گزارش مراسم یادبود استاد دکتر منوچهر ستوده/ پریسا احدیان

نخستین سخنران این نشست، دکتر مصطفی محقق داماد، با یادی از استاد ستوده و تسلیت به خانوادۀ ایشان آغازگر جلسه بود:

“اگر چهل نفر شهادت بدهند که از این متوفی جز خیر چیزی ندیدند و او را به نیکی یاد کنند، در روایت است که خداوند درجات او را عالی می کند و در رضوان خودش جای می دهد. ما از مرحوم ستوده چیزی جز خیر وجز دانش و رحمت و فضل چیزی ندیدیم. البته در شخصیت مرحوم استاد ستوده من چه بگویم که در روز تکریمش که چند سال قبل توسط برادر عزیزم آقای علی دهباشی که فرهنگ ایران را از صمیم دل و از مغز استخوان یاری می کند و ذاکر نعمت ایران است، برگزار شد و بنده نیز سخنرانی داشتم. آیه ای از سورۀ الرحمن را تفسیر می کنم. می گوید که همه چیز فانی می شود و فانی است بنا به تفسیر ملاصدرا. اینکه فانی می شود و در واقع هم اکنون فانی می شود و تنها وجه ربّ و وجه الله باقی می ماند. هر چه به وجه الله نزدیکتر باشد بیشتر باقی می ماند. باید وجه ربّ پیدا کرد. به نظر می رسد که یکی از راه های رسیدن به وجهۀ ربوبی برای کسانی که قدرت مالی دارند و دستشان به ثروت دنیا نزدیک است واگذاری اموالشان از طریق موقوفات است. موقوفه صاحبان اموال را وجه الله می دارد و باقی. ثروت های بسیاری در کشور برای دوستان بوده که با مرگشان بین ورثه تقسیم شده که نه نامی از آن ها و نه چیزی از آن ثروت باقی مانده است. کسانی مثل دکتر محمود افشار که برای فرزندانش امکانات کافی فراهم کرد و سپس این مکان را وقف کردند و بزرگانی که من کوچکترین آن ها هستم و در میان آن ها خدمتگزار، هم اکنون سرپرستی این مکان را به عهده دارم. مرحوم آقای ستوده یکی ازبزرگ زادگان این کشور است. اولا اصیل است و بعد عاشق ایران. هر چند ماه یکبار موفق می شدم و به عیادت ایشان می رفتم. آخرین باری که در سوم فروردین نود و پنج برای دیدن ایشان رفتم با وجودی که صد و سه سال از عمرشان می گذشت حواس جمعی داشت و شروع کرد در بارۀ خاطرات گذشته و سفرهایش برایمان گفت و دیدم که از درون دلش شعلۀ ایران دوستی بلند است! گرچه طبیب گفتند که باید هر چه زودتر ایشان رابه بیمارستان منتقل کنیم. چهارم فروردین امسال با لطفی که وزارت محترم و معاون ایشان دکتر ملک زاده داشتند و بیمارستان چالوس را مهیا کردند ایشان بستری شدند. این شخصیت یکی از محصولات زندگیش که آن باغ بود و آنچه که داشت پانزده سال قبل در اختیار موقوفات افشار گذاشت و گفت تا وقتی خودم زنده هستم سرپرستی می کنم و هر زمان که توانش را نداشتم به شما اطلاع می دهم. بعد از چند سال نامه ای به من نوشتند که من دیگر توان ادارۀ آن را ندارم و ما برایشان پرستاری گذاشتیم و باغ را سرپرستی کردیم.  این تنها، یکی از نمونه هایی است که از یک دانشمند سر زده است. اشخاصی چون آقای دکتر محمود افشار و منوچهر ستوده الگویی هستند برای کسانی که در این دنیا دستشان به ثروت مالی نزدیک است و امکان این را دارند که خودشان را باقی بدارند. در قرآن مجید آمده است که عده ای خیال می کنند با جمع مال فقط جاودانی برای خود پیش می برند در حالیکه جاودانی در این دنیا تنها با جمع اموال نیست. مال می تواند انسان را نگه دارد اما با انفاق و وقف با مصرفی که بتواند برای همیشه باقی بماند انسان را و نامش را نگه می دارد. در سال دانشمندان اساتیدبسیاری به موقوفات افشار می آیند و ازبودجۀ موقوفات کتاب و مقاله های بسیاری به چاپ می رسد و جوایزی به نویسندگان داده می شود. من اصرار دارم که دیگران، آقای ستوده را الگو قرار بدهید و برای کسانی که این میراث جاودان را زنده کنند و آینده ایران به دست آن ها برای همیشه سرافراز است، سرفراز تر بشود.”

دکتر سید مصطفی محقق داماد
دکتر سید مصطفی محقق داماد

در ادمۀ جلسه بخش هایی از فیلم سخنان دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برای حاضرین به نمایش در آمد:

” کسانی که در نسل‌های آینده در حوزة‌ جغرافیای تاریخی ایران بزرگ به مطالعه بپردازند، پژوهش‌ها و و مدارکی که توسط استاد دکتر منوچهر ستوده فراهم آمده است مهم‌ترین مدارک تحقیقاتشان را در آینده تشکیل خواهد داد. تصور نمی‌کنم که در قرن ما هیچ‌کس در حوزة‌ جغرافیای تاریخی ایران بزرگ به تنهایی به اندازة دکتر ستوده کار بزرگ و ماندنی انجام داده باشد. هرچه بگویم در دایرة‌ همین مطلب خواهد بود. من اهل پُرحرفی نیستم.”

