معرفی کتاب « گل رنجهای کهن » / سیما سلطانی

گل‌رنج‌هاي‌ كهن‌

(برگزيدة‌ مقالات‌ دربارة‌ شاهنامة‌ فردوسي‌)

جلال‌ خالقي‌ مطلق‌

به‌ كوشش‌ علي‌ دهباشي‌

تهران‌: نشر ثالث‌، 1388

دكتر خالقي‌ مطلق‌ در سرسخن‌ برگزيدة‌ مقالات‌ خويش‌، فروتنانه‌ كار و رنج‌ خود را به‌ گل‌رنج‌هاي‌ كهن‌ تشبيه‌ كرده‌ است‌ كه‌ «اگر يكسره‌ خار نگشته‌ باشد، چيزي‌ نيز به‌ پژمردن‌ و خاشاك‌ گشتن‌ آنها نمانده‌ است‌». اما به‌ راستي‌ كه‌ نه‌ چنين‌ است‌. از هر يك‌ از مقالات‌ كتاب‌ مي‌توان‌ بارها و بارها آموخت‌، انديشه‌هاي‌ جديد دريافت‌ و از نگارش‌ استوار و ايجاز مثال‌زدني‌ آن‌ لذت‌ برد.

حماسه‌سراي‌ باستان‌

در اين‌ مقاله‌ نويسنده‌ نخست‌ شرحي‌ در ويژگي‌هاي‌ حماسه‌ آورده‌ و در آن‌ اشاراتي‌ به‌ ايلياد و شاهنامه‌ نموده‌ است‌. وي‌ يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ مهم‌ حماسه‌ را به‌ عاريت‌ گرفتن‌ جزئيات‌ و يا ماجراهاي‌ پهلوانان‌ گذشته‌، در حماسه‌هاي‌ نوين‌تر دانسته‌ است‌. در اين‌ مورد شرح‌ درفش‌ به‌ دندان‌ گرفتن‌ بيژن‌ در داستان‌ فرود، و سپس‌ نسبت‌ دادن‌ اين‌ داستان‌ به‌ پسر جاماسپ‌ پس‌ از ظهور زردشت‌؛ و در نهايت‌ تشابه‌ اين‌ داستان‌ با داستان‌ حضرت‌ عباس‌، علمدار واقعة‌ كربلا خواندني‌ است‌.

شعراي‌ دوره‌گرد كه‌ وظيفة‌ خواندن‌ سرودها و قطعات‌ حماسي‌ به‌ همراهي‌ يك‌ ساز را به‌ عهده‌ داشته‌اند، در يونان‌ و اروپا از آوازة‌ بسيار برخوردار بوده‌اند. در ايران‌ باستان‌ آنان‌ را با نام‌ گوسان‌ مي‌شناسيم‌. گوسان‌هاي‌ درباري‌ گويا خط‌ مي‌شناخته‌اند و نسبت‌ به‌ گوسان‌هاي‌ دوره‌گرد از هنر شاعري‌ نيز بهره‌مند بوده‌اند. نويسنده‌، رودكي‌ را در عهد سامانيان‌ آخرين‌ نمايندة‌ سنت‌ شاعري‌ دربار خسرو پرويز به‌ شمار مي‌آورد. شاعري‌ كه‌ چنگ‌ مي‌نوازد و با آواز گرم‌ خود شعرش‌ را همراهي‌ مي‌كند. از اين‌ پس‌ هنر سه‌بعدي‌ خنياگري‌ به‌ سه‌ دستة‌ شاعري‌ و نوازندگي‌ و خوانندگي‌ تقسيم‌ مي‌شود.

يكي‌ از عواملي‌ كه‌ در دورة‌ اسلامي‌ موجب‌ جدايي‌ اين‌ سه‌ هنر از يكديگر مي‌شود، وزن‌ عروضي‌ است‌ كه‌ شعر فارسي‌ را به‌ خود مشغول‌ مي‌كند. كميت‌ و كيفيت‌ هجاهاي‌ شعر فارسي‌ در تطبيق‌ اوزان‌ دقيق‌ عروضي‌ با دستگاه‌هاي‌ موسيقي‌ ايراني‌، شكسته‌ مي‌شود، به‌ويژه‌ اين‌ تطابق‌ در اشعار حماسي‌ كه‌ شامل‌ داستان‌ها و قطعات‌ بزرگ‌ هستند، آسان‌ نيست‌. از اينجاست‌ كه‌ تطبيق‌ دستگاه‌هاي‌ موسيقي‌، ديگر به‌ جز از اشعار عرفاني‌، تنها در ترانه‌هاي‌ ملي‌ كه‌ تابع‌ وزن‌ و عروض‌ و صنايع‌ لفظي‌ نيستند ممكن‌ مي‌گردد. نويسنده‌ گرايش‌ به‌ صنايع‌ لفظي‌ پس‌ از محمود غزنوي‌ را يكي‌ از آفات‌ شعر فارسي‌ مي‌داند و آن‌ را موجب‌ تغيير سليقة‌ ادبي‌ ايرانيان‌ از شعر موجز به‌ لفاظي‌ و پرگويي‌ مي‌شناسد: «به‌ گمان‌ من‌ تا خود را از زير نفوذ اين‌ بختك‌ هزارسالة‌ قصيده‌ كه‌ نيمي‌ از ذوق‌ سخن‌سنجي‌ ايراني‌ را فلج‌ كرده‌ است‌، رها نسازيم‌، به‌ ميزان‌ و موازين‌ بلاغت‌ در شاهنامه‌ پي‌ نخواهيم‌ برد» (ص‌ 52 كتاب‌).

سپس‌ نويسنده‌ پاسخ‌ اين‌ پرسش‌ را مي‌دهد كه‌ شاهنامه‌ چه‌ رابطه‌اي‌ با سرودهاي‌ حماسي‌ باستان‌ دارد؟ وي‌ بر آن‌ است‌ كه‌ اين‌ سرودها و قطعات‌ حماسي‌ در ايران‌ در همان‌ دوره‌هاي‌ باستان‌ تكامل‌ يافته‌اند و در عصر پارتها و ساسانيان‌ داستان‌هاي‌ حماسي‌ ايران‌ كم‌ و بيش‌ همين‌ شكلي‌ را داشته‌اند كه‌ امروز ما در شاهنامه‌ و ديگر حماسه‌هاي‌ اصيل‌ فارسي‌ مي‌بينيم‌.

