قلم رنجه/ بهاء الدین خرمشاهی

اين نوشته را با نام خدا و استمداد از توفيق او آغاز مى‏كنم. امروز جمعه اول آبان‏ماه 1388 است. سلسله‏جنبان اين سلسله مقالات، دوست دانشمند ديرينم جناب على دهباشى است، كه اگر امتحان كرده باشيد، نفوذ كلام ناخودآگاهى دارد. او با آنكه از هيچ جا حقوق نمى‏گيرد، بر گردن بسيارى از اصحاب قلم و هنر و فرهنگ «حقوق» فراموشى‏ناپذير دارد. قهرمان تدوين جشن‏نامه و يادنامه است. با مجموعه‏اى از بهترين مقالات، از برجسته‏ترين فرهيختگان امروز، يادگارنامه‏اى براى اين دوستدار دعاگو، در دو مجلد مفصّل به نام شاخه‏هاى شوق، تدوين كرده كه آقاى مهندس بهرام فياضى آن را به وجه احسن از سوى انتشارات قطره در سال 1387 منتشر ساخته است. در اينجا سپاس قلبى خود را از اين دو بزرگوار و دوست دانشورم جناب محمد گلبن و دوست فرزانه ديگرم دكتر عبدالمنان خجندى كه در معرفى و ارزيابى آن در همين نشريه بخارا «قلم رنجه» فرموده‏اند عرضه مى‏دارم.

از راست : بهاء الدین خرمشاهی، علی دهباشی و دکتر علی رامین، مهر ماه 1388 ـ عکس از عیلرضا دین محمدی

سابقه ارادت و دوستى من با آقاى دهباشى به حدود سى سال پيش مى‏رسد. سپس كه سردبير كِلك شد به گمانم چيزهايى از همين قلم و قماش در آنجا به طبع رسانده باشد. سپس‏تر كِلك به راه ديگر و نوگرايى رفت و ايشان به جمع و تدوين همين نشريه كه در دست داريد پرداخت. از اين بابت يك دوبيتى دوستانه براى ايشان سروده بودم، از اين قرار :

چو كِلك راه دگر رفت و نوگرا گرديد

على دهباشى عازم بخارا شد

تمام اهل قلم نيز از پى‏اش رفتند

بدين مناسبت ارگان بى بخارا شد

از زمان سرودن و طبع روايت اول اين قطعه بيش از ده سال مى‏گذرد. نشان به آن نشانى كه بعضى از اعزه دوستان و اصحاب كِلك، گويى قبول نداشتند كه طنز از موارد عفو است، از اين رو اعتراض‏هايى به دهباشى عزيز كه هيچ گناهى نداشت، و آماج اين شوخى قلمى واقع شده بود، روا داشتند كه روا نبود. از سوى ديگر به كِلك كوچكترين خدشه‏اى از خدنگ اين طنز وارد نشده بود. در اينجا بود كه پى بردم كه صبورى و سعه صدر از صفات اصلى آقاى دهباشى است، كه تازه سه چهار رباعى تحت عنوان «سر به سر با دهباشى» هم سروده و در يكى از مجموعه مقالاتم چاپ كرده‏ام. بنده اصرارى براى تكرار سيّئات خود ندارم، اما مى‏دانم كه عده قريب به اتفاق خوانندگان كنجكاو شده‏اند كه آن سربه‏سرگذاريها چه بوده است؟ بنده به جان شما، «زيان كسان از پى سود خويش» نمى‏جويم. بارى معلوم شد كه اصرار بيشتر از اين نمى‏شود، پس از آن چهار رباعى دو تاى آخرش را كه همه در كتاب چشم‏ها را بايد شست، و شايد هم شماره‏اى از شماره‏هاى پيشين بخارا چاپ شده است، در اينجا مى‏آورم:

دعوت چو نمود هم شما را – ما را

تير سخنش شد آشكارا كارا

با سر به سويش دويده نادانستم‏

آيد به سرم از اين بخارا خارا

گفتم به رفيق خويش در بوك شاپى‏

تا چند پى نسخه‏اى از توپ كاپى‏

پاچند كسان دانه و چاپند جهان‏

اما تو هنوز جزوه‏ها مى‏چاپى‏

تاريخ اين زبان درازى‏هاى ناشى از كوتاهى عقل شهريور 1379 است. از اهل طنز، به‏ويژه دوستداران بخارا و سردبيرش، انتظار مى‏رود ياوه‏گويى‏هاى مرا، با ياوه‏گويى‏هاى بهترى پاسخ دهند، تا به قول معروف نقايص آن تكميل شود.

