ابن جني اعجوبه قرن چهارم / ترجمه ماندانا نوربخش

ابوالفتح‌ عثمان‌ بن‌ جني‌ به‌ روايتي‌ در سال‌ 321 هجري‌ قمري‌ در موصل‌ زاده‌ شد. پدرش‌ برده‌اي‌ از بيزانس‌ بود و گروهي‌ معتقدند نام‌ او از واژة‌ گنايوس‌ به‌ معناي‌ بزرگ‌ و نجيب‌ گرفته‌ شده‌ است‌. ابن‌جني‌ اعجوبة‌ زمان‌ خود بود و در سن‌ هفده‌ سالگي‌ بر سر مسائل‌ دستوري‌ به‌ سخنراني‌ مي‌پرداخت‌. اما يك‌ بار در جريان‌ يكي‌ از اين‌ سخنراني‌ها مردي‌ از ميان‌ حضار برمي‌خيزد و براو خرده‌ مي‌گيرد و آنگاه‌ خود را ابوعلي‌ فارسي‌ معرفي‌ مي‌كند كه‌ از دستوريان‌ بنام‌ زمانه‌ بوده‌ است‌. پس‌ از آن‌ ابن‌جني‌ قسم‌ مي‌خورد كه‌ ديگر تا هنگامي‌ كه‌ نزد ابوعلي‌ علم‌ را به‌ تمامي‌ نياموخته‌، دست‌ به‌ تدريس‌ نزند و در واقع‌ همين‌ كار را هم‌ مي‌كند يعني‌ تا پس‌ از مرگ‌ استادش‌ هرگز تدريس‌ نمي‌كند. بدين‌ ترتيب‌ فعاليت‌ آموزشي‌ ابن‌جني‌ منحصر به‌ دوران‌ كوتاهي‌ شد كه‌ پس‌ از فوت‌ استادش‌ تا هنگام‌ مرگ‌ خويش‌ در سال‌ 392 هجري‌ قمري‌ ادامه‌ داشت‌.

 از ابن‌جني‌ آثار بسياري‌ در باب‌ صرف‌، لغت‌، قرائت‌، شعر و ادب‌، دستور زبان‌ و فقه‌اللغه‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌ كه‌ تعداد آنها به‌ پنجاه‌ مي‌رسد . از آن‌ جمله‌ مي‌توان‌ به‌ الالفاظ‌ المهموزه‌ ،  الخاطريات‌ ،  الخصائص‌ ،  سرالصناعه‌ ،  اللمع‌ في‌العربيه‌ ،  مختصرالتصريف‌ علي‌ اجماعه‌ ، و  مختصر العروض‌ و القوافي‌  اشاره‌ كرد  كه‌ در اين‌ ميان‌ كتاب‌  الخصائص‌ دايرة‌المعارفي‌ است‌ كه‌ همة‌ موضوعات‌ ممكن‌ در باب‌ زبان‌شناسي‌ در آن‌ گردآوري‌ شده‌اند. از جمله‌ موضوعات‌ اين‌ كتاب‌ مي‌توان‌ به‌ منشأ گفتار، معيار درستي‌ گفتار، قاعده‌مندي‌ و قياس‌ در زبان‌، اصول‌ فرانظري‌ زبان‌شناسي‌، گويشهاي‌ پيش‌ از اسلام‌، عروض‌، فقه‌اللغه‌، اشتقاق‌ واژي‌، ارتباط‌ ميان‌ صورت‌ و معني‌، چند معنايي‌ و هم‌معنايي‌، قواعد واجي‌، فرايندهاي‌ آوايي‌، حذف‌، مجاز، خطاهاي‌ زباني‌ و غيره‌ اشاره‌ نمود. از اين‌ ميان‌ بحث‌ در مورد منشأ گفتار كه‌ تا پيش‌ از قرن‌ چهارم‌ جايي‌ در بحث‌هاي‌ زبان‌شناسي‌ نداشت‌ توسط‌ ابن‌جني‌ به‌ خوبي‌ موشكافي‌ شده‌ است‌:

 

