کولاکوفسکی و ابطال نظریه انسان طراز نوین سوسیالیستی/ علی امینی نجفی

• زندگى به رغم تاريخ

(گفتارها و گفتگوهايى از لشك كولاكوفسكى)

• به انتخاب و ترجمه خسرو ناقد

• تهران، انتشارات جهان كتاب، چاپ اول

لشك كولاكوفسكى، در ماه اوت 2009 درگذشت.

زندگى به رغم تاريخ؛ گفتارها و گفتگوهايى از لشك كولاكوفسكى عنوان كتاب تازه‌اى است كه به انتخاب و ترجمة خسرو ناقد، اخيراً در ايران چاپ شده، نظريات اين انديشمند را به شكل فشرده و گويا توضيح داده است، در دو جستار بلند، يك گفتگوى روشنگرانه و دو متن كوتاه.

لشك كولاكوفسكى، انديشمند نامى لهستانى كه چند ماه پيش درگذشت، در دامان ايدئولوژى كمونيستى پرورش يافت، اما در كاوش كاستىهاى ماركسيسم چنان عميق و پىگير و در پذيرفتن خطاهاى خود چنان صادق و بىباك بود كه توانست خود را از بند آن برهاند.

به گفته مترجم كتاب: «كولاكوفسكى خود شاهد ابطال نظريه‌هاى ماركس و پيشگويىهاى پيامبرگونة او بود و عملاً ديد كه چگونه تلاش در راه توليد «انسان طراز نوين سوسياليستى» با جمود فكرى و ويرانى فرهنگى و ازهم پاشيدگى اجتماعى همراه شد.» (ص 21)

كولاكوفسكى در جريان اين بازبينى نظرى، بر اين امر همت نهاد كه در جايگاه و نقش روشنفكران «متعهد» بازنگرى كند. به زعم او وظيفة روشنفكران خدمت به اين يا آن ايدئولوژى نيست، بلكه آنها بايد به «حفظ ذخيره عظيم فرهنگى و فكرى بشرى و تداوم آن» كمك كنند. (ص 7)

نقد ماركسيسم در نظريه و عمل

مترجم كتاب در پيشگفتار خود يادآورى مىكند كه كولاكوفسكى «در گستره بينش فلسفى و انديشه سياسى در شمار آن دسته از انديشمندان اروپايى قرار دارد كه به‌طور فعال در فرايند تغيير و تحولاتى كه در ايدئولوژى ماركسيسم و نظام كمونيستى به وجود آمد، نقشى مهم و كارساز داشته است؛ به‌ويژه در جنبش‌هاى اصلاح‌طلبانه و اعتراضى كه پس از جنگ جهانى دوم در اروپاى شرقى آغاز شد و سرانجام پس از گذشت نزديك به نيم قرن، به فروپاشى نظام كمونيستى در اين كشورها انجاميد و دگرگونىهاى بنيادينى در جهان پديد آورد.» (ص 14)

كولاكوفسكى با نقد ماركسيسم از شعارهاى خيالى و ادعاهاى بىپاية اين تئورى پرده برداشت، و با تحليل سازوكار جوامع مبتنى بر «سوسياليسم واقعاً موجود» وجه تماميت‌خواه (توتاليتر) نظام كمونيستى را نشان داد.

به برداشت كولاكوفسكى: «هدف واقعى توتاليتاريسم آن است كه چيرگى ايدئولوژى خود را به مرتبه‌اى برساند كه در آن زندگى خصوصى كاملاً از ميان برود و انسان‌ها يكسره به مصاديقى از شعارهاى ايدئولوژيك تقليل پيدا كنند. به عبارت ديگر ايدئولوژى توتاليتر به تدريج شكل زندگى خصوصى را نابود مىكند… تاريخ كمونيسم به ما آموخت كه نظام‌هاى ايدئولوژيك، خواه در لباس نظامى- نژادى و خواه در رداى مذهبى، به هر نام و با هر عنوان، محكوم به شكست‌اند.» (ص 23)

نقد «روح انقلابى»

كولاكوفسكى با نقد ماركسيسم از شعارهاى خيالى و ادعاهاى بىپاية اين تئورى پرده برداشت.

