فاطمه سیاح و نقد ادبی/ دکتر ایرج پارسی نژاد

ايرج‌ پارسي‌نژاد در اجراي‌ طرح‌ پژوهشي‌ تاريخ‌ نقد ادبي‌ در ايران‌ و در پي‌ روشنگران‌ ايراني‌ و نقد ادبي‌، علي‌ دشتي‌، خانلري‌، احسان‌ طبري‌، نيمايوشيج‌، ملك‌الشعراي‌ بهار به‌ فاطمة‌ سياح‌ و نقد ادبي‌ پرداخته‌ است‌.

 

زندگینامه

فاطمة رضازاده محلاتی (سیاح) در 1281/1902 در مسکو زاده شد. پدرش میرزا جعفرخانِ رضازادة محلاتی به مدت چهل و پنج سال در مدرسة زبان‌های شرقی مسکو استاد زبان و ادبیات فارسی بود و کتاب‌هایی در موضوع زبان و محاورة فارسی و روسی و فرانسوی منتشرکرد و مدتی سرپرستیِ دانشجویان ایرانی را در روسیه برعهده داشت. اسناد تاریخی نشان می‌دهد که میرزا جعفرخان همانند برادرش میرزا محمدعلی محلاتی معروف به «حاج سیاح» با سید جمال‌الدین اسدآبادی دوست و معاشر بوده و همچنین با زین‌العابدین مراغه‌ای نویسندة آزاداندیش مصاحبت و مراوده داشته است. او در پی انقلاب 1917 روسیه در 1312 به ایران بازگشت و در 1314 درگذشت.

فاطمه سیاح دورة‌ تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را در مسکو گذراند و از دانشگاه مسکو در موضوع «آناتول فرانس در ادبیات فرانسه» درجة دکتری گرفت. او با پسر عمویش حمید سیاح (پسر حاج سیاح) ازدواج کرد و پس از سه سال بدون فرزند از او جدا شد.

فاطمة سیاح پس از چهار سال تدریس در دانشکده‌های روسیه در 1312 به ایران بازگشت و در مهرماه 1313 در جشن هزارة فردوسی شرکت کرد و به عضویت کنگرة‌ فردوسی برگزیده شد و دو مقالة مهم دربارة فردوسی به زبان فرانسه و فارسی منتشر کرد.

فاطمه سیاح چاپ شده در نشریه نخستین کنگره نویسندگان (1324)
فاطمه سیاح چاپ شده در نشریه نخستین کنگره نویسندگان (1324)

 

او در 1315 در دانشسرای عالی به تدریس زبان‌های روسی و فرانسوی پرداخت و در 1317 به دانشیاری و در 1322 به استادی دانشگاه تهران رسید و به علت تسلطش بر زبان و ادبیات روسی و فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی درس نقد ادبی و ادبیات تطبیقی با عنوان «بخش ادبیات زبان‌های خارجه» در دانشگاه تهران با پیشنهاد او دایر و با مرگ او تعطیل شد، زیرا که در این کار در ایران‌ برای او جانشینی نبود.

فاطمه سیاح گذشته از درس و پژوهش دانشگاهی از پیشوایان نهضت زنان و دبیر اول حزب زنان ایران بود. او برای بیداری زنان ایرانی سخت می‌کوشید و مقاله و خطابه می‌نوشت.در 1315 عضو هیأت نمایندگی ایران در جامعة ملل شد و در 1324 به نمایندگی از شورای زنان ایران برای شرکت در کنگرة زن و صلح به فرانسه رفت. در 1325 عضو نخستین کنگرة نویسندگان ایران شد و در این کنگره دربارة «مقام استاد در ادبیات» و «پیرامون سخنرانی دکتر خانلری در نثر معاصر فارسی» سخنرانی کرد. او در ماه آخر زندگانی خود چهار خطابه دربارة تحولات هنر ایراد کرد و در ششم اسفند 1326 آخرین سخنرانی خود را در تالار انجمن فرهنگی ایران و فرانسه درباره «نفوذ داستایفسکی در ادبیات فرانسه» برگزار کرد. فاطمة‌ سیاح گذشته از ادبیات در هنرهای موسیقی و نقاشی نیز صاحب‌نظر بود. او در نوازندگی پیانو را در کنسرواتوار مسکو آموخته بود و با آثار نقاشان جهان آشنایی کامل داشت.

فاطمة سیاح در پی ابتلاء به بیماری قند به علت سکتة قلبی در سیزدهم اسفند 1326 در چهل و پنج سالگی به مرگ زودهنگام درگذشت.

 

ملاحظات انتقادی

فاطمة‌ سياح‌ در نقد ادبي‌ جديد ايران‌ از پيشروان‌ است‌. همو بود كه‌ هفتاد سال‌ پيش‌ از اين‌ درس‌ نقد ادبي‌ و ادبيات‌ تطبيقي‌ را در دانشگاه‌ تهران‌ بنياد كرد و شاگرداني‌ شايسته‌ پرورد و گفتارهايي‌ در نقد ادبيات‌ ايران‌ نوشت‌ كه‌ بنياد آنها بر استدلال‌ علمي‌ و عيني‌ استوار بود.

