تازه‎ها و پاره‎های ایرانشناسی(16) / ایرج افشار

 

1549- دکتر منوچهر مرتضوی

دکتر منوچهر مرتضوی (1306- تیر 1389) از پژوهندگان و دانشمندان برجستة تاریخ ایران و ادب فارسی از دست رفت و در خاک تبریز بخفت. چند ساعت از رفتنش نگذشته بود که آقای سعید جلالی مرا آگاه کرد. با خود خواندم: مرگ چنین مرد نه کاری‌ست خرد.

تبریز زادگاه خاندان سادات مرتضوی بود. دانایان آذربایجانی به نام سیداحمد و سیدمرتضی مرتضوی آشنا هستند. آنها در جریان مبارزات مشروطه‌خواهی از ارکان آن جنبش آرماني می‌بودند. (رجال آذربایجان از مهدی مجتهدی به همت غلامرضا طباطبائی مجد، 1377، ص 241- 243).

اکنون که به نامه‌های او می‌نگرم می‌بینم بهترین کاری که شدنی است چاپ کردن نامه‌های اوست، زیرا نه تنها شمّ قوی او را در اخوانیات مي‌نمايد بلکه مقداری از مباحث و مسائل فرهنگی کشور ما میان کلمات و عبارات او خفته است. ضمناً نشان‌دهندة متانت و بردباری و حکمت‌دانی اوست.

مرتضوی دانشکدة‌ ادبیات دانشگاه تهران را به پایان رسانید و به مرتبت دکتری در ادبیات رسید، آن زمانی که هنوز دانشگاههای قارچی شکفته نشده بود. از شاگردان دلبسته به فروزانفر بود، بمانند اغلب متخصصان واقعي قلمرو ادبیات که تبحر و تشخص علمی آنها از فضل کم‌ مانند فروزانفر و آموختگی خاص از او جوهر گرفته و بالیدگی از او یافته بودند.

مرتضوی در سال 1337 از رسالة خود با عنوان «اوضاع ادبی آذربایجان در عهد ایلخانان» که فروزانفر راهنماییش کرده بود دفاع کرد. پس از آن مطالعات خود را در آن رشته به ژرفایی ادامه داد و به تدریج در نشریة دانشکدة ادبیات تبریز مقالاتی در آن قلمرو منتشر می‌ساخت. چون مرتضوی جوان به تبریز باز رفت به مرتبت دانشیاری در دانشکدة ادبیات استقرار یافت.

سلسلة مطالعات او چندان به درازا کشید که از گرد آمدن آنها کتاب مستقل مسائل ایلخانان تنظیم و نشر شد. این کتاب سه بار به‌چاپ رسید، نخست در دانشگاه تبریز و بعد نشر آگاه و بار آخر در سلسلة انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار.

زمینة دیگر مطالعات مرتضوی پیوستگی داشت به شعر حافظ که بخش‌هایی از آن با نام جام‌جم یا تحقیق در دیوان حافظ (1344) به چاپ رسید و سرانجام جوهر ژرف‌نگرانة آن پژوهش‌ها با نام مکتب‌ حافظ جلوه‌گری نوینی یافت و دو یا سه بار تجدید چاپ شد. هم خواستاران و خوانندگان دلباخته یافت، هم آنکه در تحقیقات حافظ‌شناسی دیگران هم از مراجع حتمی و رسمی است.

سوّمین قلمرو حیات پژوهشی مرتضوی شاهنامه و فردوسی بود. او حماسة جاودانی ایرانیان را برای آذربایجانیان مایة سرافرازی و قوت قلب می‌دانست. حقاً با نوشتن کتاب فردوسی و شاهنامه (1369) گامی بلند و دلپذیر و ماندگار برداشت.

چهارمین قلمرو کار او سلسله مقالات تتبعی و دلسوزانه است دربارة زبان دیرین آذربایجان، یعنی پیش از ورود زبان ترکی بر اساس مدارک کهن و استنباط علمی. بازمانده‌های آن زبان در مآخذ آذری نام داشت. پیش از همه سیداحمد کسروی آن نمونه‌های گویشی فارسی را به جهانیان شناسانیده بود.

مطالعات مرتضوی در این زمینه نخست مقاله‌هایی بود که در نشریة دانشکدة‌ ادبیات دانشگاه تبریز نشر شده بود و سپس به درخواست دکتر محمود افشار در جامة یک کتاب مستقل با نام زبان دیرین آذربایجان دو بار انتشار یافت. مرتضوی در مقدمة هر یک از آن دو چاپ، آنچه را دربایست می‌بود از باطن وطن‌پرستانة خود بر صفحة‌ کاغذ بیرون ریخت.

اين اواخر هم به ژرفي رو به سوي مولوي آورده بود و بايد انتظار نشر آن را داشت كه به دست معصومة معدن‌كن داده شده است.

زمزمة شاعرانة مرتضوی در جوانی تسلی‌بخش خاطر غمین او می‌بود و نیز تجلّی اندیشة‌ ایران‌دوستی او، مقداری از اشعارش به نام چراغ‌ نیم‌مرده در عنفوان جوانی چاپ شد. هنوز دانشجو بود (1333).

پس از آن گاه‌به‌گاه شعر می‌سرود و دوستان را از خواندن و شنیدن آنها در نامه‌ها و مجلس‌های حضوری خوشنود می‌ساخت. آخرین قصیدة بلندش «پسین کماندار» نام داشت که در پژوهشهای ایرانشناسی نشر شد. در آن سوز دل خویش را نسبت به رفتن پیش گامان مسائل ادبی و تاریخی و دلسوختگان مبانی ایران‌دوستی بیان کرده است. او را در همین زمینه‌‌ها مقاله‌ای بلند هست به نام «پند پیران» که جا دارد مطبوعات آن را تجدید چاپ کنند.

خدمات دانشگاهی مرتضوی منحصر به تدریس معمولی و مرسوم دانشگاهها نبود. زمانی که تصدی ریاست دانشکدة ادبیات بطور انتخابی برعهده‌اش قرار گرفت، مؤسسة تاریخ و فرهنگ ایران را ایجاد کرد و به اعتبار فرهنگی رسانید و تا در آن مقام بود شاید پانزده کتاب توسط آن مؤسسه به چاپ رسید. و تا آن مؤسسه برپا بود به سراسر کار آن اشراف داشت و دلسوزانه وقت صرف می‌کرد.

نيز بايد اشاره كنم كه چون كنگرة رشيدالدين فضل‌الله همداني به پيشنهاد كاريان استاد دانشگاه ليدن در تهران برگزار شد و گوشه‌اش به تبريز كشيده شد و قرار شد كه تأليفات رشيدالدين در يك سلسله چاپ شود. ايشان جزو چند نفري برگزيده شد كه كار را به سرانجام برسانند. نام‌ها در كتاب‌ها آمده است.

زحمات علمی کنگرة تحقیقات ایرانی را در شهریور 1355 برعهده داشت (آن زمان رئیس دانشکده ادبیات بود) و با علاقه‌مندی و دلسوختگی با همگان نشست و برخاست ‌کرد و از هیچ کوششی در برگزاری شکوه‌بخش آن خودداری نداشت.

از یاد نمی‌برم که چون بیان‌نامة پایانی آن کنگره نوشته و در مجلس اختتامیه خوانده شد، چون در متن بیان‌نامه به مرسوم همیشگی، بدان اکتفا شده بود که «در روزگار….» کنگره آغاز شد و پایان گرفت مرحوم کاظم آقابخشی ایراد کرد و گفت می‌بایست درین‌‌باره به تفصیل و تبجیل سخن گفته شده بود. طبعاً نکته‌ای بود مخصوص فضای اجتماعی عمومی آن وقت با توجه به مشابهات رایج زمانه. پس از گفتة آقابخشی سکوتی مجلس را، که احتمالاً مرکب از سیصد نفر می‌بود، فرا گرفت. چون دریافتم مرتضوی در محذور قرار گرفته است و در آن مقام نمی‌داند چه باید کرد برخاستم و اجازة صحبت خواستم. دبیر ثابت بودم و در صفهای آخر نشسته بودم. گفتم: «چون وقت تنگ است و اغلب شرکت‌کنندگان باید شبانه به شهرهای خود بازگردند و طبعاً فرصتی نیست که این محفل به درازا بکشد پس باید شرکت‌کنندگان بپذیرند که رئیس محترم جلسه که خود سخندان‌ بلیغ‌اند به هر طریق که ضرورت خواهد داشت عبارت را رسا فرمایند. مرتضوی پس از آن گفت چنانچه حضار با این پیشنهاد موافقت دارند کنگره پایان می‌گیرد.

مرتضوی به مناسبت لیاقت و فرهنگ خواهی و نظم اداری سالی در مقام ریاست انتخابي دانشگاه آذربایجان (تبریز) خدمت کرد و از این سمت، موقعی که احساس کرد دیگر جای او نیست، شخصاً استعفا داد و مردانه کنار رفت و خانه‌نشینی را مطلوب دانست و خم به ابرو نیاورد كه با او چه رفتاري مي‌شود.

آخرین خدمتی که چندی عهده‌دار شد سمت تولیت منصوص موقوفات دکتر محمود افشار بود که بنا بر پیشنهاد مرحوم دکتر یحیی مهدوی این خدمت را پذیرفت. یادش پایدار باد. دیگر مطالب از میان نامه‌های او بهتر دریافتنی است.

1550- محمد بهمنبیگی

دوستم، دکتر شاهرخ قیصری (شیراز) چون می‌دانست که از دوستداران محمد بهمن‌بیگی بوده‌ام، مرا از خبر درگذشت او آگاه ساخت.

بهمن‌بیگی از برجستگان فرهنگ ایران بود. از روزی که رسالة ماندگار «عرف و عادت در عشایر فارس» را نوشت (1324)، نشان داد که به دو چیز علاقه‌مندی دارد: یکی عشایر و دیگر فرهنگ. او تعلیم و تربیت را وسیلة نخستین برای به دست آوردن فرهنگ متجددانه می‌دانست.

رضاشاه نظریة اسکان عشایر را که شاید نخستین جنبش اجتماعی مهم ایران بود، به میان عشایر برد و به نیروی دولتی خواست آنها را از کوچ روی بازدارد. طبعاً موجب نارضایتی آنها شد. مردمی که قرنها در قرنها با کوچ زندگی کرده و به اصطلاح از ییلاق به قشلاق رفته بودند بدین معنی که چون بهار چهره‌ می‌‌نمود از قشلاق به ییلاق می‌رفتند زندگی کردن در خانة گلین نمی‌توانست بر ایشان دلنشین و پذیرفتنی باشد. دولت رضاشاهی آن گام ناگزیر را برداشت و خانه‌هایی آجری برای سکنای آنها در بعضی مناطق ساخت ولی چون شهریور بیست پیش آمد عشایر سر از اسکان پیچیدند و آن طرح درهم شکست و فروریخت.

ناچار عاقلانه گام استوارتر باسواد کردن مردمی بود که به پراکندگی موضعی زیر «سیاه‌ چادر»، زندگی می‌کردند. محمد بهمن‌بیگی با طرح جدّی روشن و مدیریت توانای خود توانست به جای اسکان مردم، مدرسه را به آیینی که دلپسند کوچروان بود، به دل رودخانه‌ها و ستیغ کوهها و میان دشتها (در تابستان) و ریگزاران (در زمستان) ببرد و موجبات آشنایی دلاوران کوه و دشت را با فرهنگ و مآلاً فرنگ فراهم سازد. خواندن و نوشتن میان نوباوگان عشایر در سیه‌چادرها آغاز شد و موفقیت پیدا کرد. خیمة سفید مدرسه را به همراه سیاه چادر زندگی همزمان به حرکت درآورد.

چند بار که بهمن‌بیگی را به تصادف میان عشایر دیده بودم و می‌دیدم به چه لحن مهربانانه با فرزندان عشایر سخن می‌گوید و به چه نحوی پدران آنها را با اهمیت باسواد شدن فرزندانشان آشنا می‌سازد، پی به موجبات توفیق او بردم و آفرين مي‌راندم.

بهمن‌بیگی چون خود عضو شاخص جامعة ایلی بود و بر خلق‌وخوی و آداب عشیرتی وقوف داشت و به خوبی از ستم‌دیدگی و رنجیدگی و بردباری آنها باخبر بود آنها را ناچار به ابزار سواد مجهز ‌کرد و چون کم‌کم فرزندان عشایر از مدرسة ابتدایی به دبیرستانها و سپس دانشگاهها راه ‌یافتند پدران و مادران آنها سرافراز می‌شدند که فرزندشان تحصیل کرده شده‌اند و پای بسیاری از آنها به فرنگ باز شده است.

