گزارش شب اینکه بورگ باخمن

شامگاه دوشنبه ، 29 آذر ماه 1389 ساعت 8 شب یکی دیگر از شب­های بخارا که به اینگه بورگ باخمن ، شاعر اتریشی، اختصاص داشت با همکاری انجمن فرهنگی اتریش در محل این انجمن برگزار شد.

در ابتدای این مراسم خانم اولریله ویلندر به حاضران در این شب خوشآمد گفت و ابراز امیدواری کرد که بتوانند با همکاری مجله بخارا شب های دیگری را نیز به دیگر چهره های برجسته هنری و ادبی اتریش اختصاص دهند. سخنان خانم ویلندر را ارفع علوی آن را به فارسی برگرداند.

.

اولریکه ویلندر و ارفع علوی ، عکس از جواد آتشباری

سپس دکتر سعید فیروزآبادی به عنوان اولین سخنران این مراسم گفتار خود را  با عنوان نگاهی به زندگی و سیر   ترجمه­ های آثار اینگبورگ باخمان آغاز کرد :

« باخمان از آن شاعران و نویسندگانی است که اگر اثری از آنان را بخوانیم، بی­درنگ دوست داریم اثری دربارۀ زندگی آنان نیز مطالعه کنیم، زیرا زندگی آنان با آثارشان بسیار درهم آمیخته است. اینگبورگ باخمان 1926 در کلاگنفورت (کرنتن اتریش) به دنیا آمد. بعدها در داستانی از زندگی خود که به سال 1961 با عنوان «جوانی در شهری از اتریش» منتشر شد، ورود قوای نظامی هیتلر به اتریش و آغاز جنگ جهانی دوم را توصیف می­کند و این چنگ را پایان دورۀ کودکی و بروز «هراس از مرگ»   می نامد. باخمان سیزده ساله بود که جنگ را به چشمان خویش دید. به این ترتیب این هراس بدل به هراس از جهان و نیز موضوع اصلی آثار باخمان شد.

دکتر سعید فیروزآبادی و علی دهباشی، عکس از جواد آتشباری

بی­درنگ پس از پایان جنگ جهانی دوم باخمان تحصیل حقوق و فلسفه را آغاز کرد، ولی بعد در شهرهای لینتس، گراتس و وین تنها فلسفه خواند و سرانجام از رسالۀ دکتری خود با عنوان «پذیرش انتقادی فلسفۀ اگزیستانزیالیستی مارتین هایدگر» در سال 1946 دفاع کرد. باخمان در رساله­اش پذیرش آثار هایدگر بین دیگر اندیشمندان و تأثیر آن را شرح می ­دهد و در این راه از هموطن خود، لودویگ ویتگنشتاین، بسیار تأثیر می­ پذیرد.

1946 نخستین داستانش «کشتی» منتشر می­ شود. بین سالهای 1947 تا 1952 باخمان اولین رمانش «شهری بی­نام» را می­ نویسد، ولی ناشری برای آن نمی­ یابد. از 1951 تا 1953 سردبیر برنامۀ رادیو اتریش می­شود. 1952 نمایشنامۀ رادیویی  او با عنوان «کاسبی همراه با رویاها» از رادیو پخش می­ شود. اینگبورگ باخمان را در سال 1953 در گردهمایی گروه 47 به عنوان شاعر کشف کردند. این گروه جمعی از شاعران و نویسندگان بودند که هیچ هدف سیاسی نداشتند، بلکه تنها در یک موضوع مشترک بودند، یعنی همگی به نسلی تعلق داشتند که جنگ را تجربه کرده بود. از مهمترین اعضا این گروه می­ توانیم به آلفرد آندرش، گونتر گراس، هاینریش بل، زیگفرید لنتس و بسیاری از دیگر چهره­ های ادبی آلمان اشاره کنیم.

