شب ویلیام سارویان برگزار شد

هفتاد و پنجمین شب از شب­های مجله بخارا به ویلیام سارویان، نویسندۀ آمریکایی ارمنی تبار اختصاص یافته بود که غروب روز پنجشنبه 7 بهمن ماه 1389 با همکاری مؤسسه ترجمه و تحقیق هور در محل انجمن چهارمحال برگزار شد.

در این مراسم چهار سخنران به معرفی ویلیام سارویان و آثارش پرداختند و خانم ویکتوریا دانشور به نمایندگی از جانب دکتر سیمین دانشور، مترجم رمان کمدی انسانی اثر سارویان چند کلمه­ ای گفت و از بیمارستان پارس و به ویژه پزشک معالج ایشان، دکتر بهروز برومند تشکر کرد که با تلاش بسیار توانستند دکتر دانشور را پس از ده روز از کوما خارج کنند به طوری که حتی امروز ایشان می تواند اشعار خود را از حفظ بخواند. سپس فرزانه قوجلو به عنوان اولین سخران از زندگی و آثار ویلیام سارویان چنین سخن گفت:

ویکتوریا دانشور، عکس از مجتبی سالک

« ویلیام سارویان در آمریکا به دنیا آمد و در آمریکا بزرگ شد و در همان جا نیز چشم از جهان فروبست. آنچه سارویان نوشت به زبان انگلیسی بود، اما تبار ارمنی او در تاروپود آثارش تنیده شد. بسیاری از نویسندگان نامدار جهان را         می­ شناسیم که وقتی در سرزمینی جز زادگاهشان زندگی کردند، یا حتی آنانی که به اجبار تن به تبعید دادند ، اگر نگوییم که ریشه­های خود را به دست فراموشی سپردند، اما می­توانیم به یقین مدعی شویم که رویکردی جهان وطنی پیدا کردند. شاید امروز کمتر کسی باشد که وقتی آثار جوزف کنراد را می­خواند زادگاه اصلی او، یعنی لهستان را به یاد بیاورد و یا با خواندن آثار آرتور کوستلر چندان نشانی از سرزمین مادری­­اش، مجارستان بیابد.

اما ویلیام ساوریان هرگز سرزمین آبا و اجدادی خود را از یاد نبرد. او در فرزنوی کالیفرنیا به دنیا آمد، به سال 1908، در خانواده­ای مهاجر که از امپراتوری عثمانی ، ترکیه کنونی، به آمریکا کوچ کرده بود. ویلیام سه ساله بود که پدرش از دنیا رفت و او و خواهر و برادرش را به یتیم­خانه­ای در اوکلند کالیفرنیا فرستادند و بعدها تجربه زندگی در یتیم­خانه به     نوشته ­هایش راه یافت. پنج سال بعد اعضای خانواده به همت مادر ویلیام که توانست کاری برای خود دست و پا کند دوباره دور هم جمع شدند. ویلیام کار و تحصیل را با هم توأمان کرد تا بتواند از باری که بر دوش مادرش بود اندکی بکاهد. اما وقتی مادرش نوشته­های پدر ویلیام را به او نشان داد ، او نیز مصمم شد  تا نویسنده شود.

نخستین داستان­های ویلیام سارویان در دهه 1930 منتشر شد و مضمون این داستانها به تجربه­های دوران کودکی او در میان باغداران کالیفرنیا برمی­گشت و یا بی­ریشگی مهاجران را در داستان­هایش نشان می­داد. مجموعه داستان کوتاه او با عنوان « نام من آرام است» که در 1940 منتشر شد و به ماجراهای پسری جوان و خانوادۀ مهاجرش می­پرداخت به مجموعه­ای پرفروش در جهان بدل شد و ترجمۀ آن به بسیاری از زبان­های دنیا این داستان­ها را دردسترس همگان قرار داد.

زندگی شخصی سارویان درگیر فراز و نشیب­های فراوان بود. به سال 1943 با کارول مارکوس یا کارل گریس پیوند زناشویی بست که بازیگر سینما بود و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر شد به نامهای آرام و لوسی.

