قدمت پاسارگاد و تخت جمشيد /جليل اخوان زنجانى


در كتاب المدخل الكبير نام «ثور ايل» در ذيل صورت حوت در مواليد آمده است. اكنون‌ ببينيم اين صورت چيست و درباره آن چه به رشته تحرير آمده است.

اين نام از دو جزء تركيب شده است. يكى «ثور» به معنى گاو است و دومى‌«ايل» است كه خداست و در مجموع به معناى «خداى گاو» است كه آن را در جلوى معابد، به‌ شكل سنگ‌نگاره و مجسمه قرار مى‌دادند تا از ورود ارواح ناپاك جلوگيرى كند. تخت‌جمشيد نيز كه پرستشگاهى بوده در جلوى آن خداى گاو به چشم مى‌خورد كه‌ براى حفاظت از تخت‌جمشيد در سرپله‌ها وجود دارد. مردم و پادشاهان ديگر كشورها پيشكش‌هاى خود را براى معبد مى‌فرستاده‌اند و نشانه آن در سنگ‌نگاره‌هاى‌ تخت‌جمشيد موجود است. همچنين پله‌هاى تخت‌جمشيد كه به صورت پله‌هاى كوتاه‌ است از آن جهت بوده كه كاهن‌ها به آسانى از آن بالا روند.

در پاسارگاد، تصويرى هست كه همانند آن را در خرابه‌هاى نينوى مى‌توان ديد و از اين سنگ‌نگاره مى‌توان قدمت پاسارگاد را به تقريب حدس زد و فهميد كه پاسارگاد، مربوط به كوروش هخامنشى نيست و كاخ هم نبوده است بلكه معبد بوده و نيز آرامگاه‌ بوده است. براى اثبات آن به كتاب تورات رجوع مى‌كنيم و از واقعه يونس بهره مى‌گيريم‌ كه در قرن نهم پيش از ميلاد بوده و در دايره‌المعارف بروك هاوس‌ آمده كه يونس در قرن‌ هشتم پيش از ميلاد مى‌زيسته و كوروش نيز در قرن ششم قبل از ميلاد بوده است.

يكى از واقعيات تاريخى كه به‌صورت اسطوره درآمده است بلعيدن ماهى يونس‌ راست.

در تورات[1] آمده است: و كلام خداوند بر يونس بن امتاى نازل شده گفت: برخيز و به نينوى شهر بزرگ برو و بر آن ندا كن زيرا كه شرارت ايشان به حضور من برآمده است. اما يونس برخاست تا از حضور خداوند به ترشيش فرار كند و به يافا فرود آمده كشتى يافت‌ كه عازم ترشيش بود. پس كرايه‌اش را داده سوار شد تا همراه ايشان از حضور خداوند به‌ ترشيش برود. خداوند باد شديدى بر دريا وزانيد كه تلاطم عظيمى در دريا پديد آمد چنان كه نزديك بود كه كشتى شكسته شود (باب اول، آيه 15). پس (اهل كشتى) يونس‌ را برداشته در دريا انداختند و دريا از تلاطمش آرام شد (باب دوم، آيه 10)…، و اما خداوند ماهى بزرگى پيدا كرد كه يونس را فرو برد و يونس سه روز و سه شب در شكم‌ ماهى ماند (باب اول، آيه 17)… پس خداوند ماهى را امر فرمود و يونس را بر خشكى‌ قى كرد (باب دوم، آيه 10). آنگاه يونس برخاسته بر حسب فرمان خداوند به نينوى رفت‌ و نينوى شهر بسيار بزرگ بود كه مسافت سه روز داشت و يونس به مسافت يك روز داخل شهر شده… (باب سوم، آيه 3).

