تازه ها و پاره های ایرنشناسی (62) ایرج افشار

ایرج افشارـ ـ عکس از غازی عثمان

 1389 ـ نامه‌اي‌ از مخبرالسلطنه‌ دربارة‌ انگليسها

 مخبرالسلطنة‌ هدايت‌ مدتي‌ در سال‌ 1333 حاكم‌ فارس‌ بود. در آن‌ وقت‌ جنگ‌ بين‌المللي‌ اول‌ ادامه‌ داشت‌ و عمّال‌ دولت‌ انگليس‌ در مناطق‌ فارس‌ عليه‌ آلمانها كه‌ در آن‌ منطقه‌ نفوذ داشتند اقدامات‌ مي‌كردند. از جمله‌ طبق‌ اسنادي‌ كه‌ در اوراق‌ محمد ابراهيم‌ خان‌ معاون‌الدوله‌ غفاري‌ وزير خارجة‌ آن‌ موقع‌ موجودست‌ سفارت‌ انگليس‌ در چند نامه‌ و ملاقات‌ عزل‌ مخبرالسلطنه‌ را خواسته‌ بود. مخبرالسلطنه‌ كه‌ از نظر انگليسها مطلع‌ شده‌ بود اين‌ تلگراف‌ را به‌ وزارت‌ امور خارجه‌ مي‌فرستد:

 سواد استخراج‌ تلگراف‌ رمز ايالت‌ فارس‌ ـ مورخة‌ 4 جمادي‌الاول‌ 1333

 «وزارت‌ جليلة‌ داخله‌ ـ رمز نمرة‌ 1003 زيارت‌ گرديد. احتمالات‌ قونسول‌ انگليس‌ به‌ ملاحظة‌ آنكه‌ مردم‌ منتظر اقدامات‌ دولت‌ هستند فعلاً محتمل‌ نيست‌. لاكن‌ افكار عامه‌ نسبت‌ به‌ انگليسها كه‌ تا قبل‌ از قضية‌ بوشهر و ريگ‌ عيبي‌ نداشت‌ بعد از آن‌ دو قضيه‌ خيلي‌ افسرده‌ است‌، خصوص‌ اهالي‌ گرمسير حرارت‌ فوق‌العاده‌ دارند. اگر انگليسها نخواهند همين‌ پلتيك‌ به‌ اصطلاح‌ حق‌ شكن‌ است‌ نه‌ تعقيب‌ مأمورين‌   و بطوري‌ كه‌ در رقعة‌ مورخة‌ 13 مارس‌ اظهار كرده‌ است‌ و در نمرة‌…   عرض‌ شده‌ قشون‌ بياورند و مردم‌ را تهديد كنند البته‌ اين‌ خشونت‌ روز به‌ روز از طرف‌ اهالي‌ هم‌ افزوده‌ خواهد شد. من‌ به‌ هر زبان‌ مردم‌ را نصيحت‌ مي‌كنم‌ و نمي‌گذارم‌ خلاف‌ انتظار واقع‌ شود. لاكن‌ اين‌ نصيحت‌ بايد دو طرفي‌ باشد.

 بردن‌ قونسول‌ آلمان‌ از بوشهر و اقدامات‌ طرف‌ بندر ريگ‌ و تحريك‌ اتباع‌ ايران‌ به‌ توقيف‌ و تسليم‌ اتباع‌ آلمان‌ كه‌ آنها را مردم‌ در خاك‌ ايران‌ مهمان‌ محترم‌ مي‌دانند مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ افراد گرمسيري‌ را بي‌شرف‌ كرده‌ باشند. خود انگليسها از طبيعت‌ حمايت‌كش‌ اين‌ طوايف‌ نسبت‌ به‌ مهمان‌ و وارد خيلي‌ خوب‌ مستحضر هستند.