اما عادات بد ویلیام زندگی زناشویی آن دو را دستخوش آشفتگی ساخت که در 1949 به جدایی او از همسرش انجامید و در 1951 باز به زندگی با هم روی آوردند تا سرانجام جدایی کارول از سارویان در 1952 و ازدواجش با یکی دیگر از بازیگران سینما برای همیشه به این وصلت پایان داد.

سارویان در سن 72 سالگی بر اثر ابتلا به سرطان پروتستات درگذشت. نیمی از خاکسترهای او در کالیفرنیاست و نیمی دیگر در ارمنستان و در نزدیکی مزار سرگئی پاراچانف، کارگردان نامدار سینمای ارمنستان.

سارویان نویسنده­ای پرکار بود. او به نوشتن خاطرات و زندگی­نامه دلبستگی فراوان داشت و نثر شاعرانه­ اش در زندگینامه ­نویسی از ویژگی ­های بارزش بود. 25 نمایشنامه، بیش از 25 رمان و دهها داستان کوتاه در کارنامۀ  نویسندگی­ اش جای گرفته است که رمان کمدی انسانی یکی از این میان است که دکتر سیمین دانشور به فارسی  ترجمه کرده است.

در دنیای نمایشنامه ­نویسی سارویان را بیش از هر چیز با نمایشنامۀ « دوران زندگی تو » می ­شناسند. همین نمایشنامه بود که جایزۀ پولیتزر را در 1939 از آن خود کرد و پس از آن جایزۀ منتقدان نمایش نیویورک از آن سارویان شد. و در 1948  از روی این نمایشنامه فیلمی سینمایی با بازی جیمز کاگنی ساختند.

شب ویلیام سارویان، عکس از مجتبی سالک

اما سارویان به دورانی می­زیست که در تاریخ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آمریکا بسیار خاص بود. دهۀ 1930 دوران رکود اقتصادی در آمریکاست، دورانی که یأس و افسردگی بر جامعۀ آمریکایی سایه افکنده است و از آن به عنوان        تلخ ترین دوران اقتصادی در تاریخ آمریکا یاد می ­کنند و تنها رکود اقتصادی سالهای اخیر را تا حدی با آن قابل مقایسه می­ دانند.

در این دوران دولت آمریکا قصد داشت برنامه ­های اقتصادی متعددی را دنبال کند و طی این برنامه ­ها و گذر از این دوران کار آسانی نبود. در این دهه بی­عدالتی بیداد می­ کرد. رعایت حقوق مدنی افراد و حقوق بشر به تصور هم نمی ­آمد؛ مهاجران هنوز خارجی محسوب می ­شدند که قابل اعتماد نبودند، در چنین فضایی صندلی الکتریکی نیز جان انسانهایی را تهدید می­کرد که  به کرات بی­گناه روی آن می­ نشستند. فاجعۀ معدن­داران زغال سنگ و کارگران مهاجر در واقع مایۀ شرمساری این سرزمین بود. گدایان در همه جای نیویورک پراکنده بودند. اما حتی در چنین فضای ماتم­زده و      مصیبت ­باری بودند نویسندگان و هنرمندانی که به فردا امید داشتند و مطمئن بودند که با بیان حقایق جامعه می ­توانند این شرایط را تغییر دهند. ما بازتاب این دوران را در رمانهایی چون خوشه های خشم اثر جان اشتاین بک می­بینیم.

سارویان نیز به این طیف نویسندگان تعلق داشت که نگاهی خوش­ بینانه به جهان پیش رو داشتند، با وجود تمام      نگون ­بختی­ها، تبعیض­ ها و ستم­ هایی که شاهدش بودند.

