دیدار و گفتگو با دکتر مازیار بهروز/ سحر کریمی مهر

عصر پنجشنبه – چهاردهم اردیبهشت 1388

مجله بخارا در نوزدهمين نشست خود در تاريخ 14/2/88 ميزبان مازيار بهروز بود. طى‌ اين ديدار جمعى از نويسندگان، و علاقه‌مندان به طرح سؤالات خود پرداختند. جلسه را على دهباشى با يادآورى فرازهايى از زندگى مازيار بهروز چنين آغاز كرد:

مازيار بهروز متولد 1337 در تهران است. او فرزند جهانگير بهروز از اعضاى حزب‌ توده بود و اين امر شايد زمينه‌اى شد كه او از ابتدا با تاريخ جنبش چپ در ايران آشنايى‌ داشته باشد. بهروز براى ادامه تحصيل در سال 1354 به انگلستان و سپس به آمريكا رفته‌ و در دانشگاه كاليفرنيا در لوس‌آنجلس (UCLA) در رشته دكتراى تاريخ تحصيل كرد و دانشنامة سياسى خود را دربارة جريان‌هاى سياسى چپ در دوران معاصر ايران نوشته‌ كه به شكل كتابى با عنوان شورشيان آرمانخواه‌ به چاپ رسيده است. كتاب دوم او نيز با عنوان تأملاتى پيرامون تاريخ شورشيان آرمانخواه‌ در سال 1385 در تهران منتشر شد.

مازيار بهروز هم‌اكنون به عنوان استاديار در رشته تاريخ در دانشگاه ايالتى‌ سانفرانسيسكو تدريس مى‌كند. او همچنين تحقيق‌ها و پژوهش‌هاى متعددى در زمينه‌ دوره‌هاى مختلف تاريخ ايران به ويژه دوران صفويه، قاجار و تاريخ مشروطه انجام داده‌ است. بهروز را مى‌توان تاريخ‌نگار و تاريخ‌پژوه جريان چپ در ايران شمرد. او همواره‌ رابطه خوبى با مطبوعات و روزنامه‌نگاران داشته و همواره مقاله مى‌نويسد و به مصاحبه‌ مى‌پردازد.

از اين جمله مى‌توان به مقاله‌ها و گفت‌وگوهاى زير اشاره كرد:

ـ سير سقوط اتحاد جماهير شوروى: چرايى‌ها و چگونگى سياست آمريكا در برابر ايران.

ـ تأملاتى در نظام زندان ايران در سال‌هاى 60.

ـ معضل رابطة ايران و آمريكا.

ـ سلوك گمشده: سرنوشت سوسيال دموكراسى در ايران.

ـ سير دموكراسى در شوروى و اصلاحات گورباچف.

ـ حقايق تاريخى پيرامون انحلال مجلس مؤسسان چيست؟

و ده‌ها مورد ديگر.

البته مقالات و مصاحبه‌هاى او در نشريات فارسى ايران نيز مرتب منتشر شده و مقالاتى هم براى نشريات انگليسى زبان مى‌نويسد.

در ادامة جلسه حضار به طرح سؤالاتشان پرداختند. مازيار بهروز در رابطه با اينكه‌ چه كتاب جديدى در دست دارد گفت:

«قرار است كنفرانسى در رابطه با ايران و روسيه ماه ژوئن در لندن برپا شود و من‌ مشغول تأليف مقاله‌اى هستم در رابطه با سلسله قاجار با عنوان «از اتكا به نفس تا وحشت»، كه دربارة دوران آقا محمدخان تا زمان فتحعلى شاه است و شامل بخشى از كتابى است كه در دست تأليف دارم و دربارة زندگى عباس ميرزا است و به انگليسى‌ خواهد بود و اميدوارم روزى به فارسى ترجمه شود.»

