شب دانیل کلمان/ میعاد راشدی فر

نود ويكمين شب مجله بخارا به نام « شب دانيل كلمان» با همکاری دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه آزاد ـ واحد مرکزی عصر روز دوشنبه 7 آذرماه در سالن اجتماعات دانشکده با سخنراني علي دهباشي آغاز شد .

علي دهباشي با تقدير از دكتر محمد زيار رييس دانشكده به شخصيت فرهنگي وي اشاره كرد و او را جز معدود كساني معرفي كرد كه نقش فرهنگي خود را در كنار نقش اداري به عنوان شخصيت فرهيخته و صاحب قلم در جامعه ايفا مي كند.

دکتر محمد زیار، دکتر سعید فیروزآبادی و علی دهباشـی ـ عکس از مجتبی سالک
دکتر محمد زیار، دکتر سعید فیروزآبادی و علی دهباشـی ـ عکس از مجتبی سالک

 

در ادامه علی دهباشی به معرفي كوتاهي از نويسنده معاصر آلماني “دانيل كلمان” پرداخت.

« دانيل كلمان نويسنده معاصر آلماني درسال 1975  درمونيخ از پدري كارگردان   ومادري هنر پيشه  متولد شد.در    1981  به همراه خانواده اش  به وين رفت و همانجا در مدرسه ي مسيحي تحصيل كرد و بعد ها تحصيلاتش رادر زمينه ي فلسفه و زبان و ادبيات آلماني ادامه داد.تا كنون بسياري از نوشته هاي او در فهرست پر فروشترين كتابهاي اروپا بوده است و برخي از آنها به بيش از 40 زبان ترجمه شده و جوايز متعددي را از آن خود كردهاز جمله جوايز ادبي 2006و2008 در آلمان. همچنين دكتر سعيد فيروز آبادي كتاب” من و كامينسكي ” او را به زبان فارسي برگردانده است وي اشاره اي به ديگر آثار كلمان از جمله  مساحي زمين و اثر تازه اش شهرت نيز داشت. »

سپس دكتر فاطمه خداكرمي با موضوع « نسل گلف در ادبیات آلمان» برای حاضران سخن گفت :

« ادبیات بعنوان پلی ارتباطی بین انسانها، نقش بسزایی درترویج افکار واندیشه های ملل مختلف وشناخت مشترکات فرهنگی دارد. به کمک ادبیات، نسل ها و نژادها فارغ از بعد زمانی و مکانی با افکارواندیشه های صاحبان کلام که درقالب اثر ادبی مطرح می شوند، ارتباط برقرار می کنند.

 درایران بسیاری ازخوانندگان آثارمعاصرادبی هنوزهم ادبیات آلمان را با بزرگانی چون توماس مان، برتولت برشت، هاینریش بل و گونتر گراس می شناسند که در واقع هاینریش بل و گونتر گراس از جمله نویسندگان به نام ادبیات آلمان بعد از جنگ جهانی دوم هستند که باعث حیات مجدد ادبیات آلمان شدند. درتاریخ معاصرآلمان می توان به دوواقعۀ مهم تاریخی اشاره کرد: پایان یافتن جنگ جهانی دوم سال1945و فروپاشی دیوار برلین سال1989.

دکتر فاطمه خداکرمی ـ عکس از مجتبی سالک
دکتر فاطمه خداکرمی ـ عکس از مجتبی سالک

 

بعدازجنگ جهانی دوم، ادبیاتی در آلمان پایه گذاری شد که آن را ” ادبیات ویرانه هاTrummer Literatur” نامیدند وهانریش بل یکی از پدید آورندگان آن بود. “ادبیات ویرانه ها” آیینۀ تمام نمای مسائلی بود که نویسندگان جوان آن روز در جنگ – در ارتش – درزندان – درتبعید ویا درمهاجرت تجربه کرده بودند. کشورآلمان دردوران جنگ به ویرانه ای تبدیل شده بود وبه لحاظ رشد ادبی فرسنگها از کشورهای اروپایی و امریکایی عقب مانده بود؛ درواقع حکومت دیکتاتوری ارتباط خوانندگان آلمانی را با ادبیات جهانی قطع کرده بود. درچنین شرایطی، ادبیات آلمان بایستی دوباره احیا می شد. دراین دوره زبانی تازۀ در ادبیات آلمان به وجود آمد ونویسندگانی چون هانریش بل (1985-1917) خالق “عقاید یک دلقلک” وگونترگراس(1927) خالق “طبل حلبی و سال های سگی” که شخصا” دوران سخت جنگ را لمس کرده بودند در آثارشان با به تصویرکشیدن جنگ وفجایعی که در میدان های جنگ و ارودگاه های نظامی اتفاق افتاده بود وهمچنین با بیان معضلات دوران بعد از جنگ، ادبیات آلمان را دوباره در عرصۀ ادبی جهانی مطرح نمودند؛ بطوریکه هانریش بل درسال1972وگونترگراس در سال 1999جایزه ادبی نوبل را از آن خود کردند.

