گزارش «شب مارکوپولو»

شب « مارکوپولو» که غروب روز چهارشنبه 26 بهمن ماه 1390 در محل مدرسه پیترو دلاواله ( مدرسۀ ایتالیایی­ ها) و با کمک سفارت ایتالیا برگزار شد نود و دومین شب از شب های مجله بخارا بود.

این مراسم با سخنان آلبرتو برادانینی آغاز شد که متن آن را هانیه اینانلو، مترجم زبان ایتالیایی، قرائت کرد:

هانیه اینانلو

«در سال 2004 میلادی ایتالیا هفتصد و پنجاهمین زادروز مارکو پولو، تاجر ونیزی و مولف کتاب “میلیون” که بعدها از شهرت جهانی برخوردارشد، را جشن گرفت. هدف از برگزاری این مراسم بزرگداشت، که به مدت سه سال ادامه یافت، این بود که رابطه دیرینه فرهنگی و تجاری شبهه جزیره ما با قاره آسیا به تصویر کشیده شود، آن هم در برهه ای از زمان که شرق دور در حال تثبیت نقش خود در اقتصاد و موازنات بین المللی بود. در آن زمان اکثر توجهات به کشور چین، به عنوان قدرت برتر منطقه، معطوف بود، درحالی  که کمتر راجع به کشورهایی که در مسیر سفر مارکو پولو در شبکه درهم تنیده راههای جاده ابریشم قرار داشتند، صحبت می شد.

هشت سال بعد مناسب دیدیم که اینجا، در ایرن، مارکو پولو را از زاویه دید متفاوتی، به عنوان معروف ترین نماد یک پیوند محکم میان ایتالیا و خاورمیانه و بصورت دقیق تر میان ایتالیا و ایران معرفی نماییم. مارکو پولو به ایران سفر کرد، در ایران تجارت کرد و ایران را شناخت همانگونه که هموطنان دیگر وی Oderico da Pordenone  و Pietro della Valle پس از او این کار را انجام دادند.

فعالیتهای ما در راستای بزرگداشت این ونیزی ارجمند و دقت و تامل در شخصیت وی به دوشکل صورت پذیرفت. از یک طرف در اواخر ماه نوامبر در اقامتگاه فرمانیه میزبان کارگاهی به همت انجمن تصویرگران ایران بودیم که حاصل کار، تقویمیست که امشب به حضورتان معرفی می گردد و دوستانی که مایل باشند می توانند طرح اصلی تصاویر را خریداری نمایند.از سوی دیگر نشست امشب را با همکاری مجله بخارا و مدیر مسئول آن، آقای علی دهباشی، ترتیب دادیم و طرحی برای ترجمه یک کتاب درخصوص مارکو پولو، به کوشش پرفسور Cosimo Palagiano، داریم که در چارچوب مراسم بزرگداشت هفتصدوپنجاهمین زادروز مارکو پولو قرار می گیرد.

با نشست امشب، ما مجددا در سال 2012 از این نوآوری برای شناساندن جنبه هایی از فرهنگ کشورمان استفاده می کنیم، با امید به اینکه این اتفاق در برانگیختن هرچه بیشتر گفتمان فرهنگی میان دو ملت که همواره پرجوش و پر ثمر بوده، سهمی داشته باشد.»

سپس علی دهباشی از برگزاری شب های «آنه ماری شوراتسنباخ » و « ابن بطوطه » یاد کرد که مجله بخارا پیش از این به جهانگردان و سیاحان اختصاص داده بود و با اشاره به برگزاری شب « مارکوپولو » در شرح رونمایی از تقویمی پرداخت که به سرپرستی کیانوش غریب پور تصویرسازی شده چنین گفت:

علی دهباشی

« آثار این مجموعه در کارگاه سه روزۀ « سفرهای مارکوپولو» که در آبان 1390 از سوی انجمن فرهنگی هنری تصویرگران در باغ سفارت ایتالیا و به میزبانی سفارت ایتالیا در ایران و مدرسۀ ایتالیایی برگزار شد فراهم آمده است که مدیر هنری کیانوش غریب پور و مدیر کارگاه بنفشه احمدزاده بوده اند  و هنرمندان تصویرگر از این قراراند:

حسین آسیوند، بنفشه احمدزاده، عطیه بزرگ سهرابی، مریم توحدی، سحر حق گو، مهشید دارابی، مجید ذاکری، حمید رضا رشیدیان ، ملیکا سعیدا، مهکامه شعبانی، لیدا طاهری، میترا عبداللهی ، نرگس محمدی، مانلی منوچهری »

علی دهباشی در بخشی دیگر از سخنان خود از هیئت مدیره انجمن تصویرگران : علیرضا گلدوزیان ،علی هاشمی شهرکی، سحر حقگو،  مجید ذاکری، مهران زمانی ،کمال طباطبایی تشکر کرد و نیز از نشر افق که به عنوان حامی مالی این پروژه کار چاپ این تقویم را بر عهده گرفت» .در ادامه دهباشی بخشی از سفرنامه مارکوپولو با عنوان «.سفرهای مارکوپولو معروف به ایل میلیونه» و ترجمه سید منصور سجادی و آنجلا دی جوانی رومانو که در 1368 در ایران به چاپ رسیده قرائت کرد:

پس از آن دکتر کارلو چرتی طی سخنانی کوتاه درباره عبور مسافران ایتالیایی از ایران چنین گفت:

« از دوران مغول وپس از آن از عصر تيموريان اخباري مبني بر عبور مسافران ايتاليايي از ايران ، در كسوت مبلغان مذهبي يا بازرگانان ، در دست است .از اولين مسافران مي توان به شخصي به نام  Ascelino    از اهالي لومباردي اشاره كرد كه از سوي پاپ اينوسنت چهارم در سال 1247 به همراه برخي از هم كيشان خود در نزديكي تفليس با “باجو” ،فرمانده قشون مغول  در آسياي غربي ملاقات نمود. معروف تر از Aselino ،مبلغ مذهبي ديگري به نام Giovanni di pian del Carmine است كه در همان سالهاي 1246-1247 به دربار مغول رسيد.

دکتر کارلو چرتی

البته مبلغان مذهبي تنها مسافران راه ابريشم نبودند ، برعكس! بازرگانان بسياري اين راه را مي پيمودند و جوامع بازرگاني متعددي در ايران قديم و در ساير كشورهاي راه ابريشم براي خود پايگاه ايجاد كرده بودند . طبق شواهد ، يك گروه ِ پر رونق از بازرگانان ايتاليايي در آغاز دوره ي ايلخاني در تبريز مستقر بودند و بلزرگانان اروپايي بسياري در مسير هاي كارواني آسيا در آمد وشد بودند.

و درست در همين برهه ي  تاريخي و فرهنگي است كه ماركوپولو ، معروف ترين جهانگرد ايتاليايي ، در سالهاي 1271-1272 به ايران سفر مي كند. در حقيقت او در اين سفر از الگوي پدر وعمويش Matteo polo  و Nicolo

كه مابين سالهاي 1261 تا 1269 از ايران گذشته و به بخارا رسيده بودند، پيروي مي كند. وي در سال 1271 ، San Giovanni d Acri  در فلسطين امروز را به مقصد چين ترك كرد و بدين سان سفر بيست و پنج ساله ماركو در شرق آغاز شد . وي در سال 1295 به ونيز باز گشت و سه سال بعد يعني در سال 1298 خاطرات خود را به رشته ي تحرير در آورد. بنابراين ماركوپولو نماينده ي جامعه ي فرهيختگان ، مذهبيون و تجاري ست كه در قرون وسطي جاده هاي اروپا تا آسيا را مي پيمودند. وي نقش مهمي در ايجاد شناخت و بينش نوين از شرق ايفا نمود، پيوندهايي كه به شكلهاي مختلف در قرون بعدي استحكام بيشتري يافتند.

