شب « جووانی بوکاچو» برگزار شد.

bookachio (3)

یکصد و بیستمین شب از سلسله شب‌های بخارا به تحلیل و بررسی آثار جووانی بوکاچو نویسنده‌ قرن سیزدهم ایتالیا اختصاص یافت. این مراسم در عصر چهارشنبه هجدهم اردیبهشت‌ماه 1392 (8 می 2013) در مدرسه پیترا دلاواله (مدرسه ایتالیایی‌ها در تهران) با حضور لوکا جانسنتی، سفیر ایتالیا در تهران و دانشجویان زبان و ادبیات ایتالیایی، و مترجمین آثار ادبیات ایتالیا به فارسی برگزار شد.

در این مراسم سخنرانان: پروفسور کارلو چرتی، دکتر اتوره برونی، دکتر رضا قیصریه، دکتر منوچهر سادات افسری و دکتر آنتونیا شرکاء درباره زمانه و دوران بوکاچو و همچنین آثارش و فیلمی که بر اساس رمان بوکاچو ساخته شده سخنرانی کردند.

ترجمه سخنرانی سفیر ایتالیا در تهران توسط دکتررامسین بیت‌جم انجام شد و ترجمه سخنرانی پروفسور چرتی و دکتر برونی را  نیز حانیه اینانلو عهده‌دار بود. در پایان این مراسم نیز بخشی از فیلم «دکامرون» ساخته پازولینی به نمایش درآمد.

یاد محمد قاضی و ترجمه او از بوکاچو

علی دهباشی نخستین سخنران بود که ضمن خیر مقدم به لوکا جانسنتی سفیر ایتالیا و حضار از ترجمه‌هایی که از رمان «دکامرون» به فارسی درآمده یاد کرد و چنین گفت: «بد نیست بدانید که بوکاچو در زبان فارسی یک بار در دوره ناصر‌الدین‌شاه رمانش یعنی «دکامرون» ترجمه شده که به صورت چاپ سنگی قطع بزرگ بوده، بنده نسخه‌ای از آن را در رم، کتابخانه شخصی پروفسور پیه مونتسه دیدم و امیدوارم ایشان این نسخه را به طور کامل معرفی کند. ترجمه دوم توسط حبیب شنوقی 2 جلد در یک مجلد در سال 1338 منتشر شده که ناشرش نامعلوم است و سرانجام ترجمه سوم که ترجمه دقیق و کاملی است توسط زنده‌یاد محمد قاضی در سال 1379 توسط انتشارات مازیار منتشر شد.

محمد قاضی
محمد قاضی

علی دهباشی سپس ضمن بیان شرح زندگی بوکاچو گفت: تاکنون بهترین معرفی درباره بوکاچو را محمد قاضی و محسن ابراهیم انجام دادند که بخشی از معرفی بوکاچو توسط محسن ابراهیم را می‌خوانم:

غلی دهباشی ـ عکس از جواد آتشباری
غلی دهباشی ـ عکس از جواد آتشباری

«بوکاچو احتمالا در «چرتالدو ـ حوالی فلورانس ـ به سال 1313 زاده شد. در فلورانس به تحصیل پرداخت و در سال 1328، پدرش او را به شعبه تجارتخانه‌ای فلورانسی به ناپل فرستاد. اما نه این فعالیت او را جذب کرد و نه تحصیل قانون شرع که پدر پس از تجربیات بیهوده بوکاچو در امر بازرگانی، او را به آن واداشته بود. بدین طریق، او که با روحیاتی ظریف و عاشقانه برای دنیای خیال‌انگیز شعر و شاعری آفریده شده بود، سال‌های 1328 تا 1340 را از دست داد. در سال 1336 با دختر نامشروع «پادشاه اومبرتو» به نام «ماریا دَکوئینا» در کلسای «سن‌لورنتزو» در ناپل آشنا شد و این عشق سوزان و ناگهانی، ‌اما جسمانی، برای مدتی کوتاه ادامه یافت. ماریا نیز همچون بئاتریچه دانته و لائورای پترارکا الهام‌بخش اشعار او گردید

در سال 1340 به فلورانس بازگشت و سپس به عنوان سفیر، بارها نزد شاهزادگان و پاپ‌ها بسر برد و به دفعات پترارکا را ملاقات کرد و در تمام عمر از دوستان صمیمی او باقی ماند.

در سال 1362 با «جوآکینو چانی» ـ کشیش ـ آشنا شد و متأثر از نظرات او، از شعر و شاعری دست کشید و مصمم شد تا تمام آثار خود را به آتش بسپارد. چانی پیش‌بینی کرده بود که در صورت ادامه شعر، ‌مرگی نامنتظر، انتظار او را خواهد کشید. اما پترارکا، این نگرانی را از بوکاچو زدود.

سال‌های 1362 تا 1375، سال‌های دلتنگی و تنگدستی و بیماری اوست. اما کمون فلورانس جهت همیاری، او را به تفسیر کمدی الهی در جمع حضار کلیسای «سنتو ستفانو» گمارد و مقرری اندکی برایش منظور کرد. اما رنج او چندان نپایید و ناگزیر به زادگاه خود ـ چرتالدو ـ بازگشت و در بیست و یکم دسامبر 1375 به خواب جاودان فرو شد.

لوکا جانستتی و پروفسور کارلو چرتی ـ عکس از ژاله ستار
لوکا جانستتی و پروفسور کارلو چرتی ـ عکس از ژاله ستار

آثار بوکاچو به زبان ایتالیایی

«ایل فیلوکولو» اثری است به نثر که از عشق‌های «فلوریو» و «بیانکو فیوره» سخن می‌گوید. این اثر برگرفته از داستانی قدیمی است که به شیوة ادبیِ ناپل دورة ‌رنسانس انطباق یافته است.

«ایل فیلوستراتو» قصیده‌ای است حاکی از عشق غم‌انگیز جوانی عاشق.

«ایل ته ‌زِی‌دا» اولین قصیده حماسی به زبان ایتالیایی است که شرح جنگ‌های «ته زه‌ئو» علیه «آمازون»هاست. این اثر را پس از بازگشت به فلورانس، که به لحاظ دور شدن از سال‌های عاشقانة دورة جوانی، متفاوت از آثار دورة ‌ناپل است ـ نوشت.

«داستان شبانیِ آمه‌تو» اثری است آمیخته از شعر و نثر که نشان از انسانیتی تهذیب‌شده به واسطه عشق دارد؛ تا جایی که آمه‌تو به مشاهده خدا نایل می‌آید.

«الهام عاشقانه» اثری است که در آن ، شاعر در رؤیا به قصری برده می‌شود و در آن‌جا، پیروزی، امید، افتخار، ‌ثروت، عشق و شانس را می‌بیند و با «فیامتّا» که او را به پرهیزگاری ترغیب می‌کند، روبه‌رو می‌شود.

«فیامتّا» اثری است مدرن که هسته مرکزی آن را تجزیه و تحیل اثرات عشق بر روح موجود مؤنث تشکیل می‌دهد. شاعر در این اثر، درد فیامتّا را ـ که «پانفیلو» (بوکاچو) را ترک گفته تا به فلورانس بازگردد ـ می‌سراید.

«داستان شبانیِ فیه‌زولانو» روستایی‌ترین اثر، از آثار کم‌اهمیت بوکاچوست. داستان عشق چوپانی به نام «آفریکو» که به زیبارویی به نام «مِنسولا» دل می‌بازد و سرانجام با مرگ این دو عاشق، داستان غم‌انگیز این عشق به پایان می‌رسد.

«ایل کورباچّو» یا هزارتوی عشق، داستانی طنزآمیز علیه بیوه‌‌ای است که عشق شاعر را درک نمی‌کند. بوکاچو در این داستان تصور می‌کند که در هزارتوی عشق گم شده است و شوهر زن بیوه را ملاقات می‌کند که عیب‌های جسمانی و اخلاقی این زن و به طور کلی تمام زنان را آشکار می‌سازد.

