گفتگو با هرتا مولر ، برنده نوبل ادبیات / ترجمه علی غضنفری

هرتا مولر[1] در هفدهم ماه اوت سال 1953 در نيتزكى دورف در رومانى به دنيا آمد.پدربزرگش از كشاورزان مرفه بود كه دار و ندارش توسط رژيم كمونيستى مصادره شد. مادرش سال‏ها در اردوگاه كار اجبارى در روسيه به سر برد. پدرش كه روزگارى به جرگه سربازان گشتاپو درآمده بود، به عنوان راننده كاميون كار مى‏كرد.

نخستين كتابش تحت عنوان فرومايگى‏ها سال‏ها در رومانى چاپ نشد و در سال 1982 با مميزى فراوانى كه روى آن انجام گرفت انتشار يافت. سال 1987 همراه با شوهرش، ريچارد واگنِر، به آلمان غربى رفت. او از سال 1995 عضو آكادمى زبان و شعر آلمان است.

تاكنون بيش از بيست و چهار اثر از وى منتشر شده‏اند و در هشتم اكتبر سال 2009 در كنار بيست و هشت جايزه و نشانى كه از سال 1981 تا اين زمان به او داده بودند، جايزه نوبل را نيز دريافت كرد.

ترجمه حاضر چکیده ای از مصاحبه های متعدد وی با روزنامه های آلمان است.

.

هرتا مولر، برنده نوبل ادبیات سال 2009

از چه چيز جايزه نوبل خوشحال شديد؟

هرتا مولر : من در جايزه نوبل نوعى پاداش مى‏بينم. برخى گمان دارند دريافت‏كننده جايزه نوبل جايگاهى خاص پيدا مى‏كند، ليك به عنوان نويسنده نيازى به داشتن جايگاه نيست و من از اين خوشحال هستم كه اين پاداش، با توجه و عنايت به موضوع مورد نظر من، داده شده است. موضوعى كه همواره به حكومت ديكتاتورى و به نابودى انسان‏هايى مى‏پردازد كه در حكومت‏هاى استبدادى بى‏ارزش مى‏شوند.

من [امروز] براى دوستانى خوشحالم كه [روزگارى‏] قربانى ترور و وحشت شده‏اند و شمار آنان هم كم نيست. براى اسكار پاستيور[2] خوشحالم كه اگر بين ما بود، كودكانه شاد مى‏شد.

در كتاب خود «آونگ نَفَس»[3] اين نويسنده كم‏نظير را كه پنج سال پيش درگذشت، ستوده‏ايد.

بلى اين كار را كردم و برايم خيلى تلخ است كه وى اين كار را نديد. به خودم مى‏گويم، شايد در اتاق ابرى خود نشسته و نگاه مى‏كند، اما اين فقط يك تسلى است و به آن اعتقاد ندارم. خاكسترش را در زمين دفن كردند، نه در آسمان.

اين رمان شما خيلى شاعرانه‏تر و قوى‏تر از كارهاى پيشين شماست. آيا در كنار فريد اُسكار، به كار شما كه چسباندن واژه‏ها از روزنامه‏ها در كنار هم است هم مربوط مى‏شود.

به‏طور قطع چنين است. من در هنگام بريدن واژه‏ها، پيوندى مستقيم با هر يك از آنها پيدا مى‏كنم و چون جمله‏ها را كنار هم مى‏چسبانم، لذا فضاى كمى دارم. اين كار هنرى نگارش كوتاه را بيان مى‏كند يعنى با انتخاب واژه‏ها، كوتاه‏ترين راه را براى جمله‏بندى بيابم. در كتاب هم در چند جا اين شيوه نگارش آمده است. واژه‏ها درست در فكرم جاى دارند و هرگاه جمله ديگرى مى‏نويسم، اينها بلافاصله تداعى مى‏شوند و با هم پيوند مى‏خورند. بى‏رحمى و فاجعه كه نمايشگر اردوگاه بودند بايد در گويش آشكار مى‏شدند و هم‏چنين پردازش درونى افرادى كه زير اين فشارها قرار داشتند. گذشته از اينها، بايد بيان هم زيبا مى‏بود و آن «من» كه تحت اين فشارها بود نيز بايد به خوبى ارايه مى‏شد.   شايد اگر اُسكار بود مى‏گفت: آرى چنين بود و اين براى من خيلى ارزش داشت.