آنچه‌ در زير مي‌آيد بخش‌ پاياني‌ از كتاب‌ فاطمه‌ سياح‌ و نقد ادبي‌ است‌:

 

حضور فاطمة‌ سياح‌ در سال‌ 1317 / 1938 در دانشگاه‌ تهران‌، با تسلط‌ بر چند زبان‌ اروپايي‌ و اندوخته‌اي‌ سرشار از ادبيات‌ و نقد علمي‌ جهاني‌، براي‌ دانشجويان‌ ايراني‌ بسيار مغتنم‌ بود. اما تقيّد او به‌ ماركسيسم‌ و تعلق‌ او به‌ مكتب‌ رئاليسم‌ سوسياليستي‌ به‌ تحليل‌هاي‌ انتقادي‌ او از ادبيات‌ آسيب‌ رساند، تا آن‌جا كه‌ دامنة‌ باور او به‌ رئاليسم‌ اجتماعي‌ به‌ آن‌جا رسيد كه‌ حتّي‌ نويسندگان‌ معتبري‌ از نوع‌ مارسل‌ پروست‌ و جيمز جويس‌ نيز در حوزة‌ اعتناي‌ او قرار نگرفت‌.

سياح‌ آن‌ چنان‌ شيفتة‌ سنت‌ رئاليسم‌ تولستوي‌ و بالزاك‌ بود كه‌ تخيّل‌ را كه‌ جوهر آفرينش‌ هنري‌ است‌ فروگذاشت‌ و تنها به‌ وصف‌ واقعيت‌ دل ‌بست، غافل‌ از اينكه‌ هرچند آبشخور هنر زندگي‌ است‌ اما اين‌ تخيل‌ هنرمند است‌ كه‌ در واقعيت‌ زندگي‌ تصرف‌ مي‌كند و با نيروي‌ خيال‌ آن‌ را به‌ صورت‌ اثري‌ هنري‌ باز مي‌آفريند.

نمونة‌ ديگر از ضعف‌ كار سياح‌ در نقد ادبي‌ تحليل‌هاي‌ ماركسيستي‌ اوست‌ از نوشته‌هاي‌ شرق‌شناسان‌ دربارة‌ فردوسي‌. آنچه‌ هست‌ توجه‌ اوست‌ به‌ تحليل‌هاي‌ اجتماعي‌ و اقتصادي‌ و تاريخ‌ طبقاتي‌ عصر فردوسي‌ و آنچه‌ نيست‌ بررسي‌ زيبايي‌شناختي‌ و سبك‌شناختي‌ اوست‌ از شاهكار هنر فردوسي‌. هم‌چنان‌ كه‌ در بحث‌ پرملال‌ و مكرر مقايسة‌ شاهنامة‌ فردوسي‌ و ايلياد هومر هرگز متعرض‌ اين‌ نظر شرق‌شناسان‌ نشده‌ كه‌ ميان‌ اين‌ دو اثر مهم‌ از نظر تاريخي‌ و قصد و هدف‌ و شخصيت‌ دو شاعر تفاوت‌ بسيار است‌ كه‌ وجه‌ قياس‌ را باطل‌ مي‌كند.

در بحث‌ سياح‌ از ادبيات‌ معاصر ايران‌ نادرستي‌ و بي‌دقتي‌ بسيار ديده‌ مي‌شود كه‌ ناشي‌ از ناآگاهي‌ او در اين‌ زمينه‌ است‌. او در گزارش‌ خود از ميان‌ نويسندگان‌ مقاله‌هاي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ از كساني‌ مانند ملك‌الشعراي‌ بهار، علي‌اكبر دهخدا، تقي‌ اراني‌ و احسان‌ طبري‌ نام‌ نمي‌برد و از شخصي‌ موسوم‌ به‌ فرج‌الله‌ بهرامي‌ ياد مي‌كند. در ميان‌ تاريخ‌نويسان‌ نيز از حسن‌ پيرنيا (مشيرالدوله‌)، احمد كسروي‌ و نصرالله‌ فلسفي‌ نامي‌ نيست‌، هم‌چنان‌ كه‌ از نويسندگان‌ رمان‌ و داستان‌ كوتاه‌ از سعيد نفيسي‌ و بزرگ‌ علوي‌ و ارزش‌ هنر صادق‌ هدايت‌ حرفي‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ و در وصف‌ شعر معاصر ايران‌ به‌ جاي‌ بحث‌ از نيمايوشيج‌ در ابداع‌ شعر نو از مهدي‌ حميدي‌ و صادق‌ سرمد و پژمان‌ بختياري‌ به‌ عنوان‌ «شاعران‌ متجدد» ياد شده‌ است‌.

سياح‌ براي‌ نخستين‌ بار در ايران‌ در گفتارها و خطابه‌هاي‌ خود به‌ معرفي‌ نقد نظري‌ (تئوريك‌) پرداخت‌ و يادآور شد كه‌ نقد تاريخي‌ و ادبي‌ در خدمت‌ تاريخ‌ ادبيات‌ است‌ و رو به‌ گذشته‌ دارد، در حالي‌ كه‌ نقد نظري‌ از منظر ايدئولوژي‌ مسير تكامل‌ آيندة‌ ادبي‌ را تعيين‌ مي‌كند.