بهمن‌بیگی از زمانی که دیگر دستی در کار آموزش عشایری نداشت به مطالعة‌ درونی نسبت به ایل و عشیره پرداخت و به آنچه خود کرده و موجب دگرگونی زندگی نسل جوان ایلی شده بود می‌اندیشید. پس فرصت یافت که یادداشتهای دلپذیری را به‌قلم تابناک خود بنویسد. ولی دلیری برای چاپ آنها نداشت. نوعی احتیاط را پسندخاطر خود کرده بود. نمی‌خواست نابهنگام برایش زبان‌زدی به وجود آورده شود.

در آن ایام مجلة آینده منتشر می‌شد. یکی از روزها که از شیراز به تهران آمده بود، لطف کرد و به خانه‌ام آمد. مقداری نوشته همراهش بود. گفت این نوشته‌ها حاصل زندگی نوین من است از گذشته. داستان‌هایی است حقیقی مربوط به آنچه بر ایل گذشته است. گفتم چرا چاپ نمی‌کنی، گفت شاید بی‌موقع باشد، چون نمی‌دانم از آن‌چه برخاسته خواهد شد. گفتم یکی را بخوان. قصة «آل» را خواند. چون برایم بسیار دل‌انگیز و جذاب‌ بود گفتم بده تا در آینده چاپ کنم. با ناآرامی و کم‌رغبتی رضایت داد. چون در آینده (1366) چاپ شد مورد تحسین‌ بسیار قرار گرفت. پس دو قصة دیگر «ترلان» و «کرزاکنون» هم به چاپ رسید. پس از آن کتاب ایل من بخارای من ظهور کرد که بسیار مطلوب قرار گرفت و قدرت او در نویسندگی و بینایی او در مباحث اجتماعی بطور شاخص زبان‌زد شد. پس از آن هم دو مجموعة دیگر منتشر کرد که یکی از آنها نوشته‌هایی گویا بود از آنچه او در راه سوادآموزی به ایلات انجام داده بود. همه درسهای تاریخ بود.

بهمن‌بیگی میان عشایر ایران و تاریخ تعلیم و تربیت نامی جاودانه شد. برای خدماتش از یونسکو جایزة بین‌المللی گرفت. نامش در تاریخ آموزش و پرورش با نام عشایر جاودانگی یافت همانند علی‌اصغر حکمت که سی‌سال پیش از آن در گسترش معارف عمومی میان جوامع شهری گامهای اساسی برداشته بود و آنچه سی‌چهل سال پیش‌تر از كار حكمت به دست حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی انجام شد و یا حسن رشدیه که افتخار یافت بنیاد مدرسة جدید را پی‌ریزی کند. اینها بودند که مردم را به‌سوی باسوادی رهنمون شدند.

محمد بهمن‌بیگی متولد 1299 بود. پس از اینکه دانشکدة حقوق را به پایان برد ده سالی گذشت که به‌سوی عشایر بازگشت و خادم راستین آنها شد. او روز 11 ارديبهشت 1389 درگذشت و در شیراز به خاک رفت. به همسر گرامي بهمن بيگي و دوستانم زریر و حمید و امید ملک‌پور‌ (فیروزآباد) از خویشانش و عطا طاهری و… یعقوب غفاري (یاسوج) و دیگر معلمانی که یاور آن يله‌مرد در آموزش عشایری بودند، تسلیت می‌گویم.

1551- شجاعالدین شفا

پدرش، علیرضا پزشک شهره‌ای بود در قم. محکمه‌اش نزدیک حرم بود. معروف است که بر کاشی سر در آن جا ابیاتی نقش بود که «دوا اینجا، شفا آنجا» از مصاریع آن می‌بود.

پس می‌باید به همین مناسبات باشد که آنها نام خانوادگی شفا را انتخاب کرده‌اند. همسر دکتر شفا دختر معتصم‌‌الدولة کاظمی بود. پس میرزا باقرخان کاظمی‌ملقب به مهذب‌الدوله (بعدها وزیر خارجه زمان رضاشاه و بعد وزیر فرهنگ و وزیر مالیه در روزگار محمدرضا شاه و نایب نخست‌وزیر در روزگار مصدق) برادر آن بانو می‌بود و دائي‌جان شجاع و شعاع.

از دکتر شفا دو فرزند می‌شناسم، یکی دوست گرامی شعاع‌الدین که در دانشگاه تهران علوم‌سیاسی خواند و در وزارت‌ خارجه به کار پرداخت و در آن رشته ترقی یافت. او بلندپروازی نداشت و هیاهو دوست نبود. چون ایتالیایی را خوب می‌دانست سفرنامة پیترودلّا واله را به ترجمه رسانید و در انتشارات بنگاه و ترجمه چاپ شد. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

فرزند بزرگتر شجاع‌الدین شفا (متولد 1297) بود که سی‌ام فروردین 1389 دستش از دنیا کوتاه شد. گامهای نخستینی که در قلمروِ کارهای ادبی و مخصوصاً ترجمه برمی‌داشت، بیشتر ترجمه کردن کتاب از زبان فرانسه و نشر مقالات از هردست در جراید بود. چون خوش‌قلم و پاکیزه‌نویس بود نوشته‌هایش عموم‌پسندی داشت. جراید مهم مانند اطلاعات و مجله‌های هفتگی خواستار آثارش بودند.

او پس از تحصیلات متوسطه به دانشکدة پزشکی رفت ولی ادامه نداد و در سال 1318 به سفر فرانسه و سپس بیروت رفت و زبان فرانسوی را آموخت و سال 1320 بازگشت. عمدة‌ ترجمه‌های رايج او کتاب‌هایی است که در آنها موضوع عشق و شورمندیهای ایام جوانی مطرح است. بعدها توفیق یافت که مجموعه‌ای از آنها را بطور همسان به چاپ برساند.

پس از شهریور 1320 که جوانها به سیاق ممالک اروپائی (بیشتر فرانسه و انگلیس) به حزب‌بازی و تجمع‌سازی برآمدند به گروهی گروید که جمعیت میهن‌پرستان را بنیاد نهادند. و اینها می‌بودند: کاظم عمادی مترجم کتاب‌های شرح‌حال فلاسفه (که در یک مجموعه معین خوش‌شکل چاپ می‌شد)، علی جلالی خبرنگار اطلاعات، مجید یکتائی، محمد سرتیپ‌پور. آن جمعیت بعدها با حزب‌هاي میهن‌ یکی شد. سپس بعضی از افراد آن تجمعها به حزب ایران پیوستند. ولی شفا تا بدین مرحله همراه آنان نماند. چون این همه را از خاطرات دور شده و بازمانده در ذهن می‌نویسم، خواهشمندم آنان که شک می‌کنند به مراجعی که برای حزب‌شناسی نوشته شده است، مراجعه نمایند. به هر تقدیر شفا در جوانی پرشور و حزبی بود[1].

او پس از اینکه نام و آوازه‌ای به مناسبت نوشته‌ها و ترجمه‌های خود یافت و جنگ جهاني پایان گرفت و راه اروپا باز شد، سفری دیگر بار به فرانسه رفت و مدتی نه كوتاه آنجا بود. از شگفتی یا شگردهای جنجالی او اختراعی بود به نام ترمز خودکار که خبرش در جراید وقت نوشته شد و چندی نگذشت عکسی از او در اطلاعات (ظاهراً) چاپ شد که به هنگام آزمایش آن اختراع تصادف کرده و سر وکله‌اش شکسته شده بود.

چندی پس از اینکه از اروپا برگشت، تعجب‌آور این شد که به حکم دکتر مصدق تصدی ادارة کل تبلیغات بر عهدة او قرار گرفت. (احتمالاً به معرفی باقر کاظمی بود که سمت نیابت نخست‌وزیری داشت) و تا حدودی شاید به سابقة آن ایامی که شفا در تجمعهای حزبی میهن‌پرستان و احتمالاً میهن عضویت داشت و مصدق می‌باید با او آشنا شده بوده است، زیرا آن حزب‌ها مشی‌ سیاسی وطنی و سیاست موازانة منفی مصدق را می‌پسندیدند. اما دورة ریاست شفا بر ادارة تبلیغات به درازا نکشید. نمی‌دانم چه کرده بود و چه شده بود که مصدق دست از او کشید.

می‌رسیم به دورة پس از مرداد 1332 که فرصت‌‌جوئی‌ها آغاز شد و شفا به مرجع اصلی قدرت – شاه -‌‌ ‌‌‌راه یافت و در دورة وزارت دربار حسین علا معاونت فرهنگی و مطبوعاتی آن‌جا به او داده شد. شهرت داشت نویسندة نطقهای شاه است.

چندی که گذشت پیشنهاد تأسیس کتابخانة پهلوی را کرد. چنان تاخت برداشته بود که تصور می‌کنم قصدش بر آن بود تا به تدریج شاه را وادار کند که کتابخانة پهلوی با کتابخانة ملی پهلو بزند و مقداری از کارهای آنجا را قبضه کند. این‌گونه بلندپروازیها و تواناییها هميشه در آمال او جلوه‌گری داشت. شورای عالی فرهنگی سلطنتی هم مرکب از رجال ادبی مانند تقی‌زاده، دکتر شفق، نفیسی، مطیع‌الدوله و دیگران به پیشنهاد او برقرار شد.

در آغاز تشکیل کتابخانة پهلوی سالیانی پیش از اینکه در فکر ساختمان بزرگ برای آنجا باشدـ‌ کار را کوچک و محدود می‌گرفت. می‌گفت کارشان در محدودة رشتة ایران‌‌ شناسی و گردآوري کتاب‌های مربوط به ایران خواهد بود. پس کمیته‌ای فنی را برای شور در امور کتابخانه به تصویب رسانید که دکتر مهدی بیانی، دکتر محسن‌صبا، محمدتقی دانش‌پژوه و دکتر عباس زریاب و من بینوا عضو آن شدیم. اما هیچ‌گاه جلسه‌ای ترتیب نداد که بگوید چه می‌کند و چه می‌خواهد کرد. منحصر به معرفی رسمی بود و درج خبر در روزنامه.

البته‌ ایران‌‌ شناسی مورد توجهش بود و به‌تدریج با بزرگان این رشته ارتباط برقرار کرد و بالاخره به شاه پیشنهاد داد کنگرة جهانی ایران‌‌ شناسی هر چند وقت یکبار به دعوت ایران برگزار شود. نخستین آن را در شهریور 1345 در دانشگاه تهران برقرار ساخت و از شاه خواست تقی‌زاده را به ریاست آن منصوب سازد. تقی‌زاده با صندلی چرخدار در جلسة افتتاحی حضور یافت. تقی‌زاده که وقوف کامل بر روحیّات شفا داشت دکتر احسان یارشاطر، دکتر سیدحسین‌ نصر، دکتر عزت‌الله نگهبان و یک نفر دیگر (نامش از یادم رفته است) و مرا خواست و بی‌رودربایستی گفت کار آقای شفا همین بود که با مراسم امروز پایان گرفت. اما چون می‌باید شعبات کنفرانس مرتب کار بکند و برنامة هر روز معین باشد چون مسؤولیت اصلی بر عهدة من قرار یافته از شما خواستارم دبیری شعبه‌ها را عهده‌دار شوید و اگر مشکلی پیش‌‌آمد خبرم بدهید. زیرا با وضعی که دارم نمی‌توانم روزها بیایم و ساعت‌ها بمانم و مراقبت کافی داشته باشم. جلسات اين كنگره در دانشكدة ادبيات برگزار شد.

وضع دومین جلسه که در شیراز برگزار شد (مقارن جشن‌ها) بر همان منوال بود تا اینکه اشراف دکتر نصر موجب شد جنبة علمی کنگره فدای مراسم تشریفاتی نشود. یادم نمی‌رود که دوشن گیلمن بلژیکی چون دید برنامه‌ای و نظامی وجود ندارد گفت چرا سخنرانی‌ها و ساعت هر یک معین نیست. به مناسبت این اعتراض دکتر سیدحسین نصر پیش افتاد و برنامه‌های روزانه تنظیم شد.

شنیده‌ایم طراح جشن دو هزار و پانصد ساله هم شفا بود. ولی چون اطلاع قطعی و حتمی ندارم، آن را واگذار بدان می‌کنم که روزی از میان اسناد رسمی دربار و گزارش‌های «شرف عرضی» سندی آشکار شود که میزان دخالت او در آن جریان نشان داده شود.