 تا قبل‌ از اين‌ وقايع‌ مردم‌ فارس‌ هواخواه‌ انگليس‌ بودند و اگر گاهي‌ شكايتي‌ داشته‌اند از قضية‌ خراسان‌ بوده‌ است‌. چرا مي‌بايست‌ به‌ اين‌ اقدامات‌ كه‌ ابداً در ميدان‌ جنگ‌ اثري‌ نخواهد داشت‌ مردم‌ يك‌ مملكت‌ را افسرده‌ كرد. يقيناً براي‌ پلتيك‌ انگليس‌ انفع‌ است‌ كه‌ قونسول‌ آلمان‌ را عودت‌ بدهند يا اقلاً طبيب‌ آلماني‌ را. بطوري‌ كه‌ در نمرة‌… 1  عرض‌ شده‌ است‌ امور دنيا تمامش‌ به‌ تهديد درست‌ نمي‌شود، تدبير هم‌ مي‌خواهد. اگر دولت‌ انگليس‌ واقعاً با ايران‌ همراه‌ است‌ و متوقع‌ كه‌ ايراني‌ ] ها [  با او همراه‌ باشند تدبير عاقلانه‌ اعادة‌ اتباع‌ آلمان‌ است‌ والا منتهي‌ بنده‌ به‌ مردم‌ سخت‌ بگيرم‌ كه‌ از اين‌ وقايع‌ مشمئز نباشند. نتيجه‌اي‌ جز تنفر آنها از خود من‌ نخواهد داشت‌.

 اگر افكار اين‌ مردم‌ طرف‌ اعتنا نيست‌ اين‌ گله‌ها از چه‌ بابت‌ است‌ و اگر هست‌ پس‌ بايد با افكار عامه‌ قدري‌ همراهي‌ كرد. كسي‌ در واقع‌ حمايت‌ آلماني‌ نمي‌كند. مردم‌ در بند آبروي‌ ملّي‌ خودشان‌ هستند. در اين‌ مدت‌ كي‌ به‌ يك‌ نفر تبعة‌ انگليس‌ بي‌احترامي‌ كرده‌ است‌. لاكن‌ مردم‌ اين‌ مملكت‌ عقيدتشان‌ است‌ كه‌ در اين‌ اقدامات‌ به‌ عموم‌ ملت‌ ايران‌ بي‌احترامي‌ شده‌ است‌ و واقعاً متأثر هستند. حالا آنچه‌ صلاح‌ است‌ همان‌طور بايد كرد.

 اما ژاندارمها به‌ اندازه‌ ] اي‌ [  ملاحظة‌ بي‌طرفي‌ دارند كه‌ وسموس‌ را كه‌ مي‌خواست‌ يك‌ دو روز در اداره‌ بماند هر طور بود متقاعد كردند به‌ منزلي‌ كه‌ تدارك‌ شده‌ بود برود. اما اظهارات‌ صاحبمنصبان‌ ژاندارم‌ در كازرون‌ البته‌ راجع‌ به‌ كارهاي‌ خودشان‌ بوده‌ است‌. 3جمدي‌الاول‌ ـ نمرة‌ 181 ـ  مهديقلي‌ .

 1390 ـ ديوان‌ ايراني‌ در كشمير

 دانشمندي‌ اطريشي‌ به‌ نام‌ زيگفريد وبر  S. Weber   كتابي‌ مفصل‌ و مستند در دو مجلد (1104 صفحه‌) با نام‌  (1842-1892)    Die persische Verwaltung Koschmirs  دربارة‌ دواير حكومتي‌ كشمير ميان‌ سال‌هاي‌ 1842 تا 1892 كه‌ مكاتباتشان‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ بوده‌ است‌ براساس‌ اسناد و مداركي‌ رسمي‌ نوشته‌ و آكادمي‌ اطريش‌ (بخش‌ ايرانشناسي‌ آن‌) زير نظر ايرانشناس‌ نامور برت‌ فراگنر آن‌ را منتشر ساخته‌ است‌.

 نخستين‌ بار است‌ كه‌ به‌ نگاهي‌ پژوهشي‌ مقام‌ و دوران‌ رواج‌ زبان‌ فارسي‌ در كشمير در يك‌ كتاب‌ منتظم‌ مطرح‌ مي‌شود. آن‌ هم‌ مربوط‌ به‌ دوره‌اي‌ كه‌ زبان‌ فارسي‌ را انگليس‌ها در دواير دولتي‌ ايالات‌ هند از كاربرد اداري‌ دور كرده‌ بودند.

