شب راینرماریا ریلکه

شب راینر ماریا ریلکه

عصر روز بیست و ششم مهرماه( 18 اکتبر)- مجلۀ بخارا با همکاری انجمن فرهنگی اتریش شب راینر ماریا ریلکه را در محل انجمن فرهنگی اتریش برگزار کرد.

نخست سفیر جمهوری اتریش، دکتر توماس بوکسباوم، سخنانی را ایراد و ارفع علوی به ترجمه آن پرداخت:

« دوستان و مهمانان گرامی، خوشحالیم که امشب به خاطر راینر ماریا ریلکه دور هم گرد آمده­ ایم و باعث افتخار است که مترجمان بزرگی چون کامران جمالی و سایرین را در کنار خود داریم. اجازه بدهید که امشب فقط از آقایان مترجم نام نبریم و یادی هم از از مترجمان بنامی همچون خانم ماهرو پیشنماززاده کنیم که اکنون مشغول ترجمه کتابی با عنوان ” یِلِنِگ” می باشند که برنده جایزه ادبی نیز شده است. ما در انجمن فرهنگیِ اتریش کلاسهای زبان آلمانی بر پا کرده­ ایم و سالانه دو هزار و پانصد دانشجو را پذیرا  هستیم و اکنون یکی از دانشجویان نیز مشغول ترجمۀ کتابی از یک ناشر سویسی است. و قرار است بزودی از ابتدای سال میلادی برنامه­ های ادبی نیز در این انجمن فرهنگی داشته باشیم.همچنین در چارچوب بیست و سومین نمایشگاه بین­المللی، روز اتریش را برگزار کردیم و خانم میلنا میچیکو برنامه­ای را به همراهی همکاران اجرا نمود.در ماه ژوئن امسال مجدداً پروژه ” پل ادبی ایران و اتریش” را بازگشایی کردیم که به همت کامران جمالی برگزار شد و از ایران، رضا جولایی معرفی گردید.

خیلی خوشحالم که روزی نام سیمین بهبهانی را در ” بخارا” دیدم. او در برنامه” پل ادبی” شعری را به انجمن هدیه و بانیِ بازگشایی مجدد این انجمن گردید.برای من بسی مایۀ افتخار است که با مجله مشهور و بنامی همچون ” بخارا” همکاری داریم. این مجله در صد و یازده کشور جهان به عنوان یک منبع مرجع در زمینه ایرانشناسی و ادبیات بکار می­ رود و مقالاتی در باب نویسندگان بزرگی چون گونترگراس، اِکو و وولف به چاپ رسانیده است و بسی مایه افتخار که در شماره بعدی ” بخارا” مطالبی در باب بزرگداشت ریلکه خواهید خواند.

دکتر توماس بوکسباوم، سفیر جمهوری اتریش در ایران

آقای دهباشی نیاز به معرفی ندارند و ایشان سردبیر و ناشر ” بخارا” هستند که سابق بر این ماهنامه ادبی، فرهنگیِ”کلک” را به چاپ می­ رساندند. در این میان تشکر ویژه­ای نیز از دکتر سعید فیروزآبادی داریم که در راستای آغاز این برنامه­ های ادبی فعالیت و همکاری داشته است.

امشب می­ خواهیم برنامه را در این چارچوب به شما معرفی نمائیم: از امروز در اتریش و نیز در مدرسه­ های اتریشی از 24- 18 اکتبر، برنامه­هایِ فرهنگی تحت عنوان ” اتریش می خواند، محل ملاقات، کتابخانه.” برگزار می­ گردد. قرار است در ایران هم آثاری از نویسندگان اتریشی خوانده شود.لازم به ذکر است که کتابخانه انجمن فرهنگی اتریش در ایران با پنج هزار جلد کتاب از بزرگترین کتابخانه­های عمومیِ آلمانی زبان در ایران به شمار می­ رود.

