شب جلال خالقی مطلق برگزار شد

Khaleghi (1)

شب جلال خالقی مطلق عنوان صد و پنجاه و هفتمین شب از شب‎های مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار عصر روز یکشنبه 7 اردیبهشت ماه 1393 برگزار شد.

در ابتدای این نشست علی دهباشی به دکتر خالقی مطلق، سخنرانان و دیگر حاضران خیرمقدم گفت و این مراسم را با پخش قسمتی از گفتار ایرج افشار در رونمایی از شاهنامه به تصحیح دکتر خالقی آغاز کرد که در 1386 توسط دایره‎العمارف بزرگ اسلامی منتشر شده بود و در اینجا با هم متن کامل سخنرانی زنده‎یاد ایرج افشار را می‎خوانیم:

خوش باد اين نيكبختى[1]                                                              ايرج افشار

سخنانى درباره شاهنامه چاپ خالقى مطلق

خوش باد اين نيك‏بختى و فرّخى علمى بر خالقى مطلق، دوستى كه زندگى روحى و حتى عادى خود را در پژوهش سخن‏هاى ديرينه شاهنامه گذرانيد و در شناخت حماسه ملى ايران و تاريخ ديرين ما همراز با فردوسى و همراه با شاهنامه زيست و امروز گُلِ رنج‏هاى كهن خود را در هشت دفتر پيش رو دارد. پس شاهنامه آخرش خوش بوده است از اين روى كه يكى ايرانى كاردان تصحيح آن را به اسلوب و آداب استوار پيش برد و متنى را در اختيار گذارد كه بى‏ گمان برجسته ‏ترين است از ميان ديگر چاپ‏ها. اگرچه خود پس از چهل سال ژرف‏نگرى در شاهنامه در تازه‏ ترين گفتارش كه همين روزها در نامه بهارستان چاپ شده درباره تصحيح نهائى شاهنامه به پايبندى صداقت اخلاقى و پيروى از منطق علمى و خضوع شخصى چنين نوشته است:

ایرج افشار ـ عکس از متین خاکپور
تصویری از زنده یاد ایرج افشار در رونمایی شاهنامه به تصحیح دکتر خالقی مطلق در تیرماه 1386  ـ عکس از متین خاکپور

«فرض بر اينكه دستنويس فلورانس مورخ 614 بنا به تشخيص نگارنده معتبرترين دستنويس موجود شاهنامه باشد و نيز فرض بر اينكه نگارنده توانسته باشد با به كار بستن روش انتقادى ـ تحقيقى بخش بزرگى از افتادگى‏ها و افزودگى‏ها و ديگر نواقص اين دستنويس را برطرف سازد در اين صورت اعتبار تصحيح نگارنده بيشتر از دستنويس فلورانس مورخ 614 نيست و به گمان نگارنده داراى اعتبار يك دست نويس متوسط از نيمه نخستين سده ششم هجرى است.

پرسشى كه اكنون پيش مى‏ آيد اين است كه از چه راه و تا چه اندازه مى‏توان به متن اصلى شاهنامه نزديك‏تر شد. براى نزديك‏تر شدن به متن اصلى دو راه هست:

نخست يافتن دست نويس ‏هاى كهن ‏تر و معتبرتر است كه بيشتر كار بخت و اتفاق است تا كوشش و جستجو. ديگر نقد تصحيح نگارنده است با روش علمى ـ انتقادى و تحقيق‏ هاى ويژه درباره متن مانند پژوهش درباره حروف اضافه در شاهنامه و بررسى برخى از مسائل لغوى و دستورى و سبكى و املائى و موضوعى كتاب. سپس با بهره‏ گيرى از نتيجه چنين بررسى‏ ها مى‏ توان براساس تصحيح فعلى متنى تهيه كرد كه اعتبار يك دست نويس متوسط از اواخر سده پنجم هجرى را داشته باشد. يك چنين متنى به اعتقاد نگارنده حدود نود درصد با متن اصلى مى‏خواند و بيش از آن نيز نمى‏ توان به متن اصلى نزديك‏تر شد.» (پايان سخن كنونى ايشان).

دکتر خالقی مطلق به همراه زنده یاد ایرج افشار
دکتر خالقی مطلق به همراه زنده یاد ایرج افشار

 هزار سال كمى بيش، از سُرايش شاهنامه مى‏گذرد و هشتصد سال بيشترك از تاريخ كهن‏ ترين نسخه‏اى كه از شاهنامه داريم و آن همان نسخه است كه خالقى به درستى آن را در تصحيح نيمى از متن برگزيده و اساس قرار داده است. در درازاى اين قرن‏ها و سال‏ها بيش از چند هزار نسخه (نمى‏گويم چندين تا اغراقى نباشد) از شاهنامه رونويسى و سخه‏ بردارى و پس از پيدا شدن هنر چاپ از آن شاه كتاب حتما بيش از صد گونه در هند و ايران و اروپا به چاپ رسيده و هر چاپى دست‏كم در دو سه هزار نسخه تكثير شده است. ترديد نبايد كرد كه در دوره كتابت دستى، و چاپ‏هاى سنگى معمولاً كاتبان مى‏ كوشيدند نسخه مضبوط و حتى‏ المقدور صحيحى را اساس كار خود قرار دهند. تا آنجا كه حمدالله مستوفى (نيمه اول قرن هشتم) ادعا كرده است كه براى به دست دادن نسخه پيراسته و ويراسته از شاهنامه پنجاه نسخه را زير دست داشته است:

وليكن تبه گشته در روزگار

 چو تخليط رفته در و بيشمار

ز سهو نويسندگان سر به سر

 شده كار آن نامه زير و زبر

وز آن نسخه‏ ها اندرين روزگار

 كمابيش پنجاه ديدم شما

درين كار شش سال گشت، اسپرى

 كه دُرّى شد آن پاك دُرّ دَرى

طبعا آنها نسخه‏ هايى بود كه ما امروزه حسرت نبودن و نابود شدن آنها را داريم، زيرا آن نسخه‏ ها قاعدةً نوشته‏ هاى قرون ششم و هفتم بوده است. از سخن مستوفى مى ‏توان اين نتيجه را گرفت كه سيصد سال پس از فردوسى فضلا متوجه بوده‏اند كه شاهنامه‏ ها معمولاً دچار تحريف و تصحيف و تخليط و تصرّف و دست خوردگي هاى متنوع و دخول ابيات ناهمگون شده بوده است. حال ببينيد با گذشت هفتصد سال از روزگار مستوفى تا اكنون چه دخل و تصرف‏هاى عجيب‏ترى در شاهنامه روى داده و مصحح كنونى به چه ميزان گرفتارتر شده است.

از روزگارى كه مطالعه فرهنگى و علمى در احوال مردم مشرق توسط اروپاييها آغاز شد و چاپ كردن متون عربى و فارسى ميان آنها را رواج گرفت شاهنامه يكى از اهم متونى بود كه تصحيحش مورد توجه قرار گرفت. ولى چون مآلاً هيچ يك از طبع‏هاى مشهور آن دوران و آن كسان به كمال مطلوب نزديك نشد خالقى مطلق بر آن شد كه مى‏ بايد پيراسته‏ ترين ويراسته شاهنامه به دست او كه صاحب زبان فردوسى و واقف به رموز و روش تحقيق انتقادى در متون ادبى است پديدار شود. او چهل سال بيش نيرو و وقت خود را موقوف و مصروف به اين خدمت تاريخى ملى بر پايه علمى كرد تا آنكه نخستين دفترش در 1366 منتشر شد و اينك درست پس از بيست سال چاپ دوم دوره كامل قباله ملى ايرانيان در هشت مجلد پيش روى ماست و بايد عرض كنم كه در جلدهاى ششم و هفتم ايشان از همكارى دلسوزانه دوستان دانشمند محمود اميرسالار و ابوالفضل خطيبى برخوردار بوده‏ اند.

