زبان در خدمت باطل/ دکتر محمدرضا باطنی

«نقش سیاست در ارتباط»(1) نوشتة کلوس مولر، جامعه‌شناس امریکایی، یکی از کتابهای ارزنده‌ای است که توفیق مطالعة آن نصیب نویسندة این گفتار شده است. کتاب در چهار فصل تدوین شده است.

فصل اول «ارتباط تحریف‌شده» نام دارد و در آن نویسنده نشان می‌دهد که چگونه بعضی از نظامهای سیاسی با دستکاری کردن و سوءاستفاده از ابزار زبان، مردم خود را فریب می‌دهند. سه فصل دیگر کتاب به ترتیب «طبقة اجتماعی: تعیین کنندة ارتباط سیاسی»، «حفظ وضع موجود» و «بحران در اقتدار دولت» نام دارد. در پایان کتاب نیز نویسنده مطالب خود را در چند صفحه جمع‌بندی کرده است.

در این گفتار ما به فصل اول این کتاب «ارتباط تحریف‌شده»، که با زبان سروکار دارد، توجه داریم. ولی پیش از آنکه از کتاب نمونه‌هایی نقل کنیم باید اندکی توضیح بدهیم که منظور از دستکاری کردن يا سوءاستفاده از ابزار زبان چیست.

کاربرد زبان در زندگی روزمرة ما همان‌قدر عادی و بدیهی تلقی می‌شود که راه رفتن، غذا خوردن یا استنشاق هوا عادی و بدیهی فرض می‌شود. به همین دلیل ما کمتر به خود زحمت می‌دهیم، یا ضروری می‌بینم، تا دربارة نقش این پدیدة شگفت در شکل دادن به زندگی فردی و اجتماعی خود به تأمل بپردازیم.

برای بسیاری از ما «عادی بودنِ» یک امر الزاما به معنی «ساده و بدیهی بودنِ» آن نیز هست، ولی معمولاً چنین رابطه‌ای وجود ندارد. مثلا برای همة ما اتفاق افتاده است که نام کسی یا چیزی را فراموش کرده‌ایم، و هنگام ضرورت هر چه به حافظة خود فشار آورده‌ایم نتوانسته‌ایم آن را به یاد بیاوریم. ولی بعداً، حتی ممکن است سالها بعد، ظاهراً بطور اتفاقی و بدون هیچ تلاشی و بدون ضرورت آشکاری آن نام یا آن مطلب به یاد ما آمده است. این، امری بسیار عادی است؛ با این همه به‌رغم پیشرفتهایی که در روانشناسی و فیزیولوژی مغز و زمینه‌های دیگر، مانند ساختن رایانه‌هایی با حافظه‌های پیچیده، حاصل شده است، ما هنوز نمی‌دانیم آن فراموش کردن و این به یاد آمدن چرا و چطور اتفاق می‌افتد. البته هزارها کتاب و مقاله دربارة حافظه و فرایندهای یادآوری و فراموشی نوشته شده است، ولی واقعیت امر این است که ما در اوایل قرن بیست و یکم هنوز جواب این معمای ظاهراً ساده را نمی‌دانیم.

بنابراین، از طرح این سئوال بسیار ساده که «کار یا فایدة زبان چیست؟» نباید تعجب کرد. اگر این سئوال را از کسانی که با زبان سروکار دارند بکنید یا در کتابهای زبانشناسی به دنبال پاسخی برای آن بگردید، جوابی که خواهید یافت معمولا از این مقوله خواهد بود: «زبان وسیلة ارتباط اجتماعی است؛ کار زبان این است که بین افراد اجتماع رابطه برقرار کند.» اگر بیشتر پافشاری کنید که منظور از «وسیلة ارتباط اجتماعی» و «برقرار کردن ارتباط» چیست، احتمالا خواهید شنید که «افراد اجتماع از راه زبان می‌توانند افکار و اندیشه‌های خود را به یکدیگر منتقل کنند.» در پاسخهایی که سنجیده‌تر باشد ممکن است جایی هم برای احساسات افراد گذارده شود: «زبان وسیلة انتقال افکار و بیان احساسات افراد جامعه است.» این پاسخها غلط نیست؛ حقیقت است ولی فقط جزئی از حقیقت است.