با توجه به نظریات مدیر انجمن، به زودی ساعت کار از چهار نیم روز به شش روز، تمام وقت ارتقاء می­یابد و این امر موقعیت خوبی برای ادب­دانان آلمانی است.صحبتهایم را خاتمه می­ دهم و در پایان از کامران جمالی،  شاعر، مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران-  که بانی این پل فرهنگی شدند کمال تشکر را دارم و نیز از آقای علی عبداللهی،  استاد دانشگاه، رئیس کنفرانس ریلکه­ شناسی در ایران، نویسنده، شاعر و خبرنگار نیز متشکرم.

برنامه­ های انجمن فرهنگی برپایه گفتگوهای فرهنگی است و برای من بسیار جالب است که بگویم ریلکه علاقه وافری به اسلام داشت و این آشنایی را همواره مدیون ملاقاتش با تولستوی بود.”

علی دهباشی، دکتر توماس بوکسباوم و ارفع علوی

پس از سخنان دکتر توماس بوکسباوم، علی دهباشی مدیر مجله بخارا از شب ریلکه سخن گفت:

حاضران محترم، جناب آقای دکتر توماس بوکسباوم، سفیر محترم جمهوری اتریش، در مراسم امشب تصمیم داریم یاد شاعری بزرگ از کشور اتریش را گرامی بداریم. این شاعر راینر ماریا ریلکه است. ریلکه را بی­ تردید می­ توان از بزرگترین شاعران و نویسندگان اروپا در آغاز قرن بیستم دانست. او 1875 در شهر پراگ چشم به جهان گشود که در آن زمان بخشی از امپراتوری بزرگ اتریش بود. بعدها در سنت پولتن به مدرسۀ نظام رفت، ولی نتوانست آن را به پایان رساند. بعدها در وین زندگی کرد. بسیار جوان بود که شاعری را آغاز کرد و دیری نپایید که با لو سالومه آشنا شد. این آشنایی باعث شد که شاعر جوان با این زن نویسنده و متفکر مفهوم واقعی شاعری را دریابد. به سفر روسیه و دیدار تولستوی برود و در همین زمان نیز آثاری بنگارد. بعدها خود به دیدار رودن، مجسمه­ساز بزرگ فرانسوی، رفت و رودن نیز بر او تأثیر بسیاری گذاشت. بسیاری باور دارند که زندگی ریلکه سراسر گوشه­ نشینی و انزوا و گریز از اجتماع از بوده است. این نظر تا حدود زیادی صحیح است، زیرا بزرگترین آثارش همچون سوگسروده­های دوئینو زادۀ همین انزوا است. ریلکه در سال 1926 و در والمونت چشم از جهان فرو بست.

از یاد نبریم که ریلکه چهره­ای بسیار آشنا برای ایرانیان است و نخستین اثرش را بیش از نیم قرن پیش به فارسی ترجمه کرده­ اند. او همچنین کسی است که در طی سالهای اخیر بسیار در ایران  محبوبیت یافته است. این محبوبیت به دلیل آثار با ارزش این نویسنده و همچنین روح جهانی اوست.

شب راینر ماریا ریلکه نخستین شبی نیست که تا کنون برای ادبیات آلمانی­زبان برگزار کرده­ ایم. در این راه شب­های گونتر گراس، ادبیات سوئیس، آنه ماری شوارتسنباخ، فاس­بیندر و به طور خاص برای ادبیات اتریش شب پتر هانتکه و فرانتسوبل را که هر دو از نویسندگان معاصر و مشهور اتریش هستند، برگزار کرده­ ایم.

فکر برگزاری این شب به دلیل انتشار شناختنامۀ راینر ماریا ریلکه است که به­زودی با مقاله­های بسیاری منتشر خواهد شد. تا امروز شناختنامه­های تاگور، آنا آخماتوا و گونتر گراس را از این مجموعه منتشر کرده­ایم.

برگزاری این شب به یاری جناب آقای دکتر توماس بوکسباوم، سفیر محترم جمهوری اتریش و خانم اولریکه ویلندر، همچنین با حضور مترجمان و استادان زبان آلمانی ممکن شد. از همۀ آنان و نیز از شما شرکت­ کنندگان محترم تشکر می­ کنم و امیدوارم برنامۀ امشب برای شما جالب باشد.»