«قافیه‌ها» در دوره‌های مختلف سروده شده است و از نظر شعری دارای ارزش کمی است.

«رساله تمجید از دانته» بیش از آن که توصیف دقیقی از زندگی دانته باشد، به زندگی‌نامة روحانی دانته می‌پردازد و شخصیت والا و دیدگاه ظریف او را می‌ستاید.

«شرحی بر کمدی دانته» دربرگیرنده‌ی شصت درسی است که به عنوان وظیفه از طرف کمون بر عهده گرفت و طی آن، معانی تمثیلی کمدی الهی را توصیف کرد.

«دکامرون» اوج ذهنیت خلاق او را می‌رساند. دکامرون در سال 1348 آغاز می‌شود و در سال 1353 ـ با صد داستان که در ده روز تعریف می‌شود و به وسیلة داستانی که همچون قابی آن‌ها را دربرمی‌گیرد به هم متصل می‌شوند ـ به پایان می‌رسد.

بوکاچو در دکامرون، روزی از سال 1348 را ترسیم می‌کند که فلورانس اسیر طاعون است و شهر در اشک و ماتم بسر می‌برد. در همین سال هفت زن و سه مرد جوان در کلیسای «سنتا ماریا نوولا» با یکدیگر ملاقات می‌کنند و تصمیم می‌گیرند برای مدت دو هفته در خانه‌ای روستایی در کوهپایه «فیه‌زوله» در حومه‌ی فلورانس مأوا گزینند. بوکاچو در مقابل توصیل غضب خداوندی، زندگی سرخوشانة جوانان را به همراه آواز و بازی و رقص و موسیقی شرح می‌دهد. این جوانان که در ساعات گرم بعد از ظهر، غنوده بر چمن سبز، در سایه‌سار درختان، هر کدام به شرح داستانی می‌پردازند. چندان که داستانسرایی ده روز به طول می‌انجامد. اما روزهای جمعه و شنبه به دلایل مذهبی از داستان‌گویی می‌پرهیزند. این اثر به همین دلیل، یعنی داستان‌هایی برای ده روز، دکامرون نام گرفته است و هر روز با تصنیفی موسیقیایی به پایان می‌رسد.

دکامرون با نثری باشکوه و روان که دارای همخوانی با روایت است، از آثار معتبر بوکاچو و عصر او محسوب می‌شود و ادبیات پس از خود را به شدت متأثر می‌سازد.

دانته آخرین صدای قرون وسطی بود. پترارکا با تضادهای درونی‌اش، پلی بین قرون وسطی و عصر مدرن تلقی می‌شد و بوکاچو با مفهومی تازه از زندگی، به علایق انسانی و دنیوی و مقابله با ریاضت قرون وسطایی نظر داشت.

قرن سیزدهم که با کمدی الهی آغاز گشته بود، با کمدی زندگی، همان‌گونه که در دکامرون توصیف شده است و انسان را درگیر واقعیات جامعه و منفک از گرایش‌های آسمانی بیان می‌دارد به پایان رسید. بوکاچو در مقام شاعری به عظمتی دست نیافت، اما در نثر به استادی رسید و نبوغ خود را برای همیشه به جهانیان اعلام کرد و این نبوغ تنها در دکامرون نهفته است.

سپس لوکا جانستتی، سفیر ایتالیا در ایران از اختصاص شب‎های بخارا به نویسندگان و هنرمندان و شاعران ایتالیایی سخن گفت:

در پی نشست هفته گذشته خویش که به آنتونیو تابوکی، اختصاص داشت و نشست این عصرگاه خویش که به جیواننی بوکاچو ، اختصاص یافته است، در واقع پیگیر همانا سنتی گردیده ایم که همواره از زمان سفارت روبرتو توسکانو ، تا بدین زمان تحت عنوان شب های فرهنگی سفارت ایتالیا با همکاری مجله پر اعتبار بخارا به مدیریت و صاحب امتیازی علی دهباشی، برگزار گردیده‎اند.

این همکاری به ما این امکان را ارزانی داشته است تا آثار گرانسنگ بزرگان ادبیات معاصر ایتالیا همچون (اومبرتو اکو ، ایتالو کالوینو ، آلبرتو موراویا ، اینیاتزیو سیلونه ، ائوجنیو مونتاله ، کورزیو مالاپارته ، بپپه فنولیو ، آنتونیو تابوکی)، و همچنین آثار بزرگان ادبیات کلاسیک ایتالیا همچون کارلو کولودی مارکو پولو  و هم امروز بوکاچو، را به دوستداران این عرصه ارائه داشته و هم راستا با این ابتکار عمل فرهنگی از سوئی به بزرگان موسیقی ایتالیا همچون (آنتونیو ویوالدی)و از سوی دیگر به ایرانشناسان ایتالیائی همچون ( جیوواننی درمه)، و برگزاری شب شعر دو شاعر جوان ایتالیائی به نام های جیوواننی توررا و فرانچسکو تارگتتا ، و نیز معرفی بنگاه انتشاراتی فرانکو ماریا ریچچی و بنگاه‎های انتشاراتی ناشر آثار هنری ایتالیا، بپردازیم.

علی دهباشی، لوکا جانستتی و دکتر رامسین بیت جم ـ عکس از مجتبی سالک
علی دهباشی، لوکا جانستتی و دکتر رامسین بیت جم ـ عکس از مجتبی سالک

به هیچ روی نظر بر آن نداریم تا در این نقطه توقف نمائیم! بل نظر بر آن داریم تا شب فرهنگی را نیز به موسیقی اختصاص یافته به جوزپپه وردی ، شاخص ترین و بلامنازعه ترین موسیقدان اروپائی سده نوزدهم میلادی، اختصاص دهیم. همانا فردی که خود یکی از پرغلیان ترین وطنپرستان ایتالیائی دوره رستاخیز تاریخ معاصر ایتالیا، محسوب می گردد. در این راستا، امید بر آن داریم تا شب مورد اشاره را در طی فصل پائیز سالجاری برگزار نمائیم، احتمالاً در طی ماه سپتامبر، آن نیز با عنایت به در پیش بودن دویستمین زادروز – وردی ـ که مصادف خواهد بود با دهم اکتبر سال  1813 میلادی.

دیگر برنامه‎هائی که امید بر آن داریم تا مگر نائل به برگزاری آنها گردیم، شاید نیز از طریق همکاری با بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، همانا برگزاری شبی خواهد بود جهت گرامیداشت یاد پروفسور گراردو نیولی ، شیخ الاساتید رشته ایرانشناسی ایتالیا که سال گذشته این جهان فانی را بدرود گفتند و نیز برگزاری شبی اختصاص یافته به پروفسور آنجلو میکله پیه مونتسه ، کارشناس بزرگ ادبیات فارسی که دوره طولانی را در سمت رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران سپری نمود و هم اینک نیز سمت استاد افتخاری دانشگاه لاسپینزای رم، را عهده‎دار می‎باشند. شب فرهنگی دیگری را نیز اگر چنانچه شرایط مقتضی فراهم آیند، به یاد پروفسور پیو فیلیپپانی رونکونی، ایشان نیز از خاورشناسان شهیر ایتالیائی که پیش از تمرکز بر هندوستان، مشتاقانه پوینده راه پژوهش های ایرانشناسی و اسلام شناسی، بوده اند، اختصاص خواهیم داد.