 ” منشأ زبان‌ وحي‌ است‌ يا قرارداد؟ اين‌ سؤالي‌ است‌ كه‌ ملاحظات‌ بسياري‌ مي‌طلبد. البته‌ بسياري‌ از فلاسفه‌ اتفاق‌ نظر دارند كه‌ منشأ گفتار وحي‌ نيست‌ و توافقي‌ و قراردادي‌ است‌. از سوي‌ ديگر ابوعلي‌ (الفارسي‌) كه‌ رحمت‌ خدا بر او باد،  روزي‌ به‌ من‌ گفت‌ : «آن‌ از جانب‌ خدا آمده‌ است‌». او با اشاره‌ به‌ كلام‌ خداوند «علم‌ آدم‌ الاسماء كلها» چنين‌ استدلال‌ مي‌نمود. اما اين‌ آيه‌ به‌ اين‌ مناقشه‌ پايان‌ نمي‌دهد چرا كه‌ مي‌توان‌ از آن‌ چنين‌ برداشت‌ نمود كه‌ خداوند بشر را قادر نموده‌ است‌ كه‌ نام‌گذاري‌ نمايد. اين‌ برداشت‌ غيرمحتمل‌ نيست‌ و اگر چنين‌ برداشتي‌ ممكن‌ باشد آنگاه‌ شاهدي‌ بر صحت‌ نقل‌ قول‌ فوق‌ نخواهد بود. ابوعلي‌ خودش‌ در سخنراني‌هايش‌ چنين‌ بحث‌ مي‌نمود. و اين‌ عقيدة‌ ابوالحسن‌ (الاخفش‌) نيز مي‌باشد. وي‌ امكان‌ اينكه‌ اين‌ كلام‌ خداوند را براي‌ ارجاع‌ به‌ توافق‌ نيز تعبير كرد هموار مي‌دانست‌ بدين‌ صورت‌ كه‌ خداوند نام‌هاي‌ كلية‌ مخلوقات‌ را به‌ آدمي‌ آموخت‌ به‌ تمامي‌ زبان‌ها عربي‌، فارسي‌، عبري‌، يوناني‌ و غيره‌، آنگاه‌ آدم‌ و فرزندانش‌ اين‌ زبان‌ها را صحبت‌ كردند، سپس‌ فرزندان‌ آدم‌ در سراسر جهان‌ پراكنده‌ شدند و هر يك‌ از آنها با يك‌ زبان‌ بيشتر مأنوس‌ شد و به‌ دليل‌ آشنايي‌ كم‌ با ساير زبانها آن‌ها را از ياد برد. “

 در پايان‌ فصل‌ مربوط‌ به‌ منشاء زبان‌ اين‌ جني‌ پس‌ از بحث‌ مفصلي‌ در باب‌ اين‌ دو نظريه‌ مي‌گويد:  ” با علم‌ به‌ اينكه‌ در طول‌ اين‌ سالها من‌ در اين‌ مورد تحقيقات‌ مفصلي‌ انجام‌ داده‌ام‌ به‌ انگيزه‌ها و استدلال‌هاي‌ گوناگون‌ در اين‌ باب‌ شديداً جذب‌ شده‌ام‌ و آنها به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌ بر تفكر من‌ تأثير داشته‌اند. اين‌ بدان‌ علت‌ است‌ كه‌ چون‌ به‌ اين‌ زبان‌ عالي‌، اصيل‌ و ظريف‌ مي‌انديشم‌ در آن‌ چنان‌ حكمت‌، ظرافت‌، دقت‌ و لطافتي‌ مي‌بينم‌ كه‌ مرا مبهوت‌ افسون‌ خود مي‌سازد. ساير همقطاران‌ من‌ كه‌ رحمت‌ خدا بر آنها باد، نيز بر همين‌ عقيده‌ بوده‌اند و من‌ پيرو نظرات‌ ايشان‌ هستم‌. با پيروي‌ از اين‌ رهنمود، اعتبار موقعيتي‌ كه‌ با ايشان‌ الهام‌ شده‌ بود و تعالي‌ بينشي‌ كه‌ به‌ آنها اعطا شده‌ بود را كشف‌ كردم‌. به‌ علاوه‌ در سنت‌، احاديثي‌ از پيامبر(ص‌) نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ سرچشمة‌ زبان‌ را خداوند متعال‌ مي‌دانند. بنابراين‌ متقاعد شدم‌ كه‌ زبان‌ از سوي‌ پروردگار (كه‌ ستايش‌ مخصوص‌ اوست‌) آمده‌ است‌ و توسط‌ او به‌ بشر وحي‌ شده‌ است‌. پس‌ دوباره‌ همان‌ استدلال‌ مخالف‌ را به‌ ياد آوردم‌ كه‌ به‌ ذهن‌ من‌ و همقطارانم‌ متبادر شده‌ بود و توجه‌ ما را به‌ خود جلب‌ كرده‌ بود. چون‌ به‌ حكمت‌ متعالي‌ و شگفت‌آور خداوند مي‌انديشم‌ نمي‌توانم‌ اين‌ احتمال‌ را نيز ناديده‌ بگيرم‌ كه‌ خداوند بلندمرتبه‌ ممكن‌ است‌ پيش‌ از ما مردماني‌ را با اذهان‌ بالاتر، قوة‌ تعقل‌ سريع‌تر و دل‌هاي‌ شجاع‌تر خلق‌ نموده‌ باشد حتي‌ اگر اين‌ مسئله‌ مافوق‌ تصور ما باشد. بنابراين‌ من‌ بين‌ اين‌ دو ميزان‌ متحير مانده‌ام‌ و بي‌دفاع‌ رو برمي‌گردانم‌. اگر بعدها عقيدة‌ روشني‌ در اين‌ باب‌ بر من‌ حادث‌ شد كه‌ بر يك‌ سوي‌ اين‌ ميزان‌ تمايل‌ يافت‌ آن‌ را اتخاذ خواهم‌ نمود. اميد بر ذات‌ حق‌! “  (الخصائص‌ ابن‌جني‌، جلد سوم‌).