در همان سال، نخستین کتاب شعر او با عنوان «زمان سپری شده» منتشر شد. با همین نخستین کتاب عکس او بر جلد مجلۀ اشپیگل نقش بست و او را «نخستین زن شاعر آلمانی­زبان پس از جنگ» دانستند که «از سنت­ های بزرگ مدرنیسم ادبیات می­ تواند استفاده کند.» در آن زمان تئودور آدرنو که از اعضای مکتب فرانکفورت بود، گفته بود: «پس از آشویتس دیگر شعر نوشتن کاری وحشیانه است.» به همین دلیل در ادبیات آلمانی­ زبان سخن از «ادبیات مقطعی» به میان می­ آید و منظور از آن ادبیات کاملاً واقع­گرایانه و تحلیلی است و اصلاً ادبیات نباید جنبه­ ای زبیایی­ بخش داشته باشد. همین جنبه را در نخستین مجموعه شعرهای باخمان نیز می­ بینیم:

­­­­

آه، ای عشق

آه، ای عشق که لاک ما را شکستی

و آن دیرینه حفاظ زنگار بستۀ سال­های سال را

به دور افکندی!

آه، ای رنجهای حاصل عشق ما

ای آتش نمور نهفته در حس ما

ای دودگرفته، ای نهان در دود، ای آتشی که خود از وجود خویش خاموشی می­ گزینی.

شب باخمن در انجمن فرهنگی اتریش، عکس از مجتبی سالک

رنج، اعتراف و رهایی مهمترین ویژگی­ های شعر باخمان است. حتی باخمان اعتقاد دارد: «شعر جنبشی از سر رنج است.» ولی این تجربۀ رنج نیاز به عشق دارد و باخمان دربارۀ عشق می­ گوید: «عشق هنری است که به نظر من هر کسی را یارای پرداختن به آن نیست.»

پس از انتشار دومین مجموعه شعر باخمان در سال 1956 این شاعر اتریشی دیگر شعر نمی­ سراید. حتی در اندک شعرهای پراکنده و منتشر شده­ اش در سال­های بعدی نیز تردید او نسبت به درستی کلام شعر را می­ توان مشاهده کرد. به همین دلیل نیز از این پس باخمان می­ کوشد دلایل این سکوت را در وجود خویش جستجو کند. در داستان «کودکی در اتریش» باخمان هراس­های خویش از دورۀ مدرسه و جنگ را بیان می­ کند و می­ گوید که در همین دوره سکوت را آموخته است.

با انتشار رمان مالینا در سال 1971 باخمان حاصل تمام آثارش را یکجا ارائه می­ کند. موضوع این رمان باز هم «رنج و عشق» است. در حال و هوایی رویاگونه سعی می­ شود تا با عشق از بند روزمره­گی جهان رها شد.

باخمان در اثر جراحت­های ناشی از سوختگی در شهر رم چشم از جهان فرو بست و در کلاگنفورت به خاک سپرده شد.

این شاعر مشهور اتریشی را نخستین بار هوشنگ طاهری در مجموعه داستان­های نوین آلمانی با ترجمۀ چند داستان معرفی کرد. سپس در سال 1381 ماندانا مقدم با ترجمۀ مجموعه شعری با نام «پرواز با ترانه» کوشید تا شعر باخمان را به خوانندگان فارسی­ زبان معرفی کند.

علی عبداللهی نیز در سال 1382 در مجموعۀ صد شعر عاشقانۀ آلمانی نیز چند شعر از باخمان را به فارسی ترجمه کرد. سپس داستان «جوشکار» را شهناز نصراللهی به فارسی برگرداند.

«در توفان گل سرخ» نام مجموعه­ ای دیگر از شعرهای باخمان است که فؤاد نظیری آن را به زبان فارسی ترجمه کرده است. این ترجمه در سال 1387 منتشر شد. در همین سال نیز چنگیز پهلوان مجموعه شعری از باخمان را به اسم «پرواز با ترانه» به فارسی ترجمه و منتشر کرد. کامران جمالی نیز تعدادی از شعرهای باخمان را از زبان آلمانی به فارسی برگردانده است.