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

سپس علی دهباشی قسمت هایی از متن سخنان دکتر هوشنگ دولت آبادی را قرائت کرد:

” در ابتدا شرح داستانی را عرض کنم که اولین دیدار بنده است با جناب آقای ستوده، حدود ۴۷ سال پیش در ابتدای فصل تابستان، دوست ما آقای ایرج افشار که جایش امشب در این مجلس بسیار خالیست به من فرمودند که ما قصد رفتن به یک سفر جنگلی را داریم، اگر می‌توانی همراه با ما بیا. با اشتیاق ان دعوت را پذیرفتم و صبح زود در سپیده دم همراه آقای ایرج افشار به یک گاراژ رفتیم بنام میهن در خیابان چراغ برق آنروز. وقتی وارد گاراژ شدیم در فاصله یک متری یکی از دیوارهای سالن گاراژ دیدم آقایی روی یک کوله‌پشتی نشسته‌اند. با یک کلاه بوقی به نظر منقوش و یک لباس نسبتاً گشاد و پوتین‌هایی که مطمئناً از زمان تولیدشان واکس به خود ندیده بودند، ایشان یک چوبدست داشتند که در همان حالت نشسته به آن تکیه کرده بودند، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که ایشان یکی از مشایخ قرن ۴ و ۵ هجری هستند که برای انجام کاری به تهران آمده‌اند و می‌خواهند و حالا به خانقاه خود برگردند؛ اما آقای افشار رفتند خدمت ایشان و گفتند: سلام ستوده و آقای ستوده هم با ایشان دست دادند، سپس آقای افشار بنده را خدمت آقای دکتر ستوده معرفی کردند، آقای ستوده اول بنده را به تشریف نیم نگاهی نوازش کردند و بعد سرشان را دوباره پایین انداختند.ایرج افشار فکر می‌کرد که احتیاج به معرفی بیشتر هست. درجا به من ترفیع مقام داد و بنده را از دانشیاری دانشکده پزشکی تهران به استادی رساند و بعد صفاتی برای من به کار برد که برای خودم ناشناخته بود، اما چون صفات خوبی بود من بسیار خوشم آمد (متأسفانه انسان از دروغ هم بعضی وقت‌ها خوشش می‌آید.) اما بعد از اینکه آقای افشار همه این حرف‌ها را زد جناب ستوده فرمودند: خوب باشند!! حقیقت مطلب این است که این حرف جناب ستوده برای من یک جواب عجیب و غریبی بود اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم که این نشان‌دهنده روح بزرگ این مرد است، معنی آن حرف این بود که آقا این حرف‌هایی که شما می‌زنید به درد کارگزینی دانشکده پزشکی می‌خورد به من چه، او باید بیاید و به من امتحان پس بدهد.

منوچهر ستوده، هوشنگ دولت آبادی، علی دهباشی و بابک افشار ( کوشکک لورا)
منوچهر ستوده، هوشنگ دولت آبادی، علی دهباشی و بابک افشار ( کوشکک لورا)

حالا اگر از من بپرسند که در این وجود ذی جود با این همه خوبی که من سالها محو محبت‌هایش بودم چه چیز را مهم می‌دانم عرض می‌کنم آنجه در ایشان مهم است مستحیل شدن در طبیعت است یعنی ایشان جزئی از طبیعت است.

او به وقت و ساعت اعتقاد ندارد و در همان سفر اول به ما آموخت که هر وقت گرسنه باشیم ظهر است و هر وقت خوابمان بیاید شب است! کوچ سالیانه ایشان هم از چالوس به کوشکک و بالعکس فقط تابع طبیعت است. من یکبار از ایشان پرسیدم شما کی به کوشکک می‌روید؟ ایشان فرمودند هنوز در چالوس بخاری دلچسب است… عامل برگشتن ایشان از ییلاق به قشلاق یعنی از کوشکک به چالوس هم در آمدن و شکفتن گلیست به نام حسرت که گلی ظریف و زرد رنگ است.”

دومین سخنران این نشست دکتر سید کاظم موسوی بجنوردی، در وصف دکتر ستوده چنین گفت:

” مجالسی که برای بزرگداشت با یادبود دانشمندان، هرجا و هروقت، منعقد می شود، از اشرف مجالسی است که ذکر مناقب شخصی و کوشش های علمی دانشمندان در آن می رود. این مجالس علاوه بر آنکه بزرگداشت نفس علم و تحقیق است، بزرگترین مشوق برای محققان جوانی است که حیات علمی آن دانشمندان را پیش چشم دارند و می کوشند به پیروی از آن ها راه می روند. شادروان استاد منوچهر ستوده از آن دانشمندانی است که حیات علمی آن دانشمندان را پیش چشم دارند و می کوشند به پیروی از آن ها راه روند. شادروان استاد منوچهر ستوده از آن دانشمندانی است که حیات پربار علمی او می تواند بهترین راهنمای فرزندان ایران برای میهن دوستی و عشق به تحقیق در وجوه مختلف تاریخ و فرهنگ و جغرافیا و ادب و زبان این سرزمین بزرگ و الهه باشد.

او روزهای بسیار در گرما و سرما، شرایط سخت و دشوار، جای خالی خاک میهن را به پای استوار خود پیمود، نه فقط “از آستارا به استرباد” بلکه از تاشکند تا سمرقند و از سمرقند تا بخارا و خوارزم و و مرو و سرخس، تا از میراث برجای مانده از گذشتگان این مرز و بوم، بناهای کهن و کتیبه ها و سنگ نبشته های چند صد ساله و هزار ساله، نکته های بدیع به دست آورد و بر گوشه های نه چندان روشن تاریخ فرهنگ این سرزمین پرتو بیفکند. استاد دکتر منوچهر ستوده از معدود دانشمندان کشور ما بود که ایران شناسی را فقط در کتاب ها و کتابخانه ها نمی دید و به دستی پی برده بود که جهانی از فرهنگ ایرانی در ورای آثار مکتوب بر جای مانده از دوران های پر شکوه موج می زند و از طریق همان آثار است که می توان بخش چشمگیری از فرهنگ و تمدن ایران را سراغ گرفت. شاید کمتر جایی از ایران و جهان ایرانی یعنی جاهایی بسیار فراتر از مرزهای کنونی، باشد که پای منوچهر ستوده بدان نرسیده باشد. نبض و جان او نیز با طبیعت ایران در پیوند و هماهنگی بود. آنچه استاد ستوده از این راه گردآورد و با کمال سخاوت، که شیوۀ  اهل علم راستین است، در اختیار محققان قرار داد، در نوع خود کم نظیر و بلکه بی نظیر است.