در این پاسخها فرض بر این است که زبان بازگوکنندة واقعیتهای ذهنی گویندگان[1] آن است: یعنی افکار، احساسات، مفاهیم، نیات و دیگر پدیده‌های ذهنی ــ که ما در اینجا به همة آنها ذهنیات می‌گوییم ــ فی‌الواقع در ذهن گوینده وجود دارند و او زبان را به کار می‌گیرد تا به ذهنیات خود لباس لفظ بپوشاند و آنها را به دیگران عرضه کند. اگر با موشکافی به کاربرد روزمرة زبان دقت کنیم متوجه می‌شویم که شاید در اکثر موارد چنین باشد: گوینده در ذهن خود اندیشه، احساس، اعتقاد، یا پدیدة ذهنی دیگری دارد که با ملاکهای عینی ممکن است درست یا نادرست باشد، ولی در هر حال وجود آن پدیدة ذهنی برای او واقعیت دارد و او زبان را به کار می‌گیرد تا این حالت ذهنی را بیان کند یا به دیگران منتقل کند. در این موارد زبان به حق «وسیلة بیان و انتقال اندیشه‌ها و احساسات گوینده» است و به منظور آگاه کردن و آگاه شدن، روشن کردن و روشن شدن و یا تفهیم به کار می‌رود.

دکتر محمدرضا باطنی ـ عکس از ستاره سلیمانی
دکتر محمدرضا باطنی ـ عکس از ستاره سلیمانی

ولی تعمق در کاربرد روزمرة زبان به ما نشان می‌دهد که در بسیاری از موارد رابطة ذهنیات گوینده با زبان از آن‌گونه‌ای که در بالا گفتیم نیست. به‌کرات می‌بینیم که گوینده زبان را به کار می‌گیرد در حالیکه واقعاً ذهنیاتی ندارد که بخواهد آنها را در قالب لفظ بریزد. در این موارد جمله‌های او اگرچه معنی‌دار هستند ولی بیان‌کنندة اندیشه‌ها و احساسات او نیستند. به بیان ساده‌تر، گوینده زبان را برای دروغ گفتن به کار می‌گیرد. موارد دیگری هست که گوینده ذهنیاتی دارد منتها به دلیلی نمی‌خواهد آنها را عینا در قالب جمله‌های زبان بریزد و ناچار آنچه می‌گوید با آنچه در ذهن دارد تطبیق نمی‌کند. در این موارد، گوینده از حیله‌های زبانی به عنوان سرپوش برای استتار ذهنیات واقعی خود استفاده می‌کند. چه در مورد اول که صرفاً دروغگویی است و چه در مورد دوم که منظور استتار ذهنیات واقعی است، زبان برای آگاه کردن و آگاه شدن یا تفهیم و تفهم به کار نمی‌رود، بلکه برای فریبکاری به کار گرفته می‌شود.  ما این کاربرد فریب‌کارانة زبان را «زبان در خدمت باطل» می‌نامیم.