آنگاه يكى از حضار درباره امان‌الله قريشى و نقش او در حزب توده پرسيد و بهروز در پاسخ گفت:

«قريشى با ما نسبت قوم و خويشى داشت و در اوايل ارديبهشت درگذشت. تلفظ‌ صحيح نامش «قُرشى» بود، اما قريشى صدايش مى‌كردند. و در جوانى جزو گروه موسوم‌ به «جهانسوز» بود كه در اواخر دهه 30 ميلادى تشكيل شد و تمايلات ملى افراط گرايى‌ داشت و در زندان با «گروه 53» نفر آشنا و كمونيست گرديد و در 28 مرداد يكى از مسئولان مهم حزب توده شد و مى‌گفتند كه كتاب كمونيسم در ايران‌ به قلم اوست اما او آن را تكذيب مى‌كرد. در دوران پس از كودتا سه اثر كتاب سياه‌، سير كمونيسم‌ و كمونيسم‌ در ايران‌ نوشته شد و او را مسئول نوشتن يكى از آنان مى‌دانستند. قريشى پس از آزادى‌ با همكارى با پدرم در «اِكو آف ايران»، كه مؤسسه انتشاراتى به زبان انگليسى بود و الان‌ هم برادرم مسئول آن است، سالنامه‌اى به نام «ايران آلمانَك» كه شامل تمام ارقام و آمار مربوط به ايران در كنار رويدادهاى مهم به انگليسى بود، چاپ مى‌كرد. او هم‌چنين در «انجمن فرهنگى ايران باستان» فعال بود و پس از آزادى از زندان ديگر سراغ كارهاى‌ سياسى نرفت و تا پايان عمر دست اندر كار گردآورى مواد خام براى پروژه عظيم خود بود. اين پژوهش كه در سطح كار دائرهًْ‌المعارف بود شامل رديابى نام شهرها و دهات‌ ايران در زبان‌هاى باستانى بود كه به اتمام نرسيد. او چندين كتاب در رابطه با اين پژوهش‌ به چاپ رساند كه معروف‌ترين آن ايران نامَك‌ است، كه پژوهشى است پيرامون ريشه‌ نام ايران از دوران باستان و براى نمونه شناخت و آگاهى هخامنشيان را از مفهوم «ايران» نشان مى‌داد.»

از بهروز دربارة ارتباط قريشى با روزنامه ستاره سرخ‌، كه در دهه 30 ميلادى در خارج‌ از كشور چاپ مى‌شد، سؤال گرديد و او در جواب گفت:

«من در رابطه با چنين ارتباطى اطلاع چندانى ندارم ولى تا جايى كه در جريانم‌ قريشى و اِرانى چند ماه را در زندان در يك سلول گذراندند.»

از بهروز سؤال شد ديدگاه شما نسبت به عبدالصمد كامبخش چيست؟

ـ «به گمان من و به احتمال نزديك به يقين او در كنار عضويت در رهبرى حزب‌ كمونيست ايران و سپس حزب توده، مأمور اطلاعاتى شوروى و عضو حزب كمونيست‌ شوروى نيز بود و با «كى. جى. بى» همكارى داشت.»

سپس يكى از حضار سؤالاتى دربارة اعدام فريدون ابراهيمى و اَژدر بالدار و بزرگداشت اعضا حزب كه آرامگاهشان در امانيه تبريز است پرسيد و بهروز جواب داد:

«من اطلاع خاصى در اين مورد ندارم. بايد تاريخ دقيق فوت را دانست كه چه زمانى‌ بوده است. تا جايى كه من مى‌دانم از شهريور 1320 كه ايران اشغال و حزب توده تأسيس‌ گشت تا اواسط دهة 1320 خورشيدى، كه مسئلة قيام افسران خراسان و سپس فرقه‌ دموكرات آذربايجان پيش آمد، اعدامى‌در كار نبوده است. توجه كنيد كه ايران در اين‌ دوران تحت اشغال متفقين بود. شايد اين افراد قبل از سقوط رضاشاه و يا در رابطه با فرقه اعدام شده باشند.»