دکتر فاطمه سیاح در کسوت استادی دانشگاه تهران
دکتر فاطمه سیاح در کسوت استادی دانشگاه تهران

تأكيد و تحكّم‌ سياح‌ بر پيروي‌ از مكتب‌ رئاليسم‌ در ادبيات‌ و هنر در زماني‌ است‌ كه‌ دوران‌ آن‌ به‌ سر رسيده‌ (1325 / 1946) و نويسندگاني‌ با طرز فكري‌ متفاوت‌ در هنر نويسندگي‌ ظاهر شده‌اند. از جملة‌ اينان‌ مي‌توان‌ از هنري‌ جيمز Henry James (1843-1916) نويسندة‌ انگليسي‌ امريكايي‌ ياد كرد. او برخلاف‌ نويسندگان‌ رئاليست‌ از حدّ واقعيات‌ جهان‌ بيروني‌ اشخاص‌ داستان‌هايش‌ پا فراتر گذاشت‌ و به‌ تحليل‌ روحيات‌ و جهان‌ درون‌ ايشان‌ توجه‌ كرد. در توصيف‌ داستاني‌ تأثرات‌ عيني‌ و گذراي‌ خود را يادآور شد و با كاربرد تك‌گويي‌ دروني‌ (interior monologue) به‌ بيان‌ تخيلات‌ اشخاص‌ مجال‌ بيشتري‌ داد و عمق‌ تازه‌اي‌ به‌ رئاليسم‌ بخشيد، تا آن‌جا كه‌ سبك‌ او در هنر نويسندگي‌ مدرن‌ قرن‌ بيستم‌ تأثير كرد و نويسندگاني‌ مانند جيمز جويس‌ James Jouce (1882-1941) و مارسل‌ پروست‌ Marcel Proust (1871-1922)، ويرجينيا وولف‌ Virginia woolf (1882-1941) و ويليام‌ فاكنر William Faulkner (1897-1962) توانستند جريان‌ سيال‌ ذهن
(stream of consciousness) اشخاص‌ داستاني‌ خود را تثبيت‌ كنند.

نقد ادبي‌ سياح‌ همان‌ نقد ادبي‌ ماركسيستي‌ است‌ كه‌ شيفتگي‌ به‌ رئاليسم‌ او را از عنصر ضمير ناخودآگاه‌ و تأثير آن‌ در خلق‌ هنر و ادبيات‌ اصيل‌ غافل‌ كرده‌ است‌. هم‌ از اين‌ روست‌ كه‌ به‌ نويسندگان‌ يادشده‌ بي‌اعتناست‌، در حالي‌ كه‌ نقد مدرن‌ مي‌كوشد در پس‌ ساختار ظاهري‌ واقعيات‌ عنصر ناخودآگاه‌ فكري‌ و فلسفي‌ را نيز بيرون‌ كشد و به‌ ضمير ناخودآگاه‌ انسان‌، كه‌ بخش‌ مهمي‌ از واقعيت‌ ذهني‌ آدمي‌ است‌، توجه‌ كند و ثابت‌ كند كه‌ فهم‌ و شناخت‌ ما از واقعيت‌ نسبي‌ است‌ و به‌ ميزان‌ استنباط‌ و برداشت‌ ما از واقعيت‌ بستگي‌ دارد.

اما فاطمة‌ سياح‌ كه‌ پرورش‌يافتة‌ آموزش‌ رسمي‌ اتحاد شوروي‌ است‌ و در تأثير اصول‌ اعتقادي‌ و احكام‌ جزمي‌ ژدانف‌، دبير كميتة‌ مركزي‌ حزب‌ كمونيست‌ و تئوريسين‌ آن‌ حزب‌، باليده‌ به‌ رئاليسم‌ با روايت‌ چرنيشفسكي‌ باور دارد كه‌ :

«تنها به‌ تصوير واقعيت‌ قانع‌ نمي‌شد. او از هنرمند خواستار بود كه‌ زندگي‌ را درست‌ تشخيص‌ دهد و درست‌ قضاوت‌ كند. به‌ اين‌ ترتيب‌ عالي‌ترين‌ شكل‌ رئاليسم‌ عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ تصوير واقعي‌ با افكار مترقي‌ توأم‌ باشد.»[1]

در اين‌جاست‌ كه‌ مي‌توان‌ پي‌ برد سياح‌ تنها به‌ «رئاليسم‌» به‌ عنوان‌ مكتبي‌ ادبي‌ اعتقاد ندارد كه‌ زندگي‌ را بدون‌ آرمان‌ و خيال‌ شاعرانه‌ توصيف‌ كند. او مي‌خواست‌ تصوير نويسنده‌ از زندگي‌ «درست‌» و همراه‌ با «افكار مترقي‌» باشد كه‌ مقصود او از «درست‌» البته‌ همان‌ «رئاليسم‌ سوسياليستي‌» و غرض‌ از «مترقي‌» همان‌ «ماركسيسم‌ روسي‌» است‌. در حالي‌ كه‌ رئاليسم‌ در فلسفه‌ انعكاسي‌ است‌ از واقعيات‌ عيني‌ خارجي‌ در ذهن‌. از اين‌ روست‌ كه‌ رفتار آدمي‌ حاصل‌ دريافت‌ها و تصورات‌ اوست‌ از واقعيات‌ عالم‌ خارج‌. هنرمند واقعيت‌ را با تخيل‌ خود مي‌آميزد و از واقعيت‌ محض‌ فرآوردة‌ تازه‌اي‌ مي‌آفريند كه‌ اثر هنري‌ است‌ وگرنه‌ ثبت‌ واقعيت‌ عالم‌ خارج‌ هنر نيست‌. تقليد است‌.