دکتر غلامحسین ساعدی، سردبیر نشریۀ الفبا ـ عکس از مریم زندی

اما چه شد كه بنده پرنويس بازنشسته، راضى شدم كه گرفتار «سلسله موى دوست حلقه دام بلاست» بشوم. آغاز داستان به همين آسانى بود كه در حدود دو هفته پيش آقاى دهباشى ناپرهيزى كرده و به من افتخار دادند و به منزل ما «قدم رنجه» كردند. به پيشنهاد ايشان «قلم رنجه» از همينجا آغاز شد. گفتند چهار نفر از اهل قلم در بخارا سلسله‏نويسى مى‏كنند و چهار ستون را اداره مى‏كنند، تو هم «ستون پنجم» شو. نازِ بيجا نكردم و پذيرفتم. سپس درباره اسم اين مقالات بحث كرديم، من «قلم رنجه» را كه  سوءسابقه‏اى داشت، پيشنهاد كردم كه با حُسن استقبال ايشان مواجه شد.

اما بايد توضيحى درباره اين عنوان بدهم. بنده در حدود بيست سال پيش در پايان پيشگفتار بر چاپ سوم حافظ نامه، چنين آورده‏ام: «در اينجا سخن را با تشكّر از صاحبدلانى كه “قلم رنجه” فرموده‏اند و يادداشت‏هاى ارجمندى براى درج در مستدرك در اختيار نويسنده نهاده‏اند… به پايان مى‏برم…» تهران، خردادماه 1368. از سوى ديگر پنج – شش سال پيش، يا قدرى پيشتر، يكى از فضلاى برجسته معاصر، در يكى از روزنامه‏هاى صبح تهران، ستونى با همين نام باز كردند كه نه هر روزه، بل گهگاه در ذيل اين عنوان مطالب ارزشمندى «به لفظ اندك و معناى بسيار» مى‏نوشتند، و به گمانم هنوز هم بعيد نيست كه بنويسند.

حال اگر شما به جاى من بوديد چه كار مى‏كرديد؟ مخصوصاً با توجه به اينكه ايشان هيچ اشاره‏اى به سابقه كاربرد آن نكرده‏اند. گويا آن نوشته بنده را در پيشگفتار چاپ سوم حافظ نامه خوانده‏اند، و سپس فراموش كرده‏اند، و بعدها، يعنى بعد از 10 – 14 سال، ناخودآگاه آن تركيب را براى سلسله مقالات خود برگرفته‏اند. يك احتمال، با درصد پايين هم وجود دارد و آن اينكه آن دوست نويسنده، توارداً به صرافت اين تركيب افتاده باشد.

شايد اين‏همه توضيح لازم نباشد، ولى اين جزو وسواس‏هاى نگارنده است كه هر  چيز را حتى اگر ممكن باشد يك لطيفه يا پيامك، يا واژه نوساخته و اصطلاح را با ذكر سندى ياد مى‏كند. مثلاً همواره در بحث از معادل‏هاى خوب، در جمع دوستان، هنگام اقتضاى بحث و وقت، مى‏گفتم: «همه‏پرسى» را در معناى رفراندوم، جناب داريوش آشورى پيش‏نهاده است. يا همين طور «روادارى» را در برابر تولرانس / تالرنس. تا اينكه خود آقاى آشورى در يك نوبت كه ذكر خير واژگان نوساخته و ذوق سليم ايشان در اين باره مى‏رفت، براى بنده و جمع دوستان توضيح دادند كه اول بار در بيش از شصت سال پيش شادروان سليمان حييم واژه «روادارى» را در برابر آن كلمه انگليسى در فرهنگش به كار برده است. البته حييم هم از آنجا كه اديب و ادب‏پژوه و شاعر و شعردان و شعرخوان بوده آن را از كاربرد «فعلى»اش كه هم در «مثنوى» مولوى و هم «گلستان» و «بوستان» سعدى سابقه دارد، برگرفته و با اندك تغيير، به صورت دستورمند، به اين شكل عرضه داشته است. سعدى گفته است: به نيم بيضه كه سلطان ستم روا دارد / زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ (گلستان).

