حباب آرزوها در سایۀ جنگ/ ترانه مسکوب

 

 (نگاهي‌ به‌ رمان‌ «خنده‌ را از من‌ بگير» نوشتة‌ جواد ماهزاده‌

 

 خنده‌ را از من‌ بگير  روايت‌ زندگي‌ يك‌ نوجوان‌ در شهر كرج‌ در زمان‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ است‌. جنگ‌ در اين‌ رمان‌ حضور پررنگي‌ ندارد اما استيلايش‌ بر فضاي‌ كلي‌ اثر و زندگي‌ و سرنوشت‌ آدم‌ها آشكار است‌. يك‌ خانواده‌ جنگ‌زده‌ كه‌ به‌ كرج‌ و محله‌ سكونت‌ راوي‌ (امير) مهاجرت‌ كرده‌اند، نگاه‌ بدبينانه‌ و شكاكانه‌ همسايه‌ها به‌ اين‌ خانواده‌ و سياسي‌ خواندن‌ آنها، حضور دايي‌ راوي‌ در جنگ‌ و اخباري‌ كه‌ از او مي‌رسد، نگاه‌ ساكنان‌ شهر به‌ آسمان‌ و تعقيب‌ هواپيماها و موشك‌هاي‌ دشمن‌، آسيب‌هايي‌ كه‌ متوجه‌ خانواده‌ مهاجر شده‌ و… همگي‌ از تأثير جنگ‌ در حيات‌ شخصيت‌هاي‌ داستان‌ و آدم‌هاي‌ آن‌ دوره‌ در دهه‌ معروف‌ 1360 شمسي‌ حكايت‌ دارد. اين‌ دهه‌ براي‌ ايران‌ سال‌هايي‌ پرتلاطم‌ را به‌ همراه‌ داشت‌ و همان‌ طور كه‌ در جاهايي‌ از رمان‌ نيز اشاره‌ مي‌شود، فضاي‌ جامعه‌ تحت‌ تأثير القائات‌ انقلابي‌ و فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ و تحكيم‌ ظواهر و شعائر انقلابي‌ قرار داشت‌.

 در چنين‌ دوره‌اي‌ نوجواني‌ به‌ نام‌ امير به‌ همراه‌ مهدي‌ و دختر و پسر خانواده‌ مهاجر كُرد (علي‌ و عطيه‌) طرح‌ دوستي‌ ريخته‌ و بي‌توجه‌ به‌ حوادث‌ بزرگ‌ اطرافشان‌ در حال‌ رشد و رسيدن‌ به‌ بلوغ‌اند. آنها در 13 ـ 14 سالگي‌ يعني‌ مرز ميان‌ كودكي‌ و نوجواني‌ قرار گرفته‌اند و نگاهشان‌ به‌ اتفاقاتي‌ مثل‌ جنگ‌ و يا فعاليت‌ها و دشنام‌ها و تهمت‌هاي‌ سياسي‌، نگاهي‌ پاك‌ و به‌ دور از توهمات‌ بزرگترهاست‌.

 آنچه‌ در رمان‌  خنده‌ را از من‌ بگير  بيشتر خواننده‌ را با خود همراه‌ مي‌كند دغدغه‌هاي‌ ذهني‌ و عيني‌ راوي‌ ـ امير ـ و دوستانش‌ در دنياي‌ كوچك‌ خودشان‌ است‌؛ دنيايي‌ كه‌ بزرگترها در آن‌ همه‌ تصميم‌ها را مي‌گيرند و نوجوان‌ها نقشي‌ در آن‌ ندارند و سرِ آخر نيز نمي‌فهمند آنچه‌ بر آنها مقدر شده‌ ناشي‌ از نگرش‌ و تصميم‌ بزرگترهايشان‌ بوده‌ است‌.