بهرام افشار، دکتر خالقی مطلق و ایرج افشار
بهرام افشار، دکتر خالقی مطلق و ایرج افشار

نخستين چاپ اين شاهنامه در سلسله متون فارسى از انتشارات بنياد ميراث ايران انجام شده و در نخستين مجلد آن خالقى مطلق همه ريزه‏ كاريها و دشواريها و آگاهى‏ هاى گفتنى و دانستنى را نوشته و مراجعه كننده را سيراب ساخته است از آنچه براى شناخت راه و روش كار او ضرورى بوده است. در همان جلد احسان يارشاطر مقدمه‏ اى دارد كه در آن تفصيل مربوط به مشكلات نسخه‏ نويسى‏ها و معايب كار كاتبان و نحوه پيشرفت تصحيح و طبع شاهنامه‏ هاى مسؤولانه و موجّه گفته شده است. از جمله اينكه لمسدن انگليسى در سال 1822 براساس نسخه‏ هاى مورخ 821 و 882 جلد اول شاهنامه را انتشار داد و هجده سال پس از آن ترنر ماكان تمام شاهنامه را براساس آن دو نسخه و
هفده نسخه ديگر كه برترى مسلمى بر آنها نداشت به چاپ رسانيد. سپس يوهان فولرس نخستين جلد از چاپ خود را در سال 1877 منتشر ساخت و در سال 1884 پايان گرفت. تقريبا همزمان با او ژول موهل فرانسوى به چاپ فخيم شاهنامه در سال 1878 پرداخت و همه مى‏دانيم كه از روى آن چاپ، چند چاپ در ايران به صورت عكسى و درست يا حروف‏چينى معمولى اما بى‏ اعتبار انتشار يافته است. چاپ موهل در عالم پژوهش بيش از يك قرن مرجعيتى داشت همه جائى. اما من از ايران بگويم. در دوره مشروطيت اميربهادر جنگ ـ معارض مشروطه ـ به مناسبت دارا بودن روحيه پهلوانى (يا بهتر بگويم قلدرى) شاهنامه‏ اى را به چاپ رسانيد كه دست اندركارانش شيخ عبدالعلى موبد بيدگلى و اديب‏الممالك فراهانى از دساتيرپسندها بودند و چون كلاً نگاهى تحقيقى ـ انتقادى نداشتند نتوانستند نسخه‏ اى مضبوط‏ تر از چاپ‏هاى ديگرى كه در هند و ايران چاپ شده بود (بطور مثال اوليا سميع)عرضه كنند. طبعا شمايل و تصاويرش موجب شهرت و چشمگيرى چاپ اميربهادرى
شد.

مى‏ دانيم با توجّه و تفكر ايرانى و همت و بينش فرهنگى امثال محمد على فروغى و سيد حسن تقى‏ زاده و تأييد محمد قزوينى[2] دولت ايران مراسم هزاره فردوسى را در سال 1313 اجرا كرد و بر آرامگاه ويران و فراموش شده او بنايى ساخت. در همان زمان چون ضرورت داشتن چاپ مطلوبى از شاهنامه احساس شده بود شادروانان عباس اقبال، سليمان حييم، مجتبى مينوى و سعيد نفيسى پيشگام شدند و مجلدات ده‏گانه چاپ معروف به بروخيم را ـ چون كتابفروشى بروخيم ناشر آن بود ـ منتشر ساختند. اين چاپ چون بر اساس چاپ فولرس فراهم شده و خوش طرح و چشم‏نواز بود و مصححان در نقل متن دقت كرده بودند سال‏هايى چند مرجع استفاده و ارجاع عموم فضلا بود.

جلال خالقی مطلق به همراه پرویز مشکاتیان، ه.ا.سایه، ایرج افشار و شفیعی کدکنی
جلال خالقی مطلق به همراه پرویز مشکاتیان، ه.ا.سایه، ایرج افشار و شفیعی کدکنی

پس از آن چاپ مسكو كه ابتدا برتلس و سپس عبدالحسين نوشين نظارت گروه تصحيح و نشرش را عهده‏ دار بودند در نُه جلد انتشار يافت (1960 ـ 1971) و البته مرتبت خوبى را به دست آورد. كوشش اميدبخش ديگرى كه نمى‏تواند از ياد برود تأسيس بنياد شاهنامه در سال1351 به اشراف و مديريّت مجتبى مينوى بود كه موجب حركت جديدى در راه درست تصحيح شاهنامه شد. مينوى از آغاز از مشورت و همكارى عباس زرياب، سيد جعفر شهيدى، محمدرضا شفيعى كدكنى، محمد روشن، احمد تفضلى، على رواقى، بهره‏ورى داشت[3] و مهدى قريب و بهبودى و مدائنى و محمد مختارى هم از همكاران آن بنياد بودند. چون مينوى درگذشت مديريّت بنياد بر عهده توانايى و دانايى دكتر محمد امين رياحى قرار يافت. خوشبختانه نمونه‏ هايى از داستان‏هاى شاهنامه كه به تصحيح مينوى رسيده يا از نگاه او گذشته بود در حيات او منتشر شد. ناچار بايد دريغاگويى كرد كه اورفت و با حوادث بعدى بنياد شاهنامه هم بر باد رفت.

   اما مقارن آن ايام دورادور از طهران، خالقى مطلق كه بر دريابار هامبورگ نشسته بود و از سير ناموفق تصحيح شاهنامه در طول مدت يكصد و شصت سال آگاهى داشت و خود عكس پنجاه نسخه خطى ارزشمند را گرد آورده بود كار تصحيح را بيداردلانه با پشتوانه علمى خود كه از مكتب پژوهشى آلمانى مايه مى‏گرفت دنبال كرد و نتيجه آن شد كه طبعى ممتاز و عالمانه از شاهنامه به يادگار بر جاى گذاشت كه اصولاً از چند مزيت برخوردار است:

1) استفاده‏ برى از نسخه‏ هاى معتبر كه ايشان آنها را «اصلى» نام نهاده و در جلد اول تعداد آنها را دوازده تا گفته و سپس به هفت تا تقليل داده. ضمنا به نُه نسخه «غيراصلى» اعتنا كرده و سى و يك نسخه ديگر را قابل بررسى و نگرش دانسته است. پس او سه گروه نسخه را در زير دست داشته است. شايسته گفتن است كه ايشان در مقدمه دفتر پنجم عارفانه و صادقانه مى‏ گويد «بر پايه تجربه‏ اى كه در طول تصحيح دو دفتر نخستين به دست آورده‏ ايم تغييرى در گروه‏ بندى دستنويس‏ هاى خود داديم» اما گفته است «اين ارزيابى نسبى است زيرا اعتبار آنها به علت واحد نبودن دستنويسِ اساسِ كتابت نسخه‏ ها گردنده است».

2) بر گفتن شرح اصول كلى از روش خود در طريقه اعمال و اجراى تصحيح انتقادى و ارائه دلايل برتر دانستن هر مورد از يك ضبط بر ضبط ديگر. خوشبختانه مشخص است كه در همه موارد مصرّا به طور انتقادى اجتهادى عمل كرده است. با وجود اين هميشه متوجه بر آن بوده است كه خويشاوندى ميان دستنويسها را نبايد فراموش كرد. زيرا به گفته متين او «خويشاوندى گردنده» در دستنويسها سبب شده است كه اعتبار دستنويسها نه تنها در سنجش با يكديگر بلكه در مورد هر يك از آنها نيز اعتبارى باشد و ضمنا به درستى متذكر آن شده است كه هماره متفاوت بودن اصالت واژه‏ها و اصالت بيت‏ها و اصالت روايت‏ها در تصحيح انتقادى بايد مطرح باشد.

3) تقيّد نسبت به دست دادن نسخه بدل‏هاى نسخه‏ هاى اصلى بطورى كه تقريبا نيمى از هر صفحه اگر به متن اختصاص دارد نيمه ديگرش دربر گيرنده نسخه بدل‏هاى آن ابيات است و طبعا آوردن اين همه متغيّر كارى است جان‏فرسا و بسيار وقت‏ گير.

4) نوشتن يادداشت‏هاى كوتاه و بلند مبتنى بر تحقيق ناقدانه درباره ابياتى كه نياز به توضيح و تبيين لغوى يا موضوعى ـ حماسى يا تاريخى ـ دارد به وجهى كه خواننده بى‏ نياز از مراجعه به منابع و مدارك متفرق و در زبان‏هاى متعدد بشود. تا كنون سه جلد از يادداشت‏ها در امريكا چاپ شده است (در بيش از هزار صفحه) و دو جلد ديگر در پى خواهد آمد. توضيحات خالقى همه جا روشن، مكفى، قاطع و دلاورانه است. بد نيست مثالى بياورم. «گفته‏ اند كه در پساوند رعايت حرف قيد يعنى ساكن پيش از روى واجب است و اگر شاعر به ضرورت آن را تغيير دهد بايد قرب مخرج را نگه دارد. فردوسى وحى را با نهى پساوند كرده است و شاعران ديگر بحر را با شهر. ولى شرط نگه داشت قرب مخرج كه
در چنين مواردى گذاشته‏ اند سخنى بى‏ ربط است. چون فارسى‏ زبان در تلفظ تفاوتى ميان ت با ط (و غيره) نمى‏ گذارد و در گذشته هم نمى‏ گذاشته است.» اينك كه سخن از يادداشت‏هاست اين پيشنهاد را مى‏ كنم كه در چاپ بعد كنار هرتوضيح مذكور در يادداشت‏ها شماره‏ اى رديف (يكسره) گذاشته شود تا به آسانى بتوان تعداد ابياتى را كه نياز به توضيح داشته است بشماريم و آشكارا بدانيم ميزان رنج خالقى را دريابيم.