پس از آن نوبت به کامران جمالی رسید که با خواندن شعر  ” پلنگ ”  آغاز سخن کرد:

پلنگ

میله­ها ره بر نگاه­اش بسته­ اند

و نگاه­اش را چنان فرسوده­ اند

که در آن دیگر توانی نیست

میله، صد میله، هزاران میله می­ بیند

در ورای میله­ ها گویی جهانی نیست

می­ خرامد نرم و اهلی، گام­هایش استوار اما

دایره­ های خرامش تنگ، تنگِ تنگ

همچو رقص قدرت، اما گرد یک مرکز

که در آن عزم سترگی ایستاده منگ، منگِ منگ

گاهی، اما، پرده­ ها از مردمک­هایش

می­ رود آهسته یک سو، تا خیالی در درون آید

از سکون خشمگین دست و پایش بگذرد، آن گاه

در میان قلب او آرام گیرد، در سکون آید »

گ

کامران جمالی

و سپس به بررسی و مقایسۀ این شعر با شعر  ” قو  “ی نیما یوشیج پرداخت : « قو» ی نیما یوشیج که « می­ کند فکرهای دریایی» در آغوش طبیعت پاک است، « روی دریای سرکش و خاموش » است ، آن هم در دل­ انگیزترین لحظات بامدادی که « می­کشد موج­های نیلی چهر/ جبه­ای از طلای ناب به دوش» . به همین دلیل قوی نیما شوخ و شنگ و طناز است. پلنگ ریلکه، اما، در قفس است. نگاهش را میله­ها آزرده­اند، توان نگاهش را برای پرواز به فراسوی قفس گرفته­اند، برای این نگاه گیتی در سطح میله­ها به انتها می­رسد. دایره­هایی که دست و پای نیرومندش گرد آنها می­گردد، تنگ­ترین دایره­ هاست.

تصویر ریلکه در بند دوم شگفت و بسیار بدیع است: این خرام گرچه نمایش قدرت است، اما دایره­گونهای تنگ شعاعی که این « عظمت» به دور آنها می­گردد، مرکز عجیبی دارند. در آن نقطه عزم سترگی را گیج و بیهوش کرده­اند: عزم نبردهای جنگلی، دریدن­های غریزی، سر شاخ شدن با شیر و ببر.به نظر می ­رسد که پلنگ این شعر در قفس پا به جهان نگذاشته، بلکه، شکار شده است. « فکرهای دریایی» قو که ظرلفت زیباترین زنان را دارد، در این جا به خیال­های جنگلی تبدیل می­ شود: شکوه نیرومندترین مردان:

که گوید برو دست رستم ببند؟

نبندد مرا دست چرخ بلند!

علی دهباشی و کامران جمالی

اما دست و پای نیرومند پلنگ وادار به سکونی دردناک شده است. آن « خیال» که گه گاه پردۀ فقس را از روی چشمهایش کنار می­ زند( یاد زندگی در جنگل؟ انگیزشهای غریزی؟…» پس از جنبشی کوتاه مدت، از دست و پایش به قلبش می­ رسد و قلب واقعیت قفس را به او گوشزد می ­کند. آیا جز شعر پدیدۀ دیگری قادر است که پارادوکس « دادخواهیِ درنده­خویی» را در دادگاه انصاف مطرح کند و هر وجدانی را نسبت به سرنوشت متباین با سرشت پلنگ به تأسف وادارد؟ »

سپس علی عبداللهی در مطلبی تحت عنوان تناقض ناب از گورنوشتۀ ریلکه سخن گفت:

گل سرخ ، ای تناقض ناب

گل سرخ، ای تناقض ناب

شوق خواب هیچکس نبودن

در پشت اینهمه پلک.