لازم به یادآوری است که کماکان و همچون گذشته به راه خویش در راستای برگزاری نشست های فرهنگی خود آن نیز در حضور پرشمار دوستان زبان و فرهنگ ایتالیائی که همواره ضمن پذیرفتن دعوت ما در این مکان گرد آمده اند، ادامه خواهیم داد و در این راستا از نویسندگان و هنرمندان ایتالیائی، همچنین از بسیاری دیگر از ادیبان که آثار ادبی ایتالیائی را به فارسی برگردانده اند، دعوت خواهیم نمود تا در نشست هائی از این دست حضور بهم رسانند، آن نیز با نظر داشت حفظ و توسعه روابط فرهنگی پر ثمر موجود میان دو کشور که همواره موجبات شکوفائی فرهنگی دوجانبه را در جوامع ما رقم زده اند.

هم راستا با یکچنین ابتکار عمل های فرهنگی، مایل می باشیم تا در نشست های آتی به معرفی موضوعی نوین بپردازیم که همانا معرفی ترجمه های صورت پذیرفته از زبان فارسی به زبان ایتالیائی می باشد آن نیز با نیم نگاهی به نویسندگان معاصر ایران. در این مورد می توان به ترجمه صورت پذیرفته از رمان” سهم من” به قلم پرینوش صنیعی، ترجمه و طبع گردیده از سوی بنگاه انتشاراتی ” گارزانتی   تحت نام ” آنچه که سهم من است  . اشاره نمود. در رابطه با این کتاب، همانا بس که سخن از رمانی است که در سال 2010 میلادی، برنده جایزه ادبی بوککاچچو، در ایتالیا گردید. همچنین می توان در این عرصه به رمان “سرهنگ » به قلم محمود دولت آبادی، اشاره نمود و نیز به بسیاری دیگر از نویسندگان.

لوکا جانستتی ـ عکس از مجتبی سالک
لوکا جانستتی ـ عکس از مجتبی سالک

از اینروی، اینجانب امید آن دارم تا همه گاه شاهد حضور هر چه بیشتر شما دوستان ارجمند در مکان مدرسه ایتالیائی تهران و یا در دیگر مکان هائی که در این شهر پر تپش منادی برگزاری رویدادهای فرهنگی گوناگون می باشند، باشم.  به امید دیداری دگر باره و آرزوی شبی پر بار و دلنشین برای شما گرامیان.

پروفسور کارلو چرتی نیز به عنوان یکی از سخنرانان این شب از جووانی بوکاچو  از دکامرون و شباهتش با هفت پیکر نظامی سخن گفت :

در ابتدا مایلم مراتب تشکر و قدردانی خود را از کسانی که به ما در برگزاری چنین شبهایی یاری می رسانند ابراز نمایم: مجله ادبی بخارا و دوست عزیزمان، علی دهباشی- مدیر محترم مدرسه ایتالیایی ها در تهران، خانم آرورا مرئو، هیئت مدیره و سایر همکاران عزیزشان – و یک تشکر ویژه از جناب آقای سفیر لوکا جانسانتی، که امشب برای اولین بار در نشستهای ما شرکت کرده اند و چشم اندازی از برنامه های پیش رو را به شما عزیزان ارائه نمودند.

دوستانی که در برنامه‎های ما شرکت می‎کنند، استحضار دارند که سعی مان بر این است تا بیشتر به ادبیات معاصر ایتالیا بپردازیم و از این رهگذر موجبات آشنایی بیشتر مخاطبین با ادبیات کشورمان و ترجمه این آثار به زبان فارسی را فراهم آوریم.

اما به مناسبت هفتصدمین سالگرد میلاد جواننی بوکاچو، تصمیم بر آن شد تا امشب به این نویسنده و شاعر ایتالیایی قرن چهاردهم میلادی، اختصاص یابد. نویسنده ای که در ادبیات ایتالیا در مقابل دانته والا مقام و پترارک خردمند قرار می گیرد، نویسنده‎ای که پدرش می‎خواست او تاجر شود، نویسنده‎ای که آموزگاران ما در دبیرستان او را کمی از ما مخفی می‎کردند و در ایتالیای دهه هفتاد که من دانش‏آموز بودم، کمتر راجع به او صحبت می‎شد… باری، نویسنده خوش ذوقی که همه می‎خواستند کمی متفاوت از خود واقعیش باشد، نویسنده ای که عاشق فلورانس و ناپل بود و زندگیش را به آن دو شهر گره زد.

علی دهباشی، پروفسور کارلو چرتی و حانیه اینانلو ـ عکس از مجتبی سالک
علی دهباشی، پروفسور کارلو چرتی و حانیه اینانلو ـ عکس از مجتبی سالک

با این وجود، کتاب “دکامرون” بوکاچو از نوعی شیوه روایی بهره می جوید که در مشرق زمین و بویژه در ایران، کاملا شناخته شده است و اصطلاحا از آن تحت عنوان “رمان چارچوب دار” نام برده می شود، به این معنی که هر یک از داستانها در قاب یا چارچوب داستان اصلی کتاب جای می گیرند. اثر مشابه آن در ادبیات ایران “هفت پیکر” نظامی است ( شاعر ایرانی، نه آنگونه که بعضی ها اصرار دارند آذربایجانی بخوانندش). از دیگر آثاری اینچنین می توان به سندباد نامه، داستانهای هزار و یک شب، کلیله و دمنه و طوطی نامه اشاره نمود.

« سرنوشت، ذکاوت انسانی و عشق در دکامرون بوکاچو» عنوان سخنرانی دکتر اتوره برونی به عنوان سخنران بعدی بود:

صحبت از دکامرون، برترین اثر جواننی بوکاچو، به این معنی است که پیش از هر چیز باور غلط ریشه داری در مورد این کتاب را که از آن به اثری مبتذل یاد می کند، از بین ببریم. دکامرون براستی چیز دیگریست. شاهکاری از ظرافت و لطافت ذهنی که انسان قرن چهارده میلادی را در حین بالندگی ودر مسیر نزدیکیش به بینشی غیر مذهبی از زندگی، توصیف می کند و این امر پس از تاملات دینی دانته و بحران روحی پترارک در تلاش در راستای نیل به تعادلی در رابطه انسان با ربوبیت، حادث می شود.

دکامرون مجموعه ای مشتمل بر صد داستان کوتاه می باشد. در پی شیوع طاعون در سال 1348 میلادی در شهر فلورانس، گروهی متشکل از هفت زن و سه مرد که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار هستند، تصمیم می گیرند فلورانس را ترک گفته و در خارج از شهر سکنی گزینند و هر روز هر یک از آنها بمدت 10 روز داستان کوتاهی را روایت کند.

آنچه که به ما یادآور میشود در مقابل اثری مبتکرانه و متفاوت از سنت ادبی پیش از آن قرار گرفته ایم، پیشگفتار است. نویسنده در پیشگفتار سعی بر توجیه اثرخود دارد و  تاکید می کند که هدفش از نوشتن کتاب این بوده که مرهمی باشد بر دل زخم خوردگان عشق تا بتواند با داستانهای مفرحش آنها را شاد سازد. پر واضح است که مخاطبین این اثر زنان و به طریق اولی “زنان عاشق” هستند. جاییکه عشق به عنوان نماد احساسی شریف و آیینی مدنی به خدمت گرفته می شود. نگارنده توضیح می دهد که می خواهد مخاطبینش زنان باشند تا به طریقی این به اصطلاح “بخت نا سازگار” را جبران نماید: او می گوید زنان خیلی کمتر از مردان امکان سرگرمی و فراغت از غم عشق را دارند زیرا تفریحات آن زمان مانند شکار، بازی و تجارت برای زنان ممنوع بود. بدین ترتیب زنان می توانستند در این داستانهای کوتاه دلخوشی و توصیه های مفیدی بیابند تا از رنج و اندوهشان بکاهد. این مضمون “جبران بخت ناسازگار”، حاکی از موضوع اصلی دکامرون می باشد یعنی همان توانایی فرد در پشت سرگذاردن نا آرامی های زندگی و تحمیل اراده خود بر واقعیتی که مغلوب بخت و اقبال است.