دکتر خالقی به همراه ایرج افشار و شفیعی کدکنی
دکتر خالقی به همراه ایرج افشار و شفیعی کدکنی

 خالقى تنها مصحح شاهنامه نيست. او با انس خاصى كه به شاهنامه پيدا كرده است و با كنجكاوى ژرفى كه در تاريخ ايران باستان دارد بيش از يكصد و پنجاه مقاله تاريخى و ادبى و زبان شناختى نوشته است كه قسمتى به صورت مقالات در مجلات و نشريّات فارسى به چاپ رسيده و قسمتى به زبان انگليسى در دانشنامه ايرانيكا و خوشبختانه چهل و سه تا از آنها را على دهباشى در دو مجلد با نام‏هاى گلِ رنجهاى كهن و سخن‏هاى ديرينه جداگانه منتشر ساخته است و اكثر اين نوشته‏ ها در مقولات اصلى و خاص شاهنامه و مشكلات مربوط به آن كتاب است.

اجازه بدهيد اين سطور را با خواندن چند عبارت برجسته از نوشته خالقى مطلق كه عنوانش «اهميت شاهنامه فردوسى» است ـ البته با بريدگى و كوتاه‏ كردگى ـ به پايان برسانم:

ميتولوژى

آنچه موضوع ميتولوژى است در شاهنامه، شديدا با مسائل فلسفى و اخلاقى توأم است و شيوه بيان نه نقلى محض بلكه بسيار جاها به صورت ديالوگ‏هاى ديالكتيك (گفت و شنودهاى استدلالى) درآمده است.

ادبيات پهلوى

ما با داشتن شاهنامه ترجمه شاعرانه‏اى از خداى نامه و تعداد زيادى از رسالات كوچك و بزرگ پهلوى از جمله كارنامه اردشير بابكان و يادگار زريران و يادگار بزرگمهر كه اصل پهلوى آنها نيز مانده است در دست داريم.

فرهنگ ايران اسلامى

شاهنامه مانند پلى شد كه دو فرهنگ ايران پيش از اسلام و بعد از اسلام ايران را به يكديگر متصل ساخت وآن موجب‏ استمرار فرهنگ ايران‏ است كه آسيب بزرگ ديده بود.

زبان فارسى

اگر ما از ميان آثار موجود و كهن زبان فارسى آنهايى را كه مانند شاهنامه رقم واژه‏هاى بيگانه آنها نسبت به كل واژه‏هاى كتاب از حدود پنج درصد بيشتر نيست به يكجا گردآوريم حجم همه آنها روى هم رفته به حجم شاهنامه نمى‏ رسد.

ادبيات فارسى

با در نظر گرفتن اينكه شاهنامه كهن‏ ترين اثر شعر فارسى است كه بطور كامل به دست ما رسيده است مى‏ توان تأثير بزرگ اين كتاب را بر سراسر ادب فارسى حدس زد. از ميان آثار ادبى ما هيچ اثرى به اندازه شاهنامه فردوسى و ديوان حافظ نتوانسته‏ اند آن ديوار ضخيمى كه طبقه باسواد را احاطه مى‏ كند بشكافند و به ميان توده مردم نفوذ كنند.

هنر شاعرى

شاهنامه در جهان ادب فارسى به كوهى عظيم مى‏ماند كه سرش در آسمان ناپديدست و درست همين عظمت است كه در كشورى كه نقد ادبى از سطح انشاهاى ادبى فراتر نرفته است براى شاهنامه شهرتى ناشناس ايجاد كرده است. به سخن ديگر شاهنامه مشهورترين اثر ادبى فارسى است و در عين حال ناشناخته‏ ترين آنهاست.

بالاخره

فردوسى با آفرينش شاهنامه رشته ازهم گسيخته مليت ايرانى را از نو گره زد. از آن پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت… ولى هويّت ايرانى خود را همچنان نگه داشته‏ ايم و اين را تا حدود زيادى مديون شاهنامه‏ ايم.

سپس دهباشی از دکتر ژاله آموزگار دعوت کرد و ژاله آموزگار نیز از دکتر خالقی و فرّه ایرانی سخن گفت:

” نشستی دیگر به همت آقای دهباشی برای بزرگداشت عزیزی دیگر. من از این پشتکار آقای دهباشی در عجبم. اگر ایشان بیماری آسم نداشتند و راحتتر نفس می‎کشیدند دیگر چه می‎کردند؟

به هر حال، ممنون و خوش‎آمد به دوست بسیار ارجمندم دکتر خالقی عزیز. امروز سر آن ندارم که در این گفتار مختصرم نه آثار ارزنده و ماندگار دکتر خالقی را برشمارم و نه به مناسبت تخصص او در شاهنامه پژوهی به تحلیل این شاهکار فردوسی بپردازم.

فهرست بلندبالای کتاب‎ها و مقالات ابتکاری دکتر خالقی معرف حضور همگان هست، هشت جلد چاپ انتقادی شاهنامه او زینت‎بخش کتابخانه‎هایمان و سه جلد یاداشت‎های شاهنامه او مشکل‎گشای مقالاتمان و همگی چشم انتظار واژه‎نامه تاریخی او….

از سویی دیگر کیست که نداند که ابوالقاسم فردوسی سی سال رنج برد تا برگه هویت ما را با خامه جادویی‎اش جاودانه کند و ستون‎هایی را پی افکند که باد و باران و آزار دیگران گزندش نرساند و چنان اشتیاقی در ایران دوستی در دل فرزندان آینده‎اش به وجود آورد که از میان آنها هم یکی دکتر خالقی باشد که سرشار از عشق به ایران و دلبسته به هویت ایرانی برای بهتر عرضه کردن دستاورد سی سال رنج فردوسی، سی و پنج سال عمر و سلامتی‎اش را وقف کند تا این دفترهای انتقادی شاهنامه در دسترس همگان قرار گیرد.

انگیزه این رنج‎های سالیان دراز و تلاش‎ها و از خودگذشتگی‎های نسل اندر نسل بزرگان و فرهیختگان ما چه می‎تواند باشد؟

آیا فرّه ایرانی نقشی بازی نمی‎کند؟

دکتر ژاله آموزگار ـ عکس از ژاله آموزگار
دکتر ژاله آموزگار ـ عکس از ژاله ستار

من بر این باورم که هر ایرانی، حتی بدون این که خود بداند یا بخواهد ، دلبستۀ این سرزمین است. برای این که ایرانی زاده شده است و فرّه ایرانی ناخودآگاه در تاروپود وجودش جای گرفته است.

همان فرّه‎ای که بنا بر اساطیر ما اژدهاک یا ضحاک سه پوزه زشت نهاد آرزوی تصاحبش را داشت و ایزد آذر پرخاش‎کنان بانگ برآورد که اگر این فرّه ناگرفتنی را به چنگ آوری چنان ترا بسوزانم و بر پوزه‎های تو آتش برافرزوم که نتوانی بر زمین گام نهی. اژدهاک پس می‎رود و لرزه به دریای فراخ کرد، دریای اساطیری که به روایتی آن سوی قله البرز جای دارد، می‎جهد و بُرز ایزد نگاهبانش می‎شود.

همان فرّه‎ای که افراسیاب تباهکار نیز برای به دست آوردنش به سوی دریای فراخ کرد می‎شتابد و فرّه تند می‎تازد و از دسترس او بیرون می‎رود. افراسیاب ناسزاگویان از دریای فراخ کرد بیرون می‎آید و بانگ می‎زند که این فرّه را که از آنِ ایرانی است نمی‎توانم بربایم ، پس همه چیز را درهم می‎آمیزم و جهان را در تنگنا می‎افکنم. افراسیاب بار دیگر به دنبال فرّه خود را به دریای فراخ کرد می‎اندازد و ناکام برمی‎گردد، به دنبال فرّه هفت کشور را درمی‎نوردد و سرانجام گردن می‎نهد که این فرّه به ایرانی تعلق دارد.

این همان فرّه است که هر کدام از فرزندان این آب و خاک را به نوعی به پاسداری و نکوداشتی این سرزمین هدایت کرده است.

مگر نه این که در متون پهلوی فرّه مترادف با خویشکاری یعنی انجام وظیفه است؟ همین فرّه است که کشاورزی را به بهتر کِشتن، آموزگاری را به بهتر تعلیم دادن ، سلحشوری را به بهتر دفاع کردن وامی‎دارد. همان فرّه ایرانی که در اعماق وجود فردوسی جای می‎گیرد تا « آنی» به داستان‎های کهن ما که به نوعی هویت ما هستند، ببخشد که در روح و جان ما رخنه کند. و این فرّه با نسل‎ها پیش می‎آید به نسل ما هم می‎رسد و در وجود دکتر خالقی نیز جای می‎گیرد.

شاید بهتر باشد که از نسل پیشین دکتر خالقی و خودمان یاد کنم که شخصیت‎هایش غالباً در آغوش خاکند ولی هنوز در حافظه ما جای دارند.

