شبی با گلن گولد/ جان مک گریوی/ترجمه گلبرگ برزین

صحنه :   تاريك است.

در تاريكى صداى فراموش نشدنى پيانو به گوش ما مى‏رسد. نور به تدريج روى شبح كه پشت پيانو خميده بيشتر مى‏شود. شبح آغاز آرياى وارياسيون‏هاى گلدبرگ باخ را مى‏نوازد. وقتى آريا به پايان مى‏رسد چراغ‏ها روشن مى‏شوند:

صحنه : استوديوى گلن گولد. استوديو پر است از وسايل فنى، دك كاست، آمپلى فاير، دستگاه پخش ويديو، ميكروفن، تلويزيون، تلى از روزنامه‏هاى نيويورك تايمز، مجله‏هاى موسيقى مانند هاى فيدليتى، پيانو كوارترلى و غيره.

گلن گولد پنجاه ساله وارد مى‏شود، با كت زمستانى، كلاه، دستكش، شال گردن، عينك تيره و روكفشى‏هاى لاستيكى، در حالى كه كيف و نوارهاى كاست، نت موسيقى، و… به دست دارد. رو به تماشاگران مى‏كند.

گ گ :    آيا سرودهاى مذهبى را به ياد داريد و موعظه‏گرى كه آخرين دعايش را با اين جمله به پايان مى‏برد «خداوندا، صلحى را بر ما ارزانى فرما كه زمين از اعطاى آن عاجز است؟» من مدام خواب مى‏بينم كه در بالاى همه چيز هستم و به پايين مى‏نگرم، مردم را از ارتفاع بلندى مى‏بينم… به نظرم مى‏رسد مراسم ختم خود را تماشا مى‏كنم. اين هم فكرى است. جالب نيست بدانيد چه كسانى در آنجا حضور خواهند داشت؟

گلن همه چيز را روى مبل مى‏اندازد و در استوديو مى‏چرخد و تكه‏هاى مختلف لباس را اين طرف و آن طرف پرت مى‏كند. راديو را روشن مى‏كند؛ انتهاى فوگى از باخ به گوش ما مى‏رسد.

آ ان ان :    آنچه شنيديد اجرايى بود از گلن گولد پيانيست كانادايى از فوگ شماره 9 باخ، كلاويه خوش آوا، دفتر دوم. امروز گلن گولد پنجاه سالگى خود را جشن گرفته است. او كودكى اعجوبه بود كه استعداد درخشان‏اش از طريق رسانه‏هاى مختلف به گوش جهانيان رسيد. او علاوه بر اينكه يكى از بزرگ‏ترين پيانيست‏هاى جهان بود، منقد، مقاله‏نويس، مستندساز راديو و آهنگسازى نابغه نيز بود. ولى آنچه به واقع ذهن جهانيان را در مورد گلن گولد برانگيخت، كنار كشيدن ناگهانى او از صحنه بود. نه سال پس از ضبط وارياسيون‏هاى گلدبرگ باخ در سال 1955 كه او را به قله‏هاى رفيع تحسين و ارج رساند، گلن گولد تصميم گرفت كه ديگر هرگز برنامه زنده اجرا نكند. در طى اين بيست و هفت سال او استعداد خود را وقف ضبط در استوديو و شمار بسيارى برنامه‏هاى راديويى و تلويزيونى كرده است. به‏رغم گوشه‏نشينى و شايعه بيمارى، گولد اندكى پيش وارياسيون‏هاى گلدبرگ باخ كه او را اوج شهرت رساند، از نو اجرا و ضبط كرده است. در طول پخش برنامه راديويى گلن شتاب‏زده و خشمگين در دفترچه‏اى مى‏نويسد. دفترچه را بر روى ميز كار پرت مى‏كند و مى‏خندد. راديو را خاموش مى‏كند، به داخل حمام مى‏رود، صداى باز شدن شير آب، با يك ليوان پر برمى‏گردد. در كيف خود به دنبال قرص مى‏گردد، چند عدد در دهان مى‏گذارد، به سوى تلفن مى‏رود و پيغام‏گير را روشن مى‏كند.

پيغام اول :    گلن، سلام. من جسى هستم. تولدت مبارك.

پيغام دوم :    آقاى گولد، شما من رو نمى‏شناسيد اما من يكى از دوستداران پروپاقرص شما هستم. من امروز عصر به تورونتو ميام. اميدوارم اجازه بديد خدمت برسم تا حضورتون بگم كه شما چه مفهومى در زندگى من داشته‏ايد.

پيغام سوم :    گلن، پدر هستم، پسرم تولدت مبارك، از طرف من و خانم دابسن.

گلن بر روى يكى از صندلى‏هاى راحتى نشسته و در حالى كه به پيغام‏ها گوش مى‏دهد، نيويورك تايمز را مى‏خواند. پايان پيغام‏ها. گوشى را برمى‏دارد و شماره مى‏گيرد.

گ گ :    جسى، سلام، (گوش مى‏دهد) مرسى (گوش مى‏دهد) اين نوشته اد رُتشتاين رو تو نيويورك تايمز ديدى؟ (گوش مى‏دهد) نه! ديگه با من چه كرده. (گلن از روى روزنامه مى‏خواند:) اجراى قديمى پرشور و پر هياهوست و قدرت و آزادگى آن را مى‏ستايد، اين اجرا فى‏نفسه شعف كمترى برمى‏انگيزد، ولى در عمق خود تأثيرگذارتر، روان‏تر و اغواگرتر مى‏باشد. (گلن سرمست خنده كوچكى مى‏كند)

گ گ :    اوهوم. انديشه عميق آريا، تنوع شكوهمند آغاز قطعه‏ها در وارياسيون پانزدهم، ماهيت مستقل و شفاف اپيك بيست و پنجم، زلالى نيمه ترسناك قسمت‏هاى استادانه – همه و همه «گلدبرگى» را مى‏آفريند كه در عين هيجان، استراحتى آرام است. (گلن نيويورك تايمز را كنار مى‏گذارد. سرمست از خوشى)

گ گ :    راستش، هيچ روزنامه‏نگارى تا به حال با چنين ادراكى مقاله‏اش را ننوشته، اد رُتشتاين كاملاً اونچه براى من مهم است را فهميده، خيلى خوبه بالاخره آدم رو بفهمن… (گوشى به دست گوش مى‏دهد و مى‏خندد(

گ گ :   فكر نمى‏كنم ديگه كار بهتر از اين بتونم ارائه كنم – به هر صورت كه من پيانو رو كنار مى‏گذارم – از اين به بعد روى نوشتن و رهبرى تمركز مى‏كنم. (گوش مى‏دهد،) گمان مى‏كنم دنيا به اندازه كافى از گلن گولدِ پيانيست شنيده. (مى‏خندد)

گ گ :    خداحافظ جسى.

(گلن مى‏چرخد، به جلوى صحنه مى‏آيد و رو به تماشاچيان مى‏كند)

گ گ :   مايلم از اين فرصت استفاده كنم تا از بعضى افسانه‏ها كه درباره من شايع شده رفع ابهام كنم. شايد ضمناً چند تا قصه جديد هم بسازم. من اعجوبه نبودم، اصلاً هم فكر نمى‏كنم آدم عجيب و غريبى هستم؛ راستش من خيلى رمانتيكم. ميگن من با حيوانات راحت‏تر كنار ميام تا با آدم‏ها. فلسفه من در زندگى اين است كه «در پايان هر سپيدى يك شب سيه است». يكى از همين روزها خود زندگينامه‏ام را خواهم نوشت، كه بدون ترديد همه‏اش قصه خواهد بود. به نظر من خوشبختى يعنى گذراندن دويست و پنجاه روز از سال در استوديوى ضبط.