 

 ابن‌جني‌ نيز مانند بسياري‌ از دستوريان‌ هم‌ عصر خود پيرو معتزله‌ بود. بحث‌ پيرامون‌ منشأ زبان‌ نيز به‌ جهت‌ سؤال‌ مهمي‌ كه‌ در مورد موقعيت‌ قرآن‌ وجود داشت‌ در مكتب‌ معتزله‌ به‌ وجود آمد.

 تقريباً در تمامي‌ سنتهاي‌ زبان‌شناسي‌ بحث‌ منشأ زبان‌ يكي‌ از اساسي‌ترين‌ سؤالات‌ بوده‌ است‌. ولي‌ مي‌بينيم‌ كه‌ تا پيش‌ از معتزله‌ چنين‌ مبحثي‌ در سنت‌ زبان‌شناسي‌ اعراب‌ غايب‌ است‌ و اين‌ بدان‌ علت‌ است‌ كه‌ اعراب‌ انگيزه‌اي‌ براي‌ چنين‌ بحثي‌ نداشته‌اند.

 نخستين‌ انگيزه‌اي‌ كه‌ مي‌تواند براي‌ توجه‌ به‌ منشأ زبان‌ وجود داشته‌ باشد توجه‌ به‌ بعد در زماني‌ است‌. به‌ محض‌ اينكه‌ زبان‌شناسان‌ به‌ بعد در زماني‌ مي‌پردازند بحث‌ منشأ زبان‌ نيز پيش‌ مي‌آيد. ولي‌ زبان‌شناسان‌ عرب‌ توجهي‌ به‌ اين‌ بعد نداشته‌اند. واضح‌ است‌ كه‌ آنها به‌ توضيح‌ ساختار زبان‌ مي‌پرداختند و متون‌ مورد استنادشان‌ هم‌ قرآن‌، اشعار پيش‌ از اسلام‌ و گفتار اعراب‌ بدوي‌ بود. از اين‌ ميان‌ گفتار اعراب‌ بدوي‌ هم‌ به‌ دليل‌ اختلاط‌ به‌ گفتار شهرنشينان‌ كنار گذاشته‌ مي‌شد. البته‌ همة‌ دستوريان‌ عرب‌ متوجه‌ بوده‌اند كه‌ گفتار مردم‌ عادي‌ با زباني‌ كه‌ آنها مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهند تفاوت‌ دارد ولي‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ نتيجه‌ بگيرند زبان‌ در حال‌ تغيير است‌، اين‌ تفاوت‌ها را خطاي‌ زباني‌ به‌ حساب‌ مي‌آوردند و عقيده‌ داشتند كه‌ مردم‌ نمي‌توانند عربي‌ را خوب‌ صحبت‌ كنند. بنابر تعريف‌، زبان‌ نمي‌تواند تغيير كند چون‌ خداوند در آخرين‌ وحي‌ خود از آن‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ و تغييرآن‌ توهين‌ به‌ مقدسات‌ مي‌باشد.

