رفت آنکه رفت و … / رودکی

اى آن كه غمگنى و سزاوارى‏

وندر نهان سرشك همى بارى‏

از بهر آن كجا ببرم نامش‏

ترسم ز بخت انده و دشوارى‏

رفت آن كه رفت و آمد آنك آمد

بود آنچه بود، خيره چه غم دارى؟!

هموار كرد خواهى گيتى را؟

گيتى است، كى پذيرد هموارى؟

مُستى مكن كه نشنود او مُستى‏

زارى مكن كه نشنود او زارى‏

شو تا قيامت آيد زارى كن‏

كى رفته را به زارى باز آرى؟

آزار بيش بينى زين گردون‏

گر تو به هر بهانه بيازارى‏

گويى گماشته‏ست بلايى او

بر هر كه تو دل برو بگمارى‏

ابرى پديد نى و، كسوفى نى‏

بگرفت ماه و گشت جهان تارى‏

فرمان كنى و يا نكنى، ترسم‏

بر خويشتن ظفر ندهى بارى‏

تا بشكنى سپاه غمان بر دل‏

آن به كه مى بيارى و بگسارى‏

اندر بلاى سخت پديد آرند

فضل و بزرگمردى و سالارى‏

* * *

آى دريغا كه خردمند را

باشد فرزند و، خردمند نى‏

ورچه ادب دارد و دانش پدر

حاصل ميراث به فرزند نى‏

بوى جوى موليان آيد همى‏

ياد يار مهربان آيد همى‏

ريگ آموى و درشتى راه او

زير پايم پرنيان آيد همى‏

آب جيحون از نشاط روى دوست‏

خنگ ما را تا ميان آيد همى‏

اى بخارا، شادباش و دير زى‏

ميرزى تو شادمان آيد همى‏

مير ماه است و، بخارا آسمان‏

ماه سوى آسمان آيد همى‏

مير سرو است و، بخارا بوستان‏

سرو سوى بوستان آيد همى‏

آفرين و مدح سود آيد همى‏

گر به گنج اندر زيان آيد همى‏

* * *

بخارا 73-27 ، مهر ـ دی 1388