چنين‌ است‌ كه‌ شعر و داستان‌ از زندگي‌ است‌ كه‌ مايه‌ مي‌گيرد و از راه‌ خيال‌ است‌ كه‌ رشد مي‌يابد. ثبت‌ واقعيت‌ عيني‌ شعر و داستان‌ نيست‌، گزارش‌ است‌. اما سياح‌ و همفكران‌ او البته‌ رئاليسم‌ گوركي‌ و شولوخوف‌ را بر رمان‌هاي‌ نيمة‌ دوم‌ قرن‌ بيستم‌، از نوع‌ آثار پروست‌ و جويس‌، ترجيح‌ مي‌دهند.

به‌ نظر مي‌آيد يكي‌ از عوامل‌ تثبيت‌ عقيده‌ و سليقة‌ سياح‌ در رويكرد به‌ مكتب‌ رئاليسم‌ سوسياليستي‌ منابع‌ مطالعه‌ اوست‌ به‌ زبان‌ روسي‌ از انتشارات‌ دولت‌ سابق‌ شوروي‌ كه‌ حاوي‌ نظريات‌ جانب‌دارانة‌ تبليغاتي‌ در ادبيات‌ و هنر بوده‌ است‌. و اين‌ واقعيتي‌ قابل‌ فهم‌ است‌، زيرا فاطمة‌ سياح‌ در مسكو زاده‌ شده‌ و با تعليمات‌ و تلقينات‌ رسمي‌ مدرسه‌ و دانشگاه‌ دولتي‌ شوروي‌ رشد كرده‌ و در سي‌ سالگي‌ به‌ ايران‌ آمده‌ است‌. از اين‌ روست‌ كه‌ او «مترقي‌ترين‌ ادبيات‌ معاصر شوروي‌» را پيرو مكتب‌ رئاليسم‌ سوسياليستي‌ مي‌داند و اين‌ مكتب‌ را «مرحلة‌ نوين‌ تكامل‌ رئاليسم‌ سدة‌ نوزدهم‌ اروپا» مي‌شناسد و توسعة‌ رئاليسم‌ اجتماعي‌ در ايران‌ را وظيفة‌ اساسي‌ نويسندگاني‌ مي‌داند كه‌ موجب‌ كمال‌ يافتن‌ آن‌ در رمان‌ و داستان‌ مي‌شوند. رئاليسم‌ سوسياليستي‌ تنها به‌ بيان‌ حقيقي‌ و عيني‌ واقعيت‌ در متن‌ تاريخ‌ با توجه‌ به‌ عوامل‌ انقلابي‌ باور دارد و مثال‌ اعلاي‌ آن‌ را در آثار نويسندگاني‌ مانند گوركي‌ و شولوخوف‌ مي‌جويد.

دکتر فاطمه سیاح در زمان فارغ التحصیلی از دانشسرای عالی (1318)
دکتر فاطمه سیاح در زمان فارغ التحصیلی از دانشسرای عالی (1318)

سياح‌ در تأثير نقد اجتماعي‌ ويساريون‌ گريگوريچ‌ بلينسكي‌Vssarion Grigorierich Belinsky (1810-1848) بنيانگذار نقد ادبي‌ روسي‌ است‌ كه‌ چهرة‌ او در تاريخ‌ انديشة‌ اجتماعي‌ روسيه‌ درخشان‌ است‌. همو بود كه‌ همة‌ عظمت‌ و شوكت‌ پوشكين‌ را نماياند. كشف‌ و ارزيابي‌ لرمانتوف‌، گوگول‌، تورگنيف‌ و داستايفسكي‌ نيز كار او بود. با اين‌ همه‌ بلينسكي‌ كار ادبيات‌ و هنر را به‌ عنوان‌ «يك‌ سلاح‌ اجتماعي‌» رد مي‌كند و به‌ شاعران‌ يادآور مي‌شود كه‌ اگر شما شاعر باشيد شعر شما بي‌ آنكه‌ خودتان‌ بدانيد بر انديشه‌ها اثر خواهد كرد.[2]

برخلاف‌ بلينسكي‌ نيكلاي‌ گاروي‌لويچ‌ چرنيشفسكي‌ Nikoli Gavrilovich Chernyshevsky (1828-1889) انديشة‌ اصيل‌ و نبوغ‌ و بينش‌ اجتماعي‌ بي‌مانند بلينسكي‌ را نداشت‌ و از ژرفا و ذوق‌ و تفكر درخشان‌ او بي‌بهره‌ بود. نويسنده‌اي‌ بي‌استعداد بود كه‌ «شاهكار» او رمان‌ «چه‌ بايد كرد» است‌ با مضموني‌ آرمان‌خواهانه‌ كه‌ بي‌بهره‌ از ارزش‌ ادبي‌ و هنري‌ است‌.[3] اما سياح‌ او را به‌ عنوان‌ «دومين‌ فرد نامدار بزرگ‌ تاريخ‌ انتقاد روسيه‌» در كنار بلينسكي‌ قرار مي‌دهد. حال‌ آنكه‌ مدينة‌ فاضله‌اي‌ كه‌ چرنيشفسكي‌ در «چه‌ بايد كرد» ساخته‌ به‌ لحاظ‌ ادبي‌ سخت‌ ناهنجار است‌. هرچند كه‌ در اين‌ رمان‌ «انسان‌هاي‌ طراز نوين‌» جامعة‌ سوسياليستي‌ توصيف‌ شده‌ بر افكار و عقايد مردم‌ روسيه‌ تأثير بسيار كرده‌اند، اما نظريات‌ زيبايي‌شناختي‌ چرنيشفسكي‌ سخت‌ محدود است‌. او وظيفة‌ هنر را در ياري‌ رساندن‌ به‌ مردم‌ مي‌دانست‌ از اين‌ رو تورگنيف‌ و تولستوي‌ نتوانستند با اين‌ معلم‌ جزم‌انديش‌ و بيزار از هنر مدت‌ درازي‌ سر كنند. تولستوي‌ از او بيزار بود، چون‌ خلق‌ و خوي‌ روستايي‌اش‌ ملال‌آور بود. همه‌ چيز را از زاوية‌ «عقل‌» مي‌نگريست‌ و به‌ حرف‌هاي‌ خود سخت‌ باور داشت‌. درست‌ به‌ دليل‌ همين‌ جهان‌بيني‌ او بود كه‌ جوانان‌ متعصب‌ او را رهبر طبيعي‌ خود مي‌دانستند.[4]