مشاهده موانعی که طبیعت و سرنوشت به موجودیت انسان تحمیل می کنند و نکوداشت قدرت و ذکاوت انسانی که می تواند با چنین موانعی روبرو شده و آنها را از پیش پای بردارد، بیانگر اعتماد بوکاچو به توانایی انسان در ساماندهی واقعیت می باشد، واقعیتی که بیش از حد مغلوب نیروهای مخالف شده است.

از دیگر نقاط عطف اثر، وزنی است که به موضوع عشق داده می شود: در مقدمه داستانهای روز چهارم بوکاچو به احقاق حق برای ادبیاتی آزاد و فارغ از قید و بند اخلاقی می پردازد. بدین ترتیب ادبیاتی کاملا غیر مذهبی و دنیوی شکل می گیرد، ادبیاتی عاری از پیش دواریهای مذهبی و اخلاقی ادبیات قرون وسطی بویژه ادبیات دانته و پترارک.

دکتر اتوره برونی ـ عکس از جواد آتشباری
دکتر اتوره برونی ـ عکس از جواد آتشباری

بنابراین عشق و سرنوشت دو خط مشی اصلی هستند که برای فهم هرچه بیشتر این اثر باید به آنها پرداخت، اثری که رویکردش بیش از هرچیز به زندگی تُجّاری است که اسیر سرنوشتند. این بخت و اقبال است که می تواند از یک نوآوری حمایت کرده یا آنرا با شکست مواجه سازد. این باور که یک نیروی شیطنت آمیز و غیر قابل پیش بینی، یعنی همان سرنوشت، بر واقعیت چیره می شود، دقیقا خاص دنیای سوداگری و داد و ستد می باشد. اعتقاد به قضا و قدر در باور قرون وسطایی نیز وجود داشت با این تفاوت که تحت انقیاد نیروی برتر مشیت الهی شمرده می شد.  بر همین اساس دانته در سرود هفتم دوزخ ، سرنوشت را به صورت سلسله مراتبی روحانی ترسیم می کند که در واقعیت زمینی موثر است. بر عکس، سرنوشت در بینش جامعه بازرگانی که محور اصلی داستانهای بوکاچو را تشکیل می دهد، مجموعه ای تصادفی از نیروهاست که تحت تاثیر هیچ اراده برتری قرار ندارد. این بینشی غیر مذهبی است که البته حضور خداوند در جهان را منکر نمی شود ( از قضا بوکاچو دائما به خدا رجوع می کند) ، اما در این بینش انسان سعی می کند حیطه عملی مستقل برای خود قائل شود. سرنوشت، یا نتیجه عینی یک سری نیروهای طبیعی و مدنی است: مانند داستان سوداگری به نام “لاندولفو” که دو بار در دریا غرق می شود، یا از تلفیق غیر مترقبه افعال انسانی حادث می شود: مانند یک سلسله ملاقاتهای شبانه “آندرئوچچو دا پروجا” تا زمان سررسیدن دومین گروه از دزدانی که او را از قبر اسقف اعظم می رهانند. سرنوشت می تواند موافق یا مخالف باشد، می تواند از اعمال انسان جلوگیری کرده یا آنها را حمایت کند. او بزرگترین حریف هوش و ذکاوت انسان است. منظور از ذکاوت، خلاقیت است که بر ناملایمات تحمیل شده از سوی سرنوشت و انسانها، فائق آمده و با حساب و کتاب دقیق و شدت عمل، واقعیت را تحت تسلط خود درآورده و در جهت مقاصد خود از آن بهره می جوید.

ذکاوت به این معنا، محصول واقعیت زندگی بازرگانی است بگونه ای که ابتکار عمل فرد و توانایی وی در خلق آزادانه جهان را برجسته می سازد.

لکن بوکاچو تنها به تکریم دنیای بورژوایی نمی پردازد بلکه قادر است محدودیتهای این طبقه از اجتماع را نیز ببیند. مثلا در داستان دختری به اسم “لیزابتتا دا مسینا”، برادرانش به نام منطق خشک تاجرمآبانه، عشق پاک خواهر خود را قربانی می کنند چرا که با دل سپردن به فروشنده تهی دست مغازه شان، مرتکب خطایی بزرگ شده است. برادران از بیم آنکه مبادا عشق خواهرشان بر سر زبانها بیافتد و آبرویشان را در جامعه بر باد دهد، فروشنده را به قتل می رسانند. صحبت در باب اینکه آیا از نظر بوکاچو سرنوشت قوی تر است یا فضیلت انسانی که با این سنگ محک سنجیده می شود، کار دشواریست. در عوض ماکیاولی رویکردی مستقیم به موضوع دارد: از نظر وی شرنوست تنها بر نیمی از اتفاقات دنیا حکمیت می کند، حال آنکه نیمه دیگر تحت سلطه بشر است). در داستان “آندرئوچچو دا پروجا” این تقابل در یک سطح انجام می پذیرد: وقتی”آندرئوچچو”  از ذکاوت لازم بهره مند شد، دیگر سرنوشت نمی تواند او را به تسلیم وا دارد زیرا “آندرئوچچو” می داند چطور هر فرصتی را به نفع خود مغتنم شمارد (مثلا در قسمتی از داستان که یاقوت سرخی باعث جبران سرمایه از کف رفته اش می شود و دزدی که برای بلند کردن سنگ قبر سر می رسد). “آندرئوچچو” سرانجام نجات میابد زیرا سرنوشت فرصتی گرانبها را به او عرضه می دارد. لکن اگر او نمی توانست از این فرصت بهره جوید، سرنوشت به خودی خود کافی نبود. اما داستان برای “لاندولفو” به گونه دیگریست. او کاملا در ید سرنوشت اسیر است و از خود ابتکار عمل ندارد. بعد از دومین غرق شدن، صندوقی پر از جواهر یافته و دوباره ثروتمند می شود.

و اما نیروی عظیم دیگری که به کالبد دکامرون روح می بخشد، عشق است.

شب جووانی بوکاچو ـ عکس از مجتبی سالک
شب جووانی بوکاچو ـ عکس از مجتبی سالک

عشق موضوع محوری بسیاری از داستانهای دکامرون را تشکیل می دهد و موجب خلاقیت بسیاری از شخصیتهای داستانی اثر می گردد. عشق هم از منظری غیر مذهبی و دنیوی روایت می شود. اما دیگر مانند عشق کمدی الهی دانته نیست که خورشید و ستارگان را به حرکت درآورد، بلکه نیروییست که از طبیعت نشات می گیرد و این طبیعی بودن باعث می شود تا عشق از نظر بوکاچو نیرویی سالم و مثبت باشد که محدود یا سرکوب کردنش غیر منطقی می نماید. از نظر وی سرکوب کردن عشق قصوری است که می تواند موجب درد یا مرگ شود، مانند آنچه در داستان ” لیزابتتا دا مسینا” شاهد هستیم. از همین روی است که بوکاچو با تمام شخصیتهای داستانیش که به هر وسیله ای برای نیل به اهداف عاشقانه خود تلاش می کنند، ابراز همدردی کرده و حتی به بیداری امیال طبیعی در جوانان به دیده شفقت می نگرد. با این وجود، شهوت نیز باید با منطق مهار گردد تا به نیرویی غیر عقلانی و مخرب تبدیل نشود. چنانچه از این منظر به عشق بنگریم، در می یابیم که بوکاچو خیلی پیش تر، آنچه که بعدها مضمون خاص عصر رنسانس می شود را طرح کرده است و به همین دلیل در زمان خود با اقبال زیادی روبرو می شود. از این روی باید در تعبیر قرون وسطی به منزله دورانی سراسر عارفانه و زاهدانه، کمی محتاط باشم. البته بدیهی است که بوکاچو خیلی جلوتر از زمان خود حرکت کرده است و خیلی از منتقدین از وی به عنوان یک “انسانگرا پیش از عصر انسانگرایی (اومانیسم)” نام برده اند.