در ترجمه طبرى آمده يونس مدت چهل روز در شكم ماهى بود: «و يونس از شهر نينوى بود و آنجا نشستى. و اين نينوى ناحيتى است به زمين موصل، و هفت شهر بود و همه بت‌پرست بودند. خداى عز و جل يونس را بديشان فرستاد. يونس پيغامبرى خويش‌ برايشان عرضه كرد، و ايشان را از بت پرستيدن نهى كرد و به خداى عز و جل بازخواند بيست سال، و ايشان هيچ سخن وى نشنيدند و دست از بت پرستيدن باز نداشتند…

يونس چون برفت به لب دريا رفت و خواست كه او را باز نيابند، پس چون به لب دريا رسيد كشتى همى آمد پر مردم و پر بازرگانان. چون كشتى فرارسيد يونس بدان كشتى اندر نشست. خداى عز و جل آن ازو نپسنديد… و چون بدان كشتى اندر شد خداى تعالى‌ وحى كرد به سوى آن ماهى كه نام او نون بود، او را گفت برو و آن كشتى را بگير و مر يونس را به شكم خويش اندر جاى كن و شكم تو زندان اوست، نگر تا او را هيچ نيازارى‌ كه او روزى تو نيست. پس آن كشتى همى رفت تا به ميان دريا برسيد… آن ماهى از جايگاه بيامد، و دهن پهن باز كرده و آن مردمان او را بيرون انداختند، و آن ماهى او را بر ربود، و هيچ اندام از يونس نيازارد… پس همچنان يونس به شكم ماهى اندر همى بود چهل روز… آن ماهى پس از آن به چهل روز كه بر شكم ماهى اندر داشته بود بيامد، و بر كنار آن دريا برآمد، آن جايگاه كه يونس اندر كشتى نشست، و يونس را از گلو برآورد بر لب دريا نشاند… پس يونس برخاست و برفت تا بدين شهر نينوى برسيد»[2].

در تاريخ طبرى اشاره‌اى است كه دلالت مى‌كند واقعه يونس در خليج فارس اتفاق‌ افتاده است: «چنانكه گفته شد يونس از دهكده‌اى از موصل بود كه آن را نينوى گفتند. و قوم وى بت‌پرست بودند و خدا يونس را برانگيخت تا از بت‌پرستى منعشان كند… و يونس خشمگين شد و سوى كشتى رفت و بر آن نشست و كشتى بماند و پيش و پس‌ نرفت، و قرعه زدند و نام او شد و ماهى بيامد و دم تكان مى‌داد و ندا آمد كه اى ماهى، ما يونس را روزى تو نكرديم بلكه ترا حرز و نمازگاه وى كرديم.

و ماهى او را ببلعيد و از آنجا ببرد تا از اُبُلّه گذشت سپس او را ببرد تا از دجله گذشت‌ و باز او را ببرد تا در نينوى انداخت…»[3].

جلیل اخوان زنجانی
جلیل اخوان زنجانی

به طورى كه طبرى نوشته است اين ماجرا بين نينوى و اُبُلّه (= واقع در خليج فارس) اتفاق افتاده است و اين مسئله چنان معنا مى‌دهد كه از اُبُلّه تا نينوى، يونس با ماهى همراه‌ است و نه چنان بوده كه نويسنده آمريكانا تصور كرده و مى‌گويد اين واقعه در دريايى در خليج عرب (= بحر احمر = درياى اريتره) اتفاق افتاده است.

در اينجا لازم است توضيحى درباره شهر اُبُلّه بدهم.

ثعالبى نوشته است: «شهر بهمن شير را (بهمن شير) بنا كرد كه اُبُلّه ناميده مى‌شد»[4].

طبرى‌[5] نوشته است: «ابوبكر صديق بدو (خالد) نوشت كه سوى عراق رو و از دروازه‌. هند يعنى اُبُلّه آغاز كن و با پارسيان و اقوام ديگر كه در قلمرو شاهى آنها هستند الفت‌ انداز».

چون از اُبُلّه به هند و سند مى‌رفتند، اين محل را دروازه هند مى‌ناميدند چنانكه در شهر بغداد دروازه‌اى بود كه به آن دروازه خراسان مى‌گفتند و هر كس كه مى‌خواست به‌ خراسان برود از اين دروازه مى‌رفت.

در زمان اردشير پسر شيرويه دولت ساسانى، آشوب و هرج و مرج بسيار شدت‌ گرفته بود و طبرى نوشته است: «پس از آن، خالد حركت كرد و بلد وى را رافع بود و با هر سه گروه در حفير وعده نهاد كه آنجا فراهم آيند و با دشمن پيكار كنند كه آنجا دروازه هند بود و معتبرترين و استوارترين مرز كشور پارسيان بود و مرزدار آنجا در خشكى با عربان و به دريا با هندوان پيكار مى‌كرد»[6].