 دکتر سید کاظم موسوی بجنوردی
دکتر سید کاظم موسوی بجنوردی

خدمات استاد ستوده در طی سال ها تدریس و تعلیم در زمینه های مربوط به تاریخ و جغرافیای ایران زین نیز ستودنی است و جمله آثاری که در همین زمینه ها به دست نشر سپرده، از بهترین مآخذ برای شناخت تاریخ و فرهنگ و جغرافیای مرز و بوم ماست؛ چه آثاری که خود تالیف کرده و غالبا حاصل تحقیقات میدانی و مشاهده های ادست؛ و چه آثاری که تصحیح و انتشار علمی آن ها را برای همان منظور بزرگ لازم می شمرده است.

ستوده از عمق جان به ایران عشق می ورزیده و بیهوده نیست که در فهرست آثار کمتر دانشمندی در روزگار ما، همچون آثار دوست دیرین و یار همگام او در “گلگشت وطن” زنده یاد استاد ایرج افشار، بخش فاخری از ایران شناسی را تشکیل می دهد و شناخت درست و دقیق ادواری از تاریخ و فرهنگ ایران بدون مراجعه به آثار او ممکن نیست.

برای مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی مایۀ بسی مباهات است که استاد ستوده علاوه بر عضویت در شورای عالی علمی مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی از نخستین مؤلفان مقالات دائرة المعارف بود و سپس با اهداء کتابخانۀ ارزشمند و گنجینۀ بیمثال خویش، بسی بر غنای کتابخانۀ مرکز مذکور افزود: کتابخنه ای تخصصی در زمینه های تاریخ و جغرافیای ایران که طی سالیان دراز، و بعضا با جست و جو و کوشش های زیاد، آن را گرد آورد و بدین وسیله در دسترس محققان قار داد. استاد ستوده نیز همچون دیگر دوستان و یاران بیمثال خویش، آرزو داشت که ایران شناسی همچنان برقرار و پررونق بماند و آیندگان همچون نسل پیش از خود، شناسایی و نگهداری و معرفی این میراث گران سنگ بشری را وظیفۀ محتوم خویش بشناسند و تا حد ممکن بدان اهتمام کنند. ستوده ایران را ازر پنجرۀ مازندران می نگریست، همواره سرسبز و خرم و اینک که جسم او در آن خاک خرم و پاک آرام گرفته، یقین دارم که یاد و خاطرۀ او نیز همیشه خرم و با صفا خواهد بود.”

photo_2016-04-14_06-31-35

در بخشی دیگر، دکتر نصرالله پورجوادی به بیان صفات دکتر ستوده و تاریخ زندگی ایشان پرداخت:

“دکتر ستوده حاصل زمان رضاشاه بود. او در آن زمان به دبستان و دبیرستان رفت وی از نسلی بود که در آن زمان بزرگ شد و به درجات عالی رسید. در ابتدای انقلاب به دکتر ستوده و ایرج افشار و ذبیح الله صفا و عبدالحسین زرین کوب و بسیاری دیگر از شخصیت های ایران دوست جفا شد. این روزها قدر آن عزیزان دانسته می شود و تصور ایران بدون این شخصیت ها بسیار مشکل است. اگر ایران بخواهد بماند و اگر در جغرافیای ایران خواهان ماندگاری است باید فرهنگ ایران و هویت تاریخی و زبانش حفظ شود و اگر این ها را از ایران بگیریم از نظر جغرافیا هم، به هویت این کشور آسیب می زنیم. ما باید ممنون باشیم از اشخاصی مثل منوچهر ستوده و دکتر محمود افشار و ایرج افشار و سعید نفیسی که سعی کردند گذشتۀ ایران را بشناسند و جوان ها را با گذشته و افتخارات و تاریخ خودمان آشنا کنند و این عشق را به ما منتقل کردند.”

دکتر نصرالله پورجوادی
دکتر نصرالله پورجوادی

پروفسور کارلو چرتی، دربارۀ دکتر منوچهر ستوده و بازتاب کارهای ایشان گفت:

“به بازماندگان مرحوم ستوده و به کشور ایران و به همۀ آن ها که ایران را دوست دارند تسلیت می گویم. چون در این روزها یکی از بهترین پسران ایران را از دست دادیم. منوچهر ستوده را از دور می شناختم و از طریق کتاب های ایشان و چیزهایی که در مورد کشور ایران نوشته بود. برای ما که ایران را از دور می شناختیم و در کتاب ها در دانشگاه های ایتالیا و اروپا می خواندیم، مردانی همانند منوچهر ستوده و ایرج افشار همانند چشم ما بودند و مکان ایران را از درون و با چشمان ایشان می دیدم و می شناختیم و راه های محلات و کوهستان ایران را با نوشته هایشان می پیمودیم و این خیلی مهم بود. یکی از مهم ترین کارهایی که آقای منوچهر ستوده در زندگی ایشان کرده، این است که یک جغرافیای تاریخی از غرب تا شرقی ایران و از راه های کوهستانی طبرستان قدیم رفت و چندین دره در کوهستان البرز را شناسایی کرد. یعنی تمام جاهایی که ما نمی توانستیم برویم ایشان رفته بودند و در کتابشان نوشته بودند. از طرف این راه ها و کوهستان البرز و … ما با ایران تاریخی و فرهنگ ایران آشنا شدیم. من فکر می کنم که درست است و مهمترین کار که آقای ستوده برای ایرانشناسان دنیا انجام داده است کار بر روی هویت ایران بود. این هم مهم بود چون خودش از بخشی از ایران مازندران و طبرستان قدیم می آمده که برای گذشتن از ایران پیش از اسلامی تا ایرانی اسلامی خیلی مهم بود.”