در این سالهای اخیر همچنین نمایشنامۀ رادیویی «خدای خوب منهتن» نیز به قلم مجید عباسیان به فارسی برگردانده شده است.

به­ رغم آنکه تمام ترجمه­ های باخمان در ده سال اخیر انجام گرفته است، می­ توانیم از وجود شباهت بسیار بین شعرهای فروغ فرخزاد و باخمان نیز سخن به میان بیاوریم. می­ دانیم که فروغ مدتی در آلمان زندگی کرد و در همین زمان با زبان آلمانی و شعر آلمان آشنا شد و بعدها پس از مرگ او مجموعه­ ای از ترجمه­ هایش با عنوان «مرگ من روزی» به فارسی منتشر شد.

در این مجموعه هیچ شعری از باخمان نیست، ولی در دورۀ دوم آثار فروغ، یعنی به­ خصوص پس از تولدی دیگر، موضوع «رنج و عشق» و «تنهایی» را می­ بینیم که مشابه آثار باخمان است. از این رو این سخن را با شعری از فروغ به پایان می­ رسانیم  که شباهت بسیاری با سروده­ های باخمان دارد:

هدیه

من از نهایت شب حرف می­ زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف می­ زنم

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم. »

و سپس فیلمی کوتاه از اینگه بورگ باخمن به نمایش درآمد و پس از آن غزاله دارویی، دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات کشورهای آلمانی زبان، به نمایندگی از مهشید میرمعزی درباره باخمن سخن گفت و آنچه را هاینریش بل درباره باخمن گفته بود ، با عنوان به او مانند دخترکی می اندیشم نقل کرد :

غزاله دارویی، عکس از جواد آتشباری

« گمان كنم نباید شیوۀ وحشتناك مرگ اینگه‌بورگ باخمن را با رمان «شیوه‌های مرگ» او كه می‌خواست بنویسد، مرتبط ساخت و در اثر او به دنبال اشاراتی مبنی بر اطلاع داشتن در مورد مرگ در اثر آتش‌سوزی جست.

در هر صورت آن گونه كه ظاهراً جزئی از بی‌رحمی محافل ادبی است، رنج، انتزاعی بودن و همچنین نفس‌پرستیِ اشعار او را زیاده از حد ادبی كرده‌اند. نمی‌خواستند ندایی را كه از ورای نیایش مبدل به فریاد شد،‌ بشنوند. خود اینگه‌بورگ را مبدل به ادبیات، تصویر و افسانه‌ای بر باد رفته با و در رم كردند. این پروتستان اتریشی را كه در جوانی در جست‌وجوی ماجراجویی‌های روشنفكرانه از خانه بیرون زد. موفق شد و شروع به تماس با لئونارد مقدس، آنتونیوس، ویتوس و روشوس كرد («چرا كه تو رنج برده‌ای»).

اینكه در راه تندیس ساختن یك فرد زنده، نوعی كشتن گام به گام نهفته است، به طور واضح در مورد او مشاهده شد. دوست ندارم نوع مرگ او را با علائم نشان دهم، به صورت افسانه درآورم یا پاپیونی متافیزیكی با آن بزنم. آیا اینگه‌بورگ باخمن زندانی تصویری نبود كه دیگران برای خود و از او ساخته بودند؟ من فقط این را می‌دانم كه او همواره حضور داشت و غایب بود؛ وقتی كسی به او نیاز داشت، بود و این شاعر بزرگ زمان، خود را به هیچ عنوان مثلاً برای پیدا كردن یك اتاق یا تلفن كردن به نیمی از ایتالیا در جست‌وجوی یك هتل مناسب، حیف نمی‌دانست؛ امیدوارم برخی افراد متفرق شده و تحت تعقیب پلیس قرار گرفته در دوران جنبش دانشجویی، مهمان‌نوازی و آمادگی او را برای یاری،‌ هنوز به خاطر داشته باشند.

