دیگران است و با پیشینه های تاریخی  و مستند حمایت می شود  برایم، آسان تر بوده است . به هر حال دوران کودکی با غفلت های زیبای خود در روزگاران و دورانی که تجربه ی  شادی ها بودند و لی آنقدر گرانبار نبودند که ما دیگر نتوانیم قدرش را بدانیم-بر خلاف  وضعیت بچه های امروز که آنهایی که در رفاه نسبی هستند  زیاده طلبند و بیشتر  و بیشتر می خواهند  فقط داشته باشند و نه این که شادی را با کوشش به دست بیاورند و از آن  لذت ببرند- گذشت. شادی ها آنقدر فراوان نبودند که ما نتوانیم قدرش را بدانیم. این نکته، خیلی سازنده است و امروز به عنوان یک روانشناس فروتنانه  می گویم که ما در جایگاه  والدین ، خوبست  سعی کنیم که تجربه ی  شادی ها را گاهی آگاهانه به تعویق بیندازیم تا  بچه ها قدرش را بیشتر بدانند.  به کودکی بازگردیم ،کودکی من  با رفتن به مدرسه و تابستان های پی در پی  گرم و گاهی رفتن به کنار دریا می گذشت و به دوران نوجوانی رسیدم ،نوجوانی  من مثل  نوجوانی برای هرکس  با فراز و نشیب هائی که دارد می رسید. در آن زمانها تشنه ی دانستن و پر از شور نوجوانی همیشه از خواهرم  پروین خواهش می کردم که به من کتابی بدهد که بخوانم و او نیز هر بار که به خانۀ ما می آمد رمان های خوبی برایم می آورد و به این ترتیب  دنیای ذهنی من این فرصت خوب را داشت که با اشخاصی که بودن آن ها  سرمایه بود در ارتباط نزدیک باشم و این همیشه مایه ی شکرگزاری من است . برای ادامه ی تحصیل با برادرم که شش سال از من بزرگتر بود به انگلیس رفتیم. البته در دو شهر مختلف بودیم و تجربۀ جا افتادن به عنوان یک دختر جوان هجده ساله بسیار حمایت شده  در یک کشور غریب کار آسانی نبود،  ولی  بعد از چالشهای اولیه و درد غربت بالاخره خیلی خوشحال بودم که می توانستم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم و این فرصت مغتنمی برای من که بود که با اندکی استقلال رشد کنم . در آنجا یک دورۀ همسان سازی دیپلم ایرانی با دیپلم انگلیسی را گذراندم و بعد از آن دورۀ فوق دیپلم مدیریت بازرگانی را به پایان رساندم. پس از آن  با پیدا شدن یک جای خوب تحصیلی و  همراه با گرایشی عاطفی  به آلمان کشیده شدم. یادگیری زبان دیگری را شروع کردم. این دوران برای من بسیار تعیین کننده ،  در وهله ی اول حاصل  همزمانی آن  با انقلاب دانشجویی 1968 اروپا بود و من با وجود اینکه هنوز  به خوبی از عمق حرکتهای اجتماعی آن دوره آگاه نبودم ،یادم می آید که در اولین تظاهرات علیه حملۀ آمریکا به ویتنام شرکت کردم. ولی این داستان 68 و وارد شدن به این نوع نگاه که همه چیز را از جمله همۀ معیارهای موجود آن زمان را  مثل خود شکل ومحتواهای درسی دانشگاه و کلاس، جایگاه استاد و بحث را می شود زیر سوال برد؛ سبب شد که نگاهم به دنیا دگرگون شود. این جنبش، در پاریس به انقلاب دانشجویی معروف شد ولی آثارش در همه جای اروپا بود  و بخصوص در آلمان و دانشگاه ما هایدلبرگ. به هر حال فکر می کنم که شاید تحمل و بردباری  را از این دوره یاد گرفته باشم ؛ یعنی یاد گرفتم که می شود دنیا را جور دیگری دید. در آن دوران  ما می گفتیم که ما  بچه های 68 هستیم و به نوعی خود را با این تغییرات بازشناسی می کردیم و هویتمان شده بود. به هر صورت تحصیل این دوره تمام شد و مشغول تحصیل در مقطع دکتری در دانشگاه هایدلبرگ بودم که پدر و مادرم اصرار کردند به ایران بازگردم  من دکترا را ناتمام گذاشتم و بازگشتم. و من از این بازگشت خوشحال بوده و هستم چون فرصت این را از دست ندادم  که چندین سال موهبت بودن در کنار پدر و مادرم را در بزرگسالی تجربه کنم و  همینطور این شانس خیلی بزرگ را داشتم که یک همراه عزیز و گرانقدر همانند دکتر عشایری را در ایران کنار خودم داشته باشم و دو فرزند دختر که زندگی ما را معنا بخشیدند و فکر می کنم که نسبتا هم خوب رشد کردند. این «نسبتا» را که می گویم یاد این می افتم  که در سالهای طولانی تدریس در دانشگاه، دانشجویان همیشه می گفتند که جمله ای که از من در توصیف تئوری ها و نتایج تحقیقات، به خاطر دارند این است:”به نظر می رسد!” و به من می گفتند:”استادِ به نظر می رسد!” و بیان می کردند که هیچکس به اندازۀ شما با تردید در مورد یافته ها صحبت نمی کند! به هر حال برای من دنیا همیشه به نوعی “به نظر می رسد” و فکر می کنم که در هر زمانی باید به آن چیزهایی استناد کنیم که در زمان خود، علمی ترین هستند اما اصرار صد در صد نداشته باشیم که حتما همۀ نتایج به دست آمده درست  ونهائی باشند. شاید این همان تحمل و تلاش برای تمرین بردباری بود که از سال های 68 یاد گرفتم و  البته خیلی زیاد هم خودرشته ی روانشناسی این را به من آموخت . اگر علم روانشناسی با وجود تمام هجومی که به آن آورده می شود، به درستی فهمیده شود  می توان گفت که به ما می آموزد که آنچه  در نهایت یک فرد از نظر شخصیتی می شود بر آیندی نسبی از آن چیزی هست که به او داده شده است.  پس مشکل هاو مسائل هر کس را می شود تا حدودی شناخت و تا حدودی حل و فصل کرد و این انعطاف در نگاه  تأثیر مثبت زیادی در زندگی شخصی و اجتماعی من داشته است.”