شگفتا كه‌ فاطمة‌ سياح‌ نيز جهان‌بيني‌ او را تأييد مي‌كند، غافل‌ از اينكه‌ غرض‌ چرنيشفسكي‌ از آميختن‌ «افكار مترقي‌»، كه‌ همان‌ آرمان‌هاي‌ سوسياليستي‌ با «رئاليسم‌» موجب‌ گمراهي‌ است‌، زيرا كه‌ رئاليسم‌ در ادبيات‌ مي‌كوشد تا زندگي‌ را همان‌گونه‌ كه‌ هست‌ بدون‌ آرمان‌ بخشيدن‌ به‌ آن‌ توصيف‌ كند، حال‌ آنكه‌ در رئاليسم‌ سوسياليستي‌ واقعيات‌ موجود بر بنياد آرمان‌هاي‌ آينده‌ وصف‌ مي‌شود.

و اما نظر فاطمة‌ سياح‌ دربارة‌ استعداد زنان‌ در ادبيات‌ و هنر درخور بحث‌ است‌. او با آنكه‌ گفتارهايي‌ در بررسي‌ مقام‌ زن‌ در ادبيات‌ اروپايي‌ از قرن‌ شانزدهم‌ تا بيستم‌ ميلادي‌ نوشته‌ است‌، اما تأكيد كرده‌ كه‌ عدة‌ نويسندگان‌ زن‌ در قياس‌ با مردان‌ بسيار اندك‌ است‌، تا آن‌جا كه‌ در قرن‌ نوزدهم‌ در برابر دوازده‌ نويسندة‌ نامدار مرد تنها دو نويسندة‌ رمان‌ (ژرژ ساند و مادام‌ دوستال‌) را مي‌يابيم‌. حتي‌ در قرن‌ بيستم‌ كه‌ شركت‌ زنان‌ در كارهاي‌ ادبي‌ بيشتر شده‌ از ميان‌ شش‌ نويسندة‌ مرد تنها يك‌ نويسندة‌ زن‌ پديد آمده‌ است‌.

به‌ گمان‌ سياح‌ نويسندگان‌ زن‌ در تصوير حالات‌ اجتماعي‌ يك‌ دورة‌ تاريخي‌ ناتوان‌ بوده‌اند و هرگز نتوانسته‌اند رماني‌ به‌ تمام‌ معني‌ «اجتماعي‌» بنويسند. سياح‌ علت‌ را در محروميت‌ زنان‌ از قوة‌ مشاهدة‌ خارجي‌ مي‌داند. به‌ گمان‌ او هرچند قوة‌ مشاهدة‌ باطني‌ و نفساني‌ زنان‌ قوي‌ و در نوشتن‌ خاطرات‌ و زندگي‌نامة‌ شخصي‌ تواناست‌، اما تصوير صحنة‌ اجتماعي‌ يك‌ دورة‌ تاريخي‌ از زندگي‌ مردم‌ به‌ نيروي‌ مشاهدة‌ خارجي‌ نياز دارد كه‌ نويسندگان‌ زن‌ از آن‌ محرومند. آنها نمي‌توانند از حوزة‌ عواطف‌ و تأثرات‌ شخصي‌ خود خارج‌ شوند و وضع‌ اجتماعي‌ ملتي‌ را تصوير كنند. افزون‌ بر اين‌ سياح‌ علت‌ ناتواني‌ زنان‌ را در نوشتن‌ مقاله‌هاي‌ فلسفي‌ و نقد ادبي‌ و نمايشنامه‌ ناشي‌ از ناتواني‌ آنها از تجريد خود از عالم‌ درون‌ مي‌داند.