بر خلاف برداشت عمومی این قومیت ارمنی او نبود که در ابتدا سارویان را به عنوان یک نویسنده برانگیخت. سارویان در آغاز جوانی بیشتر از آنکه نویسنده­ ای ارمنی باشد آمریکایی بود ، حتی با وجود آنکه شرایط پیرامونش چنین چیزی را به او دیکته کرده باشد. سارویان که به زبان ارمنی تحصیل نکرده و از جامعۀ روشنفکری ارمنستان نیز جدا مانده بود، در نخستین سالهای زندگی­اش در برابر آنچه با آب و تاب فراوان ناسیونالیستی به نوشته­ های دیگر فرزندان مهاجر ارمنی راه می­یافت الکن بود. او به هیاهویی که بقیه­ی ارامنه­ی مهاجر دور و برش راه می­ انداختند عشق می­ ورزید و مجذوب  گشاده ­دستی و زنده­ دلی آنها می­ شد و به وجد می­ آمد گرچه تا حدی از آمیزۀ عجیب فردگرایی غیرمتعارف و اشتیاق آنها به معاشرت ­های اجتماعی­ واهمه داشت. هر قدر هم که مهاجران ارمنی برای سارویان عجیب و غریب بودند، او آنها را چون عضوی از پیکره­ی نوع بشر می­دید، عبارتی که سارویان آن را از والت ویتمن، شاعر خوش­بین آمریکایی و رالف والدو امرسون، دیگر شاعر و نویسندۀ تعالی­نگر آمریکا به امانت گرفته بود. اگر خوش­بینی در این دوران از زندگی سارویان بر او غلبه می­کند، به دلیل معصومیت او و ذوق­زدگی­ و ایمان نویافته­اش به دنیای جدید، یعنی آمریکاست که در آن دوران مهاجران آن را « سرزمین موعود » می دیدند. در عین حال این خوش­بینی با توجه به شرایط او در دوران کودکی بعید و شاید متناقض به نظر می­ رسد. او که در همان اوان خردسالی پدرش را از دست داد و روزگار را به همراه خواهر و برادرش در پرورشگاه گذراند و وقتی هشت ساله بود به اجبار در خیابانهای فرزنو روزنامه ­فروخت.

به هر حال، از حقیقت دور می­شویم اگر امیدواری سارویان را به آینده ناشی از واکنش درونی و فطری او بدانیم که فقط نیازمند شرایط مساعد اجتماعی بود تا کاملاً شکوفا شود. با نگاهی به زندگینامۀ خودنوشت او که بخش اعظم آن را بعدها نگاشت به بخشهایی می ­رسیم که گویای ستیز درونی، روحیۀ افسردۀ او و تهمتهای متقابل آزاردهنده ­ای است که پس از مدت­ها سرکوب آشکار می ­شوند. پیش از آنکه مجله استوری او را کشف کند، آینده برای این جوان خودآموخته که مدرسه را رها کرده بود چیزی در چنته نداشت، برای او که قیافۀ خارجی­ ها را داشت و در منطقه ­ای دور و کوچک در کالیفرنیا به سر می­برد و در آرزوی بازیافتن ملیت خود می ­سوخت.

برای کسی که حقایق را آنطور که هست می­ بیند، در پیشینۀ سارویان چیزی دلگرم ­کننده وجود ندارد، چشم­ اندازی نیست. واقعاً او در آنجا، در فرزنو، گوشه­ای از کالیفرنیا چطور می ­توانست به تجربه ­هایی دست یابد که در آثارش شاهدیم؟ و چه اتفاقی افتاد که به سارویانی که بر صحنۀ ادبیات آمریکا دیرتر از هم نسلان خود ظاهر شده بود این توانایی را داد تا آنچه را مشخصاً از آن آمریکاییان بود تمایز دهد؟ درست یک قرن از زمانی گذشته بود که امرسون با صدایی رسا اعلام کرده بود که فرد یعنی جهان و هیچ چیز جز وحدت ذهن شما مقدس نیست و مدعی شده بود که آمریکا به تصویری دست می­یابد که همگان می­پذیرند و خاص آمریکاییان است. امرسون مدعی شده بود که همه در برابر تقدیر خوب و بد مساوی­اند. و دیگر احتیاجی نیست که اول تحصیل کنی و بعد نویسنده شوی و نویسنده نیازی ندارد تا برای یافتن مضمون خود در چیزی جز تجربه­ی روزمره­اش نظر کند. پرسش­هایی که امرسون به روزگار خود پیش        می­ کشید، پرسش­ هایی ساده بود: امروز چه روزی است؟ امسال چه سالی است؟ خواب چیست؟ کودک چیست؟ زن چیست و پاسخ­ها شاعرانه بود و تغزلی. اما برای نویسندۀ دهۀ 1930 آمریکا پرسش­ های دیگری مطرح بود: نویسندگان این دهه که با تغییرات اجتماعی رو به رو بودند به نوعی آگاهی درونی دست یافتند. ادبیات موسوم به ادبیات « معترض» دهۀ 1930 ترکیبی بود از عصیان نسل جوان و شورش اجتماعی.