در واقع‌ اين‌ پرسشي‌ است‌ كه‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ در آثار ديگر خود نيز به‌ آن‌ پرداخته‌ است‌. وي‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ شاهنامه‌ و حماسه‌هاي‌ فارسي‌ قبل‌ و بعد از آن‌، براي‌ به‌ آواز خوانده‌ شدن‌ سروده‌ نشده‌اند و اين‌ تفاوت‌ مهم‌ شاهنامه‌ با اشعار حماسي‌ ايران‌ باستان‌ و يونان‌ و بعضي‌ كشورهاي‌ ديگر است‌.

نويسنده‌ در پايان‌ مقاله‌ به‌ شناساندن‌ طبقة‌ اجتماعي‌ فردوسي‌ مي‌پردازد تا تفاوت‌ وي‌ را با گوسان‌ها كه‌ پيش‌ از اين‌ شرحشان‌ رفته‌ است‌، بيان‌ كند. شاعر از جملة‌ دهقانان‌ بوده‌ است‌، طبقة‌ نژاده‌اي‌ كه‌ در عصر ساساني‌، در كنار طبقة‌ مؤبدان‌ و طبقة‌ دبيران‌ و مورخان‌ درباري‌، تنها طبقة‌ وسيعي‌ است‌ كه‌ خواندن‌ و نوشتن‌ مي‌دانسته‌ است‌. نويسنده‌ نوع‌ دانستني‌ها و علايق‌ علمي‌ اين‌ طبقات‌ درس‌ خوانده‌ را متفاوت‌ مي‌داند، آنچه‌ دهقانان‌ به‌ آن‌ توجه‌ نشان‌ مي‌داده‌اند، از ديد او همانا روايات‌ حماسي‌ بوده‌ است‌. دهقانان‌ كه‌ از نفوذ زندگي‌ شهري‌ به‌ دور بوده‌اند و به‌ دربار ساساني‌ نيز وابستگي‌ نداشته‌اند، مروج‌ ادبيات‌ حماسي‌ ايران‌ شدند. آنان‌ طبقه‌اي‌ بودند كه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگي‌ به‌ گذشته‌ و آيين‌هاي‌ آن‌ وفاداري‌ نشان‌ مي‌دادند.

نويسنده‌ معتقد است‌ كه‌ در كنار نجيب‌زادگان‌ دهقان‌، در عصر ساساني‌، خانواده‌هاي‌ مهم‌ پارتي‌ نيز پاسداران‌ روايات‌ حماسي‌ به‌ شمار مي‌آمده‌اند. آنان‌ به‌ نژاد پارتي‌ خود مي‌باليده‌اند و ساسانيان‌ را شبانان‌ بي‌اصل‌ و نسب‌ مي‌دانسته‌اند. پس‌ رواج‌ و پاسداري‌ از گذشته‌ را وظيفة‌ خود مي‌شمردند.

تمكن‌ و دانش‌ و خودآگاهي‌، فردوسي‌ را كه‌ از بازماندگان‌ اين‌ طبقه‌ در دورة‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌ از اينكه‌ به‌ دربار غزنوي‌ بپيوندد و جزو شعراي‌ درباري‌ محسوب‌ شود، مانع‌ مي‌شده‌ است‌. او از اين‌ زاويه‌ دهقان‌ صاحب‌ زمين‌ محترمي‌ است‌ كه‌ تفاوتي‌ ميان‌ دربار غزنه‌ و بخارا نمي‌ديده‌ و بهتر مي‌دانسته‌ است‌ كه‌ در زمين‌ خود با خانواده‌ و آشنايانش‌ زندگي‌ كند و وظيفة‌ خويش‌ را كه‌ همانا پاسداري‌ از سنت‌ نياكان‌ است‌ به‌ انجام‌ رساند.

يكي‌ داستان‌ است‌ پر آب‌ چشم‌

در اين‌ مقاله‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ نخست‌ موضوع‌ نبرد پدر و پسر را در روايات‌ حماسي‌ و افسانه‌هاي‌ اقوام‌ جهان‌ مورد پژوهش‌ قرار مي‌دهد. روايت‌ آلماني‌، ايرلندي‌، روسي‌ و روايت‌ فردوسي‌ از اين‌ حماسه‌ در شاهنامه‌، شرح‌ داده‌ شده‌ و تفاوت‌ها و شباهت‌هاي‌ اين‌ روايات‌ با يكديگر سنجيده‌ مي‌شود.

از نتايج‌ پژوهش‌ يكي‌ آن‌ است‌ كه‌ در روايت‌ ايراني‌ و ايرلندي‌، انگيزة‌ اصلي‌ فاجعه‌اي‌ كه‌ رخ‌ مي‌دهد و در آن‌ پسر به‌ دست‌ پدر كشته‌ مي‌شود، دفاع‌ از ميهن‌ است‌ و به‌ نوعي‌ در اين‌ دو روايت‌ حضور سنگين‌ سرنوشت‌ نيز احساس‌ مي‌شود.

نويسنده‌ در مورد خويشاوندي‌ اين‌ چهار روايت‌، نظريات‌ مختلف‌ را مي‌كاود و در نهايت‌ با آن‌ دسته‌ از پژوهندگان‌ هم‌آوا مي‌شود كه‌ معتقدند اصل‌ اين‌ چهار روايت‌ يك‌ افسانة‌ گردنده‌ است‌ كه‌ از محلي‌ به‌ محل‌ ديگر رفته‌ است‌. سپس‌ وي‌ روايت‌ رستم‌ و سهراب‌ را در مآخذ شاهنامه‌ جستجو مي‌كند و به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسد كه‌ آنچه‌ در شاهنامه‌ آمده‌ است‌، از آزادسرو گرفته‌ شده‌ است‌. اما در جستجوي‌ بيشتر پي‌ مي‌بريم‌ كه‌ روايت‌ آزادسرو نيز خود از مآخذي‌ به‌ زبان‌ سكايي‌ يا سغدي‌ نقل‌ شده‌ است‌، به‌ واقع‌ زبان‌ سغدي‌ زبان‌ اصلي‌ كل‌ روايات‌ مربوط‌ به‌ داستان‌هاي‌ رستم‌ است‌. براي‌ شناختن‌ خاستگاه‌ نخستين‌ روايت‌ كه‌ قوم‌ سكا بوده‌ است‌، نويسنده‌ به‌ هرودوت‌ مراجعه‌ مي‌كند و سپس‌ مسير پويش‌ روايت‌ را به‌ روسيه‌، آلمان‌ و ايرلند مورد بررسي‌ قرار مي‌دهد.