در این نسل پیشین ما، عشق به ایران و دلبستگی به این سرزمین، بدون این که نیاز به تظاهری باشد در خونشان اندر شده بود و با جانشان به در می‎رفت. این نسل پیشین ما تظاهری به ایران‎دوستی نمی‎کردند، شعار هم نمی‎دادند، اما گل گلاب سرود جاودانۀ « ای ایران» را سرود، ملک‎الشعاری بهار رو به دماوند بانگ برآورد: ای کوه سپید پای در بند… ایرج افشار قدم به قدم این سرزمین را درنوردید و بدون تظاهر خاک آن را بویید. هر ورقی را که نشان از ایران داشت جاودانه کرد، منوچهر ستوده به کوره ده‎های این سرزمین هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گویی بر درفش کاویانی برافراشت، زریاب واژه‎های صیدنه را بیرون کشید، محمد امین ریاحی فردوسی شناسی کرد، مصاحب دایره‎العمارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت ، تقی‏زاده بر گاهنامه ما اصالت بخشید، از این نسل ساعت‎ها می‎توانم اثر بشمارم.

و در پس همه این تلاش‎ها فرّه ایرانی می‎درخشید.

اما نسل ما و نسل دکتر خالقی. ما نیز تا آنجا که توانستیم به نوعی به ندای این فرّه پاسخ گفتیم. سعی کردیم هر کدام بذری در این خاک بیفشانیم. بر گوش جوانان صمیمانه‎تر پیام عاشقانۀ ایران‎دوستی را سر دادیم. هر کدام کاری کردیم که از ما برمی‎آمد و خویشکاری ما بود. زبان‎ها و گویش‎ها را کاویدیم. حافظ‎شناسی کردیم، بر سعدی سلام گفتیم، به باستان‎شناسی پرداختیم، در آزمایشگاه‎ها کار کردیم، پزشک شدیم و به داد بیماران رسیدیم و هر کدام ناخودآگاه در تلاش بودیم تا در برابر فرّه ایرانی روسفید باشیم.

اما من و شما خوب می‎دانیم که گاهی فرّه جایگزین شده از برخی انسان‎ها به دلیل زشت کاری‎ها ، خیانت‎ها، نادرستی‎ها و به جای نیاوردن خویشکاری‎ها می‎گریزد، همانطورکه فرّه از جمشید نیز گریخت.

اما همین فرّه بود که دکتر خالقی را پشت میز نشاند و نگذاشت حتی به بهای خم شدن پشت و دردهای جسمانی دیگر قلم از دستش بیفتد.

و اکنون دکتر خالقی و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوخته‎ایم. آنها چگونه پاسخ‎‏‎گوی فرّه ایرانی خواهند بود.”

دکتر محمد استعلامی دیگر سخنران این مراسم بود که با عنوان « در غربت‎ عاشقان ایران» سخن گفت:

      ” در تاریخ فرهنگ و ادب ایران همیشه کارهای بزرگ و ماندگار را کسانی کرده اند که تنها و بی یار و یاور بوده اند اما عاشق!  فردوسی تمام هستی خود را روی کاری گذاشت که فقط پاسخی به آن عشق بود و از روایات بی پایۀ تذکره نویسان که بگذریم، روزی که نخستین تدوین شاهنامه به انجام رسید ( سال 384 ق. ) نامی از سلطان غزنوی نبود تا با حمایت او کاری آغاز شده و به انجام رسیده باشد.  پس از آن هم هرچه در بارۀ صله و درهم و دینار و قهر و آشتی فردوسی و محمود نوشته اند، تراوشهایی از فهم نارسای تذکره نویسان است و عموماً دروغ یا تخیل.  شش هفت چهرۀ درخشان شعر کلاسیک فارسی هم هیچ یک پروردۀ یک نظام آموزش همگانی و یک برنامۀ تربیت نیروی انسانی نبوده وهر یک از آنها عاشقی تنها بوده و راه درازی را بر مرکب عشق تا سرمنزل پیموده است.

دکتر محمد استعلامی ـ عکس از سارا رجب دوست
دکتر محمد استعلامی ـ عکس از سارا رجب دوست

       در این روزگار ما هم کسانی که روی شاهکارهای ادب فارسی کارهای گسترده و ماندگار کرده اند، عاشق و تنها بوده اند و اگر این کارها را در همین آب و خاک هم به انجام رسانده باشند، همراه با غربتی بوده است که عاشقان، در وطن خود هم آن غربت را دارند.  من در سالهای جوانی و دانشجویی یک بار رسالۀ مختصری در بارۀ فردوسی و شاهنامه به دستور استاد عزیزم دکتر محمد معین نوشته ام که در سال 1335 با مقدمه یی از دکتر رضازادۀ شفق چاپ شده و هرگز آن کار را قابل تجدید چاپ ندیده ام.  آن روزها تمام شاهنامه را از روی چاپ امیربهادر خوانده بودم و در پی آن، سالیانی چشمم پشت شیشۀ کتابفروشی ها در پی یک چاپ درست شاهنامه بود و کار عزیزانی مانند استاد دبیرسیاقی را البته قابل ستایش می دیدم، اماهیچ یک از کارهایی که شده بود مرا به جایی نمی رساند که یک نفس راحت بکشم.

      بیست سالی پیش، دکتر جلال متینی یادشان به خیر، به من گفتند که کاری مطابق برنامه و دارای روش علمی امروزی روی شاهنامه در جریان است و چند سال بعد جلد اول شاهنامۀ استاد خالقی مطلق را در دفتر استاد یارشاطر دیدم.  بی آن که دعوی صلاحیت برای  داوری روی این کار بزرگ داشته باشم، آن روز یکی دوساعتی در یک گوشۀ دفتر دانشنامۀ ایرانیکا غرق در این کار شدم  و احساس کردم که به زودی آن نفس راحت را می کشم.  با گذشت زمان و با نشر تمام کار بزرگ آقای دکتر خالقی آن نفس راحت را کشیدم.

     اجازه بدهید برگردم به آن قصۀ غربت که فردوسی در زمان خود عاشقی بود در غربت وطن، و آقای دکتر خالقی مطلق هم در غربت هامبورگ دست به کاری زده اند که جز با چنان عشقی نمی توانست به سامان برسد.  درست مثل فردوسی تا آنجا که می دانم از سلامت جسم و جان روی این کار مایه گذاشته اند.  اگر هم در یک گوشۀ این کار یا در گوشه هایی از این کار، کمک و دستیاری دوستی مانند دکتر امیدسالار هم به یاری ایشان آمده باشد، همت و پایداری آقای دکتر خالقی است که چنین کار گران سنگی را به ثمر رسانده و تازه، امیدسالار هم خودش یکی از همین عاشقان غربت نشین است.

     من امروز بر حسب اتفاق در یک سفر کمتر از دو هفته در تهران ام، و اگر پشت این میز خطابه آمده ام، برای من فرصتی است که ارادتم را به دکتر خالقی ابراز کنم، و از دهباشی عزیز هم باید سپاسگزار باشم که او هم با چنان عشقی این گونه فرصتها را فراهم می کند تا ما عاشقانِ در غربت نشسته، گاه دیداری داشته باشیم و بگوییم که برای پاسداری از فرهنگ ایران در یک سنگریم.  این را هم بگویم که اگر ما غربت نشین شده ایم، واقعیت این است که فراغت این کارها در آن دیار غریب بیشتر فراهم است و در واقع ما یک دم بیرون از این آب و خاک نیستیم.

متشکرم.”

 بخش بعدی این مراسم شاهنامه خوانی امیر صادقی بود که داستان سلم و تور را از شاهنامه انتخاب کرده بود.

امیر صادقی ـ عکس از متین خاکپور
امیر صادقی ـ عکس از متین خاکپور

و سخنران سوم این نشست دکتر محمود امیدسالار بود که در سخنرانی‎اش به تئوری تصحیح پرداخت :

” آقای دکتر خالقی از توصیف و تعریفِ بنده بی‌نیاز است و لذا من به مکانِ خالقی در تئوریِ تصحیح خواهم پرداخت.

از دیدگاهِ من خالقی شبیه است به آلفرد ای. هاوسمن (Alfred E. Housman 1859-1936)، شاعر و محقق بزرگ انگلیسی که در سال 1911 به استادی ادبیات لاتین در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج منصوب شد و سال‌ها در آن منصب انجام وظیفه کرد. علت تشابهِ خالقی به هاوسمن آن است که خالقی هم شاعرِ خوبی‌ست و هم محققِ تیزهوش و محتاطی‌ست. همان‌طور که مقاله‌ی معروفِ هاوسمن، “انطباقِ اندیشه بر فنّ تصحیح” یا “The Application of Thought to Textual Criticism” که در سال 1922 به چاپ رسید انقلابی در نحوه‌ی تصحیحِ متون کلاسیک اروپایی به وجود آورد، به نظرِ من، سری مقالاتی که خالقی در باب شاهنامه، نسخه‌های شاهنامه و شیوه‌ی تصحیحِ متن در ایران‌نامه منتشر کرد نیز نقطه‌ی تحول این فن در مملکت خودمان به شمار می‌رود.