 جنگ‌ موضوع‌ اصلي‌ اين‌ رمان‌ نيست‌ اما سايه‌اش‌ در تمام‌ اتفاقات‌ زندگي‌ نوجوان‌ها افتاده‌ است‌. همين‌ جنگ‌ است‌ كه‌ خانواده‌ كُرد را از سردشت‌ به‌ كرج‌ مي‌كشاند تا تغييري‌ بزرگ‌ در زندگي‌ امير به‌ وجود بيايد. او با دوستي‌ با علي‌ و ديدن‌ خواهرش‌ عطيه‌ دچار تحولي‌ دروني‌ مي‌شود و كم‌ كم‌ از دوران‌ بي‌خيالي‌ و پرسه‌زني‌ جدا مي‌شود و صاحب‌ نگاهي‌ فردي‌ و احساسي‌ متفاوت‌ مي‌شود. او خام‌تر از آن‌ است‌ كه‌ احساس‌ خود را عاشقانه‌ توصيف‌ كند بنابراين‌ بي‌آنكه‌ خود بداند تجربه‌هاي‌ تازه‌اي‌ را از سر مي‌گذراند و همان‌ طور كه‌ خودش‌ در جايي‌ از رمان‌ مي‌گويد «احساس‌ مي‌كند دارد بزرگ‌ مي‌شود».

 اما آنچه‌ خانه‌ نو ساخته‌ و رؤياي‌ عاشقانه‌ امير را در آغاز بلوغ‌ به‌ يكباره‌ ويران‌ مي‌كند نه‌ جنگ‌ است‌ و نه‌ تصميم‌ بزرگترها. با اين‌ حال‌ وقتي‌ خانواده‌ مهاجر به‌ دليل‌ واكنش‌ همسايه‌ها و چشمان‌ كج‌بين‌ و نامهربان‌ آنها مجبور به‌ مهاجرتي‌ ديگر مي‌شود، هم‌ جنگ‌ و هم‌ فضاي‌ اجتماع‌ و فرهنگ‌ حاكم‌ بر جامعه‌ استيلاي‌ خود را به‌ ظهور مي‌رساند و امير را در آغاز راه‌ بلوغ‌ به‌ ورطه‌ سقوط‌ و شكست‌ مي‌كشاند. امير در اين‌ باره‌ قضاوتي‌ ندارد و آنچه‌ را مي‌بيند و بر او آمده‌، بازگو مي‌كند. نكته‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ امير دليل‌ اين‌ مهاجرت‌ را نمي‌فهمد و آن‌ را باور ندارد.

 او و خواننده‌ رمان‌ متوجه‌ نمي‌شوند كه‌ همسايه‌ها چه‌ عمل‌، رفتار يا ايدئولوژي‌ ظن‌برانگيزي‌ نزد آن‌ خانواده‌ كُرد ديدند كه‌ با ايجاد جوّ تهمت‌ و افترا آنان‌ را وادار به‌ ترك‌ شهر كردند. آنچه‌ بزرگترها بر آن‌ اصرار كرده‌ و گناه‌ خانوادة‌ كُرد شمرده‌اند، براي‌ امير مهم‌ نيست‌ و او اصلاً دليلش‌ را نمي‌جويد. او زير پوست‌ سياسي‌گري‌ و يكسونگري‌ مردم‌ به‌ چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ دست‌ يافته‌ بود و با آنها نوجواني‌اش‌ را طعم‌ و بويي‌ لطيف‌ و شيرين‌ داده‌ بود و حالا آنها را از دست‌ رفته‌ مي‌بيند.

 خنده‌ را از من‌ بگير  با زباني‌ ساده‌ و شيوه‌اي‌ واقع‌نگارانه‌، مناسبات‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ دوره‌اي‌ از تاريخ‌ معاصر ايران‌ را در بستري‌ نوجوانانه‌ به‌ نقد مي‌كشد و در اين‌ راه‌ خواننده‌ را با شخصيت‌هايي‌ آشنا مي‌كند كه‌ هر كدام‌ نشان‌دهنده‌ گوشه‌اي‌ از فرهنگ‌ و دورة‌ زماني‌ دهة‌ شصت‌ هستند.