چرا كه او یك شاعر و به این ترتیب هر دوی اینها بود. یعنی متعهد و آن دیگری. و او كاملاً هر دوی اينها بود: صدایی آرام داشت با این احوال سرشار از انرژی بود. مثل زمانی كه شعر می‌خواند. پشت حالت عصبی همیشگی كه نوعی شكنندگی دائمی بود و همیشه حالت «كمی قبل از در هم شكستن» را نشان می‌داد، استواری، قدرت و صراحت پنهان شده بود كه به سرعت مبدل به دوستی و آمادگی كمك می‌شد و خود او به ندرت چیزی را «به صورت ادبی درمی‌آورد»، حتی اگر گاه با شكست روبه‌رو می‌شد. او هم مانند تمام انسان‌های دیگر به خوشبختی و سعادت اهمیت می‌داد و نه آن گونه كه به قدر كافی نصیبش شد، به بدبختی و مصیبت. همچنین او شجاع هم بود كه البته امری بدیهی نیست. جسارت زیادی لازم بود تا در سال 1953، یك سال پس از اینكه پاول سلان، او را به طرز وحشتناكی بد فهمید، در مقابل «گروه 47» بخش‌هایی از اثر خود را بخواند. گروه 47 با اعطای جایزه به او، برای سومین مرتبه (پس از اریش و ایلزه اَیشینگر)،غلط بودن این شهرت خود را كه وابسته به تصوری بدون محتوی از حقیقت است، به اثبات رساند. جسارت زیادی لازم بود تا در سال 1958 عضو كمیتۀ مخالفان تسلیحات اتمی شود، در 1963 در شكایت گروه 47 علیه دوفهوز شركت داشته باشد و در 1955 توضیح جنگ ویتنام را امضا كند. نباید كوشش كرد این شیوۀ تعهد جسورانه را از شاعر بزرگ جدا كرد، زیرا هر یك به دیگری وابسته است. «من با زبان آلمانی، این ابر دور و برم كه خانه‌ام می‌دانمش، در تمام زبان‌ها حركت می‌كنم.» و هرگز حتی اشاره‌ای هم نكرد كه در هر دو آلمان‌، نه این و نه آن، احساس راحتی می‌كند. «هفت سال بعد در یك خانۀ‌ مردگان، جلادان دیروز از جام طلایی می‌نوشند.» طبعاً در این رابطه هم شایعاتی وجود دارد و مطمئناً افرادی متوجه شده‌اند كه او گه گاه پایین‌تر از سطح خود حركت می‌كرد؛ من فقط میل دارم این را بگویم كه آدم باید سطحی داشته باشد تا بتواند پایین‌تر یا بالاتر از آن حركت كند. بله، خدا را شكر او «یك‌سان نمی‌ماند». نقاط ضعفی داشت كه آنها را نشان می‌داد. خدا به كسانی بركت دهد كه یك‌سان می‌مانند و نسبت به سطح خود چنان مطمئن هستند كه هیچ گاه پایین‌تر و هرگز بالاتر از آن نمی‌روند.

اما شگفت‌انگیز‌ترین نكته در اینگه‌بورگ باخمن این بود كه این روشنفكر برجسته در شعر خود،‌ احساسات نفسانی را از دست نداد و به انتزاعی بودن بی‌توجهی نكرد و آن كمپلكس بزرگی كه بیشتر و بیشتر ویژگی جذام‌گونۀ محكوم شده تلقی و احساسات نامیده می‌شود را بار دیگر به بالاترین درجه رساند. اگر احساسات، حدوداً حركت یا تأثر و هیجان و بی‌احساسی، بی‌حركتی و عدم هیجان ترجمه شود، اجازه دارم نتیجه بگیرم كه اینگه‌‌بورگ باخمن هرگز ساكن و بی‌حركت نبود. در بعضی از اشعار او عنصری پنهان شده است كه می‌توانسته حالت اشعار ملی را به خود بگیرد. البته اگر مردم دو آلمان و اتریش آمادگی پذیرش این تلخی شعرگونه را داشتند.