آشکار است که وقتی زبان برای دروغگویی به کار گرفته می‌شود، این کار همیشه با نیتی همراه است. برحسب اینکه نیت گوینده از گفتن جملاتی که بر ذهنیات واقعی او تکیه ندارد چه باشد، به این کاربرد فریب‌کارانة زبان عنوانهای متفاوت داده می‌شود. مثلاً تهمت یا افترا، دروغی است که به نیت لکه‌دار کردن شخصیت دیگری گفته می‌شود. تملق معمولاً دروغی است که برای جلب محبت دیگری گفته می‌شود. فحش اغلب دروغی است که برای خالی کردن خشم و غضب یا نفرت گوینده و رنجاندن عمدی دیگری گفته می‌شود. لاف و گزاف و رجزخوانی دروغهایی هستند که برای بزرگ‌نمایی خود یا دیگران گفته می‌شود. «وعدة سرِ خرمن» وعدة دروغی است که گوینده قصد تحقق بخشیدن به آن را ندارد. آنچه در اینجا مورد توجه است انواع دروغ و قصد و غرضهای گوناگونی که انگیزة گفتن آنها قرار می‌گیرد نیست، بلکه تکیه بر وجه اشتراک آنها است: در هیچ‌یک از این موارد، زبان در خدمت حق، یعنی بیان و انتقال ذهنیات واقعی نیست، بلکه بیان‌کنندة ذهنیاتی غیرواقعی یا دروغین است که از هدفهای گوناگونی سرچشمه گرفته است.

وقتی زبان برای استتار اندیشه به کار می‌رود معمولا به این دلیل است که گوینده فکر می‌کند اگر اندیشة واقعی خود را بی‌پرده بیان کند، بیان او واکنش دلخواه را در شنونده برنخواهد انگیخت و یا احتمالاً واکنش منفی ایجاد خواهد کرد. از این رو اغلب آگاهانه، و گاهی نیز ناآگاهانه، آن را در لفافة کلماتی می‌پیچد که برای شنونده خوشایند باشند و یا لااقل ایجاد واکنش منفی نکنند. وقتی زبان برای انتقال ذهنیات واقعی به کار می‌رود و منظور از آن آگاهی دادن است، گوینده نیروی تعقل شنونده را مخاطب قرار می‌دهد؛ ولی وقتی زبان برای استتار اندیشه به کار می‌رود، گوینده به احساسات و عواطف شنونده متوسل می‌شود و از آنها برای برانگیختن یا متقاعد کردن او استفاده می‌کند. ابزاری که زبان برای این بازی در اختیار می‌گذارد بار عاطفی کلمات است.

بعضی از کلمات زبان بار عاطفی مثبت دارند، یعنی در شنونده عواطف و واکنشهای مطلوب برمی‌انگیزد؛ بعضی دیگر بار عاطفی منفی دارند، یعنی شنیدن آنها عواطف و واکنشهای ناخوشایند برمی‌انگیزد؛ بعضی دیگر نیز خنثی هستند. البته همة کلمات زبان را نمی‌توان به سادگی در یکی از این سه طبقه قرار داد. از سوی دیگر، کلماتی نیز که بار عاطفی مثبت یا منفی دارند از نظر درجة انگیزش یا قدرت تحریکی یکسان نیستند: بعضی شديدتر و بعضي ضعیف‌تراند. با این همه، می‌توان این طبقه‌بندی را اصولاً دربارة کلمات زبان صادق دانست.

شاید ذکر مثالی روشن‌کننده باشد. بلند، دراز، و رشید سه کلمه‌ای هستند که شما ممکن است برای توصیف قد کسی به کار ببرید (قد بلند، قدر دراز، قد رشید). هر سه کلمه یک معنی دارند و آن این است که اندازة قد شخص مورد بحث از حد معینی بیشتر است. ولی بلند از نظر بار عاطفی خنثی است، در حالیکه دراز دارای بار عاطفی منفی و رشید داراي بار عاطفی مثبت است. این گفتة معروف که «بشین و بفرما و بتمرگ هر سه یکی است اما هر کدام جایی دارد» دقیقا بیان‌کنندة تمایزی است که ما به زبان فنی بار عاطفی خنثی، بار عاطفی مثبت و بار عاطفی منفی خواندیم.