امروز و اينجا مي خواهيم بزرگداشتي به مناسبت سفر و شنايي ماركوپولو با ايران برگزار نماييم، اما قصدمان اين نيست كه تنها در اين باره سخنراني كنيم بلكه مي خواهيم از طريق تصاوير سينمايي و هنر گرافيك كه در ايران از جايگاه رفيعي برخوردار است  نيز ، اين اتفاق را به تصوير بكشيم. تصاوير سينمايي در قالب اپيزوديست از يك سريال قديمي از سفرهاي ماركوپولو كه صحنه هاي آن در ايران فيلمبرداري شده و تصاوير گرافيكي ، به شكل تقويمي با موضوع ماركوپولو از ايتاليا به ايران ، پيش روي شما قرار مي گيرد. اين تقويم حاصل كار گروهي هنرمندان تصويرگر ايراني است كه در كارگاهي به سرپرستي كيانوش غريب پور و بنفشه احمدزاده و به ميزباني سفير ايتاليا در باغ فرمانيه اجرا شدند. تابلوهاي روي ديوار طرح اصلي اين تصاوير در سالن به نمايش عموم گذاشته شد.»

و در ادامه دکتر مریم میراحمدی با موضوع « ایران در سفرنامۀ مارکوپولو » به سخنرانی پرداخت:

« اهمیت همه‌جانبه سفرنامه‌ها از نظر تحقیقات تاریخی و جغرافیایی هنوز آن‌چنان که باید روشن نشده است، در حالی که در لابلای سطور این سفرنامه‌ها، بسیاری از نکات تاریخی، جغرافیایی، جامعه‌شناسی، گیاه‌شناسی، پزشکی و مسائل اقتصادی قابل تعمق یافت می‌شود. در میان کشورهای مشرق زمین، سفرنامه‌نویسی به‌ویژه در میان جغرافیدانان مسلمان اعم از ایرانی و غیره از استقبال خاصی برخوردار بوده و یافته‌ها و یا تجربه‌های این سیاحان به صورت کتاب‌هایی مانند المسالک والممالک و یا رحله به یادگار مانده است .

در میان سفرنامه‌های اروپائیانی که به مشرق زمین سفر کرده‌اند، سفرنامة مارکوپولو به سبب دارا بودن زمینه‌های مختلف علمی، به‌ویژه جغرافیای تاریخی دارای اهمیت ویژه‌ای است.

مارکو در سال 652 ق/1254م در شهر ونیز به دنیا آمد و سفر خویش را در معیت پدر و عموی خود، نیکولو ومافئو در سفر دوم آنان به شرق، حدود سال 669 ق/ 1270م آغاز کرد. سفر مارکو در سرزمین‌هایی مانند فلسطین، ایران، ترکستان و سرانجام چین ادامه یافت و بازگشت وی نیز در سال 692 ق/ 1292م از طریق سوماترا، جاوه، سیلان، سواحل هندوستان، ایران و بالاخره سواحل دریای سیاه، قسطنطنیه و سرانجام ونیز صورت گرفت. آنچه در پژوهش حاضر مورد توجه قرار می‌گیرد، مسیر مارکوپولو در ایران در قرن هفتم هجری قمری/ سیزدهم میلادی و موقعیت جغرافیای تاریخی آن نواحی است که او از آنها گذشته است. در سفرنامة مارکوپولو، صفحات بسیار کمی به ایران اختصاص دارد، اما همین اوصاف مختصر وی از ایران، نکات بسیاری از حیات اجتماعی ایران را روشن می‌کند. ترجمة فارسی سفرنامة مارکوپولو ورود مارکو به ایران را در بندهای 30 الی 44، در آغاز سفر وی بیان می‌کند، که جمعاً سیزده صفحه را دربرمی‌گیرد، و در ایام بازگشت به وطن مارکو از طریق بندر هرمز به ایران وارد می‌شود که شرح آن در بند 199 آمده است. پژوهش حاضر ضمن آنکه مسیر سفر مارکوپولو در ایران را دنبال می‌کند، به بررسی جنبه‌های جغرافیای تاریخی این مسیر و نیز موارد تاریخ اجتماعی آن می‌پردازد.

دکتر مریم میراحمدی

بندسی، شهر توریز (تبریز) اولین شهر بزرگ منطقه است که مارکوپولو از آن دیدن می‌کند. مارکو شهر تبریز را به نام قدیمی و مصطلح آن روز «توریز» می‌خواند او شهر تبریز را ناحیه‌ای از عراق [عجم] می‌پندارد که دارای قلاع بزرگ و مرکز تجارت و هنر در آن منطقه است.

روشن است که این تصور مارکو از تبریز صحیح نیست و شهر تبریز که در حوالی آن کوه‌های متعدد قرار گرفته و به عنوان دروازة ایران شاهد بسیاری از حوادث تاریخی و زد و خوردهای مرزی ایران با همسایگان شمالی و غربی بوده است، جزئی از عراق عجم به شمار نمی‌آید. ابن‌حوقل، سیاح و جغرافیدان عرب که سفر خود را در سال 321ق/ 941م آغاز کرد، در سفرنامه‌اش، تبریز را ناحیه‌ای از آذربایجان می‌داند و حاصلخیزی منطقه و باغ‌های میوه و طبع لطیف مردم آنجا را ستوده است. شهر تبریز که در زمان غازان خان (703- 695ق/ 1304 – 1295م) از سلسلة ایلخانی،‌ در سال 694ق/1295م به جای مراغه، رسماً پایتخت ایران شد، قبلاً در زمان حکومت اباقاخان (680 -663ق/ 1281-1265م)، یعنی چند سال قبل از ورود ماکوپولو به آنجا، مقر اصلی ایلخانان محسوب می‌شد زمانی که مارکو در سر راه خود به ایران از تبریز بازدید می‌کرد، چندین سال از سقوط بغداد به دست هلاکوخان (663- 653 ق/ 1265- 1256م)، در سال 656ق/ 1258م گذشته بود و تبریز از نظر موقعیت در واقع نقش مهمی به جای شهر از رونق افتادة بغداد ایفا می‌کرد، به‌ویژه که جادة تجارتی بصره به هندوستان در این ایام از تبریز می‌گذشت و برای تبریز که در حقیقت پلی بین شهر قسطنطنیه و هندوستان شده بود، شهرتی به بار می‌آورد. شاید به همین علت است که مارکوپولو شهر تبریز را «معتبرترین و شریف‌ترین» شهرها می‌داند.

همچنین یادآور می‌شود که «شهر موقعیتی عالی دارد» و کالاهای تجارتی بسیاری از «هندوستان، بغداد، ‌موصل، هرمز» و دیگر نواحی به آنجا وارد می‌شود. در چند سطر بعد آمده است.

«همچنین تجار ممالک دور دست برای خرید و تجارت و انجام معامله‌های کلان سنگ‌های قیمتی و بسیار گرانبهایی که به‌وفور یافت می‌شوند، نیز به اینجا می‌آیند.»

دادوستد در تبریز در ایام دیدار مارکوپولو بسیار رونق داشت، و مرکز شهر – جایی که «مسلمانان که مردم اصلی شهر» را تشکیل می‌دادند و در «داخل شهر زندگی می‌کردند» اقامت داشتند، محل واقعی این دادوستد بود و نبض بازار تبریز را در دست داشت. این موقعیت تبریز در امور بازرگانی نه فقط در قرن هفتم هجری قمری/ سیزدهم میلادی، بلکه تا به امروز نیز حفظ شده است. در آن ایام، تبریز مرکز دادوستد انواع ادویه، ابریشم گیلان و چین، سنگ‌های قیمتی مانند یاقوت، کهربا و اجناس طلا و نقره، پوست و غیره بوده است. ابن‌بطوطه که چندی بعد از مارکوپولو این شهر را دیده است، ‌از جامه‌های ابریشم بافت شهر تبریز یاد می‌کند. همچنین در این ایام، تبریز یکی از مراکزی بود که با ونیز و ایتالیا مبادلات بازرگانی داشت و ابریشم ایران از همین طریق به اروپا می‌رسید. مارکو از سنگ‌های قیمتی عرضه شده در بازار با ذکر مشخصات یاد نمی‌کند. و به طور کلی از آنها نام می‌برد، اما می‌دانیم که به خصوص «یاقوت بدخشی و لاجورد» از شرق به تبریز وارد می‌شده و مروارید و عقیق از طریق شهرهای دیگر به تبریز می‌رسیده است..