در اين بين يكى از حضار پرسيد: «آقاى بهروز، نظر شما در رابطه با حضور جريان‌ چپ در ايران و تأثير فرهنگِ ديدگاه ژدانفى و تبليغ رئاليسم و سوسياليسم و نيز لطمات‌ وارده در حوزة شعر و ادبيات كه منجر به عدم شكوفايى خلاقيت در ايران گرديد و منجر به اين شد كه ادبيات صرفاً وسيله‌اى براى عوام گردد و رفرميست‌ها و بورژواها ديگر حضور پررنگى نداشته باشند و نويسندگانى چون اسماعيل فصيح، كه طبقه متوسط را وارد ادبيات كرد، در اين عرصه خوش بدرخشند، چيست؟»

«اول اجازه دهيد بگويم كه من از طرفداران اسماعيل فصيح هستم و بيشتر آثار ايشان‌ را خوانده‌ام. و اما اين جريان «واقع‌گرايى سوسياليستى» و يا ژدانفى البته حقيقى بوده و سياست ادبى و هنرى حزب كمونيست شوروى بايد در چهارچوب تاريخى مقولة استالينيسم بررسى شود. چون حزب در ايران از يك سو از استالينيسم تأثير پذيرفته بود و از سوى ديگر بر جامعه روشنفكر تأثير گذاشته بود بنابراين طبيعى است كه تفكر ژدانفى در اين حيطه نفوذ كند. اما شما اگر به شعر بعد از جنگ جهانى دوم در ايران توجه‌ كنيد مى‌بينيد كه اكثر شاعران بنام ما از نادرپور تا كسرايى و فروغ از چپ تأثير نمايانى‌ پذيرفته‌اند ولى اين نوع «رئاليسم» در كارشان كم‌رنگ و يا بى‌رنگ است.»

بهروز در جواب اين پرسش كه آيا ديدگاه اين بزرگان هم از نوع ژدانفى بود چنين‌ پاسخ داد:

«برخى از آنان اگر هم به خاطر تعلقات حزبى در حرف چنان مى‌گفتند، در عمل آن‌ كارِ ديگر مى‌كردند. براى نمونه سياوش كسرايى را نمى‌توان همواره در اين حوزه فعال‌ دانست، مثلاً شعر آرش‌ او را در جايگاه ديگرى نشان مى‌دهد. اصولاً ادبا اگر كسى مثل‌ استالين بالاى سرشان نباشد به چنان جايگاهى نمى‌رسند.»

يكى ديگر از ميهمانان از بهروز پرسيد: «آيا شما معتقد نيستيد كه آثار نويسندگانى‌ چون ماندلشتام، آخماتووا، تسوتايوا و يا سيلونه و ژيد و آرتور كوستلر به علت تسلط‌ چپ در ايران چندان ترجمه نمى‌شد؟»

بهروز پاسخ داد:

«چرا قبول دارم. ولى مى‌گويم در عمل اين جريان تسلط كامل نداشت براى نمونه‌ شاعرى مانند دكتر اسماعيل خويى كه نام و كارش با جنبش چپ عجين است وارد حوزه‌ رئاليسم و سوسياليسم نمى‌شود و حتى در مواقعى منتقد شديد آن نيز بوده است.»

در ادامه از بهروز سؤال شد: «چرا شعراى بزرگى همچون بهار و نيما با وجود آنكه‌ ايدئولوگ نبودند و صرفاً از طرفدار اين حزب به شمار مى‌آمدند، جوى را به وجود آوردند كه فضا را صرفاً سپيد و يا سياه نشان مى‌داد و منجر به لطمات عميق و معضلات‌ بزرگ شد؟»

ـ «اصولاً سپيد و يا سياه نگاه كردن امرى است كه با فرهنگ ايران عجين است و نبايد صرفاً به يك حزب نسبت داد.»

يكى ديگر از حضار در تأكيد حرف‌هاى بهروز چنين گفت:

«شايد بتوان اين ديدگاه را به دو بخش تقسيم كرد: 1. از ديدگاه هنرى كه منظور همان‌ شاعران و نويسندگانى است كه با وجود تمايلات چپ اجازه نمى‌دهند اين افكار به‌ هنرشان خدشه‌اى وارد كند و 2. روشنفكران چپى كه عملاً عضو حزب نيستند ولى به‌ نوعى وابستگى داشته و در جامعة نشر ما نيز حضورى بارز دارند. دريابندرى چون‌ استخوان‌دار و از سويى روشنفكر چپى است كارهايش چاپ مى‌شود و حتى شاعره‌اى‌ چون فروغ با نگرش چپى كه داشت به اوج شكوفايى در شعر مى‌رسد و كارهايى چون‌ ايمان بياوريم به آغاز فضل سرد و تولدى ديگر زائيده اين طرز فكر است و شايد به نوعى‌ عمق فاجعه باشد.»