دکتر شیوا دولت آبادی
دکتر شیوا دولت آبادی

دکتر عطا شیرازی با اشاره به جایگاه متفاوت انسان در نزد پورسینا از دیدگاه مثبت و به معنایی دیگر از  انسان از زبان هنرمندی در آشویتس با مفهومی منفی، پرداخت و اظهار داشت:

” آدم ها از نظر فیزیکی مشترک هستند اما وقتی وارد عرصۀ روانشناسی می شوید، انسان، معنا می یابد. خانم دکتر دولت آبادی از یک سلسلۀ هنر و دانش آمده اند. در حوزۀ علمی که ما هستیم در بخش علوم نظری بحث درست بودن یا غلط بودن است اما در حوزۀ مسائل روانشناسی و جامعه شناسی که هست باید شخص اقناع شود که این درست است یا غلط. خانم دکتر،  مبدأ تاریخی برای خود گذاشتند و آن سال 1968 بود. جنبش دانشجویی که همۀ اروپا را دربر داشت و بعدها به حکومت های رفاه منجر شد. بنابراین ایشان یک روانشناسی دارند و ما امروز به روانشناسی انسانی از دید پورسینا نیازمندیم. حال از این دیدگاه از خانم دکتر می خواهم که این موضوع را بررسی بفرمایند.

دکتر شیوا دولت آبادی: البته من نقشی در اینکه در یک خانوادۀ فرهنگی به وجود آمده ام نداشتم، اما این شانس را داشتم! گمان می کنم شما نتیجۀ خوبی گرفتید. آن دگرگونی ذهنی که از تفکر  انتقادی زیر سوال بردن ساختارهای  موجود در سال های 68 به بعد بوجود آمد، سبب شد که جایگاه انسان بازتعریف شود  و در مورد این که هر کسی چه سهمی از حیات دارد، بحث شود و این موانع بیشتر دیده شوند که چقدر گردانندگان ساختارهای موجود این سهم را ناجوانمردانه، تنها به خودشان اختصاص می دهند!  و همینطور که می فرمایید، مسألۀ دولت های رفاه، دستاورد عملی و جدی این نوع تفکر بود.برای یک روانشناس  داشتن نگرشی متحمل، برای دیدن و به حساب آوردن پیشینۀ افراد ،  نامرادی های زندگی آن ها ، فرصتهای کمی که برای رشد و تجربه در زندگی خود داشته اند لازم است ، آنوقت است که می توان واکنشها، داوریها ، پیشداوریها ویا حتی بی اخلاقیها  را فهمید ولی  البته نه همیشه بخشید.  به همین دلیل است که بزرگ اندیشی ،تحمل ، نوع دوستی و همه ی این ویژگی های خوب را باید اگر در خانه آموخته نشوند در برنامه های درسی گنجاند چراکه این ویژگیها  ها قابل درونی سازی و آموختن هستند . این  آموزه ها باید از همان دوران کودکی در قالب بسته های مهارت های زندگی به بچه ها آموزش داده شوند. اولین قدم این است که فرد بیاموزد که ارزشمند است و  هر دیگری هم در جایگاه خود دارای ارزش است. اگر این امر درونی شود، آن زمان، بسیاری از مشکلاتی که ما در روابط اجتماعی خود داریم تعدیل خواهد شد. من به سهم خودضرورت بهره گیری از این گونه از روشها  را در قالب فعالیت هایم در زمینه ی  حقوق کودک پیگیری کرده ام . پیشنهادهای جدی  داده ایم که آموزش حقوق کودک برای کودکان و بزرگسالان اجباری شود. از سال هفتاد و سه انجمنی  را تشکیل دادیم و گفتیم که امروز که مجلس شورای اسلامی پیمان جهانی حقوق کودک را  اگر چه با حق تحفظ پذیرفته است، پس ما نیز سعی کنیم که رعایت حقوق اجتماعی را در مدرسه به کودکان آموزش دهیم و این امر  اگر درونی شود، می تواند بسیاری از مشکلات ما  را در بزرگسالی  نیز رفع کند. بعد از آشنائی بیشتر و  بررسی های جدی  به این نتیجه رسیدم که آموزش حق و تکلیف  به کودکان در شکل گیری شخصیت آنها  بسیار مؤثر است؛ یعنی اینکه  مثلا اگر ما بچه ها را به درک و عمل به مشارکت با دیگران ، به حق اظهار نظر و تفکر انتقادی هدایت کنیم و به آن ها، فرصت تبادل نظر و فهم حق خود و دیگران را قدم به قدم، بیاموزیم می توانیم منتظر نتایج خوب و پایدار از آن در شخصیت آنها باشیم. حقوق کودکان یعنی اینکه آن ها چگونه می توانند در چهار چوب هایی قرار بگیرند که هم حق خود را بخواهند و هم حق دیگران را!  عمیق تر شدن در بحث حق و تکلیف ، در شخص خود من نیز، چه در تجربۀ کار جمعی و چه در روابط روز مره تغییر ایجاد کردو می  دیدم که این نگاه به روابط نیان فردی چگونه می تواند  انسان ساز باشد. در ضرورت ساخته شدن انسانهائی که آموزشهای خوب ببینند تا انسانهای خوبی بشوند که شک نیست. کافی است که به جنگ ها و به فقر و حاشیه ها  بیندیشیم و اینطور که آمارهای  رسمی ما می گوید، حدود 12 میلیون حاشیه نشین در کشورمان داریم! این  کودکان چگونه بزرگ می شوند ؟  این کودکان چگونه می توانند با آسیبهائی که می بینند بزرگ شوند؟ این ها دغدغه های ما هستند و برای انجام کارهای اساسی در این زمینه ضعیف هستیم؛ ولی خوشحالیم که حداقل شرایط بیان آن و نشان دادن ضرورتهای آن فراهم گشته است. به هر حال آن روی سکه ی  دولت های رفاه شرایط بسیار سختی است که انسان ها در آن از منظر روانشناسیِ رشد، مجبور هستند که نا بهنجار رشد کنند؛ یعنی چاره ای جز دلمردگی و  یا خشن بودن را ندارند.

