جیب های خالی کانگورو/ شیدا محمدی

پسرم کانگوروست!

وقتِ هوشیاری دنبال بازیافتِ پدرش می‌گردد

او که فکر می‌کند برای خودش مردی شده

مرا در کیسه‌اش می‌گذارد

در آتشدان اسپند

در چرخ و فلک شهر

و دور دنیا می‌گرداند

می‌گرداند

می‌گرداند.

پسرم کانگوروست!

وقتِ آشتی

مرا می‌برد به مک‌دونالد

والت دیزنی

پارک جمشیدیه، شهر بازی ، لاس‌وگاس

او مرا میانِ کیف و کتاب و مشق‌هایش جا می‌گذارد.

عصرها فوتبال بازی می‌کند

هری پاتر می‌بیند

و مرا مثل مهره‌های شطرنج

در فصل‌هایش جابجا می‌کند.

پسرم کانگوروست!

وقتِ قهر

مرا از کیسه‌اش دور می‌اندازد

دور می‌اندازد

دور می‌اندازد

و من بی‌شناسنامه و سند عقد

جیب همه مردان را می‌گردم

تا شبیه‌اش را دوباره پیدا کنم!

گلندل، پاییز 2006

بخارا 75، فروردین ـ تیر 1389