 از سوي‌ ديگر اين‌ دانشمندان‌ در تحليل‌ خود به‌ دو سطح‌ قائل‌ بودند : سطحي‌ زيرساختي‌ كه‌ مطابق‌ با قواعد دستوري‌ آنها مي‌باشد و سطحي‌ روساختي‌ كه‌ با توجه‌ به‌ شرايط‌ بافتي‌ توليد مي‌شود. و نتيجه‌ مي‌گرفتند كه‌ اگر جمله‌اي‌ با ساختاري‌ متفاوت‌ از قواعد آنها توليد شده‌ است‌ نقض‌ قوانين‌ آنها نيست‌، چون‌ در زيرساخت‌، جملة‌ مزبور مطابق‌ آن‌ قواعد بوده‌ است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌، گوينده‌ ممكن‌ است‌ ترتيب‌ كلمات‌ را در جمله‌ تغيير دهد ولي‌ اين‌ امر قانون‌ دستوريان‌ در مورد ترتيب‌ كلمات‌ عربي‌ را بي‌اعتبار نمي‌كند چرا كه‌ ترتيب‌ كلمات‌ در سطح‌ زيرساختي‌ به‌ همان‌ صورت‌ كه‌ در قواعد دستوريان‌ اشاره‌ شده‌ است‌ مي‌باشد.

 به‌ همين‌ ترتيب‌ دستوريان‌ به‌ وجود عواملي‌ مثل‌ كثرت‌ استعمال‌ يا مخالفت‌ با سنگيني‌ گفتار نيز واقف‌ بوده‌اند، بدين‌ معني‌ كه‌ از مواردي‌ مثل‌ صامت‌هاي‌ متوالي‌ با تركيب‌هاي‌ مشخصي‌ از مصوت‌ها در زبان‌ اجتناب‌ مي‌شود. اين‌ عوامل‌ به‌ صورت‌ همزماني‌ بر سطح‌ روساختي‌ گفتار عمل‌ كرده‌ و باعث‌ تسهيل‌ و فصاحت‌ گفتار اعراب‌ مي‌شوند؛ همان‌ كه‌ اعراب‌ هميشه‌ به‌ جهت‌ آن‌ تحسين‌ شده‌اند. اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ در همان‌ سطح‌ زيرساختي‌، ترتيب‌ متناسب‌ نظام‌ زبان‌ حفظ‌ مي‌شود. به‌ عبارت‌ ديگر، دستوريان‌ از عواملي‌ چون‌ پديده‌هاي‌ كلامي‌ بهره‌برداري‌ مي‌كردند بدون‌ اينكه‌ هيچ‌ موقعيت‌ در زماني‌ به‌ عنوان‌ تغيير تاريخي‌ براي‌ آنها قائل‌ باشند. در اين‌ چارچوب‌ عامل‌ كثرت‌ استعمال‌ باعث‌ فساد زبان‌ نمي‌گردد و فقط‌ به‌ فصاحت‌ و رواني‌ تلفظ‌ مي‌انجامد.

 مسئلة‌ ديگر، آگاهي‌ نسبت‌ به‌ زبان‌هاي‌ ديگر است‌ كه‌ در اين‌ مورد اعراب‌ مثل‌ يونانيان‌ زبان‌ خود را اصلي‌ و واقعي‌ و ساير زبان‌ها را پست‌ به‌شمار مي‌آوردند و توجهي‌ به‌ آنها نداشتند. حتي‌ دستورياني‌ كه‌ زبان‌ بومي‌شان‌ غيرعربي‌ بوده‌ است‌ اعتقاد به‌ برتري‌ زبان‌ عربي‌ داشته‌اند. حال‌ در چنين‌ شرايطي‌ پيش‌ آمدن‌ بحث‌ منشأ زبان‌ تا حدي‌ حيرت‌انگيز به‌ نظر مي‌رسد. البته‌ اين‌ موضوع‌ با پيدايش‌ علاقة‌ فزاينده‌ به‌ منطق‌ و فلسفة‌ يونان‌ همزمان‌ بوده‌ است‌ كه‌ بي‌ارتباط‌ با آن‌ به‌ نظر نمي‌رسد.