باری، عشق در دکامرون در اشکال مختلفش ظاهر می شود: عشقی که می تواند اسباب پالایش روح شده و از افراد خشن و تند خوی، انسانهایی حساس با روحی متعالی بسازد؛ عشقی که می تواند دونپایگان را تا حد شرافتمندان طبقات بالای جامعه ارتقا دهد؛ عشقی که می تواند ذکاوت و هوشیاری فرد را تحریک کند و به توانایی هایش برای دستیابی به اهداف خود ظرافت بیشتری ببخشد، مانند آنچه در داستان ” ناستاجو دلی اونِستی”، اتفاق می افتد. او موفق می شود دل دختر جوان پر نخوتی را، با نشان دادن مجازات وحشتناک زنی که دستِ رد بر سینه یک شوالیه زده بود، صاحب شود. یا مانند آنچه برای گیتا همسر توفانو پیش می آشد. عشق حیله ای به او می آموزد تا با آن از گزند شوهرش که به زناکاری او پی برده است، در امان بماند. اما عشق از روز چهارم که روز ” عاشقانی با عشق نا فرجام” است، کاملا وارد صحنه می شود. در اینجا بوکاچو یک موضوع کهن یعنی ” عشق و مرگ” را برگزیده و شرح و بسط می دهد. موضوعی که پیش از آن در رمان “تریستانو” و ” ایزوتتا” طرح شده بود، دو معشوقی که در دنیا زهم ماندند و پس از مرگ به وصل یکدیگر نائل آمدند. بوکاچو در این داستانها در توصیف عاقبت نا خوشایند عاشقانی که نیروهایی برتر و خارج از اراده آنها، موجب هرمانشان می شود، به غایت لطافت و احساس به خرج می دهد.

نهایتا اجازه می خواهم تا به باور غلطی که پیرامون این اثر ریشه دوانده است، بپردازم: موضوعات عاشقانه بسیاری از داستانهای دکامرون موجب شده اند تا قرنها این اثر بدنام شود.  اما واقعیت این است که غرایز و خواهش های نفس انسانی، که از نظر بوکاچو تجسم نیرویی خودجوش و پاک نهاد است، همواره از منظری آرام و به دور از کج اندیشی روایت شده اند. او همواره در توصیف شرایط عاشقانه فاصله لازم را حفظ کرده ، جانب اعتدال را نگاه میدارد و توصیفاتش عاری از ابتذال زننده می باشند.

سخن پایانی اینکه بی شک به همان اندازه که دانته می خواهد توضیح دهد چگونه انسان می تواند تنها با نوید لقای الهی زندگی کند، به همان اندازه که پترارک مایوسانه سعی در آشتی دادن لاهوتی و ناسوتی دارد، به همان اندازه بوکاچو انسانی را تکریم می کند که دیگر، زندگیش ابعاد مستقل یافته و به هیچ قدرت برتری وابسته نیست.

رضا قیصریه ، یکی دیگر از سخنرانان شب « جووانی بوکاچو» از داتنه و پترارک در کنار بوکاچو سخن گفت:

بوکاچو را شاید بتوان جزئی از مثلت بنیانگذار ادبیات ایتالیا دانست اگر این مثلث را ما در شخصیت‎هایی مثل دانته و پترارک و بوکاچو بدانیم  که هر سه تن از بنیانگذاران ادبیات نویت و مدرن ایتالیا هستند. وقتی صبحت از ادبیات می‎کنیم، طبیعتاً از زبان هم صحبت می‎کنیم. یعنی دانته به یک نحوی بنیانگذار زبان نیز هست. البته دانته در شعر و بوکاچو در نثر . خصوصاً وقتی می‎خواهیم از رئالیسم بوکاچو حرف بزنیم.

بوکاچو زادۀ 1313 است، تقریباً در دوران قرون وسطی ، یعنی قرون وسطایی که رو به اتمام است. یعنی به دورانی نزدیک می‎شویم که رنسانس نام می‎گیرد. متأسفانه یک دریافت عمومی از قرون وسطی وجود دارد و بر اساس این دریافت آن را دوران تاریک‎اندیشی و خودکامگی می‎دانند. البته گویا این نظر فرانسویان بوده که در دوران عصر روشنگری گفته‎اند، چون می‎گفتند دوران قرون وسطی با خرد میانه‎ای نداشته است. همچنین حرفی را که فرانسویان راجع به رنسانس زدند و معتقدند که رنسانس اصلی از خود فرانسه شروع می‏‎شود. حالا این گفته تا چه حد درست است جای بحث فراوان دارد. اما بر خلاف آنچه دربارۀ قرون وسطی گفته‎اند اتفاقاً دورانی است که بستر فرهنگی را برای فلورانس فراهم می‏کند. چون در همان دوران ما نقاشان بزرگی داریم، مثل جوتو و هم فلسفه‎ای پا می‎گیرد به نام فلسفۀ اسکولاتیسم یا به فارسی متکلمان. و این فلسفه بیشتر تفکر افلاطون را نشر می‎دهد، یعنی رجعتی می‎شود به گذشته، به روم باستان. در این راه جنبش اومانیسم به وجود می‎آید که اتفاقاً دانته و پترارک و بوکاچو از سردمداران این جنبش هستند. بنابراین این فلسفه ادبیات مسیحی را تحت تأثیر قرار می‎دهد. یعنی متکلمان ورود افلاطون هست به تفکر فلسفی و ما می‎دانیم که افلاطون تأثیر زیادی بر شاعران گذاشته است که این تأثیر نه تنها در اروپا بلکه در شرق هم بوده است، حتی شاعری مثل مولانا تحت تأثیر تفکرات افلاطون قرار می‎گیرد. بعد می‎بینیم که 1313 در اروپا به خصوص در ایتالیا و در فلورانس جامعۀ نوظهوری رشد می‎کند که براساس بازرگانی و سوداگری است کما آنکه پدر بوکاچو فردی صراف و بازرگان بود و حتی پسر خودش را به ناپل می‎برد و ناپل هم در آن موقع بندر بسیار مهمی بود. در نتیجه بوکاچو با رموز تجارت آشنا می‎شود و دورانی است که تا حدی دوران مرکانتالیسم نامیده می‎شود.

رضا قیصریه ـ عکس از جواد آتشباری
رضا قیصریه ـ عکس از جواد آتشباری

منتها جووانی بوکاچو چندان در پی کسب و تجارت نیست بلکه بیشتر به ادبیات روی می‎آورد. در ابتدا با خواندن حقوق و قضا، یعنی خودش را کاملاً جدا می‎کند از آن محیط سوداگری و تجاری که علاقه‎ای به آن ندارد و به دنبال علائق خود می‎رود . به هر حال این مسئله باعث می‎شود که به ادبیات روی بیاورد و به آثاری که بعداً می‎توانیم آن را به دو بخش تقسیم کنیم. یکی آثاری است که به زبان لاتین نوشته شده است، چون زبان لاتین در دوران امپراطوری روم بسیار مطرح بود و در واقع زبان مردم بود. منتهی  سقوط امپراطوری روم فقط به معنای سقوط سرزمین‎ها نیست بلکه یک سقوط اخلاقی و فرهنگی و زبانی نیز هست و چون اقوام دیگری آمده بودند در نتیجه یک اختلاط فرهنگی به وجود می‎آید و زبان تغییر می‎کند و ادبا و نویسندگان آثارشان را به نحوی نوشتند که به زبان مردم هم قابل فهم باشد.