سارویان در تلاقی دموکراسی ­خواهی جدید دهۀ سی آمریکا با آرمان ­گرایی دیدگاه امرسونی نسبت به فردیت که متأثر از رویارویی آمریکاییان با واقعیت بود، به تمام پشتوانۀ مورد نیازش برای توجیه و تفسیر بینش منحصر به فرد خود دست یافت. واقعیت ­های جامعه نگاه او را به جهان صیقل داد. گرچه باز هم در آثار او امید به چشم می­ خورد اما کوشید تا از عینیات دنیای اطرافش دور نشود. و بهترین راه را نوشتن از آن چیزی دید که تجربه کرده بود و شاید این دیدگاه امرسون را نیز به کار بست که نویسنده برای نوشتن به چیزی جز تجربه ­هایش نیازی ندارد. و سارویان هم از تجربه ­هایش در دنیای مهاجران ارمنی نوشت. زندگی در پرورشگاه و سپس در محلۀ فقیرنشین که پر بود از مهاجران سرگشته که گرچه با امید به این دنیای نو به آنجا قدم گذاشته بودند هنوز زمان زیادی را پیش رو داشتند که روی خوب سکه را هم ببینند.

اما سارویان صرفاً به تجربه ­ها اکتفا نکرد. او به مطالعه روی آورد. از ادبیات کلاسیک تا مجله ­های آوانگارد و پیشروی زمانۀ خود. و همین رویکرد و تلاش فراوان بود که در 1937، تنها سه سال پس از انتشار نمایشنامۀ « دلیر مرد جوان بر طناب بندبازی» موجب شد تا مجله­ فرانسوی ـ انگلیسی بوستر که در پاریس منتشر می شد نام او را در کنار نام هنری میلر و  جای داد و پس از آن این نام به دیگر مجلات آوانگارد آن دوران راه یافت.

اما ویلیام سارویان به واسطۀ داستان­های کوتاه خود بود که توانست صدای متمایز و خاص خود را به ثبت برساند ـ   آمیزه­ ای از جدّیت، اخلاق­ گرایی، بذله­ گویی و عصیانی که آشتی را جست­و جو می ­کرد. او در رمانها و نمایشنامه ­هایش فاصله ­ای را می ­جست تا به واسطۀ آن بتواند به درک تضادی برسد که رؤیا را از واقعیت جدا می­ کرد. و  سارویان در نوشته ­هایی که از او به عنوان زندگینامۀ خودنوشت باقی مانده حاصل تلاش و جست­ و جوی خود را جسورانه به نمایش می­ گذارد. »

سپس بیتا رهاوی مقدمه دکتر سیمین دانشور را در توضیح ترجمۀ کمدی انسانی برای حاضران خواند:

بیتا رهاوی، عکس از مجتبی سالک

خانم «گرترود استین» Gertrud Stein از سال 1903 در پاریس اقامت گزید و سی‌سال تمام رهبری و راهنمایی نویسندگان جوان امریکایی را که خبرنگاری روزنامه‌ها به پاریس می‌کشاندشان بر عهده داشت. البته دیگران هم در همان پاریس بودند که نظری صائب داشتند و با مدادهای قرمز و آبیشان به جان داستانها و مقالات نویسندگان جوان می‌افتادند و به‌آرایش و پیرایش آثار آنها می‌پرداختند. اما هیچ‌کس مثل گرترود استین در ادبیات جدید امریکا تأثیر و نفوذ نداشته‌است. افتخار او همین بس که ارنست همینگوی، نویسندة بزرگ معاصر و پدر ادبیات جدید امریکا، را به راه خود متوجه کرده‌است. منتها همینگوی به‌واسطة داشتن تجارب وسیع و رنگارنگ از استاد و راهنمای خود جلو افتاده‌است در حالی که گرترود با وجود علم به‌تکنیک جدید و تعلیم آن، از داشتن تجارب و مطالب گوناگون بی‌بهره بوده‌است.

مجموعة راهنمایی های خانم گرترود استین را نمی‌توان در این مختصر گنجانید. اما می‌توان به ‌نکات عمدة‌ آن اشاره کرد. نکاتی که در حقیقت کلید سبک جدید ادبیات امریکاست.