ـ برخى مواقع انسان اميدوار است كه گذشته از ياد مى‏رود، آيا اين گونه است!؟

هيچ انسانى گذشته را از ياد نمى‏برد و تفاوت ندارد كه در چه شرايطى زندگى مى‏كند. هر انسانى بيمناك است كه چه زمانى پيوندهايش از بين مى‏روند، هر انسانى بيمناك است هر آينه مرضى داشته باشد. اين بيم‏ها باقى مى‏مانند و فقط ما هستيم كه تغيير مى‏كنيم. اين امر بيش از اندازه پيش مى‏آيد؛ هنگامى كه انسان با شرايطى نامطلوب و ناشايست رو به رو مى‏شود، وقتى كه نگران زندگى است و به مرگ مى‏انديشد، هنگامى كه كسى مانند من توسط حكومت فشار و زور پانزده سال تحت تعقيب قرار گيرد بيش‏تر احساس مى‏شود با اين وجود انسان به شكلى غيرقابل تصور عادت مى‏كند، گرچه اين امر برايش نوعى عادت شبح‏گونه مى‏شود. انسان ترس خويش را مهار مى‏كند و تلاش مى‏نمايد از روزگار چيز ديگرى بسازد و گرچه واقعيت چيز ديگريست، ليك گاهى اين مهار كردن ميسر مى‏شود. شايد من عملاً كمى ديوانه باشم، ولى هميشه سعى كرده‏ام در كنار خويشتن خويش بمانم، همان‏گونه كه امروز هم اين‏چنين است.

هرتا مولر هنگام دریافت جایزه نوبل از پادشاه سوئد

ـ وقتى سال 1987 به آلمان آمديد، آيا اين تصور برايتان پديد آمد كه ما انسان‏هاى ناآگاهى هستيم؟

نه اين طور نيست، چون در آلمان هم نظام ديكتاتورى چيز بيگانه‏اى نيست. ناسيونال سوسياليزم را آلمان ساخت و تجربه كرد و پس از آن رژيم ديكتاتورى آلمان شرقى پديد آمد كه تشابه زيادى با آن داشت و ديكتاتورى‏هاى مشابه نيز در ساير نقاط اروپا نيز وجود داشتند.

ـ گه‏گاه بر عليه كتاب شما مطالبى نوشته شد.

اين ايراد به من گرفته شد كه چرا همواره از گذشته مى‏نويسم و بالاخره كِى درباره آلمان و دوره معاصر خواهم نوشت. برايم كمى شگفت‏انگيز است كه چرا هيچ‏وقت اين ايراد را به نويسندگانى مانند پريمو لِوِى[4]، يورگ سمپرون[5] يا جورجِى‏آرتور گُلداشميت[6]‏  كه بسيار درباره جنايت‏هاى نازى‏ها نوشتند، نمى‏گيرند.

ـ شايد به خاطر اين باشد كه در آلمان «ايدئولوژى راست» بيش‏تر و دقيق‏تر مورد توجه قرار گرفته تا «ايدئولوژى چپ»

اين نكته درست است. ترور و وحشت رژيم كمونيستى مدت‏ها به درستى مفهوم نشد. مشكلات و موانعى كه مردم آلمان غربى براى ورود به آلمان شرقى در مرزها داشتند، باعث شدند كه اينان به كشورهاى ديگر مانند فرانسه يا ايتاليا سفر كنند و به‏طور كلى آلمان شرقى يعنى كشورى بى‏روح و تأثرآور برايشان جالب نبود. رومانى‏ها رومانيايى بودند و بلغارى‏ها بلغارى، ليك مردم آلمان شرقى با مردم آلمان غربى از باب ايدئولوژى متفاوت بودند اين ايدئولوژى در آلمان شرقى حالت «القايى» داشت و رژيم آلمان شرقى هم در اين مورد با كمال بى‏رحمى اقدام مى‏كرد.

