گوشۀ امن/ هوشنگ دولت آبادی

موجوداتى كه در پهنه زندگى با رقابت شديد همنوعانشان روبه‏رو هستند، براى خودشان محدوده امنى به‏وجود مى‏آورند كه شرايط ابتدايى زندگى را برايشان فراهم كند. ابعاد اين «وطن» به نسبت نيازهاى صاحب آن از چند سانتى‏متر مربع براى ماهى‏هاى كوچك سواحل مرجانى تا چندين ده هكتار براى گربه‏سانان يا خرس‏هاى شمالى تفاوت مى‏كند. اما در اين محدوده‏ها، خواه كوچك باشند و خواه بزرگ، فقط يك اصل حكمفرماست و آن اينست كه هيچ بيگانه متجاوزى را نبايد به آن راه داد و اگر ضرورت پيش بيايد، بايد براى حفظ آن تا سرحد مرگ كوشيد چون با از دست رفتن محدوده ادامه زندگى بسيار دشوار مى‏شود. اهميت فضاى امن براى زيستن و پايدارى نسل به اندازه‏ايست كه طبيعت نگاهدارى از آن را به عهده غريزه‏اى بسيار نيرومند گذاشته است كه مى‏تواند غريزه‏هاى ديگر را بى‏اثر كند و تمام نيروى يك موجود را براى دفاع در برابر متجاوزان بسيج نمايد. حاصل اين تجهيز آنست كه صاحب محدوده در بيشتر موارد بر بيگانه مزاحم پيروز مى‏شود چون شكست دادن موجودى كه بر ترس غلبه كند و از سر جان براى دفاع از خانه‏اش برخيزد، كار آسانى نيست…

براساس شواهدى كه هست، نياكان ما هم از همان ابتداى پيدايش با رقابت و تجاوز روبه‏رو بوده‏اند و به همين علت به صورت موجودات محدوده‏اى پرورش يافته‏اند و بعد از گذشتن هزاره‏ها، هنوز اين غريزه عامل بسيار مؤثرى در رفتار انسان‏هاست. ما نه‏تنها براى حفظ مايملك خودمان تلاش مى‏كنيم، بلكه هر وقت خطرى بزرگترين و گرامى‏ترين محدوده ممكن يعنى وطنمان را تهديد كند، براى مقابله با متجاوز از بذل جانمان دريغ نداريم. هر قومى در اين زمينه حماسه‏هاى غرورآفرينى از جانفشانى قهرمانانش دارد و ما ايرانيان هم با افتخار و ستايش از آرش كمانگير ياد مى‏كنيم كه جانش را به همراه تير در چله كمان گذاشت تا خاك وطنش را تا آنجا  كه مى‏تواند گسترش دهد و در همين گذشته نزديك هم شاهد دلاورانى بوديم كه پا روى ميدان مين مى‏گذاشتند تا راه را براى پيشروى همرزمانشان ايمن كنند. اين رفتارها نمونه‏هاى قابل ستايشى از تظاهر غريزه حفظ محدوده هستند و البته بسيار بجاست كه انسان براى رسيدن به چنين مقصد والايى از فداكردن جانش نهراسد چون اگر ما امروز وطنى داريم، آن را مديون كسانى هستيم كه در راه حفظ آن فداكارى كرده‏اند. اما در سوى ديگر طيف محدوده‏طلبى، همين غريزه موجب رفتارى مى‏شود كه چيزى غير از توحش نيست. مثلاً ما انسان‏هاى متمدن محدوده آهنى كوچكى داريم كه بر چهار چرخ استوار است و به علت آنكه روزگارى خاصيت تحرك داشته، «خودرو» ناميده مى‏شده است. البته اين اسم اكنون كاملاً بى‏مسمى است و ماشين در حقيقت قفس بى‏حركتى است كه مردم روزى چند ساعت خودشان را براى رياضت ناخواسته در آن محبوس مى‏كنند. اما به هر حالت، اين اتاقك يك محدوده تلقى مى‏شود كه اگر ديگران بيش از حد به آن نزديك شوند، مسير ناموجود آن را سد كنند و يا خداى ناكرده موجب بروز تصادفى ناچيز بشوند و خراشى بر آن وارد بياورند، خون صاحب محدوده به جوش مى‏آيد و رفتارى مى‏كند كه نه تناسبى با اهميت واقعه دارد و نه شايسته شأن آدمى است.