گلن به سوى پيانو مى‏رود، منصرف مى‏شود، نوار كاست را از كيفش درمى‏آورد، به سوى دك كاست مى‏رود، نوار را در آن قرار مى‏دهد. شروع آرياى گلدبرگ را مى‏شنويم. دكمه دك را فشار مى‏دهد تا نوار جلو برود، دوباره پلى را فشار مى‏دهد. گلن چوب رهبرى را برمى‏دارد و در حالى كه به اين اجرا گوش فرا مى‏دهد زمزمه و رهبرى مى‏كند. در همان لحظه كه وارياسيون به پايان مى‏رسد، تلفن زنگ مى‏زند. گلن مى‏گذارد تا پيغام‏گير به راه بيفتد. مى‏شنويم:

صدا   گلن سلام، من برونو هستم از پاريس زنگ مى‏زنم.

گ گ    سلام برونو، ضبط ديجيتال محشره، نوار مادر رو دارم گوش مى‏دم، چه پيشرفت عالى‏اى است در تكنولوژى. همه چيزش رو دوست دارم. (گوش مى‏دهد) راست ميگى، ضبط قبلى خيلى بهتر بود. (گوش مى‏دهد) تمام اين قضيه، چقدر طول كشيد، دو ماه، اصلاً يك نقطه عطفى بوده و واقعاً بگم بهترين روزهاى عمرم بوده. (گوش مى‏دهد – رضايت‏مندانه مى‏خندد) راستى، نيويورك تايمز، امروز رو حتماً بگير يه مقاله عالى از اد رُتشتاين داره – انگار كه خودم نوشته باشم (مى‏خندد). خداحافظ، هفته ديگه حرف مى‏زنيم (گوشى را مى‏گذارد)

گلن به سوى دك باز مى‏گردد، پِلى را فشار مى‏دهد، وارياسيون دوم گلدبرگ را مى‏شنويم. همين‏طور كه گلن گوش فرا مى‏دهد، سرمست رهبرى و همراه با اجرا زمزمه مى‏كند. در پايان وارياسيون دك كاست را خاموش مى‏كند. به سوى تماشاچيان مى‏چرخد.

گ گ    يكى از قصه‏هايى كه با رضايت تأييد مى‏كنم اينه كه من عاشق انزوا و تنهايى‏ام. من فكر مى‏كنم كه آدم بايد با نگرشى معنوى زندگى كنه. انزوا راهى مطمئن به سوى خوشبختى انسان است. من واقعاً دلم مى‏خواد نيمه دوم زندگى‏ام مال خودم باشه. مى‏دونم هيچ كس حرفم رو باور نمى‏كنه، و من از پانزده سالگى دارم بازنشستگى‏ام رو اعلام مى‏كنم، اين دفعه ممكنه قطعى‏اش كنم.

گلن به سوى صندلى كنار تلفن مى‏رود. گوشى را برمى‏دارد و شماره مى‏گيرد.

گ گ    جسى سلام، من‏

همين الآن يه فكر عاليم به سرم زد واسه دوران پيرى‏مون، يه خونه مى‏خرم و طبقه پايين‏اش مال تو باشه و طبقه بالاش مال من. (گوش مى‏دهد) اِ، شمال جزيره منهتن. همه سگ‏هاى ولگرد همه جا رو نگه مى‏داريم و پرورشگاه توله سگ گلن گولد رو راه مى‏اندازيم. (گوش مى‏دهد) نه، خوبم، غير از اضطراب‏هاى هميشگى البته. معلومه، مشكل هراس جانانه من گاهى باعث ميشه خيالاتم از خودم جلو بزنن – امروز صبح كه بلند شدم يه لكه‏هاى آبى رنگى رو شكمم كشف كردم، قبل از اينكه تلفن كنم دكتر، رفتم تو حموم ببينم نكنه جوهرى چيزى باشه و به اين ترتيب از احتمال وقوع فاجعه ديگه‏اى جلوگيرى شد. جسى مى‏تونى از برادرزاده‏ات دكتر دِيو بپرسى آيا جانسينى براى فنيلبوتازن هست يا نه؟ من الان روزى دو تا براى فشار خون مى‏خورم ولى اصلاً به نظرم فايده‏اى نداره. (گوش مى‏دهد) آره، كارت تبريك پدر به دستم رسيد، ترجيح مى‏دادم اصلاً (مكث) تو فكر مادرم بودم (گوش مى‏دهد) خداحافظ جسى، فردا بهت زنگ مى‏زنم.

گلن گوشى را مى‏گذارد و رو به تماشاچيان مى‏كند.

گ گ    مادربزرگم يك بار به من گفت «هنرمند شدن خود را بى‏جهت نفرين كردن است.» در فرهنگ‏هاى پيوريتن مردم گرايش دارند كه هنر رو ابزار رستگارى، و هنرمند رو ميسيونر تلقى كنن. قطعاً براى مادر من موسيقى جزء لاينفك كليسا بود. از دوران نوجوانى‏اش خود رو وقف موسيقى كلاسيك كرد و به‏خصوص به موسيقى در خدمت مقدسات. در واقع مادرم به من ياد داد كه همه آهنگ‏هايى كه مى‏نواختم را به آواز بخونم، عادتى كه بعضى از منتقدان عادت مشهور من مى‏نامن كه تا به امروز با من همراه بوده. به هر حال، پيانو از ابتدا براى من پناهى بود «آرمان شهرى بى‏همتا»، بدون هيچ ارتباط با دنياى واقعى. براى من مدرسه رفتن تجربه ناخوشايندى بود. حتماً شاگرد سركش و مشكلى بوده‏ام. پيانو «وسيله» رسيدن به «انزوا» شد، و به من كمك كرد تا آسان‏تر از عهده مشكلات مدرسه و همكلاسى‏هام بربيام. در طول نوجوانى‏ام من تقريباً مخالف ايده حرفه پيانيست كنسرت شدن بودم. بعد، در پانزده سالگى، اجراى برنامه در مقابل يك عده حس قدرت باشكوهى بهم داد.

گلن برمى‏گردد و به سوى حمام مى‏رود. با انبوهى از شيشه‏هاى قرص نيمه خالى باز مى‏گردد، روى ميز مى‏گذارد، برچسب‏ها را كه مى‏خواند به سوى تلفن دست دراز مى‏كند. شماره مى‏گيرد.

گ گ    الو، من گلن گولد هستم، پيغام دارم براى دكتر لوگن. آخرين بار كه معاينه پزشكى شدم، دكتر مك كارتى، ارتوپدم، متوجه ميزان بالاى اسيد اوريك من شد. شما براى من فنيلبوتازن تجويز كرديد، ولى تا اونجايى كه من مى‏دونم اين دارو داروى پردردسرى است چون مى‏تونه در تشكيل سلول‏هاى خونى در مغز استخوان اختلال ايجاد كنه، و باعث كم‏خونى و از دست دادن گلبول‏هاى سفيد خون بشه. دست من داره هر چه سفت‏تر مى‏شه. آيا آلپورينال جبران‏اش مى‏كنه؟ يا بايد داروى فشار خون ديگه‏اى پيدا كرد؟

گلن گوشى را مى‏گذارد و در دفتر روزانه مسائل پزشكى‏اش مى‏نويسد، و وقتى مى‏نويسد با خود صحبت مى‏كند.

گ گ    تپش قلب،

حرارت زياد در دست،

دردهاى همسان سوء گوارش در سينه،

مشكلات پاشنه پا،

سوزش اعصاب دست و پا،

سه ساعت پرش‏هاى عصبى در موقع راه رفتن‏

گلن دفتر روزانه را كنار مى‏گذارد، رو به تماشاچيان مى‏كند.