صحنه ای از دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی
صحنه ای از دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی

علی دهباشی: عدم حضور شادی در زندگی ما ایرانیان بخصوص در این چند دهه، ملموس است و چیزی نیست که پنهان باشد و  شاید در بسیاری از مواقع هم ربطی به دوره های مختلف سیاسی نداشته باشد. شادی در کل جامعه وجود ندارد. هر یک هم دلایلی را می توانیم برای این امر پیدا کنیم و شاهد بسیاری از ناهنجاری ها هستیم که عده ای دلیلش را نبود شادی می دانند  و بسیاری بر این عقیده نیستند!  از نظر روانشناسی اجتماعی خود متن شادی در زندگی چقدر مؤثر است؟

شیوا دولت آبادی: آمار خودکشی در کشور، بالا رفته است. معمولا آمار خودکشی، شاخصی جهت نشان دادن عدم سلامت جامعه است و بیانگر این است که تعدادی آنقدر ناخوش هستند که نمی خواهند، زندگی کنند. در عین حال من با سطحی انگاری خود مفهوم شادی راحت نیستم؛ به این دلیل که شادی در بخش هایی کاملا درونی است. یک دوره ای ما روانشناسان به شدت رفتارگرا و محیط گرا بودیم و می گفتیم هر چه هست زاییدۀ شرایط محیطی و تربیتی است. سنت 1960 تا 80 این گونه بود. یعنی از آن منظر به نظر می رسید که  شما می توانید آدم ها را به  آسانی برای شادبودن تربیت کنید-که البته فقط تا حدودی می توانید!- ولی امروزه می دانیم که زمینه هایی درونی و عصب شناسی برای رسیدنمان به یک تعادل عصبی هم  باید مهیا باشد. خیلی فقط  سراغ شرایط نرویم! بخشی از این  آمادگیها برای خوشحالی درونی است و ما می بینیم آدم هایی هستند که خود را با سختی های بسیاری وفق می دهند و در کل خلق خوبی دارند. حتی در میان  نوزادان هم اختلاف خلق وجود دارد. بنابراین بخشی از تجربه های هیجانی مربوط به مزاج و خلق پایه ای انسانها نیز هستند .از آن که بگذریم باید ببینیم که تظاهرات شادی و شاد بودن  و آن چیزی که قابل مشاهده است، چیست؟   مسألۀ بروز بیرونی شادی، مسألۀ انگیزه و شور به کارو تلاش است و اشتیاق برای رسیدن به هدفی مشخص که این موارد برنامه ریزی اجتماعی می خواهد. مسأله اینکه چشم انداز یک آدمی در آینده چگونه است؟ قرار است که چه اتفاقی برای او بیفتد. فراموش هم نکنیم که دربعضی جوامع ابراز شادی و نشاط بیشتر از  برخی دیگر تشویق می شود و اصولا فضای زندگی شاد تر و کم تکلف تر از فضای کلی زیستن ما است. در روان درمانی برای اشخاص بی هدف و بی انگیزه ای که این نشانه ها  هم علت و هم معلول افسردگی در آنها است، مثلا با کمک خود آنها  اهدافی با انتظار  نتیجۀ  مثلا شش ماهه، برنامه ریزی می کنیم. در این برنامه هیچگاه برای بیست سال آیندۀ او برنامه ای نمی گذاریم!  چرا می گوییم شش ماه آینده؟ برای این که می خواهیم به او یک هدف قابل دسترس و  زمانمند بدهیم. هدف ما این است که او در این مدت سعی و تلاش کند. با این برنامه، مُراجع ما هم یک هدف و چشم انداز دارد و هم فرصتی خواهد داشت تا خود را در این بازۀ زمانی ارزیابی کند. بنابراین مسألۀ ساختار اجتماعی که در آن  به طور فراگیر و قابل دسترس و بیش از همه واقع بینانه  برای اکثریت مردم روشنایی هایی و اهدافی دیده می شود ، مانند دست یافتن به یک سر پناه یا شغل و ….. می توان انتظار تلاش هدفمند و شادمانی داشت. دست آوردهای زندگی هرکس  اگرچه خود دلیلی برای شادی است اما باید دید که هر کس از  چه دیدگاهی  به آن  برای خود معنا می دهد. ما  هم مشکل معنادادن به زندگی  یا به دیگر سخن مشکل ارزشها را داریم  وهم کمبود چشم انداز  امید بخش داریم. اریک فروم می گوید: “ما داشتن را  با بودن اشتباه می گیریم.” یعنی فکر می کنیم که حتما باید داشته باشیم که باشیم و این سبب می شود که هیچ زمان  به حد کافی هم خوشحال نباشیم. خواسته ها  و میل به داشتن تمامی ندارد و آن چیزی که در تحلیل  عوارض سرمایه داری می گویند که در سرمایه داری همه نگرانی مستمر از کم داشتن دارند  ، یکی از همین موارد است. ولی مسألۀ مهم تر از همه این است که همه ی جنبه های زندگی نیاز به  یک بستر امن دارد ،  پس شاید بیش  و پیش از هر  چیز  باید برای تجربه ی احساس شادی احساس امنیت کرد. داشتن امنیت  روانی همان اطمینانی است که  انسان نیاز دارد که بتواند برای آینده ای قابل پیش بینی برنامه ریزی کند، که در آن فرصت امن حد اقل بتواند برای اهداف کوتاه مدت برنامه بریزد و تلاش کند. وظیفۀ جامعۀ  نیز این است که در  این راه  حمایتمان کند. چرا امروزه متقاضی زیادی برای  تحصیل داریم؟ چرا؟  چون کار نیست! بسیاری از جوانان ما بخصوص خانم ها درس می خوانند چون کاری نیست که انجام دهند. یعنی به نوعی یک راه حل برای همان چشم انداز  مثلا چهار سال بعد است  که به هر قیمتی برای خود دست و پا می کنیم ، که بگوئیم که من دارم درس می خوانم . جامعۀ ما با تمام این دانشگاه های متعدد اگر هم  جامعه ای با سواد شود اما  این سواد کاربردی نداشته باشد، تکلیف چیست؟ البته  تا حدودی دانشگاه رفتن کاربرد دارد چون ذهنیت کسی که به دانشگاه می رود با دیگری متفاوت است وحتما یک خانم با سواد و  با شعور اجتماعی بالاتر  توانایی خوبی برای مادرخوب  شدن دارد،  اما اینکه  چگونه می شود شرائطی فراهم آورد که در آن در چهارچوبی امن جوانها بتوانند برای یک آینده ی امن برای خود برنامه ریزی کنند و این برنامه ریزی و تلاش برایشان نشاط انگیز باشد،  مسأله ای مشکل و  قابل تامل است.   ما زمانی جامعۀ شادی خواهیم داشت که بچه های ما بتوانند امید به آینده ای را داشته باشند که در آن با تلاش هدفمند به بودن خود معنا ببخشند و مفید واقع شوند.