روشن است كه راينر ماريا ريلكه ، شاعر اتريشي را همگي دوست داشته ايم ، او را ستوده ايم ، بزرگش داشته و نيز از وي تقدير كرده ايم. و سرانجام آثار وي را تاًويل و تفسير كرده ايم. ريلكه از نظر بسياري به مثابه تجسم امر شاعرانه تلقي مي شود، حتي نام پرطنين و موزونش، يعني راينر ماريا ريلكه ، به باور مارسل رايش رانيسكي ، بدل به سرشت شاعرانگي شده است. روشن است كه از زمان هاينريش هاينه شاعر بزرگ آلماني ، هيچ شاعر ديگري در اين زبان به اندازه ي ريلكه در كار خود كامياب و محبوب نبوده ، و همزمان هيچ كس چون او حيطه ي كارش همه جانبه و رنگارنگ نبوده است. تنها او و هاينه ، شايد توانسته باشند به زبان آلماني چنان طنين و موزونيتي بدهند كه تا پيش از آن در آن وجود نداشت. كمتر كسي چون او توانسته چنين تاٌثير بزرگي بر شعر آلماني زبان و جهان بگذارد. حتي در تاٌثير او را بر نوسينده ي بزرگ ايراني صادق هدايت در” بوف كور” ، ذره اي نمي توان چون و چرا كرد. همانگونه كه در” ويژۀ ريلكه “كتاب زمان آورده ام كه سطرهايي از رمان هدايت ، به سهو يا از سرغفلت دقيقاٌ از تنها رمان يادداشت وار وي ” يادداشتهاي مالده لائوريس بريگه “اقتباس شده است.

علی عبداللهی

ريلكه را فراتر از هاينه ، موريكه و آيشندورف ، بيش از آنكه شاعر تلقي كنند ، نگرنده اي بصير و گونه اي پيام آور دانسته اند. در اين زمينه مي توان او را با شاعر بي بديل آلماني ، فريدريش هولدرلين قياس كرد. و شگفتا كه درست همانند وي ، ريلكه هم مورد سوء استفاده قرار گرفته يا به درستي دريافت نشده است. استفان اسپندر ، شاعر و منتقد انگليسي كه از قضا مترجم ” سوگسروده هاي دوئينو”ي وي به زبان انگليسي است ، از او با تعبير ” يكي از قديسان بزرگ هنر مدرن ” ياد كرده است. چنين انگاره اي از يك شاعر البته براي ما ايرانيان چندان بيگانه نيست ، كساني همانند حافظ و مولوي و چند شاعر ديگر فارسي چنين جايگاهي دارند.» و عبداللهی در جایی دیگر از سخنانش افزود:

گورنوشتۀ معروف اين شاعر، كه جزء كارهاي پسين اوست، و ريلكه هنگام تدوين وصيتنامه اش در اواخر پاييز 1925 نگاشت ، شعري است سه سطري و كوتاه ، اما وسيع و پرتاٌويل. اين شعر هنوز هم  زينت بخش سنگ گور وي در حياط كليساي رارون است. اين شعر فقط دوازده كلمه دارد ، دوازده كلمه اي كه در واقع يك جمله است و به صورت پلكاني تقطيع شده و در سه سطر تجلي يافته است. هرچند خواندن اين شعر در بادي امر ساده مي نمايد ، و گويي مي توان هر كلمه اش را در سازوكار معناشناختي اش دريافت ، اما همزمان دشوار است در مورد تماميت آن توضيحي سرراست يا تاٌويلي قانع كننده در قالب يك يا چند عبارت سرراست ارائه نماييم.

شعر در آغاز ما را به خاطر اصالت و سادگي ظاهري اش مسحور مي كند ، سپس مي كوشيم آن را معنا كنيم و در نهايت به اين نتيجه مي رسيم كه نه چنين چيزي ممكن است و نه قاعدتاً بايستي ممكن باشد.

در اين تلاش ، نخست كاربرد كلمات كليدي شعر را در آثار ديگر شاعر بر مي­رسيم ، تا شايد به نقطه ي عزيمتي مطمئن چنگ زنيم ، آنگاه به “گل سرخ ” و نمادهاي سنتي و دم دست آن متوسل مي شويم ( نمادهايي چون عشق، يا زيبايي يا مرگ و سوگواري) . در اين تلاش معناهاي پيرامون اين مفاهيم در ذهن ما زنده مي شود. شايد در اين مرحله ، گل سرخ را نماد شاعر بگيريم كه از گور سرزده است ، همانند آنچه در سونات پنجم ، دفتر “سوناتهايي براي اورفئوس” آمده است : ” سنگ يادبود بنا مكنيد.” تنها سرخگلها را / بگذاريد كه هرساله با خاطره اش بشكوفند./ زيرا اورفئوس است او… ”