گ گ    تازگى با گروهى از مدرسين راجع به مسائل مربوط به آموزش به پيانيست‏ها در «كارخانه‏هاى» نهادى شده فنى صحبت مى‏كردم. مى‏دونيد، به گمان من در حرفه آموزش موسيقى تصور غلطى جاافتاده، دقيقاً: اينكه تسلسلى در رويدادها لازم است تا حقيقت روشى رو كه با اون جلوه خاصى رو با ساز خاصى توليد مى‏كنيم بتوان عيان كرد. و من مى‏گم: نيم ساعت از وقتتون، ذهنتون و يك اتاق ساكت به من بديد، قادرم به هر كدام از شما پيانو ياد بدم – تمامى اونچه كه بايد درباره نوازندگى دانست رو مى‏شه در نيم ساعت ياد گرفت، مطمئنم. هرگز اين كار رو نكردم و علاقه‏اى ندارم كه هرگز اين كار رو بكنم، ولى اگر مى‏خواستم، بخش فيزيكى اون انقدر ناچيز است كه من مى‏تونم به شما ياد بدم، اگر شما هم درست توجه كنيد و كاملاً ساكت باشيد و همه چيزهايى كه بهتون مى‏گم رو درك كنيد به جلسه دوم نيازى نخواهيد داشت. اون موقع بايد راه‏هاى منظمى رو پيش بگيريد كه در طى اونها ارتباط اون اطلاعات اندك رو با انواع ديگرى از فعاليت‏هاى فيزيكى مشاهده كنيد – كشف خواهيد كرد كه چيزهايى وجود دارند كه نمى‏تونيد انجام بديد، سطوحى هست كه نمى‏تونيد روى اونها قرار بگيريد، تو بعضى ماشين‏ها نمى‏تونيد بنشينيد.

و به اينجا كه رسيدم به شدت خنده‏ام گرفته بود – اينها رو يك روتين تلقى مى‏كردن، كه به هيچ وجه چنين چيزى نبود. من سعى مى‏كردم يك موضوع مهمى رو ثابت كنم. كل اين روند چيزى است كه مى‏تونه صرفاً با مجموعه‏اى از عوامل سردرگم كننده دچار «بى‏نظمى» و آشفتگى بشه.

يك بار من درباره چنين «مجموعه»اى صحبت كردم. يك دفعه – در واقع پاييز 1958 – بود و من تعدادى كنسرت اجرا مى‏كردم با يك پيانوى بسيار مزخرف، فكر كنم يازده كنسرت بود در هجده روز، كه براى آيزك استرن به هيچ حساب مياد، ولى براى من خيلى مشكله – و بايد بگم كه بسيار مشكل بود و – فكر مى‏كنم هشت تا از اين يازده تا با اين پيانوى نفرت‏انگيز بود.

به هر حال، يك روز برنامه‏ها رو كه عوض مى‏كردم، كه معضلى هم بود واقعاً، چون تا اون موقع من بدون دردسر با تكيه بر حافظه لمسى بر اساس تجربه نواختن رپرتوار قبلى كار مى‏كردم، و حالا ناگهان بايد تغييرش مى‏دادم. بايد كمى تمرين مى‏كردم، و از اون لحظه به بعد همه چيز شروع كرد به سرازيرى رفتن. در نتيجه بعدازظهر اولين اجراى اون سلسله كنسرت‏ها، من تمرين مزخرفى رو گذرانده بودم كه در تمام مدت واقعاً عين خوك مى‏نواختم چون اين پيانو بالاخره من رو گرفته بود. من به دستور اون مى‏نواختم. به قول آقاى مك لوهن پوت اين‏ام روشن بود و خيلى نگران بودم چون حتى نمى‏تونستم يك گام ناقابل دوماژور رو بزنم. ظاهراً در هيچ صورتى قادر نبودم به چيزى به غير از اونچه كه از طريق اون پيانو به من منتقل مى‏شد واكنش نشون بدم.

يك ماشين زير پام بود و رفتم بالاى يك تپه شنى و فكر كردم تنها چيزى كه ممكنه اين كنسرت رو نجات بده اينه عالى‏ترين شرايط حسى كه مى‏شناختم رو از نو خلق كنم. نشستم تو ماشينم بالاى تپه و تصميم گرفتم كه خودم رو در اتاق پذيرايى خونه‏ام تصور كنم، كه البته كمى تلاش لازم داشت چون در اون موقع سه ماه بود كه از خونه‏ام دور بودم. و سعى كردم جاى همه چيز رو در اون اتاق در ذهنم بيارم، بعد پيانو رو تصور كنم، و… اين به طرز احمقانه‏اى يوگى‏وار به نظر مى‏رسه، تا به حال دقيقاً با اين شرايط انجامش نداده بودم… ولى خدا رو شكر كمك كرد.

به هر حال، تو ماشين نشسته بودم، به دريا نگاه مى‏كرم، كل تصوير رو در ذهنم مجسم كردم و نااميدانه كوشيدم با اون تصوير حسى در كل تعادل روز زندگى كنم. شب رسيدم به سالن كنسرت، كنسرت رو اجرا كردم، و بدون ترديد اولين بار بود كه در تمام مدت حضورم در اونجا حال و هواى خوشى در سر داشتم – از اون ديو بى‏خاصيت كاملاً فارق و آزاد بودم. و اونچه بيرون آمد تقريباً خارق‏العاده بود – يا حداقل من اين طور احساس كردم. و ظاهراً دو نفر از افراد مسنى كه پس از كنسرت پشت صحنه مى‏چرخيدن هم همين طور احساس كرده بودن. خانمه كه اسمش رو نفهميدم، آمد پيش من و با يك لهجه غليظ آلمانى گفت – يادتون باشه كه بتهوون دو رو اجرا كرده بودم – و گفت [با صداى درگوشى مى‏گويد]، چند تا از كنسرت‏هاى شما رو ديده بوديم، اين تقريباً، يه جورى، يه چيز متفاوتى بود، شما انگار از ما نبودين، شما – شما – روحتون جدا شده بود.» و من تعظيم غرّايى كردم و گفتم، «سپاسگزارم خانم،» و البته متوجه شدم كه او در واقع به چيزى اشاره كرده بود كه حتى حرف زدن درباره‏اش ترسناك بود، و متوجه شدم كه مطمنئاً با انگليسى ضعيف او هيچ راهى وجود نداشت تا من بتونم آنچه واقعاً انجام دادم را به او بفهمانم. ولى بعد حرفش را به اين شكل تمام كرد، «بله، مى‏گفتم كه اين بدون شك بهترين موتزارتى بود كه تا حالا شنيده‏ام» [مى‏خندد]، كه البته بتهوون بود.

گلن به سوى پيانو مى‏رود. در كنار پيانو روى يك ميز كنارى ديكتافونى هست كه از پشت كليدهاى پيانو به آسانى قابل دسترسى است. به روى كليدهاى پيانو خم مى‏شود و فانتزى كروماتيك باخ را مى‏نوازد. تقريباً نزديك به انتهاى فانتزى ناگهان دست از نواختن مى‏كشد، به سوى ديكتافون خم مى‏شود و دكمه ضبط را فشار مى‏دهد.

گ گ    كوشش شده تا تمامى حركات از گردن كنترل شود. با اين وجود، ممانعت از حركت گردن خسته كننده و بى‏نهايت دست و پاگير است.

رو به كليدهاى پيانو مى‏شود و توكاتاى باخ را در رِماژور مى‏نوازد. كمى بعد باز مى‏ايستد. به روى ديكتافون خم مى‏شود.