به‌ باور سياح‌ زنان‌ گذشته‌ از نويسندگي‌ در هنرهاي‌ نقاشي‌، معماري‌، مجسمه‌سازي‌ و حتي‌ رقص‌ و موسيقي‌ از قريحة‌ عالي‌ برخوردار نيستند و اگر اثري‌ از آنها در اين‌ هنرها به‌ جا مانده‌ نه‌ در ابداع‌ و ايجاد كه‌ در تقليد و ايجاد بوده‌ است‌. سياح‌ علت‌ اين‌ موضوع‌ را در خصلت‌ روحية‌ انفعالي‌ و تقليدي‌ زنان‌ و محروميت‌ ايشان‌ از نيروي‌ فعال‌ خلاق‌ جستجو مي‌كند، گذشته‌ از اين‌ نابرابري‌ توانايي‌ اندام‌هاي‌ بدن‌ زنان‌ و مردان‌ و موارد اختلاف‌ فيزيولوژيك‌ و بيولوژيك‌ را مؤثر مي‌داند؛ اينكه‌ بلوغ‌ جنسي‌ زنان‌ از مردان‌ زودتر صورت‌ مي‌گيرد اما روند رشد فكري‌ در آنها كندتر است‌ و احساسات‌ زنانه‌ و عواطف‌ مادرانه‌ بر تفكر و تعقل‌ غالب‌ مي‌شود. در نتيجه‌ در مردان‌ نيروي‌ عقل‌ و انديشه‌ و در زنان‌ شدت‌ و رقت‌ احساسات‌ آشكارتر است‌. از اين‌ روست‌ كه‌ حاصل‌ حساسيت‌ زنان‌ در هنر جز تقليد نيست‌ و ابداعي‌ صورت‌ نمي‌دهد، زيرا عامل‌ حساسيت‌ تأثر خارجي‌ است‌. در حالي‌ كه‌ ابداع‌ و آفرينش‌ هنري‌ بر اثر نيروي‌ تخيل‌ و عقل‌ صورت‌ مي‌گيرد و قواي‌ مجرد فهم‌ و هوش‌ موجب‌ آن‌ است‌. از اين‌ روست‌ كه‌ در آثاري‌ از هنر و ادبيات‌ انواع‌ انتزاعي‌ آنكه‌ از حوزة‌ حساسيت‌ها و تأثرات‌ شخصي‌ دور مي‌شود نام‌ زنان‌ كمتر ديده‌ مي‌شود.

سياح‌ در استنتاج‌ خود يادآور مي‌شود كه‌ طرح‌ چنين‌ فرضياتي‌ به‌ اين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ زن‌ پايين‌تر از مرد است‌، زيرا كه‌ به‌ گمان‌ او زن‌ نه‌ فروتر و نه‌ فراتر از مرد است‌ زن‌ با مرد تفاوت‌ دارد و همة‌ قال‌ و مقال‌ دانشمندان‌ بر سر يافتن‌ ريشه‌هاي‌ اين‌ تفاوت‌ است‌. تفاوتي‌ كه‌ ناشي‌ از جنسيت‌ است‌ و طبايع‌ هنري‌ نيز ناگزير از تأثير آن‌ بركنار نمي‌ماند.

دکتر ایرج پارسی نژاد ( عکس از شهاب دهباشی)
دکتر ایرج پارسی نژاد ( عکس از شهاب دهباشی)

در توضيح‌ اين‌ نظريات‌ علمي‌نما و تأثير كمبود و كاستي‌ ظرفيت‌هاي‌ جسمي‌ و مغزي‌ زنان‌ بر آثار خلاق‌ هنري‌ و ادبي‌ بايد يادآور شد كه‌ امروزه‌ در پي‌ پژوهش‌هاي‌ علمي‌ بطلان‌ اين‌ نظريات‌ ثابت‌ شده‌ است‌. هرچند كه‌ سياح‌ خود متذكر تأثير عوامل‌ اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعي‌ و محيطي‌ و آموزشي‌ و فرهنگي‌ در پرورش‌ و رشد استعدادهاي‌ هنري‌ و ادبي‌ زنان‌ شده‌ است‌، اما نابرابري‌ حقوق‌ زنان‌ با مردان‌ و بازداشتن‌ ايشان‌ از شركت‌ در كارهاي‌ اجتماعي‌ در هفتاد سال‌ پيش‌ واقعيتي‌ است‌ كه‌ آن‌ را نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت‌. گذشته‌ از اين‌ حضور شخص‌ فاطمة‌ سياح‌ در جامعة‌ دانشگاهي‌ ايران‌ با پيشينة‌ علمي‌ و اندوختة‌ سرشار در روسيه‌ خود مصداق‌ تأثير عامل‌ اجتماعي‌ و آموزشي‌ است‌. چشم‌پوشي‌ او از ده‌ زن‌ نويسنده‌ و شاعر در فهرست‌ برندگان‌ جايزه‌ نوبل‌ (در زماني‌ كه‌ او مقالة‌ خود را نوشته‌ (1319 / 1940) و تا به‌ امروز چهل‌ و يك‌ زن‌) گواهي‌ بر استعداد و توانايي‌ زنان‌ در هنر و ادبيات‌ خلاق‌ است‌. درگذشتن‌ از اين‌ واقعيات‌ از بانوي‌ دانشمندي‌ كه‌ خود از پيشوايان‌ نهضت‌ زنان‌ در ايران‌ بوده‌ و براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ حقوق‌ ايشان‌ مي‌كوشيده‌ غريب‌ است‌.