 مباحث‌ عمدة‌ كتاب‌ عبارت‌ است‌ از: قلمرو فارسي‌گويي‌ در كشمير و هنزا و نگر و چترال‌ ــ چگونگي‌ ارتباطات‌ در آن‌ منطقه‌ ــ بحثي‌ دربارة‌ وكيل‌ و منشي‌ ــ معرفي‌ انواع‌ اسناد: مراسله‌، عرض‌ داشت‌، عرضي‌، تجويز، واجب‌ العرضي‌، ارشاد ـ همچنين‌ جزئيات‌ مربوط‌ به‌ اسناد مانند مهر و تسجيل‌. در قسمتي‌ از كتاب‌ به‌ بررسي‌ وجوه‌ دستوري‌ و زباني‌ منطقه‌ پرداخته‌ شده‌ است‌.

 از صفحة‌ 285 به‌ نشر سند و ترجمه‌ آن‌ پرداخته‌ شده‌ و آنها به‌ طور منطقه‌اي‌ دسته‌بندي‌ شده‌ است‌. درين‌ صورت‌ تعداد اسناد را آورده‌ام‌.

 شغنان‌ 1ـ بدخشان‌ 1 ـ وخان‌ 1 ـ كاشغر 2 ـ دير 6 ـ ياسين‌ 10 ـ چترال‌ 31 ـ نگر 40 ـ هنزا 33 ـ چيلاس‌ 1 ـ جامو و كشمير 77.

 يك‌ نمونه‌ از نامه‌ها را كه‌ مربوط‌ به‌ سال‌ 1306 قمري‌ است‌ در اين‌ جا به‌ چاپ‌ مي‌رسد.

 1391 ـ ادراك‌ (كتاب‌ ششم‌)

 نشريه‌اي‌ است‌ كه‌ مؤسس‌ و محرّك‌ انتشار آن‌ دكتر سيد حسن‌ عباس‌ است‌ و مركز تحقيقات‌ اردو و فارسي‌ گوپال‌ پور (بهار ـ هند) ناشر آن‌. مقاله‌ها به‌ زبان‌ اردوست‌.

 آنچه‌ در اين‌ شماره‌ به‌ ادبيات‌ فارسي‌ و فرهنگ‌ ايراني‌ اختصاص‌ دارد:

 ـ ميركي‌ ايك‌ ناياب‌ فارسي‌ مثنوي‌: درياي‌ عشق‌ از مير تقي‌. (نوشتة‌ شهاب‌الدين‌ ثاقب‌).

 ـ يحيي‌ كاشي‌ اوران‌ كي‌ ديوان‌ كاايك‌ انتخاب‌ (نوشتة‌ اميرحسن‌ عابدي‌).

 ـ تذكرة‌ بائي‌ شعراي‌ فارسي‌ (از اكبر حيدري‌ كشميري‌).

 ـ گلشن‌ فارس‌ (از دكتر سيد حسن‌ عباس‌).

 ـ ايران‌ صديون‌ كي‌ كي‌ آئيني‌ مين‌ (از عبدالسلام‌).

 ـ طنزيات‌ عبيد زاكاني‌ (از سيد حسن‌ عباس‌).

 ـ خواجه‌ ميردرد از حيث‌ رباعي‌گويي‌ فارسي‌ (از محمد ناظر صديقي‌).

 ـ سرخوش‌ كي‌ عهد كا سياسي‌، سماجي‌ اوراد بي‌ ماحول‌ حافظ‌ (از شبير احمد حيدري‌).

 ـ سفرنامة‌ حكيم‌ ناصرخسرو پرحالي‌ كا ديباچه‌ (از محمّد اقبال‌)  ] غير از دو محمد اقبال‌ پيشين‌ [ .