گ گ    گردن به تدريج درد مى‏گيرد و حركت نمى‏كند. حسّ از دست دادن واكنش خودانگيخته به كليدها. اين حس با تحريرهاى غيرطبيعى خود را مى‏نماياند. نت پس از نت حسى سرازير، نواختن پيانو را تقريباً غيرممكن مى‏سازد. بازگشتى است به تخته رسم.

گلن رو به كليدهاى پيانو مى‏شود، و سونات هايدن را در مى‏بمل مى‏نوازد. باز مى‏ايستد. روى ديكتافون خم مى‏شود.

گ گ    گردن مانند يك واحد آشفته حركت مى‏كند. شست در محل بالا رفتن تورفتگى دارد. در حالى كه بلند كردن دست و انگشت باعث مى‏شود حس‏هاى آشنا و آرامش بخش ايجاد گردد.

گلن باز رو به كليدهاى پيانو مى‏كند، پا روى پا مى‏اندازد و سولوى ابتداى كنسرتوى امپراتور (بتهوون) را مى‏نوازد. پايان سولو، به روى ديكتافون خم مى‏شود.

گ گ    حالت پا روى پا – پاى راست روى پاى چپ – كنترل را بسيار بهبود مى‏بخشد. اين احساس يادآور شورلت مونت‏كارلويى است كه روزگارى داشتم. يك صندلى داشت، كه كمر راحت در آن قرار مى‏گرفت. سندروم رگ‏هاى روى دست مرا خيلى آزار مى‏دهد. براى لحظه‏اى كوتاه، و فقط روى دست راستم، آن را داشتم. آن صداى روشن و شفاف بازگشته بود. همه اين مكشلات به علت عدم ثبات در بالا نگهداشتن شانه است.

گلن ديكتافون را خاموش مى‏كند، مى‏چرخد و رو به تماشاچيان مى‏كند.

گ گ    خوب، اصلاً كى گفته بود كه قراره به آدم خوش بگذره.

شمارى از پيانيست‏ها از رؤياهاى اضطراب‏آورشان گفته‏اند كه مدام خودشون رو مى‏ديدن كه برهنه به روى صحنه مى‏رند يا اينكه نشسته‏اند و قادر به نواختن نيستند. من فقط يك چنين خوابى داشتم، يك خوابى كه آدم فكر مى‏كنه بعد از اينكه دست از كنسرت دادن كشيدم بايد از بين بره، ولى اينطور نشد. فقط اون رو به رسانه‏هاى ديگه منتقل كردم، و حالا اون خواب رو در ارتباط با جلسات ضبط مى‏بينم. اين خواب مرا از اين موضوع آگاه مى‏كنه كه رپرتوارى كه فكر مى‏كنم اجرا مى‏كنم، رپرتوارى كه واقعاً دارم اجرا مى‏كنم نيست. حال براى اينكه عملاً توضيح بدم اين است كه هرگز يك اجراى سولو نيست؛ معمولاً يك ضبط اركسترال است، و از اين خواب انواعش رو داشته‏ام.

مفصل‏ترين اونها، در واقع، در يك تالار اپرا روى داد. من پشت صحنه بودم در قسمت اتاق‏هاى رخت‏كنى نسبتاً تنگ، و در حالى كه دور خودم مى‏چرخيدم، يك نفر به طرف من آمد – در آن زمان كسى بود معادل رودلف بينگ يا رولف ليبرمن – و به سرعت طرف من آمد و گفت، «آقاى گولد، ما به شما احتياج داريم!»

معلوم شد كه قرار بود يك اپراى بلينى رو با خانم كالاس اجرا كنن، و خواننده باريتون اصلى مريض شده بود يا صداش رو از دست داده بود، و قرار شده بود من اجرا كنم. «آخه مضحك است، من خواننده نيستم.» مرد جواب داد، «اِ! معلومه كه هستيد. منظورم اين است كه شما مى‏تونيد يك پارتيتور رو بخونيد. شما ذاتاً مى‏تونيد بفهميدش…» و پارتيتور رو مى‏اندازن تو دست من، و من به سرعت مرورش مى‏كنم، به اين اميد كه بتونم زبانش رو بفهمم. وقتى رفتم كنار سِن بهم گفتن صحنه بعدى چيه، و براى بقيه‏اش هم بايد از حس موسيقايى‏ام فرمان ببرم. خوب، من كه نمى‏تونستم روشون رو زمين بيندازم، مى‏تونستم؟ بهم گفتن وقتى كه خانم كالاس در مقابل يك محراب زانو مى‏زنه – در اين زمان من در قسمت كنارى ايستاده بوده‏ام – بايد از چپ صحنه وارد مى‏شدم، او به من سلام مى‏كرد، و دوئت ما شروع مى‏شد. حدس مى‏زدم كه او دوئت رو شروع كنه، و شروع كردن [گلن بخش فلوريد كولور اتورا را مى‏خواند] يا چيزى شبيه اين. و من با ششم و سوم جوابش رو دادم، ya da la da ,Ya dum” “…lee da la ، و داشتيم به نحو شگفت‏انگيزى آواز عالى رو اجرا مى‏كرديم. ولى ناگهان، يك آكورد مينور، كه من فكر مى‏كردم داشت به طرف مى‏مينور مى‏رفت، تصميم گرفت كه راهش رو كج كنه و سُل بشه – همونطور كه آكوردهاى مينور عادت دارن – [مى‏خندد]. و من همينطور مستأصل مونده بودم… بله مى‏تونين اين خواب رو به اون مجموعه لحظات برهنه‏تون اضافه كنين.

تلفن زنگ مى‏زند، گلن صبر مى‏كند تا پيغام‏گير تلفن كار بيفتد، به پيغام گوش مى‏دهد. صداى يك زن :

گ گ    آقاى گولد سلام، منم. قبلاً زنگ زده بودم. من الان تورونتو هستم و خوشحالم از اينكه قراره شما رو ببينم. نمى‏تونم بگم چقدر از بودن در تورونتو و تنفس هوايى كه شما هم نفس مى‏كشيد هيجان زده‏ام.

گلن پيغام‏گير را خاموش مى‏كند. مدتى مى‏نشيند تا به معنى ضمنى اين تلفن بينديشد. تلفن را برمى‏دارد، شماره مى‏گيرد، گوش مى‏دهد… يك قرص در دهان مى‏اندازد.

گ گ    داروخانه، سلام، من گلن گولد هستم. آيا نسخه من آماده‏اس؟ (گوش مى‏دهد – حالت وحشتى ايجاد مى‏شود) نه نه نه نه! ما فنيلبوتازون رو با آلوپورينال عوض كرديم. (گوش مى‏دهد) من در ضمن پنجاه ميلى‏گرم هيدرو كلروتيزاد خواسته بودم. (گوش مى‏دهد) خوب، وقتى حاضر شد خواهش مى‏كنم كه به من خبر بديد و من يك نفر رو مى‏فرستم ازتون بگيره. (گوش مى‏دهد) خيلى متشكرم.

گلن گوشى را مى‏گذارد، مى‏چرخد، به جلوى سن مى‏رود و رو به تماشاچيان مى‏كند.