مسعودى ذيل ملوك موصل و نينوى كه آثوريانند مى‌نويسد: «نينوى روبروى موصل‌ است و دجله ميانشان فاصله است كه در ولايت موصل مابين قردى و مازندى مى‌رود. اكنون يعنى به سال سيصد و سى و دو نينوى شهرى ويرانه است و دهكده‌ها و مزرعه‌ها دارد. خدا يونس بن متى را به مردم آنجا فرستاد و هنوز آثار نقشها و بتان سنگى كه بر چهره آنها خطوطى است آنجا نمودار است. بيرون شهر تلى است كه مسجدى بر آن‌ هست و هم آنجا چشمه است كه به نام چشمه يونس پيمبر عليه‌السلام معروف است و مردم ناسك و عابد و زاهد بدين مسجد روند»[7].

تمام ماجراى يونس در شهر نينوى بوده است و چنانكه مسعودى مى‌گويد نينوى روبروى موصل است و دجله ميانشان فاصله است و ترشيش كه در تورات آمده‌ نمى‌دانيم كجا است. ابوريحان بيرونى اين شهر را از شهرهاى شام به شمار آورده چون‌ سابق بر اين شام يونانى‌نشين بوده است‌[8]. بيرونى مى‌نويسد: «صوم نينوى چيست. نينوى. نام شهركى است به شام. و اين شهر يونس پيغامبر عليه‌السلام است. و نام يونس يونان‌ است و نزديك ترسا آن چنانست كه او به شكم ماهى سه شباروز است و آن علامتى بود ببودن عيسى زير زمين نيز سه شباروز، وين صوم نينوى نيز سه روز باشد پيش از روزه‌ بزرگ ترسايان به سه هفته. و اول او روز دوشنبه و فطرش روز پنجشنبه».[9]

به نظر مى‌آيد كه شهمردان رازى از وى پيروى كرده و درباره صوم نينوى چنين نوشته‌ است: «صوم نينوى، چنين گويند كه نينوى نام ده يونس عليه‌السلام است كه به يونان از شكم ماهى بيرون آمد و مدت سه روز روزه دارند و هميشه ابتدا روز دوشنبه بود و بيست و يك روز پس از روزه بزرگ».[10]

بروسيوس شكل ماهى را يا خود در معبد نينوى ديده بود يا وصف آن را شنيده بود و يا داستان را از كتاب‌هاى پيش از خود نقل كرده است. شرحى را كه بروسيوس مى‌دهد در سنگ‌نگاره شهر خراب نينوى مى‌توان ديد. در اين شكل شخصى كه پوست ماهى را پوشش خود قرار داده است احتمالاً خادم يا از دين‌داران يا كاهن بوده است.

بايد چنين بوده باشد كه يونس به اين دين وارد شده و كيش و آيين‌هاى اهالى شهر نينوى را قبول كرده و پوشش ماهى را به برِ خود كرده است و پس از سه روز بنا به گفته‌ تورات، يا چهل روز بعد، از كرده خود پشيمان شده به آيين خود برگشته است.[11]

اين عكس را از سنگ‌نگاره پاسارگاد ارائه مى‌دهيم كه همانند آن را در نينوى مشاهده‌ مى‌كنيم؛ اما در پاسارگاد سنگ‌نگاره بسيار آسيب ديده و فقط قسمتى از ماهى را مى‌توان‌ ديد. ما آن عكس را در اينجا مى‌آوريم.

حال به واقعه يونس برمى‌گرديم كه وى در شكم ماهى رفته است. در پيش آورديم كه‌ به نوشته تورات، يونس چهل روز يا به عقيده نصارى سه روز در شكم ماهى ماند. سه يا چهل روز در شكم ماهى ماندن را كسى نمى‌پذيرد و قابل پذيرفتن هم نيست؛ اما بروسيوس كاهن بزرگ مردوك در حدود سال 281 قبل از ميلاد، سه كتاب براى‌ آنطوخوس سلوكى (282 281 ق. م.) نوشت. اسم كتاب به يونانى خالد ايكا (=Chaldaika) بوده كه ايكا همان ناحيه كلده است. در كتاب اول، اساطير و افسانه‌هاى‌ بابلى تا طوفان نوشته شده لكن كتاب او به ما نرسيده است؛ اما نوشته‌ها و اقتباساتى كه‌ يوسف فلاديوس، آفريكن و اوسوبوس از برس (=berose) كرده در دست است‌[12].