به عقیدة گرترود: «هر نسلی باید به‌تجربیات شخصی خود بپردازد و بی‌شک تجربیات هر نسلی با تجربیات نسل گذشته و آینده متفاوت خواهد بود. انعکاس این تجربیات با در نظر گرفتن قواعد زمان و مکان در آثار نویسندگان هر عهدی دوره‌های مختلف ادبی را مشخص می‌سازد. هر نویسنده باید آنچه را در عهده خود می‌بیند، یعنی آنچه در عهد خود او وجود دارد و از نظر خاصی دیده‌می‌شود، در آثار خود منعکس سازد. اختلاف ادبیات زمان ما با زمانهای گذشته در این است که هم زاویة دید و هم دیدنیهای ما، با زمان گذشته تفاوت دارد. بنا بر این انشاء، چیزی جز توضیح دیدنیهای زمان هر نویسنده نیست.»

«اما باید دانست که اولاً هر گونه دیدنی را مادام که قابل‌ انعکاس در ادبیات نباشد نمی‌توان به‌صرف دیده‌شدن به‌نام ادبیات قالب زد؛ در ثانی ضمن توضیح دیدنیهای قابل انعکاس، باید درست و کامل دید و آنچه خیالی، توخالی، مبهم و نامربوط است، و احتمال دارد که ضمن تداعی معانی به‌ذهن نویسنده بیاید، فدا کرد. این راه هم باید اضافه کرد که هر دیدنی، احساس و تجربه‌ای به‌دنبال خود دارد، و هنر نویسنده در این است که این احساس را به‌ذهن خواننده انتقال دهد و تلقین کند. اما چگونه؟

«در اینجاست که مسألة سبک و شکل مطرح می‌شود. نویسنده با صمیمیت و صراحت آنچه را دیده‌است، تجربه‌ای را که از قرن خود دارد نشان می‌دهد و این نشان‌دادن، وقتی نام خلق هنری به‌خود می‌گیرد که احساس لازم، احساس منظور نظر نویسنده، خود به‌خود به‌خواننده القا بشود. بنابراین نویسنده هرگز اصرار و التماس نمی‌کند. احساس خود را بزور و با قسم و آیه به‌خواننده تحمیل نمی‌کند، بلکه وصف می‌کند. فقط بسادگی نشان می‌دهد که چه دیده‌است. مقدمات خارجی را که باعث احساس باطنی شده‌، با صراحت بیان می‌کند. اما از احساس خود سخنی نمی‌گوید و اصراری ندارد که احساس شخصی خود را به کرسی بنشاند. بنا بر این به‌جای بکار بردن اوصاف و قیود، به‌جای توسل به‌استعارات و کنایات از فعل و اسم مدد می‌گیرد. قدرت سبک جدید ادبیات در جملات و فرازهایی است که صفت و قید به‌مقدار کم و فقط به‌اندازة لزوم در آنها بکار رفته‌است.» مثلاً همین خانم گرترود استین وقتی داستانی از همینگوی را می‌خواند روی تمام صفات و قیودی را که او بکار برده بود خط کشید.

اکنون ببینیم تجربة بزرگ زمان ما چیست؟ جنگ، درد بزرگ جهان که مرگ را از صورت مسألة‌ دردناک بدر آورده‌است! وحشت، خرابی، غربت، بی‌خبری، ازهم‌گسیختگی، تجربة بزرگ زمان ما در چهل سال اخیر است. آنها که در جبهه می‌جنگند و آنها که در خانه چشم‌براه جنگویانند، آنها که از دست‌می‌روند و آنها که از دست می‌دهند، همه درد می‌کشند و این درد بزرگ، مسألة زمان ماست. زندگی که در گرو یک دم است و دگرگونی و تزلزل و فساد و سرانجام نابودی زمان جنگ و بعد از آن، مشکل عهد ماست. با این مقدمات بیهوده نیست که جنگ درون مایة ‌اصلی آثار بزرگترین نویسندگان زمان ما را تشکیل داده‌است. نویسندگانی که به عهد خود وفادارند و فرزند لایق زمان خویشند، جان دوس پاسوس در کتاب سه سرباز (1921) و ای.ای. کامینگز در کتاب اتاق گل و گشاد همه از جنگ است که سخن می‌گویند و همینگوی شاخص‌ترین نویسندة امریکایی با همین درد جهان است که در غالب آثارش با صمیمیت و صراحتی بی‌نظیر روبه‌روست. همینگوی از سال 1920 تا 1929 که وداع با اسلحه را نوشت در کلیة آثار این نه سال، بهتر از همه و قویتر از همه وحشت و بیهودگی جنگ را نشان داد و چون خود شخصاً در جنگ، چه به‌عنوان خبرنگار جنگی و چه به‌عنوان سرباز و جنگجو، شرکت کرده‌بود، هیچ کس مثل او از تجربه و احساس کامل دربارة‌ جنگ برخوردار نبود. ضمناً هیچ کس هم مثل او نتوانست از روزنامه‌نویسی، با کار سخت و انضباط، خود را به‌صورت نویسنده‌ای هنرمند درآورد.