گ گ    ظريفى يك بار گفت كه من با چمدانى از قرص سفر مى‏كنم، درست نيست. هيچ وقت بيشتر از يك كيف كار نبوده. اين افسانه ديگرى است كه تمام عمر دنبال من بوده، اينكه من بيش از حد دارو مصرف مى‏كنم. اعتراف مى‏كنم كه شايد كمى بيش از حد با مسئله سلامتى‏ام درگير بوده‏ام. يادم مياد كه حتى وقتى شش ساله بودم از ميكرب مى‏ترسيدم. مادرم اعتقاد داشت كه من بيش از حد نگران سلامتى‏ام هستم و در روزهاى گرم زيادى مى‏پوشم. يك روز در راه مدرسه، قاعدتاً هشت سالم بود، متوجه همكلاسى‏هايى شدم كه به بچه‏اى كه در انظار عموم استفراغ كرده بود خيره شده بودند. اين تصوير مرا وحشت‏زده كرد و مصمم به اينكه هرگز تحقير شدن در انظار عمومى رو نپذيرم. من فكر مى‏كنم بى‏ترديد مثل اغلب تك فرزندها من خيلى چيزها داشتم، زيادى داشتم، و همه چيز اونطور بود كه دلم مى‏خواست. مدتها طول كشيد كه اين حالت رو پشت سر بگذارم. شايد بعضى بر اين عقيده باشن كه من هرگز اين رو پشت سر نگذاشتم. يادم مياد كه در دوران نوجوانى‏ام خيلى بداخلاق بودم، كه غلبه بر اون بسيار مشكل بود. فكر مى‏كنم خيلى مربوط به اين مى‏شد كه من هيچ وقت مجبور نبودم چيزى رو با كسى سهيم باشم.

به سوى محل كارش مى‏رود، سر راه ورق نت و ساعت كرونومتر را از روى ميز برمى‏دارد. مقابل يك ميكروفن مى‏نشيند، ورقه را روى پايه مى‏گذارد، دستگاه ضبط را وارسى مى‏كند، اندازه‏ها را وارسى مى‏كند، عينكش را به چشم مى‏گذارد، كرونومتر را روشن مى‏كند و دكمه ضبط را فشار مى‏دهد.

گ گ    گلن گولد در موضوع گلن گولد با گلن گولد مصاحبه مى‏كند.

در طول صحنه بعدى گلن انگار كه از روى پارتيتور كار مى‏كند رهبرى مى‏كند.

گ گ    آقاى گولد، اين طور كه من متوجه شده‏ام معروف است كه شما – البته بايد من رو ببخشيد از اينكه بى‏پرده صحبت مى‏كنم قربان – در مصاحبه‏هاتون خيلى سخت به حرف مى‏آييد؟

گ گ    واقعاً؟ هيچ نمى‏دونستم.

گگ    خوب، اين از اون نوع شايعاتى است كه ما رسانه‏اى‏ها از اين منبع و اون منبع مى‏گيريم، اما من فقط مى‏خوام به شما اطمينان بدم كه كاملاً آمده‏ام تا هر سئوالى كه به نظرتون خارج از موضوع است رو خط بزنم.

گ گ   آه، من گمان نمى‏كنم موردى وجود داشته باشه كه مذاكرات ما رو خدشه‏دار كنه.

گگ   خوب پس، براى رفع هر گونه سوءتفاهمى، قربان، بگذاريد صريحاً بپرسم: آيا جايى هست كه بيرون خط قرمز باشه؟

گ گ   بدون شك هيچ موردى به نظرم نمى‏رسه – به غير از موسيقى البته.

گگ   خوب، آقاى گولد نمى‏خوام دوباره برگردم سر حرف اولم. من متوجهم كه شركت شما در اين مصاحبه هرگز در قراردادى منظور نشده، بلكه به فرايند دست دادن ممهور است.

گ گ   اگر مجازى سخن بگيم البته.

گگ   البته، و من اينطور فرض كرده‏ام كه مقدار زيادى از اين مصاحبه درباره مسائل مربوط به موسيقى باشه.

گ گ   خوب، شما فكر مى‏كنيد كه اهميت داره؟ منظورم اينه كه، فلسفه شخصى من از مصاحبه – كه احتمالاً مى‏دونيد تا به حال تعداد زيادى مصاحبه راديويى انجام داده‏ام – اينه كه روشنگرترين پرده‏گشايى‏ها تنها به طور غيرمستقيم به رشته كارى مصاحبه شونده مربوط ميشه.

گگ   مثلاً چى؟

گ گ   خوب مثلاً در طول دورانى كه مستندهاى راديويى تهيه مى‏كردم با فقيهى درباره تكنولوژى مصاحبه كردم، با پژوهشگرى در مورد ويليام جيمز، و با اقتصاددانى درباره صلح‏طلبى، و با خانم خانه‏دارى در مورد طمع در بازار هنر.

گگ   ولى قطعاً در كنارش با موسيقيدان‏ها هم درباره موسيقى مصاحبه كرده‏اين؟

گ گ   خوب بله، كردم، يك بار به منظور كمك تا بتونن پشت ميكروفن آرام باشن. ولى صحبت كردن با مثلاً پابلو كاسال درباره مفهوم فيلم زايت گايست خيلى آموزنده‏تر است كه البته به موسيقى هم نامربوط نيست.

گگ   بله، من هم مى‏خواستم همين نكته رو اضافه كنم.

گ گ   يا با لئوپولد استوكوفسكى درباره دورنماى سفرهاى ماوراء زمينى كه فكر مى‏كنم موافق باشيد و استنلى كوبريك با اين وجود كمى خارج از موضوع است.

گگ   خوب، اين البته مشكل ايجاد مى‏كنه، آقاى گولد، بگذاريد من پرسش رو به طور مثبت بيان كنم. آيا موضوعى هست كه شما بخصوص مايل باشيد درباره‏اش به بحث بنشينيم؟

گ‏گ   خوب، من خيلى بهش فكر نكرده‏ام، ولى، همين‏طورى در ذهنم، وضعيت سياسى در لابرادور چطوره؟

گگ   ما بالاخره بايد بحث رو در زمينه هنر شروع كنيم.

گ‏گ   اوه قطعاً، شايد بتونيم مسئله حقوق بوميان رو به بحث بكشيم اونطور كه در بخش مطالعات رشته قوم و موسيقى‏شناسى در پوينت بارو درباره‏اش تأمل شده.

گگ   خوب، بايد اعتراف كنم من يك خط حمله عادى‏ترى، به اصطلاح، در سر داشتم، آقاى گولد. چنانچه اطمينان دارم شما آگاهيد كه مسئله به طور مجازى اجبارى در مورد كار شما بحث كنسرت در مقابل رسانه‏هاست، و من احساس مى‏كنم كه ما بايد حداقل مختصراً به سراغش بريم.

گ‏گ   اوه خوب، من هيچ اعتراضى ندارم كه چند پرسشى در اون زمينه مطرح كنيد. تا جايى كه من اطلاع دارم، در درجه اول به هر حال اخلاق در اين موضوع مطرح است تا مسائل موسيقايى، پس بفرماييد.

گگ   خوب، حرفتون درست است. سعى مى‏كنم كوتاهش كنم و بعد شايد، بتونيم بريم سراغ موضوعى ديگه.

گ‏گ   بسيار عالى!

گگ   خوب حالا، از شما نقل قول شده كه درگيرى شما با ضبط – اساساً در رسانه‏ها در واقع – نشان‏دهنده درگيرى است با آينده.

گ‏گ   صحيح است.

گگ   و علاوه بر اين گفتيد كه، به عكس، تالار كنسرت، صحنه رسيتال، تالار اپرا، يا هر چيزى نشان دهنده گذشته است – شايد بُعدى از گذشته خود شما به خصوص، و به كلامى كلى‏تر، گذشته موسيقى.

