علی دهباشی بخواند! ( برگرفته از آویزه های میلاد عظیمی ـ شماره 87-88 بخارا مرداد ـ شهریور 1391)
دهباشی تلفن کرد و پیگیر «آویزهها» شد. اما… این بار در صدایش نومیدی و دلسردی غریبی بود… مستأصل و مچاله شده بود… مشکلات روزافزون چاپ مجله، انگار پایاب توانایی و شکیباییاش را از دست برده بود. ملولتر از آن بود که دلداریاش دهم و بگویم مدیر مجله کلک و بخارا، چنان کارنامة پرباری دارد کمه از مصادیق بارز این بلند است:
تا قیامت غم از خزانش نیست هرکه این باغ پربهار گذاشت
… به یاد آخرین سرمقالة حبیب یغمائی، آن رند روزگار و پیر گلرنگ مجلهنویسی ایران افتادم. با این نوشته حبیب طومار یغما را درنوشت و به دست تاریخ فرهنگ ایارن سپرد. دهباشی حتماً آن مقاله را خوانده است… این بار هم بخواند… در حالی بخواند که این بیت سعدی را با خود و در خود زمزمه میکند:
گر من از پای اندر آیم گو در آی بهتر از من صدهزار از دست رفت
***
سی و یک سال، عمری است نسبتاً طولانی؛ در این مدت مدید مجلهای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل، و مشتریانی غالباً بی بند و بار بی هیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشار دادن، کاری سرسری و شوخی نیست.
عشق، همت، فداکاری، علاقه، امساک، قناعت، بردباری، فروتنی، سازگاری، چاپلوسی، پوستکلفتی… میباید و هزار نکتة باریکتر ز مو اینجاست…
با اینکه در این سی و یک سال همواره با ملایمت تمام این راه دشوار ناهموار را دست به عصا سپرد، جفاها دید و از تعرضات زننده مصون نماند. بارها در زندانمانندهائی که زبانها را میبندند و سگان را میگشایند گرفتار ماند، و اهانتها و ناروائیها تحمل کرد، و با سپردن تعهداتی سنگین و سخت، نه به اراده و میل، خود را و نویسندگان را رهاند، و رنج خود و راحت یاران را بکار بست. بارها، صفحاتی را از مجله جدا کرد و به ناگزیر چاپ و صحافی تجدید شد و از این گستاخی جلادهای ادبی زیانها و رنجها برد و دم برنیاورد.
***
عمر بدینسان تباه گشت. چشم بینائی را از دست نهاد، جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دوجهانی بهره افتاد، این است سرانجام نادانان و احمقان! به قول مسعود فرزاد: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوان بست که عاقبتی بهخیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود ولی: نبشته چنین بود وزان چاره نیست. و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانی تکراری است.
***
پایمرد و همکار من در اداره کردن مجله هیچگاه بیش از یک تن درنگذشت، و دفتر مجله هیچوقت از دو حجرة فرسودة محقر بیرون نشد، و چه مایه شرمندگی برد از استادان و دانشمندان خودی و بیگانه در پذیرائی درویشانه. این پاکمردان در همه هفتهها، و گاه و بیگاه، در گرمای تموز، و برف و باران دی، بی هیچ وسیلهای در شد و آمد، و بی هیچ آسایشی در خدمتگری، تفقدها فرمودند و مهربانیها، چندان که از ادای سپاسی نارسا عجز دارد.
***
بست و سه هزار و هشتصد و هشت صفحه…
سه هزار و هفتصد و بیست مقاله و قطعه از نظم و نثر اصیل و استوار…
چهارصد شاعر و نویسنده طراز اول…
پنجاه کتاب و رساله…
چندصد هزار تومان قرض…
این است کارکرد سی و یک سال خدمت مجلهنگاری در این مملکت بیفرهنگ حقناشناس…
بس نیست؟!…
***
در فروردینماه 1327 در نخستین مقالة مجلة یغما روش خود را نمودهایم. امیدست کسانی که شمارة اول را دارند دیگر بار آن مقاله را بخوانند. اصول و اساس خدمت فرهنگی مجله در این جملات کوتاه یاد شده که بازگفتن آن را بجا میداند:
«… نخست آنکه منظور اصلی و کمال مطلوب ما در ایجاد و انتشار این مجله نمایاندن و شناساندن و بازگفتن و بازنوشتن آثار و گفتار بزرگان و هنرمندان سرزمین وسیعی است که اکنون هستة مرکزی آن به نام «ایران» خوانده میشود. خدمتگزاری به کشور راهها دارد که یکی پراکندن و تلقین و تکرار آثار پیشینیان در مدرسه و در جامعه است.
ما اگر از بیاستعدادی بر این نوع ذخایر چیزی نتوانیم بیفزائیم چندان عیب و گناه نیست اما اگر از روی جهل و غفلت در نگاهبانی تسامح ورزیم جای تعنت و سرزنش است.
دو دیگر آن که کمال اهتمام را خواهیم داشت که این مجله متضمن آثار اساتید و دانشمندان و حاوی افکار و عقاید متفکرین معاصر از هر دسته و گروه باشد، اختلاف مشرب ادبی و سیاسی گویندگان و نویسندگان این نامه دلیل انتساب ما به حزب و جمعیتی یا گواه همآهنگی آنان با یکدیگر نیست. ما هر مطلب و اثری را که تحصیل کنیم و مفید و مغتنم بشماریم از هر که باشد در معرض مطالعه و انتقاد اهل فن و فضل و ادب قرار میدهیم…»[1]
و نکات دیگری از این نمونه.
در این سی و یک سال از این مرزی که برای مجله تعیین شده درنگذشتهایم و به فراخور همت و استعداد خود به ادب و فرهنگ و معارف اصیل کشور خدمت کردهایم. در احتفال بیستمین سال مجله به اجمال به نکاتی دیگر اشارت رفته آنجا که گفتهام:
گزیدم مقالاتی از هر دری
|
ز هر اوستادی، ز هر شاعری
|
***
بسیاری از بزرگان ادب و سیاست رنج مرا در انتشار مجلة یغما ستودهاند که جای جای یاد شده، مخصوصاً نامة علامه محمد قزوینی و منظومة حسین پژمان بختیاری تأثیری قوی بخشید و از آن همه لطف شرمندگی دوام دارد…
در این دوران سی و یک ساله بسیاری از مشترکین مجله مختصر بهای اشتراک را نپرداختند و اگر این بیلطفی نبود مجله تا این حد مدیون نمیماند. آخرین استدعا از این بزرگواران است که لااقل دین خود را از بابت سال گذشته و سال جاری 1357 بپردازند و ما را تا ابد ممنون فرمانید.
سر بدرههای کهن بسته شد
|
وزان بند روشن دلم خسته شد
|
***
آخرین شمارة اسفند 1357 با ناتوانی و قرض به مشترکین عزیز اهداء شد تا در پیشگاه وجدان شرمنده و مدیون نمانیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.[2]
[1] . شمارة اول، سال 1327، صفحة 3
[2] . یغما، سال 31، شمارة 12، اسفند 1357، صص 710 ـ 705.