در عبارت “تناقض ناب” به گونه اي تقابل آشتي ناپذير مي رسيم كه به جاي همساني و تساوي با الگوي همنشيني كنار هم نشسته اند ، و در نوع خود متناقض نما به نظر مي رسند. كلمه ي ” شوق ” به عكس، عليرغم آنكه بر گور نقش بسته ،  آري گويي به زندگي را به ذهن متبادر مي كند. آمدن كلمه ي” شوق” يا مترادف ديگر آن “هوس ” يا ” لذت ” ، آنهم بر سنگ گور ، بسيار غيرمعمول جلوه مي كند. و اگر به همين ترتيب ، خواب را استعاره اي  از مرگ بگيريم ، بازهم دريافتي پيش پا افتاده از عبارت ارائه كرده ايم.اما در اين شعرسه سطري ، اين “هيچكس ” كه از “خواب ” يا بيداري او سخن مي رود ، چه كسي است؟ شايد بشود ” خواب هيچكس ” را به نحوي وضعيتي فرض كرد كه در آن گلسرخ براي خود و فقط به خاطر خود مي شكوفد ، و سپس رابطه و نسبت آن با متوفي را در اين بدانيم كه از گور او برآمده ، سربرزده  و خاك ِرويش آن تن وي است. بدين ترتيب مي توانيم از رهگذر اين توازي ها ، شبكه هاي درهم تنيده ي معناشناختي گوناگوني استخراج كنيم ، شبكه اي پراكنده ، بي آنكه به وحدتي مستحكم واستوار بيانجامد. تا چه رسد به اين كه بخواهد چنين تداعي معاني هايي به  “حقيقت هاي واپسيني ” منجر شوند كه قاعدتاً ما را به سرانجامي رهنمون مي شوند. حقيقتي كه پيشترها به جهت تهذيب يا تذكار و هشداري براي بازماندگان متوفي ، بر گورنوشته ها حك مي شدند.

چاره اي نمي ماند جز آنكه شعر را كمتر فلسفي تلقي كنيم و از طنين زيبا و خوش آواي سطرهاي آن حظ ببريم . مسلماً  در هنگام برخواندن آن با صداي بلند ، نوعي گذار تدريجي از واكه هاي تاريك و مبهم به واكه هاي روشن مي بينيم كه در آغاز با ويرگول و سپس به صورت پلكاني پيكره ي زباني آزادي را پديد مي آورند. در اين تقطيع نوشتاري كه از هجاهاي سخت شروع مي شود و خيلي زود به نوعي رواني دست مي يابد ، و نيز در متناقض نماي “شوق ” در سطر نخست ، چه بسا اشارتي باشد به درهم تنيدگي مرگ و زندگي كه از نظر اين شاعر و در كارهاي ديگرش بن مايه اي بنيادين و بديهي است. » و در بخشی دیگر علی عبدالهی چنین ادامه داد: «از نظر ساختاري و تا حدي بن مايه ي شعري ، گورنوشته ي ريلكه شباهت زيادي به هايكوهاي سه سطري ژاپني دارد كه در معناي كلاسيك آن ، با نگرش ذن- بوديستي پديد مي آيند. ريلكه به عنوان شرق-آگاهي بزرگ كه از اسلام ، يهوديت ، بودائيسم و عرفان شرقي ، آگاهي درست و درماني داشته و به كرات از آن در شعرش بهره برده ، آيا گوشه ي چشمي به اين قالب شعري و بايسته هاي آن نداشته است؟ با آنكه گرايش هايي از اين دست ، اينجا و آنجا در شعرش به چشم مي خورد ، اما قدر مسلم اين است كه نمي توان از تاًثير مستقيم اين تلقي از شعر بر ريلكه در سرايش اين گورنوشته سخن گفت.