بهروز در جواب اين مطلب افزود:

«اصولاً تفكر ژدانفى و «واقع‌گرايى سوسياليستى» از ابتدا تاكنون به نوعى فاجعه بوده است.»

در ادامه بهروز در پاسخ به اين پرسش كه آيا ادبيات سياسى در ايران حضور دارد و جايگاه ترجمه و تأليف و نيز نقش مؤثر كتاب‌هايى چون خاطرات چيست، افزود:

«وضعيت ترجمه در ايران با توجه به آنكه حق «كپى رايت» به نويسنده داده‌ نمى‌شود، عالى است هر چند كه به قول آقاى نجف دريابندرى: «برخى از اين مترجمين‌ جديد به زبان فارسى مى‌نويسند اما من نمى‌دانم چه مى‌گويند!» ولى به هر حال صنعت‌ ترجمه مى‌تواند با غنى‌سازى فرهنگ نقد كيفيت كار را بهتر كند، اما به گمان من تأليف‌ پژوهشى در داخل كشور در سطح پايين‌ترى قرار دارد. در اين زمينه در خارج از كشور فعاليت‌هاى زيادى مى‌شود و خوشبختانه بخش‌هايى از آن نيز به فارسى ترجمه مى‌شود كه اين مثمرثمر است. خاطره‌نويسى البته كار پسنديده‌اى است هر چند كه ما ايرانيان‌ چندان به خاطره‌نويسى تن نمى‌دهيم. شايد مسئله سرِ شفاهى بودن و ترس از استناد آوردن و به نوعى هم عدم امنيت باشد. مى‌گويند: «سرمايه‌دار براى سرمايه‌گذارى‌ آرامش و امنيت مى‌خواهد.» روشنفكر هم همين طور.»

يكى ديگر از حضار بر اين مطلب صحّه گذاشت كه:

«ولى ما در دورة قاجار از اين لحاظ غنى هستيم و بيشتر رجال قاجار و پهلوى مثل‌ اعتمادالسلطنه خاطره‌نويسان خوبى هستند.»

بهروز چنين ادامه داد:

«گمان مى‌كنم كه بايد به تحول در نوع حكومت‌ها توجه كرد. حكومت قاجاريه‌ حكومت مقتدرى نبود و فاقد مركزيت ادارى و لشكرى بوده و بنابراين در عمل بر «ممالك محروسه» كنترل چندانى نداشت. در دوران رضاشاه اوضاع خيلى فرق مى‌كرد و حكومت اقتدارگرا شده بود و قادر بود قهر حكومتى را تا دوردست‌ترين نقاط كشور گسترش دهد. اين واقعيت بى‌شك جوّ رعب و وحشت حكومتى را گسترش داده و بر تمايل راويان در نگارش خاطرات تأثير منفى مى‌گذارد. براى نمونه نسل پدرم حرف‌هاى‌ زيادى براى گفتن داشت، حال آنكه انسانى مانند قريشى چندان مايل به نگارش‌ خاطراتش نبود. البته ناگفته نماند كه فرهنگ شفايى در ايران، كه اشاره شد، تأثيرات‌ منفى ويژه خود را نيز مى‌گذارد.»

از بهروز سؤال شد: «نظر شما دربارة كتاب‌هايى كه درباره حزب توده و كمونيسم به‌ چاپ مى‌رسد و صحت و سُقم آنها چيست؟»

بهروز پاسخ داد:

