در طول راه/ سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی

– پيرِ ماه و سال هستم‏

پيرِ يارِ بى‏وفا نَه‏

عمر مى‏رود به تلخى‏

پير مى‏شوم، چرا نه؟

– پير مى‏شوى؟ چه بهتر!

زود مى‏رسى به مقصد

غير ازين به ماحصل، هيچ‏

بيش ازين به ماجرا، نه.

– هان، چه‏گونه مقصد است اين؟

مرگ؟ پس تولّدم چيست؟

آمديم تا بميريم؟!

اين حماقت است يا نه؟

– زاد و مرگ ما دو نقطه‏ست‏

در دو سوى طول يك خط

هر چه هست طول خطّ است‏

ابتدا و انتها نه‏

در ميان اين دو نقطه‏

مى‏زنى قدم به اجبار

در چنين عبورِ ناچار

اختيار و اقتضا نه.

– نه، قبولِ خاطرم نيست‏

مى‏توان شكست خط را

مى‏توان مخالفت كرد

با همين كلام : با «نه!»

زادِ ما به جبر اگر بود

مرگِ ما به اختيار است :

زهر، برق، رگ‏زدن، دار…

هست در توانِ ما، نه؟

– نه! به طول خط نظر كن :

راهْ سنگ‏لاخِ سختى‏ست‏

صاف مى‏شود، وليكن‏

جز به ضربِ گام‏ها نه‏

گر به راه پا گذارى‏

از تو بس نشانه ماند

كاهلان و بى‏غمان را

مرگ مى‏برد، تو را نه‏

گر ز راه باز مانى‏

هر كه پرسد از نشانت‏

عابرِ پس از تو گويد :

«هيچ ، هيچ ! كو؟ كجا؟ نه!»

بخارا 73-27 ، مهر ـ دی 1388