 1392 ـ نوش‌ آباد كوير

 سي‌ و چند سال‌ مي‌گذشت‌ كه‌ نوش‌ آباد كاشان‌ را نديده‌ بودم‌. در اواخر آذرماه‌ امسال‌ فرصتي‌ شد كه‌ سومين‌ بار از راهي‌ اسفالتي‌ آنجا را ببينم‌. طاهرآباد پيش‌ از آن‌ است‌. اما با ساخته‌ شدن‌ خانه‌هاي‌ سبك‌ جديد چهره‌اي‌ دگرگونه‌ به‌ خود گرفته‌ بود كه‌ نشناختم‌ مگر امامزاده‌اش‌ كه‌ همان‌ وقار پيشين‌ را داشت‌.

 از آنجا به‌ نوش‌آباد رفتيم‌ (با دكتر محمدرضا شفيعي‌ كدكني‌ و دو دوست‌ دندان‌پزشك‌: دكتر محمد اسلامي‌ و دكتر رضا ميرسجادي‌). خوشبختانه‌ آن‌ مقدار از گچ‌بري‌ عصر ايلخاني‌ در محراب‌ مسجد علي‌ (ع‌) كه‌ آن‌ سال‌ها ديده‌ بودم‌ هنوز برجا بود.

 چون‌ تابلوي‌ «شهر زيرزميني‌» در خيابانش‌ ديده‌ شد از جواني‌ پرسيدم‌ كجاست‌ و چيست‌. گفت‌ دنبال‌ من‌ بياييد (موتورسيكلت‌ مي‌راند). رفتيم‌ به‌ ميداني‌ كه‌ نزديك‌ همان‌ مسجد علي‌ است‌. گفت‌ اينجا است‌. دهنة‌ آب‌ انباري‌ را نشان‌ داد كه‌ جلوي‌ آن‌ در مشبك‌ آهني‌ گذارده‌اند و قفل‌ بود. از مردي‌ كه‌ آنجا بود پرسيدم‌ كليد دست‌ كيست‌. گفت‌ تلفن‌ مي‌زنيم‌ مي‌آيد. چند دقيقه‌ نگذشت‌ كه‌ مردي‌ سي‌ ساله‌ با موتور رسيد و در را گشود. سي‌ پلة‌ آب‌ انبار را پائين‌ رفتيم‌ و جلوي‌ پاشير رسيديم‌. جوان‌ گفت‌ بايد از اين‌ در دست‌ چپ‌ به‌ داخل‌ آنچه‌ شنيده‌ايد رفت‌.

 گفتيم‌ ماجرا چيست‌. گفت‌ از قدما شنيده‌ بوديم‌ كه‌ قديم‌ قديم‌ها مردم‌ از شرّ مهاجمين‌ غارتگر از قلعة‌ آبادي‌ به‌ درون‌ اين‌ پناهگاه‌ زيرزميني‌ مي‌رفته‌اند. ولي‌ كسي‌ جاي‌ آن‌ پناهگاه‌ را نمي‌دانست‌ تا اينكه‌ پنج‌ سال‌ پيش‌ با خراب‌ كردن‌ ديوار دست‌ چپ‌ پاشير آب‌ انبار، آن‌ مخفي‌گاه‌ را يافتيم‌ و در اين‌ مدت‌ سيصد متر از راهروي‌ آن‌ را رفته‌ايم‌ و دستيابي‌ پيدا كرده‌ايم‌.

 ما را به‌ مدخل‌ نقب‌ هدايت‌ كرد. از نقب‌ گذشتيم‌ و به‌ كوچه‌ مانندي‌ دو راهه‌ رسيديم‌. به‌ سمت‌ راست‌ كه‌ پيچيديم‌ راهرويي‌ پديدار شد كه‌ در دو سوي‌ آن‌ اطاقك‌هايي‌ روبه‌ روي‌ هم‌ قرار داشت‌ (سلّول‌ مانند). مساحت‌ هر كدام‌ از آنها به‌ اندازه‌ يك‌ قاليچه‌ بود. در هر سوي‌ اين‌ كوچة‌ باريك‌ پنج‌ شش‌ اطاقك‌ قرار دارد. گفتند كوچه‌هاي‌ ديگر كه‌ هنوز چراغ‌كشي‌ نشده‌ است‌ به‌ همين‌ وضع‌ است‌. از يك‌ سمت‌ هم‌ به‌ جهتي‌ رفتيم‌ كه‌ آن‌ جا دستشويي‌ پناهگاه‌ است‌ و براي‌ آنكه‌ بوي‌ مبال‌ آزار ندهد دهنة‌ چاهي‌ را كه‌ به‌ فضاي‌ آزاد ايجاد كرده‌ بودند.