وي‌ بر آن‌ است‌ كه‌ جامعة‌ ايران‌ و ايرلند زودتر از آن‌ دو ديگر جامعه‌ به‌ شهري‌گري‌ دست‌ يافته‌اند و در نتيجه‌ روايت‌ در جامعة‌ ايراني‌ و ايرلندي‌ شكل‌ ملايم‌تري‌ پيدا كرده‌ است‌. چنان‌ كه‌ شنوندگان‌ روايت‌ در آن‌ دو جامعه‌ تاب‌ شنيدن‌ اصل‌ روايت‌ كه‌ پدري‌ دانسته‌ بر سينه‌ فرزند بنشيند و با دشنه‌ آن‌ را بشكافد، نداشته‌اند، ناچار روايت‌ در اين‌ دو جامعه‌ تغييراتي‌ در اين‌ جهت‌ يافته‌ است‌. در روند رسيدن‌ به‌ نتايج‌ نهايي‌ مقاله‌، دكتر خالقي‌ مطلق‌ به‌ ريخت‌هاي‌ ديگر روايت‌ در زبان‌هاي‌ ماندايي‌، ارمني‌، آسي‌، سوانتي‌، پشاوي‌ و ايمرتيني‌ نيز پرداخته‌ است‌ و مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ بسياري‌ از جنبه‌هاي‌ ممكن‌ براي‌ جستجو و پژوهش‌ در مورد اين‌ عنوان‌ در مقاله‌ منظور شده‌ است‌.

شاهنامه‌ و موضوع‌ نخستين‌ انسان‌

نخستين‌ انسان‌ در بندهشن‌ و ديگر متون‌ زردشتي‌، گيومرث‌ است‌ اما در شاهنامه‌ وي‌ نخستين‌ شاه‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد نه‌ نخستين‌ انسان‌. دكتر خالقي‌ مطلق‌ گيومرث‌ در شاهنامه‌ را آغازگر جامعه‌ و نه‌ آغازگر زندگي‌ مي‌داند. وي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ عده‌اي‌ معتقدند كه‌ تغيير گيومرث‌ از نخستين‌ انسان‌ به‌ نخستين‌ شاه‌ به‌ دليل‌ محظوراتي‌ بوده‌ است‌ كه‌ فردوسي‌ در دوران‌ اسلامي‌ در بيان‌ روايات‌ مربوط‌ به‌ آيين‌ زردشتي‌ داشته‌ است‌. اما نويسنده‌ براساس‌ دو بيت‌ از سه‌ بيت‌ باقي‌مانده‌ از شاهنامة‌ مسعودي‌ مروزي‌ كه‌ حاكي‌ از نخستين‌ شاه‌ بودن‌ گيومرث‌ است‌؛ با اين‌ فرضيه‌ مخالفت‌ مي‌كند. وي‌ معتقد است‌ كه‌ ابن‌مقفع‌ نيز افسانة‌ آفرينش‌ مزبور را از خداينامه‌ نزده‌ است‌، كه‌ برخي‌ گفته‌اند او نيز دچار چنين‌ محظوراتي‌ بوده‌؛ بلكه‌ اين‌ اختلاف‌ و اختلافات‌ بسيار ديگر در دستنويس‌هاي‌ مختلف‌ خداينامه‌ در همان‌ زمان‌ وجود داشته‌ است‌.

دكتر خالقي‌ در اين‌ مقالة‌ كوتاه‌ تلاش‌ مي‌كند تا ردي‌ از عقيدة‌ نخستين‌ انسان‌ در شاهنامه‌ بيابد و جالب‌ است‌ كه‌ با شواهد نسبتاً قانع‌كننده‌ به‌ شخصيت‌ سياوش‌ مي‌رسد. سياوش‌ چون‌ گيومرث‌ و جمشيد داراي‌ زيبايي‌ خارق‌العاده‌اي‌ است‌ كه‌ نشان‌ از فرّ خداوندي‌ دارد و نه‌ فرّ كياني‌. همان‌ فرّي‌ كه‌ گيومرث‌ و جمشيد نيز از آن‌ برخوردار بوده‌اند. از ديگر وجوه‌ اشتراك‌ سياوش‌ با جمشيد گيومرث‌ سياوش‌گرد است‌ كه‌ مانند نمونة‌ ورجمكرد و كنگ‌دژ، از بيماري‌ خالي‌ بوده‌ است‌.

خواب‌ سنگين‌ سياوش‌ و گيومرث‌ پيش‌ از يورش‌ مرگ‌، بي‌دفاعي‌ و يا تصميم‌ به‌ تسليم‌ در مقابل‌ دشمن‌ (افراسياب‌ و اهريمن‌) نيز از ديگر وجوه‌ اشتراك‌ آن‌ دو است‌. اما مهمتر از همه‌ اتفاقي‌ است‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ گيومرث‌ و سياوش‌ مي‌افتد. از مني‌ گيومرث‌ كه‌ بر خاك‌ مي‌ريزد، گياهي‌ مي‌رويد و زندگي‌ آغاز مي‌گردد و از خون‌ سياوش‌ نيز گياهي‌ مي‌رويد كه‌ خاصيت‌ درمان‌بخشي‌ دارد.