پروفسور کارلو چرتی
پروفسور کارلو چرتی

در قسمتی دیگر از این یادبود، دکتر میلاد عظیمی به سخنرانی پرداخت و در بخش هایی از سخنانش نوشته ای از دکتر ایرج افشار را قرائت کرد:

“دوست عزیز من ، علی دهباشی؛ این فرهنگی مرد خدوم و ایراندوست و معتمد ایرج افشار و منوچهر ستوده از من خواست- یا به عبارت درست تر این فرصت را برایم فراهم آورد  تا این افتخار را داشته باشم – که در مجلس پرسه و یادبود استاد منوچهر ستوده ، گفتاری را قرائت کنم که استاد ایرج افشار در مجلس بزرگداشت ایشان در انجمن آثار و مفاخر ملی، به سال 1377 ایراد فرموده بود ؛ گفتاری نغز و دلاویز که متن آن در  همان ایام در مجله بخارا و ستون « تازه ها و پاره های ایرانشناسی» با عنوان « ستودة بیابانی» چاپ شد.

امتیاز این سخنان  از دل برآمده این است که از  شناخت و وقوف کامل سرچشمه گرفته؛ شناختی که سابقه اش در آن روز به نیم قرن دوستی نزدیک و همکاری و همگامی باز می گشت. آن طور که منوچهر ستوده در مجله بخارا نوشت اولین دیدارش با افشار در گرماگرم روزی تابستانی در سراشیبی کوههای کلک چال به سال 1327 اتفاق افتاد. آن طور که ایرج افشار در مجله بخارا نوشت،عهد مودتش با ستوده زمانی بنیاد گرفت که عباس زریاب خویی او را به خانه ستوده برد  که در آن روزها بر گروهی از جوانان اهل پژوهش و کوهنوردی، به تعبیر افشار،  مقام« زعامت»  داشت  و چنین شد که دوستی این دو ریشه دوانید و روز به روز استوارتر شد. آنها بیش از شصت سال همراه و هم نفس بودند: در بنیادگذاری مجله فرهنگ ایران زمین همراه هم بودند، با هم کتاب چاپ کردند که دو کتاب ؛ یعنی ترجمة صیدنه و آثار و احیاء رشيدالدين فضل‌الله همداني در موضوعاتی بود که ستوده به آنها علاقه فراوان داشت؛ یعنی مفردات طب قدیم و کشاورزی. باهم  مقاله مشترک نوشتند و کتابی  در موضوع جغرافیای ایران را نقد کردند . این دو دوست ، کتابهای یکدیگر را نیز معرفی و نقد علمی می کردند ؛ ستوده نقدهای جانداری بر کتابهای تاریخ یزد و جامع مفیدی افشار نوشت و افشار هم در فرهنگ ایران زمین و راهنمای کتاب و آینده، آثار ستوده را معرفی و نقد می کرد. افشار بر کتاب فرهنگ کرمانی او نیز یادداشتی نوشت . همچنین در آینده و راهنمای کتاب، مقالات ستوده منتشر می شد . نباید ناگفته بماند که  این دوستی استوار ، موجب نمی شد که افشاردر مقام مدیر مجله، منش علمی را نادیده بگیرد و جانب انصاف را فروبگذارد  لاجرم بدون مجامله و مسامحه  نقدی بی محابا بر «از آستارا تا استارباد » چاپ کرد و البته پاسخ سخت ستودة رنجیده و برآشفته را نیز چاپ کرد. و این همه در حالی بود که افشار قدر «از آستارا تا استارباد» را خوب می دانست و آن را می ستود.

دکتر میلاد عظیمی
دکتر میلاد عظیمی

ایرج افشار، اساسا  منوچهر ستوده را می ستود و بزرگ می داشت .  به مناسبت هفتاد سالگیش  یادداشتی پر مهر  در آینده نوشت .به منظور  بزرگداشتش، ستوده نامه را در دوجلد سامان داد. در یادداشتهایش در آینده و کلک و بخارا مکرر از او یاد می کرد. در مجلس تجلیلش سخن گفت . در فیلمی که به نام ستوده ساخته می شد، متنی شیرین خواند…اینهمه به این خاطر بود  که او را  «وجودی با برکت برای ایران و دانشمندی با ارزش و پر بهره »می دانست . افشار، ستوده را به خاطر کارهایی که کرده بود، به خاطر مرارتهایی که برای تجسسهای ایرانشناسانه اش کشیده بود، ستودنی می دانست. در جایی نوشت که نام ایران گرد بزرگ سوئدی ، سوِن هِدین و مشقاتی که در پیمودن کویرهای بی فریاد ایران کشید ، بی درنگ دشواریهای سفرهای علمی ستوده را به یادش می آورد…سفرهایی که مزیت بارز پژوهشهای ایرانشناسی منوچهر ستوده بود.

سفر در اقصای ایران شاید محکم ترین رشته ای بود که این دو ایرانشناس را به هم پیوند می داد. هر دو از شوق سفر و شیوه سفرهاشان به جنون،به دیوانگی تعبیر کرده اند. هر دو در سفر، بی پروا و سبکبار  و آزادوار بودند و تازه جو و خطرپذیر.  از افشار چهل وسه سفرنامه داخلی برجا مانده است. در هفده سفرنامه ، همسفرش منوچهر ستوده است؛ در واقع حضورستوده در سفرنامه های افشار  پررنگ تر از هرکس دیگری است .در یادداشتهای سفرش نیز جا به جا از ستوده یاد شده است. در آخرین سفرنامه که از افشار در دست داریم و شرح گلگشت نوروز 1389 است، ستوده همسفر افشار است؛ یعنی پرونده سفرنامه نویسی افشار  در همصحبتی منوچهر ستوده بسته می شود.