همچنین به احتمال زیاد بسیاری از اروپاییان، در ایام دیدار مارکو در تبریز، اهداف تجارتی داشته‌اند، زیرا مارکو از«بسیاری لاتین» یاد می‌کند. گفتار مارکو با مسائل تاریخی کاملاً هماهنگ است، اطلاع داریم که در دربار ایلخانی، نمایندگان و تجاری بودند که از ناحیه لیگوری (شمال ایتالیا) برای هموار کردن مسیر تجاری هند به اروپا از طریق ایران به این کشور آمده بودند. حوادث و رویدادهای مهم اروپا در آن ایام و مسائلی که شکست جنگ‌های صلیبی با خود به همراه آورد، توجه اروپائیان را در آن زمان به تماس با دربار ایلخانی جلب کرده بود. در زمان ایلخانان نامه‌های دوستی بین دولت‌های اروپایی و حتی دربار پاپ از یک سو و ایلخانان از سوی دیگر ردوبدل شده بود و نمایندگانی از ایلخانان نیز، از ایتالیا، اسپانیا، انگلستان و فرانسه دیدار کرده و به حضور پاپ هم رسیده بودند.

نکته مهم از لحاظ تاریخ اجتماعی ایران در آن ایام، توجه مارکو است به وجود «ارمنی‌ها، نستوری‌ها، یعقوبی‌ها و گرجی‌ها» در تبریز. این دقت مارکوپولو، برای اروپاییان که از مدتها قبل، فقط کلیسای رومی را می‌شناختند و توجهی به دیگر شاخه‌ها و گرایش‌های مسیحی نداشتند، قابل تعمق و توجه است، در ایران، مسیحیت از همان اواخر قرن اول میلادی توسط سوری‌های ارتدکس گسترش یافت. بعدها یعقوبیان و دیگر شاخه‌ها نیز بدان افزوده شد. از میسیحیان معروف آن ایام، اسقف سریانی شهر تبریز به نام پدر باسیلیوس را می‌شناسیم که همزمان با ورود مارکوپولو به تبریز درگذشت، و جانشین وی سوروس، کلیسایی را که باسیلیوس در دست ساختمان یا تعمیر داشت، به پایان رساند. هیاتهای مذهبی کلیسای کاتولیک رومی، بعدها پس از مارکوپولو به تبریز آمدند. اما ظاهراً قبل از آن، زمان و موقعیت برای فعالیت بیشتر هیأتهای مذهبی- با توجه به سیاست مذهبی دوران آغازین عصر ایلخانی – مناسب‌تر بود، زیرا هیأتی از شاخه فرانسیسکن‌ها تحت سرپرستی ژرارد فن پراتودر زمان اباقاخان به ایران آمده بود. متأسفانه اطلاعات دقیق‌تری از تک‌تک این هیأت‌ها در دست نیست، هر چند می‌دانیم در زمان ارغون (690 – 683ق/1291 – 1284م) هم هیأتی از فرانسیسکن‌ها تحت سرپرستی یوهان فن‌منته کوروینوو دومینیکن‌ها تحت رهبری نیکولدفن منته کروچهدر تبریز وجود داشته است. کوروینو نامه‌ای هم از کلیسای کاتولیک رومی از پاپ برای اسقفی که ظاهراً در ایران می‌زیسته، به همراه داشته است. وی احتمالاً تا سال 690 ق/ 1291م و تا مرگ ارغوان شاه در تبریز زندگی کرده و بعدها به همراه نمایندگان انگلیسی عازم هندوستان شده است.

مارکوپولو همچنین در زمان بازگشت خود و اقامت مجددش در تبریز، از دیری مسیحی صحبت می‌کند که به کرملیت‌های مسیحی تعلق داشته است.

گابریل جغرافیدان آلمانی توضیح مفصلی راجع به مسیحیان تبریز دارد.

وی معتقد است که «دیر مقدس برصوما» که مارکوپولو به آن اشاره می‌کند، متعلق به بر صوما مقدس ارامنه است که در نیمه دوم قرن پنجم میلادی در آن نواحی زندگی می‌کرده است. در تاریخ آمده است در نامه‌ای که برصوما اسقف عیسوی در سال 485 میلادی به آکاس جاثلیق نوشته، از قحطی ولایات شمالی شکایت داشته است. این اسم به کرات در تاریخ مسیحیت در ایران ذکر می‌شود و حتی امروزه نیز در میان نستوریان ساکن کوهستان‌های کردستان ترکیه ذکر شده است. برصوما در آن ایام معروف بوده است و وی کشیشی از نستوریان بود که از چین در زمان قبلای خان (693- 658ق/ 1294- 1260م) برای زیارت اورشلیم به این نواحی فرستاده شده بود و بعدها در زمان ارغون به ریاست یکی از کلیساهای تبریز گمارده شد.

به هر حال اهمیت شهر تبریز باعث شد که آن شهر مدت‌ها به عنوان پایتخت و یا مرکز اصلی آن منطقه و استان باقی بماند و در عصر صفوی نیز از سوی مؤسس آن سلسله شاه اسماعیل (930 – 906 ق/ 1524- 1502م) مجدداً به عنوان پایتخت برگزیده شد.

حملات ترکان در قرن دهم هجری قمری/ شانزدهم میلادی، بارها موقعیت شهر تبریز را به خطر انداخت و یا آن شهر را به تدریج از رونق انداخت. یکی از دلائل مهمی که شاه طهماسب صفوی (984 – 930ق / 1576- 1524م) پسر شاه اسماعیل، پایتخت را از تبریز به قزوین منتقل کرد، همین رویدادهای مرزی و حملات ترکان بود. توصیف‌های مارکوپولو بعدها راهگشای بسیاری از مسافران اروپایی در تبریز و ایران شد.

در بند سی و یک؛ «ایران بزرگ» شرح داده شده است. مسیر حرکت مارکو به طرف شهر ساوه بود. دقیقاً نمی‌دانیم که مارکو در چه فصلی تبریز را ترک کرده است، اما مسلماً در فصلی بوده که به راحتی می‌توانسته از گردنۀ شبلی بگذرد. در آن ایام راه کاروانرو از محلی می‌گذشت که بعدها در نزدیکی آن جاده ساخته شد. اگر چه نام شهر میانه در سفرنامۀ مارکوپولو آورده نشده است، اما از آنجایی که مسیر سنتی و تاریخی آن نیز از شهر میانه می‌گذشته است، قویاً حدس می‌زنیم که مارکو نیز از این شهر عبور کرده و خود را به شهر ساوه رسانده است. از طریق جغرافیدان ایرانی عصر مغول، حمدالله مستوفی از چگونگی شهر ساوه در همان ایام خبر داریم که شهری آباد «از اقلیم چهارم است و شهرکی اسلامی».ساوه در زمان مارکو از «چهل و شش دیه» تشکیل شده و بسیار آباد بوده است. ساوه همان شهری است که طبق راویات، سه ایرانی اهل آن جا از جملۀ اولین کسانی بودند که خبر از تولد مسیح دادند و برای دیدار وی به اورشلیم شتافتند، مارکوی جوان، کنجکاوانه به دنبال نشانی از آنان می‌گردد،و تصادفاً به قلعه‌ای برمی خورد که به «قلعه آتش پرستان» معروف بوده است. با توجه به اینکه در نواحی مرکزی ایران، زرتشتیان ایران سکونت دارند، چنین برمی آید که مارکو با برخی از پیروان زرتشت ملاقات کرده است.

بند سی و دوم نیز به ادامۀ همین مطلب می‌پردازد و این که ایرانیان همواره کوشش می‌کردند تا آتش مقدس را روشن نگاه دارند.

در پیوند با روایت سه نفر ایرانی است که نام شهرهای ساوه، آوه و کاشان ذکر می‌شود.

شهر آوه که به آوۀ معروف است. در کنار رود آوه قرار دارد. جغرافیدانان مسلمان، مانند مقدسی از آن به عنوان آوۀ ری یاد می‌کند و یاقوت آن را «آبه» می‌نامد. مستوفی آوه را مرکب از «هفت پاره دیه» می‌داند، و می‌گوید «کوه نمک لان میانۀ آوه و قم از خاک است و با هیچ کوه پیوسته نیست و از غایت شوری، برف بر آن قرار نگیرد». ساوه نیز می‌بایستی در آن ایام معروفیت زیادی داشته باشد، زیرا بر سر راه تجارتی و زیارتی قرار داشته است و ظاهراً دارای کتابخانه عظیمی بوده که در اثر حملات مغول در سال 617 ق/ 1220 م از بین رفته است.

بند سی و سه را مارکوپولو به «هشت ایالت ایران» اختصاص داده است. مارکو ایران را مرکب از هشت ایالت می‌داندکه به ترتیب 1- قزوین 2- کردستان 3- لرستان 4- شولستان 5- اصفهان 6- شیراز 7- شبانکاره و بالاخره 8- تون و قاین است.