کتاب حاضر کمدی انسانی که ترجمة فارسی آن اینک به شما تقدیم می‌شود نیز از ادبیات زمان جنگ و تحت تأثیر جنگ دوم جهانی نوشته‌‌شده است. نویسندة آن ویلیام سارویان هرگز مدعی نیست که به پای همینگوی رسیده‌باشد. اما به هر جهت کوشش خود را کرده‌است و اثری گیرا و جالب توجه بوجود آورده است.

کتاب کمدی انسانی داستان زندگی یک خانوادة‌ فقیر امریکایی در زمان جنگ است که به علت شرکت‌کردن تنها نان‌آور خانواده در جنگ وضع مادی آنها از بد به بدتر گراییده است. پسر چهارده‌سالة خانواده، هومر، با شغل نامه‌رسانی که در تلگرافخانه پیدا می‌کند به‌خانوادة‌ خود کمک می‌کند. هومر به‌مناسبت شغل نامه‌رسانی که دارد تلگرافهایی را که حاوی خبر مرگ فرزندان خانواده‌هاست، پیامهای مرگ و زندگی، عشق و امید را به‌سراسر شهر «ایثاکا» می‌رساند. ضمناً زندگی خودش را هم دارد. آرزوهای کودکانة خودش، حسدها و رنجها، انتظارها و عشقهای خودش را هم دارد. برادر کوچک هومر، یولیسس که چهار سال دارد نیز برای خود دنیایی ساخته است. این دنیای کودکانه از حوادث رنگارنگ سرشار است. یولیسس در شهر کوچک ایثاکا به سیر و گشت مشغول است؛ به‌دام می‌افتد، یک بار گم می‌شود، ترس برش می‌دارد، سیاحت می‌کند و دنبال بچه‌های همسایه راه می‌افتد تا دستبرد آنها را به زردالوهای کال درخت خانة‌ آقای هندرسن تماشا کند.

آیا نویسندة در انتخاب شهر کوچک ایثاکا برای زمینة اصلی داستان و انتخاب نامهای یولیسس، مارکوس و هومر برای قهرمانان داستان، عمدی نداشته است؟ آیا نظری به افسانة قهرمانیِ بزرگ زمان گذشته یعنی یولیسس (اودیسه) هومر نداشته‌ است؟ یولیسس که بنا بر روایت هومر از شهر ایثاکی بیرون می‌رود تا در جنگ بزرگ «تروا» شرکت کند و بعد از سالها نابسامانی و کشمکش و آزمودن حوادث گوناگون، ناشناس به خانه بازمی‌گردد و زن خود را از چنگ خواستگاران نابکار بدرمی‌آورد؟ هومر در کتاب یولیسس (اودیسه) با قهرمانها و تراژدیهای آنها و حوادث باورنکردنی که بر آنها گذشته است سروکار دارد و سارویان در کمدی انسانی حوادث زندگی بچه‌ها و غمها و امیدهای آنها را شرح می‌دهد. اگر کتاب هومر حد بی‌نهایت بزرگ سرگذشت بشری است، کتاب سارویان حد بی‌نهایت کوچک زندگی آدمی است. شاید هم به‌همین دلیل و با مقایسة کتاب خود با یولیسس (اودیسة) هومر، نام کمدی انسانی بر آن گذاشته است، یا شاید این نام را از کمدی انسانی که «بالزاک» بر مجموعة آثار خود اطلاق کرده است گرفته باشد. ضمناً کمدی الهی دانته را هم نمی‌توان فراموش کرد. چون خیلی احتمال دارد که سارویان کمدی انسانی خود را در برابر کمدی الهی دانته نوشته باشد.