موقعی که در سال 1343 طرح پی‌ریزی تشکیل شدن سالانة کنگرة تحقیقات ایرانی به رئيس دانشگاه داده شد (توسط کتابخانة مرکزی و دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران) چون نام آن «کنگرة ملّی ایران‌شناسی» گذاشته شده بود مستقیماً رئیس دانشگاه موردتهاجم شفا قرار گرفت که «ایرانشناسی» مخصوص کتابخانة پهلوی است. پس مجبور شدیم برای سال بعد نام «تحقیقات ایرانی» را به کار بریم. ماجرای آن را سال‌ها پیش در حیات او نوشتم و در بخارا چاپ شد و ايرادي نكرد. او کلمة‌ «ایران‌‌ شناسی» را جزو حیات فرهنگی خود قرار داده بود و ملک طلق خود می‌دانست.

بخش بزرگی از اندیشه‌های فرهنگی روزآمد بلندپروازانة آن روزگاران بسته به ترفندبازیهای زیرکانة شفا بود و تا بدان‌جا کشید که نقشة تغییر تاریخ رسمی کشور پیش کشیده شد و کار را به جایی رسانید که قانون گذشت. یادم است که دکتر باستانی پاریزی چون به جلسه‌ای دعوت شده و از آن جریان آگاه شده بود به خوبی ماجرا را در نوشتة دلپذيري آورده است.

شفا مدتی قبل از قطعی شدن انقلاب‌ -هنوز شاه نرفته بود- از ایران دور شد. به فرنگ رفت و جاخوش کرد. شنیدم کتابخانة خود را به همراه اثاثة زندگی‌اش از ایران خارج کرده بود. از کتاب‌هایی که در دورة دوری از ایران نوشت، کتاب شایسته‌ای است دربارة روابط ایران و اسپانیا و نشانه‌‌های ایران‌‌شناسی در آن کشور. آن کتاب را ناشری در ایران تجدید چاپ کرد. ظاهراً مطالبش جزو همان طرحی بود که با انتشار جلد اول جهان ایران‌‌ شناسی در تهران‌ آغاز شده بود.

او مترجم نوشته‌های لامارتین- ‌آلن‌پو ادگار- گوستا‌و لوبون‌- سامرست موام- ارنست همینگوی- آلفرد دوموسه- نیچه‌- موپاسان‌- امیل زولا- گوته- شاتو بریان- بایرون- گوتیه- دانته و عدة دیگر نویسندگان اروپایی و آمریکایی بود. آنچه را ترجمه می‌کرد از زبان فرانسه بود.

 

1552- شوخیهای رضاشاه با شیخ خزعل

منقول از خاطرات عمادالسلطنه (حسینقلی سالور) در هشت جلد که به همیاری حضرت مسعود سالور انجام شده و انتشارات اساطیر قرارداد بسته و حروفچینی کرده است. ولی همت دلسوزانه و رفیقانه‌ای در نشر آن نشان نمی‌دهد. جناب جربزه‌‌دار این گله را نباید دور از انصاف تلقی کند.

سلام نوروز 1305

همین که نزدیک ما رسید و خواست به شیخ خزعل عیدی بدهد اشرفی را میان دو انگشت گرفت و با روی خندان به شیخ خزعل گفت این را بگیر بگذار روی آنها که داری. شیخ خزعل با دو دست دست شاه را چسبید. شاه تصور کرد می‌خواهد به زور هر چه در دست اوست بگیرد و یا همچه شوخی کرده. مورد هم دارد. لهذا دستش را جمع کرد و گفت: «نه جان تو نمی‌شود». ولی شیخ‌ خزعل عقیده‌اش این بود که دست شاه را نزدیک برده ببوسد. به این کار هم موفق شد.

باید بنویسم که آن حرف اول شاه بسیار قشنگ و شوخی شیرینی بود در حالی که حرف دومش مناسب مقام سلطنت نبود و همچه معلوم بود که بعد از ادای آن کلام پشیمان هم شده بود.

 

سلام 13 رجب= 27 دی 1305

وقتی که در صحبتش از عبّادان (آبادان) و کارخانة نفت جنوب یاد کرد به شیخ گفت این حرفها باعث هیجان شما نشود که حالا چرا آنجا نیستید.

سلام تاجگذاری 4 اردیبهشت

به شیخ خزعل که رسید باز شوخی کرد و گفت به این کناری خود رنگ و حنا بستن به ریش را یاد بده مقصودش صمصام‌السلطنه [بود] که همیشه با خزعل پهلوی هم می‌ایستاده‌اند.

 

سلام، 14 شعبان 1306

به شیخ خزعل که همیشه شوخی می‌کند گفت شیخ احوالت چطور است هیچ خدمت نمی‌رسیم.

 

1553- حملة قلمی قزوینی به دُزی

دُزی Dozy از مستشرقانی بود که بیشتر به مباحث تاریخی اسلام در اندلس و مغرب می‌پرداخت. ‌از جمله کتاب عربی ابن‌عذاری را با مقدمه‌ای به طبع رسانیده بود. قزوینی در آن‌باره می‌نویسد:

«الحق دزی خیلی مکثار و مهذار است. در سر هر موضوع احکام قطعّیة بتیّه با طول و تفصیل زیاد و شاخ و برگ بسیار و‌آب و تاب غریبی ذکر می‌کند که خواننده از سرعت او در حکم و در استنباط یک کوهی از یک پر کاهی، هم خنده‌اش می‌گیرد و هم خسته می‌شود. در هر صورت بسیار «ورّاج» و پرچانه و غالباً مهملات‌گو و حاطب‌لیل است.»

*

از این‌گونه نیش‌ها و نقدها در سراسر یادداشت‌ها و همچنین در چهار جلد «مسائل پارسیه» دیده می‌شود. ارزشمندی آن دارد که روزی همه را در مجموعه‌ای گرد آوردم تا به صورت آسان‌تری در دست پژوهشگران قرار گیرد.

1554- نامههایی از ایران (برادران برجیس)

ندیده بودم که «نامه‌هایی از ایران» (برجیس‌‌ها) توسط منصور جمشیدی و حسین اصغر‌نژاد در انتشارات فرزان ‌روز به سال 1384 ترجمه و نشر شده است.

باید یادآور شد که متن انگلیسی کتاب در 1338 توسط الله‌یار صالح نقد و مقالة ایشان در مجلة راهنمای کتاب درج شد. ایشان مصراً خواست نامشان در مجله برده نشود. ناچار امضای «ر.ح.» گذاشته شد که حروف پایانی نام و نام‌خانوادگی اوست.

 

1555- جُنگ

«انجمن فهرست‌نگاران نسخ خطی» نخستین نشریة خود را که «جُنگ» نام دارد توسط کتابخانة مجلس شورای اسلامی در سال 1388 منتشر ساخت. این انجمن تازه زاد است. در مقدمة جُنگ گفته شده است که هیأت مدیره عبارت است از علی میرانصاری سیدصادق حسینی اشکوری‌ـ‌ محسن‌ صادقی‌ـ عبدالحسین طالعی‌ـ حسین متقی‌ـ سیدجعفر حسینی‌اشکوری‌ـ ‌حسین‌ مسرت‌ـ یوسف بیگ‌باباپور‌ـ‌ سیدعلی‌ طباطبایی یزدی‌ـ سیدمحمدجواد آصف‌آگاه.

طبیعی است هرگونه خدمتی که منجر به معرفی نسخه‌های خطی پراکنده یا بحث در قواعد و مسائل این رشته بشود مفید و سزاوار‌ آفرین است. پس امید باید داشت این مجموعه دوام بیابد و کوشیده شود که حتی‌المقدور از گفتارهای استحسانی‌ـ‌ خطابی دوری جسته شود. در بیان مباحث نظری هم مطالب مبتنی بر ذکر شواهد و ذکر مآخذ باشد.

نخستین جلد به نام ثقة‌الاسلامی، عالم تبریزی، شهید شده به دست روس‌ها در 1330 قمری اتحاف شده است (شصت و نه صفحه به او اختصاص دارد).

آقای سیدرضا باقریان موحد آسیب‌شناسی نشر فهرست‌های نسخ خطی و راه‌کارهای آن را به آسیب‌های علمی، آسیب‌های فرهنگی و اجتماعی، آسیب‌های فنی دانسته و بخش‌بندی کرده‌‌ست.

آنچه نسخ خطی را به فراموشی و آسیب‌ انسانی می‌کشاند، بیشتر ناشی از بخل کتابداران بر آگاه کردن جامعة علمی دنیا از وجود نسخه‌هاست. طبعاً فهرست نانوشتن یک آسیب انسانی است. اول باید کتابدار خود را موظف بداند که مردم را از وجود آنچه دارد آگاه سازد و به آسانی آن را برای استفاده در اختیار خواستاران بگذارد. سابق ایام این امر منوط به آن بود که خواستار اجازه بیابد نسخه را به استکتاب درآورد. پس از آن حدود چهل سال قاعده بر تهیة عکس یا میکروفیلم بود. اکنون راه‌های آسان‌تر پیدا شده است. ولی وقتی کتابخانه‌ها (اسم نمی‌برم) از جوانان می‌خواهند که فلان مبلغ را بده و فلان‌قدر از نسخه‌های چاپ شده را هم بده و نشان کتابخانة ما را هم روی کتابی که چاپ می‌کنی بگذار، ملال و خجالت را تا کجا باید تحمل کرد.

درین جُنگ، هر مجموعه‌ای که معرفی شود لااقل می‌باید به ترتیب الفبایی نام کتاب باشد مانند فهرست‌ عبدالحسین‌ طالعی تا دستیابی به مندرجات فهرست آسان است.

درین شماره در فهرست نسخه‌های فارسی کتابخانه ایاصوفیه که مفید و خواندنی است بی‌هیچ ترتیبی نسخه‌ها معرفی شده است: مثلاً شرح قصیدة شاطبیه‌ـ کتاب فی‌القرائهًْ قراءِ‌السبع‌ـ شرح حرزالامانی‌ـ الاسئلهًْ‌المتعلقه. شاید هفتاد هشتاد نسخه معرفی شده. در حالی که اگر الفبایی بود خواستار به آسانی می‌توانست کتاب موردعلاقة خود را بشناسد که هست یا نیست. همین مشکل در مقالة فهرستوارة کتابخانه ممتاز‌العلی (لکهنو) دیده می‌شود و همچنین در مقاله فهرست نسخه‌های خطی موقوفة میرزا ابوطالب قمر و نیز در مقالة فهرست کتب خطی، سنگی، سربی کتابخانة علیاری تبریزی. البته ترتیب دادن‌ آنها به صورت الفبایی با کمپیوتر ظاهراً کار آسانی است و متصدیان تنظیم جُنگ‌ می‌خواستند انجام دهند.

پس می‌باید شیوه‌نامه‌ای دربارة مقالاتی که به این جُنگ ارسال می‌شود ترتیب بدهند و در آغاز نشریه چاپ کنند که گردآورندگان مطالب با نوع کار منظم آشنایی بیابند. بنده این عرایض را بر اساس تجربه‌های گذشته مربوط به نشریة نسخه‌های خطی می‌نویسم که آن زمان البته از همین‌گونه معایب‌بری نبوده است. بر سر صفحه‌ها بهترست که یک طرف نام جُنگ بیاید و در صفحه دیگر عنوان مقاله.

 

1556- اخبار مغولان در انبانة قطب

تاریخ کوتاهی است از وقایع‌ روزگار مغولان (650-683) که قطب‌الدین شیرازی مشهور به سال 685 آن را جزو مجموعه‌ای بیاضی که هفت رسالة فلسفی و کلامی در آن است به خط خود نوشته‌ است. آن نسخة یگانه در کتابخانة آیت‌الله مرعشی در قم نگاه‌داری می‌شود. فاضل ارجمند آقای دکتر سیدمحمود مرعشی با دادن عکسی از آن رساله مرا ترغیب فرمود که نسخه را به سامان چاپ برسانم.

این رساله با نام «اخبار مغولان در انبانة قطب» در سلسلة انتشارات همان کتابخانه به چاپ رسید و جواد بشری، فاضل ممتاز جوان در سرانجام‌گیری آن یاری بسیارم کرد.

اما روزهایی که متن آماده را تحویل دادم، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانة مجلس (32 جلد) انتشار یافت (تألیف محمود نظری) که چون آن را گشودم مشخص شد نسخه‌ای استنساخی از ‌همان مجموعه به خط نستعلیق به شمارة 10117 وجود دارد (ص 143). چون ضرورت داشت آگاهی خود را از آن رساله نوشته باشم یادداشت کوتاهی در چند سطر فرستادم که به‌ دنبال مقدمه به چاپ برسد. ولی شوربختی سرمی‌رسد و آن یادداشت در مطبعه به قول ادبا از «درج کلام» ساقط می‌شود.