photo_2016-09-08_22-15-49

علی دهباشی: با درهای متعدد بسته، چه باید کرد؟

دکتر شیوا دولت آبادی: خوب در ضرورت گشوده شدن درها  می بینیم که هر کس که در یک مقام سیاسی و و مسئول حاضر می شود، می گوید که من شغل ایجاد  می کنم. این شغل ایجاد کردن  و ایجاد امکان برای فعالیت ، یعنی معنا دادن به زندگی! در سنین کودکی و نوجوانی و تحصیل و پس از آن در بزرگسالی ، در هر سنی، انسان با شغلش و فعالیتش معنا پیدا می کند. از من بپرسید که تو چه کاره هستی؟ خواهم گفت بازنشستۀ دانشگاه علامه اماامروز اهمیت اصلی من برای خودم  این است که خواهم گفت در دو  N.G.O  فعالیت دارم و این یعنی در کنار شغل و حرفه اصل فعالیت برای من معنا دارد.  خوب پس اگر بخواهیم این بحث راببندیم اولا به نظر می رسد  که بخشی از  آمادگی برای خوش بینی و بدبینی، محصول ژنتیک و خلق و خوی آدم است؛ دوم اینکه اگر داشتنها  صرف  و تنها دلیل برای معنا بخشیدن به زندگی باشد، این شادی  نمی آورد چرا که بشر همیشه بیشتر از داشته هایش می خواهد ، پس معنای بودن همراه با شادمانی ترکیبی است از رفاهی نسبی که در فضایی امن که به انسان چشم اندازهائی را نشان دهد که انسان را برای تلاش به سوی خود بکشاند. حال از خودمان بپرسیم که آیا  ما آموزشهای  مناسبی  به کودکانمان می دهیم که از تلاش خودشان شاد شوند؟! خیر! ما خیلی ساده و کم حوصله شادی ها ، تشویق ها و مادیات ر ا در اختیارشان می گذاریم. پس شاید کمبود شادی ، به جزدر  آن هایی که به دلیل فقر و به حاشیه رانده شدگی و سرگذشتی که به آن ها تحمیل شده است به دلیل نداشتن نیازهای اولیه است ،در بسیاری دیگر  به خاطر این است که از چیزهایی که از درون برمی خیزد خوشحال نیستند.

دکتر عطا شیرازی: وارد حوزۀ دیگری شویم. جدیدا مُد شده که می گویند پیش فرض. دوره ای که ما جوانتر بودیم می گفتند اصل موضوعه. اگر شما بپذیرید که بین دو نقطه، فقط یک خط مستقیم می توان کشید، حاصل، همان ساختمانی خواهد شد که در آن هستیم. یعنی دقیقا با پذیرفتن همین موضوع، چنین بنایی را می توان ساخت. با حضور تفکر بودیسم و اینکه دنیا را رها کرد و از آن هیچ نخواست می توان این دنیا را تحلیل کرد؟ اما در مقابل، شاملو می گفت غم نان اگر بگذارد! حالا این پیش فرض را می پذیریم که انسان موجودی، قابل ستایش و احترام است. اگر با این نگاه پیش برویم گفته های خانم دکتر معنا پیدا می کند. اگر این انسان قابل احترام است. پس حقوقی دارد. این حقوق از کودکی، تربیت و از شغل اوست و آن حقی است که به او داده شده است. دقیقا به اینجا که می رسیم رقابتی میان انسان ها بوجود می آید. در اینجا مهارتی لازم است که همۀ حقیقت پیش من نیست. جملۀ خوبی گفتند که:” به نظر می رسد!” حالا نگاه کنید تمام واژگانی که هدف بوده برای انسان قابل دسترسی است و این یعنی شادی قابل دسترسی است. شادی یک چیز درونی و بیرونی است که هر دو حالت نسبی هستند. اگر به این قضیه برسیم معنای روانشناسی رفتار را درک می کنیم. گویی کم کم روانشناسی کار و رنج و عشق معنا پیدا می کند. به نظر می رسد که اگر شما امروز بخش معنایی را دریابید آن زمان خواهید دید که اشخاصی چون آقای دهباشی که رنج آن را با بخارا تحمل می کنند، تمام سختی ها را هم می پذیرند چون متن قضیه چیز دیگری است. تمام این حوزه های زندگی را روانشناسی چگونه پوشش می دهد؟ و از آن چه دستاوردی خواهیم داشت؟ چگونه می توان این پیش فرض را پذیرفت که همه چیز قابل دسترسی است؟

دکتر عطا شیرازی در دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی
دکتر عطا شیرازی در دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی

دکتر شیوا دولت آبادی: اگر بخواهیم بگوییم که روانشناسی برای پدیده هایی چون شادی و رنج و عشق و … چه کار می کند، باید خرسند باشیم که کارهای خوبی در این زمینه در حال انجام است. امروز تئوری ها و کاربردهائی از این تئوریها داریم که نشان می دهند که چگونه  آدم ها با طرحواره های ذهنی خود زندگی می کنند. این پیشینه های ذهنی در کودکی شکل می گیرند. مثلا می گویند این آدم ناراضی طرحوارۀ ناسازگار شکست دارد و این را از بچگی در چهارچوب خانواده اش گرفته است.مثلا همیشه  وقتی کاری را خوب انجام می داده، تشویق نشده است.یا  مثلا می گویم  که یکی از زیر بنا های مشاهده ی بیشتر افسردگی در زنان در مقایسه با مردان به دلیل  تفاوت هایی است که در نوع برخورد پدر و مادر با دختر و پسر به صورت پنهان و سنتی وجود دارد .  برای نمونه مشاهده می شود که در هنگام اظهار نظر در مورد دختران اگر کاری را به خوبی انجام نداده اند ، اظهار نظر  بیشتر بر روی  کل شخصیتشان می شود،  مثل اینکه:” تو دختر بدی هستی!” اما برای پسر می گویند که :”تو این کار رابه خوبی انجام ندادی!” و این مثال ها را با شاهد و مطالعه، داریم. اگر ما یک چنین زیر بناهایی را برای  شکل گیری شخصیت و خود پنداره ها ی خود باز بشناسیم یعنی ببینیم که ما با طرحواره های ذهنی متفاوت روبرو هستیم که ریشه در تجارب دیرین مادارند،  این بدان معنی است که بین دید ما نسبت به مسائل پیرامونمان باید  با دیگری تفاوت وجود داشته باشد. همین طرحواره های ذهنی ما  هستند که ما را در تفسیر رویدادها به طرف شادی و غم هدایت می کنند.  مثلا ما از ابتدا فکر می کنیم که من موفق نخواهم شد و تلاش هم نمی کنم اما اگر  من باور داشته باشم که می توانم چیزی را تغییر دهم و اعتماد به نفس داشته باشم و جلو بروم، اولا این تلاش هم خودش شادی می آورد و هم  هدف گذاری نیز در جای خود شادی آفرین است .  اگر نسبت به آینده امیدوارباشم، پیشینۀ ذهنی من در  طرحوارۀ مثبت من تأیید می شود چون بیشتر تلاش می کنم. بنابراین ما در روانشناسی سعی می کنیم این زیر بناها را بشناسیم. این از یک نگاه کلی به اینکه ما چگونه می توانیم با تکنیک هایمان این کار را انجام دهیم. در یکی از  دوره های آموزشی که آموخته ام  تکنیکی را یاد گرفته ام که با آن می توان  به آدم هایی که در شرایط آسیب های روانی شدید مانند جنگ و زلزله و تجاوز و … آسیب دیده اند ، کمک کرد.  این تکنیکی است که سعی دارد فرد را با شرایط حل آن  مشکل به شکلی ویژه مواجه کند. برای اینکه آدم ها بتوانند از روانشناسی استفاده کنند اولا خود روانشناسی باید به صورتی ساده تر در دسترس همه باشد. که امروز نیست! والبته  همۀ آدم ها  با هر ذهنیتی هم حساسیت لازم را برای تاثیر پذیری از یک ضرب المثل و یک بیت شعر ندارند. شما با یک آدمی که در فقر فرهنگی بزرگ شده است، نه می توانید شوخی کنید و نه ضرب المثلی بگویید و نه تبادلی داشته باشید که اثر بگذارید یا اثر بگیرید! متأسفانه فقر فرهنگی تحمیل شده به انسانها  در عمل مانند نوعی عقب نگه داشته شدگی ذهنی هم هست  که در نتیجه ی  آن فرد  نتوانسته است از پتانسیل هایش در راستای  رشد  ذهنی استفاده کند. هر چقدر جامعه به طرف این گونه فقر  برود،  فرد از آن لذتهائی که میتواند از یک بیت شعر ببرد و شاد شود هم محروم است. ما تفکر انتقادی به کودکانمان  آموزش نمی دهیم که خود و دیگران و هدفشان را نقد کنند. با توجه به این برای عده ای طبیعی است که صرفا همواره در پی به دست آوردن مایحتاج  اولیه ی خود باشند. اگر برای شخص گرسنه، نانی بیاورید، حتما خوشحال می شود اما برای انسانی که آرمان های والاتر دارد  و لقمه نانی هم دارد، آن زمان باید دید که به این ذهن چه داده ایم که بتواند یک شادی درونی در خود ایجاد کند. فردی که از فهمیدن  مفهوم یک بیت  شعر شاد شود! این امر چگونه امکان پذیر خواهد بود؟!”

علی دهباشی: در گزارش کارنامۀ علمی شما، به درمان با حرکات چشم اشاره شده است. بخصوص با بچه های زلزلۀ بم. این شیوه چگونه انجام می شود؟

دکتر شیوا دولت آبادی: این شیوه ای  نسبتا جدید و صرفا  یک تکنیک است و یک مکتب روانشناسی خاص نیست ؛ یعنی باید کسی که آن را انجام می دهد در هر حال یک روان درمانگر باشد تا بتواند از این روش استفاده کند. بعد از تشخیص بالینی مشکل ، یک تحریک دو سویه به چشم می دهیم. مکان های بسیاری در مغز تحریک می شوند و حتی در تحقیقات اخیر دیده شده است که در مخچه هم تغییراتی حاصل می گردد و این مکان های تحریک شدۀ موجود در مغز، با حافظۀ به ویژه هیجانی  ما در ارتباط هستند. باز یک شناخت به درد بخوری که ما  از عصب شناسی داریم این است که  می دانیم که فعالیت در نیمکرۀ راست و چپ ما متفاوت است  یکی (راست) کلی گرا، حسی و عاطفی است و نیمکرۀ چپ مغز ما، بیشتر منطقی و مستند و قابل اداره کردن است. وقتی که ما شرایط مناسب  مداخله ی درمانی را فراهم کردیم، جلسۀ درمانی ما آمادۀ این تحریک اعصاب چشم است. وقتی چشم را به سمت راست و چپ حرکت دهیم، این دو نیمکره تحریک می شوند و محتوای ذهنی فرد، تحت تأثیر قرار می گیرد؛ یعنی فرد را از آن فشار شدید عاطفی -هیجانی ناشی از تفسیر دنیا  عمدتا با نیمکرۀ راست، دور می سازد. داستانی در این مورد می گویم. این داستان دربارۀ خانم دکتری متخصص رشتۀ ادبیات است که توانست در دورۀ بیماری خود کانلا تصادفی  این امر را کشف کند. ایشان نزد پزشک می رود و پزشک خبر  بیماری لا علاجی را که به زودی منجر به مرگش خواهد شد، به او می دهد. این خانم به کلاس های روانشناسی می رود و زمانهائی را  هم به گردش در طبیعت می گذراند. در هنگام قدم زدن در پارکی متوجه این می شود که ناگهان ذهنش تغییر کرده  و گویی چیزی در مغزش غلت خورده است. متعجب به این تغییر فکر می کند که چگونه اتفاق افتاد؟! به خاطر می آورد که در هنگام حس تغییر در ذهن خود گویا کرۀ چشمش به این سو و آن سو چرخشی داشته است. این موضوع را رها نمی کند  و سعی دارد بر روی اشخاص دیگرهم امتحان کند و پاسخ می گیرد. در عین اینکه این روش نیز مانند همۀ تکنیک دیگر اثری نسبی دارد اما برای درمان آسیب های بسیار شدید روانی ، در راهنماهای درمانی رسمی بین المللی، یک تکنیک ویژه  ی توصیه شده برای  آسیبهای حاد و شدید روانی است.

