دیدار و گفتگو با ایرج پارسی نژاد با حضور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی/ پریسا احدیان

علی دهباشی از آثار دکتر پارسی نژاد در حوزه نقد ادبی می گوید
علی دهباشی از آثار دکتر پارسی نژاد در حوزه نقد ادبی می گوید

دکتر پارسی نژاد: حقیقت این است زمانی که من در سال 1353 به دانشگاه آکسفورد رفتم موضوعی که به عنوان رسالۀ تحصیلی انتخاب کرده بودم یک موضوع تطبیقی دربارۀ رومئو و ژولیت شکسپیر و منظومۀ ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی بود. من در جریان کار دچار اشکالاتی شدم. چون همانطور که می دانید مایه و موضوع قصۀ ویس و رامین از یک منظومۀ کهنه ای بازمانده از عصر اشکانی است و خود آن منظومه در متن فارسی هم دشواری هایی دارد و اگر من می خواستم تحقیق دقیقی انجام دهم بایستی بر پس زمینۀ تاریخی و داستانی آن کار می کردم (در این زمینه پرفسور مینورسکی هم کار کرده است). ولی مشکل من تنها متن فارسی نبود. متن انگلیسی رومئو و ژولیت هم بسیار دشوار بود. برای یافتن نسخۀ اصیل و درست این اثر هم لازم بود که به مطالعه و تحقیق بیشتری بپردازم. استاد شفیعی کدکنی در آن زمان برای مرخصی مطالعاتی دانشگاهی به آکسفورد آمده بود، به داد من رسید هم چنان که به داد بسیارانی رسیده اند! گفت “این کاری که تو می خواهی انجام دهی خیلی دشوار است و این کار تو را به جایی نخواهد رساند… به نظر من تو با علاقه ای که به موضوع نقد ادبی داری به این موضوع بپرداز. دکتر زرین کوب در تحقیق نقد ادبی خود تا زمان مشروطه رسیده و از مشروطه به بعد را در چند سطر برگزار کرده است. تو برای اینکه کار اساسی انجام دهی بیا و این نقد ادبی جدید ایران و خاستگاه ها و منابع و تحولات و تطوراتش را پیدا کن.
از ابتدا که بنیانش را میرزا فتحعلی آخوند زاده گذاشته سپس آثار دیگرانی که در پی آخوند زاده
آمده اند.” توصیۀ او را پذیرفتم و کارم را از میرزا فتحعلی آخوند زاده شروع کردم. منابع بسیار محدود بود. در آن زمان در ایران تنها دکتر فریدون آدمیت بود که دربارۀ اندیشه و زمینه های تاریخی افکار فتحعلی آخوند زاده و بنیانگذاری اش در نمایشنامه نویسی و رمان نویسی و نقد ادبی اشاراتی کرده بود. با خود گفتم که برای این کار بایستی سفری به آذربایجان روسیه بکنم و به باکو و گنجه و تفلیس بروم که بستر فکری و تربیتی و پرورشی او بوده. مدتی در کتابخانۀ دانشگاهی باکو کار کردم. تمام یادداشت های آخوندزاده را مورد بررسی قرار دادم. بعد از بازگشت به آکسفورد، پروفسور موریسون استاد راهنمای من گفت بهتر است که تنها بر روی آثار و افکار انتقادی آخوندزاده متمرکز شوم و باقی را رها کنم. بنابراین موضوع پایان نامۀ من «میرزا فتحعلی آخوند زاده، بنیانگذار نقد مدرن ادبی در ایران» نام گرفت. برای این هم کار بسیار زیادی لازم بود. سایۀ استاد شفیعی بر سر من بود و مراقب کار من بود و در دوران تدریس دانشگاهی در توکیو فرصت فراهم شد که به دیگران بپردازم. اشخاصی همچون علی دشتی و احسان طبری و فاطمه سیاح و نیما یوشیج و خانلری و بهار و دیگران. ناگفته نماند که متن انگلیسی کتاب هم با عنوان (A History of Literary Criticism in Iran (1866-1951) ) در آمریکا توسط انتشارات IBEX منتشر شد.

علی دهباشی: یک دوره از فعالیت های گذشته شما در تلویزیون ملی ایران دستاورد های بسیار خوبی داشت. دربارۀ این دوره از کار خود برایمان بگویید.

 

 

دکتر میلاد عظیمی، دکتر ایرج پارسی نژاد و علی دهباشی
دکتر میلاد عظیمی، دکتر ایرج پارسی نژاد و علی دهباشی

 