این تقسیم‌بندی مارکوپولو، در چهارچوب موقعیت سیاسی و محدوده ایران زمان ایلخانیان نمی‌گنجد، و حتی تصور آن برای دوران باستان ایران غیرممکن است. در تصور مارکو چنانچه در سطر آخر بند سی گفته می‌شود: «حال تبریز را رها کرده و داخل ایران می‌شویم»، حتی تبریز و طبیعتاً آذربایجان هم در زمره استان‌های ایران محسوب نشده است. از جانب دیگر در وصف تون وقاین و ناحیه کوهستان (قهستان) موارد مختلفی یادآورد شده است. اسبان گرانبهای منطقه و تجارت آنان از طریق کیش و هرمز توجه مارکو را بسیار به خود جلب کرده است. اما وی مردم آن نواحی را بی‌رحم می‌خواند و می‌گوید که نظم فقط به علت ترس از تاتارها برقرار می‌شود. این تأکید مارکو، تسلط مغولان را بر نواحی شرقی ایران نشان می‌دهد، اما از جانب دیگر رونق تجارت و دادوستد نیز از دید وی پنهان نمانده است. تجارت پارچه‌های ابریشمی و وفور غلات مانند گندم، جو و ارزن و نیز میوه در مناطق شرق ایران را به خوبی شرح داده است.

امروزه نیز از نواحی شرق ایران در منطقه خراسان، بهترین میوه ایران به دست می‌آید. شمال خراسان نیز مرکز پرورش اسب، از بهترین نوع آن است. وسیلۀ سنتی حمل و نقل امروزه در بین دهات و قبایل کوچ نشین هنوز همان شتر است که مارکو به آن اشارت متعددی دارد.

تقسیم‌بندی‌های استانی سفرنامۀ مارکوپولو با تقسیمات کشوری ایران در نزد جغرافیدانان مغول مانند حمدالله مستوفی هماهنگی بسیار کمی دارد.

ابوالفداء جغرافیدان عرب (متولد 672 ق، دمشق) که کتاب تقویم‌البلدان خویش را در قرن هشتم هجری قمری /چهاردهم میلادی نوشته است، خوزستان را اقلیم وسیعی از «رستاق واسط» در غرب تا «فارس» در شرق می‌داند. حد جنوبی آن «عبادان» و «حد شمالی» آن حدود رود «صمیر، کرخه و کوه‌های لر و بلاد جبل» تا اصفهان است.

در مورد ایالت شولستان و یا به عبارتی «چولستان» لازم به یادآوری است که منطقۀ محل سکونت قبایل «چول» در جنوب لرستان، این تصور را در ذهن مارکو ایجاد می‌کند، که به همۀ آن منطقه چولستان می‌گویند.

امروزه این منطقه تا حدی ناحیۀ ممسنی و لرهای ساکن آن ناحیه را در بر می‌گیرد. ایالت شبانکاره نیز محل اقامت کردان شبانکاره است که امروزه بخشی از آن جزء استان فارس محسوب می‌شود.

به هر حال شاید بتوان تقسیم‌بندی مارکوپولو را در طول تاریخ، تا حدی شبیه مناطق تحت حکومت سلجوقیان دانست. در زمان ایلخانان و زمانی که مارکوپولو از غرب ایران دیدن می‌کرد. برخی از نواحی ایران حکومت‌های مستقلی داشتند که از آن جمله باید کردستان را نام برد، شاید تقسیم‌بندی مارکوپولو از کردستان، بیش از هفت ایالت دیگری که نام برده است. با حقایق تاریخی وفق دهد. باید یادآور شد که در طول زمامداری ایلخانان مغول، وضعیت کردستان نیز تغییر کرد.

در آن ایام لرستان معمولاً جزئی از عراق عجم، و بخشی از آن جزو خوزستان محسوب می‌شد. از نیمه دوم قرن ششم هجری قمری/ دوازدهم میلادی، اتابکان لرستان (اتابکان بزرگ) در آنجا حکومت می‌کردند، و آن منطقه تقسیماتی مانند لرستان بزرگ و لرستان کوچک داشت. اما در زمان ایلخانان دیگر این تقسیم‌بندی اعتبار کمتری داشت.

در تقسیم‌بندی مارکوپولو، استان‌های مهمی از ایران مانند گیلان، خراسان و غیره از قلم افتاده است، البته گیلان در آن زمان تا حدی از استقلال برخوردار بود و شاید به همین سبب بدان پرداخته نشده و یا شاید از آنجا که مسیر مارکو نبوده، از شرح آن صرفنظر شده است، از جانب دیگر می‌دانیم که مارکو از خراسان گذشته است. خراسان که قرن‌ها، مرکز فرهنگی و در دوران اسلامی مسیر گسترش تمدن ایران به سوی سرزمین‌های شرقی بوده، در آن ا یام از شهرت کافی برخوردار بوده است. به این شهرت، تجارت ابریشم نیز کمک بسیار کرده بود و در واقع خراسان یکی از مهمترین مسیرهای بازرگانی مشرق زمین به اروپا محسوب می‌شد. چند سال قبل از ورود مارکو به ایران، اباقاخان در ناحیۀ خراسان جنگ سختی با بوراق، حاکم ماوراءالنهر داشت.

بند سی و چهارم شهر یزد را وصف می‌کند. مارکو شهر را بزرگ، زیبا و پر رونق می‌داند، به ویژه پارچه‌های ابریشمی موسوم به «یزدی» نزد بازرگانان شهرت فراوانی داشته است. مارکو وسعت منطقه یزد را «هفت روز راه پیمایی» دانسته و خود نیز ظرف همین مدت به قلمرو کرمان رسیده است. نخلستان‌های زیاد و وجود شکار مانند بلدرچین و کبک برای مارکو بسیار جالب بوده است. یزد در آن ایام از شهرهای مشهور و از حیث بازرگانی بسیار پررونق بوده است. در ایام حکومت طغرل سلجوقی این شهر از اهمیت خاصی برخوردار بود. غازان خان نیز پس از دستیابی به یزد، به این شهر توجه خاصی داشت.

بند سی و پنجم، مربوط به «کرمان» است. سرزمین کرمان همواره به دلایل سیاسی و استراتژیکی و نیز مجاورت با سرزمین‌های شرق و قرار داشتن در معرض خطرات و حملات مرزی مورد توجه بوده است. از لحاظ اقتصادی و بازرگانی نیز به دلیل آنکه این منطقه محل تولید فراورده‌های بسیاری از اجناس ایرانی بوده، و نیز معادن بسیاری را در خود جای داده است. از اهمیت خاصی برخوردار است. در ایام دیدار مارکو، این نکته نیز در مورد توجه او قرار گرفته است. وی به حکومت تاتارها اشاره می‌کند و این سرزمین را مرکز سنگ‌های قیمتی مانند فیروزه و سنگ‌های صنعتی مانند آهن می‌داند. علاوه بر آن زنان هنرمند کرمانی در نقش آفرینی پارچه‌های ابریشمی و تولید صنایع دیگر دستی نقش فعال خود را داشته‌اند. در این مبحث نیز پرندگان مانند شاهین، کبک مورد توجه مارکو قرار گرفته است. اوصاف مارکو از کرمان و دقت وی شاید بدان جهت بوده است. که مارکو سه بار به کرمان رسید. بار اول و دوم در راه رفتن به چین، همان گونه که در نقشه مسیر وی مشخص است، و بار سوم در راه بازگشت وی از چین و این بار زمانی بود که نامزد ارغون به ایران را همراهی می‌کرد. در مورد کرمان نیز مانند یزد، مارکو از اسامی جدید هر دو شهر، بدون ذکر نام قدیمی یا ریشه این نامها یاد می‌کند به هر حال کرمان و صنایع آن ونیزی جوان را مجذوب می‌کند. شهر کرمان در آن ایام از رفاه نسبی خاصی برخوردار بوده است. به ویژه حوادث تاریخی چند و پر اهمیتی بر آن گذشته بودو پس از ایلخانان، در زمان تیموریان و صفویان نیز به دلیل همین اهمیت، از مراکز تجاری کمپانی‌های هلندیو انگلیسیهند شرقی شد.