دکتر حسن عشایری ( همسر دکتر شیوا دولت آبادی)
دکتر حسن عشایری ( همسر دکتر شیوا دولت آبادی)

در ادامه علی دهباشی از پروفسور حسن عشایری دعوت کرد تا در کنار دکتر دولت آبادی به سوالات پاسخ گویند. دکتر عشایری در ادامۀ بحث درمان آسیب های روانی با حرکات چشم، افزود:

دکتر عشایری: در شرایطی که چشم حرکت می کند، تنها درمان به وسیلۀ حرکت چشم نیست؛ بلکه قبل از اجرای این روش، بیاناتی که شخص آسیب دیده برون فکنی می کند، درمانگر درج کرده  و سپس به وسیلۀ حرکت چشم و کلام وارد این عمل می شود . این خیلی مهم است. به عنوان مثال اگر شخصی بگوید من بیماری ام. اس دارم، درمانگر به او می گوید که نگو دارم! بگو که میهمان ناخوانده ای می خواهد وارد مغز من بشود و من با آن مبارزه خواهم کرد! این خود یک نوع تغییر ایجاد می کند. خود کلام در نیمکرۀ چپ است و بایستی شخصی بر تجزیه و تحلیل کلام وارد باشد. این برون فکنی هیجانات با کلام است. پس نقش حرکت چشم که با دو نیمکره سر و کار دارد، کاملا درست است. ما با کمک نیمکرۀ چپ که بخش خردورزی است  می توانیم، نهایتا در چند جلسۀ درمان به نتیجه برسیم که بینش مراجع را تغییر دهیم. حتی نامش را به تازگی «مداد پاک کن ذهن» گذاشته اند. ولی شرایط لازم جهت رسیدن به این هدف این است که با درمانگر همکاری خوبی داشته باشد و رواندرمانگر  باید زبان را مثل یک آزمایشگاه میکروسکوپی دقیق بررسی کرده و این کلام ارائه دهنده را تحلیل کند و سپس بوسیلۀ زبان که همان شناخت و تفکر و گفتار خاموش است، شخص را درمان کند.، در این زمان ذهن تغییر خواهد کرد. ما بیشتر با نیمکرۀ راست به دنیا نگاه می کنیم. ولی باید به دنبال پاسخ به چراها باشیم.”

در بخشی دیگر از جلسه دکتر شیوا دولت آبادی،  به سوالات حاضرین پاسخ گفت:

-انسان نمی تواند از همۀ پتانسیل های فکری و استعدادهای خود استفاده کند، برای این موضوع چه باید کرد؟ آیا این امر امکان پذیر است؟

دکتر شیوا دولت آبادی: طبیعتا استعدادیابی در فضاهای آموزشی اولیه باید اتفاق بیفتد که اگر این فضاها  استعداد یاب و سازنده باشند در آن صورت، کودکان با توانایی ها و آمادگیهای اولیه ی کمتر  یا بیشتر   در استعدادهایشان شناسائی می شوندو بر روی آن ها به موقع  سرمایه گذاری می شود. نمونۀ آن کاری است که  مثلا چینی ها انجام داده اند که پانصد هزار ویولن در مدارس پخش می کنند تا ببینند چه کسی استعداد موسیقی دارد؟  منظور این است که باید برنامه هایی برای شناسایی استعدادها از میان جمعهای بزرگ صورت گیرد تا پتانسیل های خاموش آدم ها شناخته شوند. اما  پژوهش جالبی از  زمان دانشجویی شنیدم که برایم درس بزرگی بود . در آن پژوهش  روانشناسی به مدرسه ای می رود و بچه های کاملا عادی  با هوش میانگین  و بهنجار یک کلاس را به صورت قرعه بیرون می کشد و تعدادی ازاین  شاگردان متوسط را انتخاب می کند و اطلاعات کاذبی به معلم آن ها می دهد که  می گوید که من این دانش آموزان را تست کردم و این ها تیزهوش هستند. جالب اینکه، آخر ترم همۀ این بچه ها نمرات بالاتری داشتند و اشتیاق درس خواندشان بیشتر بود. پس مشاهده می شود که پتانسیل در همه وجود دارد  و می توان این را بیرون کشید و  این امر در بالا بردن توانایی فرد مؤثر است. بنابراین اگر مدرسه و مهد کودک و خانواده، به دنبال کشف توانایی های فرزندانشان باشند، بخشی از پتانسیل های نهفتۀ آدم ها را در درجۀ اول به نفع خودشان و بعد به نفع جامعه رشد خواهند داد. ولی طبیعتا همۀ آنچه که این میلیاردها سلول مغزی ما می تواند انجام دهد، ما نه به طور صد در صد از آن انتظار داریم و نه این امکان پذیر است. گرچه این امر ساده نیست اما هستند کسانی که مثلا  به پانزده زبان مسلط هستند ! پس می شود ! ولی ما در مدارسمان فرصت های طلائی یادگیری بهنگام زبانهای متعدد را از کودکان دریغ می کنیم.  ولی در عین حال این را هم اضافه کنم که اگر ما یک راه را برویم، راه دیگر را نرفته ایم. به عنوان مثال، وقتی من استعداد ریاضی فردی را به سمت معماری رشد دهم در حدی که بتواند حرفه ی او باشد ، او را  در ابعاد دیگری رشد نداده ام.  می دانیم که استعدادها در انسانها متفاوت و متنوعند مثلا استعدادهای ریاضی ، فضایی ، حرکتی ، کلامی ، موسیقیائی ….که با تشخیص آنها می توان با سهولت بیشتر و انگیزه ی بیشتری برای آموختن روبروشد.

صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی
صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با دکتر شیوا دولت آبادی

-در مورد موسیقی درمانی سوال داشتم. با شرایط کنونی موسیقی در جامعۀ ما و با توجه به دید بسیاری نسبت به این امر، چگونه می توان از موسیقی درمانی به عنوان یک امر علمی و عملی در چنین بستر فرهنگی بهره برد؟

دکتر  شیوا دولت آبادی: اینکه ذهنی که پیشینۀ پذیرش  ضرورت زیستن با موسیقی را ندارد، بتوان به راحتی تغییر داد، کار ساده ای نیست.  ولی علاقۀ بسیاری به موسیقی هست و آموزشگاه هایی هم وجود دارد و شاهد آن هستیم که چقدر آدم ها به طور خودجوش، علی رغم اینکه تشویق نمی شوند و در مدرسه با این هنر آشنایی پیدا نمی کنند، علاقه به یادگیری موسیقی دارند. در روستاهای کشور هم مدرس  موسیقی هست و مدرسۀ موسیقی تأسیس شده است، پس نیاز از سوی مردم وجود دارد اما در مورد کاربرد موسیقی درمانی به تدریج و با تلاش علمی و عملی مانند هر تلاش دیگری  اگر به درستی و جد مؤثر باشد، خودش راهش را پیدا  و باز خواهد کرد. کاری که دکتر عشایری در دانشکدۀ توانبخشی انجام می دهند، اثر گذاری موسیقی مثلا  برروی عملکرد  بچه های اتیستیک  و یا کم توانان دهنی است. این روشها  به حدی اثر بخش است که حتی مراکز رسمی هم از این شیوه ها  استفاده می کنند. پس اگر اثر بخش باشد راهی برای ثبات و اشاعه ی خود پیدا خواهد کرد.

نوروپسیکولوژیست  ایرانی در ادامۀ سخنان دکتر دولت آبادی، تصریح کرد:

دکتر عشایری: در مورد موسیقی صحبت شد. بسیاری از آثار موسیقی اگر پخش نشود بهتر است و البته من در مورد موسیقی کلاسیک بحثی ندارم اما به عنوان یک پژوهشگری که در آزمایشگاه ها حضو ر دارد، بر این باور هستم که آثاری که برخی جوان ها ارائه می دهند، باعث تغییراتی منفی در ساختار خون می شود. موسیقی برای غفلت زدایی است و قرار نیست مشکل ساز باشد.

 

بالا رفتن خودکشی در یک جامعه الزاما نمی تواند نمایندۀ شرایط بد این جامعه باشد چون در کشورهائی که رفاه در آن ها بالا است، شاهد این موضوع هستیم. حتی بسیاری که در میان زباله ها به دنبال خوراک هستند کمتر خودکشی می کنند و این امر در میان افراد دیگر بیشتر است. نظر شما چیست؟

دکتر دولت آبادی:  کاملا حق با شماست در بسیاری کشورهای مرفه آمار خودکشی بالا ست که دلیل اصلی آن کمبود حمایت اجتماعی و به ویژه کمبود پیوندهای قوی عاطفی است. ولی در کشورخود ما ن کارهای  مطالعاتی بسیاری بر روی خودکشی  انجام شده است و اطلاعات تحلیلی خوبی در دست است. در میان نوجوانان این اتفاق معمولا اقدامی آنی است و در بسیاری موارد با نوعی پیام هم همراه است  که بیشتر خودش را در خودکشی در ملا عام نشان می دهد. ولی اصولا نهایت تعریف ازعدم  سلامت روان یک جامعه به ناچار به سمتی می رود که افسردگی و خودکشی درآن ها وجود دارد. تکرار می کنم که گاهی حتی می بینیم که رفاه در جامعه بالاست اما خودکشی هم آمار بالایی دارد، چون پیوند اجتماعی و عاطفی  کم است. بچه هایی که دست به خود کشی می زنند اکثرا کسانی هستند که یا شکست عشقی خورده اند یا مثلا  می ترسیدند که از مدرسه اخراج شوند. فراموش هم نکنیم که در اسلام خودکشی حرام است و خود این باید مانع بزرگی در مقابل آن باشد. از طرفی در مورد انسانهائی که در محرومیتهای شدید زندگی می کنند و خود کشی نمی کنند متاسفانه می توان گفت که اول باید ” خودی” وجود داشته باشد که بتوان  آن را کشت! در آدمی که در زباله ها می گردد، متاسفانه بالاجبار این خود، در حد خورد و خوراک است.

-لطفا در مورد دو انجمنی که در آن فعال هستید،  بیشتر توضیح دهید:

دکتر شیوا دولت آبادی: انجمن حمایت از حقوق کودکان، پیشینه ای بیست و سه ساله دارد. این انجمن در زمانی شروع به کار کرد که جمهوری اسلامی پیمان جهانی حقوق کودک را پذیرفت،  اولین مجموعۀ خودجوشی بود که به عنوان حمایت از  حقوق کودکان فعالیت داشت و بعد از آن، انجمنهای  بسیاری با عنوان حقوق کودکان کار و … از همین انجمن، نشأت گرفتند. این انجمن روی سه هدف کار می کند: یکی به قوانینی که برای کودکان وضع می شود، نظارت  و در مواردی پیشنهادهای اصلاحی می کند، دوم نگاه به چگونگی اجرای این قوانین  و حقوق موجود برای کودکان دارد و در صورت کوتاهی در اجرای آن ها بیانیه هایی در اعتراض صادرمی کند   و به شکایات رسیدگی می کند. و دیگر این که  ما دو خانۀ کودک در جنوب شهر تهران داریم که در حکم جایگزین  مدرسه و حمایت و آموزش کودک و خانواده است. یک خط تلفنی «صدای یارا» هم  داریم که  خطی رایگان برای دادن  مشاوره های روانشناختی و حقوقی است.

انجمن دیگرانجمن روانشناسی ایران است  که یادگار بزرگان روانشناسی کشور است .این انجمن بزرگترین و پر سابقه ترین  انجمن علمی روانشناسی ایران با بیش از 24هزار  عضو و 4000 عضو پیوسته است . در اینجا  اهداف کلی  ما تلاش برای پیشرفت علم روانشناسی درقالب  فعالیتهای گوناگون از جمله بر گزاری دوره های آموزشی مختلف  برای ارتقای روانشناسی و کار آمدی روانشناسان است  .