البته پیش از خالقی، قزوینی، بهار، فروزانفر، همایی، مینوی و عده‌ای دیگر از دانشمندانِ بزرگِ ما در این رشته کارهای بسیار مهمی انجام داده بودند. اما هیچ‌کدام شیوه‌ی کارِ خودشان را به آن روشنی و روش‌مندی که خالقی که در مقالاتِ خود در بابِ جنبه‌های گوناگونِ تصحیح بیان کرده است، عرضه نکرده بودند.

قزوینی اساسا سبکِ تصحیحِ ایرانی-اسلامی را دنبال می‌کرد که این سبک به خودیِ خود بسیار ارزنده است و به اندازه‌ی کافی به آن توجه نشده است. هم‌چنین، هم از جنبه‌ی توصیفِ دقیقِ نسخ، و هم از جنبه‌ی عرضه‌ی حاصلِ کار به شیوه‌ی فرنگی‌ها، کارِ قزوینی یک سنّت‌شکنی بود. گمان می‌کنم او اولین کسی بود که متن و زیرنویس‌های شاملِ نسخه‌بدل‌ها را مطابقِ روشِ اروپایی از هم تفکیک کرد. آن‌هایی که با نسخه‌های خطی آشنا هستند می‌دانند که قبل از آن معمولا در حاشیه یا “خ.” می‌نگاشتند یا “ن.خ.” و ضبطِ نسخِ دیگر را می‌نوشتند، ولی این که به صورتِ روش‌مندی متن از نسخه‌بدل‌ها تفکیک بشود تا آن‌جا که من دیده‌ام اولین بار توسط قزوینی در ایران صورت گرفت و یا در متونِ فارسی که او تصحیح کرده بود و در اروپا چاپ شد. اما این که می‌گویند قزوینی فنّ تصحیحِ متن را از فرنگی‌ها یاد گرفته و به ایرانی‌ها یاد داده از نظرِ من هیچ قابلِ قبول نیست و دلیلی هم بر صحتِ این قول در دست نیست. و چون دلایلِ خودم را در رساله‌ی کوتاهی که به زبان‌های فارسی و انگلیسی توسط میراث مکتوب منتشر خواهد شد عرضه کرده‌ام، بیش از این در این‌جا واردِ این بحث نمی‌شوم.

دکتر محمود امیدسالار ـ عکس از ژاله ستار
دکتر محمود امیدسالار ـ عکس از ژاله ستار

گروه دیگری از مصحّحینِ بزرگ‌ِ خودمان مثل بهار، فروزانفر و همایی هم بودند که اساساً در همان سنّتِ پخته و متینِ تصحیحِ متنِ کلاسیک کار می‌کردند، که در آن علم و احاطه‌ی مصحّح، مطالبِ نظری و روش را تحت‌الشعاعِ خود قرار می‌داد.

با این که مرحوم مینوی را از مجدّدینِ فنّ تصحیح در ایران به شمار می‌آورند، اما به نظر بنده ایشان در پیش‌بُردِ روشِ تصحیح کارِ مهمّی که من از آن باخبر باشم نداشت، اما در مبارزه با آن‌چه که دخالتِ ذوقیات در تصحیح می‌دانست بسیار کوشید. اگر حملاتِ تندِ آن مرحوم را به این و آن از مطالبی که در بابِ تصحیح نوشته است حذف کنیم، در موردِ روش و تکنیک چیزِ دندان‌گیرِ زیادی باقی نمی‌ماند. البته مرحوم مینوی معتقد بود که نسخِ قدیمی و معتبر باید اساسِ تصحیح قرار گیرد، چنان که قدمایِ ما هم به این مطلب معتقد بودند و کسی که با آن‌چه در متونِ قدیمِ عرب و عجم در این باب آمده آشنا باشد این را می‌داند. به عبارت دیگر، علی‌رغمِ انتقادهای تند و تیزِ مرحوم مینوی از مِتُد قدماییِ تصحیح، و علی‌رغمِ تأکیدِ ایشان بر پیروی از شیوه‌ي تصحیحِ فرنگی‌ها، و تمایل‌اش به تزریقِ روش‌مندیِ کارِ آنان به فرآیندِ تصحیحِ متونِ فارسی، هیچ یک از تصحیحاتِ خودِ آن مرحوم، به جز پاره‌هایی که از شاهنامه در بنیادِ شاهنامه تصحیح شده است، نسخه‌بدل‌ها را به دست نمی‌دهد. یعنی بدیهی‌ترین بخشِ مربوط به شیوه‌ي به اصطلاح اروپاییِ تصحیحِ، در تصحیحاتی که از ایشان در دست هست دیده نمی‌شود. با این همه مرحوم مینوی تأثیرِ بسیار مهمی در تکاملِ شیوه‌ی تصحیح در ایران داشت زیرا حملاتِ سختِ او به بی‌مبالاتی‌هایِ برخی از مصحّحین، تکانی در حیطه‌ی فنّ تصحیح در ایران ایجاد کرد که پیامدهای بسیار مثبتی داشت. بنابراین آن‌چه من در این‌جا می‌گویم نبایست انتقاد از مینوی برداشت شود، بلکه من دارم سعی می‌کنم فرآیندِ تصحیح را در تاریخِ ایرانِ مدرن در یک ساختارِ نظری قرار دهم. اما این که مینوی شیوه‌ي خاصی از تصحیح را پایه گذاشته باشد، یا روشِ تصحیحی را اختراع کرده باشد که یک مصحّحِ جوانِ امروزی بتواند اجزایِ آن را تشخیص دهد و از آن روش پیروی کند، چنین چیزی را حداقل من در آثارِ ایشان ندیده‌ام. بنابراین ارزشِ تصحیحاتِ مرحوم مینوی بیش‌تر مرهونِ علم و تسلّطِ بی چون و چرایِ او بر ادبِ فارسی و عربی‌ست، زیرا حرفِ مینوی از نظر بنده در این دو حوزه حجّت است، اما نه به خاطرِ روش‌مندیِ کارش، بلکه به خاطرِ اقیانوسی‌بودنِ علم‌اش.

داریوش شایگان، کارلو چرتی، ابوالفضل خطیبی ، محمد استعلامی ـ عکس از ژاله ستار
داریوش شایگان، کارلو چرتی، ابوالفضل خطیبی ، محمد استعلامی ـ عکس از ژاله ستار

باز تکرار می‌کنم که آن‌چه من در این‌جا می‌گویم نباید نقدِ صِرف از کارهای مینوی یا دیگر دانشمندان و مصحّحینِ وطن‌مان به شمار بیاید. این‌ها مثلِ حلقه‌های زنجیر به هم پیوسته‌اند. خالقی مطلق تکاملِ منطقیِ روندی‌ست که قزوینی و مینوی و بهار و دیگر دانشمندان و مصحّحانِ خودمان پیشروانِ آن بوده‌اند. یعنی خالقی بدونِ وجودِ این‌ها نمی‌توانست به وجود بیاید. خالقی و دیگر فضلایِ  این فن موجوداتی چند بُعدی هستند که از یک سو به پیشینیانِ خودشان، از سویی دیگر به کلّ روندِ علمِ تصحیح در جهان، و از سویِ سوّم به جنبه‌های خصوصی‌ترِ شخصیتِ خودشان محدود می‌شوند، و بر سرِ تمامِ این‌ها، این فضلا ابناء زمان و شرایطِ دورانِ خودشان نیز هستند. بنابراین کارهای این‌ها و خدمات‌شان به علمِ تصحیح در ایران، به نظرِ فقیر، کمابیش مانندِ یک مرقّع، یا به قولِ فرنگی‌ها یک کولاژ است، که قطعاتش به هم مربوطند و با کمکِ هم تأثیری فراتر از تأثیرِ اجزایِ کلّ آن مرقّع دارند.

در این مرقّعِ تاریخیِ تصحیح، اهمیتِ کارِ‌ خالقی در این است که بر خلافِ دیگران، نظم و انضباطی را واردِ فنّ تصحیحِ متنِ ایرانی کرد که پیش از او موجود نبود. بنابراین کسانی که با حاصلِ کارِ خالقی موافق یا مخالف هستند، اگر کوچک‌ترین ذرّه‌ای از انصاف در ذات‌شان موجود باشد، باید تأثیرِ عمیقِ او را بر فنّ تصحیحِ متونِ فارسی بپذیرند. زیرا بر خلافِ محققینِ پیشین، وقتی که خالقی صحبت از روش و پیروی از تکنیک می‌کند، هم خودش دقیقاً آن روش را به کار می‌بندد، و هم آن را به صورتِ دقیق برای خواننده‌ی کارش بیان می‌کند و توضیح می‌دهد.