بند سی و ششم اوصاف شهر کامادی است، که پس از دو روز راه پیمایی در دشت، ظاهر می‌شود. شهر در گذشته بسیار غنی بوده، و در هنگام دیدار مارکو از رونق افتاده است. کامادی براساس تعاریف مارکو، در حوالی جیرفت قرار داشته است. این منطقه در ایام حکومت سلجوقیان کرمان، به علت موقعیت گذرگاهی آن، اهمیت داشته است. به ویژه مراکزی مانند بهرامجرد، رائین، ماهان، سروان، به هم متصل می‌شدند. این ناحیه احتمالاً محلی بوده است که بخشی از جنگ‌های تاریخی در آن واقع شده و شاید هم از کنار همین رود بهرامجرد است که سلطان جلال الدین، داماد قتلق خان تا حوالی رود سند دلاوری‌های بسیار کرد.

در این مبحث مارکو به راهزنانی اشاره می‌کند که «قراوناس» نامیده می‌شوند. او آنان را از طرف مادر هندی و از طرف پدر تاتار می‌خواند. مارکو جایگاه تاریخی «قراوناس» را چنین می‌داند که نکودار زمانی با سپاهیان زیاد به دربار عمویش جغتای، برادرخان بزرگ رفت و زمانی که وی در ارمنستان می‌جنگید، خود و سپاهیانش به بدخشان و بعد به کشمیر فرار کردند. آنان موفق شدند که به بخشی از هندوستان به نام دیلیوار (لاهور) حمله کنند و شاه آن ناحیه را از تخت پائین آورند و خود بر جای وی نشینند.

مردان نکودار پس از این پیروزی با زنان هندی ازدواج کردند و فرزندان آنها «قراوناس» و مخلوط نامیده شدند، روشن کردن گفتار مارکوپولو از لحاظ زمینه‌های تاریخی چندان آسان نیست.

بند سی و هفتم به هرمز اختصاص دارد. دشت هرمز و رودخانه میناب را مارکو منطقه سرسبز و پرمیوه‌ای می‌داند که بسیار متنوع است. هرمز که ناحیه‌ای قدیمی است، محل دادوستد بازرگانان خلیج فارس و جزایر قیس (کیش) و غیره بوده است. شهر بندری نزدیک به آن سیراف (طاهری) در قرون گذشته و ایامی که مارکوپولو در آن نواحی بوده است، یکی از بنادر پررونق محسوب می‌شد. مارکوپولو به موقعیت بندری هرمز و رونق آن در رابطه با تجار هندی اشاره می‌کند، کشتی‌های بزرگ مملواز ادویه، مروارید، پارچه‌های زربفت، سنگ‌های قیمتی، عاج فیل و اجناس بسیاری به این بندر وارد شده است. علاوه بر آن مارکو به صنعت کشتی سازی ایران در آن ایام اشاره می‌کند و شیوه ساخت آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد، زیرا بسیاری از آنها غرق می‌شده است. طبیعتاً مارکو که در ونیز پرورش یافته بود و از کودکی با هنر کشتی سازی آشنا بوده، به خوبی می‌توانسته معایب کشتی‌های ساخت ایران را تشخیص دهد و قیر اندود نکردن کشتی‌ها را از معایب آن می‌داند.

نکته جالب دیگری که مارکوپولو به آن اشاره می‌کند، بادهای گرم موسمی و گاه کشنده این منطقه است. بادهای گرم منطقه هنوز هم وجود دارد و بنابر فصل وزش و نوع آن دارای اسامی خاصی است.

شهر و بندر قدیمی هرمز- حتی پس از رونق گرفتن بندر جدید عباس که به کوشش شاه عباس اول صفوی (1038 – 995 ق./ 1629 – 1587 م) از اعتبار خاصی برخوردار بود- در طول تاریخ دارای حاکمان مستقلی نیز بوده است و مارکو نیز به موقعیت این شهر اشارۀ روشنی دارد.

مارکو سر راهش به نواحی شمال ایران مجدداً به کرمان بازمی‌گردد و در مسیرش به چشمه‌های آب گرم متعددی اشاره می‌کند که امراض پوستی را معالجه می‌کنند.

بند سی و هشتم، از ناحیه‌ای فقیر و وحشی یاد می‌کند. ناحیه‌ای که در آن آب کم پیدا می‌شود و چنانچه احیاناً پیدا بشود و سبز رنگ و گاه تلخ مزه است. در این منطقه مارکو برای اولین بار با قنات مواجه می‌شود و از آن به عنوان رودی یاد می‌کند که در مسیر آن غارهایی کنده شده و آب گاه در بستری زمینی و گاه زیرزمینی جاری می‌شود. برداشت‌های مارکو، به خوبی منطقه کویر مرکزی را مجسم می‌کند که او از آن می‌گذشته است. برای مارکو که زندگی را در شهر آب‌ها، ونیز شروع کرده است، تجسم ناحیه‌ای این چنین خشک و بی‌آب و غیر‌قابل تصور است. پس از گذشتن از این منطقه، مارکو به شهر کوه بنان می‌رسد.

بندسی و نهم دربارۀ شهر بزرگ و معتبر کوه بنان است. کوه بنان یکی از نقاط بسیار قدیمی ایران است و قدمت آن به دوران نوسنگی می‌رسد. در عصر ساسانیان شاهد اتفاقات و رویدادهای تاریخی بسیاری در این منطقه هستیم. در آنجا هنوز هم آثار باستانی قلعه‌های قدیمی و سکوهای بزرگ سنگی به چشم می‌خورد که در میان مردم محل به «تخت لطیف شاه» معروف است. دراین منطقه همچنین محلی دیده می‌شود موسوم به «چشمه گبری» که نشانگر سکونت ایرانیان زرتشتی در آن ناحیه است. مقدسی به صراحت از این کوه به نام کوه بیان یاد می‌کند و می‌گوید که منطقه کوچکی است با دو دروازه .

مارکو به مسائل دیگری در این منطقه نیز توجه دارد و یادآور می‌شود که مردم محل مسلمانند، معادن زیاد آهن و فولاد وجود دارد. سرمه نیز از این محل به دست می‌آید. و توتیا از نوعی از خاک این محل، پس از پخته شدن و سوزانده شدن تهیه می‌شود.

بند چهلم مربوط به گذر از کویری دیگر است. بیابانی خشک که در آن نه درختی و نه میوه‌ای دیده می‌شود. آب تلخ و بدمزۀ آن برای مسافران گوارا نیست. گذر از این راه برای مارکو آسان به نظر نمی‌آید. اما سرانجام پس از چندین روز سواری، به تون وقاین می‌رسند. ایالتی با «شهرهای زیاد و دژهای فراوان». دشت بیکرانی که در آن درختان «بزرگ و تنومند با برگ‌های سبز از یک رو و سفید از رویی دیگر» سر برافراشته‌اند. سرزمین «درخت تنها» و به قول مسیحیان «درخت خشک»، درختی که اسرار آن تاکنون کشف نشده است.

تعاریف مارکو فقط با ناحیه تون (فردوس) وقاین و کل منطقه کوهستان (قهستان) هماهنگی دارد. مارکو اشاره می‌کند که در این محل ظاهراً نبردی بین اسکندر مقدونی و داریوش سوم اتفاق افتاده است.

در این مبحث مارکوپولو از منطقه‌ای به نام الموت یاد می‌کند. باتوجه به اینکه در جملات قبلی، از ناحیه‌ای «معتدل، نه گرم و نه زیاد سرد» صحبت می‌کند. به نظر میرسد که وی به نواحی شمالی‌تر ایران و به دامنۀ البرز رسیده باشد.

بند چهل و یکم صحبت از «پیر کوهستان» والموت دارد. پیر کوهستان و پیروان وی از «بدعت گذاران» اسلامند. مارکو تا این حد اطلاع دارد که شاخۀ اسماعیلیه نوآوری‌هایی را در اسلام وارد کرده‌اند. مارکو پیر کوهستان را «علاءالدین» معرفی می‌کند که محل وی «در بین کوه‌ها و در میان دره‌ها» و در باغی بزرگ و زیباست. در میان این باغ جوهایی از شیر، عسل و آب زلال روان است. پیر کوهستان دراین باغ به پیروان خود، بهشت را نشان می‌داد، و «اسماعیلیان باور می‌کردند.»

بند چهل و دوم، «آماده کردن جوانان» توسط پیر کوهستان و شیوۀ عمل آنهاست. طبیعی است که مارکو مطالبی را نوشته که شخصاً ندیده است اما گفته‌های وی براساس مطالبی است که احتمالآً شاهدان عینی و مردم آگاه محل، برایش تعریف کرده‌اند.