پارسی نژاد: دوران بسیار خوشی بود. وقتی تلویزیون ملی ایران تأسیس شد من در آن زمان در بنیاد فرهنگ ایران با دکتر خانلری کار می کردم. روزی فرخ غفاری که معاون فرهنگی تلویزیون بود به دیدن دکتر خانلری آمد و گفت که می خواهد برای تلویزیونی که در آستانۀ تأسیس است بر اساس داستان سمک عیار، یک سریال تلویزیونی تهیه کند. دکتر خانلری مرا برای این همکاری معرفی کرد؛ چون من در تصحیح سمک عیار با دکتر خانلری همکاری کرده بودم و یادداشت هایی دربارۀ این رمان کهن ایرانی در دست داشتم. به دکتر خانلری گفتم که من به کار در تلویزیون علاقه ای ندارم و
می خواهم همچنان با او کار کنم. اما در آن زمان ایشان دستش تنگ بود و اعتبار زیادی از نظر مالی نداشت و از همۀ ما خجالت می کشید. من و احمد تفضلی و امثال او همه سیصد و پنجاه تومان در ماه حقوق می گرفتیم و ایشان هم نگران این موضوع بودند. ما هم می گفتیم که استاد! ما در خدمت شما کار یاد می گیریم و شما خیلی نگران مواجب ما نباشید. می گفت که نه! خب زندگی شما باید بگذرد. مردی شریف و حساس و دانا بود. گفت که با فرخ غفاری و رضا قطبی همکاری کن. بچه های خوبی هستند و از فرانسه آمده اند. برو به داد این زبان فارسی برس و این تلفظ عجیب و غریب گویندگان آن جا را دور بریز و یک زبان معیار برای گویندگان درست کن. رفتم و با تمام اشخاصی چون ذبیح بهروز و مجتبی مینوی و دکتر خانلری و همایی و دکتر مقدم گفتگو کردم و آن ها گفتند که این اداها در تلویزیون و رادیو قابل قبول نیست. زبان همانی است که مردم فارسی زبان طبقۀ متوسط تحصیلکردۀ تهران ادا می کنند و این قاعده در تهیۀ زبان معیار مردم فرانسه و انگلیس هم توسط رادیو و تلویزیون آن کشورها تدوین شده. بعد من دفتری با عنوان «در جستجوی زبان معیار » که ضوابطی را پیشنهاد می کرد تهیه کردم. افسوس که نوار مغناطیسی تصویر و صدای این گفتگوها در دسترس نیست. شورای ادب و هنری داشتیم که اشخاصی مانند نادر نادرپور و فریدون مشیری و سیروس پرهام و
رضا سید حسینی و رضا ثقفی برای مشورت در تهیه برنامه های ادبی با من همکاری می کردند.
برنامه ای دیگر که من بانی آن بودم «شهر آفتاب» بود. در این برنامه به بررسی کتاب های معتبر روز
می پرداختم. کتاب های با ارزشی که در آن روزگار منتشر می شد من با صاحب نظران در مورد آن ها گفتگو می کردم. در آن زمان مشکلاتی پیش آمد. بحران سیاسی و اجتماعی چنان بود که هر کتابی را که مطرح می کردم مشکلی پیدا می شد. چون جماعتی مدعی بودند که این کتاب هام ذهن جوانان را علیه نظام سیاسی تحریک می کند. به یاد دارم کتاب «جنایات جنگ در ویتنام» را مطرح کردم. گفتند که نیکسون مهمان دربار است و الان درست نیست این کتاب را بررسی کنید، گفتم در نیویورک، مردم امریکا تظاهرات میلیونی می کنند حالا چرا ما نمی توانیم؟ کار به جایی رسید که مرا ممنوع الورود به تلویزیون کردند! پیش آقای خانلری رفتم. ایشان گفتند که بهتر است به تحصیلات دانشگاهی ات در خارج از ایران ادامه دهی. آقای قطبی هم این را گفتند که اگر تا یک هفتۀ دیگر ایران را ترک نکنی قرار است دستگیر شوی و آن زمان دیگر کاری از من ساخته نیست، کما اینکه پدرام اکبری دستیارم را گرفتند. این شرف و جوانمردی را آقای قطبی داشت با وجود اینکه خود وابستۀ دستگاه بود، از من حمایت کرد و گفت:” توصیه می کنم که هر چه زودتر ایران را ترک کنی.” این توفیق اجباری شد که من برای ادامۀ تحصیل به انگلیس بروم.

میلاد عظیمی: به نظر من بهترین کتاب شما، روشنگران ایرانی و نقد ادبی است. شما براساس چه ملاک و معیاری این روشنگران ایرانی را انتخاب کردید ؟ فی المثل به چه دلیلی و بر چه مبنایی صادق هدایت را در کنار کسروی و آخوند زاده قرار دادید؟

پارسی نژاد: حقیقت این است که این کتاب را قرار بود آقای رضا جعفری در نشر نو منتشر کند، اما او مشکلاتی پیدا کرد. من پیش آقای طهوری رفتم و گفتم که من اصل تحقیق خود را به انگلیسی دارم و می خواهم ترجمۀ فارسی آن را چاپ کنم. گفت که این کار را نکنید و خطرناک است. طهوری شخص روشن بینی در زمینۀ چاپ و نشر بود و خود او هم مرتب می گفت که نشر کتاب همانند
دوا فروشی است. برای داروخانه جواز می­خواهند، اما برای ناشر جواز نمی­خواهند! کتاب را رها کردم و به خارج رفتم. رضا جعفری که دوست من بود پرسید کتاب چه شد و استاد شفیعی پیگیری کرد. گفتم که نوشته­هایی دارم از کسروی و هدایت که در واقع ادامه دهندگان مسیر روشنگری بودند. این دوستان عقیده داشتند که آن فصل­ها را هم اضافه کنم. و تصمیم من بر این بود که تا عبدالرحیم طالبوف، کتاب را تمام کنم.

و اما دلیل درج گفتارهای کسروی و هدایت در کتاب روشنگران ایرانی سنخیت فکری آنها با آخوندزاده و روشنگران پیش از آنها بود. آنها در برخی از زمینه های فکری از قبیل وابستگی به ناسیونالیسم و ایران دوستی و ستیز با خرافات دین نظر گاه های مشترک داشتند که آن ها را هم به این فصل ها اضافه کردم. بعضی از دوستان می گویند که نباید صادق هدایت و کسروی را در این جلد می آوردی، اما از نظر من عیبی هم نداشت چون آنها دیدگاه های مشترک داشتند. صادق هدایت را از دوران نوجوانی می خواندم . زمانی که با دکتر خانلری در تصحیح سمک عیار کار می کردم. هر زمان که ایشان از کار خسته می شد صحبت صادق هدایت و نیمایوشیج را پیش می کشیدم. چون
می دانستم که خانلری با نیما و صادق هدایت از دوران نوجوانی دوست بوده است. من به این دو شخص، به عنوان دو پیش آهنگ ادبیات نو در ایران علاقه داشتم. خانلری خاطراتی از آنها می گفت. افسوس که آن ها را ضبط نکردم، چون مصاحبه ای که آقای صدرالدین الهی در کتاب «نقد بی غش» با دکتر خانلری کرده اند، من خیلی پیش از الهی با او انجام داده بودم. علاقه ام به هدایت از آنجا شروع شد و دلم می خواست روایت خانلری را از هدایت و نیما بنویسم. دربارۀ داستان نویسی و شیوۀ داستان نویسی هدایت خیلی ها نوشته بودند اما مقولۀ نقد ادبی او مغفول مانده بود. مثلا هدایت چند یادداشت در مورد تصحیح خمسۀ نظامی وحید دستگردی نوشته و آن ها را مورد نقد قرار داده بود یا مثلا در آن زمان حسینقلی مستعان پاورقی هایی می نوشت هدایت پارودی آن را با عنوان «ناز» به تقلید از سبک مستعان، نوشته و او را مورد تمسخر و طنز قرار داده بود. با خود گفتم که اگر به این ها بپردازم نظرگاه های صادق هدایت را در مقولۀ نقد ادبی هم تا حدی روشن کرده ام.