 از جاهاي‌ ديدني‌ است‌ و ميراث‌ فرهنگي‌ ضرورت‌ دارد كه‌ آن‌ را آمادة‌ ديدن‌ مسافران‌ كند.

 1393 ـ سيوزوميز، نه‌ منورومنير

 در فرمان‌هاي‌ سلسلة‌ تيموري‌ تا عصر صفوي‌ به‌ دنبال‌ نام‌ سلاطين‌ عبارت‌ سيوز و ميز ـ سوزومز ـ سوزميز مي‌آورده‌اند به‌ معني‌: سخنان‌ من‌ يا من‌ مي‌گويم‌.

 گرهارد دورفر  G. Doerfer  در جلد سوم‌ فرهنگ‌ ممتاز خود صفحات‌ 292 ـ 296 توضيح‌ لغوي‌ و تاريخي‌ لازم‌ را دربارة‌ اين‌ كلمات‌ داده‌ و از شاردن‌ عبارتي‌ را نقل‌ مي‌كند كه‌ سئوزمي‌ از اصول‌ قديم‌ و آداب‌ فرمان‌نويسي‌ اقوام‌ ترك‌ بوده‌ و آنچه‌ در تاتارستان‌ رواج‌ داشته‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌. تيمور بود كه‌ اين‌ رويه‌ را در كار خود بنياد نهاد و شاهان‌ ايران‌ (صفوي‌) آن‌ را ادامه‌ دادند.

 اينكه‌ در كتاب‌ زيباي‌  مهر و حكاكي‌ در ايران‌  از انتشارات‌ فرهنگستان‌ هنر تأليف‌ آقاي‌ محمد جوادي‌ دست‌كم‌ در دو جا به‌ صورت‌ «منور و منير» (ص‌ 127) ــ يك‌ بار براي‌ شاه‌ طهماسب‌ و يك‌ بار براي‌ شاه‌ سليمان‌ ــ آمده‌ است‌ طبعاً درست‌ نيست‌ و جاي‌ تعجب‌ است‌ كه‌ اصطلاح‌ مشهور ميان‌ تاريخ‌نگاران‌ و مضبوط‌ در صدها سند بدين‌ صورت‌ عرضه‌ شود.

 1394 ـ روزنامة‌ مرد دنيا و علي‌ دشتي‌ ثاني‌

 روز 30 دي‌ 1387 جزو اسنادي‌ كه‌ براي‌ فروش‌ به‌ سازمان‌ اسناد ملي‌ ارائه‌ شده‌ بود و دسته‌اي‌ بود كه‌ مربوط‌ به‌ همدان‌ بود يك‌ ورقه‌ روزنامة‌ بي‌تاريخ‌ مربوط‌ به‌ حدوث‌ واقعة‌ 28 مرداد با نام‌ «مرد دنيا» ــ كه‌ حالت‌ فوق‌العاده‌ مانند داشت‌ ــ ديده‌ شد كه‌ در آن‌ خبر از بشارت‌ تغيير وضع‌ را نوشته‌ و ضمناً عكس‌ جسد غلامحسين‌ زيرك‌زاده‌ را كه‌ خودكشي‌ كرده‌ بود مندرج‌ ساخته‌ بود.

 نام‌ روزنامه‌  مرد دنيا  و نام‌ صاحب‌ امتياز علي‌ دشتي‌ ثاني‌ و نام‌ مدير حسن‌ بجنورد نوشته‌ شده‌. نمي‌دانم‌ فريد قاسمي‌ از آن‌ خبر دارد يا نه‌.