سبک کتاب رئالیسم ساده است و معلوم است که نویسنده مثل غالب نویسندگان معاصر امریکایی به راهنماییهای خانم استین توجه زیاد داشته است و مخصوصاً تا حد زیادی تحت‌ تأثیر شاگرد برجستة او همینگوی قرار گرفته‌است. اما باید گفت که سارویان گاهی از برنامة اصیل ادبیات جدید سرپیچی کرده‌است و ضمن آنچه دیده‌است گاهی نادیدنیهای خویش را هم افزوده‌است. از آن جمله فلسفه‌بافیهای مادر هومر یا تلگرافچی پیر که می‌ترسد از کار بر کنارش کنند، غالباً از سادگی و لطف کتاب، به‌عقیدة من، می‌کاهد.

از این موضوع که بگذریم کمدی انسانی کتاب جالب توجه و مشغول‌کننده‌ای، هم برای بچه‌ها، و هم برای بزرگترهاست و بحق به‌نویسندة آن لقب «گویندة صلاحیتدار نسل جوان» داده‌اند. انسان‌دوستی و همدردی بی‌نظیر سارویان نسبت به مردم شهر کوچک و دورافتادة ایثاکا که جنگ از راه دور زخم نامرئی خود را به آنها زده‌است، قابل‌تحسین است. و این خود نویسنده است که از زبان قهرمانهایش آرزو می‌کند که «این دنیا بعد از جنگ دنیای بهتری بشود.»

کمدی انسانی ابتدا به صورت سناریو و برای فیلم تنظیم شده‌بود. در سال 1942 سارویان بنا به‌دعوت کارگاه‌های فیلمبرداری به‌هالیوود رفت تا فیلم کمدی انسانی زیرنظر خودش تهیه شود. اما چون فیلمبردارها چندان توجهی به‌راهنماییهای او نکردند و به هر جهت جنبه‌های تجاری فیلم را هم در نظر داشتند بنا بر این سارویان هالیوود را ترک گفت. اما این فیلم با شرکت «میکی رونی» تهیه شد و به‌بازار آمد و موفقیت بسیار نیز کسب کرد. چنانکه موفقیت فیلم از کتاب کمدی‌ انسانی که بهترین اثر سارویان و یکی از آثار معروف عصر حاضر است کمتر نبود.

*

ویلیام سارویان در سال  1908در شهر فرزنو واقع در کالیفرنیا از یک خانوادة‌ ارمنی بوجودآمد. پدرش که در دیار خود کشیش کلیسای «پرسبی‌تارین» بود در امریکا تاک‌نشانی را برگزیده بود. ویلیام دوساله بود که پدر خود را از دست داد و مادر ویلیام «تاکوهی سارویان» ناگزیر پسر خود را به‌پرورشگاه یتیمان سپرد. ویلیام تا هفت‌سالگی در آنجا ماند و بعد در همان شهر فرزنو به‌تحصیل پرداخت و تا سال دوم دبیرستان را در مدرسة متوسطة‌ فرزنو طی کرد. اما پانزده‌ساله بود که مجبور شد مدرسه را ترک کند و به مدرسة دنیا روی‌آورد. از همان سن شروع به کار کرد. به هر کاری دست‌زد و هر تجربه‌ای را آزمود. حوادث زمان کودکی و تجاربی که از کارهای گوناگون بدست آورده‌است مایة اصلی داستانهایش می‌باشد. از شانزده‌سالگی تصمیم به‌نویسندگی گرفت و به‌همین جهت مدتی هم خبرنگار روزنامه شد. در سال 1933 توانست اولین داستانش را بچاپ برساند و همین داستان و داستان دومی که در سال 1934 منتشر کرد او را نویسندة لایقی معرفی کرد. سارویان بیش از سیصد داستان نوشته‌است. چند نمایشنامه و یک داستان بلند هم نوشته‌است که همین کمدی انسانی است. داستانهای کوتاه او در چندین مجلد تحت عنوانهای مختلف مدون شده و چاپهای مکرر خورده‌است. معروفترین مجموعه داستانهایش با عنوان نام من آرام است حاوی داستانهای جذاب و لطیفی از زندگی آرام، پسربچه‌ای است که در موقع ورود سیرک سیار به شهر از مدرسه فرار می‌کند و زندگی پرحادثه‌ای را در پیش می‌گیرد. می‌توان گفت که در این اثر سارویان از «مارک تواین» و مخصوصاً از معروفترین اثر این نویسنده به‌نام هکلبری‌فین متأثر شده‌است. چنانکه آرام شباهت زیادی به هک دارد.