اين واقعه يونس و ماهى كه نقش آن در نينوى و پاسارگاد موجود است ما را مى‌تواند راه‌برى كند كه نخست پاسارگاد و نينوى در چه زمانى ساخته شده‌اند، دوم اينكه داستان‌ ماهى كه از دريا برآمده و مساحى و رشتن و هنر را به انسان ياد داده در چه روزگارى بوده‌ است.

در كتاب خلق الانسان و العالم‌ آمده است: «در سرزمين بابل، آنجا گروه بزرگى از بشر بودند و در حالتى از برترى بر شبه حيوانات برى (خشكى) زندگى مى‌كردند. در سال‌ اول (يعنى در سال اول از پادشاهى پادشاه اول قبل از طوفان) ظاهر شد خارج از دريا… در مكانى چسبيده بابل، حيوانى كه اسمش اوانس بود. جسم آن كاملاً شبيه به بدن ماهى‌ بود (ولكن) سرش بشرى (= انسان) بود كه زير سرِ ماهى رسته بود و همچنين دو پاى‌ بشرى كه در موخر ماهى رسته بود و صدايش صداى انسان بود. عكسى از آن تا روزگار ما حفظ است‌[13]… اين حيوان خودش در روز با بشر وقتش را مى‌گذراند بدون آنكه به هيچ‌ غذايى نزديك شود. و منتقل داد به بشر دانش ادب و علوم و انواع حرفه‌ها را، و چگونگى ساختن شهرها و تأسيس هيكل‌ها را، و ياد داد و كيفيت وضع قوانين و مساحت كردن زمين و انواع حرفه‌ها را به او ياد داد. و (كاشتن) بذر و چيدن ميوه به ايشان‌ انتقال داد به بيانى كوتاه، و هر آنچه را كه به زندگى شهرنشينى تعلق داشت. و از آن به‌ بعد، چيز جديدى به آنچه او نقل كرده كشف نشده. ولكن هنگامى‌كه خورشيد غروب‌ مى‌كرد، حيوان اوانس به دريا برمى‌گشت جايى كه در آب فرو مى‌رفت تا شب را در اعماق بگذراند. چرا كه او خشگى دريايى بود (يعنى هم در خشگى مى‌توانست زندگى‌ كند و هم در دريا)»[14].

در آن زمان بروسيوس، لباس اهل معبدها يا هيكل‌ها به كلى فراموش شده بود چون‌ مدت بسيارى از آن گذشته بود و از اينجاست كه وى آنها را انسان‌هايى دريايى مى‌نامد. ممكن است تصور بروسيوس از انسان دريايى كه همه چيز را به انسان ياد داد از آنجا نشأت گرفته باشد كه چون در زمان وى، از زمان جم پادشاه ايران مدت بسيارى گذشته‌ بود و واژه جم (= يم‌[15]) به معناى دريا رود است، بروسيوس تصور كرده كه مردى از دريا.

بيرون آمده كه نام او اوانس بوده كه در واقع همان جم پادشاه ايران بوده است كه مساحى‌ و رشتن و بافتن را به مردم ياد داده و احتمالاً بروسيوس از تصور انسان در پوشش ماهى‌ در پاسارگاد يا نينوى اطلاع داشته است.

اوانس يك نام يونانى است و از آنجا كه بروسيوس اين كتاب را براى آنطيوس به زبان‌ يونانى نوشته است، اوانس بايد شكل يونانى شده «ارموكا» باشد كه ارموكا خود واژه‌اى‌ سومرى است.

به نظر نگارنده، داستان «پوسيدون» كه خداى درياست و با 50 دخترش در دريا زندگى مى‌كند برگرفته از داستان «جم» بوده است.

با توجه به توضيحاتى كه آمد مى‌توان نتيجه گرفت كه در زمان نوشته شدن تورات از داستان يونس نيز اطلاع ناچيزى در دست بوده است. چه تورات به گفته بروك هاوس در حدود سال 200-400 ق.م. نوشته شده است و نتيجة ديگر آن كه معبد نينوى چند هزار سال پيش از عصر يونس بنا شده بود. همچنين مى‌توان زمان جم و طوفان را تخمين زد.