بند چهل و سوم، «اسماعیلیان و پایان کار پیر» را شرح می‌دهد، وسپس یادآور می‌شود که هلاکوخان در سال 660ق/ 1262م سرانجام در محاصره‌ای، منطقه مسکونی پیروان اسماعیلی و قلعۀ متعلق به پیر کوهستان را از بین برد و بساط آنان بدینسان برچیده شد.

بند چهل و چهارم، اوصاف «شهر شاپورگان» است. شاپورگان در شمال افغانستان قرار دارد. مارکو از سرزمین خراسان به بدخشان رفته و از آنجا عازم شاپورگان شده است. از جزئیات مسیر وی از فلات ایران به آنجا اطلاع زیادی در دست نیست، اما بسیاری از جغرافیدانان و جهانگردان قرون بعدی کوشش کردند که خط سیر وی را دنبال کنند و زیبایی‌ها و شگفتی‌هایی را که مارکوپولو از آن تعریف می‌کند، به چشم بینند.»

دکتر آنتونیا شرکاء سخنران بعدی این مراسم بود که با مضمون مارکوپولو، گزارشگر بزرگِ عصر رنسانس دربارۀ مجموعۀ تلویزیونی مارکوپولو ( جولیانو مونتالدو- 1982 ) سخن گفت:

« 5 دسامبر 1982 است وبرای نخستین بار مجموعه ای از تلویزیون دولتی ایتالیا – و در پی آن حدود 70 کشور دنیا از جمله ایران – پخش می شود که نخستین سریال باشکوه تاریخی ِ تاریخ تلویزیون دنیا به شمار می رود: مارکوپولو، حماسۀ تلویزیونی در هشت قسمت و زمان حدود ده ساعت که با استقبال میلیونی بینندگانی از نسل های مختلف روبرو می شود؛ به طوری که هنگام پخش دو قسمت آخردر ایتالیا رکورد 26 میلیون بیننده را می شکند. طی یک سالی که مارکوپولو از تلویزیون پخش شد، تجارت بی سابقه ای درخور یک پروداکشن مدرن آمریکایی، حول مجموعه شکل گرفت: از چاپ کتابی مصور که امروز در بین اشیا کلکسیونیست ها قراردارد، تا نمایشگاه عکسی که مسیر سفر مارکوپولو(324 1 – 1254 میلادی) را نشان می داد و مجموعه کارت های بازی پانینو و ….

دکتر آنتونیا شرکاء

البته این نخستین بار نبود که از ماجراهای بازرگان نامدارونیزی  فیلم تهیه می شد. قدیمی ترین نمونۀ موفق آن فیلم هالیوودی یک اسکاتلندی در دربار خان بزرگ ( آرچی ماجو- 1938 ) با شرکت گری کوپراست. اما کشور چین نیز یک مارکوپولو با عنوان جهنم مغول های چانگ چنگ دارد که در سال 1975 درهنگ کنگ ساخته شد. در ایتالیا مجموعه کارتون های در جستجوی مارکوپولو به کارگردانی سرجیو مانفیوکه از تلویزیون پخش شد، هنوز دریادها هست. بنابراین ناگفته پیداست که ساختن فیلمی از زندگی مارکوپولو رویایی بود که فیلمسازان سال ها خواب آن را می دیدند و تهیه کنندگان طرح های مجللی برای تصویر کردن سفرهای شگفت آور او ارائه می دادند. هنوز خاطرۀ تلخ ورشکستگی رائول لوی، تهیه کنندۀ نامداری که در سال 1965 فیلمی با عنوان ماجراهای مارکوپولو در فرانسه تهیه کرد که با شکست تجاری بزرگی روبرو شد، در اذهان اهالی سینما زنده بود. تا این که سرانجام تلویزیون ایتالیا دست به کار شد. مسئولیت عمدۀ تهیۀ این مجموعه که در آن زمان یعنی بیش از سی سال پیش، سی میلیون دلار هزینه برداشت، برعهدۀ فرانکو کریستالدی ( تهیه کنندۀ بزرگ فیلم های معروفی مانند آثار فرانچسکو رُزی و آمارکورد فدریکو فلینی و… ) بود. کریستالدی سی سالی بود که رویای چنین پروژه ای را در سر می پروراند، و حتی با نویسندگان بزرگی مانند ایتالو کالوینو و ارنست همینگوی برای نگارش فیلمنامه تماس گرفته بود. اما سرانجام وینچنتسو لابلا ( فیلمنامه نویس معروف ایتالیایی و خالق عیسی ابن مریم اثر فرانکو زفیره لی ) نه تنها نوشتن فیلمنامه را به عهده گرفت بلکه در تهیۀ فیلم نیز سهیم شد. وی در سال 1977 فیلمنامۀ قطوری درهزار و سیصد صفحه براساس پژوهش های تاریخی و با افزودن ماجراهای دراماتیکی مانند داستان عاشقانۀ مارکوپولوآماده کرد. کریستالدی تصمیم گرفت صحنه های مربوط به کشور چین را در همان کشور فیلمبرداری کند و بنابراین عازم جمهوری خلق چین شد. پس از گفتگو با مقامات این کشور، سرانجام دولت چین موافقت کرد که با حق نظارت بر فیلمنامه و دریافت 10% فروش فیلم در تهیۀ آن شریک شود. سپس مسئولین چینی امکانات فیلمبرداری را درتمام نقاط، از شهر ممنوعه گرفته تا جلگۀ داخلی مغولستان، در اختیار گروه تهیۀ فیلم مارکوپولو قرار دادند. از آن جا که تلویزیون ایتالیا به تنهایی از عهدۀ هزینه های سنگین این مجموعه برنمی آمد، همزمان با مذاکرات لابلا با مقامات چینی، کریستالدی جهت تهیۀ سرمایۀ هنگفت این مجموعه، راهی آمریکا شد. در نیویورک، کریستالدی با شبکۀ تلویزیونی ان بی سی قراردادی بست و کمپانی تصفیۀ آب پروکتراند گامبل نیز با سرمایه گذاری ده میلیون دلار در این پروژه موافقت کرد، به شرط آن که نقش مارکوپولو به یک بازیگر آمریکایی واگذار شود. سپس کریستالدی راه توکیو را پیش گرفت و نظر شرکت تبلیغاتی دنتسو و یک شبکۀ تلویزیونی ژاپنی را برای پرداخت بقیۀ سرمایه جلب کرد. اینک مارکوپولو آمادۀ تهیه بود. جولیانو مونتالدو کارگردان مجموعه، پس از مصاحبه با 200 بازیگر، سرانجام کن مارشال را برای نقش مارکوپولو برگزید. به علاوه برت لنکستر در نقش پاپ گریگوری دهم و آن بنکرافت هم در نقش مادر مارکو انتخاب شدند. سه سال صرف تهیۀ 4000 لباس برای فیلم شد و برای ساخت زانادو، قصر افسانه ای قوبیلای قاآن سیصد هزار دلار هزینه شد. فیلمبرداری در سه قاره انجام گرفت و یک سال طول کشید: ده هفته در ونیز، ده هفته در مراکش، و سی هفته در چین. در تهیۀ این مجموعه سه کشور اروپایی اتریش، فرانسه و انگلیس نیز مشارکت مالی کردند. به همین دلیل از بازیگران کشورهای مختلف در ساخت فیلم استفاده شده است. مونتالدو که به رغم این که در همان زمان نیز با فیلم ساکو و وانتستی ( که جایزۀ بهترین بازیگر مرد را در جشنوارۀ کن سال 1971 به ارمغان آورد ) به شهرتی جهانی رسیده بود، تا آن زمان نه سراغ پروژه های عظیم تاریخی رفته و نه برای تلویزیون کار کرده بود. وی دربارۀ مارکوپولو می گوید: ” چهارسال صرف ساخت این فیلم کردم و امروز فقط لحظات خوش آن در یادم باقی مانده است.” این مجموعه دو جایزۀ “امی” ( اسکار فیلم های تلویزیونی ) برای بهترین طراحی لباس و بهترین طراحی صحنه را از آن خود کرد و توسط 50 کشور برای نمایش خریداری شد.