مشاهده دو نتيجه كاملاً متضاد از بروز آثار يك غريزه واحد اين سؤال را پيش مى‏آورد كه آيا اين غريزه پرقدرت واقعاً مفيد است و آن را بايد يكى از شاهكارهاى عالم خلقت دانست يا آنكه مانند طوفان و سيل و زلزله، فقط نوعى تجربه نافرجام از سوى طبيعت است كه عوارض زيانبار آن بر جاى مانده. براى يافتن جواب اين پرسش اول بايد ببينيم غريزه‏ها چگونه و به چه منظور پديد آمده‏اند. در طى تكامل جانداران، اهميت انجام درست و به موقع بعضى از عمل‏هاى حياتى براى ادامه زندگى و بقاى نسل به اندازه‏اى بوده است كه طبيعت آنها را از حيطه اختيار موجودات بيرون آورده و به دست مراكز خودكار مغز سپرده است تا در مواقع ضرورى به طور خودجوش و «غريزى» انجام شوند. از اينكه غريزه حفظ محدوده از چه زمانى به صورت يك بازيگر اصلى در عرصه  حيات ظاهر شده اطلاع دقيقى در دست نيست، اما رفتار ناشى از اين غريزه در حشرات و ماهى‏ها مشاهده مى‏شود و به اين ترتيب بايد قبول كرد كه غريزه محدوده‏طلبى چندين ده ميليون سال قدمت دارد و همين دليل قاطعى براى مفيد بودن آنست چون در طبيعت تنها معيار براى باقى ماندن، مفيد بودن است و به طور معمول تا چيزى براى ادامه حيات فايده نداشته باشد، باقى نمى‏ماند. با اين همه بايد به اين نكته توجه داشت گاهى تغيير شرايط زندگى از مسير كُند طبيعت پيشى مى‏گيرد و بعضى رفتارها كه در شرايطى مفيد بوده‏اند، بى‏فايده و حتى گاهى زيان‏بار مى‏شوند.

دکتر هوشنگ دولت آبادی

تا آنجا كه به موضوع بحث در مورد فايده‏ها و زيان‏هاى غريزه دفاع از محدوده مربوط مى‏شود، بايد اين اصل را بپذيريم كه مادر طبيعت، با همه مهربانى نظم و ترتيب و قواعد خودش را دارد كه به خاطر رفتار پرتهاجم انسان‏ها نسبت به هم آن را تغيير نمى‏دهد و حتى اگر روزگارى ضرورت تغيير يا تعديل يك غريزه را تشخيص بدهد، معلوم نيست چقدر وقت طول خواهد كشيد تا چنين تحولى تحقق پيدا كند چون ما زمان را با سال و سده و هزاره مى‏شماريم و طبيعت با ده‏ها و صدها ميليون سال و تازه اگر به فرض محال روزى انسان‏ها اين غريزه را از دست بدهند، تضمينى وجود ندارد كه اگر مردم بيمى از واكنش همنوعانشان نداشته باشند، باز حريم ديگران را محترم بشمارند. نويسنده اين سطور با وجود خوشبينى بيمارگونه‏اى كه دارد، نمى‏تواند قبول كند كه اخلاق و خرد مى‏تواند بر آزمندى بشر پيروز شوند و به همين دليل ترجيح مى‏دهد طبيعت را همين گونه كه هست، بپذيرد…

اين واقعيت را نمى‏شود ناديده گرفت كه بسيارى از ويژگى‏هاى ستودنى انسان و از جمله پيوندى كه در درون جوامع بشرى وجود دارد، به گونه‏اى با غريزه محدوده‏خواهى مرتبط هستند. مثلاً ما مردم ايران زمين با شنيدن نام البرز قلبمان مى‏تپد. اما سلسله جبال آند برايمان فقط يك رشته طولانى از سنگ‏هاى بر روى هم انباشته شده است در حالى كه ساكنان اطراف آن جبال درست عكس اين احساس را دارند و البته اين تفاوت بى‏سبب نيست، چون قله‏هاى بلند از ديرباز براى مردمى كه در اطرافشان زندگى مى‏كرده‏اند، به صورت قبله‏گاه و نماد بزرگى جلوه‏گر مى‏شده‏اند و به اين ترتيب تعجبى ندارد كه همه ما براى كوهى كه در محدوده خودمانست، مقام خاصى قائل شويم و درست همين احساس مشترك، يعنى عزيز داشتن آنچه مخصوص ما و در محدوده ماست، موجب مى‏شود كه مردم يك سرزمين به هم «تعلق» داشته باشند و علاقه به وطن آنها را به هم پيوند بدهد… حال اگر قبول كنيم كه جوامع انسانى براى «با هم بودن» به غريزه محدوده‏طلبى نياز دارند، بايد دنبال راه‏حلى بگرديم كه ضررهاى اين غريزه را از بين ببرد و يا به يك حداقل قابل تحمل برساند و بديهى‏ست كه قبل از هر كار بايد از خودمان بپرسيم كه غريزه محدوده‏طلبى چرا در زندگى بشر پيدا شد و چه پيش آمد كه لااقل در مواردى به راه خطا رفت؟

