رُوِل: انديشه‏‎ور ستيهنده / عزت‏‎الله فولادوند*

روز 29 آوريل 2006 فيلسوف و مورخ و نويسنده فرانسوى، ژان فرانسوا رُوِل(4)، در هشتاد و دو سالگى در پاريس درگذشت و خبر آن در روزنامه ‏ها و رسانه‏ هاى جمعى اروپا و آمريكا پخش شد. با مرگ او عمر نسلى از روشنفكران برجسته اروپايى كه افكار و مواضعشان متأثر از وقايع توفان ‏زاى قرن بيستم شكل گرفته بود، به پايان رسيد.

روِل بيش از چهل سال كتابهايى در دفاع از دموكراسى ليبرال و محكوميت خودكامگى و توتاليتاريسم نوشت، متجاوز از بيست سال مديريت مهمترين هفته ‏نامه‏ ها و سرويراستارى پرنفوذترين ناشران فرانسه را بر عهده داشت، نه سال پيش به عضويت فرهنگستان فرانسه برگزيده شد و، به اصطلاح فرانسويان، به جمع »جاودانان« پيوست.

او در 1924 در مارسىْ به دنيا آمد، دوره‏ هاى ابتدايى و متوسطه را در آن شهر و ليون به پايان رسانيد، و در 1943 به بالاترين مؤسسه آموزش دانشگاهى كشورش در علوم انسانى، دانشسراى عالى(5)، راه يافت كه ستاره ‏هايى همچون هانرى برگسون و ژان پل سارتر و رمون آرون افتخار دانشجويى آن را به دست آورده بودند. هنگامى كه آتش جنگ جهانى دوم شعله‏ ور شد و فرانسه به اشغال آلمان هيتلرى درآمد، وى پس از اتمام دوره دانشسراى عالى به نهضت مقاومت پيوست و به اقتضاى فعاليت هاى زيرزمينى، نام خانوادگى ‏اش را از »ريكار(6)» به رُوِل تغيير داد كه در واقع اسمى مستعار بود، و در بقيه عمر همواره به همين نام شناخته مى‏ شد. سپس مدتى در شهرهاى الجزيره و مكزيكو و فلورانس درس مى‏داد تا سرانجام در پاريس به تدريس فلسفه مشغول شد. در 1957 شروع به نوشتن مقالاتى در جرايد كرد، و نخستين كتابش چرا فيلسوفان؟(7)( يا به تعبير روشنتر، »فيلسوفان به چه كار مى ‏آيند؟«)انتشار يافت.

روِل در بيست و چند سالگى هنوز به چپ و ماركسيسم و سوسياليسم گرايش داشت، و تا دهه 1960 اين گرايش را حفظ كرد، چنانكه در 1967 نامزد سوسياليستها در انتخابات پارلمانى شد و متن نطق هاى نامزد سوسياليست رياست جمهورى فرانسه، فرانسوا ميتران را مى ‏نوشت. ولى اين روال ديرى نپاييد. آثار ناخرسندى از چپ حتى در نخستين كتابش پيداست كه روِل در آن به ماركس و هايدگر و روانكاو فرانسوى ژاك لاكان مى‏ تازد و موضعى براى نيم قرن بعد پى مى ‏ريزد كه بر پايه آن در موافقت با ليبراليسم و فردگرايى رمون آرون، بالاترين احترام را براى واقعيات سرسخت و عقلانيت و استقلال فكرى و نوليبراليسم اقتصادى قائل مى‏ شود.

آنچه در آغاز موجب فاصله گرفتن روِل از چپ شد، بيزارى از زياده‏ روى و كارهاى خطرناك شورشگران 1968، سرخوردگى از شكست چپ گرايان در انتخابات 1969 و نزديك شدن سوسياليستها به كمونيستها بود. ولى چيزى كه بويژه او را مى ‏آزرد آمريكاستيزى بى‏ منطق چپگرايان فرانسوى بود كه بى هيچ گذشت و چشم‏ پوشى با تيزبينى در كتاب معروف و پرفروش وى نه ماركس نه عيسى(8) شكافته شده است. سؤال اساسى روِل اين بود كه چرا چنين انبوهى از اروپاييان به آمريكا كينه مى‏ ورزند؟ شمّ تاريخى وى به او مى‏ گفت كه در واكنش چپ اروپايى به آمريكا در مقام يگانه ابرقدرت جهانى، عقده ‏اى بنيادى نهفته است. صعود آمريكا در مقابل نزول نسبى اروپا در بسيارى از مردم قاره قديم عقده ‏اى به وجود آورده بود. روِل ريشه اين آمريكاستيزى زهرآلود را در فرانسه مى ‏ديد. به عقيده او، غيظى كه پس از دخالت نظامى آمريكا در افغانستان و عراق در خيابانهاى اروپا به انفجار رسيد، از خلأ برنخاسته بود. روِل نخستين بار در 1969 به آمريكا سفر كرد، و سرزمينى ديد كه بسيار با آنچه مى‏ پنداشت تفاوت داشت. بنابراين، به جاى كتابى در تحليل مشكلات آمريكا كه طرح آن را ريخته بود، رساله‏ اى در آمريكاستيزى نامعقول چپ اروپايى نوشت.

دکتر عزت الله فولادوند
دکتر عزت الله فولادوند

متجاوز از بيست سال بعد، روِل پس از چندين ديدار ديگر و آشنايى وسيعتر با آمريكا و آمريكاييان در كتابى به نام وسواس آمريكاستيزى(9) دوباره به آن موضوع بازگشت و پرسيد: علت چيرگى آمريكا چيست؟ و در پاسخ نوشت: « بيش از هر كس اروپاييان بايد از خود بپرسند كه چگونه به آن چيرگى كمك كرده ‏اند. جاى انكار نيست كه اروپاييان بودند كه قرن بيستم را به تاريكترين دوره تاريخ مبدل كردند؛ اروپاييان بودند كه دو فاجعه بى سابقه جنگ جهانى اول و دوم را به وجود آوردند؛ اروپاييان بودند كه دو جنايتكارترين رژيم تاريخ (رژيم هيتلرى و رژيم استالينى) را در نقطه اوج شرارت و حماقت به فاصله كمتر از سى سال ايجاد كردند و آن بلا را به سر بشر آوردند.»

روِل تصديق مى ‏كند كه آمريكا عيب هايى دارد، ولى مى‏گويد انتقاد بايد متوجه مشكلات واقعى باشد، نه اينكه شكل داد و فرياد و رجزخوانى به خود بگيرد. چپ اروپايى به اين خيال دل‏خوش كرده است كه از آمريكا بدتر هرگز جامعه ‏اى وجود نداشته است. در اين كاريكاتور واقعيت، آمريكا جامعه ‏اى است كه اختيار آن را زراندوزان پول‏ پرست به دست دارند. همه چيز قابل خريد و فروش است، و كل فرهنگ آمريكا كالايى در بازار معاملات است. به اعتقاد چپ اروپايى، مشكل فقط جرج بوش نيست زيرا در ادوار اخير هر رئيس جمهورى در جيب شركتهاى نفتى و كارتل نظامى – صنعتى و لابى كشاورزى و بورس بازان وال استريت بوده است. جرج بوش فقط بدترين آنهاست – ولى از او بدتر هم ممكن است.