پاسداران‌ دژ پترا

اين‌ مقاله‌ كه‌ در واقع‌ شرح‌ حماسه‌اي‌ است‌ ناگفته‌، به‌ روايت‌ از پروكوپيوس‌، مورخ‌ بيزانسي‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ ميلادي‌ آمده‌ است‌. دكتر خالقي‌ مطلق‌ نخست‌ واقعة‌ تاريخي‌ گرفتن‌ شهر پترا در كرانة‌ درياي‌ سياه‌ (در چند كيلومتري‌ شمال‌ باطوم‌ امروزي‌) به‌ دست‌ خسرو اول‌ را نقل‌ مي‌كند و مي‌آورد كه‌ در دومين‌ بار كه‌ روميان‌ به‌ اين‌ شهر حمله‌ كردند چگونه‌ ايرانيان‌ تا آخرين‌ نفر، آگاهانه‌ جان‌ سپردند.

بگذريم‌ از مقايسة‌ زيبايي‌ كه‌ نويسنده‌ ميان‌ پروكوپيوس‌ و بيهقي‌ صورت‌ مي‌دهد ـ اين‌ مقايسه‌ در منتهاي‌ انصاف‌، جانبداري‌ پروكوپيوس‌ و بيهقي‌ را به‌ نقد مي‌كشد و البته‌ ارج‌ هر دو را نيز نگاه‌ مي‌دارد، چنانكه‌ وي‌ در مقاله‌اي‌ ديگر در همين‌ كتاب‌ از تاريخ‌ بيهقي‌ به‌ عنوان‌ «تنها شاهكار تاريخ‌نويسي‌ به‌ زبان‌ فارسي‌» ياد مي‌كند ـ نويسنده‌ واقعه‌ را با جزييات‌ آنچه‌ اتفاق‌ افتاده‌، محل‌ نبرد، شيوة‌ نبرد، ابزار نبرد و حتي‌ شخصيت‌هاي‌ نبرد شرح‌ مي‌دهد. گفتني‌ است‌ كه‌ دو كتاب‌ اول‌ از هشت‌ كتاب‌ پروكوپ‌ از گزارش‌ جنگ‌هاي‌ روم‌ به‌ فارسي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، اما بخشي‌ از داستان‌ پترا كه‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ جزييات‌ آن‌ را در اين‌ مقاله‌ آورده‌، در كتاب‌ چهارم‌ آمده‌ است‌ كه‌ به‌ هر حال‌ همة‌ داستان‌ از ترجمة‌ آلماني‌ اثر، توسط‌ نويسندة‌ مقاله‌ نقل‌ شده‌ است‌. پس‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ حماسة‌ بسيار زيبا و ناگفته‌ به‌ جز اين‌ مقاله‌ در جاي‌ ديگري‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ موجود نيست‌.

معرفي‌ قطعات‌ الحاقي‌ شاهنامه‌

معرفي‌ سه‌ قطعه‌ الحاقي‌ شاهنامه‌

اين‌ دو مقاله‌ همچنان‌ كه‌ از نامشان‌ برمي‌آيد به‌ قطعات‌ الحاقي‌ شاهنامه‌ پرداخته‌اند. در ابتداي‌ نخستين‌ مقاله‌، دكتر خالقي‌ مطلق‌ از چهار وظيفة‌ مصحح‌ در يك‌ تصحيح‌ انتقادي‌ نام‌ برده‌ است‌: «يكي‌ تصحيح‌ واژه‌ها از گشتگي‌ها، ديگر تصحيح‌ ترتيب‌ مصرع‌ها و بيت‌ها، سوم‌ افزودن‌ افتادگي‌هاي‌ دستنويس‌ اساس‌ تصحيح‌ و چهارم‌ افكندن‌ افزوده‌ها از متن‌.» (ص‌ 135 كتاب‌). سپس‌ وي‌ نخستين‌ و چهارمين‌ وظيفه‌ را دشوارتر و مهمتر دانسته‌ است‌.

در شرح‌ دشواري‌ كار مصحح‌، نويسنده‌ به‌ نكتة‌ تأسف‌آوري‌ اشاره‌ دارد. مي‌گويد: «بسياري‌ از ما چنان‌ تا سيب‌ آدم‌ در زير نفوذ شاهنامه‌هاي‌ سنتي‌ هستيم‌»، كه‌ به‌ راحتي‌ نمي‌توانيم‌ ادلة‌ مصحح‌ را در افزوده‌ خواندن‌ برخي‌ قسمت‌هاي‌ شاهنامه‌ حتي‌
گوش‌ دهيم‌. پيداست‌ كه‌ استاد تا چه‌ درجه‌ از اين‌ مسئله‌ در رنج‌ بوده‌اند. جايي‌ ديگر اشاره‌ دارند كه‌ بسياري‌ از ايرانيان‌ بر آنند كه‌ بهترين‌ چاپ‌ شاهنامه‌ آن‌ است‌ كه‌ سنگين‌وزن‌تر از چاپ‌هاي‌ ديگر باشد. حال‌ آنكه‌ خود بر اين‌ باور است‌ كه‌ يكي‌ از هنرهاي‌ فردوسي‌ ايجازگويي‌ اوست‌ و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ پس‌ از وي‌ به‌ ندرت‌ در ديگران‌ ديده‌ شده‌ است‌.

در مقالة‌ اول‌ هشت‌ روايت‌ و قطعه‌ و در مقالة‌ دوم‌ سه‌ قطعة‌ الحاقي‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌ و در اين‌ بررسي‌ گذشته‌ از دستنويس‌هاي‌ اساس‌ مصحح‌، دلايل‌ عقلي‌ و واژگاني‌ و ادبي‌ بسيار ارائه‌ شده‌ است‌ تا خواننده‌ قانع‌ شود كه‌ مثلاً آنچه‌ در ديباچة‌ شاهنامه‌ در قطعة‌ ستايش‌ مذهبي‌ از زبان‌ فردوسي‌ مي‌خوانده‌ است‌، بيت‌هاي‌ سخيفي‌ دارد كه‌ از آن‌ او نيستند و يا اينكه‌ روايت‌ «سده‌» در پادشاهي‌ هوشنگ‌ الحاقي‌ است‌. در بررسي‌ اين‌ روايت‌ نويسنده‌ به‌ نكتة‌ جالبي‌ توجه‌ داده‌ است‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ هر سخن‌ الحاقي‌ در شاهنامه‌ به‌ معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ اصل‌ سخن‌ نيز از اصالت‌ برخوردار نباشد. به‌ عبارت‌ ديگر ممكن‌ است‌ سخني‌ به‌ شاهنامه‌ افزوده‌ شده‌ باشد اما آن‌ سخن‌ خود اصيل‌ و كهن‌ باشد و تنها به‌ دلايلي‌ فردوسي‌ آن‌ را نسروده‌ است‌.