اولين انسان‏ها مثل جانداران ديگر نيازهاى بسيار محدودى داشتند كه يك قطعه زمين با وسعت و شرايط طبيعى مناسب مى‏توانست به آسانى آنها را تأمين كند. زندگى بشر در دامان طبيعت جريان داشت و طبيعت آنقدر سخى بود كه حتى به كار بردن كلمه «نياز» بايد نوعى ناسپاسى به حساب بيايد چون همه چيز به حد وفور وجود داشت و از نياز در مواردى مى‏توان سخن گفت كه كمبودى وجود داشته باشد. در آن روزگار مردان با هياهوى بسيار شكار مى‏كردند و زن‏ها بدون تظاهر با جمع‏آورى دانه‏هاى گياهى قسمت اعظم غذاى خانواده را تهيه مى‏كردند. بچه‏ها در محيط امن بزرگ مى‏شدند و راه و رسم زندگى را از بزرگترها و گاهى هم از طبيعت مى‏آموختند. به اين ترتيب آسايش خاطر براى همه فراهم بود و در آن فراوانى نعمت اين دغدغه از ذهن كسى نمى‏گذشت كه بايد براى حفظ وضع موجود كوششى كرد و يا در غم آينده بود…

درست معلوم نيست كه اين عصر طلايى چقدر طول كشيده، اما مسلم است كه با افزايش تعداد انسان‏ها، رقابت و خشونت جاى آرامش را گرفته است و تل استخوان‏هاى خورد شده انسان در غارها نشان مى‏دهد كه بشر در پهنه رقابت، از بكار بردن ابزار كشنده براى از بين بردن وحشيانه همنوعانش روگردان نبوده است و ما آدم‏هاى امروزى لااقل در خلف بودن خودمان نبايد ترديد داشته باشيم!

از جزئيات آنچه در آن روزگار اتفاق افتاده اطلاعى در دست نيست، اما آثار باقى مانده نشان مى‏دهند كه در دوره‏اى از زندگى بشر انسان‏هايى پيدا شده‏اند كه به قلمرو ديگران چشم طمع دوخته‏اند و با تكيه بر زور بازو سعى كرده‏اند آنها را از مأمن خود برانند. در برابر اين تجاوزها، آن گروه از مردم كه در معرض خطر قرار گرفته بودند، به دفاع از محدوده خودشان پرداختند و رفته رفته غريزه ابتدايى دفاع از محدوده كه در دوران فراوانى نيازى به بروز نداشت، بر رفتار آنها حاكم شد. پاى نهادن اين غريزه به عرصه رقابت در بسيارى موارد توازن نيروها را برهم زد و همان‏گونه كه در ابتداى اين نوشته ذكر شد، بسيارى از مدافعان موفق شدند به كمك «غيرت» بر مهاجمان نيرومندتر از خود پيروز شوند، اما طبعاً عده‏اى هم شكست خوردند و مجبور به بردگى يا ترك وطن شدند و شايد تحت تأثير همين اجبار، نياكان ما از موطن اوليه خودشان در افريقا بيرون آمدند و با سرعت كم اما گام‏هاى استوار در طى چند ده هزار سال قسمت اعظم كره خاكى را آباد و مسكون ساختند. جا به جا شدن گروهى مردم بعد از اين موج نخستين ادامه يافت و آن گونه كه تاريخ نشان مى‏دهد، رنج‏هاى بسيارى به بار آورد. اما با همه اين سختى‏ها، مهاجرت در طى زمان به صورت گزينه قابل قبولى براى فرار از ناملايمات واقعى يا خيالى وطن درآمده است و به‏خصوص در دهه‏هاى اخير به ابعادى رسيده كه اگر ما دوران خودمان را عصر آوارگى بشر بناميم، گزافه نگفته‏ايم. البته طبيعت اين هنر را دارد كه هر شوره‏زارى را به گلستان تبديل كند، اما آنچه «ادبيات مهاجرت» ناميده مى‏شود، در حال حاضر فقط شرح رنج‏هاست و لااقل از رفتار ايرانيان هجرت كرده چنين برمى‏آيد كه آنها با وجود رسيدن به آسمان‏هاى افتخار در اقاليم غربت، دلشان را با خودشان نبرده‏اند و عشقشان را به وطن حفظ كرده‏اند…