مجموعة‌ دیگر داستانهای سارویان با عنوان دم‌ و بازدم است. از نمایشنامه‌های او معروفتر از همه نمایشنامة‌ دورة زندگی شما[1] است که در مقدمة آن عقیدة خود را نسبت به‌زندگی این طور بیان می‌کند: «در دورة‌ زندگی خود واقعاً زندگی کنید تا در مدت کوتاهی که در این جهان هستید به‌غم دنیا نیفزایید، بلکه با لبخند به‌حیات، به‌شادی بی‌پایان زندگی چیزی بیفزایید.»

واراند گرجیان، عکس از محمد علی نظری

پس از آن واراند گرجیان که به هنگام سفر ویلیام سارویان به ایران نوجوانی بود و در روزنامۀ آلیک خبرنگار بود از خاطرات خود در دیدار با سارویان حکایت کرد و در بخشی از حکایت خود چنین از سارویان یاد کرد: « سارویان را در آن دوران « غول مهربان»  لقب داده بودند و او به حشر و نشر با ارمنیان بسیار علاقمند بود و به ویژه با مردم عادی کوچه و بازار. یادم هست وقتی قرار شد او را تا محل اقامتش که در هتل نادری بود همراهی کنم، چشم سارویان به آب میوه فروشی­ های خیابان نادری افتاد و گفت که دوست دارد آب میوه ای بنوشد. خیابان نادری ( جمهوری کنونی) در آن روزها بسیار شلوغ بود و محل رفت و آمد روشنفکران و نویسندگان ایرانی و من دلم نمی خواست که کسی سارویان را در حال نوشیدن آب میوه کنار خیابان ببیند . به او پیشنهاد کردم که به کافه فیروز برویم که در همان نزدیکی بود و پاتوق نویسندگان و شاعران آن روزگار. اما او قبول نکرد و گفت که این آب میوه های گوشه خیابان را بیشتر خوش دارد و برایم حکایت کرد که از زمان روزنامه فروشی در خیابان ها همیشه هوس آب میوه و شیرینی هایی را می کرده که دستفروش ها در خیابان ها عرضه می کردند و حالا هم که از آن سال ها بسیار دور شده باز هم از آن ها لذت می برد….»

سپس تالیان بندری شعری از سارویان را به زبان های ارمنی و فارسی برای حاضران قرائت کرد:

« خیلی دلم می خواست در دنیا قدرتی را ببینم که می توانست این قوم را از میان بردارد، نژاد و طایفه این مردم نه چندان مهم را، مردمانی که تمامی جنگ هایشان را انجام داده و به پیروزی نرسیده اند، که همه آثار تاریخی و استحکاماتشان از بین رفته است، کتاب ها و ادبیاتشان خوانده نشده، موسیقی شان شنوده نگشته و دعایشان همچنان اجابت نیافته است.

بروید، ارمنستان را از بین ببرید و ببینید می توانید از پسش بر آیید؟ آنان را بی هیچ نان و آبی راهی بیابان ها سازید، خانه ها و عبادتگاههایشان را بسوزانید و سپس ببینید که آیا آنها نمی خندند؟ آواز نمی خوانند و دگر باره به دعا       نمی ایستند؟

هنگامی که دو نفر از آنان در گوشه ای از جهان یکدیگر را می بینند، ببینید که آیا آنها ارمنستانی نو نخواهند ساخت….؟»

لیلا صادقی، عکس از محمد علی نظری

سپس لیلا صادقی بخشهایی از رمان کمدی انسانی ترجمه دکتر سیمین دانشور را برای حاضران خواند و در خاتمه بخش­هایی از فیلم مستندی که درباره ویلیام سارویان ساخته شده است به نمایش درآمد.