دکتر شیوا دولت آبادی و دکتر حسن عشایری
دکتر شیوا دولت آبادی و دکتر حسن عشایری

-از صحبت های شما این برداشت را داشتم: اینکه وقتی بستر فرهنگی و روانی خانواده ها فراهم نیست، بچه هایی که در این شرایط منفی رشد می کنند، گیر و گرفتاری هایی خواهند داشت که در بزرگسالی آن ها تأثیر خواهد گذاشت. با توجه به علم روانشناسی چقدر می توانیم امیدوار باشیم که این بچه ها زمانی که خودشان به سن بلوغ می رسند و وارد جامعه می شوند اگاهی به این مسأله بیابند؟ آیا امیدی هست که شرایطی فرد را رو به هدفی ببرد که از درد نان به درد و آرزوهای بزرگتری که مختص آدمیزاد است، برساند؟

دکتر دولت آبادی: حتما هست!در روانشناسی همیشه باور داریم که ذهن قابل تغییر است. حتی می تواند یک شخصی زمان حال روانی خود را آنقدر سالم کند که اگر گذشته های تلخی هم داشته آن را جور دیگری ببیند. در پژوهش ها و مداخلات  روانشناختی، شاهد این هستیم که بسیاری از آدم ها از میان این نمونه هائی که می فرمائید با یافتن الگویی در جامعه همچون معلمان خود رشد پیدا می کنند و مسیر ذهنی خود را تغییر می دهند. یعنی بسیار هستند کسانی که با داشتن کمی انگیزه برای تغییر شرایط خود و یا خیلی اتفاقی با برخورد با آدم هایی که می توانستند جایگزینهائی برای  غنای فرهنگی اطرافشان باشند، ذهن خود را ارتقاء داده اند. پژوهش هایی داریم که در ویژگی های این دسته از آدم ها که مسیر خود را تغییر داده اند پژوهشی می کنند برای نمونه دیده می شود که خیلی موارد کودکانی هستند که با شور درونی  مثلا در مدرسه با معلمی رابطه ای ویژه  برقرار می کنند که حتی آن معلم بدون اینکه بداند الگوی آن ها می شود. گذشته از آن با این میلیاردها میلیارد سلول مغزی که در هر زمان می تواند پیوندها و مسیر های خود را تغییر دهد،  هر کس می تواند با تلاش برای  اعتلای ذهنی، خود را بالا بکشد. خیلی از افراد  بوده اند که سوادی نداشتند اما بعدها توانسته اند نه تنها با سوادشوندبلکه  دنبال ادبیات غنی بروند. مثلا اگر شما تا هفت سالگی نتوانید که خوب حرف بزنید که اوج این مثالها،  بچه هایی بوده اند  که به دلائلی  از بشریت دور افتاده بوده اند، آنها چون زمان آماده شدن برای زبان وگفتار را از دست داده بودند دیگر نتوانستند زبان بیاموزند ، اما وقتی پایه های  اندیشه و زبان درونی  در انسان شکل گرفته باشد ،  انسان می تواند روی این بنیادها  اندیشه های خود را تا بی نهایت  بسازد. هیچوقت دیر نیست و همیشه میانبرهائی وجود دارد و انسان می تواند خود را اعتلاء دهد به شرطی که بخواهد.  اگر چه متخصصین می توانند به تغییر بینش کمک کنند  اما بیشتر از آن تلاش خود آدم هاست که می توانند اگر اراده کنند زاویۀ دید خود را تغییر دهند ، مطالعه کنندو  به ویژه ادبیات می تواند در صیقل دادن به ذهن بسیار مؤثر باشد.

– جایگاه ادبیات کودک مثل شعر و قصه درمانی در درمان و پژوهش هایتان چگونه است؟ آیا این روش تأثیرگذار می باشد؟

دکتر دولت آبادی: خوشبختانه تلاش هایی  زیاد در مورد ادبیات کودکان در کشور ما شده است. اینکه چقدر گسترش پیدا می کند و به دورترین نقاط کشور می رود، این ها هنوز جای خالی دارد. یک تحقیق خیلی تکان دهنده نشان داده است که تعداد واژگان بچه ها  درهنگام  ورود به مدرسه در استان های مختلف کشور ما بسیار با هم متفاوت هستند. در استان های محروم کودکان  با دویست واژه وارد کلاس اول می شوند در حالیکه در تهران با هفتصد واژه،  تحصیل خود را آغاز می کنند، که این یک نابرابری آشکار است. بنابراین  ادبیات کودکان و فراگیر شدن آن،  هم می تواند فانتزی ها و تجسم بچه هار ا بالا ببرد و به خلاقیت های ذهنی آن ها در آینده  کمک کند و هم  به گسترش دایرة واژگان ایشان یاری دهد  که همین واژه ها  ابزار های فکری شان است.سازمان های مردم نهادی هستند که در سراسر کشور شعبه دارند و کارهایی اینگونه انجام می دهند. اما در مورد قصه درمانی که بسیار مفید  است. ما بسیاری از تکنیک ها را در مورد کودکان با قصه اجرا می کنیم. در طول سال ها در دانشگاه  پایان نامه هایی داشته ایم که از قصه درمانی برای بچه های آسیب دیده  ، کودکان اسثتثنائی و بچه های کار استفاده  کرده ایم.

دکتر شیرازی در پایان این بحث بیان داشت که کلید شادی و موفقیت دانایی است و دانایی ارزشمندتری موهبتی است که خداوند به انسان داده است و باید آن را پاسداشت.

خاتمه بخش این جلسه، جشنی به مناسبت زادروز دکتر شیوا دولت آبادی بود که با حضور دکتر حسن عشایری، دل آرام و شیدا عشایری، دکتر هوشنگ دولت آبادی و  سهیلا دولت آبادی و دکتر اسلامی و دکتر حائری و بسیاری از بزرگان و دانشجویان و حاضرین، برگزار شد. روانشناس و مدافع حقوق کودکان، در زادروز خود در کنار شمع های روشن کیک تولدش، آرزویی کرد و گفت:”نیتی می کنم! نیت به پایداری علی دهباشی و مجلۀ بخارا و همۀ میهمانان و  افزون شدن تمام کسانی که می اندیشند.”