مارکوپولو برای مونتالدو تنها در مقام یک جهانگرد نبود و ماجراهای او صرفا شرح عطش قدرت و وصف فتوحاتش نیست. تجار ساده ای مانند مارکو و پدرش ماتئو و عمویش نیکولو، در نگاه مونتالدوی فیلمسازبه مثابۀ نخستین ” رابطان ” بزرگ تمدن ها هستند. مردانی که تجربیات خود را در اثر ادبی ” ایل میلیونه ” به گواه می گذارند و سطح تمدنی را که سرزمین دوری مانند چین در آن زمان بدست آورده بود، به غرب مسیحی معرفی می کنند. بازسازی امپراتوری چین به بهانۀ مارکوپولو، با استادی و مهارتی درخور چنین پروژه ای  انجام پذیرفت. این نخستین باری بود که یک دوربین غربی مجوز ورود به شهر ممنوعه در پکن را بدست می آورد. پس از آن، برناردو برتولوچی با فیلم آخرین امپراتور (1987)، که جوایز اسکاری را برای کشور ایتالیا به ارمغان آورد، پا جا پای مونتالدو می گذارد. از میان صحنه هایی که در کشورهای مختلف از جمله مراکش برای خلق فضایی عربی آماده شدند، لوچانو ریچری طراح صحنه و همکارانش، بیشترین زحمت را برای یازسازی ونیز سدۀ سیزدهم کشیدند. فراموش نکنیم که میدان اصلی شهر سن مارکوتنها در قرن پانزدهم شکل کنونی را پیدا کرد و بنابراین گروه صحنه، این میدان را در قرن سیزدهم در مکانی در نزدیکی جزیرۀ لیدو بازسازی کردند.

 جملۀ ” یک ونیزی برای سفر به دنیا می آید ” که پدر مارکو در نامه ای به مادرش می نویسد، و مرگ سالواتوره دوست مارکو، انگیزه های آشکار و نهایی برای آغاز سفر می شوند. فیلمبرداری استادانۀ پاسکوالینو دسانتیس و موسیقی بی نظیر انیو موریکونه، در خدمت نمایش زندگی ونیزیان قرون وسطایی در قسمت اول مجموعه هستند. قسمت دوم سرشار از لحظه های زیبا و پرمعنایی در فضای فلسطین و بیت المقدس آن سال ها است. نمایندۀ پاپ بر مسلمانان فاتح شده و این قسمت به ترسیم چگونگی حکومت صلیبیون می پردازد. در قسمت سوم یک بار دیگر قدرت فیلمساز در خلق فضا، با استفاده از دکور، تزئینات صحنه و کمترین تعداد شخصیت، در هرمز – جزیره ای در جنوب ایران – در پائیز 1272 مشخص می شود. این قسمت با تشییع جنازه ای شروع می شود. با چند نما از سربازانی که درِ خانه ها را میخکوب می کنند و مردم وحشت زده ادامه پیا می کند، و به این ترتیب مهابت و رعب ناشی از طاعون و مرگی که به ارمغان می آورد، کاملا به بیننده منتقل می شود. اما قسمت چهارم به اولین برخورد مارکو با شگفتی های شرق دور در سال 1275 اختصاص دارد. در این قسمت  شبکۀ روابط و مراسم سنتی و اخلاقیات و عادات و قوانین مغولان با دقت و مهارتی درخور تحسین تصویر می شود. در قسمت پنجم با شرفیابی مارکوبه دربار قوبیلای قاآن، خان مغول، متوجه می شویم که مغولانی که دنیا را برپشت زین اسب فتح کرده اند، اکنون در تاروپود یک زندگی اشرافی و بسیار مجلل و روابط پیچیدۀ درباریان و بازی های سیاست گرفتار آمده اند. از این قسمت به بعد، تمامی کوشش سریال صرف نشان دادن جرئیات زندگی مغولان می شود. اما در آخرین قسمت، اتحاد مغول ها به نابودی کشیده می شود و فیلم به ما می گوید که درواقع این قدرت و تجمل پرستی است که جوهرۀ اصلی زندگی مغول ها را به اضمحلال می کشاند. در سال 1299، مارکو در برابر کشیشان از دیده هایش دفاع می کند اگرچه می داند که برای آنها باورکردنی نیست. اما در آخرمارکو را به خاطر خدماتش به مسیحیت می بخشند.

مسافرت مارکو وسیله ای برای رسیدن به روشنایی و پشت سر گذاردن تاریکی وکشف افق های جدیدی از دنیاهای ناشناخته است و سریال مارکوپولو نیز بیننده را در سفرهای شگفت انگیز مارکو، بااو همراه می کند. مونتالدو حد و مرزی برای خود نمی گذارد. کار او سینماست و در این راه سازش نمی پذیرد. وی می گوید: ” با فیلم 35 میلیمتری کداک فیلمبرداری ونگاتیوها را با سیستم تکنی کالر ظاهر کردیم. کوچک ترین نگرانی از این که  برای تلویزیون فیلم می ساختیم نداشتم. تلاشم این بوده که همان اشتیاقی را در مخاطبم ایجاد کنم که مارکوپولو اولین باری که آن مکان ها را می دید، داشت. در نهایت مارکوپولو کسی نبوده جز یک گزارشگر بزرگ عصر خود… “

پس از سخنان دکتر شرکاء بخش کوتاهی از مجموعه تلویزیونی مارکوپولو به نمایش درآمد و سپس بنفشه احمدزاده از چگونگی شکل گیری طرح تصویرسازی از سفرهای مارکوپولو سخن گفت

« دراینجا شرح کوتاهی را ازنحوۀ شکل گیری پروژه مارکوپولو برایتان به اختصار توضیح می دهم.

از زمان فکراین پروژه، شکل گیری و انجام آن زمانی نزدیک به چهارماه را سپری کردیم.

این تصمیم یک حرکت فرهنگی بود که باعث بیشتر شناخته شدن شخصیتهایی که دراین عرصه فعالیت می کنند و همچنین نزدیکتر شدن آنها و رابطه این دوکشور (ایران وایتالیا) شد. محصول آن یک تقویم که تمام یک سال میلادی و شمسی را در برمی گیرد.

انجمن تصویرگران با گذاشتن جلساتی با بخش فرهنگی سفارت به این نتیجه رسیدند که موضوعی را انتخاب کنند که نقطۀ مشترکی بین آنها داشته باشد. مارکوپولو شخصیت ایتالیایی اهل ونیز به سبب عبورش از ایران نقطه اشتراک را ایجاد می کرد. سفرو زندگی افسانه ای و پر ماجرای مارکوپولو و عبورش از شهرهای زیبای ایران تصویرهای زیادی را در ذهنها ایجاد می کرد. تشکیل یک کارگاه سه روزه برای خلق تصاویر این موضوع از ذهنمان گذشت و تصمیم به اجرای آن گرفته شد. به گفتۀ آلفونس گابریل از هنگامی که خداوند آدم ابولبشر را آفرید تا به امروز هیچ کس ، نه مسیحی نه کافر، نه تاتار یا  از هر نژاد دیگری، به اندازه مارکوپولو با مناطق گوناگون و شگفتی های بزرگ دنیا آشنا نشده است.

بعد از تحلیل متن و انتخاب تصویرگران حرفه ای که کارشان کاملاً با موضوع نزدیکی داشته باشد کارشروع شد. پس ازتوافق مراحل اولیه، مدیرهنری آقای کیانوش غریب پور طی گفتگویی با مدیرمحترم نشرافق آقای هاشمی نژاد به این توافق رسیدند که  نشر افق حامی مالی این کارگاه باشد.

مکان کارگاه دراقامتگاه سفیر بود که در اینجا به خاطر اینکه این مکان را در اختیارما قرار دادند از ایشان قدردانی می کنم.

از مدیر هنری محترم پروژه آقای کیانوش غریب پورکه کارشناسی، گرافیک و بخش چاپ وطراحی   certificateرا به عهده داشتند قدردانی می کنم همچنین از حامی این پروژه آقای رضا هاشمی نژاد مدیرنشرافق تشکر می کنم.

از هیئت مدیره انجمن تصویرگران به خاطرهمراهی با این پروژه تشکرمی کنم.