نفوذ بوستان‌ در برخي‌ از دستنويس‌هاي‌ شاهنامه‌

در اين‌ مقالة‌ سه‌ صفحه‌اي‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ با رجوع‌ به‌ دستنويس‌هاي‌ اساس‌ شاهنامه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ از دوبيتي‌ كه‌ سعدي‌ به‌ نقل‌ از فردوسي‌ در بوستان‌ آورده‌ است‌، بيت‌ دوم‌ از فردوسي‌ نيست‌:

ميازار موري‌ كه‌ دانه‌كش‌ است‌ كه‌ جان‌ دارد و جان‌ شيرين‌ خوش‌ است‌

سياه‌ اندرون‌ باشد و سنگدل‌ كه‌ خواهد كه‌ موري‌ شود تنگدل‌

نويسنده‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ ضبط‌ اصلي‌ بيت‌ در شاهنامه‌ به‌ شكل‌ زير بوده‌ است‌ و سعدي‌ در آن‌ تصرف‌ كرده‌ است‌:

مكش‌ موركي‌ را كه‌ روزي‌كش‌ است‌ كه‌ او نيز جان‌ دارد و جان‌ خوش‌ است‌

بار و آيين‌ آن‌ در ايران‌

اين‌ مقاله‌ مفصل‌ترين‌ مقالة‌ كتاب‌ است‌ و در آن‌ آيين‌ پذيرفته‌ شدن‌ اشخاص‌ نزد پادشاه‌ از زمان‌ هخامنشيان‌ تا عصر قاجار مورد پژوهش‌ قرار گرفته‌ است‌. دكتر خالقي‌ مطلق‌ آيين‌ مزبور را يكي‌ از مهمترين‌ آيين‌هاي‌ درباري‌ ايران‌ و استمرار آن‌ در طول‌ تاريخ‌ را نشانه‌اي‌ از پيوستگي‌ فرهنگ‌ كشور مي‌داند. مقاله‌ كتابنامه‌اي‌ شامل‌ 81 عنوان‌ كتاب‌ دارد و علاوه‌ بر آن‌ 314 يادداشت‌ و ارجاع‌ در متن‌ مقاله‌ آمده‌ است‌.

نويسنده‌ با هخامنشيان‌ آغاز كرده‌ و ضمن‌ شرح‌ دقيق‌ و موشكافانه‌اي‌ كه‌ از صحنه‌هاي‌ بار در سنگ‌نگاشته‌هاي‌ اين‌ عصر آورده‌، اطلاعات‌ تازه‌اي‌ در جزييات‌ سنگ‌نگاشته‌ها به‌ خواننده‌ ارائه‌ مي‌دهد. بارخواه‌ مي‌بايست‌ نكاتي‌ را در حضور پادشاه‌ رعايت‌ كند: به‌ رسم‌ زمين‌بوسي‌ خود را به‌ خاك‌ افكند، بيش‌ از حد معين‌ به‌ پادشاه‌ نزديك‌ نشود، پيش‌ از پادشاه‌ سخن‌ نگويد و هنگام‌ سخن‌ گفتن‌ دست‌ خود را جلوي‌ دهان‌ بگيرد. نويسنده‌ ضمن‌ اينكه‌ تأكيد دارد كه‌ برخي‌ جزييات‌ آيين‌ بار از دربارهاي‌ آشور و مصر به‌ عاريت‌ گرفته‌ شده‌ بودند، در مقايسة‌ محتوايي‌ آيين‌ بار در ايران‌ با كشورهاي‌ مزبور به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسد كه‌ پادشاه‌ ايران‌ برخلاف‌ شاه‌ خداي‌گونة‌ مصري‌ و سلطان‌ مستبد و ستمگر آشوري‌، پادشاهي‌ است‌ كه‌ آخرين‌ اميد بارخواه‌ براي‌ اجراي‌ عدالت‌ محسوب‌ مي‌شود. در فرهنگ‌ ايران‌ باستان‌، دستيابي‌ آسان‌ بارخواهان‌ به‌ پادشاه‌ از امتيازات‌ و وظايف‌ پادشاه‌ بوده‌ است‌. از اين‌ جهت‌ بارخواهي‌ در ايران‌ معادل‌ دادخواهي‌ بوده‌ و اگرچه‌ نويسنده‌ آگاه‌ است‌ كه‌ حضور اشخاصي‌ چون‌ رئيس‌ بار يا هزاربد ميان‌ بارخواه‌ و پادشاه‌ مي‌توانسته‌ باريافتن‌ را با كارشكني‌ مواجه‌ كند، اما وي‌ در طول‌ مقاله‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ عصر، عدالت‌پروري‌ و توجه‌ به‌ رابطة‌ مستقيم‌ ميان‌ پادشاه‌ و رعيت‌، بزرگ‌ انگاشته‌ مي‌شده‌ و به‌ نوعي‌ سزاواري‌ (واژة‌ زيبايي‌ كه‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ در برابر مشروعيت‌ پيشنهاد مي‌كند) پادشاه‌ را تضمين‌ مي‌كرده‌ است‌. به‌ اين‌ دليل‌ در آن‌ عصر راه‌هاي‌ بسياري‌ براي‌ باز بودن‌ اين‌ رابطه‌ انديشيده‌ مي‌شده‌ است‌.

مسئلة‌ زود به‌ زود به‌ بار نشستن‌ پادشاهان‌ در ايران‌ باستان‌ در مقاله‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ و نويسنده‌ آن‌ را از معيارهاي‌ دادخواهي‌ يك‌ پادشاه‌ در چشم‌ مردم‌ دانسته‌ است‌. اشاراتي‌ كه‌ نويسنده‌ گاه‌گاه‌ به‌ شاهنامه‌ دارد، گذشته‌ از اينكه‌ خواندن‌ مقاله‌ را شيرين‌تر مي‌كند، نشان‌دهندة‌ اهميت‌ بار در تاريخ‌ بس‌ قديم‌تر نيز هست‌. براي‌ نمونه‌ در اين‌ مورد آمده‌ است‌ كه‌ در زمان‌ كيخسرو «وقتي‌ پادشاه‌ چند هفته‌اي‌ به‌ بار نمي‌نشيند، بزرگان‌ كشور او را همنشين‌ با ديو مي‌پندارند.» (ص‌ 207 كتاب‌).