برخورد شاعر با كلمات در اينجا در اين دوازده كلمه ، همانگونه كه انتظار مي رود ، برخوردي يكباره و يگانه است و درست همين يكبارگي و يگانگي است كه اين شعر را به ساحت امر شاعرانه و كشمكش آفريني ذهني برمي كشاند. در اين شعر ، معناها چنان در مهي شاعرانه شناورند كه هرگاه خواننده مي خواهد آنها را مهار كند ، از دست اش مي گريزند . اين است كه عبارت معروف ريلكه در يادداشتهاي مالته ، ” او شاعر بود و از تقريب ،( امر تقريبي) بيزار ! ” دستكم در مورد شعرهاي واپسين خود ريلكه صدق نمي كند ، زيرا همه ي ميراث پايان عمر ريلكه در ساحت تقريب و گمان و عدم قطعيت معنايي شناور است. آيا سرايش راستين ، گونه اي امرسروده است يا برساخته ؟ يا آميزه اي است از اين دو ؟ پرسشي كه هيچگاه نمي توان با قاطعيت به آن پاسخ داد.

سرانجام اينكه شاعران بزرگ ، كم و بيش پرسشگران بزرگي بوده اند. آنها همواره پرسشنمادهايي جلوي همه چيز و همه ي امور به ظاهر طبيعي و از طبيعت برآمده مي نهند . حافظ ، مولوي ، خيام ، هولدرلين ، ريلكه ، برشت ، باخمان ، اريش فريد و كم و بيش همه ي شاعران پرسش افكني مي كنند.كجا نوشته شده كه شعر و شاعران همواره بايد پاسخي سرراست به همه چيز در چنته داشته باشند ؟ آيا در مواردي، ارزش شعر درست در همين نكته نهفته نيست كه پرسشي  را طرح افكند و پاسخ را به خواننده ، به ما  واگذارد؟»

و سپس دکتر سعید فیروزآبادی طی گفتاری به ترجمه­ های ریلکه در ایران پرداخت:

ای دل، نغمۀ باغهایی را سر کن که نمی­ شناسی.

آن بلورین باغهای شفاف و دست نایافتنی،

نغمۀ آب و گلهای اصفهان و شیراز،

و درخور ستایشی کن  از این بی­ همتایان.

(نغمه­های ارفئوس)

نخستین بار که این شعر را شنیدم، فکر می­کردم بی­درنگ از صور خیال و نمادهای معمول شهر شیراز و سروده­های حافظ یاد خواهد شد و سخن از می و ساقی، گل و بلبل به میان خواهد آمد. اما کمی بعد دریافتم که این شعر از سروده­های مشهورترین شاعر اتریش، راینر ماریا ریلکه (1875-1926)، است. شگفت آن است که این شاعر هرگز در ایران نبوده و تنها این سرزمین را با مطالعۀ آثار دوست ایران­شناس و نامدارش کارل فریدریش آندره اس و همسر لو سالومه و نیز از دیوان غربی شرقی گوته می­شناخته است. باید به این نکته نیز اشاره کنیم که بیشتر اندیشمندان و شاعران اروپایی در دورۀ رمانتیک تصوری خاص از ایران داشتند. مفهوم شرق در آن زمان از دیدگاه ریلکه بسیار جالب بود. رودن، مجسمه­ساز فرانسوی و دوست ریلکه، بارها با ریلکه دربارۀ هزار و یکشب صحبت کرده بود و به همین دلیل نیز ریلکه در سالهای 1909-1910 به شمال آفریقا و شهرهایی همچون قیروان سفر کرد.