«من اخيراً كتاب چريك‌هاى فدايى خلق‌ را خواندم. سازمان انتشاراتى كه اين كتاب را منتشر كرده تاكنون كتاب‌هاى ديگرى نظير از آغاز تا فروپاشى‌ و خاطرات كيانورى‌ را به‌ چاپ رسانده است. اينكه چرا و چگونه اين كتاب‌ها چاپ مى‌شوند فكر مى‌كنم منوط‌ براين باشد كه سران مملكت، ماركسيسم و لنينيسم را خطرى براى خود نمى‌دانند. چون‌ با سقوط شوروى يك آلترناتيو و ايدئولوژى سقوط كرده است و اشكالى كه در چاپ اين‌ كتاب‌ها وجود دارد و از ارزش آنها مى‌كاهد غالب بودن خط سياسى خاص بر وجه‌ پژوهشى كار است. در كنار اين، نگارندگانِ بيشتر اين آثار دسترسى به اسنادى دارند كه‌ در دسترس پژوهندگان حرفه‌اى نيست و صرفاً در اختيار آنها قرار مى‌گيرد. اما همين‌ كتاب با وجود اينكه سياسى است، با ارزش است چون اسنادى را هويدا مى‌كند كه ما از آن بى‌خبر بوديم. چقدر خوب مى‌شد افرادى كه از جزييات اين رويدادهاى تاريخى‌ آگاهند همت كرده و مسايل را دقيق‌تر نمايند. كما اينكه معدودى نيز چنين كرده‌اند.»

يكى ديگر از حاضرين از بهروز پرسيد: آيا كتاب چريك‌هاى فدايى خلق‌ چون از مناسبات درونى يك گروهى كه خيلى بسته بود صحبت مى‌كرد، مى‌تواند ديدگاهى‌ روشنفكرانه نداشته باشد؟

ديدگاه بهروز چنين بود:

«جنبش مسلحانه بر ضد حكومت شاه تحت تأثير قشر روشنفكر آن دوران شكل‌ گرفت و اسناد اين جنبش بى‌شك نورى هم بر ديدگاه‌هاى روشنفكرانه آن دوران‌ مى‌افشاند. حداقل تأثير چاپ اين‌گونه كارها مى‌تواند اين باشد كه افرادى كه در آن دوران‌ درگير مسايل بودند به هر شكلى عكس‌العمل نشان داده و اقدام به تصحيح مطالب نمايند.»

يكى ديگر از حضار پرسيد: آيا اين امر منجر به ظهور مشكلاتى از قبيل سكوت‌ اختيار كردن جناحى كه در مقابل اين كتاب قرار مى‌گيرد، نيست؟ چرا كه من در اين زمينه‌ هر چه دنبال مستند و مستدل گشتم كمتر به نتيجه رسيدم و صرفاً همه چيز شعارى و مخدوش بوده است و آيا ماحصل اين نيست كه با گذشت دو دهه ديگر نسل باقى مانده‌ بازخوان دست سوم و چهارم است و حقايق را نخواهد فهميد؟

بهروز در پاسخ گفت:

«اينكه شما مى‌فرماييد يعنى كم‌فهمى، بدفهمى و يا به هر حال عدم رسيدن به نوعى‌ اجماع در سطح ملى در دوران‌هاى حساس تاريخى. تاريخ ملى به طور كل خطرى است‌ جدى براى جوامعى كه به هر دليل امر پژوهش تاريخ در آنها توانمند نيست. راه‌حل‌ درازمدت شايد اين باشد كه افراد بيشترى در رشته تاريخ تحصيل كنند و جوّ جامعه نيز طورى باشد كه افراد از پژوهش و چاپ حاصل كار نهراسند. نكته در اينجاست كه در بسيارى از كشورهاى در حال توسعه موانعى وجود دارد كه جلوى شفاف‌سازى مسائل‌ تاريخى اين جوامع را مى‌گيرد. در مورد مبحث خاص امروز و تاريخ چپ در ايران، در خارج از كشور دو گروه فعال هستند: يكى فعالان سياسى سابق كه در جريان رويدادها بوده‌اند و ديگرى پژوهشگران ايرانى كه در اين حيطه پژوهش كرده يا مى‌كنند. گروه اول‌ را بايد تشويق كرد تا اطلاعات خود را در اختيار عموم قرار دهد و قدم‌هايى نيز در اين‌ راستا برداشته شده است هر چند كه هنوز خيلى كار باقى مانده است. گروه دوم با جديّت به دنبال پژوهش و چاپ است و گروهى است تحصيلكرده و روشنفكر و مدبر. براى نمونه در حال حاضر كتابى به قلم آقاى پيمان وهاب‌زاده دربارة تاريخچه چريك‌ها در حال تأليف است كه نمى‌دانم به فارسى نيز ترجمه مى‌شود يا خير. از ديگران مى‌توان‌ از آقاى يروند آبراهاميان نام برد كه چند سال پيش كتابى درباره مجاهدين نوشت كه‌ بسيار دقيق است. برخى دوستان هم در داخل كشور همت‌هايى كرده‌اند از جمله آقاى‌ انوش صالحى كه دربارة مصطفى شعاعيان كتابى مفصل نوشته است و الان چهار سال‌ است كه منتظر چاپ است. صالحى نگارندة كتابى با عنوان راوى بهار نيز هست. ناگفته‌ پيداست كه مسئلة كمبود كار پژوهشى محدود به تاريخ چپ نيست و تمام تاريخ كهن‌ ايران جاى پژوهش و بررسى دارد. براى نمونه بى‌شك ما مى‌توانيم با بررسى عميق‌تر دوران رضاشاه به نتيجه‌گيرى‌هاى جديدتر و عميق‌ترى برسيم.»