 بحث‌ در مورد منشأ زبان‌ در حلقة‌ حكماي‌ معتزله‌ آغاز شد. انگارة‌ اصلي‌ ايشان‌ توحيد و عدل‌ الهي‌ بود كه‌ اين‌ عقايد بر بينش‌ آنها از زبان‌ نيز تأثيرگذار بوده‌ است‌. عقيده‌ به‌ توحيد، وجود هر ماهيت‌ ازلي‌ ديگر را نفي‌ مي‌كند و بنابراين‌ قرآن‌ مخلوق‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد كه‌ تا پيش‌ از معتزله‌ بر ازلي‌ بودن‌ آن‌ تأكيد مي‌شد. دومين‌ باور معتزله‌ يعني‌ عدل‌ الهي‌ نيز اعتقاد به‌ اختيار را در پي‌ دارد. بشر اگر مختار نباشد نمي‌تواند مسئول‌ گناهان‌ خويش‌ باشد. در رابطه‌ با زبان‌ اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ آن‌ كس‌ كه‌ سخن‌ مي‌گويد همانست‌ كه‌ آن‌ را پديد آورده‌ است‌. اين‌ عقيده‌ در اسلام‌ قرن‌ چهارم‌ انقلابي‌ به‌شمار مي‌آمد.

 ابن‌ جني‌ با اشاره‌ به‌ آية‌ 164 از سورة‌ نساء «و كلم‌ الله‌ موسي‌ تكليماً» (و خداوند با موسي‌ سخن‌ گفت‌) چنين‌ استدلال‌ مي‌كند: «اين‌ موضوع‌ استعاري‌ نيست‌ و حقيقي‌ است‌. صفت‌ متكلم‌ تنها به‌ كسي‌ داده‌ مي‌شود كه‌ واقعاً صحبت‌ كند. بنابراين‌ خداوند صحبت‌ كرده‌ است‌ و در نتيجه‌ قرآن‌ مخلوق‌ است‌.»

 

 در يونان‌ نسبت‌ به‌ منشأ زبان‌ دو ديدگاه‌ كلي‌ وجود داشت‌. گروهي‌ كه‌ به‌ پيروي‌ از افلاطون‌ منشأ طبيعي‌ براي‌ زبان‌ قائل‌ بودند  phusei  و گروهي‌ كه‌ اعتقاد به‌ قراردادي‌ بودن‌ آن‌ داشتند  thesei  ناميده‌ مي‌شدند. در تحولات‌ بعدي‌ اين‌ دو اصطلاح‌ تعابير جديدي‌ يافتند. phusei  به‌ علل‌ طبيعي‌ در به‌ وجود آمدن‌ زبان‌ و  thesei  به‌ منشأ انساني‌ يا الهي‌ براي‌ پيدايش‌ آن‌ اشاره‌ داشتند.

 اما در سنت‌ اسلامي‌ گروهي‌ عقيده‌ داشتند كه‌ منشأ زبان‌، وحي‌ يا توقيف‌ است‌ و گروهي‌ ديگر منشأ آن‌ را قرارداد يا وضع‌ مي‌دانستند.  واضح‌ است‌ كه‌ در سنت‌ اسلامي‌، تنها با يكي‌ از موارد منشأ زبان‌ در يونان‌ سروكار داريم‌ و فقط‌ سؤال‌ اينجاست‌ كه‌ چه‌ كسي‌ زبان‌ را به‌وجود آورده‌ است‌: خدا يا بشر؟

 آنان‌ كه‌ طرفدار وحي‌ بودند به‌ آياتي‌ از قرآن‌ استناد مي‌كردند كه‌ مهمترين‌ آنها آية‌ 31 سورة‌ بقره‌ مي‌باشد: «و علم‌ آدم‌ الاسماء كلها» (و خداوند همة‌ نامها را به‌ آدم‌ آموخت‌). آية‌ ديگر آية‌ 23 سورة‌ نجم‌ است‌: «ان‌ هي‌ الا اسماء سميتموها انتم‌ و آباءكم‌ ما انزل‌ الله‌ بها من‌ سلطان‌» (اينها جز نام‌هايي‌ نيستند كه‌ شما و پدرانتان‌ درآورده‌ايد. خدا دربارة‌ آنها حجتي‌ نازل‌ نكرده‌ است‌). آية‌ ديگر آية‌ 24 سورة‌ روم‌ مي‌باشد: «و من‌ آياته‌ خلق‌ السموات‌ و الارض‌ و اختلاف‌ ألسنتكم‌ و الوانكم‌ ان‌ في‌ ذلك‌ لا´يات‌ للعالمين‌» (و از آيات‌ وي‌ آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ و اختلاف‌ زبان‌هايتان‌ و رنگ‌هايتان‌ است‌ كه‌ در آن‌ براي‌ دانشمندان‌ عبرت‌ هاست‌).