گ‏گ   درسته، با اين وجود بايد اذعان كنم كه تنها ارتباط گذشته حرفه‏اى من با اپرا جدا از رؤياهام، اندكى التهاب حنجره بود كه در زمان اجراى فِست اشپيل هاوس در سالزبورگ دچارش شدم. چنان كه مى‏دونيد، اين عمارت كوران بسيار داره، و من –

گگ   بهتره از وضعيت سلامتى تون در يك موقعيت بهتر صحبت كنيم، آقاى گولد، ولى به نظر من مى‏رسه كه – و اميدوارم من رو ببخشيد كه مى‏گم – كه چيز فى‏نفسه خود محورى در اين اظهارات شما وجود داره. هر چه باشه، شما شخصاً خواستيد از صحنه كنار بكشيد – چند سال پيش؟ و اذعان داريد كه اغلب افرادى كه هر گونه «خروج» ناگهانى از صحنه رو انتخاب كرده‏اند با اين تصور به كار خود صحه گذاشته‏اند كه، هر چند با اكراه، اما آينده به نفع آنها خواهد بود؟

گ‏گ   اين طرز تفكر البته خيلى اميدواركننده است، ولى بايد در مورد استفاده از واژه «ناگهانى» اعتراضى بكنم. كاملاً صحيح است كه من از چيزى كه اعتقاد راسخ بهش داشتم بيرون جهيدم، چيزى كه با توجه به وضعيت هنر، غوطه‏ور شدن به طور كامل در رسانه‏ها نشان‏دهنده يك رشد منطقى بود – من همچنان اطمينان دارم – ولى صادقانه بگم، هر چقدر ما بخواهيم معادلات گذشته – آينده را فرموله كنيم، علل اصلى چنين اعتقاداتى كه قوى‏ترين انگيزه‏ها در پس چنين «خروج»هايى هستند، با استفاده از واژه خود شما، معمولاً به تفكرى غيرناگهانى مربوط مى‏شند تا تلاشى براى حل سختى و ناراحتى در زمان حال.

گگ   مطمئن نيستم منظور شما رو فهميده باشم.، آقاى گولد.

گ‏گ   خوب، براى مثال، بگذاريد به شما گوشزد كنم كه قوى‏ترين انگيزه براى اختراع قرص مكيدنى يك گلودرده. البته، با ثبت اين قرص، آزادانه مى‏توان تصور كرد كه اين اختراع نشان‏دهنده آينده است و گلودرد نشان‏دهنده گذشته، ولى در حالى كه ناراحتى همچنان وجود داره ترديد دارم كه بتوان چنين فكرى كرد. لزومى به ذكر نيست، در مورد التهاب حنجره من در سالزبورگ، چنين دارويى –

گگ   ببخشيد آقاى گولد، به موقع خود از پيشامدهاى ناگوارتان در سالزبورگ مطلع خواهيم شد، ولى من بايد نكته مورد نظر رو كمى بسط بدم. آيا درست متوجه شدم كه كناره‏گيرى شما از صحنه كنسرت، و درگيرى شما به دنبال آن در رسانه‏ها، بر پايه چيزى معادل – يك گلودرد – در موسيقى برانگيخته شد؟

گ‏گ   آيا شما اعتراض داريد؟

گگ   خوب، اگر صادقانه بخوايد، در نظر من اين عملى است از روى خودشيفتگى. و به عقيده من، كاملاً در تناقض است با گفته شما كه اعتراضات اخلاقى نقش بزرگى در تصميم‏تون بازى كرده.

گ‏گ   من متوجه مغايرت اين دو موضوع نمى‏شم مگر اينكه، البته، در نظر شما ناراحتى، به خودى خود، از خواص مثبت به حساب بياد.

گگ   نظرات من موضوع اين مصاحبه نيست، آقاى گولد، ولى با اين وجود من به پرسش شما پاسخ ميدم. ناراحتى، به خودى خود، مسئله نيست؛ من فقط باور دارم كه هر هنرمند سزاوار شهرت بايد آماده قربانى كردن آسايش شخصى‏اش بشه.

گ‏گ   تا كجا؟

گگ   براى مصالح حفاظت از سنت‏هاى عالى تجربه موسيقايى / نمايشى، براى نگهدارى مسئوليت‏هاى شرافتمندانه استادى هنرمند در ارتباط با مخاطبين خود.

گ‏گ   شما احساس نمى‏كنيد كه حس ناراحتى، عدم آسايش، مى‏تونه خردمندانه‏ترين رايزنى‏ها هم براى هنرمند و هم مخاطبين‏اش باشه؟

گگ   نه، من فقط احساس مى‏كنم كه شما، آقاى گولد، يا هرگز به خودتون اجازه نداده‏ايد لذت ببريد از –

گ‏گ   ارضاى غرور؟

گگ   مى‏خواستم بگم، امتياز و مزيت ارتباط با مخاطبين –

گ‏گ   از پايه قدرت؟

گگ   از موقعيت صحنه كه در اون حقيقت عريان انسانيت شما به نمايش گذاشته شده، دست نخورده و بى‏پيرايه.

گ‏گ   آيا حداقل نمى‏تونم اجازه داشته باشم فريب تاكسيدوام را به نمايش بگذارم، شايد؟

گگ   آقاى گولد، من احساس نمى‏كنم كه ما بايد اجازه بديم اين گفتگو در شوخى بى‏نمكى مضمحل بشه. مشخص است كه شما هرگز لذات ارتباط يك به يك با شنونده رو نچشيده‏ايد.

گ‏گ   من هميشه فكر كرده‏ام كه، به زبان مدير برنامه‏اى، يك ارتباط 2800 به يك، ايده‏آل يك تالار كنسرت است.

گگ   من نمى‏خوام با شما بحث آمار كنم، من سعى كرده‏ام در كمال صداقت پرسشى رو مطرح كنم و –

گ‏گ   مى‏تونم حرف بزنم؟

گگ   البته، من نخواستم از موضوع دور بشم، ولى تعصب دارم نسبت به –

گ‏گ   فرا انسان بودن هنرمند؟

گگ   اين حرف منصفانه نيست آقاى گولد.

گ‏گ   يا شايد نسبت به طرف گفتگو به عنوان اداره‏كننده گفتگوها؟

گگ   آقاى گولد منظورتون اينه كه شما قضاوت‏هاى هنرشناختى نمى‏كنيد؟

گ‏گ   نه، منظورم اين نيست – هر چند دلم مى‏خواست كه اين كار رو بكنم – چون گواه بر درجه‏اى از كمال معنوى بود كه من بهش نرسيده‏ام.

گگ   گمان مى‏كنم آقاى گولد من ناگزيرم به علت در دست نبودن دلايل كافى شما را تبرئه كنم.

گ‏گ   خيلى لطف مى‏كنيد.

گگ   – و با فرض بر اينكه شما داريد انگيزه‏هايتان رو مسئولانه و با دقت ارزيابى مى‏كنيد –

گ‏گ   بايد امتحان كرد.

گگ   – و با توجه به اون، چيزى كه الان اعتراف كرديد به شاخه‏هاى پرشمار مسير اين مصاحبه مى‏افزايد، من اصلاً نمى‏دونم كدوم راه رو دنبال كنم.

گ‏گ   چرا مناسب‏ترين علامت رو انتخاب نكنيم، و من هم دنبالش رو مى‏گيرم.

گگ   خوب، گمان مى‏كنم مشخص‏ترين پرسش اين است: اگر شما از قول ديگران قضاوت‏هاى هنر شناختى نمى‏كنيد، پس ديگرانى كه در مورد كار خود شما قضاوت هنرشناختى مى‏كنند چطور؟

گ‏گ   اوه، بعضى از بهترين دوستان منقد هستن، هر چند فكر نكنم هيچ دوست داشته باشم كه به پيانوى من دست بزنن.

گگ   ولى چند دقيقه پيش، شما عبارت «كمال معنوى» را به وضعيتى ارتباط داديد كه در اون قضاوت هنرشناختى معلق است.

گ‏گ   من نخواستم اين حس رو ايجاد كنم كه اين معلق بودن تنها ملاك براى چنين وضعيت است.