ـ چرا تبعيد و اخراج اقليت آلمانى در رومانى اين چنين «تابو» بود؟

اين امر مربوط به آغاز جنگ جهانى دوم است. رومانى از هيتلر پشتيبانى مى‏كرد و كمى به پايان جنگ، جبهه را تغيير داد. پس از جنگ تاريخ رومانى را تحريف كردند و فقط از پيروزى درخشان ارتش روسيه گفتند، گويى پشتيبانى از هيتلر اصلاً وجود نداشته  بود. در اوكرايين مردم نمى‏دانستند كه اين اردوگاه‏ها وجود داشته‏اند، چون روس‏ها همه آثار را از بين برده بودند، حتى قبرستان‏ها را !

هرتا مولر هنگام سخنرانی در آکادمی نوبل ـ 7 دسامبر 2009

ـ وقتى كه اجازه خروج از رومانى را به شما دادند، سازمان اطلاعات آلمان به شما به عنوان همكار سازمان اطلاعات رومانى «سِكوريتات»[7] نگاه كرد.

سِكوريتات مورد نفرت همگان بود و وقتى مى‏خواستند به كسى آسيب بزنند، آن شخص را به عنوان همكار خود مى‏ناميدند. كارى كه با من هم كردند و آلمان هم آن را باور كرد. ليك من هيچ‏وقت نخواستم جاسوس سِكوريتات باشم. آنان خبرى غلط به سازمان اطلاعات آلمان دادند و از جريانات سفر من نيز با خبر بودند. پيش از سفر من به آلمان، نامه‏هايى از هم‏وطنان خود دريافت كردم كه از من تنفر دارند و بر عليه من اقداماتى در روزنامه‏ها نيز انجام دادند. روزنامه‏هايى كه مرا جاسوس تلقى كردند. حتى ادعا كردند كه كتاب اول خود تحت عنوان فرومايگى‏ها را با سفارش سازمان جاسوسى آنجا نوشته‏ام و سازمان اطلاعات آلمان نيز طورى با من رفتار كرد كه گويى يك جاسوس هستم. از من خواستند بگويم با كدام جاسوس‏ها كار مى‏كنم و من توضيح دادم كه آنان با من كار داشتند نه من با آنان و اين فرق ماجراست، در حالى كه پاسخ دادند، اينكه چه فرق دارد را ما تشخيص مى‏دهيم، چون براى اين كار حقوقى مى‏گيريم. اينها مرا خيلى آزرده كردند و آرزو مى‏كردم به جايى ديگر بروم، اما كجا؟ و هنگامى كه به برلين آمدم، مسئولين حراست از قانون اساسى پيدا شدند و به من گفتند كه افراد سِكوريتات برايم خطرآفرين خواهند شد و لازم است حتماً براى دفاع از من اسكورت همراهم باشد. به من گفتند يك اسلحه مصنوعى بخرم، پاكتى قبول نكنم و به جاهاى غريب نروم و آخرين جمله‏اى كه در دفتر سازمان اطلاعات آلمان شنيدم اين بود كه اگر مأموريتى از طرف سِكوريتات داريد، مى‏توانيد به راحتى به ما بگوييد. اينها همه تناقض‏هايى بودند كه به هم ارتباطى نداشتند.