از این روست که دانته می‎کوشد تا ارتباطی را برقرار کند بین زبان لاتین که زبان کلیسا بود و حفظ شده بود، به خاطر آن که اکثر نیایش‎های کلیسا به زبان لاتین بوده و کلیسا این منش را داشته که که زبان را حفظ می‎کند و حتی زبان قضایی آن دوران هم بوده . بنابراین زبان لاتین به صورت یک زبان فاخر درمی‎آید و بعضی‎ها اگر به این زبان نمی‎نوشتند به معنای آن بود که آثارش ارزش نداشت. پس این فکر که بین زبان فاخر و زبانی که مردم با آن حرف می‎زنند ارتباطی برقرار شود کار بسیار سختی است و کار زبان‎شناسی است و الیته روشی که دانته پیش می‎گیرد طبیعتاً با عقاید مذهبی که داشت سازگار بود، عقایدی که در آثارش شاهدیم، یعنی ماوراءالطبیعه که تا حدی هم می‎توانست تحت تأثیر افلاطون باشد و به این ترتیب دانته اثر معروف خود ، یعنی کمدی الهی را به وجود می‎آورد. کما اینکه تفکر کمدی الهی صد در صد تفکر خود دانته نبوده،بلکه ما در فرهنگ‎های دیگر هم این تفکر را شاهدیم ، یعنی سفر به دنیای بعد از مرگ. ما حتی در زبان فارسی هم گاهی در متن‎های ساسانی با این تفکر رو به رو می‎شویم که در آن هم سفر موبد زرتشتی است به ماورا. و شبیه آن را در دانته و در مصریان قدیم می‎بینیم.

اما بوکاچو بر خلاف دانته است. رئالیسم بوکاچو با یک نوع فانتری آمیخته می‎شود و داستان‎هایش داستان‎های واقعی هستند از این نظر که گویا بوکاچو داستان‎هایی را که از گوشه و کنار شنیده  می‎گیرد و بازنویسی می‎کند و البته شاخ و برگی هم به آنها می‎افزاید. جنبه‎های فانتری به آنها می‎دهد و رئالیسمی به وجود می‎آید که با فانتری و تخیل آمیخته است. کاری که بعدها کالوینو در عصر معاصر هم انجام می‎دهد و از افسانه‎های ایتالیایی استفاده می‎کند.در حقیقت هدف بوکاچو این بوده که رئالیسم را با تخیل و افسانه بیامیزد.

پروفسور کارلو چرتی ـ دکتر رامسین بیت جم و لوکا جانستتی ـ عکس از مجتبی سالک
پروفسور کارلو چرتی ـ دکتر رامسین بیت جم و لوکا جانستتی ـ عکس از مجتبی سالک

بعد تأثیر بوکاچو را می‎بینیم. بوکاچو پس از نوشتن این اثر بر اروپا تأثیر می‎گذارد و به ویژه بر انگلیس. بسیاری از نویسندگان انگلیسی به تقلید از بوکاچو روی می‎آورند، به عنوان نمونه، جفری چاوسر که داستان‎های کانتربری را می‎نویسد. کانتربری در واقع برداشتی است از دکامرون بوکاچو. و پازولینی در فیلمی که ساخته در واقع هم از کانتربری و هم از دکامرون استفاده کرده است. چون پازولینی معتقد بود که ادبیات شرق به خصوص هزار و یک شب بر این آثار تأثیر گذاشته‎اند و سعی کرد که این ارتباط را در فیلمش نشان دهد. به خصوص وقتی هزار و یک شب در قرون وسطی ترجمه می‎شود، تأثیر فراوانی می‎گذارد. من خاطرم هست که موراویا در یک سخنرانی که در مصر داشت خطاب به نویسندگان مصری گفت که ادبیات مدرن و روایتگری از هزار و یک شب شروع شده است.

سپس نوبت به دکتر منوچهر سادات افسری رسید . « قرن چهاردهم، قرنی متفاوت » مضمون سخنرانی سادات افسری بود:

حیات شصت سالۀ جووانی بوکاچو تماماً در قاب سدۀ چهاردهم شکل گرفته است. طبق تاریخ‎گذاری مرسوم در شمارش سده ها در ایتالیا این صد ساله هزاروسیصد نام می گیرد و آن را به ایتالیایی، تره چنتو می خوانند تا از عدد هزار فاکتور بگیرند. اهمیت این صد ساله از نظر تاریخ مغرب زمین و مشرق زمین دو جلوۀ متفاوت و گاه متضاد دارد. در این صد ساله شالودۀ بسیاری از چیزها ریخته شد، گرچه تدارک همه در سدۀ قبل دیده شده بود:

1-      غرب با قرون وسطی وداع گفت؛

2-      شاعرانی مانند دانته و پترارکا، نویسنده ای مانند بوکاچو  و نقاشی مانند جوتو در این سده می زیستند و تا قبل از 1300 چیزی که این مجمع ادبیات و یا نقاشی می خواندند، وجود نداشت؛

3-      انشقاق در کلیسای غرب به تحقق پیوست و ایمان پرتستان به ظهور رسید؛

4-      ترقی وییشرفت اروپا از لحاظ فرهنگ، صنایع، معماری و راه های تجاری کامل د؛

5-     مبانی نهضت سراسری رنسانس تدارک دیده شد.

     در سدۀ سیزدهم که به شیوۀ یاد شده در بالا هزارودویست میلادی یا Duecento(دوئه چنته) خوانده می شود مبانی دگرگونی های سدۀ چهاردهم فراهم آمد. در این سده هسته های اولیۀ نهادهای اجتماعی، شیوه های تولید، سیستم های آموزشی شکل گرفتند تا در سدۀ آینده نشو و نما یابند و مردانی که قرار است به سازماندهی آنها کمر همت ببندند بر صفحۀ گیتی ظاهر شوند. در زمینۀ نهادهای اجتماعی، کورپوراسیون ها پدید آمد تا رابطۀ کارگر و کارفرما، در صنایع تنظیم شود و آنگاه از دل آن اتحادیه هایی به نام Arti پدید آمد و به سه دستۀ کلان، متوسط و خرد، با توجه به نوع و ابعاد صنعت و گروندگان به آن، تقسیم شد. این اتحادیه ها از جمله قوی ترین و ثروتمند ترین نهادهای تولیدی و اجتماعی در قلب جامعه و دولت- شهرهای ایتالیا به شمار می رفتند و همه اصناف صنعتگران و هنرمندان نیز بدون پیوستن به این اتحادیه ها نمی توانستند آزادانه فعالیت کنند. برای مثال طیف نقاشان به Arti عطاران و ادویه فروشان تعلق داشتند، چون از گرد رنگ استفاده می کردند و یا هزینۀ گنبد کلیسای سنتا ماریا دل فیوره در فلورانس را Arti ابریشم، که از ثروتمندترین رسته های شغلی در فلورانس بود، تأمین کرد. از دیگر نهادهای اجتماعی می توان از نهاد دین گفت و گو کرد:

در آغاز هزار و دویست قدرت پاپ به اوج خود رسیده بود و امپراطور آلمان که در آن زمان قوی ترین دولت مسیحیت بود در مقابل خواسته های پاپ تسلیم  بود. از این رو کلیسای کاتولیک رم مؤفق شد یک سازمان نیرومند و منضبط بین المللی فراهم آورد که نه تنها با امیر نشین ها، دوک نشین ها و خان نشین های پراکنده و فراوان در نقاط مختلف ایتالیا کنار بیاید بلکه، سرکشی های اصلاح طلبان در خارج از مرزهای ایتالیا(از جمله انگلستان در 1212) را مهار کند و رابطۀ دیپلماسی با کلیسای شرق را نیز تباه نسازد.