گگ   اين رو مى‏فهمم. ولى آيا منصفانه است كه بگيم كه به عقيده شما ذهنيت منتقدانه لزوماً وضعيت انديشه را به مخاطره مى‏كشونه؟

گ‏گ   خوب حالا، فكر مى‏كنم جواب اين مستلزم قضاوتى بسيار گستاخانه از سوى من است. همانطور كه گفتم، بعضى از بهترين دوستان من –

گگ   – منقد هستن، مى‏دونم، ولى شما داريد از پاسخ طفره مى‏ريد.

گ‏گ   عمداً اين كار رو نمى‏كنم، من فقط احساس مى‏كنم كه وقتى چنين وجوه برجسته‏اى در ميان است نبايد مسائل رو تعميم داد و –

گگ   آقاى گولد، به نظر من شما به هر دوى ما، همچنين كه به شنوندگان ما، مديون‏ايد كه پاسخ اين پرسش رو بديد.

گ‏گ   من مديون‏ام؟

گگ   اين اعتقاد من است، شايد بايد پرسش رو تكرار كنم؟

گ‏گ   نه لازم نيست.

گگ   پس شما احساس مى‏كنيد، در عمل، كه منقد نشان‏دهنده گونه در حال انقراض اخلاقى است؟

گ‏گ   خوب ديگه، واژه «در حال انقراض» اين معنى ضمنى رو داره كه –

گگ   – خواهش مى‏كنم آقاى گولد پرسش رو پاسخ بديد، شما اين احساس رو داريد، مگر نه؟

گ‏گ   خوب همونطور كه قبلاً گفتم، من –

گگ   داريد، نه؟

گ‏گ   (مكث) بله.

گگ   معلومه كه داريد، و حالا هم مطمئنم كه براى اعتراف احساس بهترى داريد.

گ‏گ   آم م م م م، در حال حاضر خير.

گگ   به هر صورت، من ديگه فقط چند تا سئوال ديگه ازتون دارم كه گمان مى‏كنم بجاترين‏اش الآن اين باشه كه، شما به حرفه ديگه‏اى علاقه‏منديد؟

گ‏گ   من خيلى وقت‏ها به اين فكر كردم كه شانسم رو در زندانى بودن امتحان كنم.

گگ   به نظر شما اين يك حرفه است؟

گ‏گ   شك ندارم، البته در شرايطى كه كاملاً از اتهاماتى كه بهم وارد آمده باشه بيگناه باشم.

گگ   آقاى گولد آيا هرگز كسى به شما گفته كه ممكنه مبتلا به عقده ميشكين باشيد؟

گ‏گ   نه، و نمى‏تونم اين كمپليمان رو بپذيرم. من صرفاً هرگز دغدغه جهان غرب رو با آزادى درك نكردم. پس تا جايى كه من مى‏بينم آزادى حركت فقط به جابجايى مربوط ميشه، و آزادى بيان غالباً به خشونت كلامى كه از لحاظ اجتماعى منع شده باشه، و بودن در حبس بهترين آزمون است براى جابجايى درونى و قدرت، كه مى‏تونه اين امكان رو به شخص بده تا خلاقانه از حالت انسانى خارج شه.

گگ   آقاى گولد، حوصله من ديگه سر رفته، همه اين عبارات در تناقض‏اند.

گ‏گ   من واقعاً چنين فكرى نمى‏كنم. علاوه بر اين من فكر مى‏كنم يك نسل جوان‏ترى هست از ما – شما حدود سن من رو داريد، نه؟

گگ   اينطور حدس مى‏زنم.

گ‏گ   – يك نسل جوان‏ترى كه نبايد اين مفهوم در مبارزه باشه، كه براش واقعيت رقابت‏طلبى جزء گريزناپذيرى از زندگى نيست، و نسلى كه برنامه زندگى‏اش رو بدون هيچ هزينه براى اين موضوع مى‏ريزه.

گگ   آيا سعى مى‏كنيد قضيه نوقبيلگى رو به من بقبولانيد؟

گ‏گ   نه واقعاً نه، به گمان من اصلاً قبايل رقابت طلب ما رو به اين ولبشو رسوندند، ولى همونطور كه گفتم، من لايق لقب عقده ميشكين نيستم.

گگ   خوب، شما به شكسته نفسى مشهوريد، آقاى گولد، ولى چه چيز شما رو به اين نتيجه مى‏رسونه؟

گ‏گ   اين واقعيت كه به طور قطع من درخواست‏هايى از محافظينم خواهم داشت – درخواست‏هايى كه يك روح به حق آزاد توان صرف‏نظر از اونها رو داره.

گگ   مثل چى؟

گ‏گ   سلول بايد به رنگ طوسى يك كشتى جنگى دكور بشه –

گگ   فكر نمى‏كنم هيچ مشكل باشه.

گ‏گ   خوب، من شنيدم كه مد جديد در رفرم كيفرى با رنگ‏هاى اصلى سروكار داره.

گگ   اوه، متوجه شدم.

گ‏گ   – و البته، مى‏بايست نوعى تفهيم در مورد تهويه هوا انجام بشه. پنكه قبول نيست – همونطور كه انگار قبلاً گفتم، من دچار التهاب حنجره هستم – و، با فرض اينكه از اين سيستم تهويه استفاده ميشه، تنظيم كننده رطوبت مى‏بايست –

گگ   آقاى گولد، از وقفه‏اى كه در صحبت‏تون ايجاد مى‏كنم مرا ببخشيد ولى همين حالا به فكرم خطور كرد كه از اونجايى كه در چند موقعيت مختلف به اين نكته اشاره كرديد كه شما تجربه ناگوارى در فست اشپيل هاوس در سالزبورگ داشتيد –

گ‏گ   اوه، من نخواستم تجربه ناگوارى تعبير بشه. برعكس، التهاب حنجره من آنقدر بغرنج بود كه من تونستم يك ماه كنسرت‏هام رو لغو كنم، به آلپ پناه ببرم، و در آرامش بخش‏ترين شرايط در انزوا به سر ببرم.

گگ   كه اينطور. خوب حالا، من مى‏تونم يك پيشنهاد بكنم؟

گ‏گ   البته.

گگ   همونطور كه مى‏دونيد فست اشپيل هاوس در ابتدا يك آكادمى سواركارى بوده.

گ‏گ   اوه كاملاً درسته؛ فراموش كرده بودم.

گگ   و البته پشت ساختمان رو به دامنه كوه است.

گ‏گ   بله، كاملاً درست است.

گگ   و از آنجا كه شما مشخصاً فردى هستيد شيفته نمادها – اين رؤياى زندانى شما دقيقاً اين است – به نظر من مى‏رسه كه فست اشپيل هاوس – فلسن رايت شوله – با موقعيت كافكاوارش در دامنه يك صخره، با خاطرات قديمى مكدركننده ذهن از سواركارى، و به علاوه محل تولد آهنگسازى كه شما به دفعات از كارهايش انتقاد كرده‏ايد، يعنى از معيارهاى نقادانه خود مايه گذاشته‏ايد –

گ‏گ   آه، ولى من در درجه اول اون‏ها رو به عنوان گواه بر زندگى لذت‏گرايانه به نقد كشيدم.

گگ   ممكنه چنين باشه. فست اشپيل هاوس، آقاى گولد، جايى است كه در اون مردى همچون شما، مردى در جستجوى شهادت، به اونجا باز مى‏گرده.

گ‏گ   شهادت؟ چى باعث شد همچين فكرى بكنيد؟

گگ   خواهش مى‏كنم آقاى گولد، سعى كنيد بفهميد. هيچ راه معنى‏دار بهترى از اين وجود نداره كه بوآن در آن جسم رو به مجازات كشيد، كه گواه بر عروج روح و روان باشه، و بى‏ترديد صحنه‏پردازى استعارى معنى دار كه به رغم اون سبك زندگى بسته و دم كرده خود رو جبران مى‏كنيد، كه از طريق اون تا با زندگى‏نامه شخصى تون جستجو براى شهادت را تعريف كنيد، كه مطمئنم بالاخره اين كار را خواهيد كرد.