هم‌چنین کسی که آثارِ نظریِ خالقی را در بابِ فنّ تصحیح خوانده باشد، و با تئوری‌های گوناگونِ تصحیحِ متنِ اروپایی هم آشنایی داشته باشد، متوجه می‌شود که کارِ او صرفِ تقلید از فرنگی‌ها نیست، بلکه یک نوع بومی‌سازیِ برخی از ضوابطِ تصحیحِ متنِ اروپایی‌ست که در رویکردِ او مطابق با نیازهای زبان و ادبِ فارسی تعییر یافته‌اند. خالقی مصرف‌کننده‌ی صِرف نیست بلکه بومی‌ساز و آفریننده‌ای‌ست که هم موادِ خامی را که از غرب می‌گیرد به یک محصولِ کاملا ایرانی و متناسب با حال و هوایِ ادبِ فارسی تبدیل می‌کند، و هم قادر است که در نوشته‌های خود، شیوه‌ی کارِ خودش را برای خواننده به صورتی کاملاً واضح و قابلِ پیروی و استفاده شرح دهد. خالقی بر یک شالوده‌ی عظیمِ علمی که از تلاش‌های پیشینیانِ شرقی و غربی فراهم آمده بنایِ محکمی ساخته است که بنده و شما می‌توانیم با خیالِ راحت و بدونِ این که نگرانِ فرود آمدنِ آوار بر سرمان باشیم در آن زندگی کنیم و در عینِ‌حال این انعطاف و آزادی را هم حس کنیم که اگر بخواهیم ممکن است برخی گوشه‌های این بنا را مطابقِ میلِ خودمان تغییر دهیم. یکی از علائمِ بارزِ نظریه‌پردازیِ پویا این است که به تحجّر نمی‌انجامد و از صورتِ یک نظریه‌ي علمی به یک ایدئولوژی تبدیل نمی‌شود. شیوه‌ي تصحیحی که خالقی در ارزیابیِ نسخ و ضبط‌های آن‌ها، رابطه‌ی آن‌ها با یکدیگر، و اهمیت و خطرِ مآخذِ جانبی در تصحیح به وجود آورده است، به نظر من این انعطاف‌پذیری را دارد.

در رابطه با این قضیه، دو نکته‌ی مهم را خطاب به جوانانی که در این‌جا تشریف دارند متذکر می‌شوم.

اول این که بر خلافِ آن‌چه از برخی بزرگترهای‌تان یاد گرفته‌اید، لازمه‌ی کارِ خوبِ علمی انجام دادن این نیست که کارِ کسانی را که پیش از شما به آن مطلب پرداخته‌اند بکوبید. شما کارِ خودتان را بکنید. در موردِ شاهنامه‌ی خالقی این را به رأی‌العین دیده‌اید. بنده می‌گویم که نسخه‌های شاهنامه موجود و به مددِ اینترنت در دسترسِ همه هست. گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن. هیچ اشکالی ندارد که شما بر شالوده‌ای که خالقی و دیگران پی افکنده‌اند بنایی رفیع‌تر و زیباتر بسازید، اما لازم نیست که بر سردرِ آن بنا کتیبه‌ای در ذمّ کارِ پیشینیانِ خودتان قرار دهید. این کارها جز نشانه‌ی حق‌ناشناسی و ضعفِ شخصیت نیست.

دوم این که از مخلوط‌کردنِ مطالبِ رمانتیک و احساساتی با کارهای علمی بپرهیزید و به جایِ احساساتی‌شدن و انشاء نوشتن، دنبالِ سند و مدرک و آن‌چه که عقلِ سلیم به آن رهنماست بروید. فقط یادتان باشد که در موردِ ادبیات، ذوقِ سلیم را هم باید در کار دخالت داد و فقط دنبالِ پیروی از مِتُد صِرف نبود. کاش می‌شد ذوق و سلیقه را حداقل از کارِ تصحیحِ متن بیرون کرد، اما به نظر بنده امکان ندارد. یعنی یک مصحّح در واقع یک کاتبِ باسواد است که از تلفیقِ نسخه‌های گوناگون به متنی می‌رسد که آن متن یک پدیده‌ی تئوریک و نظری‌ست و در هیچ نسخه‌ی واحدی موجود نیست. شما این متن را با ارزیابیِ منابعی که در دست دارید می‌سازید. برخی جاهایِ این متن درست است و برخی غلط. بعدها کسانی خواهند آمد و آن را باز به چیزِ دیگری تبدیل خواهند کرد. ماهیتِ تصحیح به نظر من چنین است که ادعایِ نهایی‌بودنِ یک تصحیح را نفی می‌کند. یعنی تصحیحِ نهایی، تا زمانِ پیداشدنِ نسخه‌ای که به خطِ مؤلف باشد مقدور نیست. اما تصحیحی مقدور هست که بر اساسِ موازینِ زبان‌شناسی، سبک‌شناسی و مِتُد و تکنیکِ مصحّح بتوان با خاطری جمع نسبتاً به آن اعتماد کرد. این که تصحیحی از یک متن را بسازیم و چنان بر صحّتِ آن اصرار بورزیم که بگوییم هیچ کس نمی‌تواند به آن دست بزند، این از مقوله‌ی تفرعن و خودپرستی‌ست. زیرا چنین کاری ممکن نیست، مگر آن که نسخه‌ی خطِ مؤلف یافت شود.

ضمنا در این مورد ماجرایی به خاطرم آمد از تی.اس.الیوت که در حدود سال 1950 به دانشگاه پرینستون می‌رود. در آن‌جا، مسئولِ نسخِ خطیِ پرینستون، چندین روایت از یکی از شعارِ اشعار معروفِ الیوت را، هم از روی دست‌خط‌های خودش که در کتابخانه موجود بوده و هم از رویِ چاپ‌های مختلف در هم می‌آمیزد و حاصل را به الیوت نشان می‌دهد و نظرِ او را درباره‌ی آن متن جویا می‌شود. الیوت نگاهی به آن می‌اندازد و قسمت‌هایی از آن‌چه را خودش نوشته بوده خط می‌زند و می‌گوید این‌ها غلط است! ضمنا برخی از آن قسمت‌هایی را که از روی نسخه‌های چاپیِ نامعتبر برداشت شده بود درست می‌شمارد. بعضی چیزها را هم به آن می‌افزاید و تغییر می‌دهد که در هیچ یک از نسخه‌های پیشین موجود نبوده است. کتابدارِ پرینستون این ماجرا را در مقاله‌ای در کتابِ Art & Error به چاپ رسانده است.

من همیشه این داستان را در خاطر دارم. اگر همین الان فردوسی زنده بود و یکی از نسخِ شاهنامه را مقابل‌اش می‌گذاشتید ممکن بود مثلِ الیوت، خیلی از ابیاتی را که خودش گفته است نپذیرد و عوض کند. چون ماهیتِ هنر پویاست.

بنابراین عرضِ من به جوان‌ها این است که زیاده از حد به چیزی که تصحیح کرده‌اید مطمئن نباشید. بالاخره ممکن است اشتباهاتی داشته باشد و بعدا چیزهایی را به خاطر آورید که هنگامِ تصحیح به یاد نداشته‌اید.

مسئله‌ی دیگر که باز رویش تأکید می‌کنم، پرهیز از احساساتی‌شدن است. بالاخره شاهنامه چیزی‌ست که با ماهیّتِ هویّتِ فرهنگی و ملّیِ ما آمیخته است و نمی‌توان هیچ ایرانی‌ای را به دلیلِ علاقه یا حتی تعصّب نسبت به شاهنامه ملامت کرد. اما وقتی می‌خواهید مقاله‌ای تحقیقی در موردِ شاهنامه بنویسید نسبت به خواننده مسئولیت دارید. وقتِ مردم را نباید با انشاء و شعار و… تلف کرد. باید به این توجه کرد که نقشِ هنر و شخصیتِ فردوسی – آن‌چه از لابه‌لایِ شاهنامه می‌توان یافت – در کلّ سیرِ فرهنگ و ادبِ فارسی چه بوده است. من در این مورد که به طور مثال گفته می‌شود فردوسی زبانِ فارسی را زنده کرد با برخی از اساتید اختلافِ نظر دارم. به نظر من هنگامی که فردوسی به صحنه آمد، زبانِ فارسی به حدّی از بلوغ دست یافته بود که می‌توانست حاملِ فردوسی باشد. قبل از فردوسی رودکی را داریم که تعدادِ اشعارش بسیار زیاد بوده است. هم‌چنین آن محدود ابیاتی که از شعرای بزرگِ دوره‌ی سامانی به جا مانده واقعا سُست نیست، و علتِ سُست‌ نبودنِ زبانِ آن‌ها این نیست که آن را از فردوسی گرفته‌اند. فردوسی به روایتی سالِ 329 هجری به دنیا آمد که سالِ مرگِ رودکی‌ست. بنابراین فردوسی زمانی به دنیا آمد که زبانِ فارسی پخته شده بود و زبانی بود که می‌توانست عواطفِ درونیِ فردوسی و هنرِ او را حمل کند. این مسئله به نظرِ من در تاریخِ ادبیاتِ فارسی به اندازه‌ی کافی مورد عنایت قرار نگرفته است.