ـ شما كتاب‏هايى در مورد موضوع‏هاى خاص نمى‏نوشتيد و فقط شعر مى‏سروديد. اين تحول ادبى برايتان چه معنايى دارد؟

من هرگز بنا به نويسندگى نداشتم و هنگامى كه موانع و مشكلات برايم شدت يافتند و راه چاره‏اى ديگر نداشتم، رو به نوشتن آوردم. پدرم در آن زمان درگذشت و نمى‏دانستم در حقيقت كه هستم و كجا هستم. زمانى كه مرا «دشمن كشور» ناميدند، همكارانم در كارخانه از من دور شدند و تنها ماندم. اين امر دردآور بود و با اين ترتيب شروع به نويسندگى كردم. درباره نيتزكى‏دورف كه اهل آنجا هستم، درباره دهقانان كه 300 سال است آنجا زندگى مى‏كنند و هم آنجا نيز مانده‏اند. دهكده‏اى با فاجعه‏هاى بزرگ، جنگ‏هاى جهانى و اخراج از دهكده و بعد هر كس از آنان كه جان سالم به‏دَر برد، مثل اينكه با نيرويى مغناطيسى جذب شده باشد، دوباره به دهكده‏اش بازگشت.

ـ و سپس شما همواره باز به نگارش پرداختيد.

آرى، ليك پس از نگارش هر كتاب فكر كردم كه كارى خوب انجام گرفته و بر من افزوده شده است. به هر حال اگر انسان يك بار اين كار را آغاز كرد تا روزگارش را اين‏گونه بگذراند، ديگر از آن رها نمى‏شود، نمى‏تواند ختمش كند.

ـ كتاب‏هايتان با هم بسيار تفاوت دارند و هر كدام يك شيوه و ويژگى نوشتارى خاص دارند و «ملودى» آنها با هم متفاوت است. اين نكته را چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

اين پديده عمدى نيست. هنگامى كه در جريان موضوع يك كتاب جديد قرار  مى‏گيريم، آن وقت اين موضوع است كه امكان‏ها، ريتم و الگوها را معين مى‏كند و كارگردانى را به عهده مى‏گيرد.

ـ پس شما بايد آن وقت فقط شيوه زبان را پيدا كنيد؟

به زبان مربوط نمى‏شود، يا بهتر بگويم زبان در ادبيات همان‏گونه است كه در زندگى روزمره به آن مى‏پردازيم. آنچه كه تجربه مى‏شود در حقيقت از زبان نيست، بلكه از مكان‏هاست و روزها، با انسان‏هايى معين، و همه اينها بايد در زبان و گويش حل شوند. اين يك كار است مانند يك «پانتوميم» درباره يك اتفاق و من فقط مى‏توانم تلاش كنم، آن را چنان دريابم كه به واقعيت نزديك باشد.

ـ در كتاب آونگ نَفَس مشاهده مى‏شود كه زندگى «اُسكار پاستيور» به ترتيب زمانى بازگو نمى‏شود؛ تبعيدش از رومانى، زندگى در اردوگاه در روسيه و بازگشت به وطن.

براى اين نظم و ترتيب زمانى پنج ساله مهم نبود. تمايل داشتم يك آسيب را آشكار سازم و به همين دليل لازم بود شرايطى را نشان دهم كه موجب اين محنت شده بودند. براى اين كار بايستى زندگى روزمره در اردو را بيان كنم كه پيوسته تكرار و سال به سال وخيم‏تر مى‏شد. اُسكار هرگز نمى‏دانست كه آيا روزى از اردو بيرون خواهد آمد و گفته بود: «اگر اين گونه بماند، اين امر زندگى من است، روس‏ها هم زندگى مى‏كنند.»

ـ يك جمله اميدبخش در اين كتاب هست كه جمله مادربزرگ اوست: من مى‏دانم كه باز مى‏گردى.

اُسكار به من گفت كه اين جمله او را زنده نگه داشت.