گ‏گ   ولى حرف من رو باور كنيد؛ من اصلاً چنين خواسته‏اى در سر ندارم!

گگ   چرا، من فكر مى‏كنم بايد به عقب برگرديد، آقاى گولد، بايد يك بار ديگه خودتون رو در فست اشپيل هاوس قرار بديد؛ بايد خودخواسته، حتى مشتاقانه خود را در معرض قهقهه‏هايى كه اون صحنه رو لرزوند قرار بديد. چون فقط و فقط در اون زمان به نهايت شهيدى مى‏شيد كه آشكارا تمنا مى‏كنيد.

گ‏گ   خواهش مى‏كنم اشتباه نكنيد؛ من خيلى از توجه شما متأثر شدم. موضوع اين است كه من هنوز آماده نيستم.

گلن، خرسند از خود، ضبط صوت را خاموش مى‏كند، وقت را روى كرونومتر وارسى مى‏كند، زمان صرف شده را روى كاغذ مى‏نويسد، نوشته و ليوان‏ها را روى ميز كار مى‏گذارد. گلن مى‏چرخد، به جلوى صحنه مى‏آيد و رو به تماشاچيان مى‏كند.

گ‏گ   افسانه ديگرى كه باقى مانه، اين است كه من به نوعى حرفه‏ام رو به خطر انداخته‏ام با انتخاب اينكه خودم رو در درجه اول يك نويسنده و مجرى كانادايى فرض كنم كه اتفاقاً در اوقات فراغت پيانو مى‏زنه. تا حدى همه موضوعاتى كه من انتخاب كرده‏ام با انزوا در ارتباط بوده، حتى موضوعات موسيقايى. همانطور كه قبلاً گفتم، انزوا تنها راه مطمئن خوشبختى انسان است و به همين علت من تصميم گرفته‏ام در تورونتو زندگى كنم. كانادا به شدت براى من خوب بوده. شايد نوعى خيانت باشه كه در كانادا زندگى نكنم و ضمناً همه كانادايى‏هاى عزيز با خشم و غضب برپا خواهند خاست با كوچك‏ترين اشاره به اينكه من چيزى جز الگوى آقاى معقول محترم شسته رفته بوده‏ام.

گلن به سوى قفسه فلزى مى‏رود، صفحه‏اى برمى‏گزيند، روى گرامافون مى‏گذارد. صداى مورين فاستر را مى‏شنويم كه «خداوندا، بر من رحم كن» پاسيون سن ماتيوى باخ را مى‏خواند گلن روى مبل مى‏لمد. فقط دست‏هاى او را كه رهبرى مى‏كند مى‏بينيم. عاقبت دست‏ها پايين مى‏افتد، گلن به خواب رفته – سپس – صداى گوش خراش تلفن گلن را از خواب مى‏پراند. بدون فكر گوشى را برمى‏دارد، گوش مى‏دهد.

گ‏گ   بفرماييد، من گلن گولد هستم. (گوش مى‏دهد، وحشت زده مى‏نشيند) شما اين شماره رو از كجا آوردين؟ (بسيار مضطرب) نه، امكان نداره من بتونم شما رو ملاقات كنم، متأسفم خانم، در قاموس من نيست كه غريبه‏ها رو ديروقت شب بپذيرم، يا اصلاً هرگز بپذيرم. (با اضطراب بيشتر گوش مى‏دهد) مطمئنم كه شما صادق هستيد، ولى فكر نمى‏كنم كه من قادر باشم به شما كمكى بكنم. (گوش مى‏دهد). خانم من گوشى رو مى‏گذارم.

گلن بسيار پريشان، گوشى را مى‏گذارد. به گرامافون مى‏خورد و صفحه را برمى‏دارد و سپس را برمى‏دارد و شماره مى‏گيرد.

گ گ   جسى، ببخشيد ديروقت است. يك اتفاق خيلى وحشتناكى افتاد. يه زنه، كه خدا مى‏دونه شماره من رو از كجا گير آورده، الآن بهم زنگ زد. مى‏دونم، من معمولاً برنمى‏دارم، خواب بودم. من رو تهديد كرده كه اگه نبينمش خودكشى مى‏كنه. (گوش مى‏كند) بايد شماره اينجا رو عوض كنم. (گوش مى‏كند و سپس گوشى را مى‏گذارد)

تلفن بلافاصله زنگ مى‏زند. گلن روى گوشى مى‏پرد – گوش مى‏دهد – صداى خود را به شخصيت پنهان خود تغيير مى‏دهد، با صدايى شبيه به مارلون براندو با طرف حرف مى‏زند.

گ‏گ   اوهوم، ببينيد خانوم، من هيچ نِمدونم اين يارو گولد كى كيه. ما همچى كسى اينجا نريم. مى‏خواى بياى اينجا، بفرما، هر وقت خواستى بيا با هم يه آبج مى‏زنيم. (گوش مى‏دهد)

مكث طولانى – گلن كاملاً ناراضى از حقه خود گوشى را مى‏گذارد. به طرف حمام مى‏رود، صداى شير آب، با سر و روى خيس كه زير شير آب گرفته باز مى‏گردد. در صندلى كنار تلفن فرو مى‏رود، گوشى را برمى‏دارد و شماره مى‏گيرد.

گ‏گ   (به سرعت) گلن هستم، همه چيز داره از دست من خارج ميشه. (مكث) يه چيز عجيبى به دلم برات شده. فكر نكنم ديگه خيلى زنده بمونم. (مكث طولانى) خيلى خسته‏ام. (مكث، آه) شب بخير جسى.

گلن گوشى را مى‏گذارد، بدون هيچ حركت براى مدت طولانى مى‏نشيند. سپس صدايى غمبار، انگار از اتاق كنترل يا استوديوى ضبط يا در سر خود گلن.

صدا   خيلى خوب گلن، ما براى ضبط آرياى وارياسيون‏هاى گلدبرگ آماده‏ايم، برداشت اول.

گلن به آرامى از جا برمى‏خيزد، به سوى پيانو مى‏رود و مى‏نشيند، خميده بر روى كليدها آرياداكاپوى وارياسيون‏هاى گلدبرگ را مى‏نوازد. نور ضعيف بر روى گلن. به مرور صور فلكى از پروژكتورهاى اُمنى مكس ظاهر مى‏شود. بلافاصله تمام تئاتر از ستاره پر مى‏شود. صداى نواختن گلن هر چه بيشتر و بيشتر اثيرى مى‏شود در حالى كه او و تماشاچيان به سوى عالم كيهان كشيده مى‏شوند. در پايان آريا گلن به نرمى دست خود را از روى كليدها بلند مى‏كند و روى زانو مى‏گذارد. سرش به روى سينه مى‏افتد – نور روى گلن تحليل مى‏رود – مكث طولانى – ستاره‏ها همچنان حركت مى‏كنند.

آ ان ان   چندين سال پيش سفينه وُيچر به اعماق فضا و فراتر از منظومه شمسى فرستاده شد. در اين سفينه يك صفحه گرامافون وجود دارد. بر روى اين صفحه فوگ و درآمدى از باخ ضبط شده كه گلن گولد آن را مى‏نوازد. با توجه به روكش آلومينيومى آن و خلا پهناور فضا، احتمال مى‏رود كه اين صفحه يك ميليارد سال باقى بماند – ديرزمانى پس از نابودى ما.

تاريكى.

( بخارا 73-72 ،مهر ـ دی 1388)