نكتة‌ آخر در تحليل‌ انتقادي‌ از آثار فاطمة‌ سياح‌ نثر فارسي‌ نارسا و گاه‌ نادرست‌ اوست‌. اقامت‌ درازمدت‌ او از بدو تولد تا دوران‌ درس‌ و مدرسه‌ و دانشگاه‌ در روسيه‌ موجب‌ شده‌ كه‌ فارسي‌ زبان‌ دوم‌ او باشد. از اين‌ رو در نوشته‌هاي‌ او به‌ فارسي‌ گاه‌ جمله‌هاي‌ مبهم‌ و نارسايي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ درك‌ معني‌ آن‌ دشوار است‌. با اين‌ همه‌ از آنجا كه‌ انديشه‌ بر زبان‌ او غالب‌ آمده‌ است‌ مترادفات‌ و درازنويسي‌ و تكرار كمتر در نثر او ديده‌ مي‌شود.

 

حاصل گفتار

فاطمة‌ سياح‌ هرچند از زندگي‌ چهل‌ و پنج‌ سالة‌ خود چهارده‌ سالي‌ بيشتر مجال‌ نيافت‌ كه‌ دانشجويان‌ ايراني‌ را از درس‌ و دانش‌ خود بهره‌مند كند، اما او را مي‌توان‌ بنيانگذار درس‌ نقد ادبي‌ و ادبيات‌ تطبيقي‌ در دانشگاه‌ ايران‌ دانست‌. او نخستين‌ استادي‌ است‌ كه‌ با آگاهي‌ از نظريات‌ نقد ادبي‌ جديد جهان‌، نسل‌ جوان‌ ايراني‌ را با مباني‌ و معيارهاي‌ نقد علمي‌ آشنا كرد.

هرچند دانش‌ فاطمة‌ سياح‌ از ميراث‌ ادبيات‌ ايران‌ محدود بود، اما تسلط‌ او بر زبان‌ و ادبيات‌ روسي‌ و فرانسوي‌ و انگليسي‌ و آلماني‌ و ايتاليايي‌ تا به‌ آنجا بود كه‌ درس‌ او را در نقد و سنجش‌ ادبيات‌ به‌ شيوة‌ علمي‌ براي‌ دانشجويان‌ تازه‌جو و نوانديش‌ ايراني‌ آموزنده‌ و جذاب‌ مي‌كرد.

تحليل‌ انتقادي‌ او در راي‌ و نظر شرقي‌شناسان‌ اروپايي‌ دربارة‌ ادبيات‌ ايران‌ و نقد و ارزيابي‌ عالمانة‌ او از اسناد و مدارك‌ ايشان‌ با دانش‌ و دليري‌ و اعتماد به‌ نفس‌ همراه‌ بود.

خطابة‌ او در معرفي‌ نقد ادبي‌ در نخستين‌ كنگرة‌ نويسندگان‌ ايران‌ معني‌ و معيار نقد ادبي‌ نظري‌ را طرح‌ كرد و توضيح‌ داد كه‌ انتقادهاي‌ تاريخي‌ در ادبيات‌ در حوزة‌ تحقيق‌ ادبي‌ است‌، در حالي‌ كه‌ كار نقد نظري‌ جستجوي‌ مسير تكامل‌ ادبيات‌ و آشكار كردن‌ ضعف‌ و قوت‌ آثار ادبي‌ است‌.

فاطمة‌ سياح‌ در نقد خود بر عنصر «مشاهده‌» تأكيد مي‌كند و آن‌ را در كار آفرينش‌ ادبي‌ بسيار مهم‌ مي‌داند. توصية‌ سياح‌ بر تقويت‌ قوة‌ مشاهده‌ براي‌ شاعران‌ و نويسندگان‌ ايراني‌ كه‌ بنياد كار خود را بر خيال‌پردازي‌ گذاشته‌ بودند سودمند و كارساز بود، زيرا به‌ گمان‌ او سبك‌ شاعر و نويسنده‌ وابسته‌ به‌ طرز مشاهدة‌ اوست‌ و به‌ دوره‌ و شيوة‌ زندگي‌ او ربطي‌ ندارد.

سياح‌ با آگاهي‌ ستايش‌انگيز خود بر دقايق‌ آثار رمان‌نويسان‌ بزرگي‌ چون‌ تولستوي‌، داستايفسكي‌، بالزاك‌، فلوبر، ديكنز و ديگران‌ و تدريس‌ و تحقيق‌ و تحليل‌ آثار ايشان‌ و مناظرة‌ مستدل‌ با احمد كسروي‌ كوشيد تا اين‌ نوع‌ از شاهكارهاي‌ هنر جهاني‌ را به‌ جامعة‌ ايراني‌ بشناساند. او نخستين‌ منتقد ادبي‌ ايران‌ است‌ كه‌ با رويكردي‌ عالمانه‌ و روشمند به‌ بحث‌ دربارة‌ تاريخ‌ تطور رمان‌ و رمان‌نويسان‌ جهان‌ پرداخته‌ است‌. روشن‌بيني‌ انتقادي‌ او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ با همة‌ تقيّد خود به‌ مكتب‌ رئاليسم‌، سوسياليستي‌ در بررسي‌ آثار نويسنده‌اي‌ مانند داستايفسكي‌ به‌ جاي‌ اتهام‌ بيمارگونگي‌ و وهمناكي‌ آثارش‌ از استادي‌ او در بيان‌ رنج‌ انساني‌ بگويد و هنرمندي‌ او را در ستمي‌ كه‌ بر انسان‌ مي‌رود بستايد.