بنابراین من این حرف‌ها را، که ممکن است قدیمی‌ها و هم‌نسلانم با آن مخالف باشند، خطاب به شما جوان‌ها می‌گویم. چرا که نسلِ آینده شما هستید.

والسلام.»

«همین نام ماند ز ما یادگار »عنوان سخنرانی پژمان فیروزبخش، آخرین سخنران این نشست بود.

” استادان دیگر حق سخن را دربارۀ استاد ارجمندم آقای دکتر جلال خالقی مطلق ادا کردند و بنده چند دقیقه­ ای بیشتر وقت حضار را نخواهم گرفت.

شاید کمتر کسی از دوستاران شاهنامه و تحصیل کردگان ادبیات فارسی نام دکتر خالقی مطلق را نشنیده باشد و از خدمات علمی او و سهم بزرگی که در روش تصحیح متون کهن فارسی دارد آگاه نباشد.

شخصیت علمی استاد خالقی مطلق چندوجهی است. و البته این شاهنامه ­شناسی است که بر دیگر جنبه­ های دانش و ذوق او غلبه دارد. شاید برخی در این جمع ندانند که او شاعر، داستان­ نویس و طنزپرداز خوبی نیز هست. گرچه اینها همه تفنن او بوده است. اما همین تفنن­ها هم امروز برای ما ارزشمندی بسیار دارد، چون از ذهن مردی دانشمند و صاحب ذوق بیرون تراویده است. جمع دانش و ذوق در وجود فرد از مقولۀ اضداد است و برخورداری از این هر دو در وجود کمتر کسی دیده می­شود. زیرا از طرفی تحقیق ژرف و دقت در جزئیات، خواه ناخواه از ذوق فرد می­کاهد و از طرف دیگر افراد صاحب­ ذوق کمتر حوصلۀ پژوهش دارند.

باری، بیشتر عمر خالقی به پژوهش دربارۀ حماسۀ ملی ایران و تصحیح شاهنامۀ فردوسی گذشته است. جدا از پیشینۀ مطالعات او در این حوزه، حدود چهل سال از عمر عزیز را به بررسی دست نویسها و تصحیح متن گذرانده است. چهل سالی که او خود درباره­ اش می­گوید: «در طی این سالها روزی ده ساعت کار کردم، ولی نه ده ساعت هفته­ ای پنج روز،  بلکه ده ساعت هفته­ ای هفت روز، یعنی شنبه و آدینه و عید و عزا همیشه در کار بودم و طبیعی است که این کارِ مدام خستگی و بیماری می­آورد و بعضی محرومیتها را به دنبال خواهد داشت. بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن، اما خانواده را ندیدن بود. بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچه­ ها را ندیدم. ولی با همۀ این احوال این سالها برایم سالهای لذت هم بود.»

پژمان فیروزبخش ـ عکس از ژاله ستار
پژمان فیروزبخش ـ عکس از ژاله ستار

خالقی در عین حال هیچ­گاه از ارزیابی، بازبینی و نقد کارهای پیشین خود غافل نبوده و همواره با به دست آمدن اطلاعات جدید یا نوشته­ شدن نقدهای عالمانه و بی­غرض (که متأسفانه دربارۀ شاهنامه تعدادشان اندک است) به تجدید نظر در آثار خویش پرداخته است. آویزه­ ای بر یادداشتهای شاهنامه که در 160 صفحه اخیراً بر آخر جلد یازدهم یادداشتهای شاهنامه افزوده شده و قرار است بزودی در مجلدی جداگانه هم توسط مرکز دایره­المعارف بزرگ اسلامی منتشر شود گواهی بر این مدعاست. این آویزه اصلاح یا تکمیل مطالب پیشین است. پس سالهای دیگری را نیز بر این چهل سال باید افزود. سالهایی که پس از انتشار شاهنامه به این کار پرداخته است.

با این حال چند سال پیش در روز رونمایی شاهنامه از سر فروتنی گفت: «کار کوچکی به اندازۀ وسعمان انجام داده­ایم.» و فراموش نمیکنم که جمله­ ای را از صدر اعظم گذشتۀ آلمان، ویلی برانت، برندۀ جایزۀ صلح نوبل نقل کرد که بسیار زیبا و بجا بود. او وصیت کرده بود که روی سنگ گورش بنویسند: «ما سعی خودمان را کردیم.» و واقعاً همت و پشت کاری ستودنی و عزم و اراده­ای راسخ می­توانست به انجام این کار بپردازد. افراد یا گروههای دیگری پیش از خالقی یا همزمان با او یا پس از او تصحیح شاهنامه را آغاز کردند. برخی از آنها به انجام نرسید و برخی دیگر نیز که چاپ شد به هیچ روی قابل مقایسه با کار ارزشمند خالقی نبود. بگذریم که هنوز عدۀ اندکی به سبب غرض­ ورزی یا عدم مطالعه، چاپ مسکو را معتبرترین چاپ شاهنامه می­ دانند. ارزش کار خالقی تنها به این نیست که شاهنامه را به خوبی تصحیح کرده است. بلکه بیشتر از این روست که او فن تصحیح متن را در ایران چندین گام پیشتر برده است. او معتقد است در تصحیح شاهنامه آمیختن نسخه­ هایی چند با یکدیگر بی آنکه ضوابطی بر کار حاکم باشد به هیچ­وجه ما را به سرمنزل مقصود نمی­تواند رسانید چنانکه پیروی کورکورانه از اقدم یا اصحّ نسخ نیز همیشه راهگشا نمی­تواند بود. آن هم در مورد متنی مانند شاهنامه که کهن­ ترین دستنویس آن (که تازه آن هم تنها نیمی از متن شاهنامه را در بر دارد) بیش از دویست سال با سروده شدن متن اصلی فاصله دارد. می­دانیم که شاهنامه همواره در طول قرون و اعصار به دلایل مختلفی دستخوش تحریف ها و تغییرات و تصحیفات متعددی شده است. بنابراین یافتن سخن اصیل شاعر از میان دستنویسهای متعدد جز اساس قرار دادن نسخه­ های معتبر، نیازمند اطلاع از علوم دیگر نیز هست که خوشبختانه این همه در وجود خالقی جمع است.  از این روی خالقی در کار تصحیح شاهنامه روش علمی – انتقادی – تحقیقی تازه­ای اختیار کرده است. تازگی آن بدین جهت است که کسی پیشتر تمام این اصول و ضوابط را کامل، یکجا و در کنار هم برنگزیده بود. خالقی ابتدا بررسی درازدامنی بر روی پنجاه دستنویس کهن شاهنامه انجام داد و پس از ده سال معتبرترین آنها را شناسایی کرد و اساس کار خویش قرار داد. سپس کوشید تا با روش علمی انتقادی خود و با احاطۀ کم­ نظیر خود به سبک و زبان شاهنامه، تحریفها و تصحیفها و ابیات الحاقی این دستنویسها و ابیات افتادۀ آنها را شناسایی کند و از آن میان سخن فردوسی را از لابلای دست نویسها بیرون بکشد و باقی را در پای صفحات به دقت و روشمندی تمام ضبط کند. باری اگر انجام کامل این کار یعنی رسیدن به گفتۀ شاعر به سبب کمبود امکانات و فاصلۀ زیاد روزگار ما با روزگار شاعر در تمام موارد ممکن نیست، اما بی­گمان خالقی با به کار بستن ضوابطی بدیع و داوری درست میان ضبط های مختلف، متن شاهنامه را به صورت اصلی خود بسیار نزدیک کرده است.

آنگاه که تصحیح شاهنامه به پایان رسید و انتشار یافت دستنویس ارزشمند کتابخانۀ دانشگاه سن ژوزف در بیروت پیدا شد که خوشبختانه به صورت نسخه­ برگردان هم منتشر شده است. این دستنویس که مخصوصاً از حیث کمتر داشتن ابیات الحاقی شاهنامه بسیار اهمیت دارد تأییدی بود بر بسیاری از حدسها و انتخابهای خالقی.

یکی دیگر از وجوه اهمیت کار خالقی در تصحیح شاهنامه این است که او اغلب، در موارد محل اختلاف، دلایل برتر دانستن ضبط مختار خود را در یادداشتهای شاهنامه آورده است. بسیاری از اصطلاحات و مفاهیمی که امروز در تصحیح متن به صورتی عادی به کار برده می­شود، یا اول بار توسط خالقی مطرح شده است و یا اینکه او کاربرد وسیع آن را در تصحیح در میان اهل فن جا انداخته است. اصل برتری ضبط دشوارتر از همین مقوله است. زیرا کاتبان که با گذشت زمان و تغییرات زبان و یا به علت دانش اندک خود نویسش­ های دشوار را درنمی­ یافته­ اند آنها را به نویسش­ه ای ساده­ تر بدل می­ کرده­ اند.