 طرفداران‌ نظرية‌ منشأ وحي‌ به‌ عنوان‌ استدلالي‌ ديگر به‌ اين‌ موضوع‌ نيز اشاره‌ مي‌كردند كه‌ هر قراردادي‌ در پي‌ خود قراردادي‌ ديگر را مي‌طلبد و اين‌ تسلسلي‌ باطل‌ را به‌ دنبال‌ خواهد داشت‌.

 اما وضع‌گرايان‌ هم‌ بر دو استدلال‌ تكيه‌ مي‌كردند. اول‌ اينكه‌ زبان‌ بايد بر وحي‌ مقدم‌ باشد، چون‌ بدون‌ زبان‌ وحي‌ ممكن‌ نيست‌. و ديگر اينكه‌ اگر خداوند سخن‌ را خلق‌ كرده‌ باشد بايد دانش‌ ارتباط‌ بين‌ گفتار و معني‌ را نيز به‌ انسان‌ عطا كرده‌ باشد كه‌ در اين‌ صورت‌ بشر لزوماً خدا را خواهد شناخت‌ و اين‌ برخلاف‌ اعتقاد معتزله‌ است‌ كه‌ بشر را موجودي‌ صاحب‌ اراده‌ و مختار مي‌دانستند. در اينجا نيز ارتباط‌ بين‌ معتزله‌ و قراردادي‌ بودن‌ زبان‌ آشكار مي‌شود. همچنين‌ در مورد آياتي‌ از قرآن‌ كه‌ پيروان‌ نظريه‌ وحي‌ به‌ آنها استناد مي‌كردند تفسيرهاي‌ گوناگوني‌ وجود دارد. آيه‌اي‌ كه‌ در مورد آدم‌ ذكر شد مي‌تواند بدين‌ معنا باشد كه‌ خداوند آدم‌ را قادر ساخت‌ كه‌ زبان‌ را اختراع‌ كند يا وضع‌ آن‌ را با فرزندانش‌ بدعت‌ گذارد. و يا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اسامي‌ ياد شده‌ نام‌هاي‌ فرشتگان‌ يا كلية‌ مخلوقات‌ بوده‌اند.

 آيه‌اي‌ كه‌ در مورد خلق‌ السنه‌ (زبان‌) آمده‌ است‌ نيز مي‌تواند به‌ معني‌ زبان‌ به‌ عنوان‌ عضوي‌ از بدن‌ باشد و آيه‌اي‌ كه‌ در مورد اسامي‌ غلط‌ بتها آمده‌ است‌ هم‌ مي‌تواند براي‌ نفي‌ بت‌پرستي‌ آمده‌ باشد.

 و اما در مورد ارتباط‌ بين‌ كلمات‌ و اشياء، ابن‌ جني‌ به‌ ارتباط‌ طبيعي‌ ميان‌ آنها قائل‌ بوده‌ است‌ و به‌ عنوان‌ سند به‌ برخي‌ از نام‌آواهاي‌ ساده‌ و يا مثال‌هاي‌ پيچيده‌تري‌ مثل‌ واژه‌هايي‌ كه‌ در اثر فرايند تكرار ساخته‌ شده‌اند استناد مي‌كند. نتيجة‌ منطقي‌ چنين‌ بينشي‌ كوشش‌ براي‌ يافتن‌ هماهنگي‌ دروني‌ در واژگان‌ عربي‌ خواهد بود.

 ابن‌ جني‌ در پي‌ كشف‌ بار معنايي‌ مشترك‌ بين‌ اين‌ ريشه‌ها برآمد كه‌ البته‌ اين‌ نظريه‌ از آنجايي‌ كه‌ دور از واقعيت‌ بود، به‌ طور جدي‌ دنبال‌ نشد.