بعد از اين مقدمه اجازه بدهيد نگاهى به شرايط كنونى بيندازيم: انسان زمان ما موجودى است كه غريزه طبيعى دفاع از محدوده را به حد كمال حفظ كرده است و هر گونه تجاوزى به حريمش موجب مى‏شود كه خونش به جوش بيايد، رگ‏هاى گردنش متورم شوند، موهاى بدنش برپا بايستند و تمام نيرويش براى مقابله با مهاجم واقعى يا متصور بسيج شود. اما اين نيرو كاملاً به بيراهه مى‏رود چون ديگر محدوده قابل دفاعى باقى نمانده است! در ابتداى اين نوشته به عرض رسيد كه محدوده محيط امنى است كه بتوان در درون آن نيازهاى ابتدايى زندگى را مرتفع ساخت، اما در طى زمان اين احتياج‏ها آنقدر زياد و متنوع شده‏اند كه حتى در يك محدوده، به وسعت يك اقليم، برآوردنشان بدون كمك ديگران ميسر نيست. ما بايد غذا و پوشاكمان را از فروشگاه‏ها خريدارى كنيم و بچه‏هايمان را براى تعليم به دست ديگران بسپاريم. تأمين آب و برق و سوخت مورد نيازمان به عهده سازمان‏هاى دولتى است و در بسيارى موارد حتى مالك ابتدايى‏ترين محدوده يعنى خانه خودمان نيستيم و اين فقط نمونه‏اى از خروار است… «محدوده» امن عصر طلايى حالا به هزارها محدوده مشترك با ديگران تبديل شده است كه نه با فاصله از هم و نه حتى در كنار هم، بلكه گاهى در درون هم قرار دارند. تعداد صاحب محدوده‏هايى كه ما براى ادامه زندگى به رعايت و همكارى آنها نيازمنديم، لااقل به اندازه اسم‏هايى است كه ما در زبان مادرى خودمان با پيشوند «هم -» ساخته‏ايم، همسر، همسايه، هم‏محله‏اى، همكار، همدرس، همكيش، همدرد، همراه، هم‏رأى، هموطن، همنوع و «هم -»هاى بسيار ديگر. ما براى كسانى كه با اين اسامى ناميده مى‏شوند، حقوق خاصى مانند حق همخونى، حق همسرى، حق همسايگى و حق هموطنى قائليم و به اين انديشه دل بسته‏ايم كه آنها هم اين حقوق را رعايت كنند، اما آيا اين آرزو هميشه تحقق مى‏يابد؟ علاوه بر اين ما، شايد بى‏آنكه بدانيم، نام محدوده خودمان را «حريم» گذاشته‏ايم تا همگان بدانند كه توقع حفظ حرمت داريم، اما آيا اين تدبير از تجاوز به حريم مردم كاسته است و آيا آن گوشه امنى كه داشتن آن شرط لازم براى آسوده زيستن آدمى است، فراهم آمده؟

البته بايد انصاف را رعايت كرد و گفت كه انسان‏ها با وجود ناكامى‏ها هرگز از تلاش براى مقابله با مشكلات باز نايستاده‏اند. و از جمله براى اينكه از تجاوز ديگران به حريم خودشان جلوگيرى كنند، اول قوانين اخلاق را وضع كردند و به تدريج بر استحكام آنها افزودند. بعد ساختار طبقاتى جامعه ابداع شد كه نوعى دفاع مشترك را در برابر تجاوز ميسر مى‏ساخت. اندكى بيش از سه هزار سال پيش در دره هندو كه يكى از گاهواره‏هاى تفكر بشرى است، اين طبقه‏بندى اجتماعى تا آخرين حد ممكن تكميل شد و در عين حال رسوخ اعتقاد به تناسخ، مردم را به اين فكر انداخت كه در حيات بعد از مرگ جاى ظالم و مظلوم عوض مى‏شود و اين باور در جلوگيرى از تجاوز به حقوق ديگران بسيار مؤثر بود.