میلاد عظیمی: منظور من این نیست که چرا در این کتاب روشنگران ایرانی فصلی را به هدایت اختصاص داده اید. سؤال من این است که معیار شما در انتخاب این روشنگران چه بوده ؟ فی المثل اهمیت صادق هدایت در نقد ادبی ما چیست که باید فصلی پر و پیمان به آن اختصاص داد ؟

پارسی نژاد: معیار من در انتخاب این جماعت از روشنگران تاثیر آنها در نقد ادبی معاصر بوده. مثلاً در مورد هدایت که مورد سوال شماست اهمیت او این است که نقدی بر کتاب «گروه محکومین» کافکا با عنوان «پیام کافکا» نوشته است، این نقد او یکی از دقیق ترین نمونه های نقد ادبی جدید است. در متن این نقد در بیان علل بدبینی و بیزاری کافکا نوعی همذات پنداری بین هدایت و کافکا است که او خیلی دقیق کافکا را دیده است. آثار هدایت جنبه های مختلف دارد که البته مهم ترین کار او پیشروی او در داستان کوتاه بوده است اما در حوزه های دیگر هم از قبیل مطالعه و ترجمه و تحقیق در زبان پهلوی و نقد ادبی هم شخص پرکاری بوده است، ولی چون شخص خسته ای بوده و بیزار، حوصلۀ کار تحقیق که نیاز به تمرکز و حضور ذهن را دارد نداشته است. خانلری می گفت که یک بار هدایت نزد من آمد و گفت: « خانلرخان! این تقی زاده چی گفته ؟ در باشگاه مهرگان خطابه ای خوانده که زبان فارسی پیش از اسلام ادبیاتی نداشته. آنچه را هم ایرانی ها گرفته اند از عرب ها بوده!» البته کمی هم اغراق می کرد و در اصل هم تقی زاده چنین چیزی را نگفته بود. ولی او از فرط دلبستگی به ایران و زبان فارسی از خطابۀ تقی زاده رنجیده بود. به دکتر خانلری گفته بود که تو جوابشان را بده و او هم جواب داده بود: “من اول باید بدانم تقی زاده چه گفته ” دکتر خانلری
می گفت من باید در جواب تقی زاده دربارۀ ادبیات ایران پیش از اسلام مطالعه می کردم. در آن زمان من پا در سفر فرنگ بودم. همه کتاب هایم را در انباری ریخته بودم و فرصت و حوصلۀ این کار را نداشتم. به هدایت گفتم که خودت بنویس! هدایت نوشت و این نوشته چاپ شد! اما خب چون اشخاصی مثل هدایت در تحقیق دستخوش احساسات می شوند حاصلش می شود همین نوشتۀ او در دفاع از زبان فارسی. به هر حال من این نوشته تقی زاده و نقد هدایت بر او را در کتاب «روشنگران ایرانی» آورده ام. منظورم این است که وقتی فصل هدایت را بخوانید، خواهید دید که به جنبه های مختلف هدایت از جمله: شعر نو ، هدایت و تحقیق ادبی، هدایت و قضیه ها و … به همه این جنبه ها و جهات رسیدگی کرده ام.

 

 

photo_2016-03-14_06-55-59

علی دهباشی: کتاب « احسان طبری و نقد ادبی» بیشتر مربوط به دورۀ تاریخی است که تفکر چپ و رئالیسم سوسیالیستی و مصادیق بیانیۀ ژدانف در ایران حاکم بود. در طی چندین دهۀ شاعران نویسندگان بزرگی بر اساس تأثیر تفکر چپ با برچسب شاعران بورژوازی امثال نادر نادرپور و فریدون توللی و مشیری و حتی سهراب سپهری به عنوان بچه «بودای اشرافی»، نامیده شدند. تمام این جریان طی چندین دهه مانع از تفکر آزاد چه در تفکر سیاسی بزرگانی همچون محمدعلی فروغی و سید حسن تقی زاده و بسیاری از رجال سیاسی تحت تأثیر همین تفکر «خائن» شمرده شدند. زنده یاد دکتر مهرداد بهار در گفتگویی که با مجلۀ کلک داشتند اشاره کردند به دوره ای که تحت تأثیر این القائات نه تنها این بزرگان را نادیده می گرفتند بلکه سخنان آن ها را تحریف
می کردند و به عنوان عامل استعمار و استکبار می شمردند متاسفانه در تاریخ معاصر ما این برنامه همچنان ادامه دارد که نمونه اش برنامۀ «هویت» در تلویزیون است که بزرگان فرهنگ ایران از جمله دکتر زرین کوب و پورداوود و بسیاری شخصیت های فرهنگی ما مورد تهمت و اهانت قرار گرفتند. در زمینۀ نقد ادبی هم این جریان حاکم بود. در حوزۀ نقد ادبی به نوعی تفکرات ژدانفی در تحقیقات ادبی ما حاکم بوده. حال ممکن است اشکال مختلفی داشته باشد و ما انتظار داشتیم در کتاب جداگانه ای به نقد و بررسی این نوع تفکر که چندین دهه بر ادبیات ایران حاکم بود و باعث چنین تحریفات و زیان هایی شد، بپردازید:

پارسی نژاد: من در کتاب «احسان طبری و نقد ادبی» فرصت پیدا کردم که به این مسأله رسیدگی کنم، یعنی فی الواقع بهانۀ من دو مقاله از احسان طبری و مجید رهنما در مورد مسائل شعر و
زیبایی شناسی و هنر بود. در آن زمان مجید رهنما دانشجویی در بیروت بود و خود او هم تمایلات چپ داشت. در ایران بعد از شهریور بیست احسان طبری با مجلۀ مردم، که نشریۀ تئوریک حزب توده بود، شروع می کند در فصل هایی به ادبیات و هنر ایران بپردازد. در داوری منصفانه در مورد شخص احسان طبری باید گفت که او دچار یک نوع تناقض بوده است. از طرفی از هدایت و نیما حمایت
می کند و طی دو مقاله به توجیه و تبیین نظریات هدایت و یا ارزش آثار نیما می پردازد و از طرفی دیگر گویا اسیر احکام ژدانف، دبیر کمیته حزب کمونیست بوده است. آن ها معتقد بودند که رها شدن از احکام رئالیسم- سوسیالیستی پرتاب شدن به بورژوازی منحط است. همین اتهاماتی که امروزه به صورت های دیگری می گویند. طبری خود شخصا آنقدر عقل و کفایت داشت که جنبه های مثبت روشنفکران معاصر خود را نشان دهد. نه تنها در مورد داستان نویسی هدایت و شعر نیما بلکه در مورد موسیقی حسین ناصحی و ایرج گلسرخی و پرویز محمود و مرتضی حنانه و جماعتی که می خواستند تحولی در موسیقی ایجاد کنند. در مورد تئاتر هم از عبدالحسین نوشین حمایت می کرد، اما اسیر تئوری های حزب بوده است. در ملاقاتی که در بهار 58 با طبری داشتم، گفتم که می خواستم در مورد آخوند زاده پیش شما به لایپزیک آلمان بیایم ولی جرأت نکردم. چرا مقالاتتان را چاپ
نمی کنید؟ گفت من به بسیاری از این نوشته های خود اعتقاد ندارم چون در اوضاع و احوالی
نوشته شده که مشکل داشتم. ”