در بار بر نامداران‌ ببست‌ همانا كه‌ با ديو دارد نشست‌

در دورة‌ اسلامي‌ نيز آيين‌ بار رواج‌ دارد. از نكات‌ خواندني‌ بار در عصر عباسيان‌، بارخواهي‌ عضدالدوله‌ نزد خليفه‌ است‌ كه‌ در آن‌ بار مهم‌ مي‌بايست‌ هم‌ حرمت‌ خليفه‌ نگاه‌ داشته‌ شود و هم‌ قدرت‌ و صلابت‌ عضدالدوله‌. دكتر خالقي‌ مطلق‌ آورده‌ است‌ كه‌ توافق‌ شد كه‌ دو پرده‌ كشيده‌ شود، يكي‌ ميان‌ خليفه‌ و عضدالدوله‌ ــ تا مراسم‌ باريابي‌ صورت‌ گيرد و ظاهر خلافت‌ حفظ‌ شود ــ و يكي‌ ميان‌ عضدالدوله‌ و ديگران‌، تا پس‌ از مراسم‌ برداشته‌ شود و به‌ پادشاهي‌ عضدالدوله‌ لطمه‌اي‌ نخورد.

نويسنده‌ در شرح‌ آيين‌ بار در سلسله‌هاي‌ ايراني‌ و ترك‌ و مغول‌ پس‌ از اسلام‌ به‌ نكاتي‌ زنده‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ براي‌ نمونه‌ روي‌ كار آمدن‌ طغرل‌ خواندني‌ است‌ كه‌ وقتي‌ امام‌ نيشابور ابوالعلا صاعد وي‌ را نصيحت‌ مي‌كند كه‌ با مردم‌ به‌ داد رفتار كند، وي‌ در پاسخ‌ مي‌گويد: «پذيرفتم‌ كه‌ بدانچه‌ گفته‌ كار كنم‌ و ما مردمان‌ نو و غريبيم‌، رسم‌هاي‌ تازيكان‌ ] يعني‌ ايرانيان‌ و غيرتركان‌ [  ندانيم‌.» (ص‌ 224 كتاب‌). همانجا نويسنده‌ از نفوذ و فرهنگ‌ ايراني‌ در اين‌ فاتحان‌ رنگارنگ‌ سخن‌ مي‌گويد و جمله‌اي‌ تلخ‌ دارد كه‌ از عمق‌ آنچه‌ بر ايران‌ گذشته‌ است‌، خبر مي‌دهد: «ديري‌ نگذشت‌ كه‌ فرهنگي‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ از امويان‌، عباسيان‌، و از سبكتكين‌، مسعود ساخته‌ بود، پس‌ از آن‌ نيز از چنگيز، غازان‌ و خدابنده‌، و از تيمور، شاهرخ‌ و بايسنقر ساخت‌؛ از طغرل‌ “نو و غريب‌” نيز ملكشاه‌ و سنجر كرد، هرچند بر سر اين‌ سوداي‌ هزار ساله‌، ماية‌ خويش‌ را نيز خورد.» (ص‌ 224 كتاب‌).

ببر بيان‌ (رويين‌تني‌ و گونه‌هاي‌ آن‌)

اين‌ مقالة‌ بلند نخست‌ به‌ مسئلة‌ رويين‌تني‌ در افسانه‌ها و حماسه‌هاي‌ مردم‌ جهان‌ مي‌پردازد و سپس‌ رويين‌تني‌ را در اساطير ايراني‌ و حماسة‌ ملي‌، شاهنامه‌، پي‌ مي‌گيرد كه‌ سبب‌ و شيوة‌ رويين‌تني‌ هريك‌ از اين‌ رويين‌تنان‌ خواندني‌ است‌. در اين‌ ميان‌ عقايد خرافي‌ ايرانيان‌ و ملل‌ ديگر نيز هست‌ كه‌ در آنها به‌ نوعي‌ اعتقاد به‌ زخم‌ناپذيري‌ وجود دارد از جمله‌ دانستن‌ ورد، همراه‌ داشتن‌ دعا، نظرقرباني‌، پنجة‌ گرگ‌ و دود كردن‌ اسفند. نكتة‌ جالب‌ در مورد رويين‌تنان‌ آن‌ است‌ كه‌ همة‌ آنها به‌ گونه‌اي‌ زخم‌پذيرند. گويي‌ چنان‌ كه‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ آورده‌ است‌: «هميشه‌ دري‌ براي‌ درون‌ شدن‌ به‌ مرگ‌ بازگذاشته‌اند تا ميان‌ آرزوي‌ رويين‌تني‌ و واقعيت‌ مرگ‌ ارتباطي‌ ايجاد كنند.» (ص‌ 295 كتاب‌).

پس‌ از اين‌ مقدمه‌ مقاله‌ وارد اصل‌ موضوع‌ مي‌شود و آن‌ جامة‌ زخم‌ناپذير رستم‌ به‌ نام‌ ببر بيان‌ يا پلنگينه‌ است‌. مطابق‌ شاهنامه‌ هيچ‌ سلاحي‌ به‌ آن‌ كارگر نيست‌. نويسنده‌ با رجوع‌ به‌ افسانه‌ها و داستان‌ ببر بيان‌ كه‌ در برخي‌ نسخه‌هاي‌ شاهنامه‌ آمده‌ و وي‌ آن‌ را الحاقي‌ مي‌داند؛ همچنين‌ با مطابقت‌ با داستاني‌ ايراني‌ كه‌ در ميان‌ ماندايي‌ها كشف‌ شده‌ است‌، آورده‌ است‌ كه‌ رستم‌ در كودكي‌، احتمالاً دوازده‌ سالگي‌ اژدهايي‌ را مي‌كشد و از پوست‌ آن‌ اژدهاست‌ كه‌ جامة‌ ببر بيان‌ وي‌ تهيه‌ مي‌گردد. در نتيجه‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ جانوري‌ كه‌ جامة‌ رستم‌ از پوست‌ آن‌ تهيه‌ شده‌ نه‌ ببر است‌، نه‌ پلنگ‌ و يوزپلنگ‌ و نه‌ بَبر، چنان‌ كه‌ گفته‌اند، بلكه‌ اژدهاست‌.