دربارة جم در متون تاريخى آمده است: «جمشيد اول كسى بود كه تأسيس بنيان عدل‌ و ملك كرد و تشييد قواعد سلطنت آغاز نهاد و زر و نقره را از معادن استخراج كرد و آلت‌ حرب از آهن‌[16] و پولاد بساخت و اسب و ديگر دوّاب را نگاه داشت چه پيش از او وحشى بودند»[17]. در اخبار الطوال‌ آمده است: «از قول ابن مقفع روايت مى‌كنند كه مى‌گفت مردم.

عوام ايران و اشخاص نادان مى‌پنداشتند جم شاه، همان سليمان پسر داود پيغمبر است‌ ولى اين پندار اشتباهى بيش نيست زيرا فاصلة زمانى بين سليمان و جم بيش از سه‌هزار سال است»[18]. ثعالبى گويد: «جمشيد را به اختصار جم نيز مى‌نامند و گفته‌اند كه او.

سليمان بن داود كه بر او سلام باد بوده است و اين به كلى محال و خطاى بزرگ است كه‌ ميان آن دو بيش از دوهزار سال فاصله است… جم به دهش و نيكويى پرداخت و به‌ ساختن جنگ‌افزارها و زره و زين و لگام و ديگر افزارها و وسايل راهنمايى كرده سپس به‌ رشتن ابريشم و كج و كتان و پنبه و فراهم آوردن جامه‌هاى رنگارنگ از آنها و دوختن و پوشيدن آنها فرمان داد… آنگاه با اهريمنان سركش به جنگ پرداخت و سخت بماليدشان‌ و آنان را در بريدن سنگها و صخره‌هاى كوه‌ها و سنگواره‌ها و فراهم آوردن سنگهاى‌ رخام و گچ و آهك و زرنيخ و ساروج و به كار بردن آنها را بناهاى كلان و كاخهاى بلند و حمامها و چرخ چاه و سنگهاى آسيا و بستن پل‌هاى كوچك و بزرگ و بيرون كشيدن طلا و نقره، مس و سرب و قلع از كانهاى سخت به كار گرفت».[19] طبرى همين مطالب را به صورت خلاصه آورده است.[20]

در اينجا، گفته طبرى در اين باره كه «جم با اهريمنان سركش به جنگ پرداخت و… آنان را در بريدن سنگها و صخره‌هاى كوه‌ها و سنگواره‌ها… به كار گرفت» قابل تأمل‌ است. به نظر نگارنده Megalith‌ها نام كسانى است كه بناهاى بزرگ مى‌ساختند كه‌ 2500 سال پيش از ميلاد از ميان رفتند. مهندسين آنان بناهايى مى‌ساختند كه سنگ‌هاى‌ آن، 20 تن وزن داشت.[21]

يكى از اين بناها، بناى تخت‌جمشيد است كه اگر به داريوش اول نسبت دهيم، نمى‌توان تصور كرد كه اين همه سنگ‌تراش در آنجا كار مى‌كردند. چه‌گونه مى‌توان در آنجا زندگى كرد. يك تالار تخت‌جمشيد تنها صد سال زمان مى‌برد تا ساخته شود و چنين سنگ‌هاى بزرگى كه بر روى ستون‌هاى با عظمت است، گمان نمى‌رود كار مهندسين دوره هخامنشى باشد. سازندگان آنها چه كسانى بوده‌اند معلوم نيست. در منابع عربى و فارسى سخن از ديوان و اهريمنان است و ديوان كارهاى بزرگ مى‌كرده‌اند و به هر كارى دانا بوده‌اند و مهندسين بناهاى بزرگ همين Megalith بودند كه در زمان‌ گيومرث بودند و سيامك به دست اهريمنان كشته شده است و ديوان تا عصر تهمورثِ ديوبند و جمشيد بوده‌اند و پس از آن منقرض شده‌اند.

در مورد پاسارگاد و تخت‌جمشيد به نظر نگارنده مانند شهر نينوى است و اين هر سه‌ معبد تقريباً در يك زمان ساخته شده‌اند. چون باقى‌مانده سنگ‌نگاره تكه ماهى كه در پاسارگاد موجود است، همانند شكل ماهى معبد شهر نينوى است.