شوربختی دیگر اینکه لیتوگراف به تصور آنکه باید افزوده‌ها و آلودگی‌های حاشیة نسخه را برداشت تا صفحات شسته و رفته شود، صدمه به آن زده و ندانسته‌اند هر یک از آن سیاهی‌ها و حروف‌ها و علائم حکایتی از سرگذشت دیرپائی نسخه است و نکته‌‌هایی دربردارد که در مقدمه به آنها اشاراتی رفته است. به این مناسبت آنچه را در مقدمه بدان افزوده‌های حاشیه‌ای ارجاع داده‌ام بیننده نمی‌بیند.

اما نکته‌ای دربارة فیپای کذایی کتابخانة ملّی که حکایت از بی‌نظمی می‌کند برایتان بنویسم. اگر چه پیش از این هم گفته‌ام از این‌گونه سهوهای فیپا حقوق معنوی مؤلفان «هپلی‌هپو» و هم «بی‌پا» می‌شود یکی هم این است که مرا در فیپا پانزده سال جوان‌تر خوانده‌اند از آنچه هستم. دنباله‌ای به نامم افزوده‌اند و مرا از مردم سرزمین آبریز هیرمند دانسته‌اند. آیا از این‌گونه بی‌انضباطی‌ها باید به دیوان عدالت شکایت برد یا چشم پوشید و گفت در طول تاریخ زبان فارسی تألیف بسیاری از کتاب‌ها به دیگری نسبت داده شده است. این هم یکی از آنها.

این‌گونه ورقه‌ها را کتابخانة ملی به دست ناشران می‌دهد. آنها هم به تصوّر آنکه از دستگاهی علمی به درآمده و مسلّم‌الصدور است، به چاپخانه می‌سپارند و این‌گونه می‌شود که خواندید.

دیگر اینکه آقای نادر مُطلبی کاشانی یادآور شد در نقل انجامه‌های قطب‌الدین شیرازی دوبار به جای محمود (که در صفحة نخست از مقدمه درست یاد شده) کلمة محمد آمده است. پس معلوم شد از زیر چشم جناب بشری و من در رفته است.

سهو دیگر در مورد آمدن نام دکتر نصرالله پورجوادی است به جای نام فرزند برومند ایشان، حسین، که به همراه خانم اشمیتکه، معرّف نسخة بیاض قطب‌الدین شیرازی در مجلة «استودیا ایرانیکا» بوده‌اند. البته در پیرانه سری این‌گونه پیشامدها سرزدنی‌ است و بهترست بگویم نشانة آنکه قلم را باید در قلمدان گذاشت.

از جناب دکتر محمود مرعشی باید خواست روزی سراسر این مجموعة شش رساله‌ای را به چاپ «نسخه‌برگردان» برسانند و البته تأکید فرمایند که چاپچی‌ها نسخه را بدون «پاک‌سازی» از سیاهی‌ها و نشانه‌ها و نوشته‌های حاشیه‌ای به چاپ برسانند یعنی دست‌کاری نظافتی نکنند.

 

1557- تاریخ وصاف مترجم ندارد

در کتاب‌ ماه (تاریخ و جغرافیا) شمارة 144 در بخش «پیشخوان تاریخ» چاپ نسخه‌برگردان «تجزیه الامصار و تزجیهًْ الاعصار» معروف به تاریخ وصاف عربی دانسته شده و مترجم آن دانسته ایرج افشار گفته آمده است (دو بار). فهرست‌نگار غافل بوده و به کتاب ننگریسته که این متن هفتصد ساله را مؤلفش به فارسی نوشته و احتیاجی به ترجمه نداشته است.

1558- کهنترین دستنویس مانوی جهان

این نوشته گزارشی است از گفته‌های محمد شکری فومشی، دانشجوی محقق رشتة مانی‌شناسی (برلین،آلمان) که از سوی یکی از دوستانش رسیده است:

اخیراً به طرزی باورنکردنی دستنویسی کوچک شناسایی شد که نه تنها به خط مخصوص مانوی بود بلکه تحقیقات بعدی نشان داد که این قطعه قدیمی‌ترین دستنویس مانوی جهان نیز هست. چنان‌که بی‌تردید این رویداد را برای مطالعات مانوی یکی از کشفهای مهم و بزرگ در آستانة قرن بیست و یکم نامید.

شناسایی، قرائت، ترجمه و تفسیر این دستنویس توسط محقق ایرانی مطالعات مانوی، محمد شکری فومشی (برلین) صورت گرفته است. بنابر گزارش او، جنس برگ این دستنویس از چرم و زبان آن فارسی میانه است. هم متن اصلی و هم عنوان هر دو با مرکب سیاه تحریر شده‌اند. این دستنویس عاری از هر گونه تذهیب و اندازة قلم عنوان و متن آن یکی است. اگرچه در چند سطر پشت برگ هیچ واژه‌ای قابل تشخیص نیست، با این حال، تمامی هجده سطر آن باقی است؛ این در حالی است که روی برگ تنها پانزده سطر باقی‌مانده است، چرا که بخش‌هایی از برگ متأسفانه اُکسیده شده است. از این‌رو، میانة دستنویس کاملا از بین رفته و مابقی بخش‌های اُکسیده کاملاً سیاه شده است. به استثنای چند مورد، تقریباً همه بخش‌های اُکسیدة پشت برگ، اگر چه بدخوان، اما کاملاً قرائت شده و مورد بازسازی دقیق قرار گرفته است.

آنچه از متن باقی‌مانده، بخشی از یک سرود ابجدی در باب پاداش نیکان در بهشت و پادافره بدکاران در دوزخ است. در حقیقت، این برگ بخشی از «مهرنامه‌»ای است که خود می‌توانسته بخشی از یک کتاب باشد. از همة اینها گذشته، تاریخ نگارش این قطعه یا به احتمال بسیار قوی مربوط به عصر فرمانروایی شاپور یکم پسر اردشیر و خود مانی است یا بی‌تردید کمی دیرتر مربوط به دوران بسیار کوتاه هرمزد اول یا حداکثر نیمة اول عصر پسر او بهرام یکم.

در حقیقت، تنها در این«دوران تساهل» (تمام دوران شاپور یکم، هرمزد اول و نیمة اول عصر بهرام یکم) بود که یک مانوی می‌توانست در درون مرزهای ایرانشهر، آن هم در قلب آن فارس، به خاک سپرده شود.

شکری فومشی دلایل کافی و متقنی ارائه داده که دیگر دستنویس‌های مانوی، مانند قطعات تورفانی مربوط به سده‌های نهم تا چهاردهم میلادی، دستنویس‌های قبطی مربوط به قرن پنجم میلادی، و مجموعة دستنویس یونانی کُلن احتمالاً مربوط به سدة پنجم میلادی، هیچ یک کهن‌تر از این قطعه نیستند؛ تنها دستنویسِ تاکنون کشف شده‌ای که متعلق به دوران خود مانی یا شاگردان بلافصل اوست (نیمة دوم سدة سوم تا حداکثر پایان سدة چهارم میلادی).

در این‌باره، به دعوت گروه تورفان پژوهیِ آکادمی علوم براندنبورگ برلین (BBAW)، محمد شکری‌فومشی در 26 ماه می 2010/چهارشنبه 5 خرداد 1389 سخنرانی کرده متن دستنویس و تفسیرهای این پژوهشگر مطالعات مانوی بر این قطعه به زودی منتشر خواهد شد.

1559- گاهشماري فارسی در سنگ عربی نبشت

در گشت و گذار نوروزی امسال با دکتر منوچهر ستوده و مهندس محمدحسین اسلام‌پناه به سنگ قبری برخوردیم که در آن ذکر ماه دی (فارسی) شده بود و اسلام پناه آن را عجیب می‌دانست:

گفتم این‌گونه ضبط برای مزارها که معمولاً از تاریخ گردان قمری استفاده می‌کردند. در بعضی سنگ‌های یزد هم دیده‌ام. جز آن در انجامة نسخ خطی هم گاه نوشته شده است.

دو ماهی نگذشت که با دکتر محمدرضا شفیعی‌كدكني و دکتر محمود امیدسالار و دکتر رضا بنایی و فرزندم بهرام افشار سفری به یزد پیش آمد. در گشت‌‌وگذار کوچه پس‌کوچه‌ها به سازمان اسناد ملّی شعبة یزد (خانة قدیمی لاری‌ها) رفتیم. آنجا چند قطعه سنگ‌ گور را که از جاهای متفرق آورده بودند می‌خواندیم. بر روی یکی نقر شده بود:

هذاالقبر السعید المرحوم حسن حسین لوائی [که نمی‌دانم نوائی است یا لوائی] فی ماه دی‌ لسنة تسع و… سبعمائة. شفیعی گفت خوب است در یادداشتی بنویسی

 

1560- گل نبشتههای باروی تخت جمشید

دکتر عبدالمجید ارفعی بالاخره توفیق یافت کار گران‌سنگ خود را که آوانویسی و ترجمة فارسی متن‌های FORT و Teh از یکصد و پنجاه گل نبشته هخامنشی تخت‌جمشید است (به انضمام چند گل نبشتة دیگر جدا از کار کامرون) درین مجلد نفیس و شایستة مقام گل‌نبشته‌ها توسط مرکز دائرهًْ‌المعارف بزرگ اسلامی به چاپ برساند.

پیش‌گفتار فارسی ارفعی حاوی روش‌ساختن زبان گل‌نبشته‌هاـ‌دستور زبان ایلامی هخامنشی‌ـ ضمیر‌های ایلامی هخامنشی‌ـ فعل‌ـ ویژگی‌های گل‌نبشته‌ها (اندازه کالاـ تقویم‌ـ شمارة متن‌هاـ طبقه‌بندی متن‌ها) است. پس از آن واژه‌‌نامه قرار دارد. کتاب از همة جهت استوار، ماندگار و یادگاری ارجمند و البته حکایتی دلپسند از سال‌های دراز کوشش ارفعی است.

کتاب، پنجمین شماره از مجموعة پژوهش‌های ایران باستان است که دکتر رضایی باغ‌بندی دبیر آن است.

1561- دو کتاب از جئورجیو روتا (G.Rota)

Under Two Lions . On the Knowledge of Persia in the Republic of Venice (ca. 1450-1797). Wien, 2009 (Veröffentlichungen zur Iranistik, Nr. 33)

در این رساله مؤلف ما را آگاه می‌سازد از نوع اطلاعاتی که مردم و حکومت ونیز در قرنهای پانزدهم تا هجدهم میلادی دربارة ایران و مردمش می‌داشته‌اند بر اساس سفرنامه‌ها، اسناد و مطالعات قرن اخیر. کتابی است شایستة ترجمه، برای آنکه درین موضوع بسیار نیازمندیم.

*

La Vita e Tempi di Rostam Khan (Edizione e Traduzione Italiana del Ms. British Library, Add 1655) Wien, 2009 (Veröffentlichungen zur Iranistik, Nr. 47)

این کتاب‌ حاوی متن فارسی و ترجمة ایتالیایی نسخه خطی است دربارة‌ رستم‌خان (1692) که از غلامان گرجی و متشخص در دربار شاه صفی بود. نسخه‌ای که موجودست به خط مؤلف (بیژن) است. انتشار متن این کتاب که تاکنون به طبع نرسیده بوده برای مطالعة صفویه‌شناسان ارزشمند است.

1562- هویت محلّهها در لوحههای شهرداری

چند سالی است که شهرداری‌ها بر لوحه‌ای پارچه‌ای یا تخته سنگی، تاریخچه‌ای از محله‌ها را در پارک‌ها نصب می‌کنند. کار برجسته‌ای است اگر اطلاعات تاریخیش واقعی باشد و از حیث انشا و املا عیب نداشته باشد. از این‌ روی که نادرستی نوشتاری به جوانها که اکثر خوانندگان این لوحه‌ها می‌توانند باشند ندهد. جز این معیار کاربردی کلمات باید درست، سنجیده و بی‌گزافه‌ شود.

از پارک چیذر گذشتم و لوحة تاریخچه‌اش را خواندم. آن را برای دقت نظر معلمان جغرافیای تاریخی و مدرسان دستور و انشا نقل می‌کنم و آنچه را معیوب است به سیاه می‌نویسانم.

«محلة چیذر با قدمت فراوان یکی از قرای مهم شمیران محسوب می‌گردد.