سياح‌ در ميان‌ انواع‌ نثر فارسي‌ بر ضرورت‌ نمايشنامه‌نويسي‌ تأكيد مي‌كند و يادآور مي‌شود در زماني‌ كه‌ نويسندگان‌ اروپايي‌ با نوشتن‌ نمايشنامه‌ نوعي‌ مهم‌ از انواع‌ جديد ادبي‌ را مي‌آزمودند، منشيان‌ و دبيران‌ عصر صفوي‌ و قاجار با تقليد و تكرار راه‌ انحطاط‌ را طي‌ مي‌كردند. او آثار نمايشي‌ معاصر ايران‌ را، كه‌ شامل‌ كمدي‌هاي‌ عامه‌پسند و نمايشنامه‌هاي‌ تاريخي‌ و يا ملودرام‌هاي‌ احساساتي‌ بود، نازل‌ و بي‌ارزش‌ مي‌داند و خواستار آفرينش‌ انواع‌ هنرمندانة‌ آن‌ است‌.

فاطمة‌ سياح‌ در بحث‌ از سنت‌ و نوآوري‌ در ادبيات‌ اين‌ دو را در ستيز با هم‌ نمي‌داند، بلكه‌ ميان‌ آنها چنان‌ پيوندي‌ مي‌يابد كه‌ نوآوري‌ را بدون‌ تكيه‌ بر سنت‌ ميسر نمي‌داند. با اين‌ همه‌ گمان‌ دارد كه‌ در ادبيات‌ معاصر ايران‌ سنت‌ بر نوآوري‌ و نظم‌ بر نثر غلبه‌ دارد. نثر فارسي‌ و انواع‌ آن‌ پيشرفت‌ چنداني‌ نكرده‌ است‌ و در شعر نيز بيشتر تقليد و پيروي‌ از شيوة‌ گذشتگان‌ است‌ كه‌ رواج‌ دارد. ناگفته‌ نماند كه‌ اين‌ نظر سياح‌ ناظر به‌ وضع‌ زمانة‌ او بوده‌ كه‌ البته‌ در سال‌هاي‌ بعد تغيير يافته‌ است‌.

فاطمة‌ سياح‌ در طرح‌ مباحث‌ گوناگون‌ از زنان‌ ايران‌ مقاله‌هايي‌ دربارة‌ زن‌ و هنر و ادبيات‌ نوشته‌ است‌ و با باريك‌بيني‌ واقع‌بينانه‌اي‌ به‌ بررسي‌ مسائل‌ آن‌ پرداخته‌ است‌. به‌ گمان‌ او قريحة‌ زنان‌ در نقاشي‌ و موسيقي‌ از نظر آفرينش‌ به‌ حدّ مردان‌ نمي‌رسد و در تئاتر و نمايش‌، اگرچه‌ از حيث‌ تقليد با مردان‌ برابري‌ مي‌كنند، اما از جنبة‌ ابتكار تقريباً بي‌بهره‌ مي‌مانند. سياح‌ علت‌ اين‌ نابرابري‌ را تنها اوضاع‌ و احوال‌ حاكم‌ بر زندگي‌ زنان‌ نمي‌داند و مي‌كوشد علل‌ عقب‌ماندگي‌ زنان‌ را از مردان‌ در هنر در عوامل‌ ديگري‌ بجويد كه‌ البته‌ محل‌ نزاع‌ و درخور بحث‌ است‌.

و اما فاطمة‌ سياح‌ گذشته‌ از پژوهشگري‌ در كار تدريس‌ استادي‌ دانا و كاردان‌ بود. او شاگرداني‌ چون‌ پرويز ناتل‌ خانلري‌، زهرا كيا (خانلري‌)، سيمين‌ دانشور، احمد سميعي‌ گيلاني‌، ابوالحسن‌ نجفي‌ و بسياراني‌ ديگر را پرورد كه‌ گذشته‌ از آموزش‌ و فرهنگ‌ كهن‌ حاكم‌ بر دانشگاه‌ در جستجوي‌ كسب‌ مفاهيم‌ نوين‌ جهاني‌ از ادبيات‌ و هنر بودند و به‌ سهم‌ خود به‌ فرهنگ‌ و ادبيات‌ ايران‌ خدمت‌ بسيار كردند.

آرا و نظريات‌ انتقادي‌ فاطمة‌ سياح‌ در زمانة‌ خود بديع‌ و نوآور بود. نگاه‌ و نگرش‌ او در جهت‌ تحول‌ و تجدد و در انتقاد از بازگشت‌ به‌ سنت‌هاي‌ ادبي‌ است‌. او هرچند در ارزيابي‌هاي‌ خود از ادبيات‌ و هنر از تأثير معيارهاي‌ ايدئولوژي‌ حاكم‌ در روسيه‌ بركنار نمانده‌ بود با اين‌ همه‌ مي‌كوشيد دانشگاهيان‌ را با مفهوم‌ علمي‌ نقد كه‌ از آن‌ بي‌خبر بودند آشنا كند.

نظريات‌ او با همة‌ انتقادي‌ كه‌ بر آنها وارد است‌ از نظر تاريخي‌ مهم‌ و درخور توجه‌ است‌.

[1]. نقد و سياحت‌، مجموعة‌ مقالات‌ و تقريرات‌ دكتر فاطمه‌ سياح‌، به‌ كوشش‌ محمد گلبن‌، تهران‌، 1354، ص‌ 275.

 

[2]. Isaiah Berlin, Russian Thinkers, London, 1978, pp. 159-160.

 

[3]. ibid, p. 224.

 

[4]. ibid, pp. 228-229.