علی دهباشی: البته این را شفاها گفتند. شما شجاعت مهرداد بهار و شاهرخ مسکوب و بسیاری دیگر را ملاحظه کنید. مثلا آقای مسکوب مقالۀ بلندی در مورد محمد حجازی «مطیع الدوله» نوشت و بیان داشت که سال ها ما رمان های او را طرد کرده بودیم و ارزش های ادبی او را را نادیده گرفته بودیم. مهرداد بهار گفت که ما حتی جرأت داستایوسکی خواندن در حزب را هم نداشتیم. آثار او از کتاب های ممنوعه بود، اما مرحوم طبری هرگز این واقعیت را مکتوب نکردند. چه در دوره ای که در حزب بودند و چه بعد از آن … .

پارسی نژاد: شاید طبری این دلیری را نداشته است که با این احکام کمونیسم روسی درآویزد…

میلاد عظیمی: آقای پارسی نژاد چرا و بر اساس کدام سند اصرار بر این دارید که طبری
می خواسته با این احکام در آویزد. چون نوشته هایش همگی عکس این موضوع است. آقای دکتر! طبری از کدام نیما و از کدام هدایت حمایت می کند ؟ او هدایتی را قبول داشت که اگر توده ای نبود دست کم با استناد به هشتاد دو نامه اش به شهید نورایی که خود شما سالها قبل در مقاله ای در «ایران نامه»، این کتاب را معرفی کردید ، در آستانۀ قضایای آذربایجان به نوعی طرفدار حزب توده بوده یا دست کم به آنها خوشبین بوده است. نیمایی را می ستاید که کاملا در چارچوب حمایت حزب توده بود. ابراهیم گلستان در این کتاب مصاحبه اش که اخیرا درآمده می گوید که ما آمدیم مجله ماهانۀ مردم را درآوردیم که یک هلی به کار نیما بدهیم در برابر خانلری و مجله سخن. طبری کدام هنرمند غیرتوده ای یا مخالف توده ای را ستوده است؟

پارسی نژاد: طبری در “دو مقاله ای که به آن اشاره کردید شعر نیما را توضیح می­دهد نمی خواهد آن را به «رفقا» تفهیم کند که منظور نیما از شب، اختناق و خفقان سیاسی است و در مقالۀ صادق هدایت در مجله مردم به ارزش های ادبی و اجتماعی داستان های کوتاه هدایت می­پردازد.

میلاد عظیمی: اما در نهایت نیما را در چارچوب همان آموزه های حزب توده تأویل و تحلیل می کند.

 

دکتر سیروس پرهام
دکتر سیروس پرهام

پارسی نژاد: باید به این موضوع توجه داشت که طبری عضو کادر حزب توده بوده است. حتی مسکوب هم بوده، اما مسکوب از تحکمات این حزب خود را آزاد می کند. من در همین ملاقاتی که من با احسان طبری پس از بازگشت به ایران، بعد از انقلاب، داشتم گفتم بزرگ علوی به ایران آمده . می خواستم نظرش را در مورد بزرگ علوی را بدانم. گفت بله آقای علوی آمده تا حق تألیف کتابهایش را بگیرد و بعد برگردد برود به کار و تدریسش در آلمان برسد. اما من آمده ام اینجا. از اینجا تا بهشت زهرا… بعد این شعر را در مراتب ایمان و استواری خود به افکارش خواند:

« من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش              چون برای سوختن استاده ای مردانه باش»

من گمان می کنم که مشکل طبری این بوده که بخش مهمی از جوانی خود را در تعلیم و تبلیغ فکری حزب توده صرف کرد، اما دلیری آن را نداشت که همچون محجوب یا مهرداد بهار و مسکوب و نجف دریابندری از خطای فکری خود بگوید. حتی اسماعیل رائین در لندن به من گفت که وقتی در لایپزیک آلمان به دیدارش رفتم تا برای نوشتن کتابی دربارۀ تاریخ کمونیسم در ایران با او مصاحبه کنم به من گفت من نمی توانم با تو صحبت کنم. البته این سئوال برای خود من هم مطرح هست که مگر دکتر کشاورز گرفتار آن حزب نبود؟ او هم در حزب مقام مهمی داشت. هر چند می گویند
دکتر کشاورز چون طب خوانده بود می توانست برود الجزایر طبابت کند اما طبری راهی برای گذراندن زندگی خود در خارج نداشت. البته این همه توجیهاتی است که برای خود من هم پذیرفته نیست.