نخستين جستار كتاب به نقد «انقلابىگرى» اختصاص دارد. كولاكوفسكى توضيح مىدهد: «روح انقلابى به آن نگرشى اطلاق مىشود كه صف مميزه‌اش اين اعتقاد عميق است كه رهايى انسان امكانپذير است و در تعارض مطلق با وضع كنونى بردگى انسان قرار دارد… روح انقلابى رهايى كامل انسان را تنها هدف حقيقى نوع بشر مىداند، هدفى كه تمام ارزش‌هاى ديگر چون ابزارى بايد تابع و در خدمت آن باشد… رنج و مشقت، اجزاى جدايىناپذير راهى است كه انسان به سوى رهايى كامل مىپيمايد. اين تلاش‌ها و رنج‌ها پر معنا و مفيداند، چون در آينده با ثمرات فراوانى كه در بر دارند، جبران مىشوند.» (ص 32)

كولاكوفسكى نشان مىدهد روشنفكران انقلابى كه به پيروزى آرمان خود ايمان دارند، با مطلق‌نگرى جهان را مىبينند؛ آنها «به قلمرو رهايى مطلق و رستگارى كامل معتقدند و به قلمرو محض شر، تفكر آنان همواره مطابق اصل «يا همه چيز يا هيچ چيز» شكل مىگيرد.» (ص 33) جامعة كهنه بايد كاملاً نابود شود، تا جامعة نو بر ويرانة آن بنا شود.

نويسنده نمونة كهن ديد انقلابى را در تاريخ مسيحيت مىجويد، در طغيان جنبش لوترى بر كليساى كاتوليك، و در دوران معاصر در دكترين ماركسيسم، كه وعده مىدهد تاريخ هزاران ساله و پر رنج «بهره‌كشى انسان از انسان» در يك حركت و با ضربه‌اى انقلابى پايان خواهد گرفت.

كولاكوفسكى به ياد مىآورد: «در آموزه‌هاى ماركس اين ذهنيت انقلابى حكمفرماست كه رهايى يا مطلق و كامل است و قطعى و يا رهايى نيست؛ راه ميانه‌اى وجود ندارد. ازدياد اصلاحات، نه مىتواند جايگزين انقلاب شود و نه آن را «تا حدودى» متحقق كند؛ انقلاب حاصل جمع اصلاحات نيست؛ سرمايه‌دارى نمىتواند اصلاح شود، بلكه فقط مىتواند نابود شود.» (ص 41)

بنا به آموزه‌هاى ماركس: «در همان لحظه كه انقياد انسان بر اثر استيلاى قدرت‌هاى بيگانه به نقطه اوج خود مىرسد، شرايط انقلاب نهايى فراهم شده است و بشر با اين انقلاب براى هميشه خود را از سلطة قدرت‌هاى بيگانه مىرهاند… براى رسيدن به رستاخيز بزرگ ناگزير بايد از جهنم گذشت.» (ص 40)

در مسير انقلاب، هر نوع اصلاح، نه تنها كمك به انقلاب نيست، بلكه ضربه به آن است. هر بهبودى در شرايط اجتماعى، اگر ممكن باشد، تنها مسكنى كم‌دوام است كه تنها امر رهايى را به تأخير مىاندازد. كسانى كه به دنبال اصلاحات مىروند، به محرومان كمك نمىكنند، بلكه تنها رهايى «حقيقى» آنها را عقب مىاندازند. با اين ديد است كه پيروان انقلابى ماركس تمام اشكال رفرم را رد مىكنند.

اين ديدگاه سرچشمة كشمكشى بىپايان در انديشه ماركسيستى است. با همين «استدلال» بود كه لنين به جريان سوسيال دموكراسى اعلام جنگ داد. و از آن سو كم نبودند مبارزانى كه از همين ديدگاه «انسانگرايى» ماركسيسم را زير سؤال بردند، زيرا به زعم آنها اين نظريه با وعدة بهشتى موهوم در آيندهاى دور، بر رنج امروز زحمتكشان چشم مىبندد.

علل فلسفى فروپاشى كمونيسم

در دومين جستار كتاب كولاكوفسكى نخست اين نظر را برمىنهد كه نظام‌هاى كمونيستى داراى دستگاه فلسفى خاص خود بودند، و سپس به نقد اين دستگاه مىپردازد.