یکی از زمینه‌هايی که در آن از بار عاطفی کلمات برای فریب‌کاری همواره استفاده می‌شود، تبلیغات سیاسی است. امریکاییان علت دخالت خود را در ویتنام «دفاع از آزادی و دموکراسی» می‌نامیدند. برنامه‌ای را که برای بیرون راندن ویت‌کنگها از دهات داشتند و مستلزم این بود که تمام دهکده را یکباره منفجر کنند و همه چیز را نابود سازند «بی‌اثر ساختن وسائل ارتباطی دشمن» نام داده بودند. در آلمان هیتلری اصطلاح endgültige Lösung «راه‌حل قطعی» که دربارة یهودیان به کار می‌بردند نام نقشه‌ای بود که منتج به مرگ شش میلیون انسان در کوره‌های آدم‌سوزی گردید. جورج اورول در رمان «1984‌»[2]، نام‌گذاریهای فریب‌کارانه و استتاری را هنرمندانه تصویر کرده است: وزارتخانه‌ای که به سانسور اخبار و جعل اسناد می‌پردازد «وزارت حقیقت» نام دارد؛ وزارتخانه‌ای که به امور جنگ می‌پردازد «وزارت صلح» نامیده می‌شود؛ وزارتخانه‌ای که مسئول جیره‌بندی است «وزارت فراوانی» خوانده می‌شود و نام وزارتخانه‌ای که به کارهای پلیسی و تفتیش عقاید و شکنجه می‌پردازد «وزارت عشق» است. نام فرآورده‌های مصرفی که کیفیت بسیار نازلی دارند نیز از این قاعده مستثنا نیست: «جین پیروزی»، «سیگار پیروزی»، «قهوۀ پیروزی» و مانند آن.

ولی استفادة فریب‌کارانۀ دولتها از زبان برای پیشبرد مقاصد سیاسی خویش منحصر به بار عاطفی کلمات نیست. تقریباً در همۀ کشورهای دیکتاتوری، دولتها با دخالت مستقیم از زبان به عنوان ابزار مؤثری برای منحرف کردن یا شکل دادن به افکار عمومی استفاده می‌کنند. منظور از «دخالت مستقیم» این است که دولت سازمان یا سازمانهایی را مأمور می‌کند تا به رسانه‌های گروهی دستور بدهند که چه کلماتی را باید به کار ببرند یا نبرند و یا نحوۀ کاربرد بعضی از کلمات چگونه باید باشد.

یک نمونۀ کلاسیک از این نوع دستکاری را می‌توان در سیاستِ زبانیِ آلمانِ نازی یافت. وزارت مطبوعات طی دستورهای روزانه‌ای که نخست «مقررات زبانی» نامیده می‌شد و بعداً نام آن به «راهنمایی‌های روزانه از سوی وزیر مطبوعات» تغییر کرد، صریحاً به این نوع امر و نهی زبانی می‌پرداخت. ما ترجمۀ چند نمونه از این «راهنماییها» را از کتاب «نقش سیاست در ارتباط»[3] در اینجا نقل می‌کنیم:

تاریخ

دستور

24 ژوئن  1933

اصطلاح «الحاق آلمان و اتریش» دیگر نباید به کار رود.

20 مارس 1934

به جای اصطلاح «روز عزای ملی» اصطلاح «روز یادبود قهرمانان» به کار برده شود.

1 سپتامبر 1934

گفتۀ نخست وزیر گورینگ که «ملت آلمان باید به ملت خلبان تبدیل شود» به ملاحظات سیاست خارجی باید از مطبوعات آلمان محو شود.

6 ژانویه 1936

باید خاطرنشان ساخت که سبک جدیدی وجود دارد، یعنی «سبک آلمانی»، که متکی به نژاد است. باید اصطلاح «سبک آلمانی» در ذهن عامۀ مردم وارد گردد.

1 سپتامبر 1936

از این پس به جای «دولت فرانکو» باید گفته شود «دولت ملی اسپانیا». برای گروههای دیگر هرگز نباید کلمۀ «دولت» به کار برده شود: فقط لفظ «بلشویک» باید به آنها اطلاق شود.

14 ژانویه 1937

از مفهوم و لفظ «نژاد» نباید در آگهی‌های تجارتی استفاده شود.