علی دهباشی: در مورد نیما خاطرات بسیاری منتشر شده است، خاطرات بسیاری در دست انتشار است، از جمله خاطرات جلال آل احمد که هفت هزار صفحه است. جز آن مقالۀ «پیرمرد چشم ما بود» که اشاره می کند که ما در حزب تصمیم گرفتیم – البته با حفظ تمام ارزش های نیما و شعرش این را عرض می­کنم- جلوی دار و دستۀ علی دشتی و زین­العابدین رهنما، نیما را عَلم کنیم.
آقای گلستان هم به این مسأله اشاره کرده و در خاطرات آل احمد که منتشر خواهد شد به صراحت نوشته شده که پیرمرد در این قضایای سیاسی نبود و ما رفتیم و از این مسأله استفاده کردیم و جایگاهی برای او ساخته شد. این جایگاه تا چه حد با شعری که او گفته، مطابقت دارد؟

پارسی نژاد: حقیقت این است که نیما یوشیج شاعری است نوآور. همانطور که دکتر پورنامداریان هم در جلسۀ پنجشنبۀ پیش گفتند صاحب بیست شعر خوب است. اغراق های عجیب و غریبی که یک عده از جمله این دوستان چپ در مورد نیما می کنند و می خواهند او را وسیله ای در مقابل جناح خانلری قرار دهند، خیلی از واقعیت و انصاف به دور است. خود آقای میلاد عظیمی در این یادداشتی که در مجله بخارا نوشته یادآور شده که آن غوغایی که بی دلیل برای فصلی از کتاب استاد شفیعی کدکنی که قبلاً در کتاب «با چراغ و آینه»، آمده بود و شعری از نیما را که تحت تأثیر شعری از خانلری است با ذکر تاریخ و سند دلیل آورده شده بود، ناشر کتاب برگزیدۀ شعرهای خانلری دوباره آن را منتشر کرده بود، اما جماعتی ناآگاه و بی خبر که هنوز تحت تاثیر تلقینات چپ هستند و
می خواهند از نیما بتی بسازند به شفیعی و خانلری اعتراض کردند. تا آن جایی که یکی از ایشان گفت خانلری شعر «عقاب» خود را هم از نیما دزدیده! در حالی که به گمان من تسلط خانلری بر زبان و ادبیات فارسی و پیوند او به ایران و به زبان فارسی بسیار بیش از نیما بوده است. اصلا نیما به آن معنا زبان فارسی و میراث شعر فارسی را نمی شناخته است. شما می دانید که نیما پسر خالۀ خانلری بوده و این دو از نوجوانی به یکدیگر علاقه و محبت داشته اند. نیما و خانلری شانزده سال اختلاف سنی داشته اند و نیمای سی و یک ساله وقتی از بارفروش برای خانلری شانزده ساله به تهران نامه
می نویسد آن نثر آشفته و پریشانی فکری اش کاملا مشخص است. آن چیزی که خانلری را از نیما بیزار می کند همین بی توجهی نیما به مبانی زبان فارسی چه در شعر و چه در نثرش است. این بزرگ­نمایی ها که در نوشته های آل احمد می خوانیم که ما برای اینکه نیما را از زیرعَلم حزب توده در بیاوریم و او را به سوی نیروی سوم بکشانیم این بازی ها را در آوردیم. پیرمرد گیج شده بود.
می گفت از یک طرف حزب توده مرا می برد برای تبلیغ هوادارن صلح و از طرفی آل احمد می خواهد مرا پیش خلیل ملکی ببرد. اما واقعیت این است که خانلری بیش از بقیه نیما را می شناخته است.
اگر نوشته های خانلری را بخوانید، می بینید که می گوید جماعتی می خواهند تقی رفعت و جعفر خامنه ای و شمس کسمایی را به شهرت برسانند و بگویند این ها پیش از نیما یوشیج در شعر نو پردازی کرده اند، اما خانلری می نویسد این ها یاوه گویی است. حق این است که بدعت گذار شعر نو در ایران شخصی بوده به نام علی اسفندیاری متخلص به نیمایوشیج. بنابراین خانلری جواب آن ها را می دهد و از نیما دفاع می کند. در آن زمان حزب توده در همۀ ساحت ها فعال بوده و می خواسته همۀ افراد را وسیله ای برای بسط افکار خود کند. در هر جا جوانی را که استعدادی در شعر و هنر داشته جلب می کرده است تا مبلّغی باشد برای نشر مسلک آنها.

میلاد عظیمی: آقای دکتر! شما یک کتاب در مورد کارنامه نیما در نقد ادبی نوشته اید و یک کتاب هم دربارۀ خانلری و نقد ادبی و کتاب شما در بارۀ نیما پر حجم تر هم هست.و این نشان دهندۀ این است که نیما درباره مباحث تئوریک شعر هم مطالب بسیاری نوشته است . خانلری هم در این زمینه آثاری دارد. حال که شما دربارۀ هر دو سخن گفته اید و کتاب نوشته اید، کارنامة خانلری نظریه پرداز را با نیمای نظریه پرداز برای ما مقایسه کنید.

پارسی نژاد: حقیقت این است که هر دو در کار خود نظریه پرداز بودند، اما از دو منظر متفاوت. منظر خانلری بیشتر متوجه زبان فارسی و حفظ اصالت و درستی زبان فارسی بود و به نمونه های ممتازی که این زبان در شعر فارسی داشت استناد می کرد، اما نیما یک شاعر یاغی بود. یعنی باکی نداشت از اینکه نحو کلام فارسی را در شعرش بهم بریزد یا شاید استطاعتش هم بیش از این نبود. خانلری
می گفت که حقیقت این است که نیما فرصتی برای مطالعۀ زبان و ادبیات فارسی نداشته. در بسیاری از شعرهای او بیان ضعیف و ضعف تالیف حاکم است اما ادعاهای گزاف می کند. در تئوری های نیمایوشیج هم می بیند که همگی تبیین دیدگاه های خود او در شعر است. در حالیکه خانلری در زمینۀ شعر و ز بان شعر و ساختمان و موسیقی شعر مقاله های بدیع نوشته است. آنچه که من به عنوان یک معلم و دانشجو می توانم به میراث هر دو در زمینه های تئوری های ادبی نگاه کنم، این است که میراث مکتوب خانلری عالمانه و مدون و منضبط است در حالیکه یادداشت های نیما یادداشت­های پراکنده و گزافه­آمیز است که گاهی در اثری مثل «ارزش احساسات» نا مفهوم می نماید.