يكي‌ از نكات‌ بسيار مهم‌ مقاله‌ ارتباط‌ اژدهاكشي‌ و مسئلة‌ سزاواري‌ يا مشروعيت‌ شاه‌ و پهلوان‌ است‌. دكتر خالقي‌ مطلق‌ بر آن‌ است‌ كه‌ داستان‌ اژدهاكشي‌ اسكندر نيز كه‌ در شاهنامه‌ آمده‌ است‌ نشاني‌ از مشروعيت‌يابي‌ يك‌ بيگانه‌ است‌. چه‌ ايرانيان‌ كه‌ نمي‌خواستند پادشاهي‌ يك‌ بيگانه‌ را در تاريخ‌ خود بپذيرند، براي‌ اثبات‌ سزاواري‌ او به‌ شاهي‌ ايران‌، اعمالي‌ از جمله‌ اژدهاكشي‌ را به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌اند. همچنان‌ مي‌بينيم‌ كه‌ بهرام‌ چوبين‌ نيز به‌ دنبال‌ سزاواري‌ و مشروعيت‌، سهم‌ خود را از اژدهاكشي‌ در افسانة‌ منتسب‌ به‌ خود دريافت‌ مي‌دارد.

دستنويس‌ شاهنامه‌ (فلورانس‌)

اين‌ مقاله‌ پس‌ از انتشار نخستين‌ دفتر شاهنامه‌ نوشته‌ شده‌ و در آن‌ مهمترين‌ دستنويس‌ اساس‌ تصحيح‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌، يعني‌ دستنويس‌ فلورانس‌، نسبتاً به‌ تفصيل‌ معرفي‌ شده‌ است‌. در مقدمة‌ مقاله‌ نويسنده‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ چهل‌ و پنج‌ نسخة‌ شاهنامه‌ را طي‌ مقاله‌اي‌ معرفي‌ نموده‌ و به‌ چاپ‌ رسانده‌ و اظهار اميدواري‌ نموده‌ است‌ كه‌ در آغاز دفتر «يادداشت‌هاي‌ شاهنامه‌»، آن‌ مقاله‌ همراه‌ مقالة‌ معرفي‌ دستنويس‌ فلورانس‌ بيايد. دوستداران‌ شاهنامه‌ در ايران‌ سالهاست‌ در انتظار چاپ‌ «يادداشت‌هاي‌ شاهنامه‌» در داخل‌ ايران‌ هستند.

دستنويس‌ فلورانس‌ كه‌ به‌ كتابخانة‌ ملي‌ شهر فلورانس‌ در ايتاليا تعلق‌ دارد، در اصل‌ در دو مجلد كتابت‌ شده‌ بوده‌ است‌ اما متأسفانه‌ مجلد دوم‌ آن‌ از دست‌ رفته‌ است‌ و مجلد باقيمانده‌ تنها شامل‌ نيمة‌ نخستين‌ شاهنامه‌ (تا پايان‌ پادشاهي‌ كيخسرو) است‌. كتابت‌ اين‌ مجلد تاريخ‌ 614 هجري‌ را دارد كه‌ فعلاً كهن‌ترين‌ دستنويس‌ موجود شاهنامه‌ است‌.

سرگذشت‌ زبان‌ فارسي‌

مطابق‌ گفتة‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ در اين‌ مقاله‌ در زمان‌ هخامنشيان‌ به‌ دلايلي‌ هنوز زمان‌ مناسب‌ براي‌ به‌ وجود آمدن‌ يك‌ زبان‌ رسمي‌ در كشور فرا نرسيده‌ بوده‌ است‌. زبان‌ پارسي‌ باستان‌ كه‌ از زمان‌ داريوش‌ از گفتار به‌ نوشتار درآمد نيز نتوانست‌ يك‌ زبان‌ گفتاري‌ همه‌گير شود. مردم‌ ايران‌ در اين‌ زمان‌ به‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ زبان‌ ايران‌ باستان‌ سخن‌ مي‌گفتند و اين‌ شاخه‌ها هنوز چندان‌ به‌ يكديگر نزديك‌ بودند كه‌ نيازي‌ به‌ داشتن‌ يك‌ زبان‌ فراگير محسوس‌ نبود. اما به‌ تدريج‌ با افزوني‌ همبستگي‌ ميان‌ تيره‌هاي‌ ايران‌، نياز به‌ وجود زباني‌ رسمي‌ ضروري‌ شد.

نويسنده‌ با استناد به‌ بخشي‌ از سخن‌ ابن‌مقفع‌ (سال‌ 139 هجري‌) دربارة‌ تقسيم‌بندي‌ زبان‌ فارسي‌ و همچنين‌ مقايسة‌ زبان‌ها و گويش‌هاي‌ رايج‌ در ايران‌ باستان‌ به‌ نتايج‌ زير مي‌رسد:

1. پارسي‌ باستان‌ يك‌ زبان‌ نوشتاري‌ ادبي‌ و كهن‌ بود.

2. زبان‌ گفتار پايتخت‌ هخامنشي‌، صورت‌ ساده‌ شده‌اي‌ از همان‌ زبان‌ ادبي‌ و كهن‌ كتيبه‌هاي‌ هخامنشي‌ بود.

3. زبان‌هاي‌ پهلويگ‌ (پهلوي‌ پارتي‌) و پارسيگ‌ (پهلوي‌ ساساني‌) به‌ ترتيب‌ زبان‌هاي‌ نوشتاري‌ در زمان‌ اشكانيان‌ و ساسانيان‌ بوده‌اند. زبان‌ دري‌ با اين‌ دو زبان‌ خويشاوندي‌ نزديكي‌ داشته‌ است‌.