افشار، ستوده را دوست می داشت و او را « نمونة آدمی سراسر مهربانی ودلپذیری» وصف می کرد. عمق پیوندعاطفی ستوده  با افشار را نیز در عباراتی می توان دید که در رثای افشار گفته است:« چه شد که خدا این نعمت عظیم را از من گرفت؟ چه شد که من تک و تنها ماندم و چه شد که تکیه گاه من یکسره از میان رفت؟». فقدان افشار پایاب شکیبایی مردی را برده بود که به استواری و کوهوارگی و بردباری زبانزد بوده است.

photo_2016-04-14_06-29-34

منوچهر ستوده در همین مجلس بزرگداشتش درسخنانی کوتاه گفت:«.به یاد دارم که یکی از شبهای سال 1340 ‌ به اتفاق مصطفی مقربی ، خدمت اسـتاد بدیع الزمان فروزانفر بودیم.پس‌ از اینکه از هـر‌ دری‌ سخنی رفـت و حـدیث مـا هم به‌ پایان نرسیده بـود،استاد فرمودند: ما مهمانیم و رفتنی؛ پاسبانی و نگهبانی ادب و زبان‌فارسی را به عهدة شما می‌گذاریم و می‌رویم.شما به قدر وسع خود کـوتاهی نکنید.

برای اجـرای‌ این‌ نصیحت و وصیّت استاد،این ناچیز به کنجی نـشست و در بـه روی غـیر بـست و از لهـو و لعب دوری جست و دسـت از آنـها شست تا وقت‌ بیشتری پیدا کند و صرف‌ مطالعه‌ و تحقیق‌ نماید.در نتیجه توانست حدود 55‌ مجلد‌ کتاب‌ تألیفی‌ و تصنیفی و تصحیحی بـه وجـود آورد . این بنده هیچگونه‌ توقع‌ و چشمداشتی از هیچ کس نداشته و ندارم،اما از هرکس تقاضا دارم با دیدة نقد و خرده‌بینی به این آثار بنگرد‌ و نقایص‌ و نواقص و اشتباهات مرا بگیرد و مـرا از آنها آگاه کند».

ایرج افشار این کارنامة درخشان ، این کوشایی پیگیر ، این همت بلند ، این بی توقعی و ایثار عاشقانه، این فروتنی بزرگوارانه و این دلبستگی گرم و فروزان به ایران و فرهنگ ایران را در دوست بی مانندش به روشنی می دید و صمیمانه می ستود .سخنان آن رور افشار بهترین گفتاری است که تاکنون دربارة ستوده به بیان آمده است. بشنویم :

ستودة بیابانی

ایرج افشار

« آنها که منوچهر ستوده را در کلاس درس دیده‌اند یا او را در میان برگهای خواندنی و آموزای کتابهایش شناخته‌اند و یا از نوشته‌های جاندار و استوارش در مجله‌ها و نشریه‌ها، بر شیوۀ تازه یابیهای او آگاهی یافته‌اند، باید مرا ببخشند از اینکه در چنین محفل خجستۀ رسمانه و در تالاری که یادگار جلال و حشمت تهران قدیم است، از ستودۀ بیابانی سخن خواهم گفت. مناسبتش این است که بیشتر ساعاتی را که من با او بوده‌ام در بیابانها بوده است، بر ستیغ کوهها، روی بهمن ها، میان سیلابها، کنار دریاها، رودها، دره‌ها یا در راهها، گردنه‌ها، کَفَرها، جلگه‌ها، دشتها، کویرها و بسا که بر سر پرتگاهها، یالها، چالها، لتها و کمرکشها. اوقاتی هم که به دور از این مظاهر و عوارض طبیعی با هم بوده‌ایم، در قعله‌ها، گورستانها، کاروانسراها، بقعه‌ها، خرابه‌های پیشینۀ ایران و انیران گذشته است. یک روزه، چند روزه، یک هفته و دو هفته، حتی نزدیک به پنجاه روز.  چندین سال تابستانها را با هم در کوهسار لورا که پشت همین کوههای شمالی تهران و به پای پیاده دو منزلی از اینجاست، گذرانده‌ایم و همین امسال هم- چه بِه از لذت همصحبتی دانایی!

این را بدانید که او این همه راهها و کوره راهها را با جوهر ایران‌دوستی و خمیرۀ طبیعت خواهی و به شور و شوق ایرانشناسی گذارنیده است. پژوهشهای ایرانشناسی ستوده، نخست با گرد‌آوری و نشر فرهنگ گیلکی که یک یک واژه‌های آن را از زبان مردم گیلان برگرفته بود آغاز می‌شود. اما با انتشار قلاع اسماعیلیه که رسالۀ دریافت درجۀ دکتری اوست و  زیر نظر تیزبین و بدیع نگر فروزانفر انجام شد، به جامعۀ علمی ایران که در آن ایام تقریباً منحصر به دانشگاههای معدود ایران می‌شد، نشان داد که کارش در تحقیق تنها پایه و مایۀ بیابانی ندارد.  او متون پیشینه و اسناد دیرینه را از هر دست، اعم از محکوک و مسکوک و صُکوک و هرگونه منقور و منقوش ومسطور را که در فراخنای وطنش و در زوایای کتابخانه‌ها و‌ گنجینه‌ها دست یاب است، می‌شناسد و آمادگی درست و روشمند دارد برای آنکه در زمینۀ جغرافیای تاریخی به تیزگامی و با توانایی علمی پیش برود. چیزی نگذشت که از فراز گردکوه و لمبسر و الموت و میمون دژسر برآورد و به اندرون متنهایی چون حدود العالم و هفت کشور و مهمان نامۀ بخارا و امثال آنها پرداخت و پهنۀ شمیران و دامنه‌های شمالی کوه “هَرَبَرزَئیتی” (کوه البرز) را مورد مطالعه ساخت و اسرار قلعۀ اُستوناوَند را باز گشود.