ـ آيا امكان آشتى وجود دارد؟

با يك فاجعه كه نمى‏توان آشتى كرد. من چگونه مى‏توانم با سِكوريتات آشتى كنم؟

ـ و با افسرى كه شما را آن زمان شكنجه داد؟

پس از سقوط «چائوچِسكو» كه به رومانى بازگشتم، او را اتفاقى ديدم. در خيابان با او مواجه شدم. هوا سرد بود و او يك پالتو و كلاهى پوستين داشت و از اين رو او را نشناختم. زمانى كه از ترس در يك صف ايستاده بود و تلاش مى‏كرد خود را پنهان كند، وى را شناختم، به سويش رفتم و گفتم: ببينيد، حال بايد شما از من بترسيد، مانند من كه آن زمان از شما مى‏ترسيدم. آن كارها چه حُسنى داشتند. در هفته‏هاى نخست پايان ديكتاتورى، مردم خيلى غضبناك بودند و او مى‏ترسيد مردم او را بدون دادرسى بكشند. او ديگر مرده و به هرحال نمى‏توانست با من سر آشتى داشته باشد، چون نماينده يك سيستم بود و من هم نمى‏توانستم با او آشتى كنم، چون دوستان فراوانى داشتم كه درگذشته‏اند و اين آشتى‏كنان بايد به نام آنان نيز صورت مى‏گرفت كه من نمى‏توانستم چنين مسئوليتى را بپذيرم.

ـ پس فقط بايد تلاش كرد، تأثيرگذار بود تا اين مبحث فراموش شود. كارى كه شما مى‏كنيد.

خود شخص نمى‏تواند آن را فراموش كند و اگر در اين باره بنويسد به طور اجبار كمك مى‏كند كه ديگران هم به اين مقوله پى برند.

ـ به طور اجبار؟

من كه مأموريتى براى اين كار ندارم و فقط با خودم مشكل دارم، كه چه‏ها با من و ديگران كردند. چه بدبختى‏هايى كه شاهدشان بودم و چه بى‏شمار انسان‏ها كه خُرد شدند.

ـ اشاره كرديد، جايزه اُسكار يك پاداش است. آيا اين جايزه به منزله يك «جبران» است؟

نمى‏تواند چنين باشد، ليك اين امر مهم هست كه به ديكتاتورها در اين دنيا پرداخته شود و به سادگى از آنان نگذشت. متأسفانه هنوز هم زياد هستند و گويى پايانى براى آنان نيست. چين را كه در نمايشگاه كتاب فرانكفورت نيز هست نگاه كنيد و «اَى وَاى وَاى» را به ياد آوريد، كه توسط مأمورين امنيتى كتك مفصلى خورد.

ـ آيا زندگى شما با دريافت جايزه نوبل تغيير مى‏كند؟

چه چيز بايد تغيير كند؟ به خود نگاه مى‏كنم و تعجب مى‏كنم؛ بخت با من خيلى يار بود و اغلب اين خوش اقبالى را نمى‏فهمم. از سوى ديگر دردمند مى‏شوم، هنگامى كه به دوستانى مى‏انديشم كه مرده‏اند. هميشه اتفاق‏هاى خوب و بد در زندگى هستند. زندگى خمّ و چمّ فراوان دارد.

ـ آيا اعصاب خوبى داريد؟

عصبى هستم. اما پخته شده‏ام.

ـ آيا فكر كرده‏ايد با اين همه پول – تقريباً يك ميليون دلار – چه خواهيد كرد؟

خير. در پول‏دار بودن تجربه‏اى ندارم. با ندارى بيش‏تر تجربه دارم

( بخارا 73-72، مهر ـ دی 1389)


[1] – Herta Muller

[2] -Oscar Pasitor ( 1927-2006) شاعر و مترجم رومانى كه به تابعيت آلمان درآمد

[3] -Atemschakel

[4] -Primo Levi

[5] -Jorge Semprun

[6] -Georges Arthur Goldschmidt

[7] -Securitat