در کتب قدیمی قدمت این آبادی به قبل از اسلام منسوب است… نکتة مهم این است که سنگ‌قبرهای کهنه و قدیمی نام چیذر را شیزر نوشته‌اند و این امر نشان می‌دهد که در زمان‌های قبل از اسلام در تپة باستانی چیذر آتشکده‌هایی متعلق به زرتشتیان وجود داشته است… [آن سنگها کجاست] (چه ارتباطي ميان سنگ قبر و آتشكده‌ها).

امامزاده اسماعیل (ع) از سلاسة… می‌باشد.»

حق آن است که مطلعین هر محله این لوحه‌ها را بخوانند و معایب و مندرجات نابه‌جاي ‌آن‌ها را به اطلاع شهردار برسانند. یکی از مطالبی که می‌تواند مضمون لوحه‌ها را گیراتر کند، ذکر خانه‌ها و باغ‌های قدیمی و کسانی است از ادبا و شعرا و رجال که سال‌هایی در آن محله زندگی کرده‌اند.

ظاهراً تاریخ‌نویس محلة چیذر، «شیز» (تخت‌سلیمان) را با «شیزر» مرتبط دانسته است.

 

1563- فرهنگهای فارسی

بایوسکی (S.I. Baevskii)از متخصصان تاریخ زبان‌های فارسی روسی است. او دارای چند تألیف در زبان روسی است و اینک در آمریکا زندگی می‌کند.

اخیراً کتابی از او به زبان انگلیسی انتشار یافت که John Perry استاد دانشگاه شیکاگو آن را تجدید نگاه و روزگانی کرده و در انتشارات Global Oriental در سال 2007 نشر شده و مؤلف ارجمند نسخه‌ای از آن را به لطف همیشگی برایم فرستاده است. عنوان کتاب (242 صفحه) چنین است:

Eearly Persian Lexicography Farhangs of the Eleventh to the Fifteenth Centuries.

بایوسکی برای اینکه کتاب مفیدش در معرفی فرهنگ‌های دیرینة زبان فارسی در دانشگاههای آمریکا و اروپا آسان‌تر مورد رجوع قرار بگیرد، لازم دیده کتاب را به انگلیسی برگرداند و با دانشمند متبحری چون جان بری همکاری داشته باشد.

کتاب معرفی فرهنگ‌های فارسی قرن پنجم تا نهم است که تاکنون شناخته شده‌اند. در بخش نخستین کتاب که به تاریخ پژوهش و معرفی فرهنگ‌ها اختصاص دارد از آنچه در هند و اروپا و ایران در طول دو قرن به انجام رسیده است، خواننده آگاهی می‌یابد (ص 1- 28)

بخش دوم: به آغاز فرهنگ‌نویسی فارسی (29-50) اختصاص دارد.

بخش سوم: معرفی فرهنگ‌های متعارفی که در ایران و قلمروهای وابسته بدان شناخته است:

لغت فرس‌ـ‌صحاح‌الفرس‌ـ معیار‌جمالی‌ـ‌ فرهنگ مجموعة الفرس (کذا) (ص 51-68)

بخش چهارم رونق فرهنگ‌نویسی در هند نام دارد در معرفی حاوی فرهنگ قواس، دستورالافاضل، دانشنامة قادرخان ادات‌الفضلا، فرهنگ زفان گویا و جهان پویا بحرالفضائل عمان‌المعانی مفتاح‌الفضلا شرفنامة منیری یا ابراهیمی مجمل‌العجم. (ص 69-116)

بخش پنجم نکته‌هایی دربارة فرهنگ‌های زبان عربی و فارسی (ص 117-126) .

بخش ششم واژه‌نامه‌هایی همچون ذیل بر دواوین شعری‌ـ‌خصوصیات واژه‌نامه واژه‌نامه‌های گویشی عناصر دستور زبان در مدخل‌های فرهنگ‌ها.

بخش هفتم: روش‌های ضبط آواها شاهد‌آوری و مستندسازی فرهنگ هدف.

بخش هشتم: فرهنگ‌های فارسی همچون مأخذی برای تاریخ فرهنگی ایران حاوی گونه مباحث عمده:

خانه و اسباب‌خانه – دین، آداب، سنت

ابزارها – جنگ و اداره

صنایع و تجارت – خوردنی و نوشیدنی‌

پوشاک – بیماری و پزشکی

مدرسه‌ـ بازی

هنر و ادبیات

بخش پیوست فهرست فرهنگ‌هاست به نظم سال تألیف آنها.

بخش کتابشناسی: بایوسکی از دو فهرستی که توسط شهریار نقوی برای فرهنگ‌های تألیف شده در هند (1341) و دکتر محمد دبیرسیاقی به طور عمومی دربارة همه فرهنگ‌ها (تهران، 1368) انتشار یافته، بهره برده است. متأسفانه نام مقالة سعید نفیسی به عنوان «فرهنگ‌های فارسی» در مقدمة لغت‌نامة دهخدا از یاد ایشان رفته شده است، همچنین دوازده مقاله‌ای که توسط فضلای آن دوره دربارة بعضی از فرهنگ‌ها نوشته شده (داعی‌الاسلام، علی‌اصغر حکمت، محمد معین…)

انتشار این کتاب به انگلیسی طبعاً بیش از پیش‌معرف کارهای ایرانیان در زمینة فرهنگ‌نویسی خواهد بود. کتاب منظم خوش ‌طرحی است.

 

1564- عکاسی و نقاشی ایرانی

خانم Carmen Pérez Gonzalez (اسپانیایی) که همسر گرامیش علی درویش (نقاش ایرانی) است و در آلمان زندگی می‌کنند در سپتامبر 2009 درجة دکترای خود را در تاریخ عکاسی از دانشگاه لیدن (هلند) دریافت کرد. من بختی شور‌انگیز داشتم که آن روزها در آن شهر بودم و پروفسور ویتکام که سمت استاد ارشد علمی آن بانو را داشت از من خواست در آن جلسة دفاع حاضر شوم. با این بانو دو سال می‌شد که آشنایی مکاتبه‌ای یافته بودم و دوست گرامی محمدرضا طهماسب‌پور (مورخ تاریخ‌ عکاسی ایران) میان‌گیر این ارتباط مي‌بود. عنوان رسالة خانم پِرز این است:

A Comparative Visual Analysis of Nineteeth Century Iranian Portrait Photography and Persian Painting.

شاید بتوان آن را رسیدگی تطبیقی میان چهره‌ها در عکس‌های ایرانیان و نقاشی‌های ایرانی نامید. متن رساله دویست صفحه است به همراه دویست و چهار تا عکس که تعدادی از آنها تصویر مینیاتورهای ایرانی و ژاپونی است. رئوس مندرجات ابواب رساله اینهاست:

وابستگی میان متن و تصویر

خط، متن و عکاسی

قیافه‌گیری

نظم فضاهای عکس و نقش

دگرسانی میان عکاسی‌های غربیان و ایرانیان

نگاه پرز به عکاسی ایران مبتنی بر دو منشا است: یکی عکس‌هایی که کار ایرانیان است از چهرة هموطنان خود و دیگر نگاه به بعضی عکس‌های بلاد عثمانی و شامات و هند و مینیاتورهای ژاپونی.

بطور مثال این دو عکس از رسالة ایشان نقل می‌شود که با مهارت و تجسس بسیار توانسته است دو عکس مشابه یکی از پنج پسر بچة بختیاری و دیگری از پنج دختر اهل چک را که تقریباً همزمان در ایران و اروپا عکاسی شده است روی جلد کتاب خود قرار بدهد.

1565- رهآورد حسن

نام مجموعه‌ای است از پرسشنامه‌هایی که دوست گرامی، حسن‌ ره‌آورد، میان سال‌های 1313 تا 1340 از فضلا و مشاهیر فرهنگی و معارفی ایران کرده بوده است و آنها در ورقة چاپی پرسشنامة‌ جدولی به پرسش‌ها پاسخ داده‌اند. گاه پرسش‌ها در دو برگ است و حکایت از دو چاپ مختلف پرسشنامه دارد.

نام عمدة فضلای ادبی عبارت است از: اسفندیاری (محتشم‌السلطنه)، اعتصام‌زاده (ابوالقاسم)، افسر (محمدهاشم)، اقبال (عباس)، بوذری (ابراهیم)، بهمنیار (احمد)، پاکروان (امینه)، پورداود (ابراهیم)، تقی‌زاده (حسن)، اعلم‌الدوله (خلیل ثقفی)، جمال‌زاده (محمدعلی)، حجازی (محمد)، حکمت (علی‌اصغر)، دهخدا (علی‌اکبر)، رضازادة شفق (صادق)، سمیعی (حسین، ادیب‌السلطنه)، سیاسی (علی‌اکبر)، شادمان (فخرالدین)، صدیق‌اعلم(عیسی)، عبدالرسولی (علی)، فروغی (ابوالحسن)، فلسفی (نصرالله)، قزوینی‌ (محمد)، کمالی (حیدرعلی)، کسروی (احمد)، نصر(ولی‌الله)، وحید دستگردی (حسن)، هدایت (مهدیقلی مخبر‌السلطنه)، رشید یاسمی (غلامرضا) و بیست و چند نفر دیگر.

پرسش‌های ره‌آورد این‌گونه است: نام و نام‌خانوادگی، سال ولادت و محل آن، تاریخچه‌ای از تحصیلات، ملاحظه‌ای از مشاغل آزاد یا دولتی، آثار: منثور، منظوم، ترجمة آثار دیگران، بالاخره امضای یادداشت کننده. پرسشنامة دیگر هم‌ همین مضامین را در بردارد. با این تغییر که «آثار به طبع رسیده» به «آثار به چاپ رسیده» دگرگونی یافته است.

چاپ این مجموعه بحق کاملاً نفیس و سخاوتمندانه انجام شده است و البته ارزش این‌گونه چاپ را داشته و حکایت دلسوزانه‌ای است که کتابخانة مجلس در حال حاضر اختیار کرده است.

این مجموعه از نوادر آثار خطی معاصرین است. عکس‌ها عالی و متشخصانه است. تعجب است در این مجموعه در محلی که زندگی ابوالحسن فروغی آمده عکس برادرش محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) چاپ شده است. از سهوهای دیگر قرار گرفتن تکه ورقة امضای رشید یاسمی بر روی پرسشنامة دکتر محمود سیاسی (دندانپزشک) است. (ص 81)

شاید شایسته باشد کتابخانه مجلس صورت حروفی این مجموعه را فراهم و چاپ کند تا استفاده‌بری از آن عامتر بشود.

درین مجموعه اطلاعاتی خفته است که برخی را نمی‌دانستیم، از این قبیل:

کتاب‌های چاپ نشدة فضلا.

تعداد تقریبی کتابخانة آنها.

عباس خلیلی «روضة صفویه» میرزا بیگ گنابادی را آمادة چاپ کرده بود.

زین‌العابدین رهنما درامی راجع به حجاب نوشته بوده است.

رحیم‌زادة صفوی شاگرد زبان پهلوی نزد هرتسفلد بوده است.

نام نمایشنامه‌هایی که دکتر علی‌اکبر سیاسی در سال‌های 1300 تا 1303 شمسی نوشته و به نمایش درآمده بوده است.

دکتر سید‌فخرالدین‌ شادمان حاجی‌بابا را در انگلستان ترجمه کرده بوده است.

دکتر علی شایگان فقه فارسی حسن‌بن غیاث‌الدین جرجانی را برای چاپ آماده کرده بود.

علی عبدالرسولی اسامی نسخه‌های خطی خود را نوشته است.

احمد کسروی نام دوازده کتاب چاپ نشدة خود را برده است از جمله «التنبیه علی حروف التصحیف» حمزة اصفهانی. نوشته است: «این کتاب از تألیفات حمزة اصفهانی است که در معجم‌البلدان نام آن را برده ولی نسخة آن را سراغ نداشتیم و گمشده می‌پنداشتیم. تا من یک نسخة قدیمی از آن در کتابخانة مدرسة مروی پیدا کردم و چون ناخوانا و مغلوط بود زحمت کشیده تصحیح نمودم و نسخه‌ای با خط خود نوشتم و سپس با تشویق من آقای مجتبی مینوی نسخه‌ای از آن استنساخ کرد که مقداری از تصحیحات بازمانده را او نمود. نیز نسخه‌ای دیگر از کتاب برداشته شده.»

محمدعلی ناصح نسخه‌های خطی خود را نام برده: دیوان ولی‌دشت بیاضی‌ـ دیوان اکبر هندی ـ‌کشف‌الاسرار عن حکم‌الطیور و… گویا این سه نسخه در کتابخانه‌های معروف تهران نباشد.

سپهبد احمد نخجوان از کتاب تاریخ بیست سالة پهلوی نام می‌برد.