دکتر سعید فیروزآبادی

توصیف این سفر مقصد و مقصود سخنرانی حاضر نیست، بلکه هدف معرفی سیر آثار او در ایران است. ریلکه در مقایسه با دیگر شاعران و نویسندگان آلمانی­زبان بسیار نیک­بخت بود. نخستین اثر او که به فارسی ترجمه شد، چند نامه به شاعری جوان است که در مجموع ده نامه است. این نامه­ها را دکتر پرویز ناتل خانلری که در آن زمان شاعری جوان بود، در سال 1318 از زبان فرانسه به فارسی برگرداند. بعدها دکتر خانلری برای ادامۀ تحصیل به فرانسه سفر کرد و پس از بازگشت به میهن از بزرگترین شاعران ایران شد. این ترجمه درست در همان سالهایی انجام پذیرفت که نیما یوشیج، پدر شعر فارسی می­کوشید تا با ایجاد تحول در وزن، موضوع و جنبه­های زیباشناختی از شعر کهن فارسی دوری گزیند. بی­تردید به دلیل وجود بیش از هزار سال پیشینه در شعر فارسی ایجاد این تحول چندان آسان نبود. با این حال به نظر نیما کتاب ریلکه بسیار جالب بود و از همان زمان یادداشت­هایی را نگاشت که بعدها با عنوان حرف­های همسایه منتشر شد. به این ترتیب تعداد زیادی نامه فراهم شد که موضوع­های مشابهی داشتند. برای مثال ریلکه نظرش را دربارۀ شعرهای شاعر جوان چنین بیان می­کند:

نامۀ شما تازه به من رسیده است. از اعتماد تامی که نسبت به من ابراز داشته­اید و نزد من گرانبهاست سپاسگزاری می­کنم و جز این کاری از من برنمی­آید. دربارۀ چگونگی شعرهای شما چیزی نمی­گویم زیرا هیچ اهل بحث و انتقاد نیستم. از این گذشته برای دریافتن هنر از بحث و انتقاد بدتر چیزی نیست.

در حرف­های همسایه نیز نیما چنین می­نویسد:

می­خواستید نظر مرا در خصوص قطعه شعری که برای من فرستاده­اید، بپرسید؟ در این شعر خواسته­اید کار تازه بکنید که کار شما مثل کار پسرخاله از کار من متمایز باشد.

ولی ریلکه پیوسته لحنی دوستانه­تر از نیما دارد:

از تاریخ آخرین نامۀ شما تاکنون مدتی گذشته است، از من نرنجید. کار و مشغله­های روزانه و ناتندرستی، مرا از نامه نوشتن به شما منع شدچنان که می­بینید شعرتان را رونویسی کرده­ام؛ زیرا به گمان من ساده و زیبا است و شیوۀ بیانش معنی آن را آراسته جلوه می­دهد. بهترین شعری که تا کنون از شما خوانده­ام، همین است. سبب آنکه رونوشت را برای شما می­فرستم، این است که به عقیدۀ من، خواندن نوشتۀ خود به خط دیگری اهمیت بسیار دارد.

ولی واکنش­های نیما به گونه­ای دیگر است، زیرا از او در آن زمان پیوسته انتقاد می­شده است. با این همه نکته­های مشترک بسیار دیگری نیز همچون گوشه­نشینی و خلوت­گزینی در شعر هر دو شاعر وجود دارد. ریلکه احساس خود را به این شیوه بیان می­کند:

بسا نیز ممکن است که از این نزول در خویش، در خلوت خویش، این نتیجه حاصل شود که دست از شاعری برداریددر این حال نیز این غواصی که شما را بدان می­خوانم بی­سود نخواهد بود

نیما نیز همین پیشنهاد را به همسایه می­دهد و می­نویسد:

نیما یوشیج، دوست مخلص شما، هم همین طور بوده است. وقتی که می­خواست شاعر باشد و پس از آنکه در سر زبانها افتاد خلوت خود را از دست نداد. از همین خلوت تن، به خلوت دل می­توان رسید.

بدیهی است که هر دو شاعر به دورۀ ادبی نمادگرایی تعلق دارند و این دوره بسیار از ادبیات فرانسوی تأثیر پذیرفته است.

مترجم چند نامه به شاعری جوان، دکتر پرویز ناتل خانلری، همچنین چند شعر ریلکه را نیز به فارسی ترجمه کرده و بر این کتاب افزوده است.

از محبوبترین موضوع­های آثار ادبی ریلکه می­توان به شعرها و به­خصوص شعر شیءوار او اشاره کرد. منظور شعری است که شاعر در آن شیئی یا موجودی زنده را برمی­گزیند و با ایجاد فاصله و یا به صورت عینی آن را شرح می­دهد. دراین گونه شعرسرایی آن شیء یا موجود زنده خود به سخن درمی­آید و شرح حال خود را می­گوید. بی­درنگ در این زمینه شعر یوزپلنگ ریلکه به یاد می­آید:

یوزپلنگ

نگاهش خسته از عبور میله­ها

چنان خسته که هیچ تصویری را درنمی­یابد.