دکتر ستوده در کنار یار همیشگی سفرهایش ایرج افشار
دکتر ستوده در کنار یار همیشگی سفرهایش ایرج افشار

ستوده اگر بدنۀ شمالی رشته کوههای البرز و جنگلهای کنارۀ دریای خزر را وجب به وجب نشناسد، می‌تواند ادعا کند که آبادی به آبادی آن سبزه‌زاران را می شناسد.  از آستارا تا استارباد نام درستی است که بر کتابش خورد چه آنها میدان منوچهر ستوده است.  نامی است ماندگار و همچون حلب تا کاشغر نیست که فقط در شعر و مدح سنجر باقی مانده باشد.

او در این چند سالۀ اخیر توانست به آرزوی دیرینه یعنی ایده‌آل خود که تا چند سال پیش آن را محال می‌دانست برسد و خود را به سرزمینهای وراورد و ورای آنجا تا کاشغری که سعدی هم ندیده آن را یاد کرده است، بکشاند و به چنبرۀ ختا و ختن برساند و قلمرو تاریخی فرهنگ ایرانی را بهتر دریابد و بهتر بشناساند.  کتاب بیش بهای او [ آثار تاریخی ورارود و خوارزم] در این باره که به همین نزدیکیها انتشار خواهد یافت، نخستین کتاب عصر ما به زبان فارسی است که از دید جغرافیای تاریخی آن صفحات اشکانی تا سامانی و بالاخره تیموری را توصیف کرده است.  جُز این دورافتادگان از اصل خویش که هفتاد سال از قافلۀ همزبانان ایرانی بر کنار افتاده بودند به وسیلۀ این کتاب  خواهند توانست از گذشتۀ درخشان خود آگاهیهای کتابه‌ای اصیل به دست آورند.

جغرافیای تاریخی تنها، موضوع یکی از دروس ستوده در انشگاه نبود که چند صفحه‌ای را برای تدریس و رفع تکلیف سر هم آورده باشد، برای او ور رفتن با مباحثی که تاریخ و جغرافیا را بطور درهمکرد، جوشیدگی و آمیختگی می‌دهد، جلوۀ راستین، ازگذشته زندگی آدمی و تجلی نفس واقعی تاریخ و لذت یابی حیات از ذات خویش است که هماره و همه جا چه بر برگهای کتاب و چه در بیابان در پی آن بوده است.

او به هر سنگ تاریخداری که چند من خاک و خاکروبه بر آن انباشته بود و نشانی از آن را در بیغوله‌ای می‌یافت، چنان می‌نگریست که گویی کتاب درشتناک تجزیةالامصار و تزجیة الاعصار را به خواندن گرفته است.  به هر راه ناشناخته‌ای که در می‌افتاد به یاد آن می‌افتاد که شاید تیمور هم ازین راه گذر کرده باشد.  در قلعه‌ها و کاروانسراهای ویرانه‌ای که به خوردن ماحضری می‌نشستیم از مسیر سپاهیان و معبر کاروانیان قدیم و نحوۀ گذارشان در آن ناحیه می‌گفت و اگر نام آنان را در سندی دیده بود و نشانی از آنها در کتابی خوانده بود، به یاد می‌آورد.

نام آبادی نشنیده‌ای را که بشنود به ژرفایی در ظواهر ترکیب و تلفظ آن فرو می‌رود و در وجه تسمیۀ آن غور می‌کند و می‌گوید شاید بر گرفته باشد از نام قومی که در روزگاران پیش در چنین پهنه‌ای می‌زیسته‌اند و ذکرشان هم در مآخذ هست. مگر نه آنکه دربارۀ اژدر و چپک که در متون تواریخ مازندارن یاد شده‌اند، به نتیجۀ درست رسید.

جغرافیای تاریخی برای ستوده علمی است جذاب‌تر و مهمتر از تاریخ. او از تاریخ، جغرافی تاریخی می‌آفریند.  در جغرافیای تاریخی مقام هر سرزمین و طبیعت آن و آثاری که فعالیتهای ساکنان آنجا برجا گذاشته‌اند، هریک را بدرستی در جای مناسب خود قرار می دهد، رود و کوه و بیابان و شهر در صفحات تواریخ، ذکرشان هست، اما وصفشان و سرگذشتشان به طور مبوّب نیست.ستوده وقتی قلمروهای دست به دست گشته در گذشته را به چشم سیر و سیاحت می بیند، درکی دیگر از قضایا می یابد و درست درمی‌یابد که فلان حادثه به کدام مناسبت در فلان موضع روی داده است و فلان قوم چرا در فلان کوه نشیمن داشته‌اند.

صحنه ای از یادبود استاد منوچهر ستوده در کانون زبان فارسی
صحنه ای از یادبود استاد منوچهر ستوده در کانون زبان فارسی

برای ستوده قطعی است که تا مورخی وضع اقلیمی و طبیعی و پیوند راههای گذشته و تناسب قرار گرفتن قلعه‌ها و آبادیها را به یکدیگر، به چشم سر ندیده باشد براساس کتاب و متن و نقشه دشوارست که چنانکه باید  از گیجی و گنگی به در آید.  ستوده با این اعتقاد بود که هم جغرافیای تاریخی تدریس می‌کرد و هم به « مکاشفه» با محل می پرداخت و هم  نوشته‌های علمی این رشته را در زبان فارسی چه به صورت تحقیقات تازۀ خود و چه تصحیح متون پیشینیان دامنه‌ور ساخت.          گزافه نیست اگر بگویم که دست کم یکصد هزار کیلومتر، تنها ، من با او همقدم وهمنشین بیابانی بوده‌ام، پیاده یا سواره (با هوا کار ندارم)، در ایران وسراسر فرنگ و سرزمینهای سند و آناطولی.

او خود جز این فرسنگها فرسنگ را در همین کرانۀ شمالی البرز به پای پیاده و بر پشت قاطر و در دل جیب درنوردیده است.  وقتی که من او را نمی‌شناختم پیاده از دروازه تهران تا دشت مغان را در مدت بیست روز گذر کرده و در بازگشت چون به لاهیجان می‌رسد، سواره به تهران آمده بوده است.