نام تألیفات مخبرالسلطنه که چاپ نشده خواندنی است. ضمن دو ورق یادداشت جداگانه که به پرسشنامه افزوده است. او ضمن عمدة کارهای خود از خواباندن غوغای شیخ‌ فضل‌الله و هنگامة میدان توپخانه یاد کرده و اینکه در سوم شهریور 1313 امر به استعفا شد.

اینکه تقی‌زاده نوشته در مجلس اول تا ششم وکیل بوده درست است. او در دوره‌های سوم و چهارم به وکالت انتخاب شد ولی به ایران نیامد. در دو دورة پنجم و ششم در مجلس شرکت داشت.

1566- نکتهای اجتماعی از شرح تعرف

در متن فارسی شرح تعرف (نسخة قرن پنجم موزه ملّی پاکستان) مطلبی از قول ابوالعباس عطا آمده است. چون جنبة اجتماعی و نظری دارد، قابل توجه است؛ می‌گوید:

سلطانی باشد و مرو را رعیت باشد.

و مرتزقه باشند. آن مرتزقه اندر جنب رعیت خاص‌اند، و آن رعیت جنب ایشان عام.

چون خواهد تا کسی را از مقام رعیّت به خصوص برد این کس را اهل دیوان گرداند.

باز رجالهای چند اند جنب سواران، عام اندر جنب خاص.

باز سواران اندر جنب قایدان، عام اندر جنب خاصّ، و خاص‌‌اند اندر مقام خویش.

و وزرا اخصّ خصوص‌اند

و از وزرا خاصّتر کسی باشد که ملک را مراد وی به کار باشد.

پس هر که به مرتبه فروتر است توسّل وی به ملک بدان کسی است که از وی برترست.

باز آنکه اخصّ خواصّ است توسّل وی به ملک‌ـ هر که ملک است‌ـ این متکی است که یاد کردیم. (ص 42)

1567- مجلة کاوه

در سال 2000 رسالة Tim Epkenhaus که در موضوع «کمیتة ملّی ایرانی» برلن، مهاجرین و مخصوصاً مجلة کاوه است (210 صفحه) با نام زیر منتشر شد.

Die Iranische Moderne im Exil. Bibliographie der Zeitschrift Kâve.

Berlin 1916-1922.

این رساله در دانشگاه بامبرگ دفاع شده و استاد راهنمای آن ایران‌‌ شناس نامور برت‌ فراگنر بوده است.

1568- انتشارات کلوس برای ایران

مؤسسة انتشاراتی Paul Klaus در برلن رساله‌های دکتری برجسته را در موضوعات ممالک اسلامی به چاپ می‌رساند. این نشریات در حقیقت به صورت اصلاح و ترمیم شده‌ای سرانجام می‌یابد تا پس از این جنبة کتابی داشته باشد.

در سال 2001 رسالة خانم کیواندخت قهاری را (281 صفحه) منتشر کرد. نام آلمانی کتاب برای آگاهی نقل می‌شود.

Keivandokht Ghahari: Nationalismms and Modernismus in Iran in der Periode Zwischen dem Zerfal der Qāĝāren- Dynastie und der Machtfestizung Rezā Schahs.

Eine Untersuchung üler die intellektullen Kreise um die Zeitschriften Kâweh, Irânšahr und Âyandeh.

موضوع این رساله اندیشة ناسیونالیسم و مدرنیسم ایران در فاصلة انحطاط سلسلة قاجار و سلطه‌جویی رضاشاه است. مبنای عمدة کار را به طور نمونه بر رسیدگی مقالات و افکار مندرج در مجله‌های کاوه، ایرانشهر و آینده قرار داده زیرا این سه مجله را مؤثر در انتشار افکار روشنفکری آن زمان دانسته است. رساله زیر نظر خانم دکتر مونیکا

گرونکه M. Gronke گذشته و از راهنمایی و نظرات B. Hoffman، آرامش دوستدار، A.Pistor Hatam بهره‌بری داشته است. عنوان نخستین باب این کتاب زمینة تاریخی و خلاصه مانندی است از جریان‌های قرن نوزدهم تا پادشاه شدن رضاشاه.

دومین باب به معرفی کیفی مجله‌های کاوه، ایرانشهر و آینده اختصاص دارد. در مورد کاوه به علل انتشار آن و تشکیلات کمیتة ملیون ایرانی و کمک‌های مالی آلمان به آن‌گونه اقدامات بر اساس مدارک و اسناد پرداخته شده است.

در مورد ایرانشهر شرح حالی از کاظم‌زاده آمده و سپس به طرز اداره و ممر عواید آن پرداخته شده و در پایان تأثیرگذاری آن طرح شده است.

در مورد آینده ابتدا سرگذشت محمود افشار و سپس طرز اداره و ممر مالی آن و بالاخره تأثیرگذاری و عقاید سیاسی آن مجله آورده شده است.

عنوان سومین باب کتاب اندیشة نوین ملّی است و جدا جدا برای هر یک از سه مجلّه مباحث زیر مورد تحلیل و نقد واقع شده است: دول اروپایی بزرگ هرج‌ومرج و قدرت‌طلبی‌های محلی تبلیغات همسایگان در جنبش‌سازیهای محلی مفاهیم ملت و وطن و مباحثی از این قبیل که بر اساس مقاله‌های مندرج در این سه مجله، جداجدا، بحث شده و عقاید مؤثر نویسندگان آنها نقل شده است.

ناشر این کتاب را در سلسلة زیر Islamkundliche untersuchungen, Band 235 انتشار داده است.

1570- برت فراگنر در مجلة آینده

در دورة انتشار مجلة آینده میان سالهای 1357-1372 کمتر ایران‌‌ شناس یا ایران‌دوستی وجود دارد که نام و یادش (هر چند مختصر) در مجله نیامده باشد. آنچه دربارة برت فراگنر آمده بدین‌گونه است:

الف: سال‌ 5، ش 10-12 (1358): 989: در این‌جا مجلة آینده اقدام به انتشار نامة استاد فراگنر کرده که وی در آن به معرفی دو کتاب تازه انتشار خود می‌پردازد. یکی به نام «خاطرات‌نویسی در ایران» که می‌تواند به عنوان یک اثر قابل مراجعه برای تاریخ ایران در دورة‌ قاجار و انقلاب مشروطه باشد. دیگری اعلام انتشار کتاب «فهرست اسناد و فرامین شاهی چاپ شده از زمان ایلدگزیان تا آخر دورة محمدشاه قاجار».

ب: سال 10، ش 1 (1363):38: فراگنر در نامه‌‌ای که برای مجلة آینده به نام «تحقیقات جغرافیایی مربوط به ایران» نوشتند به موارد چندی اشاره کردند.

تاریخچة ایران‌‌ شناسی با تکیه بر واژگان Iranistic و یا Iranologie. به اشارة فراگنر این واژه‌ها ابتدا به معنی تحقیقات مربوط به زبان‌شناسی و لهجه‌های گوناگون ایرانی بود ولی بعدها در کاربرد وسیع‌تر ایران‌‌ شناسی که مشتمل بر تاریخ و فرهنگ ایرانی است، معمول گردیدند.

2) معرفی تحقیقات جغرافیایی مربوط به ایران که از سوی دانشگاه ماربورگ انتشار یافته است. در این قسمت پنج اثر با موضوع‌های ایل‌ افشار در اطراف کرمان، ماهیگیران کنار رودخانه‌ها و دریاچه‌های منطقة هامون در سیستان، هر دو از گئورگ اشتوبر (Geörg Stober)، شهر و شهرستان یزد اثر مایکل ادوارد بونین (Michael Edward Bonine)، تحقیقی مربوط به مناسبات میان اوضاع آب و هوا و محیط زیست و تعیین مساکن از اسکار مدر (Oskar Meder) و بالاخره مجموعه‌ای مشتمل بر هفت مقاله که به همت اکارت اهلرس (Eckart Ehlers) جمع‌آوری شده است و چهار مقالة آن ارتباط کاملی با ایران دارد، معرفی شده است. در توضیح این نامه مجلة آینده اشاره کرده است که اصل نامة‌ برت‌ فراگنر چاپ می‌شود تا دلیلی باشد بر مهارت نویسنده در فارسی‌نویسی.

ج: سال 14، 3-5 (1367): 165 و ش 6-8: 421. در قسمت اول، نام برت فراگنر را در میان اسامی نویسندگان و محققین جلد ششم تاریخ ایران کمبریج (عصر تیموریان و صفویان) می‌بینیم که ایشان مقاله‌ای به نام مسائل اجتماعی و اقتصادی برای آن کتاب نوشته‌اند. در قسمت دوم جناب فراگنر در نامه‌ای به نام «فارسی، ایران‌‌ شناسی در برلن» خود را در تدریس تاریخ و زبان فارسی و تاجیکی یادآور شده و از استقبال خوب دانشجویان خبر داده‌اند. در ادامة نامه نیز از اقدام خود مبنی بر تلاش برای نگارش کتابی دربارة‌ تاریخ ایران و تمدن‌های ایرانی خارج از ایران زمین یعنی ماوراء‌النهر و هندوستان و آسیای صغیر از دید تغییرات اجتماعی و اقتصادی یاد کرده‌اند.

مجلة آینده در توضیح خود بر این نامه به معرفی مختصر برت‌ فراگنر پرداخته و از ایشان به نام استاد مهمان ایران‌‌ شناسی دانشگاه برلین و یکی از متخصصین تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران یاد کرده که رسالة‌ دکتری خود را راجع به تاریخ همدان در عصر سلاجقه و رسالة اجتهادی و استادی خود را در تحلیل و نحوة‌ خاطرات‌نویسی ایرانیان نگاشته است.

در پایان اشاره می‌کنم که نامه‌های اسناد فراگنر به مجلة‌ آینده به زبان فارسی بوده و در این نامه‌ها هر جا که ضرورتی بوده ایشان از تکیه کلام «ان‌شاءالله» استفاده کرده‌اند.

محمد افسریراد

1571- منتخب نوشتههای برت فراگنر

آنتونیو پانینو A. Panaino و و.الیزار سادوسکی V. Sadovski سلسله انتشاراتی را به نام Indo-Iranica آغاز کرده‌اند که یکی از مجموعه‌های درون آن Series Purpurea نام دارد. دو جلد از این مجموعه به منتخب مقاله‌های برت‌ فراگنر اختصاص یافته و به همان صورتی که در نشریه‌های پیشین درج شده بوده در این دو جلد نسخه برگردان شده است. ناشر Mimesisاست در میلان ایتالیا.

مقالات برگزیده از فراگنر ذیل مباحث: زبان فارسی در تاریخ (یک مقاله) بازتاب تاریخ ایران (هفت مقاله) مربوط به آسیای مرکزی (شش مقاله) مباحث دیپلماسی و اسنادی (پنج مقاله) جستارهای فرهنگی (نه مقاله) تاریخ ایران‌‌ شناسی (شش مقاله). مجموعه در دو جلد و 783 صفحه است.

1572- شیارزه، جمع برای شیرازی

در متون تاریخی، تبارزه (تبریزی‌ها) و قزاونه (قزوینی‌ها) دیده شده است ولی «شیارزه» را حافظ ابرو در وقایع سال 781 (جلد 2: 553) آورده است و به نظرم تازگی دارد.

1573- سه تازه از لسآنجلس

1- برگزاری مجلس شاهنامه به مدیریت تورج دریایی (دانشگاه ایرواین) و محمود امیدسالار (دانشگاه CSU لوس‌آنجلس) و حسین ضیایی )دانشگاه (UCLA و مرکز مطالعات خاورمیانة گرونبام (CNES) و مرکز مطالعات خاورمیانة دانشگاه اوهایو به مدت دو روز (خرداد 89) با شرکت بیست نفر از شاهنامه‌شناسان و آگاهی دادن از چاپ نسخه برگردان نسخه قدیمی دانشگاه سن ژزف بیروت.

2- اهدای جایزة سال 2010 لوی دلاویدا به ادموند بوسورث E. Bosworth استاد و متخصص تاریخ ایران در دوران پیش از مغول (یک هفته پیش از آن تاریخ).

3- برگزاری جلسات دو سال یکبار انجمن بین‌المللی مطالعات ایرانی آمریکا در اواخر همان ماه (می) در سنتامونیکا، نزدیک به دانشگاه لوس‌آنجلس. جایزه این دوره به دکتر ژاله آموزگار اختصاص داشت.