ادبیات آلمانی پس ازجنگ شاید تا سه دهه درگیر موضوعاتی چون جنگ، گرسنگی، حکومت خودکامه، فقر،ویرانی، بیکاری، گرانی، بازار سیاه و… شد. در واقع ادبیات مدرن آلمان بعد ازجنگ جهانی دوم به خاطر تم ادبی اش، بیشتر بازتاب تجربیات تلخ انسان ها در دوران جنگ یا درگیری فرد با حکومت توتالیترحاکم بود.

درسال 1989واقعۀ مهمی در تاریخ آلمان به ثبت رسید و آن هم فروپاشی دیواربرلین بود که از آن درتاریخ بعنوان جنگ سرد نیز نام برده شده است. بعد از فروپاشی دیوار برلین گروهی در ادبیات آلمان مطرح شدند که خود را “نسل ادبیات پاپ ” نامیدند. فلوریان ایلیس(Illies) که از نویسندگان ادبیات پاپ می باشد درسال 2000کتابی تحت عنوان نسل گلف” Generation Golf” منتشرمی کند واین رمان باعث شهرتش می شود. فلوریان ایلیس (1971) روزنامه نگارونویسنده آلمانی است که ازسال 1997پاورقی هایش درروزنامۀ فرانکفورت آلگماینه (Frankfurter Allgemeine Zeitung) منتشر می شود. این نویسندۀ جوان آلمانی در کتاب “نسل گلف” با زبانی ساده وطنزگونه خصوصیات و ویژگی- های نسلی را به تصویرمی کشد که بین سال های 1975-1965در آلمان بزرگ شده است. این نسل برخلاف والدینشان دررفاه و آرامش خاطری بسرمی برد، که مدیون روزهای تیره و تاری است که والدینشان با سرسختی هرچه تمامتر آنها را تحمل وپشت سرگذاشته است.

عنوان “گلف” اقتباس شده از بازی گلف نیست، بلکه اشاره به نسلی می کند که با ماشین فولکس واگن گلف بزرگ شده است. درواقع نویسندگان جوان آلمان نسل گلف، درشرایط سیاسی واجتماعی رشدکرده اند که با شرایط سیاسی و اجتماعی نویسندگان بعد از جنگ جهانی دوم بسیار تفاوت دارد، به همین خاطرنویسندگان جوان آلمان نمی توانند مانند نویسندگانی چون هاینریش بل و گونتر گراس از تجربه های تلخ دوران جنگ و تبعید و یا ازسال های پرآشوب قبل ازفروپاشی دیواربرلین بنویسند، و بنابرتمایل خوانندگان جوان امروزی که بیشترمایل به خواندن مسائل و اتفاقات روزمره هستند،درآثارشان بیشتر تجربه های صرفا” شخصی و خصوصی خود را از زبان راوی بازتاب می دهند.

رمان “نسل گلف” اتوبیوگرافی وشرح زندگینامۀ خود نویسنده است که از زبان من راوی بیان می شود، البته در بخش های از این رمان اتفاقات از زبان شخص راوی نیزتعریف می شود ودرمجموع رمانی سرگرم کننده است. نویسنده با استفاده از واژه ها و اصطلاحاتی که مختص زبان نسل جوان آلمان  است، با بیان خاطرات نسل خود، طرزفکر وشیوۀ زندگی نسلی را به تصویر میکشد که درکل جامعه عمومیت دارد وتداعی کنندۀ خاطراتی است که خواننده آنها را شخصا” تجربه کرده  و ازاینکه می بیند خاطرات شخصی او برای دیگران نیز اتفاق افتاده، بر سر ذوق می آید(نوعی همزاد پنداری) و احساس هویت مشترک با نویسنده و دیگر خوانندگان کتاب می کند و خود را در جمع دیگران احساس می کند و از این طریق برای مدتی هرچند کوتاه بر انزوا وتنهایی که از ویژگی های این نسل است،غلبه می کند.