علی دهباشی: نسل ما که نسل بعد شما هستیم و نسل بعد از ما به نشانه هایی رسیده است که حاصل تجربۀ تاریخی دور و دراز و پرداخت هزینه های سنگین برای این عقلانیت است که در حوزۀ مسائل اجتماعی و سیاسی بیشتر می بینید، اما در حوزۀ مسائل ادبی نشانه هایش را ملاحظه
می کنید. نمونۀ آن استقبالی است که از کتاب «با چراغ و آینه» استاد شفیعی کدکنی شد که در این بازار راکد کتاب این استقبال نشانۀ این است که نسل جدید به دنبال یک عقلانیتی است که می خواهند از این افراط و تفریط در جامعۀ ادبی به دور باشد و به یک سنجش دقیق تر و علمی تر نسبت به شخصیت های مختلف و مهم ادبی برسد. این نسل دیگر حاضر نیست به قضاوت های زودگذر و تند بپردازد بلکه می کوشد هر کسی را در جایگاه خودش بررسی کند. جناب عالی برای نسل جدید برای سنجش آثار ادبی و رسیدن به یک تعقل در نقد ادبی چه توصیه ای دارید. چه روشی را نسبت به خواندن یک متن و شعر پیشنهاد می کنید؟

 

ایرج پارسی نژاد و میلاد عظیمی
ایرج پارسی نژاد و میلاد عظیمی

 

پارسی نژاد: توصیۀ من، با تأکید بسیار، خواندن کتاب های استاد شفیعی کدکنی است. چون خود من بر روی کتاب های ایشان، بیش از دو سال است کار می کنم. واقعا اگر شما می خواهید معنی نقد را بفهمید باید به یک دانش و معلوماتی مجهز باشید یعنی به یک زبان فرنگی، دانش و تسلط داشته باشید همچنین به زبان عربی و به پیشینۀ فرهنگی ایران. افزون بر این همه روش علمی تحقیق را بدانید. عوامل مؤثر را در بازشناختن تأثیرات مظاهر ادبی و تاریخی بر روی یک اثر و منابع
پدید آمدن آن اثر را بتوانید بیابید. خوش بینی من به نسل جوان ایرانی چاپ های مکرر کتاب های استاد شفیعی است. البته کتاب های ایشان پیچیدگی های خاص خود را دارد و نمی توان آنها را سرسری خواند. هر یادداشتی از ایشان بر بنیاد دقت و مطالعه و منابع تاریخی نوشته شده و از دانش و گنجینه معارف ایرانی و تأملات بسیار برآمده است.

اساساً برای تحقیق باید به دو صفت مجهز بود : یکی تبحر (erudition) یعنی تسلط بر منابع و اسناد و مدارک و جزئیات نسخه های تاریخی و دیگری اجتهاد (authority) یعنی اینکه شما بتوانید از این جزئیاتی که فراهم می کنید، نتیجه گیری منطقی کنید و دچار سردرگمی نشوید. فقدان هر کدام از این دو صفت شما را به یاوه گویی می کشاند. تکیه بر تبحر و پرداختن به جزئیات به تنهایی شما را سرگردان خواهد کرد و اجتهاد بدون استناد به اسناد و مدارک شما را دستخوش حدسیات و
گمانه زنی های بی بنیاد می کند. بنابراین صفتی که ایشان در زمینۀ تحقیق دارد، مجهز بودن به دو عامل تبحر و اجتهاد است. افزون بر همۀ این صفاتی که در دیگران وجود ندارد شهود شاعرانه استاد شفیعی است که گاهی اعجاز می کند. یادداشتی با عنوان «در مرز تصور و تصدیق» از ایشان در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه » خواندم که با همۀ کوتاهی آن مثال زدنی است.

استاد به سابقۀ موضوع «تصور» و «تصدیق» در اقوال پیشینیان اشاره می کند که «تصور» را امری بسیط و «تصدیق» یعنی «حکم» را امری «غیرمرکب» می دانستند، اما امام فخر رازی، بر خلاف همگان، «تصدیق» را امری مرکب می دانست. استاد در مسالۀ «ادراک بلاکیف» در درک زیبایی و الهیات به طرح استغراق در تجربۀ ناب عرفانی در مرزی میان «تصور» و «تصدیق» ایستاده است؛ در ادراک زیبایی به طور و التصدیق و التصور می رسیم و نفس التذاذ و آن حالت بهجت حاصل از برخورد با پدیده هنری را ملاک قرار می دهیم و جویای مسئله تصدیق و تصور، در معنی منطقی آن،
نمی شویم. اگر «دانستن» را در معنی انطباق کامل صورت شیء یا یک مفهوم با ذهن بدانیم التذاذ از گزاره های هنری امکان پذیر نخواهد بود، اما طبق نظریۀ گشتالت وقتی کسی در درون یک سنت هنری یا ادبی قرار گرفت به مفردت آن توجه ندارد، بلکه اندک اندک کل یا پاره های به هم پیوسته از آن کل هنری را، به طور اجمال، احساس می کند.

از این روست که درک شعر، به­خصوص شعر خوب، هیچگاه یک درک همه جانبه و کاملاً قابل توضیح و تفسیر نیست. و بیهوده نیست که بسیاری از قدما مانند منتقدان ادبی مدرن اروپایی، تصریح داشته­اند که شعر خوب معنی ندارد: شبکه­ای از تداعی­ها بعضی به طور روشن و بعضی با ابهام، از ذهن عبور می­کند و موجب التذاذ شنونده و خوانندۀ شعر می شود . او اگر بخواهد اجزای آن شبکه تداعی را تجزیه کند و مورد تفسیر و تحلیل قرار دهد، در همان آغاز کار ممکن است با اشکال روبرو شود، مثل چشمی که تمایز رنگ ها را به هنگام تجزیه در منشور احساس می­کند. اما اگر حد و مرز هر یک از رنگ­ها را بخواهد تعیین کند هرچه دقیق­تر شود در بیان آن مرزبندی عاجزتر خواهد شد، زیرا چنین مرزی به لحاظ علمی وجود ندارد. استاد شفیعی در تائید نظر خود به نقل قولی از الیوت دربارۀ دانته استناد می­کند که : Genuine poetry can communicate before it is understood و الیوت را در نقل این حرف متاثر از شکسپیر می­داند در نمایشنامه «اوتللو» که می­گوید: I understand a fury in your words, but not the words. به گمان من این حضور ذهن استاد در استناد به منابع و احتجاج موجه و مستند او در مسائل ادبی حیرت انگیز است. بنابراین از سعادت های نسل جوان ایرانی معاصر این است که شخصی به نام محمدرضا شفیعی کدکنی زنده است و این آثار را در حوزۀ نقد ادبی می نویسد و جوان ها هم
می خوانند و می فهمند و استقبال می کنند.