پاسارگاد را در دوره اخير كاخ كوروش دانسته‌اند و كمبوجيه پدر كوروش در شهر شوش كه پايتخت بوده زندگانى مى‌كرده است و داريوش بزرگ كاخ خود را در شهر شوش ساخته است؛ اما پاسارگاد نيز مانند تخت‌جمشيد يك معبد بوده است كه افراد و پادشاهان هداياى خود را براى معبد مى‌فرستاده‌اند؛ اما معبد به دستور گئومات مغ‌ خراب شد.

داريوش هخامنشى گويد: «… من پرستشگاه‌هايى را كه گئومات مغ ويران كرده بود مرمت نمودم».[22] خراب كردن معابد تقريباً در هر دوره‌اى معمول بوده است و خشايارشا.

در كتيبه خود در تخت‌جمشيد مى‌گويد: «در ميان اين كشورها جايى بود كه قبلاً ديوها پرستش كرده مى‌شدند. پس از آن بخواست اهورامزدا من آن معبد ديوها را خراب كردم‌ و اعلان نمودم «ديوها پرستش كرده نخواهند شد»، جايى كه قبلاً ديوها پرستش كرده‌ مى‌شدند در آنجا من اهورامزدا و «ارت» را با فروتنى پرستش كردم».

در پايان نگارنده بيان اين مطلب مهم را ضرورى مى‌داند كه ترشيش كجاست.

در ابتداى مقاله به نقل از تورات گفتيم كه: «اما يونس برخاست تا از حضور خداوند به ترشيش فرار كند و به يافا فرود آمد…». در دائره‌المعارف بروك هاوس‌ آمده: «اين‌ شهرى است كه در تورات آمده احتمالاً همان شهر طرسوس است». در لغت‌نامه دهخدا نيز گفته شده: «خداوند وى (يونس) را مأمور فرمود كه رفته بر ضد نينوى نبوت نمايد (هنگام سلطنت يربعام دوم يا در سال 825 ق.م)… و ماهى عظيمى وى را بلعيد و پس از سه روز به ساحل كه محتملاً صيدون (لبنان) نزديك بود افكند. و دوباره مأموريت يافت‌ و به نينوى رفت و به هدايت قوم خويش پرداخت…».

در تورات نام «يافا» آمده است كه يونس در آنجا كشتى يافت كه به ترشيش فرار كند. به نظر نگارنده اين مطلب قابل تأمل است و چون بعد بيرون آمده از دهان ماهى تا نينوى‌ بنا به گزارش تورات، فقط سه روز راه بوده اما يونس اين مسافت را در مدت يك روز طى‌ كرده  است و اين مطلب غيرقابل قبول است. گفتنى است از يافا تا نينوى در حدود 800 كيلومتر به خط مستقيم راه است و اين مسافت را يونس نمى‌توانسته در عرض يك روز بپيمايد و همانطور كه مسعودى نوشته است: «نينوى روبروى موصل است و رود دجله‌ ميانشان فاصله است».[23]

به نظر نگارنده اين واقعه در رودخانه دجله و خليج فارس اتفاق افتاده است؛ اما چون‌ تورات به يافا در ساحل مديترانه اشاره مى‌كند از زمان دور نويسندگان تصور كرده‌اند كه‌ اين واقعه در حدود درياى مديترانه اتفاق افتاده است. شاهد بر اين مدعا، مطلبى است‌ كه در دائره‌المعارف فرانسه‌[24] ذيل اوانس آمده است: «اوانس خداى كلدانى با بدن ماهى و سر و پاى انسان از درياى اريتره بيرون آمده كه به انسانها زراعت و صنعت بياموزد. اين‌ افسانه اشاره‌اى است به روايت پيدايش نسل كلدانى‌ها از ناحيه دريا».

چنان كه مى‌دانيم بحر قلزم در ادامه درياى اريتره (= خليج عرب = درياى سرخ يا درياى احمر) است و نويسنده گمان كرده كه ماجراى اوانس كه به شكل ماهى بوده از درياى اريتره[25]‌ كه همان خليج عرب است بيرون آمده است. امريكانا نيز دچار همين‌ اشتباه شده و تصور كرده كه اوانس از خليج عرب (= خليج احمر) برآمده است. و از اين‌ جهت است كه گفته شده اوانس از درياى احمر (= اريتره) برآمده است كه همان خليج‌ عرب باشد و بطلميوس در جغرافياى خود از آن ياد مى‌كند. مطلب ديگرى كه باعث‌ استحكام اين اشتباه شده آن است كه در دائره‌المعارف‌ها بابل كه در جنوب سرزمين‌ عراق است، با ببلونيا[26] كه بنا بر جغرافياى بطلميوس در مصر است خلط شده است.