رمان “نسل گلف” که به نسل زینگل ها نیز مشهوراند، اشاره به نسلی می کند که فارغ از دغدغه و نگرانی های موجود است و در انتخاب نوع زندگی، شغل و محل اقامت خود کاملا” مستقل و آزاد است، اما مشکل اساسی این نسل مستقل و فردگرا- تنهایی، انزوا و عدم توانایی در برقراری ارتباط با دیگران است. “نسل گلف” چندان علاقمند به مسائل سیاسی نیست و کمتر خود را درگیر زد وبندهای گروههای سیاسی حاکم برجامعه می کند. برای آنها فرقی نمی کند که چه کسی عضومجلس آلمان است و یا چه اتفاقاتی در احزاب سیاسی می افتد. برای آنها انتخاب رنگ ژاکت مارک دار بمراتب سخت تر و مشکل تر است تا اینکه یکی از احزاب SPD  یا  CDUرا انتخاب کند. این نسل بجای پرداختن به مسائل سیاسی به مسائل شخصی خود می پردازد…

درخاتمه باید دید آیا آثارنویسندگان جوان آلمانی می توانند پس از گذشت چندین دهه در زمرۀ آثار ماندگار ادبیات آلمان مطرح شوند. »

و پس از آن دو قسمت منتخب از رمان من وكامينسكي توسط سارا نعيما رو خواني شد و در ادامه دکتر سعید فيروز آبادي  نگاهی داشت به رمان « من و کامینسکی » اثر دانیل کلمان».

دکتر سعید فیروزآبادی و علی دهباشی ـ عکس از مجتبی سالک
دکتر سعید فیروزآبادی و علی دهباشی ـ عکس از مجتبی سالک

 

واگویۀ سرنوشت انسان معاصر؛ نگاهی به رمان «من و کامینسکی» اثر دانیل کلمان

« دانیل کلمان از جمله نویسندگان مطرح آلمان در یک دهه اخیر است و بیشتر این شهرت را مدیون رمان «من و کامینسکی» است و بعدها «مساحی جهان». آخرین رمان او که در سال 2009 منتشر شد، «شهرت» نام دارد و مدت­ها در فهرست پرفروش­ترین کتاب­های آلمان جا داشته است. برای درک بهتر دلایل این محبوبیت به سراغ «رمان من و کامینسکی» می­رویم و ابتدا خلاصه­ای از داستان را ارائه می­کنیم و بعد دربارۀ ژانر و ویژگی­های این اثر صحبت خواهیم کرد.

من و کامینسکی، داستان بخشی از زندگی یک ژورنالیست است. این زندگینامه­نویس که به نسل گلف یا به­اصطلاح مجردها تعلق دارد، درواقع وارث سنتی ادبی در غرب است. منظورم زندگینامه­نویسی است. در اروپا رسم بر این است که معمولاً از کسانی که با آثار و زندگی نویسنده یا هنرمندی آشنا هستند، دعوت می­شود زندگینامه­ای برای آن فرد بنویسند. این رسم که امروزه نیز وجود دارد، باعث می­شود که بعدها هر زمان حرفی از آن نویسنده یا هنرمند به میان بیاید، از زندگینامه­نویس دعوت کنند دربارۀ او صحبت یا اظهار نظر کند. درواقع به تعبیری دیگر زندگینامه­نویس را معمولاً مسلط­ترین فرد بر زندگی و آثار فرد مورد نظر می­دانند. زباستیان تسولنر هم همان کسی است که قرار است زندگینامۀ مانوئل کامینسکی، نقاش مشهور و نابینایی، را که مدتی است از شهرت او کاسته شده است، بنویسد. زباستیان به­همین دلیل به محل زندگی کامینسکی سفر می­کند و در راه گوشه­هایی از زندگی بی­سروسامان خودش را هم شرح می­دهد. برای مثال در میانه ­های رمان مشخص می­ شود که دوستش او را از خانه بیرون انداخته است، زیرا نه­ تنها دیگر رابطه ­ای بین آن دو وجود ندارد، بلکه خودش هم هیچ رغبتی برای پرداخت سهم اجاره نشان نمی­ دهد. بیشتر زندگی او خلاصه در گذران روز می­ شود و هیچ هدف مشخصی ندارد. زندگی بی هدف مشخص، حتی از لحاظ شغلی و حرفه­ ای هم از ویژگی­های همان نسل گلف است.

در هر حال زباستیان به شهر کوچکی می­رسد که کامینسکی در آنجا زندگی می کند و با وقاحت تمام – یا به ­تعبیر خودش  جسارت کامل- به­ رغم دریافت پاسخ منفی در آن روز، به خانۀ کامینسکی و مهمانی او راه پیدا می­ کند. نخستین تلاشش برای جلب نظر همگان چندان موفق نیست، زیرا هدف از نگارش زندگینامه را تنها کسب شهرت می­ داند. جالب آن است که حتی بارها به این موضوع فکر می­ کند که پس از نگارش این زندگینامه بهتر است که کامینسکی بمیرد. در این صورت از او دعوت خواهند کرد که به­عنوان زندگینامه­نویس به تلویزیون برود و بعد هم مصاحبه پشت مصاحبه و فروش کتاب بالا می­رود و او هم می­تواند قرض­هایش را بپردازد و زندگی راحتی داشته باشد.