علی دهباشی: به ترجمۀ مولانا که به زبان انگلیسی منتشر شده است، ایراداتی وارد کردید. دلایل شما چه بود؟ مگر فیتز جرالد همین کار را انجام نداده است؟

پارسی نژاد: دیک دیویس که یکی از مترجمان معتبر ادبیات فارسی به انگلیسی و دوست خوب من و بهترین مترجم آثار عطار و شاهنامه که شاعر هم هست از من خواست دربارۀ ترجمۀ آثار فارسی به انگلیسی چیزی بنویسم. من آن مقاله را نوشتم. به گمان من ترجمه ای که کلمن بارکس از غزل های شمس کرده است به مسخ مفاهیم عارفانۀ مولانا دست زده، مولانا را مسخ کرده و عشق را در مولوی به صورت یک مسألۀ سکسی مطرح کرده است. اما در مورد فیتز جرالد در ترجمۀ خیام باید بگویم که او اقتباسی از رباعیات خیام کرده و با شیوایی و زیبایی رباعیات را به انگلیسی برگردانده است. مشکل این است که در ترجمۀ کلمن بارکس مفاهیم عارفانه دگرگون شده است و روایت او از مفاهیم غزل ها با طبع نسل جوان امریکایی سازگار شده است. البته به قول استاد شفیعی در مورد این مسائل نباید سخت گیری کنیم، همین که نام ایران را در جهان به خوبی بر سر زبان ها انداخته است و موجب تیراژ میلیونی این اثر شده است، خدمتی است. به جنبۀ مثبت این موضوع باید فکر کنید.
اما من می گویم نمی خواهم یک تصویر کژدیس و مخدوش از شعر و فکر مولانا به جهانیان به دست داده شود. ترجمۀ کلمن بارکس هر چند مدعی است که بر اساس ترجمۀ نیکلسون بوده اما ترجمه ای آزاد است برای شناساندن مولانا به جوانان امریکایی.

میلاد عظیمی: به اعتقاد من شما با برگزیدن عنوان روشنگران ایرانی بر اصالت مفهوم سیاست در شکل گیری به نقد ادبی در ایران اشاره داشتید. به نظر شما نقد ادبی در ایران چقدر سیاست زده بود و چقدر سیاست زده هست وچه کسانی سعی داشتندتا حدودی از این سیاست زدگی فاصله بگیرند و بیشتر با موازین علمی آثار ادبی را بررسی کنند.

 

اهدای کتاب از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
اهدای کتاب از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار

 

پارسی نژاد: خوشبختانه روز به روز عواملی که موجب این سیاست زدگی در بررسی های ادبی و هنری بوده است، زایل می شود، یعنی آن جو سیاسی که روزگاری در تأثیرحزب توده و به طور کلی جنبش چپ بوده کم کم رنگ می بازد، تا آن جا که می بینیم در نقد ادبی امروز معیارها و نظریه های جدید نقد ادبی مطرح می شوند. همین کاری که استاد شفیعی کدکنی در شناساندن تئوری های جدید نقد ادبی جهان به جامعۀ ما داشته اند و دیگرانی که کتاب های ریچاردز و الیوت و یاکوبسون و ولک را در زمینه های نقد ادبی به فارسی ترجمه می کنند موجب می شود که نظریات علمی انتقادی جهان بیشتر حاکم شود من در مقدمه کتاب «روشنگران» نوشتم که نقد ادبی ما منبعث از تفکر انتقادی است و تفکر انتقادی برآمده از تفکر عقلی است. یعنی وقتی که انتقاد عقلی جای خود را باز می کند تفکر انتقادی پدیدار می شود و نقد ادبی هم زاییدۀ تفکر انتقادی است.

میلاد عظیمی: آقای دکتر! یعنی شما تفکر انتقادی و نگاه انتقادی آخوند زاده را منتزع و مجزا از مسائل سیاسی می دانید؟ یا اینکه این نگاه و تفکر زاییدۀ نگاه سیاسی اوست ؟به نظر من دومی درست تر است.

پارسی نژاد: به گمان من آخوند زاده آدمی بوده که البته از منابع فلسفی فرانسوی و انگلیسی که به زبان روسی خوانده و از تفکرات فیلسوفان و متفکران روسی متأثر بوده است، اما به طور کلی حاصل آن نوعی تفکر تجدد فکری برای او فراهم کرده که این تجدد فکری موجب شده که او متوجه مشکلات اجتماعی و سیاسی جامعۀ ایرانی بشود. همان مقالۀ «کریتیکا» که او در نقد شعر سروش اصفهانی می نویسد در اعتراض و نقد قصیده ای از آن شاعر است، در زمانه ای که مردم تبریز از بیماری وبا دارند گروه گروه جان می سپارند شاعر مداح در وصف شاه قصیده می گوید. به هر حال نقد آخوند زاده نقدی است که از نقد اجتماعی برکنار نبوده است.

علی دهباشی: به چه نوع موسیقی گوش می دهید؟ از متون کلاسیک فارسی، نظم و نثر، چه کتاب هایی بیشتر دم دستتان است و مرتب مطالعه می کنید؟

پارسی نژاد: موسیقی کلاسیک و ایرانی را دوست دارم. شجریان و بنان و قوامی و از موسیقی کلاسیک غربی هم شوپن و باخ و موتزارت را گوش می دهم. معمولا در هنگام کار موسیقی کلاسیک گوش می کنم. این به من تمرکز فکر و آرامش می دهد. بدون موسیقی ذهن پریشانی دارم. بیهقی و سیاست نامه و گلستان سعدی و حافظ کتاب های بالینی من است. دفترهای شعر اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، شفیعی کدکنی، سایه، نادرپور و فریدون مشیری را می خوانم.
از شعرهای منثور و بی­وزنی که این روزها در مجله ها در می­آید چیزی دستگیرم نمی­شود. یک تئوری استاد شفیعی کدکنی هرگز از یادتان نرود: “شعر بی دروغ شعری است که در حافظۀ جمعی مردم فارسی زبان بماند.” با تبلیغات و حقه بازی نمی شود شعر گفت! شعرهایی که مردم در ذهنشان مانده و تکرار می­کنند آن شعرها ماندگار هستند. (به دکتر سیروس پرهام در جمع خطاب می­کند) آقای پرهام! چنین نیست؟ آقای پرهام از پیشروهای ما بودند و زمانی که کتاب « رئالیسم و ضد رئالیسم» را نوشتند ما جوان های پانزده ساله ای بودیم. ایشان در تاریخ نقد ادبی ایران سهم مهمی دارند. نه تنها در نقد ادبی که در تأسیس مرکز اسناد ایران و در بنیانگذاری ویرایش کتاب و معرفی فرش ایرانی به جهانیان پیشرو بوده اند .