27 ژوئیه 1937

اصطلاح «تبلیغات» باید محترم نگه داشته شود آنچه که به نفع ما است «تبلیغات» و آنچه از سوی مخالفان ما و به ضرر ما است «آشوب» خوانده می‌شود.

13 دسامبر 1937

اسم «جامعۀ ملل» از امروز نباید در مطبوعات آلمان دیده شود. این اسم دیگر وجود ندارد.

21 مارس 1938

اصطلاح «آلمان کبیر» نباید دربارۀ الحاق اتریش به آلمان به کار برده شود، زیرا ممکن است این تصور در اذهان به وجود آید که خواسته‌های آلمان با الحاق اتریش برآورده شده است. مناطق بسیار دیگری هستند که به امپراتوری آلمان کبیر و واقعی تعلق دارند و ما به موقع خود ادعای آنها را خواهیم کرد.

14 ژانویه 1939

این یک دستور جدی به مطبوعات آلمان است: از این پس، آدولف هیتلر فقط باید به نام «پیشوا» خوانده شود و نه «پیشوا و صدراعظم».

1 سپتامبر 1939

در اخبار و مقالات نباید کلمۀ «جنگ» به کار برده شود. آلمان حملۀ لهستانیها را سرکوب می‌کند.

11 سپتامبر 1939

صفت «دلیر» فقط باید برای سربازان آلمانی به کار برده شود.

16 نوامبر 1939

کلمۀ «صلح» باید از مطبوعات آلمان محو شود.

14 اوت 1941

ارتش درخواست کرده است که اصطلاح «هواپیمای جنگنده» فقط برای هواپیماهای آلمانی به کار برده شود.

16 اکتبر 1941

دیگر نباید از «سربازان شوروی» نام برده شود. حداکثر می‌توان آنها را «عضو ارتش شوروی» نامید، یا صرفاً از آنها به عنوان «بلشویک»، «حیوان»، «درنده» نام برد.

3 ژوئن 1942

اصطلاح «میهن‌پرست» حتی در معنی مثبت آن، دیگر نباید به کار رود.

16 مارس 1944

اصطلاح «فاجعه» [در اشاره به بمبارانهای هوایی] به کار برده نشود و به جای آن «اورژانس بزرگ» به کار رود.

با تکیه بر آنچه گذشت می‌توان نتیجه گرفت که زبان همانطور که می‌تواند وسیلۀ روشنگری باشد، می‌تواند ابزار فریب و اغفال نیز باشد؛ همانطور که می‌تواند آگاه‌کننده باشد، می‌تواند گمراه‌کننده نیز باشد؛ همانطور که می‌تواند در خدمت حق و حقیقت قرار گیرد، می‌تواند در خدمت باطل نیز قرار گیرد؛ همانطور که موهبتی برای انسانهای اندیشمند است، ابزار کاري برای شیادان و دغلکاران نیز هست. در سیاست است که از جنبه‌های منفی زبان بیشتر استفاده می‌شود. به جرئت می‌توان گفت که در همۀ کشورهای دیکتاتوری، دولتمردان زبان را بیشتر برای پنهان کردن واقعیت به کار می‌برند تا برای بیان واقعیت. رابرت سوث (Robert South) کشیش و نویسندۀ انگلیسی در قرن هفدهم گفته است: «زبان به انسانهای معمولی برای این داده شده است تا مافی‌الضمیرخود را بیان کنند، اما به انسانهای حقه‌باز برای این داده شده است تا مافی‌الضمیر خود را پنهان کنند.» آنچه رابرت سوث در قرن هفدهم گفته است هیچوقت در تاریخ تا این اندازه که امروز در قرن بیست و یکم مصداق پیدا کرده است مصداق نداشته است.


[1])  در این نوشته آنچه دربارة گوینده و شنونده گفته می‌­شود نویسنده و خواننده را نیز در بر می‌­گیرد.

[2]) از این کتاب سه ترجمه به زبان فارسی وجود دارد.

[3]) صفحات 30 تا 32 .