دکتر سعید فیروزآبادی ـ عکس از مجتبی سالک
دکتر سعید فیروزآبادی ـ عکس از مجتبی سالک

 

مانع ابتدایی ایجاد ارتباط بین زباستیان و نقاش، دختر کامینسکی است، ولی دختر بعد به سفری کوتاه می­رود و زندگینامه­ نویس با پرداخت رشوه به مستخدم، فرصت پیدا می­ کند به سوژه­ اش نزدیک شود و درعین حال در فرصتی مناسب همۀ خانه را به­ دنبال عکس و مدارک بگردد. شیوۀ روایت داستان به گونه­ ای است که نشان می­ دهد، بخشی از این موضوع را قبلاً کامینسکی خودش طراحی کرده است.

در میانه ­های داستان هم گفته­ های کسانی را که پیش­تر با کامینسکی آشنا بوده­ اند، مرور می­ کند و نشان می­ دهد که کامینسکی چه پیشینه­ ای داشته است. در همان زمان تنهایی با کامینسکی صحبت از رابطۀ کامینسکی با زنی به ­میان می­ آید که نقاش فکر می­ کند مرده است، ولی زن در شهری دور زندگی می­کند. به همین دلیل کامینسکی و زباستیان با هم تصمیم می­ گیرند به آن شهر سفر کنند. این سفر پر ماجرا با اقامتی کوتاه در شهر محل زندگی زباستیان همراه است. زباستیان از این موقعیت سوءاستفاده می ­کند و برای حل مشکلات خود کامینسکی را به یک نمایشگاه نقاشی می ­برد. حضور کامینسکی در نمایشگاه باعث می­ شود که دیگران به زباستیان توجه کنند. درنهایت و پس از ماجراهای مختلف، نقاش و کامینسکی به خانۀ آن زن          می­ رسند و پیرزن که ازدواج کرده است و شوهری خوب دارد، خیلی کامینسکی را به یاد نمی­ آورد، برخورد او طنزآمیز است و در دنیای خودش سیر می­ کند. این عشق دورۀ جوانی کامینسکی که حتی در دوره­ ای انگیزۀ زندگی او بوده است، درگذر زمان دیگر رنگ باخته است. گذر زمان که یکی از موضوع­های مطرح در این رمان است، در پایان موضوع اصلی داستان می­ شود. بارها هم در خود رمان سخن از این گذر زمان به میان می­ آید. برای مثال جایی پیرزن به زباستیان می­ گوید: «ما اصلاً فکر نمی ­کردیم که روزی پیر خواهیم شد. این را حتما بنویسید.» این نگاه به زندگی برای ژورنالیست جوان تحولی ایجاد        می­ کند. او در پایان داستان دیگر آرزوی مرگ نقاش را ندارد، بلکه در ساحل دریا می ­نشیند و هر چه را دربارۀ نقاش گردآوری کرده است، به دریا می­ ریزد و خودش را از قید و بندهای روزمر­گی آزاد می­ کند.

در ادبیات آلمانی­ زبان ژانر مشخصی به ­نام رمان هنرمندان وجود دارد. پیشینۀ این ژانر به گوته و برنامۀ تئاتری ویلهلم مایستر در سال 1776 می­ رسد و نویسندگان بسیاری همچون لودویگ تیک در «ریتر گلوک»، گتفرید کلر در «هاینریش سبزپوش»، توماس مان در «مرگ در ونیز» و هرمان هسه در «آخرین تابستان کلینگزورها» در این ژانر آثاری را نگاشته­ اند. رمان هنرمندانKünstlerroman درواقع زیرشاخۀ رمان آموزشی است. در این ژانر مطرح از دورۀ ابتدایی رمانتیک، زندگی یک هنرمند یا نابغه روایت می­ شود و در آن آثارش و شرایط اجتماعی پیدایش این آثار هم می ­آید. ممکن است که سوژۀ داستان خیالی هم باشد، ولی پایان معمول این رمان تراژیک است.