امیدوارم تعداد زیادی از نویسندگان، والدین، مربیان و مخالفان نیكوتین، انگشت اشارۀ هشدار دهندۀ خود را به سوی این اتفاق وحشتناك نشانه نروند كه اینگه‌بورگ باخمن با یك سیگار روشن در دست به خواب رفت. ما كه او را می‌شناختیم، می‌دانیم كه این یك اتفاق یا تنها یك شیطنت نبود كه هنوز نمی‌شد آن را «در تصویر گنجاند» یا كمتر از آن،‌ به صورتی نمادین با زندگی و آثار او مرتبط كرد. این او بود كه ضرب‌المثل مشهور «شجاعت در مقابل دشمن» را به «شجاعت در مقابل دوست» تغییر داد. من با رنج، محبت و دوستی به او فكر می‌كنم و به آن زن چهل و هفت ساله مانند دختركی می‌اندیشم و در مقابل چیزی مقاومت می‌ورزم كه گفتنش ساده است. یعنی مرگ او را رها و آزاد كرد. نه، او به دنبال این گونه رهایی نبود؛ خیلی دلم می‌خواست از خودش بپرسم كه آیا اشتباه می‌كنم یا نه.»

در ادامه پونه قائم دوست دانشجوی دکترای زبان و ادبیات آلمانی سه شعر از اشعار باخمن را با ترجمه علی عبداللهی که در کتاب عاشقانه های آلمانی قبلاً به چاپ رسیده است قرائت کرد :

فتحی­ ست عشق را

فتحی­ ست عشق را و مرگ را،

زمان را و زمانِ از پس آن را نیز.

ما را فتحی نیست.

تنها فرو افتادن ستارگان گرداگردمان.

سوسو و سکوت.

اما ترانه غنوده بر غبار،

از آن پس

برخواهدمان کشید، به فراز!

 

اما من

اما من تنها غنوده­ ام

در پناهگاه یخین بسیار زخمها.

برف هنوز

چشمانم را فرو نبسته است.

مردگان، گرده بر گرده­ ام

به هزاران زبان خموش.

هیچ کس­ام دوست نمی­ دارد و

از برای من فانوسی تکان نداده است!

 

عشق­ آموخته

عشق­ آموخته

از ده هزار کتاب،

فرهیخته

از دهش ایماهای کمتر دگرگون­ پذیر و

سوگندهای مضحک –

تطهیر شده در عشق

اما دراینجا –

آن دم که گذازه فرود آمد

و هرمش در برمان گرفت

بر کوهپایه،

آن گاه که سرانجام، دهانۀ خسته

کلید این پیکرهای مقفول را تسلیم کرد –

به خانه­ های جادو پا نهادیم

و ظلمات را

با سرانگشتان­مان روشن کردیم.

و سپس فؤاد نظیری به عنوان آخرین سخنران ضمن برشمردن مشخصه های اشعار باخمن چند شعر را از این شاعر اتریشی که خود ترجمه کرده و قبلاً در کتاب در توفان گل سرخ منتشر شده است برای حاضران قرائت کرد:

فؤاد نظیری، عکس از جواد آتشباری

گربۀ سیاه،

روغن بر کفِ اتاق،

نگاه شیطانی :

مشقّت!

برون آر شاخِ مرجانی را،

شاخ ها را بر درگاه خانه بیاویز،

ظلمات، نوری نیست!

از سمت راست، دکتر سعید فیروزآبادی، غزاله دارویی، پونه قائم دوست، فؤاد نظیری، اولریکه ویلندر، علی دهباشی و ارفع علوی ، عکس از جواد آتشباری