همچنین خالقی برای نخستین­ بار در تصحیح شاهنامه از منابع جانبی به درستی و به اندازه بهره برده و لزوم استفاده از آنها را یادآور شده است. در بسیاری از موارد این دسته از منابع می­ توانند ما را به سوی گفتۀ شاعر رهنمون باشند و غفلت از آنها به کار آسیب خواهد زد. ترجمۀ بنداری از شاهنامه که متن اساس ترجمه­ اش از همۀ دستنویسهای باقی­مانده کهنه­ تر بوده و همچنین بیت­های پراکندۀ شاهنامه در متون سده­ های پنجم و ششم بهترین نمونه برای این منابع جانبی هستند که خالقی تا آنجا که توانسته از آنها بهره برده است.

 یادداشتهای شاهنامه نیز که شامل مباحث لغوی، دستوری، سبکی و تاریخی است از اهمیت زیادی در درک متن برخوردار است. در همۀ مقالات او نیز کشفها و تازگی های بسیاری دیده می­شود. آرای استوار او در بسیاری از زمینه­ ها ماندگار خواهد بود.

برای استاد خالقی مطلق طول عمر و سلامتی آرزو می­ کنیم.

پنجاه سال کِشتی ای مرد اوستاد/ پنجاه سال باش که از کِشته بدروی”

و سپس علی دهباشی از دکتر خالقی مطلق دعوت کرد تا با دوستداران خود سخنی بگوید و وی نیز چنین گفت:

” دوستان عزیز، من واقعاً شرمنده‎ام، از این همه مهربانی، این همه بزرگواری، من زبانم الکن است. واقعاً نمی‎دانم چطور تشکر کنم. من واقعاً امروز سپاسگزار شما دوستان هستم و نمی‎دانم به چه زبانی این همه لطف و مهربانی را ادا کنم. سپاسگزارم از آقای دهباشی که این محبت را در حق من کردند. سپاسگزارم از استادان عزیز که بر من منت گذاشتند و این همه غُلو دربارۀ من کردند. سپاسگزارم از همۀ دوستان، از همۀ حضار محترم که قدم رنجه کردند و به این جا تشریف آوردند. وقتی به فیلم شب‎های بخارا نگاه می‎کردم و عکس‎های بزرگان را در آنجا دیدم به خودم گفتم که اگر بخواهند نام آنها را در یک صفحه بنویسند بنده فقط یک پاورقی خواهم بود. فقط چیزی که استادان بزرگ دربارۀ من بنده غُلو کردند، غلو نباشد و راست باشد، آن وقت آقای دهباشی حق دارد که این نسخه بدل ببرد در متن.

علی دهباشی به همراه دکتر خالقی مطلق ـ عکس از متین خاکپور
علی دهباشی به همراه دکتر خالقی مطلق ـ عکس از متین خاکپور

در هر حال دوستان من ، آنان که به جز کوی وفا جا ننمایند / از دوست به جز دوست تمنا ننمایند.

ما شب بخارا می‎گیریم و از خدمتکاران فرهنگ ایران تجلیل می‎کنیم، انصافاً باید شب فرهنگ ایران گرفت. خدمتکاران باید از فرهنگ ایران سپاسگزاری کنند. ما هر چه داریم مدیون این فرهنگیم. ما چیزی طلبکار نیستیم از این فرهنگ. بلکه بدهکار هستیم، زیاد بدهکار هستیم. چون در تمام طول این سال‎ها، اگر من روی یک اثر چهل سال کار کردم، دیگران روی ده اثر کار کردند، ما لذت بردیم. عمیقاً لذت بردیم. سود معنوی بردیم. بنابراین فرهنگ ایران چه بدهکاری به ما دارد؟ ما هستیم که به این فرهنگ بدهکاریم. ما از این فرهنگ سود بردیم و باید تاوانی هم بپردازیم. تاوان چیست؟ درد پاست، درد کمر است. نور چشم کم می‎شود. باید دارو خورد. داروهایی که خطرش از بیماری بیشتر است. به هر حال مجانی نمی‎شود. پنیر مجانی فقط در تله موش است! باید یک تاوانی داد و این تاوان را بنده با علاقه پرداختم.

یک چیز دیگری هم هست که انسان موقعی که سرگرم کار هست، فکر می‎کند که پایانش لذت بخش است. ولی وقتی به پایانش می‎رسد، متوجه می‎شود که خود آن کار لذت بخش بود. انسان وقتی کار به پایان می‎رسد، حس می‎کند که یک عزیزی را از دست داده است. دلش تنگ می‏شود. این یک طرف قضیه هست، طرف دیگرش این هست که وقتی سرگرم کار است، هنوز کار منتشر نشده ، فراموش می‎کند که در پایان کار چند تا اژدها خَف کرده‎اند. بعداً مؤلف و مصحح و خود کار را از هم می‎دَرند. این را نمی‎داند. حین کار این را نمی‎داند. دوستان شیرسواری موقعی خطرناک است که آدم از شیر پیاده می‎شود. عین موضوع کار است. وقتی کار تمام می‎شود، مثل این است که از شیر پیاده شده‎ایم. از هر طرف شیری و اژدهایی برای بلعیدن انسان کمین کرده است.

با این حال، انصافاً من از بخت خود بسیار راضی هستم. در طی کار دو همکار عزیزی داشتم که اینحا حضور دارند. یکی دکتر امیدسالار و دیگری ابوالفضل خطیبی که هر دو زیر بال مرا گرفتند. و در پایان کار انصافاً در ایران و چه در بیرون از ایران، از کار من بیشتر استقبال کردند تا انتقاد. اگر هم انتقاد کردند، انتقاد سازنده و دوستانه بود.”

دکتر خالقی در ادامه شیوه‎های مختلف تحقیق را برشمرد و در پایان افزود: امیدوارم فرصتی دست دهد و من هم چند ماهی در ایران باشم و با دانشجویان عزیز، با جوانان عزیز، نه به صورت درس، و نه به صورت استاد و شاگردی که استاد در آن بالا باشد ، بلکه به صورت یک میزگرد و این تئوری‎ها را با کار روی متن به یکدیگر نشان بدهیم. ولی سرنوشت چیز دیگری است و همانطور که آقای استعلامی گفتند ما دور از وطنیم ، ولی همیشه در وطنیم.

دکتر خالقی مطلق ـ عکس از ژاله ستار
دکتر خالقی مطلق ـ عکس از ژاله ستار

دوستان عزیز، من خاطر و خاطرۀ شما را هیچ وقت فراموش نمی‎کنم. هر قدر هم دور از شما باشم، همیشه به یاد شما خواهم بود و این لحظات را هرگز فراموش نخواهم کرد.

گرچه دوریم به یاد تو قدح می‎گیریم              بُعد منزل نبود در سفر روحانی”

در پایان قلمی مزین به تصویر دکتر جلال خالقی مطلق کار بازرگانی گلستانی توسط دکتر کارلو چرتی و جمال گلستانی به وی اهدا شد و هدایایی نیز از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و مرکز دایره‎العمارف بزرگ اسلامی ( از آخرین کتاب‎های منتشر شده) به دکتر خالقی اهدا گردید.

پخش تصاویری از دکتر خالقی و روی جلد آثار ایشان در دو کلیپ کار مجید عاشقی نیز از دیگر بخش‎های این مراسم بود و در پایان گروه موسیقی بوم و بر : فاضل جمشیدی،حسین پرنیا و آرش فرهنگ فر به اجرای قطعاتی پرداختند.

گروه موسیقی بوم و بر ـ عکس از متین خاکپور
گروه موسیقی بوم و بر ـ عکس از متین خاکپور

 

آلبومی از روی جلد کتاب‎های دکتر جلال خالقی مطلق


[1] گفتارى است كه در مجلس مربوط به چاپ دوم شاهنامه تصحيح خالقى مطلق در مركز دائره‏المعارف بزرگ اسلامى سه شنبه نوزدهم تير 1386 خوانده شد.

[2]. در نامه ‏اى به تقى‏ زاده نوشته است : … هر ايرانى در هر طبقه و درجه‏ اى كه باشد نسبت به حال خود مقدار عظيمى از مليّت خود را مديون فردوسى است و اين از بديهيّات اوليه است و تكليف وجدانى هر ايرانى است كه از هر راهى و به هر وسيله‏ اى كه مى‏ تواند لسانا يا قلما يا مالاً يا مجاهدةً يا باىّ نحو از انحاء ديگر كمكى براى ساختن مقبره فردوسى و اعلاء ذكراو و نشر مناقب و محامد او و تخليد نام متبرك او بنمايد… 17 دى 1304.

[3]. بنياد داراى هيأت امنائى بود كه مى‏ دانم دكتر پرويز ناتل خانلرى و دكتر محمد امين رياحى از اعضاى آن بودند.