از تصویرگران حرفه ای که بطورکاملا فرهنگی با این پروژه همکاری کردند و فضایی کاملا دوستانه وصمیمانه داشتیم تشکرمی کنم. »

در ادامه مراسم کیانوش غریب پور درباره تصویرسازی و انتشار تقویم مارکوپولو توضیح بیشتری داد:

درمیانه‌ی واقعیت و خیال

« حاصل جست‌وجوی اسناد نقاشی ایرانی، بیش از هرچیز به نمونه‌هایی می‌رسد که بخشی از کتابسازی سنتی ایرانی‌اند. در حقیقت، آن‌چه آن را با معیار و مختصات مشخص، تصویرگری برای ادبیات می‌نامیم، همان چیزی است که به‌عنوان بارزترین شکل‌های نقاشی ایرانی می‌شناسیم. سنت نقاشی ایرانی، هرچند اغلب برای زینت کتاب به‌کار رفته باشد، در ماهیت خود همواره معطوف به زینت نیست؛ که اگر بود، از کتاب بیرون می‌آمد و قاب می‌شد و بر دیوار می‌نشست. دیدار فرنگ و جسور شدن نقاشان به بروز هنرشان بر دیوار هم، تا اواخر دوران قاجار نتوانست از رفتار روایی نقاشی کم کند. طوری که گویی همان جنس روایت تصویری که در کتاب بود، در ابعاد بزرگ‌تر و با همان خصلت، بر روی دیوار ادامه داشت.

کیانوش غریب پور

به این ترتیب ادبیات و شعر، یعنی کلام، به‌عنوان بازرترین نمودهای فرهنگ ایرانی، چنان در دیگر تظاهرات هنر ایرانی ریشه دارد که هر نوع فاصله‌ گرفتن از مضمون، داستان، کلام و روایت را به‌مثابه‌ی تهی شدن از معنی می‌گیرد. چنین است که در سنت نقاشی ایرانی، نمی‌توان تصویری ساخت که راوی قصه، واقعه، مضمون یا شعری نباشد. این ریشه کهن و عمیق تصویرگری در ایران، هم‌چنان شاخ و برگ زایید تا وقتی که موج‌های انقلاب صنعتی به ایران رسید و کتابسازی نوین، تنوع و امکانات جدیدی برای پیدا شدن چهره‌ای جدید از تصویرگری مهیا کرد. تصویرگر ایرانی، همه‌ی ظرفیت‌های فنی و همه‌ی زیبایی‌شناسی نقاشی قرن نوزدهم به بعد فرنگ را گرفت و با افزودن مضمون و روایت، دستمایه‌ی تصویرگری آفرید. گویی سرنوشت محتوم داستان‌سرایی و روایت مضمون، جزء لاینفک تصویر ایرانی است. حتی در سینما و مدیوم‌های مدرن‌تر هم  هنرمند ایرانی اغلب در پی معادل‌سازی تصویری برای گزاره‌های کلامی است.

پس عجیب نیست که در ایران، درخت تصویرگری، هنوز با نشاط است و هر روز بار جدیدی می‌دهد. درست زمانی که گمان می‌کنیم همه‌ی ظرفیت‌های تصویرگری ایرانی رها شده و چیزی جدیدی در چنته نمانده، شکل جدیدی از تصویرگری جوانه می‌زند. هنرمند تصویرگر ایرانی همواره چشم به‌راه جهان هستی است که از ره‌آورد هنرهای دیگرش چه تحفه‌ای برای به‌روزکردن تصویرگری‌آش به ارمغان می‌آورد.

اکنون، در ادامه‌ی دورانی از تصویرگری هستیم که من آن را «عصیان» می‌نامم. عصیان نسل نوی تصویرگر ایرانی در برابر الگوهای بیرونی و درونی تصویرگری نسل پیش از خود. اختلافی کاملاًَ روشن در ماهیت روایت و هویت زیبا‌شناسی. بی آن‌که از تنه‌ی روایتگری کهن ایرانی جدا شده باشد. برای این نسل کوشا، خلاق، متکثر و متنوع، هر بهانه‌ای برای تصویرگری مغتنم است. چه نمایشگاهی جمعی باشد، چه مسابقه‌ای در این‌سو یا آن‌سوی مرزها، چه کتاب و نشریه‌ای به سفارش، چه کارگاهی برای تجربه‌کردن و لذت‌بردن از تصویرگری.

انتخاب تصویرگران مناسب برای روایت تصویری سفرهای مارکوپولو از میان این گروه بزرگ و مشتاق کار دو پهلویی است. کاری است آسان چون همه نوع سلیقه و همه نوع توانایی در میان تصویرگران معاصر ایرانی پیدا می‌شود و کاری دشوار است چون وقتی دقیق می‌شویم، همه برای تصویرگری فضای متناقض سفرهای مارکوپولو مناسب نیستند.

مهم‌ترین مشکل تصویرگری سفرهای مارکوپولو، نداشتن سندی یک‌دست و روشن از این گذر تاریخی به فارسی است. هرچند گمان می‌کنم پیچیدگی زبانی نسخه‌ی اصلی هم، به شدت امکان تصویرگری سفرهای مارکوپولو را از تصویرگران غیر ایرانی هم گرفته باشد. شاهد آن‌که، به رغم جذابیت و اهمیت سفرهای مارکوپولو و ماجرای  راه ابریشم، این تم، هرگز مضمونی جدی برای تصویرگران غربی یا حتی شرق دور نبوده است.

نقص دیگر، چیرگی خصلت توصیف بر وجه داستانی است. یعنی اسناد موجود سفرنامه، چندان که به توصیف ویژگی‌های شهر و جغرافیایی مسیر پرداخته، از داستان‌سرایی فاصله گرفته است. به این ترتیب، همان‌طور که منطقی هم به‌نظر می‌رسد، نمی‌توان خط واحد و روشن داستانی را در سفرهای مارکوپولو تشخیص داد، چیزی که هنرمند تصویرگر، منطقاً نیازمند آن است.

از همه مهم‌تر، آغشته شدن سفرهای مارکوپولو و شخصیت او به  خیالات، اوهام و افسانه‌های محلی است. تا جایی که گاهی اقدامات و داستان‌واره‌های شخصیت‌های تاریخی دیگر و گاه شخصیت‌های خیالی و افسانه‌ای به مارکوپولو نسبت داده شده است.

به این ترتیب باید تصویرهایی برای سفرهای مارکوپولو ساخته می‌شد که چیزی بین واقعیت و خیال باشد. نه قرار بود اینفوگرافی کنیم و نقشه‌ی توریستی بسازیم نه قرار بود تصویرهای کاملاً‌ مستند تاریخی خلق کنیم. نه قرار بود نقشه‌ی جغرافیایی بسازیم و نه قرار بود راه‌ابریشم را مستندسازی کنیم. در عین حال قرار هم نبود به دست خیال، واقعیت را وارنه کنیم و از باورهای تاریخی فاصله بگیریم و مارکوپولوی خیالی بسازیم. اسناد در اختیار هم، در نهایت چیزی جز وصف شهرهای مسیر سفرهای مارکوپولو نبود. پس باید جنوای می‌ساختیم که هم جنوا باشد و هم نباشد، باشد چون بنیان ما خیال نبود و نباشد که همه چیز، وصف تام و تمام واقعیت نبود. این سرنوشت ونیز، هند، طبس، هرمز، یزد و سرزمین‌های دیگر هم بود.

گاهی در بیابان‌هایی که مارکوپولو سرگردان و خسته بود، سرگردان و خسته شدیم، گاه از رنگ و بوی شهری زنده و شاداب همانند او به وجد آمدیم و گاه وهم و خیال، هم‌چون رازهای دنیای کهن بر ما هم چیره شد و تصویری رمزآلود برایش ساختیم تا حقیقت‌هایی را که همواره جزو اسرار سفرهای مارکوپولو می‌ماند، در تصویرهای سفرنامه‌ی مارکوپولو هم، از اسرار باشد.

با این همه حاصل کار همکاران هنرمند من در این کارگاه سه روزه برای همیشه دیدنی است. گمان می‌کنم مارکوپولو هم با  من موافق باشد»

در پایان لوح های تقدیری از سوی سفارت ایتالیا، بن سفر از سوی گروه مسافرتی و گردشگری مارکوپولو به تصویرگران این مجموعه اهدا شد و ترانه یلدا نیز به نمایندگی از بازرگانی گلستانی  به همین مناسبت قلم هایی را به دست اندرکاران این طرح و تقویم اهدا کرد. ترانه یلدا ضمن اهدای این قلم ها از رمان « شهر نامرئی» ایتالو کالوینو سخن گفت که بر اساس سفرنامه مارکوپولو نوشته شده و خود در سال های قبل آن را ترجمه و روانه بازار نشر کرده است.

تصویرسازان تقویم مارکوپولو

( عکس ها از مجتبی سالک)