نرم‏افزار درج 3 هم يك مورد كاربرد «روادارى» به صورت فعل = تو روا مى‏دارى، از سلمان ساوجى نقل كرده است. البته باز هم مطمئن نمى‏توان شد كه در ادب كهن، «روادارى» به صورت حاصل مصدر، همان‏گونه كه سليمان حييم به كار برده، به كار نرفته باشد.

بارى، آقاى دهباشى مرا تشويق مى‏كردند كه خوب است اين مقالات قلم رنجه، چند موضوعى و متنوع باشد، بنده هم از خدا خواسته استقبال كردم. حاصل آنكه در اين نوشته‏ها انتظار اينكه حتى يك مقاله را به يك موضوع اختصاص بدهم نداشته باشيد. در همين شماره اول استعداد پراكنده‏گويى و پاشان‏نويسى مرا ملاحظه مى‏كنيد. ايشان نمونه‏اى از عناوين موضوعاتى را كه قرار است درباره آنها و نظاير آنها بنويسم يادداشت كردند، كه عيناً يا با اندكى ويرايش مى‏آورم:

1. درباره نشريه الفبا كه شادروان دكتر غلامحسين ساعدى در سال 1352 تأسيس كرد، و چون وزارت فرهنگ و هنر آن زمان و اداره نگارش معروفش به ايشان اجازه نشريه نمى‏داد، آن را با نام كتاب الفبا، به صورت كتاب ادوارى يا نشريه گاهگاهى / گاهنامه تدوين مى‏كرد كه از سوى مؤسسه انتشارات اميركبير منتشر مى‏شد، و كامران فانى و من جزو ياران و همكاران اصلى آن بوديم.

2. نمونه‏هايى از «كژتابى‏هاى زبان» كه آن را گزاره به گزاره و مقاله به مقاله جمعاً تا سى مقاله نوشته‏ام كه سپس به صورت كتاب منتشر شده است.

3. چند تا از «كوتاهه»ها. كوتاهه را براى كلمات كوتاه، و اگر ممكن باشد پرمعنى و خوش معنى انتخاب كرده‏ام و رفته رفته در چند سال اخير، احتمالاً به 400 تا 500 جمله يا پاراگراف بالغ شده است.

4. آرزوى سلامت و ذكر خير دانش و اخلاق پنج تن از استادانم كه بحمدالله حيات طيّبه آنان ادامه دارد كه عبارتند از دكتر مهدى محقق، و همسر فرزانه‏شان بانو دكتر نوشافرين انصارى، جناب ايرج افشار، و مهربانوى بزرگ كتابدارى ايران در چهل سال اخير، سركار خانم پوراندخت سلطانى. همچنين دكتر سيف‏الدين نجم‏آبادى، كه همه اين استادان، استاد آقاى كامران فانى هم بوده‏اند. و استاد ديگرم آقاى دكتر عبدالحسين ابراهيمى دينانى، كه در معيّت آقاى سيامك عاقلى و فرزند ارشدم هاتف، در محضر ايشان طرح مشكلات و اشكالات فلسفى مى‏كنيم و ايشان شرح و مشكل‏گشايى مى‏كنند. اين بحث همراه با ذكر خيرى از بيش از ده استاد ديگر كه به رحمت الهى رفته‏اند و به رضوان و رستگارى پيوسته‏اند، خواهد بود.

5. معرفى دفتر تلفن جديدم كه بيش از چهار هزار اسم دارد (شبيه دفتر تلفن آقاى دهباشى) و دفتر جديد كه اسامى را از دفتر فرسوده قديم به آن منتقل مى‏كنم، به همت دوست دانشمندم آقاى مسعود كريمى، مدير نشر ناهيد و از همياران نشر نيلوفر و «دوستان» است كه اين عزيزان بيش از بيست كتاب از آثار مرا، از جمله ترجمه قرآن كريم در چهار قطع، منتشر كرده‏اند. دفتر پر برگ جديد كه صحافى محكمى هم دارد در دست تحرير و تكميل است. و بيان فرق آن با دفترهاى ديگر، و نقل زندگينامه شادروان استاد سيد جلال‏الدين آشتيانى – به عنوان نمونه اعلى‏ – از آن دفتر.