نظام كمونيستى فلسفه رسمى خود را «جهان‌بينى علمى» مىخواند، كه ايدة گوهرين آن «حقانيت تاريخى طبقه كارگر» بود. در تجربة عملى رهبران «حزب كمونيست» همواره اين حقانيت را به نام پرولتاريا به كام خود مصادره كردند، و «ديكتاتورى حزب به نام و با عنوان ديكتاتورى حقيقت بر مسند قدرت نشانده شد.» (ص 56)

كولاكوفسكى تلاش مىكند شكست نظام كمونيستى را از نظرگاه بنيادهاى ايدئولوژيك آن رديابى كند. او معتقد است: «در فرايند از هم پاشيدن نظام، تباهى ايدئولوژى كمونيستى مهم‌تر از شكست در زمينه اقتصادى بود… سرنوشت كمونيسم با شكست ايدئولوژيكى تعيين شد و قطعيت يافت.» (ص 61)

ايدئولوژى حاكم به مثابه «ابزارى سست و شكننده در خدمت تبليغات حكومتى و خودستايى و بزرگنمايىهاى رژيم و سران حكومتى به كار گرفته مىشد». اين دستگاه نظرى بر پايه نوعى خردگرايى سطحى، مدعى بود كه قادر به شناخت تمام مشكلات بشرى و سپس حل آنها از راه شيوه‌هاى علمى است.

دورى روزافزون از مردم

رژيم كمونيستى با تكيه بر نگرش «ابزارى» افراد را چون مهره‌هاى ايدئولوژيك مىديد كه بايد در گردش ماشين نظام به كار افتند، اما ويژگىها و علايق فردى آنها براى نظام هيچ ارزشى ندارد. «مهره‌هاى انسانى» براى خدمت به نظام پرورش مىيافتند. به گفته كولاكوفسكى: «تلاش در راه توليد «انسان طراز نوين سوسياليستى» با جمود فكرى و ويرانى فرهنگى و ازهم پاشيدگى اجتماعى عظيمى همراه بود. نظام كمونيستى نه قادر بود جامعه مدنى را از بُن بركند و نه مىتوانست تمام اشكال گوناگون مناسبات اجتماعى را دولتى كند. پيشرفت و تحرك در اين زمينه وجود نداشت و جامعه عملاً فلج شده بود.» (ص 65)

نظام با پيشبرد اهداف ايدئولوژيك، خود را از مردم بىنياز مىديد، اما اين نمىتوانست هميشگى باشد، زيرا «در لحظات بحرانى… زمانى كه نظام به ابتكار عمل و پيشگامى یكايك افراد محتاج بود، نه پشتوانه‌اى نزد مردم داشت و نه در ميانشان پشتيبانى مىيافت. آرى، نظام كمونيستى در جباريت و قدرقدرتى وهم‌آميز خود به شدت آسيب‌پذير بود.»

ضعف ارزشهاى اخلاقى

لشك كولاكوفسكى هشدار مىدهد كه نبايد از فروپاشى كمونيسم زياده شادمان بود، زيرا اميدهاى زيادى برآورده نشده است. «فرهنگ ليبرالى ما» نتوانست جاى خالى بردگى كمونيستى را با آزادگى و روشن‌بينى پُر كند. «ما امروز ديگر از كمونيسم ترسى نداريم؛ هراس ما اما از چيزى نامشخص و نامعلوم و مجهول است و شايد از همه چيز؛ چرا كه ما خود را از انگيزه‌هاى معنوى كه اعتماد به زندگى را به وجود مىآورند، محروم كرده‌ايم.» (ص 74)

در گفتگويى كه به دنبال اين جستار آمده است، فيلسوف با روشنى بيشترى دربارة نگرانىهاى امروز سخن مىگويد و شكوه مىكند كه با طرد «سنت دينى»، جوامع مدرن نتوانسته‌اند، الگويى اخلاقى و معنوى بسازند كه براى انبوه مردم گيرا باشد.

زبان كتاب

كتاب با نثرى روان نوشته شده است. زبان ترجمه در جستارهاى فلسفى، مصاحبه و دو مقاله پايانى، مناسب انتخاب شده است. مترجم از زبان‌آورى و واژه‌سازىهاى مد روز پرهيز مىكند و مىكوشد براى مفاهيم گاه پيچيده، زبانى ساده و روان و طبيعى بيابد.

خسرو ناقد، مترجم كتاب چنان‌كه در كارهاى ديگر نيز نشان داده، به انبانى وسيع از الفاظ متون قديم احاطه دارد، و اگر سختگير باشيم، در به كار بردن آن گاه به افراط نيز مىگرايد. نمونه: «حقيقت با موضع حاملان حقيقت، يعنى پرولتاريا مصادف و مطابق است.» در اين جمله (ص 59) براى زبان فارسى تنها لفظ «است» باقى مانده! يا واژه‌هاى كهنه و مندرسى مانند «مطاوعت»، «دولت فعال مايريد»، «هنجارهاى دلبخواه و من عندى» و… كه با نثر شيوا و ورزيدة كتاب ناساز هستند.