دکتر منوچهر سادات افسری و علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار
دکتر منوچهر سادات افسری و علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

از نظر شیوۀ تولیدی فئودالیسم یا رابطۀ ارباب – رعیتی همچنان برقرار بود ولی صنایع کوچک و به ویژه هنر های ظریفه نیز در حال اعتلا بودند و مصنوعات و منسوجات و فلزات بسیاری در دولت شهرهای ایتالیا به ویژه ایتالیای شمالی تولید می شد که از آن میان می توان به کالاهای پشمی اشاره کرد که تولید ابریشم نیز در فلورانس به آن افزوده شد. جمهوری ونیز در دریای آدریاتیک و جمهوری جنووا رو به دریای تیرن و سواحل فرانسه داشت، یکی در رابطه با بازارهای شرقی و دیگری با بازارهای غربی و بسیاری از کالاهای شرقی که در ونیز پیاده می شد از راه زمین برای صدور به فرانسه وارد جنووا می شد. بخش دیگری از کالاهای شرقی از طریق کوه های آلپ به آلمان فرستاده می شد.

سیستم های آموزشی در هزار و دویست میلادی در سراسر ایتالیا نضبح و پرورش یافت و نخستین هسته های دانشگاهی آینده استوار شد. لازم به یادآوری است که نظام های دانشگاهی بر الگوی حوزه های دینی استوار شدند و از همان روش آموزشی بهره بردند. نخستین دانشگاه در 1200 در سالرنو پدید آمد که به پزشکی اختصاص داشت و آنگاه در بلونیا این تجربه با رشتۀ حقوق تکرار شد. نخستین دانشگاه تقسیم رشته شده در پاریس در همین سده استوار شد که دارای رشته های مختلف پزشکی، حقوقی و الهیات بود که به هر یک دانشکده می گفتند.

تاریکی قرون وسطا یک شمشیر دولبه است، یعنی از یک طرف به عصر جهالت و عقب ماندگی شهرت دارد و از طرف دیگر کانون پرورش اندیشه های بزرگ و عصر دورخیزهایی است که به پیدایش نوزایی و استوار داشتن مبانی اکتشافات و اختراعات جهانگشایانه منجر شد. از نظر دورۀ زمانی آغاز آن را با سقوط امپراطوری رم در غرب(476 ب.م.) و پایان آن را فتح قسطنطنیه به دست مسلمین(1453 ب.م.) و یا کشف امریکا در 1492 همزمان می دانند. آن را عصر جهالت می شناسند چرا که اقوام بربر از جنوب، شرق و شمال اروپا به سوی شهر های معمور به جا مانده از فروپاشی امپراطوری رم می تاختند و ارزش های ناسوتی تحت الشعاء ارزش های لاهوتی فرار داشتند و سرآمد تمام علوم این زمانه، الهیات یا به عبارت بهتر مطالعۀ دقیق دیانت مسیح بود و هیچ گونه فعالیت فکری، هنری و تحصیلی بیرون از حوزۀ قدرت کلیسا به تحقق نمی پیوست و صومعه ها و مراکز دین ثروت های سرشاری گرد آورده بودند و برای خانات، دوک ها، امرا و سلاطین اروپا رقیب اقتصادی بزرگی به شمار می رفتند. در آغاز سدۀ سیزدهم و یا هزارو دویست  میلادی ناگاه اروپا با سیل اطلاعات و دستاوردهای نظری جدیدی مواجه گردید که مأخذ و منابع آنها اعراب بودند که مسیحیان از طریق سیسیل و اسپانیا با آنان محشور گردید بودند، جنبش نوزایی اسلام از سدۀ دوم هجری در شرق آغاز شد و اعراب علوم قدیمی یونان را کسب کرده بودند و کتب یونان را به عربی ترجمه و به مدد دانستن زبان های مختلف بر آراء و عقاید یونانیان در کلیۀ عرصه ها از ریاضیات تا پزشکی و فلسفه دست یافته بودند. این دوره نوزایی اسلامی که پیرامون گذار از هزاره اول میلادی به دوم نشو و نما یافت به عصر ترجمه شهرت دارد زیرا گروهی از زبان های مختلف که امروز کمتر آثاری از هریک باقی مانده نظیر سریانی، آسوری، عبری و لاتین، در حوزۀ خلافت و شهر های معمور اسلامی توسط رهبانان، تاجران، حکیمان و جهانگردان رواج یافته بودند و عمدتاً بر ترجمۀ آثار ارسطو متمرکز بودند. اروپائیان که تازه پا از دایرۀ توحش بیرون گذاشته بودند ناگاه خود را با خزائنی از علم و حکمت مواجه دیدند که هرگز تصور آن را نمی کردند.

بنابر این تا عنفوان 1300 م. در اروپا هستۀ اولیۀ نهادهای اجتماعی، فرهنگی و مناسبات تولیدی شکل گرفت و، به جز موضوع پرحاشیه و بغرنج وحدت سیاسی و مرزهای جغرافیایی شناخته شده، در این سده اروپا با قرون وسطا وداع گفت.

تا 1300م. سرزمین اروپا اصولاًحکم یک جامعۀ دینی گسترده را داشت و مرزهای جغرافیایی آن را نه علایق ملی بل گرایش های دینی از یکدیگر جدا می کرد. ار این تاریخ است که ایتالیا به دلیل 1- سابقۀ تاریخی و تجربۀ امپراطوری رم؛ 2- موقعیت سوق الجیشی و قرار داشتن در مسیر مهمترین راه های آبی در دریای مدیترانه ؛ 3- ارتباط نزدیک با اعراب، با یونان و بیزانس؛ 4- حضور خلیفه اعظم مسیحیت در خاک این سرزمین، موفق شد سرکردگی نهضت نوزایی را به دست آورد و نقشة فرهنگی اروپا را دگرگون سازد.

صد سالۀ 1300م. محصول بذرهایی است که صدمات و تحولات وارده از دو سده قبل، از جمله جنگ های صلیبی و تزلزل در یکپارچگی کلیسا با دخالت جنبش های دینی اصلاح طلبانه، بر خاک اروپا پاشیده بود:

 ” مردم پی برده بودند که غیر از دیانت چیزهای دیگری هم در دنیا وجود دارد که می تواند زندگی آنها را بهتر از آنچه هست بسازد.دولت، قانون، حکمت، علوم طبیعی، هنرهای ظریفه و سایر فعالیت های اقتصادی و مادی نظر افراد را جلب کرده بود و اکنون خواهان قدرت، نظم، زیبایی، ثروت، دانش و مهار کردن طبیعت بودند. “

تأثیر جووانی بوکاچو هنگامی اهمیت خود را به کمال می یابد که کاروند او در چهارچوب وظیفه و نقشی دوگانه که زمانه برای او در نظر گرفته بود ارزیابی گردد: 1- ایجاد قطب جدید یا مرکزی برای انشعاب از تماتیک مذهبی، یعنی واداشتن دین به اشغال پستی مانند سایر علایق؛ 2- ابداع وسیله ای همگانی و قابل اعتماد برای انتقال این پیام به همگان. این وسیله جز زبان نمی توانست باشد، راهی که قبل از او دانته پیش گرفته بود تا مردم ایتالیا را از دام بلاغت و پیچیدگی زبان لاتین رها سازد، زبانی که در طول قرون وسطا مبدل به تیول کلیسا شده بود، تا از رهگذر آن بتواند به وحدت سراسری و ملی دست یابد. پروژه ای بزرگ که پس از او، با نشیب و فرازها و چرخش های 180 درجه ای، نسل های پسین پی گرفتند تا سرانجام 200 سال بعد به همت ماکیاوللی شکل نهایی به خود گرفت. همه این تحولات و چرخش های دوران؛ در خاک توسکانی به تحقق پیوست، دولت- شهری که سایه یکی از بزرگترین خاندان های حکومت گر اروپا به نام مدیچی برای حدود 400 سال بر حیات آن استوار گردید و برگ های تعیین کننده ای از تاریخ ایتالیا از قرون وسطا تا رنسانس و آغاز روشنگری به مدد و یا به رغم سرکرد گی اعضای این خاندان رقم خورد، خاندانی که دو پاپ به کلیسا و دو ملکه به دربار فرانسه هبه کردند و هنرمندانی مانند میکل آنجلو و لئوناردو، معمارانی مانند برونلسکی و  نوسندگانی مانند ماکیاوللی را تحویل جامعة بشری دادند.