در نگاهش گویی هزاران میله است

و در پس این هزاران دیگر هیچ.

گامهای نرم و چابک

می­گردد گرد دایره­ای کوچک

و در این دایره اراده­ای بس سترگ نهفته است.

تنها گاه و بی­گاه پرده از مردمک چشمهایش

بی­هیچ صدایی کنار می­ رود.

سپس تصویری به درون می­آید

و از میان سکوت حاکم بر وجودش می­گذرد

و در دلش خاموشی می­گزیند.

این شعر را که حاصل دیدار ریلکه از باغ­وحشی در پاریس است، شاعر در سال 1902 میلادی سروده است و شباهت فراوانی با شعری از ملک­الشعرا بهار دارد:

من نگویم که مرا از قفس از آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید

بهار این شعر را در سال 1312 و پس از آزادی از زندان سروده است و مشخص نیست که یوزپلنگ ریلکه را دیده است یا خیر. ولی این حس مشترک حیوانات اسیر در قفس و احساس همدلی با آنان بسیار مسحورکننده و جالب برای تمام مردم جهان است.

حدود شصت سال پس از ترجمۀ دکتر خانلری که بارها تجدید چاپ هم شد، ویژه­نامه­ای برای ریلکه در سال 1378 منتشر شد. گردآورندۀ این ویژه­نامۀ کوچک علی عبداللهی بود و می­توان این ویژه­نامه را سنگ بنایی برای آشنایی با آثار ریلکه دانست.

کمی بعد و تقریبا همزمان دو ترجمه از یک کتاب ریلکه با عنوان عشق ومرگ سرجوخه کریستف ریلکه در سال 1379 منتشر شد. علی عبداللهی این اثر را از زبان آلمانی و علی آبیز از زبان انگلیسی به فارسی برگردانده بودند.

در سال 1380 مهدی غبرایی رمان دفترهای مالده لائوریدز بریگه را به فارسی ترجمه کرد. هرچند این رمان در واقع داستان زندگی مردی است که واپسین بازماندۀ خانواده­ای اشرافی اهل دانمارک است، ریلکه موضوع محبوب دورۀ اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، یعنی زوال و تباهی را در آن مطرح می­کند. به همین دلیل نیز این رمان در ایران محبوبیت می­یابد.

یک سال بعد علی عبداللهی سوگسروده­های دوئینو و نغمه­های ارفئوس را به فارسی ترجمه می­کند. در آغاز بخشی از همین اثر را برای شما خواندم.

علی اصغر حداد، مترجم بسیاری از آثار ادبی، در سال 1381 داستانی برا ی تاریکی را ترجمه می­کند. علی عبداللهی نیز بعدها همین داستان و چند داستان دیگر را ترجمه می­کند.

چند نامه به شاعری جوان نخستین اثری بود که از ریلکه به فارسی ترجمه شد، در سال 1385 نیز بار دیگر علی متولی­زاده به فارسی ترجمه کرده است.

هرچند آثار بسیاری از ریلکه به فارسی ترجمه شده است، هنوز بسیاری از آثارش و از آن جمله چند نامه به بانویی جوان و داستان­های خدای مهربان و دیگر کتابهایش ترجمه نشده است. امید آنکه روزی مجموعه آثار او به زبان فارسی منتشر و تأثیر او بر ادبیات فارسی به­دقت مشخص شود.»

در خاتمه، خانم اولریکه حین اهداء جوایز به سخنرانان چنین گفت:« از آقای علی دهباشی و سعید فیروز آبادی که بانی برنامۀ امشب بودند بسیار سپاسگزارم و از آقایان جمالی و عبداللهی نیز کمال تشکر را دارم. ما در ماههای آتی نیز برنامه های متعدد فرهنگی خواهیم داشت و زمینه را برای آشنایی هر چه بیشتر در باب فرهنگ ایران و اتریش خواهیم گشود.»