6. سفرگريزى بيمارگونه بنده، و دلايلش و از دست دادن دهها بورس و فرصت مطالعاتى و شعر و سخن‏هايى در اين باب.

7. دعوت شدنم اخيراً (در بيستم مهرماه 1388) به شيراز و انتخاب شدنم از سوى مركز حافظشناسى و ستاد برگزارى ياد روز حافظ، براى دريافت نشان درجه يك علمى حافظ پژوهى. و سپس شعرى كه در اين باب گفته‏ام، و دو غزل قديمى‏ام درباره حافظ. يا اگر در ميان كاغذجاتم پيدا كنم شعرى كه در حدود يك دهه پيش به مناسبت انتخاب شدنم به عنوان نخستين شهروند افتخارى شيراز، سروده‏ام و فعلاً فقط مطلع آن را به ياد دارم: خبر رسيد كه من شهروند شيرازم / سزاست ساز سرورى كنم سراندازم.

8. فرهنگ – دانشنامه انگليسى – فارسى‏اى كه هفت سال تمام بر سر آن كار كرده‏ام و به نيمه رسيده و حروفنگارى و نمونه‏خوانى شده و نمونه سفيد و فلاپى سه هزار صفحه از آن موجود است، چه شد و چه خواهد شد؟

9. كتابيارى، و اهميت آن در نشر و معرفى كتاب‏هاى جديدالانتشار.

10. همچنان يادى از بزرگان، به‏ويژه استاد علاّمه، حضرت آقاى دكتر مهدوى دامغانى، كه سايه‏اش ساليان سال بر سر فرهنگ ما گسترده باد.

11. عكس احتمالاً منحصر به فرد از ميرزا غلامرضا خطاط شگفتى‏آفرين، همراه با نوشته‏اى در معرفى او.

12. درباره رونمايى يا چهره‏گشايى كتاب، رسمى كه اخيراً در ايران رواج و رونق پيدا كرده است.

13. معرفى كتاب‏هاى جديدالانتشار چه از خودم، چه از ديگران.

14. نقل بعضى از شعرهايم، با بيان شأن نزول آنها – اگر داشته باشد.

15. چه چيزهايى در دست نگارش دارم، و احتمالاً نقلِ بخشى از آنها.

رسيديم به صفحه آخر (= دهم) دستنويس، بر روى كاغذهاى آ – چار خطدار، كه قرارمان با آقاى دهباشى همين بود كه حتى‏المقدور نوشته‏هاى قلم رنجه هر يك در حدود ده صفحه دستنويس باشد كه به تقريب پنج تا شش صفحه چاپى در بخارا خواهد شد. ملاحظه مى‏فرماييد كه نام اين سلسله مقالات را مى‏توان گذاشت: يادداشت‏هاى [يك‏] قزوينى [ديگر].

يا از آنجا كه مطالب كاملاً كشكولى است و بنده هم با شيخ بهايى، همنام هستم كه او هم مشهورترين اثرش كشكول اوست، لذا مى‏توان به تعبير ديگر نام اين مقالات را گذاشت: كجكول شيخ بهاءالدين.

گويا تنها چيزى كه كم نداريم، نام است. اما انصافاً غافل نشويد از مديريت فرهنگى و خط دهى آقاى دهباشى كه مهربانانه مرا كه سلاحى حتى از قبيل «ناز» – ندارم خلع سلاح كرد و به قول بچه‏هاى امروز: پيچاند و نسخه مرا پيچيد. بهتر است در پايان هر بخش، زمان و مكان را هم ياد كنم. تنها تكه و نكته «تاريخى» مقاله‏هاى من، گويا همين است. با درود و بدرود.

تحرير شد در غُرّه ماه آبان سنه 1388 شمسى / موافق با 4 ذيقعده 1430 ق. در عاصمه طهران، در شهرك غرب، از قراء غربيه؛ در منزل شخصى.

بخارا 73-72، مهر و دی 1388