با این تعریف، رمان «من و کامینسکی» هم از ژانر رمان هنرمندان است، ولی تفاوت­های بسیاری با نمونه­ های قبلی خود دارد. در این رمان جست­ وجوی زندگینامه­ نویس جوانی برای درک بهتر زندگی و آثار امانوئل کامینسکی نقاش دیده می­ شود، ولی بیش از آنکه موضوع این اثر زندگی هنرمند باشد، موضوع اصلی آن زندگی خود زباستیان و تحولی است که در وجودش رخ می­ دهد. زباستیان خودشیفته که در دنیای ذهنی خود هر کاری را برای دستیابی به هدف مجاز می­ داند و درعین حال هیچ هدف مشخصی هم جز کسب شهرت و ثروت ندارد، خودش موضوع اصلی این رمان است. شیوۀ روایت من- راوی که فرصت درک ماجرا از زاویۀ دیگری را برای خواننده فراهم می­ کند، جذابیت زیادی به رمان می ­دهد و مخاطبان این اثر را که شاید گروهی از آنها خویشتن را در نقش همین فرد می­ بینند، جذب می­کند. منظور از مخاطبان همان نسلی است که سن و سالی مشابه کلمان و اکنون حدود سی و پنج سال دارند. از ویژگی­های این نسل آن است که علاقه­ ای به تشکیل خانواده ندارند و دغدغه ­های آنها هم فقط به زندگی روزمره خلاصه می­ شود. زندگی با پول توجیبی از پدر و مادر و استفاده از خودرو گلف مادر هم از نشانه ­های وجود آنها است. این زندگی حاصل رفاهی است که در سال­های بین 1980 تا 1990 در آلمان وجود داشت و این نسل را پدید آورد. باید پذیرفت که این نسل همان متولدان حدود سال­های 1965 تا 1975 هستند.

از دیگر دلایل تفاوت ژرف این رمان با رمان هنرمندان سنتی آلمان، شیوۀ روایت کلمان در این اثر است. نثری ساده و جذاب و روایتی طنزآمیز که ریشه در سنتهای گذشتۀ ادبیات آلمانی ­زبان دارد، باعث می­ شود تا خواننده هر لحظه جنبه­ های طنزآمیز بسیاری را کشف کند. این طنز را در همان مواجهۀ اولیه زباستیان با کنترل­چی قطار و مشکلی که با ریش­تراش برقی خود دارد و بعدها هم در برخورد با مهمانخانه ­دار، خود کامینسکی و مهمانانش، دختر کامینسکی و حتی در شیوۀ فکر کردن راوی می ­بینیم.

در این اثر هیچ نشانی از شخصیت­ پردازی معمول در رمان­های هنرمندان گذشته همچون «مرگ در ونیز» توماس مان و شخصیت گوستاف فون آشنباخ در آن نیست. حتی پایان داستان هم هیچ شباهتی به آن اثر ندارد. دلیل این امر مشخص است. افرادی که از آنها در رمان سخن به میان می آید، همگی درگیر مسائل شخصی خود هستند، یکی از پیری و مرگ می­ ترسد، دیگری در پی کسب شهرت به هر قیمت است، آن دیگری هیچ غصه­ ای جز دخترش که چند خیابان آن طرف­تر زندگی می­ کند و به او سر هم نمی ­زند، ندارد. به ­راستی دلیل وجود این گونه افراد در رمان به­ جای شخصیت­های بزرگ گذشته چیست؟ به نظرم می ­رسد در اینجا می­ توانیم رمان در آغاز هزارۀ سوم را با تراژدی و تحول آن در عصر حاضر مقایسه کنیم. فریدریش دورنمات سال­ها پیش­تر در مقاله­ ای گفته بود در روزگار حاضر دیگر کسی تراژدی نمی ­نویسد، بلکه فقط می­ توان کمدی نوشت. دلیل این موضوع هم آن است که دیگر خبری از شخصیت­های بزرگی نیست که قادرند تحول ایجاد کنند و به نبرد با سرنوشت بروند. مشکل بزرگ انسان معاصر اروپایی در آغاز این هزاره، بی ­تردید هویت است، زیرا هیچ کسی نیست که بتواند یک ­تنه تحول ایجاد کند و وجودش برای این تحول ضروری باشد. انسان معاصر فاقد هویت مشخص است. همین موضوع دربارۀ رمان معاصر و «من و کامینسکی» درست به­ نظر می­رسد. از این­ رو، دیگر از تراژدی خبری نیست؛ کمدی زبان گویای هنر است. با این تعبیر دیگر رمان به معنی قرن هجدهم و نوزدهم به انتهای راه خود رسیده و از رمان­های بزرگ گذشته کمتر می ­توان نشانی یافت.»

و در پایان فيلم مستندي از دانيل كلمان در نمايشگاه فرانكفورت براي حضار پخش شد.