در ایران چندین سفر هزار فرسنگی با هم بوده‌ایم. آن هم بیشتر اوقاتی که هنوز که هنوز راهها خاکی بود و بسیاری از جاده‌ها همان مالروهای نیاکانمان بود که گاهی کامیونی درآن گذر کرده بود و راه برای راندن وسایل دیگر راحت تر شده بود.  کویر را چند بار و جلگه‌های متنوع فارس و کرمان و یزد را بارها ازین سو بدان سو گذشته‌ایم و هر باری سر از جایی که برای خودمان نامکشوف بود، درآورده‌ایم: بلوچستان، سیستان، خوزستان، کردستان، آذربایجان که “همه شهر ایران سرای من است.”

همین دو سال پیش بود که با شور و شوق همراهی کرد و چهار هزار کلیومتر بی‌وقفه در کویرهای پراکندۀ مرکزی و کوهها و سرحدّات دلاویز فارس و کوهگیلویه گذر کردیم. در همین ماه آذر امسال بود که چهار‌ هزار‌ کیلومتر از کران تا کران خراسان رفتیم.«بندیان»و پلکـان الله اکبر را در خاوران و برج علی‌آباد کشمر و خانقاه‌ کدکن‌ و سه‌آبادی موسوم به شـادمهر را دیـدیم و بـه قلمرو سربداران(جوین)و‌ آبادی روین اسفراین سر کشیدیم.

در این سفرها هیچ و هرگز مشخص نبوده است که شب را کجا خواهیم رسید و فردا چه باید خورد و چه باید کرد.  هر چه پیش آید برای او یکسان است.  هیچگاه از دم غروب در فکر آن نیست که چون آفتاب غروب کند و شب در آید، او سر بر کدام بالش خواهد نهاد؟ از حادثه‌های پیش آینده ترس ندارد.  از ماندنهای غیر مترقَّب و بیراهه شدنها ،،هراس و هیجان در دل نمی‌گذارند.  مثل کوه استوار می‌ماند.  مگر نه آنکه در بغلۀ ناهموار کوهراه “انگُران” به “دلیر” گیر افتادیم و تیرگی شب بر درة ناشناس فرودمید و دیگر نه راه پس بود و نه پیش و چون پاسی از شب گذشت، نور چشمان دو خرس ما را تا خروس خوان به بیداری واداشت.  مگر نه آنکه در گردنۀ زرنگیس-میان سمنان و هزار جریب-دچار تاریکی شبقی و سردی هولناک استخوان سوزی شدیم و او بود که در هر دو جا به یاران دل می‌داد و چاره را آتش زدن گونهای اطراف می گفت. .

چوپان سرا و سیاه چادر و خانۀ ارباب و سرای خان و کلبۀ دهقان، کومۀ گالش و چپر بلوچ و قهوه‌خانه‌های کذایی راهها برای او با هتل زیبای چند ستارۀ پاک و پاکیزه تفاوتی ندارد.  به هر دو جا که وارد می شود ساکت است و متحمل و آرام.  گرمِ سخن نمی‌شود تا مرد میدان و صاحبدلی نیابد.  در خوراک هم همین روحیه و رویه را دارد.  هر چه بیاورند شاکرست .توقعی خاص ندارد و فرمانی نمی‌‌دهد.  هر گونه غذایی می خورد حتی وقتی لازم شد که چند تا غریب گز چاق و چله را زنده زنده با نیمرو بخورد، می خورد تا به سلامت از منطقۀ «ملّه» خیز بگذرد و گذرگاه تاریخی فریم را که در تواریخ مازندران ذکرش هست ببیند.

photo_2016-04-14_06-29-57

ستوده با چنین روحیۀ مردانه توانست پژوهندۀ کامل العیاری بشود و در جغرافیای تاریخی به مرشدی برسد و تازگیهای بسیار بر اوراق تاریخ ایرانشهر بیفزاید و خود را با انتشارات متعددش به مرزهای علمی جهان برساند.

پژوهشهای او را در ایرانشناسی در سه رشته می توان گروه‌بندی کرد:

-گویشهای محلی که شش کتاب و چندین مقاله است.

-جغرافیای تاریخی که ده کتاب است جدا از تواریخ محلی قدما که در رشتۀ سوم ذکر می‌کنم. البته مضامین تواریخ محلی که قرونی بر نگارش آنها گذشته است امروزه بیشتر جنبۀ جغرافیای تاریخی یافته‌اند.

-اسناد تاریخی که عبارت است از چهارده متن کهن درباره مازندران و گیلان و سیستان و اصفهان و ماوراءالنهر و خلیج فارس و چهار کتاب محتوی کتیبه‌ها و سند‌ها و بنچاقها و قباله‌ها و بُنیچه‌ها و چه و چه وچه که این گروه چهارتایی در زمرۀ پالئوگرافی هستند.

در همین زمینۀ کتیبه خوانی چه رنجها که نبرد تا به رموز کوفی نبشته‌های متنوع دست یافت و آرام آرام به وقوفی استادانه رسید و رساله‌ای برای تدریس فراهم ساخت.  اما بدانید که این نوشته نتیجه نگریستن به صدها کتیبه‌ای است که به خط کوفی، مَعقِلی، بنّایی پیچیده و در هم و گاه آرایشی و چرخشی نوشته شده؛یکی بر سنگ کنار پل دختر لرستان، یکی بر مسجد بِرسیان کنار گاوخونی، یکی در بقعۀ دوازده امام یزد و یکی از خُمارتاش در مسجد جمعۀ قزوین و…و و از گوشه‌ها و کناره‌های دیگر.