اندكى بعد از تحولات مذهبى و اجتماعى هند، در دو كانون فكرى ديگر دنياى كهن يعنى ايران و چين تقديرپرستى رواج يافت. پيروان اين آيين عقيده داشتند كه خداى تقدير بر همه رويدادهاى عالم سلطه كامل دارد. آنچه از ازل در دفتر سرنوشت ثبت شده است، بدون كوچكترين تغييرى رخ مى‏دهد و از ابتدا تا انتهاى عالم، بدون خواسته تقدير نه چيزى مقدر است و نه مقدور. با اين نحوه تفكر، مقام انسان به پايين‏ترين مرتبه ممكن نزول مى‏كند چون گرانبهاترين گوهرهاى وجودش يعنى خرد و آزادى انديشه هيچ فضا و مجالى براى بروز نمى‏يابند و آدمى قبول مى‏كند كه در صحنه هستى فقط «سهم» دارد، نه «حق». اما در اين تاريكى، انسان ديگر دغدغه حفظ محدوده‏اش را ندارد چون مى‏داند كه در مقابل مشيّت تقدير كارى از دستش برنمى‏آيد و طبعاً تجاوز ديگران را هم به صورت غصب حق خودش تلقى نمى‏كند چون مى‏داند كه اصولاً حقى ندارد. به مقابله با زورگويان هم برنمى‏خيزد چون باور دارد كه متجاوز هم فقط راهى را طى مى‏كند كه تقدير، به عنوان تنها راه، پيش پايش گذاشته است…

هزار سال بعد از ظهور تقديرپرستى، به بركت رحمت بى‏كران خداوند، در طول چند سده اديان الهى به بشر ارزانى شدند تا انسان‏هاى با ايمان راه را از چاه تشخيص بدهند و به رستگارى برسند و آنها كه از فرمان پروردگار سر باز مى‏زنند و فقط به دنيا و فقط به دنيا دل مى‏سپارند، به عذاب ابدى دچار شوند. دين‏هاى الهى هر كدام فرمان‏ها و امر و نهى‏هاى قاطع خودشان را دارند و از جمله هر گونه تجاوز به حريم ديگران و به خصوص همكيشان را گناهى بزرگ مى‏شمارند. مسلماً اگر اين دستورها اجرا مى‏شدند، ظلم و تجاوز از جوامع بشرى رخت برمى‏بست. اما متأسفانه اين گونه كه در عمل ديده مى‏شود استوارى اعتقاد دينى در همه دل‏ها به يك اندازه نيست و نتيجه اين سرپيچى پنهان يا آشكار تداوم ستم در همه جاى دنيا و از جمله در ميان مردمى است كه مدعى اطاعت از اوامر پروردگار هستند…

با توجه به آنچه گذشت، اگر نگاهى به اطرافمان بيندازيم به اين نتيجه ناخوشايند مى‏رسيم كه بشر با وجود تلاش‏هاى چند هزار ساله هنوز به گوشه امنى كه مى‏خواسته دسترسى پيدا نكرده است، اما بى‏آنكه محدوده‏اى داشته باشد، دستخوش سركشى‏هاى زيانبار غريزه نيرومندى است كه مى‏خواهد، به هر قيمت هست، اين محدوده خيالى را حفظ نمايد! ناكام ماندن كوشش ما در اين راه به اين دليل است كه تصور مى‏كنيم مى‏شود از اين فضاى عظيم و تودرتو با ديوارها و دروازه‏هاى بى‏شمارش با خشونت دفاع كرد، در حالى كه در دنياى كنونى براى زنده ماندن و آسوده زيستن راهى جز تشريك مساعى با ديگران وجود ندارد. راه نجات از بن‏بست پرمخاطره كنونى اينست كه ما به جاى ستيزه‏جويى در مرزهاى مشتركمان با خلق روزگار سعى كنيم با خلوص نيت حريم ديگران را محترم بشماريم. موفقيت در اين راه در گروى ايجاد اعتماد كامل در ميان مردم است. البته گذشتن از منافع فردى و رعايت حقوق ديگران مستلزم دگرگونى بنيادى در نحوه تفكر انسان‏هاست و آسان به دست نمى‏آيد، اما سخت يا آسان، اين تنها راه حل ممكن است و اگر روزى تحقق پيدا كند، غريزه پرخاشجوى حفظ محدوده بى‏اثر مى‏شود، چون موجبى براى برانگيختن آن باقى نمى‏ماند

بخارا 71، خرداد ـ شهریور 1388