1574- دو مأخذ دربارة شیخ عبیدالله کرد

اخیراً معمول شده است که مقاله‌های دانشگاهی نوشتة دانشجویان همراه نام استادی که ناظر بر کار دانشجوست، به چاپ می‌رسد. کاش مناسبت قضیه و ضرورت فرهنگی چنین رویّة را جز جنبة‌ مالی آن آشکارا برای اهل فرهنگ می‌نمایاندند.

به تازگی دیدم مقاله‌ای که «شورش عبدالله نقشبندی و تأثیر آن در مناسبات ایران و عثمانی در دور ناصری» عنوان دارد با نام آقایان دکتر داریوش رحمانیان و جواد‌الحسنی در مجلة نشریة دانشکدة‌ علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز (مخصوص تاریخ، بهار 1386) انتشار یافته است.

نگاهی به مأخذ این مقاله انداختم که مشخصات بیست‌ویک کتاب را در بردارد. برای آگاهی آقایان عرض می‌شود که نامی از مستقیم‌ترین مأخذ دست اول که «…..» نام دارد و سراسر مکاتبات امیرنظام گروسی از آن واقعه می‌باشد در آن نیست. کما اینکه یاد نسخة خطی «مفتاح‌ ناصری» که در کتابخانة ملی تهران است و گزارشی است عصری از آن واقعه ذکر نشده: دستورالعمل وزارت علوم در مورد دو امضایی بودن مقاله‌ها این عیب را دارد که نمی‌توان معلوم کرد کدام صاحب امضا مسؤولیت نادرستی‌ها و کم‌توجهی‌ها را خواهد پذیرفت.

1575- کتابخانة همدان در عصر سلجوقی

«در مسجد عتیق‌ همدان دارالکتبی فرموده است مشحون به انواع کتب علوم….. این دارالکتاب چون هدهد با قبا و کلاه است. چند رسم برین دارالکتاب فرموده است:

در تذهیب و تهذیب آن ید بیضا نموده. هر کس که بر آن رحبه رود آسایش و سکون و راحت دل به او رسد. پندارد که پای او به گنج فرو رفت. چنانکه کهربا کاه رباید، این رحبه غم از دل برد. اگر کسی نزهت جایی چنان طلب کند کتابت به رنج ننویسد…

در این دارالکتب کاغذ و مداد و قلم چندان که خواهند مبذول دارند و اگر طالب علمی محتاج باشد و نوالة‌ روزگار به رسم او استخوان بود و دانة بخت او بی‌شیر صدر صائن‌الدین او را عیال خویش دارند.»

این صائن‌الدین عبدالملک همدانی است که دیوان عرض برعهدة کفایت او بوده است. (نقل از ص 250، ذیل نفثهًْ‌المصدور از نجم‌الدین ابوالرجا قمی که در نیوجرسی به اهتمام دکتر حسین مدرسی طباطبایی چاپ شده است (1386). قبلاً محمدتقی دانش‌پژوه آن را با نام تاریخ‌الوزرا منتشر فرموده بود.

1576- درگذشت عباس فیضی کتابفروش فاضل همدانی

عباس فیضی از ادب دوستان همدان روز سه‌شنبه هفتم ماه اردیبهشت 1389 درگذشت. کتابفروشی کوچک دلپذیری در همدان داشت که پاتوق اهل ادب بود.

سال‌ها بود که به مناسبت نوروز برایم کارت می‌فرستاد. در پانزده سال آخر رسمش بر آن شده بود که ورقة کارت خود را با تصویر یکی از بزرگان ادب ایران می‌آراست و به خطی خوش شعری یا نوشته‌ای کنار آن عکس می‌افزود. برای آنکه نکته روشن‌تر باشد یاد از بعضی کارت‌های او می‌کنم.

فروردین 1374- به مناسبت یکصدمین بهار شاعر توانای معاصر ایران، غلامرضا رشید یاسمی

فروردین 1375- به مناسبت یکصد و دهمین بهار شاعر و محقق زبان و ادبیات ایران باستان استاد ابراهیم پورداود.

فروردین 1376- به مناسبت یکصد و سی‌امین بهار شاعر روزنامه‌نویس، خطیب سیدشرف‌الدین حسینی‌قزوینی

فروردین 1377- به مناسبت نود و دومین بهار شاعر توانای معاصر ایران، استاد سیدمحمدحسین بهجت‌ شهریار تبریزی

فروردین 1378- به مناسبت یکصد و هجدهمین بهار عالم متقی ادیب فرزانه ریاضی‌دان مبتکر مورخ روزنامه‌نگار و شاعر توانا، موسی نثری‌همدانی

فروردین 1379- به مناسبت یکصد و بیست و پنجمین بهار عالم متقی روزنامه‌نگار شاعر توانا، سیدمحمد یوسف‌زاده عمام همدانی

فروردین 1380- به مناسبت یکصد و بیست و دومین بهار عارف حکیم شاعر نویسندة هنرمند نستوه، سیدحسن مدنی متخلص به صفاء الحق همدانی

فروردین 1381- به مناسبت یکصد و بیست و دومین بهار عالم متقی ادیب مورخ روزنامه‌نویس شاعر توانا، علی‌محمد آزاد متخلص به امیر و آزاد همدانی

فروردین 1382- ندیده‌ام

فروردین 1383- به مناسبت یکصد و پانزدهمین بهار عالم آگاه دانشمند معظم شاعر توانا‌ سیدجلیل‌القدر، میرآقا کبریایی متخلص به مفتون همدانی

نوروز 1384- به مناسبت یکصد و پنجاه و دومین بهار و ادیب و شاعر توانا میرزا، علی‌مطهر همدانی

نوروز 1385- یکصد و شصت و دومین بهار تولد عارف کامل و شاعر توانا، سیدحسین رضوی متخلص به غبار همدانی (نقاشی صورت او)

نوروز 1386- به مناسبت… و چهارمین بهار شاعر سوخته‌دل الوندکوه، اسدالله صنعتیان متخلص به صابر همدانی

1577- مجالس جهانگیری و دارای ایران

در این متن تاریخی خواندنی که فقط یک نسخه‌اش شناخته شده و به همت دو دانشمند توانای پاکستان ـ‌عارف نوشاهی و معین نظامی‌ـ به چاپ رسیده، مقداری زیاد مطلب ایران‌‌ شناسی نهفته است. (تهران میراث مکتوب 1385)

مراد از مجالس جهانگیری گزارش‌هایی است که عبدالستار لاهوری، از ندمای خاص جهانگیر پادشاه مشهور گورکانی هند، از سخن‌ها و مطالب ادبی و تاریخی و فقهی و کلامی و شکار و تفرجات فراهم آورده است که در مجالس شبانة آن پادشاه طرح می‌شده. (مربوط به سال‌های 1017 تا 1020، یعنی همزمان با دوران پادشاهی شاه‌عباس ما). در این کتاب همه‌جا از شاه‌عباس به عنوان «دارای ایران» نام می‌رود. ضمناً از روش آن پادشاه در حکومت به طور مثال چنین قلمی شده است:

• سخن در سلوک دارای ایران، شاه‌عباس صفوی با زیردستان آن ملک افتاد. چندی ایرانیین بعضی بی‌باکی‌های شاه و ظلم‌های او را که بر خلق خدا می‌رود و مضرّت مردم از او به عرض اقدس رسانیده عرضه داشتند. بیدادی در این زمان در ولایت ایران بر خلق می‌رود و تاراج عرض و ناموس‌‌های مردم عزیز که به واسطة پسران ساده می‌شود از آن بیشتر است که آن را توان شرح داد… بر زبان کمترین مریدان گذشت عجب که تا امروز آن ملک و دولت برپای مانده و آن شهرها خراب نشده است.

• بر زبان مبارک گذشت که شاید مردم آن در کردارهای خود مستحق این چیزها شده باشند… در این صورت به حقیقت وبال پادشاه برگردن ایشان خواهد بود. بسیار پسندیده فرمودند… (ص 8)

البته عبارت مؤلف از زمرة تملق‌هایی است که نظایرش گاه‌گاه در این متن هست.

• احوال شاه طهماست صفوی ‌والی ایران زمین‌ را نقیب‌خان… به عرض اقدس می‌رسانید. سخن در تقیة شاه به مذهب و وسواس او افتاد. خان مذکور معروض داشت که شاه‌ طهماست باغ پدر خود، شاه‌اسماعیل را ویران ساخته، درخت‌های آن کندن فرموده بود. می‌گفت که شاه‌اسماعیل در این زمین شراب خورده و فسق کرده است، ویرانی این باغ خوش‌ترست.

از شنودن این سخن تعجب نموده فرمودند که مرا از دانش و بزرگی شاه عجب می‌‌آید که پدر خود را… چنین یاد کند و بی‌حرمت سازد، مگر به خاطر شاه نرسیده که درخت وجود او از تخم‌ شاه اسماعیل است و گوشت و پوست او…

جهانگیر شش بار از شاه‌عباس به نام «دارای ایران» نام می‌برد (ص 8‌ ، 193، 203، 223، 239، 241)

1578- میمون نبضشناس

در مجلس هفتادونهم از شب‌های جهانگیر پادشاه، شیخ‌‌حسین درسنی نقل کرده بود که میرابوالمظفر گفته است:

میمونی دارم که هم دزد پیدا می‌کند، هم نبض گرفته مرض می‌شناسد. بر زبان اقدس رفت اگر چه پیدا کردن دزد هم چندان معقول نمی‌نماید اما نبض‌شناسی چه‌گونه توان باور کردن. زبان ندارد تا منقول کند که فلان مرض است.

چون عرضه‌داشتِ حسین درسنی، میرعبدالرضا می‌خواند و مخاطب او بود معروض داشت که حضرت سلامت، مگر نام مرض‌ها در قطعه‌های کاغذ نوشته پیش او گذارند و او کاغذی برداشته یک سو نهد. فرمودند این تواند بود.

(مجالس جهانگیری از عبدالستار لاهوری، تصحیح عارف نوشاهی، طهران 1385، ص 191)

1579- کلامالله خط سیدصادق

بانوی بنام خانم نوش‌آفرین (نوشین) انصاری قرآنی خطی دارد که از پدرش (عبدالحسین‌خان مسعود انصاری) به او رسیده است. چندی پیش که آن را دیدم، یادداشتی از آن برداشتم.

یکی اینکه ظریف و مذهب به قطع جیبی است به کتابت سیدصادق در سال‌های 1271 برای آقامحمد کریم‌خان. دیگر اینکه این قرآن زمانی به محمدمهدی غفاری، پسر فرخ‌خان امین‌الدوله تعلق داشته است:

هو این کلام‌الله مجید متعلق به بندة درگاه المذنب الجانی، محمدمهدی‌بن‌فرخ الغفاری کاشانی فی 28 رمضان 1298 حرره الخاطی (ورق اول). این مهدی در آخر نسخه شجرة پدری خود را یادداشت کرده است.

1579-جو هسته

یاقوت ذیل قصر بهرام جور نزدیک همدان می‌نویسد جوهسته نام دارد، قصری است سنگی منقور. خانه‌های (بیت) آن، وصف مجالس آن و خزاین آن و غرف آن و شرف و سایر کیفیاتش را می‌آورد.

ابن‌‌فقیه در بلدان (اخبارالبلدان یا مختصرالبلدان) که در 290 تألیف شده نام جوهسته را آورده پس شاید از آنجا به یاقوت راه است. (ترجمة ح.مسعود ص 89، تهران 1349) پرویز اذکایی در کتاب همدان‌نامه تفصیلی دارد (ص 76-78) و حکایت‌ها نقل می‌کند. آیا باستانشناسی تاكنون درین‌باره جنب‌وجوشی نشان داده است. بر همت اذکایی بايد آفرین گفت كه توجه به اين موضع داشته است.

1580- قلمرو زبان فارسی[1]

جلسات بزرگداشت شاعران‌ـ قبل و بعد از انقلاب اغلب منحصر بود به یک موقعیت تاریخی مهم مانند هفتصدمین سال تولد یا هزارمین سال سرایش و غیره. اما به ویژه پس از سال 1376 این بزرگداشت‌ها از چهارچوب تاریخی خود به درآمد. بی‌شک بزرگداشت شاعران در نفس خود امری است بسیار پسندیده مشروط به این‌که بتواند به هدف زیبایی‌شناسانه و معنوی خود که ترویج فضل و فضیلت یا تأکید بر ارزش‌های ادبی و انسانی باشد جامه‌عمل بپوشاند.