4. «دستور بسيار ساده‌ و كاملاً با قاعده‌ و يادنشين‌ و در عين‌ حال‌ پرتوان‌ اين‌ زبان‌  ] زبان‌ دري‌ [ … آن‌ را در شمار ساده‌ترين‌ زبان‌هاي‌ جهان‌ ساخته‌ است‌.» (ص‌ 386 كتاب‌)

5. بعد از سقوط‌ ساسانيان‌ زبان‌ نوشتار همچنان‌ زبان‌ پارسيگ‌ (پهلوي‌ ساساني‌) بود.

6. در دهه‌هاي‌ نخستين‌ هجري‌ ميان‌ زبان‌ پهلوي‌ و عربي‌ مبارزه‌اي‌ اساسي‌ درگرفت‌ كه‌ ابتدا زبان‌ عربي‌ به‌ دليل‌ انبوه‌ ترجمه‌هاي‌ ايرانيان‌ به‌ آن‌ زبان‌، پيش‌ افتاد، به‌ويژه‌ كه‌ خط‌ عربي‌ با همة‌ نواقصش‌ بهتر از خط‌ پهلوي‌ بود؛ اما در ميانة‌ سدة‌ سوم‌ هجري‌ با روي‌ كار آمدن‌ دولت‌ يعقوب‌ صفاري‌، دري‌، كه‌ پيش‌ از اين‌ زبان‌ درگاه‌ ساسانيان‌ بود، رسماً زبان‌ نوشتار شد.

7. خط‌ دري‌ از عربي‌ گرفته‌ شد و نامش‌ به‌ پارسي‌ بدل‌ يافت‌.

8. با روي‌ كار آمدن‌ سامانيان‌، نام‌ دري‌ كه‌ زماني‌ به‌ زبان‌ درگاه‌ ساسانيان‌ اطلاق‌ مي‌شد، اينك‌ به‌ زبان‌ درگاه‌ سامانيان‌ يعني‌ زبان‌ مردم‌ خراسان‌ تبديل‌ شد و در مقابل‌، نام‌ فارسي‌ (معرب‌ پارسي‌) به‌ زبان‌ ديگر جاها داده‌ شد، به‌ويژه‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فارسي‌ خراسان‌ يا همان‌ دري‌، با گويش‌هاي‌ محلي‌ آميخته‌ شده‌ و تفاوت‌هايي‌ با فارسي‌ يافته‌ بود.

9. پس‌ در دورة‌ فردوسي‌ زبان‌ فارسي‌ داراي‌ دو سبك‌ بود، يك‌ سبك‌ آثاري‌ كه‌ داراي‌ واژه‌هاي‌ گويش‌ خراساني‌ با فراواني‌ بيشتر بود و به‌ آن‌ دري‌ يا پارسي‌ دري‌ مي‌گفتند، ديگر سبك‌ آثاري‌ كه‌ به‌ پارسيگ‌ و پهلويگ‌ و به‌ زبان‌ استاندارد كشور نزديك‌ بود. شاهنامه‌ از نمونه‌ اين‌ دومين‌ سبك‌ است‌ كه‌ در آن‌ سادگي‌ و رواني‌ ويژگي‌ مهمي‌ محسوب‌ مي‌شود.

رسم‌ خط‌ شاهنامه‌

دكتر خالقي‌ مطلق‌ اصلاح‌ گاه‌ به‌ گاه‌ رسم‌ خط‌ را در تمام‌ خط‌هاي‌ جهان‌، از آنجا كه‌ هيچ‌ خطي‌ صورت‌ تلفظ‌ را دقيق‌ و آسان‌ به‌ دست‌ نمي‌دهد؛ ضروري‌ مي‌بيند. خط‌ عربي‌ نيز كه‌ اساساً براي‌ زبان‌ عربي‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و فاقد واج‌هايي‌ در زبان‌ فارسي‌ است‌ و از سوي‌ ديگر داراي‌ واج‌هايي‌ است‌ كه‌ در زبان‌ فارسي‌ نيست‌؛ ناگزير به‌ عنوان‌ خط‌ فارسي‌ نياز به‌ اصلاح‌ دارد.

نويسنده‌ معتقد است‌ كه‌ به‌ دليل‌ ويژگي‌هاي‌ خط‌ فارسي‌ و عدم‌ تطابق‌ كامل‌ آن‌ با قواعد زبان‌، به‌ جاي‌ يك‌ رسم‌ خط‌ همگاني‌، رسوم‌ خط‌ وجود دارند كه‌ اغلب‌ سليقه‌اي‌ نيز هستند.

در مورد شاهنامه‌ رسم‌ خط‌ بايد در راستاي‌ رسيدن‌ به‌ دو هدف‌ آسان‌تر خواندن‌ و دريافت‌ سريع‌تر باشد. استاد در اين‌ مورد پيشنهادهاي‌ جالب‌ و عملي‌اي‌ براي‌ رسم‌ خط‌ شاهنامه‌ داده‌اند كه‌ اگرچه‌ تا حدودي‌ رسم‌ خط‌ شاهنامه‌ را با يك‌ رسم‌ خط‌ فرضي‌ يكسان‌ براي‌ خط‌ فارسي‌ متفاوت‌ مي‌نمايد، اما كهن‌ بودن‌ زبان‌ شاهنامه‌ (كه‌ منجر به‌ جدا نوشتن‌ بسياري‌ از واژه‌هاي‌ مركب‌ آن‌ مي‌شود) و شعر بودن‌ آن‌ را در نظر مي‌گيرد. اين‌ پژوهش‌ همچنين‌ با استفاده‌ از رسم‌ خط‌ دستنويس‌هاي‌ اساس‌ دكتر خالقي‌ مطلق‌ دنبال‌ مي‌شود.

سپس‌ مسئلة‌ نقطه‌گذاري‌ يا چنان‌ كه‌ نويسنده‌ پيشنهاد مي‌كند نشانه‌هاي‌ جمله‌ در چاپ‌ شاهنامه‌ مطرح‌ مي‌شود و ضرورت‌هاي‌ زبان‌ شعري‌ در اعمال‌ اين‌ نشانه‌ها مورد بررسي‌ قرار مي‌گيرد.

بخارا 74، بهمن و اسفند 1388