پیاده روی به شوق و امید دیدن یک سنگی که گفته‌اند نگاره‌ای یا نوشته‌ای بر آن است و گفته‌اند که به خط میخی یا کوفی است،یا تشنه و گشنه،و آفتاب زده به سوی خرابه‌ای که باد وباران، گزندهای ویرانگر در آن کرده، همه در اندیشۀ ستوده برای آن بوده است که اطلاعی نو از بر و بوم کهن خود به دست آورد که “تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.” و تا مگر برگی از روزگار مردمش، از گیاهش، از دامش، ازددش، از سنگش، از گورش، از گذشته‌اش بر دفتر ایرانشناسی بیفزاید و ایران جاودانه را به ما بشناساند.  اینهاست گامهای بلند او در راه رسیدن به قلمروی ایران دیدگی وعشق لایزال به فرهنگ ملی.

ستوده را بر دارید و در یک آبادی ناشناسِ دور افتاده از راه، میان کوههای، جنگلها، کویرها بگذارید، مثل درُبید جایی. آنجا چند باغ درخت گردو و توت و مقداری زراعت کم هست.  ساکنانش هم کمند . چند بز دارند و چند گاو.  او کوله بارش را به گوشه‌ای می‌گذارد و به چهار سوی آبادی سر می‌کشد تا همزبانی تجربه دیده بیابد، پس به پژوهش می‌پردازد.  نخست نام آبادیها وقلعه‌ها و ویرانه‌های اطراف را جویا می‌شود.  فاصلۀ یک یک را به دقت می‌پرسد و ضبط می‌کند و راههای چند جانبه را که هست روی نقشه‌ای می‌آورد.  سپس به بازشناسی گویش آنجا می‌پردازد و می‌کوشد چم و خم مباحث دستوری و آوایی آنها را دریابد.  آداب و رسومشان را ضبط می‌کند.  قصه‌هاشان را می‌شنود و به بازیهاشان می‌پردازد.  طرز کشت و زرع و تَراز دام ونوع خانه سازی و پوشش بامشان را یادداشت می‌کند.  گیاهان محلی را یک به یک می‌چیند و با ضبط اسم محلی، خشک می‌کند و اطلاعاتی را که از افواه بومیان و پیرزنان دربارۀ آنها می‌شنود، به نوشته می‌سپارد.  از احوال جانوران و خرفستران هم در نمی‌گذرد.

گوشه ای دیگر از یادبود استاد منوچهر ستوده
گوشه ای دیگر از یادبود استاد منوچهر ستوده

مگر نه اینکه سی سال است از تهران رمیده و به درون جنگل نارنج‌بن کنار چشمۀ دانیال خزیده است.  آنجا نارنج و ترنج می‌پرورد ولی زندگی معنوی خود را با پژوهش در جغرافیای تاریخی ومباحث وابسته بدان عجین ساخته، و لذت می‌برد هنگامی که کسی با او ساعتی از این عوالم به صحبت بنشیند.  مگر نه اینکه شصت سال پیش در بیابانهای عَقدا که کارمند شرکت پرژام بود هم فکرش به دنبال گردآوردن اطلاعات جغرافیایی از ساربانان و گله‌داران و بوته آوران دربارۀ راههای کویری و گویش مردم آن صفحات پرت بود.  مقالۀ او را دربارۀ بیابانهای اطراف عَقدا تا خور و بیابانک بخوانید تا صحت گفته‌ام روشن باشد که از آغاز می‌دانست چه می‌جوید و چه می‌خواهد.

کاش میسر شده بود که چنین مجلسی برای ستوده بر  قلۀ کوه دماوند گرفته می‌شد که او سعادت داشته است دوبار آن ستیغ آسمانی را زیر پا بگذارد و از فراز آن به گذشتۀ ایران بنگرد، یا آنکه به کاروانسرای بیابانیِ پی شکسته ای خوانده شده بودیم تا ستوده از آن جای به چهارسوی خود می‌نگریست و یک یک کوهها و گذرگاههای دور و بر را از زیر چشم می‌گذرانید و نقطۀ پیوند خود را با گذشته و تاریخ می‌جست وساعتی از عمر را باز در هوای جانبخش بیابانهای وطن و در کرانه‌ای از قلمرو جغرافیای تاریخی می‌گذرانید.

ایرج افشار »

در قسمتی دیگر، علی امیری یکی از همراهان همیشگی دکتر منوچهر ستوده در روزهای آخر زندگی ایشان، خاطراتی از پژوهش گر برجستۀ جغرافیای تاریخی ایران را بیان کرد و به کلکسیون های پروانه ها و بخش علم حشره شناسی و گیاه شناسی استاد ستوده و همچنین زنبور داری ایشان اشاره داشت. وی دو بیتی  از غزل استاد را برای حاضرین خواند.

“سخن از زلف و رخ و جلوۀ دلدار بس است

گفتگو زان بت عیار جفاکار، بس است

تا به کی خال رخش دانه و زلفش دامم؟

تا به کی مرغ دلم هست گرفتار، بس است؟”

علی امیری با جمله ای از استاد منوچهر ستوده سخنانش را پایان داد:

” دکتر ستوده تأکید کردند که اگر وطن را از ما بگیرند دیگر هیچ نداریم.”

علی امیری
علی امیری

در خاتمه دکتر هوشنگ ستوده، برادر کوچکتر دکتر ستوده خاطراتی از سفر با برادر خود گفت.

هوشنگ ستوده
هوشنگ ستوده

در این جلسۀ یادبود، بخش هایی از فیلم «خون است دلم برای ایران» ساختۀ جواد میرهاشمی، و فیلم مستند از «آستارا تا استرباد» به کارگردانی شهاب دهباشی و کلیپی از عکس های آلبوم زندگی دکتر منوچهر ستوده کاری از مریم اسلوبی به نمایش در آمد. در حاشیۀ این جلسه نمایشگاه کتاب های دکتر منوچهر ستوده توسط دایرة المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد و برگ هایی از بیوگرافی و کارنامۀ ایشان که توسط عبدالحسین آذرنگ به نگارش در آمده بود، تقدیم میهمانان گردید.

بخشی از فیلم از آستارا تا استرآباد ساخته شهاب دهباشی
بخشی از فیلم از آستارا تا استرآباد ساخته شهاب دهباشی