سخنران پایانی این مراسم دکتر آنتونیا شرکاء بود که از«دکامرون به روایت پازولینی» سخن گفت:

رئالیسم  فرودست روستایی در قاب فاخر لذت گرایی اومانیستی

دکامرون (1971) اولین فیلم از تریلوژی (سه گانۀ) زندگی است که با حکایت های کانتربری (1972) و شب های عربی یا گل هزار و یک شب (1974) به پایان می رسد. فیلم برداشتی ست آزاد از 9 داستان از 100 داستان طنز دکامرون اثر جووانی بوکاچو – داستان نویس و شاعر بزرگ سدۀ چهاردهم ایتالیا –  که بین سال های 1348 تا 1353 میلادی به رشته تحریر در آمد. پازولینی در ابتدا تصمیم داشت فیلمی سه ساعته از داستان های دکامرون بسازد اما در نهایت فیلم به 110 دقیقه کاهش پیدا کرد. وی وقتی کتاب را خواند در نامه ای به تهیه کننده اش فرانکو روسلینی نوشت: « [ … ] قصدم این نیست که سه، چهار یا پنج داستان ناپلی را انتخاب کنم؛ هم چنین قصد ندارم کُل اثر را به بخشی منتخب خودم تقلیل بدهم. بلکه هدف این است که بیشترین تعداد ممکن از داستان ها انتخاب شود (در این طرح اولیه 15 تا هستند) تا تصویری کامل و ملموس از دکامرون ارائه شود. بنابراین پیش بینی من فیلمی سه ساعته در دوپرده خواهد بود که هریک از آنها وحدت موضوعی خواهد داشت. برای ربط دادن داستان ها، ماجرایی را جایگزین سازو کار روایی بوکاچو می کنم که همان دخالت آزاد من در کار نویسنده اثر خواهد بود. به دلایل عملی – و البته وفاداری به ایدۀ اولیه‎ای که  الهام‎بخش من بوده – بیشترین شمار داستان ها همان داستان های ناپلی هستند. یا به عبارتی ناپل به عنوان شهری مردمی بافت اصلی فیلم را تشکیل خواهد داد. اما داستان های دیگری هم به این هستۀ مرکزی و غنی اضافه خواهد شد که هر کدام شان عنصری از آن روح بین استانی و بین المللی را – به عنوان شاخصۀ دکامرون – تشکیل خواهد داد. بنابراین فیلم در کلیت خود بسان یک نقاشی دیواری از دنیایی در گذر از قرون وسطی به عصر بورژوازی خواهد بود؛ و اما از نظر سبکی، فیلم جهانی رئالیستی را تصویر خواهد کرد. »

دکتر آنتونیا شرکاء ـ عکس از جواد آتشباری
دکتر آنتونیا شرکاء ـ عکس از جواد آتشباری

باری، ایدۀ اولیه در گذر به فیلمنامه و بعد فیلم، به نه داستان کاهش پیدا می کند، ضمن آن که ساختار کلی اقتباس پازولینی نیز تغییر می یابد. در این گذر، داستان هایی که در محیط های دور و غریب اتفاق می افتند و به زبان ساده داستان های اشرافی – بورژوازی، از فیلم پازولینی حذف می شوند. راهنمای ورود به نیمه دوم فیلم، شاگرد جوتوی نقاش ( با بازی خودِ پازولینی ) است و کلید خوانش این فصل از فیلم – که به دور از دلبستگی های کارگردان/ بازیگر در زندگی شخصیش نیز نیست – رابطۀ بین زندگی، رویا و هنر است. کما این که در پایان فیلم – آن جا که شاگرد جوتو/ پازولینی در کنار کارگرانش جشن پایان نقاشی دیواری را می گیرد، در حالی که پشت به دوربین و رو به نقاشی / فیلمش ایستاده، از خود می پرسد: ” چرا باید یک اثر هنری را ساخت وقتی که صرفِ در رویای آن بودن، بسی لذت بخش است؟  یکی از صحنه های کلیدی و جذاب فیلم، رویای شاگرد جوتو/ پازولینی است که نقاشی روی دیوار را به صورت واقعی – یعنی با شخصیت های زنده – می بیند. دراین نقاشی که تصویرگر بهشت و دوزخ است، برخلاف نمونۀ واقعی جوتو که در کلیسای اسکرووِنی در شهر پادوا است و تصویر پروردگار را در مرکز خود دارد، در فیلم به تصویر زیبای حضرت مریم بچه به بغل با بازی سیلوانا مانگانو مزین است.

اما پنج داستان از نه داستان فیلم، در زمان نمایش فیلم در دهه هفتاد، محل بحث و جنجال شد.

آلبرتو موراویا، نویسنده فقید و بزرگ معاصر ایتالیا، خوانش پازولینی را در دکامرون بی شباهت به روایتش از انجیل در انجیل به روایت متی نمی بیند. از آن نظر که « برداشت عمومی همۀ اعصار از این کتاب را، که دکامرون را نه تنها کتابی عاری از تابو می داند بلکه هم چنین آن را عاری از لذت عاری بودن از تابو می داند، پذیرفته و از آن خود کرده است. کتابی که در آن ادبیات و واقعیت به طریق اعلاء در هم آمیخته اند تا تصویری جامع و کامل از انسان ارائه دهند. در واقع پازولینی با پذیرش این نگرش به غایت، با تمامی ذخائر زیبایی شناختی، انتقادی و فاضلانه ای که در چنته داشت، کار روی داستان های بوکاچو را آغاز کرد.» موراویا دکامرون را کتابی می داند که ضمن حفظ بیان واقع گرایانه خود از تمدن روستایی، به قابی فاخر از عصر اومانیسم آراسته است، و این قاب نقشی تعیین کننده در خوانش اثر بوکاچو دارد چرا که چون نخ تسبیحی عمل می کند که بین واقع گرایی و ادبیات، خیال و حقیقت و منش پالودۀ بورژوازی و رفتار زمخت روستایی ارتباط ایجاد می کند. از نظر موراویا، پازولینی با علم به اهمیت این قاب فاخر، آن را کنار می گذارد تا با ایجاد تغییرات اساسی در متن بوکاچو، نام خود را به عنوان فیلمسازی خاص و محتوم به عدم وفاداری رقم بزند.

علی دهباشی و دکتر آنتونیا شرکاء ـ عکس از ژاله ستار
علی دهباشی و دکتر آنتونیا شرکاء ـ عکس از ژاله ستار

 انتخاب بازیگران غیرحرفه ای از میان مردم معمولی، دهن کجی معروف مردم شناختی پازولینی به دنیای صنعت زدۀ امروز است. پازولینی چنان از این چهره های بکر و بدوی الهام می گیرد که فیلمش را به نماهای درشت بسیاری از این افراد می آراید. هم چنین انتخاب فضاهای باز و روستایی یک بار دیگر فیلمساز چپ گرای ایتالیایی را با محیطی محشور می سازد که می دانیم دوست دارد و دیگر به شاخصۀ فیلم هایش تبدیل شده است. بدون شک انتخاب داستان های ناپلی از مجموعه داستان های دکامرون نیز پاسخگوی همین نیاز او به روستایی نمایی است. وگرنه کتاب، از فضای شسته رفتۀ خیابان های شهر فلورانس – به جای کوچه پس کوچه های نمور و کثیف ناپل در فیلم -، چمنزارهای آراستۀ استان توسکانی – به جای مزارع خودرو و نامرتب استان کامپانیا- و نجبای شیک پوش و محفل نشین بورژوا – به جای روستائیان و صنعت گران زمخت و فرودست –  هم بی نصیب نیست.