يكى ديگر از حاضرين اضافه كرد:

«به نظر من تاريخ‌نويسى مدرن را بايد از آدميت و كارهاى هما ناطق بياموزيم. ما تاريخ نويس نداريم و در اين دهه كتاب‌هايى درباره ايرانيان در خارج از كشور ترجمه‌ شده كه مشى تحقيق را خوب نشان مى‌دهد و من معتقدم كه نخست بايد پژوهشگران به‌ زبان فارسى بنويسند و بعد كارهايشان ترجمه به ديگر زبان‌ها شود.»

بهروز افزود:

«براى كسانى كه در خارج از كشور دست اندركار پژوهشند مشكل است كه كارى را نخست به زبان فارسى ارائه دهند. زبان مشترك «دهكده جهانى» انگليسى است و بايد اين واقعيت را پذيرفت. به هر حال كشورى كه صنعت ترجمة پويا و با كيفيتى داشته باشد مى‌تواند اين دست‌آوردها را در اختيار جامعه قرار دهد.»

در خاتمه از بهروز سؤال شد: شما غير از مطالعات سياسى رابطه‌تان با ادبيات و موسيقى چگونه است و نظرتان دربارة وضعيت مطبوعات ايران چيست؟

بهروز پاسخ داد:

«هر از گاهى رمان مى‌خوانم و هرگاه كه به ايران مى‌آيم كوشش مى‌كنم چند رمانى‌ بخوانم، اما رمان براى من تفنن است نه مشغله فكرى. كارهاى اسماعيل فصيح را خوانده‌ام و آخرين رمانى كه مطالعه كردم هم كتاب دوم خالد حسينى بود. با دوستم‌ خسرو دوامى‌هم در ارتباطم و كارهاى او را مى‌خوانم و چون در حال پژوهش و مقاله‌نويسى و تدريس هستم لذا بيشتر در اين حوزه فعالم. حافظ را هم خيلى دوست‌ دارم و به موسيقى اصيل ايرانى گوش مى‌دهم و به لطف شهرام ناظرى و اشعارى كه از مولانا مى‌خواند شيفته موسيقى هستم. كلاسيك غربى هم گوش مى‌دهم اما با راك و موسيقى رَپ ميانه‌اى ندارم. وضعيت مطبوعات ايران را در فراز و نشيب بسيار مى‌بينم. فشار زياد است و براى ادامة حرفة روزنامه‌نگارى سرسختى بسيارى لازم است؛ اين‌ سرسختى و پشتكار روزنامه‌نگاران جوان مايه اميد است و بسيار هم مثبت. در ايران‌ اگرچه آزادى مطبوعات به معناى متداول جوامع دموكراتيك نيست ولى وضعيت مانند اوضاع شوروى و چين امروزى هم نيست. اينجا مطبوعات فضايى براى تنفس دارند و جامعه مطبوعاتى ايران بسيار فعال و پرانرژى است و اين سرمايه‌اى است براى آينده.