علی دهباشی: سینما را دنبال می کنید؟

پارسی نژاد: البته اگر فیلم خوب باشد می بینم. من در گذشته عضو کانون فیلم ایران بودم که فرخ غفاری بنیانگذار آن بود. بعد هم در «وولفسون کالج» آکسفورد عضو انجمن دوستداران فیلم بودم.

علی دهباشی: از شهرهای بزرگ ایران فرهنگی دوست دارید به کجا بروید؟ دوست ندارید به بخارا بروید؟

پارسی نژاد: یزد و کاشان و کرمان و شهرهای کویریِ ایران را دوست دارم. بخارا را هم دوست دارم. آقای شفیعی به ما قول می دهد که به دیدار آن شهر برویم، اما تا به حال که همسفرمان
نشده اند. به یاد دارم یکبار به تاجیکستان دعوت شده بودیم و حتی دکتر یاحقی گذرنامۀ ما را هم آماده بود اما به علت درگذشت ایرج افشار که رابطۀ دوستی نزدیکی با هم داشتند بهانه ای شد که این سفر هم عملی نشود. ناگفته نماند که به گمان من تنها کسی که می تواند هم تراز ایرج افشار در ایران­دوستی باشد شفیعی کدکنی است.

علی دهباشی: سروده های دکتر کدکنی به گونه ای است که گمان می کنید ایشان سال ها در بخارا و سمرقند زندگی کرده اند.

پارسی نژاد: ایشان یک شهود شاعرانۀ بسیار تیزی دارند. در آفاق عالم با ایشان بوده ام، از آکسفورد و لندن و توکیو و پرینستون و … و گویی ایشان گاهی این مکان ها در خواب دیده و می­شناسد. باید کتابی در مقامات استاد کدکنی بنویسم.

سپس دکتر ایرج پارسی نژاد با همراهی علی دهباشی به سوالات حاضرین پاسخ گفت:

از دوران تدریس در توکیو به عنوان اولین استاد خارجی این دانشگاه و سخنرانی ها و مقالات و فعالیت هایتان بگویید:

پارسی نژاد: خاطرات زیادی دارم و در «ایران نامه» نوشتم و در کنفرانس آسیا – آفریقایی در تورنتو، در سال 2000، گفتاری به انگلیسی درباره ایران شناسی در ژاپن داشتم. یک مقاله ای هم با همین عنوان نوشتم که ایرج افشار در «آینده» به چاپ رساندند و بعد برداشت ها و خاطرات خودم را از مردم ژاپن نوشته ام. البته من همت والای دکتر رجب زاده را ندارم. ایشان کارهای بسیاری در زمینه
ژاپن شناسی برای ایرانیان کرده اند.

علی دهباشی: آقای رجب زاده تنها شخصیت ایرانی هستند که مهم ترین آثار نویسندگان ژاپنی را که در قالب سفرنامه به زبان ژاپنی نوشته شده به فارسی ترجمه کرده اند. اطلاعاتی که ما دربارۀ فرهنگ و زبان و ادبیات ژاپن در ایران داریم، مدیون ایشان هستیم.

میلاد عظیمی: آقای دهباشی!به خاطر دارید که استاد افشار در مجله آینده یادداشتی نوشت و ستایش بلندبالایی از گزارشهای ایران شناسی آقای رجب زاده کرد. مطالب ایشان در کلک و بخارا هم از مفیدترین نوشته هاست .

دکتر سیروس پرهام که در میان جمع حضور داشت در مورد نقد دکتر پارسی نژاد بر کتابش گفت: “صحبت از رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات شد، در شصتمین سال انتشار، توسط انتشارات آگاه این کتاب را تجدید چاپ کردم و چون آقای پارسی نژاد برداشت های خاصی داشتند، حالا این کتاب را خدمت ایشان آورده ام تا تقدیمشان کنم. متنی برای ایشان نوشته ام که با اجازۀ خودشان می خوانم:

نمی دانم که دوست دانشمند و نویسندۀ توانا ایرج پارسی نژاد تا چه حد بپسندد این هدیۀ کهنه را اما اطمینان دارم که پس از سالیانی که بر این کتاب گذشته، در خواهد یافت که این کتاب نه به آن شوری است که می پنداشت و نه به آن بی نمکی.”

پارسی نژاد: شوری و بی نمکی آن را نمی دانم ولی انتقادی که به دکتر پرهام داشتم این بود که در رویکرد انتقادی ایشان در کتاب «رئالیسم و ضد رئالیسم» تمایل چپ حاکم است، تا آن جا که، در کتاب او بررسی دو رمان «اولیسس» جیمز جویس و « در جستجوی زمان از دست رفته » مارسل پروست، که دو شاهکار ادبی جهانی است، به علت نداشتن خصلت رئالیستی ناگفته مانده است.

علی دهباشی: همانطور که دکتر پارسی نژاد گفتند کتاب دکتر پرهام پس از شصت سال هنوز خواندنی است و هنوز یکی از کتاب هایی است که نسل جوان می تواند به مسائل ادبیات و نقد ادبی بپردازد و این حکایت از استادی ایشان در این رشته است.

پارسی نژاد: شما باید توجه کنید وقتی دکتر پرهام « رئالیسم و ضد رئالیسم » را نوشت نقد ادبی ما ارزش و آبروی چندانی نداشت. در مجلاتی مثل «ارمغان» و «وحید» چیزهایی به اسم «تقریظ» چاپ می شد که قابل اعتنا نبود. البته مجلۀ معتبر و نوآور « سخن » و مقاله های دکتر خانلری جای خود را داشت. دکتر سیروس پرهام با همکاران همفکر خود ماهنامه ای را با نام «صدف» بنیاد کرد و در آن شعرهایی از اخوان ثالث و فروغ فرخزاد و داستان هایی از جمال میرصادقی و محمود دولت آبادی را با نگاه و روش تازه ای بررسی کرد.

در پایان مجلس دیدار و گفتگو دکتر ایرج پارسی نژاد با دوستداران خود، که هر یک کتابی از آثار او را برای امضاء در دست داشتند، سخن گفت.

 

دکتر ایرج پارسی نژاد
دکتر ایرج پارسی نژاد