در این‌که بخش عمده‌ای از فکر فرهنگ و هنر ایرانی در آثار چند شاعر بزرگ مانند فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ تمرکز یافته است تردید روا نیست. البته می‌دانم که به برخی از این شاعران هم به حد کافی پرداخته نشده است. در این زمینه می‌توان سعدی را مثال آورد. او به دلایلی که جای بحث از آن در اینجا نیست و من در یک کتاب به آن پرداخته‌ام علاوه بر نقد مورد بی‌مهری قرار گرفته است. شاید همین نکته سبب شده است که از سال 1376 در مرکز سعدی‌شناسی شیراز (کورش کمالی سروستانی) و از حدود سال 1380 در مجلة کتاب ماه و مؤسسة شهر کتاب (علی‌اصغر محمدخانی) هر ساله جلساتی در شناخت و تحلیل آثار او برگزار شده است.

با این همه نباید از شاعران دیگر در قلمرو زبان فارسی غافل ماند و سهم رودکی و فرخی و فخر و مسعود سعد و سنایی و انوری و امیرخسرو و خواجو و سلمان و جامی و صائب و کلیم و بیدل و غالب و بسیاری دیگر را فراموش کرد. هم باید برای عطار یک روز داشته باشیم هم برای نظامی. اما راستی چرا این یک را فراموش کرده‌ایم؟ چرا خاقانی را به یاد نمی‌آوریم؟ چرا ناصرخسرو را از یاد برده‌ایم؟

در عصر جدید شاعران برجسته‌ای چون اقبال و بهار و شهریار و رهی و ایرج و پروین و حمیدی و دیگران در شیوة سنتی و نیما و شاملو و اخوان و سپهری و فروغ در سبک نو داشته‌ایم. آیا جز در یکی دو مورد و آن هم البته به دلایلی به شکل شایسته‌ای به این شاعران پرداخته‌ایم؟ گویا پاسخ منفی باشد. از شاعران دیگر که ممکن است دربارة‌ آنان در میان سنت‌گرایان یا نواندیشان اتفاق‌نظر وجود نداشته باشد سخنی به میان نمی‌آورم. اما به ویژه باید گفت که در نگاه به شاعران همعصر ما باید نگاه مرامی را به کنار نهیم و زیبایی‌های ادبی و ارزش‌های زیبایی‌شناختی را در نظر آوریم.

در جلسات بزرگداشت شاعران باید از زبده‌ترین و خوش‌فکرترین محققان و منتقدان و ادیبان و شاعران دعوت کرد تا مقاله بنویسند و خطابه ایراد کنند. به بیان دیگر باید از سخنان کلی و مبهم‌گونه که قابل اطلاق به هر شاعری است پرهیز کرد. این‌‌گونه نوشته‌ها و خطابه‌ها نه تنها در شناخت شعر فارسی به ما یاری نمی‌رساند حتی سنت‌های دورونزدیک را نیز در ذهن نسل‌های جدید سنگواره جلوه می‌دهد و پیوند پویای گذشته و اکنون را در ذهن آنان از میان می‌برد.

در چنین جلساتی نباید به پژوهشگران دانشگاهها اکتفا کرد. چه بسا پژوهشگران و صاحب‌نظرانی هستند که بیرون از دانشگاهها به شیوه‌ای درخورد معیارهایی علمی مشغول کارند. همچنین نباید از پژوهشگران غیرادبی که دغدغة ادبیات دارند غفلت کرد. مقصودم تاریخ‌دانان و روان‌شناسان و جامعه‌شناسان و سیاست‌شناسان و فلسفه‌دانان و زبا‌ن‌شناسانی هستند که می‌توانند پرتوهایی نو به آثار ادبی بیافکنند.

البته مقاله‌ها و سخنان این جلسات باید نو و از نوع باقاعدة آن باشد و باید کوشید که از تکرار مکررات دوری کرد. به خصوص می‌خواهم روی دو واژة نو و باقاعده تأکید کنم. زیرا نوآوری‌های جذب نشده راهی به دهی نبرده در ذهن و زبان عصر ما اندک نبوده است. به هر روی یکی از راه‌هایی که می‌توان با آن از تکرار مکررات دوری کرد انتشار مقاله‌ها و خطابه‌ها همز‌مان با بزرگداشت یا با فاصلة اندکی پس از آن است.

بدبختانه سخنان بسیاری از همایش‌ها منتشر نمی‌شود. یا به صورت غیرحرفه‌ای نشر می‌یابد و کمتر کسی از آن باخبر می‌شود. نمونه‌ای مانند سلسله کتاب‌های سعدی‌شناسی که بی‌وقفه از سال 1376 تاکنون هر سال به کوشش کمالی سروستانی منتشر شده است بسیار اندک است.

تصور می‌کنم هر یک از این جلسات باید با ساخت یک فیلم کوتاه یا بلند مستند یا داستانی هنرمندانه یا حرفه‌ای همراه باشد و همزمان هم در تلویزیون پخش شود. باید اهمیت رسانه‌ای چون فیلم را در عصر نو شناخت و از آن به نیکی بهره یافت. در کنار آن چاپ ونشر پژوهش‌های خوب یا رساله‌های تحصیلی ارزشمند هم جای خود را دارد. اما راستی چرا در بزرگداشتهای شاعران از روزنامه‌نگاران فرهنگی خبره و خوش‌قلم دعوت نمی‌شوند تا گزارش‌هایی دلپذیر و خواندنی و ساده از جریان خطابه‌ها و جلسه‌ها بنویسند و عموم مردم را در لذت‌های ادبی فرهنگی زبان و فرهنگ خود شریک گردانند؟

در این جلسه‌ها نباید از کشورهایی که بخش عمده‌ای از آنها فارسی‌گو هستند (مانند افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان) یا از فرهنگ ایران و زبان فارسی در آنها نشانه‌های بسیار زیادی دیده می‌شود (مانند شبه‌قاره هند و آسیای مرکزی و قفقاز و آناتولی و عراق وغیره) دوری کنیم. با دعوت از محققان و شاعران این مناطق باید به آنها بگوییم که شما هم در آفرینش شعر فارسی سهم داشته‌اید و این سروده‌ها میراث مشترک ماست. علاوه بر این دعوت از پژوهشگران ایران‌‌ شناس کشورهای دیگر که در این روزگار کم رونقی زبان فارسی به گسترش این زبان یاری می‌رسانند هیچ‌گاه نباید از یاد برده شود.

نکتة پایانی را می‌نویسم: نباید برقراری این جلسات به تهران و یکی دو شهر دیگر محدود ماند و به تفاریق باید چنین جلساتی را به شهرهای کوچک و بزرگ و حتی روستاهای تاریخی هم منتقل کرد. چرا؟ چون همه این شهرها و روستاها در آفریدن و گسترش فرهنگ و زبان ما نقش داشته‌اند. فقط شهر توس پشت‌سر فردوسی نبوده است که سراسر ایران و قلمرو زبان فارسی پشت‌سر این گوینده بوده است.

در واقع نباید این نکته بسیار بدیهی را از یاد ببریم که نیاکانمان در هزار و چند صد سال پیش با همه گوناگونی زبان‌ها و گویش‌ها بر آن شدند تا زبان فارسی دری را زبان ادبی و ملی و مشترک خود قرار دهند. پس همه آنان از شهرها و روستاهای مختلف دلداده و خریدار آثار زیبای این زبان شدند. شاعران ما در خلاء رشد نکرده‌اند. آنان به اتکای همین خوانندگان بوده است که سخن فارسی را به اوج رسانیده‌اند. به عبارت دیگر اردبیل و مهاباد و همدان و کرمانشاه و آبادان و قزوین و رشت و یزد و بابل و شهرکرد و کاشان و کرمان و یاسوج و صدها شهر و روستای دیگر همه در راه این زبان و فرهنگ کوشیده‌اند.

وقتی آرامگاه خاقانی در تبریز است چرا این شهر کهن که روزگاری پایتخت مملکت بوده است در بزرگداشت او نقشی ندارد؟ اما گذشته از آن چرا نباید یکی از جلسات عمدة حافظ‌شناسی در این شهر برگزار شود؟ چرا نباید جلسة بزرگی دربارة خیام در اهواز برگزار شود؟ وقتی شاهنامه‌شناس جوان اما بسیار متخصصی در ارومیه زندگی می‌کند (سجاد آیدنلو) که به خلاف بسیاری از ادیبان جوان همنسل خود در هر لحظه از این شاخ به آن شاخ نرفته است و همه توان خود را صرف شاهنامه کرده است چرا این شهر را از جلسه‌ای پراهمیت دربارة این کتاب عظیم محروم داشته‌ایم؟

چرا در مهاباد همایش شناخت مولانا راه نمی‌اندازیم؟ چرا در ساری و بوشهر و سیرجان و بیرجند و لاهیجان و تنکابن و سنندج و خرمشهر بزرگداشتهای ادبی ملی برگزار نمی‌شود؟ چرا نباید استادان و ادیبان توانای دیگر شهرها را به این شهرها برد تا ضمن هم‌اندیشی با استادان و ادیبان چنین شهرهایی این میراث عظیم بهتر و بیشتر شناخته شود؟

سود سخنان سنجیده و نکته‌های ظریف درباره بزرگان شعر فارسی بیش از همه به جوانان می‌رسد که طبعی لطیف و ذهنی آماده آموختن دارند. باید باور کرد که شعر فارسی میراث معنوی ماست و یک جلسة ادبی پراهمیت در یک شهر کوچک می‌تواند ذهن و زبان جوانان آن شهر را بپرورد و حتی تسخیر کند.

تکیه بر معنویت ایرانی و تأکید بر هویت ملی ما در گرو اندیشیدن به اصول فرهنگی است و اندیشیدن به این اصول مستلزم بازاندیشی در روش‌ها است. امید که این‌گونه پیشنهادهای صادقانه شنیده شود.

کامیار عابدی

1581- مقالات تازه از دو ایران‌‌ شناس ایتالیائی

Fillippone, Ela

1-The Body and the Landscape. Metaphorical Strategies in the Lexicon of the Iranian Languages. Proceding of the 5th Conference of the Societas Iranologica Europea. Edited by Antonio Panaino and Riccardo Zipoli. Milano. 2006.pp 365-389

2-Ilya Gershevitch and New Western Iranian. The Scholary Contrilution of the Development of Iranian Studies. Ed. By Antonio Panaino. Milano, 2006. pp. 11-27

3-Is the Judge a Questioning Man? Notes in Margin of Khotanese Pharsata.Iranian Language and Texts from Iran and Turan. Ronald Emmerick Memorial Volume. Edited by M.Macuch, Mauro Maggi and Werner Sunderman. Wiesbaden, 2007. pp. 75.86

4-The language of the Quran Qods and it’s Sistanic Dialectal Backround. pp 1-43. (نام نشریه در کپی نیامده است)

5- Bearing a Child in Iranian. One for the Eearth: Prof. Dr.Y. Mahyar Nawabi Memorial Volume. Edited by M.Jafari Dehaghi. Tehran. 2008.pp.47-710.

Rossi, A.V

1- Mrrs. Hundāg »indovino«. Loquentes ringuis. Wiesbaden, 2006. pp. 623-633.

2- Colours and Lexical Taxonomie: Linguistic and Cultural Categories in Iranian. Proceding of the 5th Conference of the Societas Iranological Europea. 2006. pp. 459-480

3- Middle Iranian Gund Between Aramic and Indo- Iranian. Jerusalem Studies in Arabic and Islam. 26 (2000): 140-171

4- … and Âl/Albasti: Cromatismi Turco- Iranici. Tra »Bianco« , »Rosso« e »Mero«. Turcica et Iranica Studi in memoria di Aldo Gallota. Acura di Ugo Marazzi. Napoli, 2003, pp 791-815

1582. زبان دیلماجی

Golden, Peter B. The World of the Rasǔlid Hexaglot. The King’s Dicionary. The Rašǔlid Hexaglot. Brill. 2000.(Handbuch der Orientalistik (Achte Abteilung)

لغتنامه‌ای است کوچک به عربی‌‌ـ فارسی‌ـ‌ یونانی‌ـ ارمنی و مغولی از قرن هشتم هجری که توصیف و تشریح نوع کار نسخه‌برگردانی هم ضمیمه شده است (بیست و دو صفحه)، نمونه در صفحة دیگر دیده شود. این لغتنامه تقریباً همزمان است با لغت‌نامة فارسی چینی که مرحوم هوندا (ژاپونی) در ژاپون به چاپ رسانید و در ناموارة‌ دکتر محمود افشار (جلد 6) تجدید چاپ شد.


[1]) فرستاده شده از ژاپون.


[1]) کتاب تاریخ صدسالة احزاب و سازمانهای سیاسی ایران 1284-1384، جلد اول از انقلاب مشروطیت 1285 تا انقلاب بهمن 1375، تألیف یونس پارسا بناب. واشنگتن، 1383.