در اينجا هم نقشه خليج فارس و هم نقشه خليج عرب را از جغرافياى بطلميوس[27]  آورده‌ايم.



[1]. کتاب یونس نبی

[2]. ترجمه تفسير طبرى‌، ج 3 / 685-690.

[3]. تاريخ طبرى‌، 2/ 552-558، ترجمه ابوالقاسم پاينده.

[4]. تاريخ ثعالبى‌، غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، ترجمه محمد فضائلى، پاره نخست.

[5]. تاريخ طبرى‌، 4 / 1479.

[6]. تاريخ طبرى‌، 4 / 1484 1485.

[7]. مروج الذهب‌، 1 / 209.

[8]. در جغرافياى بطلميوس بر روى نقشه «سوريه» نوشته شده است.

[9]. التفهيم‌، ص 248.

[10]. روضه‌المنجمين‌، به تصحيح جليل اخوان زنجانى، تهران، 1382 ش، ص 50.

[11]. اين قضيه قسمتى از سرگذشت سعدى را به خاطر مى‌آورد كه در كتاب بوستان‌ خود به آن اشاره مى‌كند: «بتى‌ ديدم از عاج در سومنات…».

[12]. نك.: حسن پيرنيا، ايران باستان.

[13]. «عكسى از آن تا روزگار ما حفظ است» بايد منظور سنگ‌نگاره شهر نينوى بوده باشد.

[14]. خلق الانسان و العالم فى نصوص من الشرق الادنى القديم‌، بيروت، 1990 م، ص 40-41.

[15]. در كتاب ريگ ودا «جمنا» (=yamuna) به معناى رودخانه است. نك: ص 552.

[16]. در زمان‌هاى قديم آهن استخراج نمى‌شده بلكه آهن‌هايى بوده است كه بر زمين، مانند سنگ‌هاى آسمانى‌ سقوط مى‌كردند. يك نمونه از آن، آهن‌هايى است كه از آسمان سقوط كرده است. ابوريحان بيرونى مى‌نويسد: «…‌بارانى بر قريه طاعون از قراى بوشنج (پوشنك) در روزى كه آسمان كاملاً صاف بود باريد و فلزاتى كه مانند مس و مفرغ نوع پست آن از آسمان پايين آمد. اين فلزات مجدر و لكه‌دار بود مانند آهن‌هاى نوع پستى كه گداخته‌ مى‌شود و به زمين مى‌افتاد آب از آن تراوش مى‌كرد و وزن آن يك و تا دو من بود» (الجماهر فى معرفه‌الجواهر، ترجمة محمد على نجفى مهيار خليلى، نشريه شماره 3 مدرسه عالى كاخ دانش، ص 48).

[17]. تجارب‌الامم فى اخبار ملوك العرب و العجم‌، به تصحيح رضا انزابى‌نژاد يحيى كلانترى، دانشگاه فردوسى‌ مشهد، ص 54.

[18]. تأليف ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه صادق نشأت، تهران، 1346 ش، ص 6-7.

[19]. تاريخ ثعالبى‌، ترجمه محمد فضائلى، ص 13-14.

[20]. تاريخ طبرى‌، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 117-118.

[21]. به نقل از تلويزيون آلمان ZDF دوشنبه هشتم اوت سال 2005.

[22]. فرمان‌هاى شاهنشاهى هخامنشى‌، ص 32.

[23]. مروج الذهب‌، 1 / 209.

[24]. دايره‌المعارف‌ Quillet، 1965 م، ذيل Oannés.

[25]. قابل ذكر است كه اريتره قسمتى از سرزمين حبشه بود كه در سال 1991 م بعد از سى سال جنگ استقلال‌ خود را به دست آورد و اكنون داراى 5/4 ميليون جمعيت است.

[26]. ببلونيا در مصر است كه عده‌اى از شهر بابل مهاجرت كردند و نام ببلونيا را در مصر روى شهر خويش‌ گذاشتند.

[27]. Claudius Ptolemaeus Cosmographia Rome, 1478.