 1395 ـ سلام‌ مبعث‌ (1309 شمسي‌)

 شاه‌ كه‌ آمد تعريفي‌ از عيد مبعث‌ كرد و اينكه‌ بالاترين‌ اعياد است‌… مخاطب‌ اين‌ فرمايشات‌ همان‌ صاحب‌ اختيار قديمي‌ بود و شاه‌ حرف‌ زدن‌ با او را دوست‌ داشت‌، يعني‌ در همين‌ اعياد رسمي‌. والا گمان‌ ندارم‌ التفات‌ ديگري‌ به‌ او كرده‌ باشد.

 بعد از كلمات‌ رسمي‌ قدري‌ حركت‌ كرد و از لباس‌ جديد  ] يعني‌ كت‌ و شلوار و كلاه‌ پهلوي‌ [  تعريف‌ نمود و به‌ شوخي‌ گفت‌ بعضي‌ها جوان‌ مي‌شوند و به‌ بعضي‌ خوب‌ مي‌آيد. مثلاً حكيم‌الدوله‌ چقدر خوب‌ شده‌، اما مستشارالدوله‌ خوب‌ نشده‌ است‌ كه‌ اقلاً قدش‌ از كلاهش‌ بلندتر است‌. مستشارالدوله‌ بالنسبة‌ سايرين‌ كلاهش‌ بلندتر بود و قداً از آدم‌هاي‌ كوتاه‌ حساب‌ مي‌شود. ولي‌ يقين‌ است‌ كه‌ از كلاهش‌ بلندتر است‌.

 بعد شاه‌ گفت‌ ريش‌ را مي‌تراشند خوب‌ است‌. صاحب‌ اختيار گفت‌ اگر چند نفري‌ هم‌ مانده‌ باشند البته‌ خواهند تراشيد. شاه‌ رويش‌ را به‌ شيخ‌ خزعل‌ كرد و به‌ صاحب‌ اختيار گفت‌ مظنه‌ از آنها كه‌ مي‌گفتي‌ قدري‌ ريش‌ دارند يكي‌ شيخ‌ بوده‌ و صاحب‌ اختيار گفت‌ سواي‌ ايشان‌ باز هم‌ هستند. مثلاً طرف‌ ديگر اطاق‌ و مقصودش‌ شاهزاده‌ افسر وكيل‌ مجلس‌ بود كه‌ سابق‌ عمامه‌ داشت‌ و امروز هم‌ قدري‌ ريش‌ را باقي‌ گذاشته‌. همين‌ حالت‌ را داشت‌ حكيم‌الدوله‌…

 چون‌ شاه‌ فوق‌العاده‌ آرام‌ حرف‌ مي‌زد طرف‌ ديگر اطاق‌ با يكي‌ دو نفر ديگر شوخي‌ كرد كه‌ نشنيدم‌ و كلاه‌ صدرالسلطنه‌  ] را [  كه‌ بالا گذاشته‌ بود با دست‌ خودش‌ درست‌ كرد.

 (19 دي‌ 1309)

 1396 ـ به‌ ياد كاوه‌ دهگان‌

 دوست‌ قديم‌ ما بود. چون‌ درگذشت‌ (حوالي‌ بيستم‌ دي‌) فرزندش‌ بهمن‌ مرا آگاه‌ ساخت‌. افسوس‌ خوردم‌ كه‌ از دست‌ رفت‌. چندي‌ بود كه‌ او را نمي‌ديدم‌. جز اينكه‌ سالي‌ دو سالي‌ تلفني‌ صحبت‌ مي‌كرديم‌. خندان‌ و خوش‌ سخن‌ بود. روزنامه‌نگار و مترجم‌ خوبي‌ بود. با خميرة‌ چپ‌ زاده‌ شده‌ بود با شادروان‌ محمد جعفر محجوب‌ در جرايد همكار مي‌بود.

 پدرش‌ (سيد محمد دهگان‌) در بادكوبه‌ جزو مشوقان‌ حركات‌ انقلابي‌ و حتي‌ كمونيستي‌ بود. پدربزرگش‌ سيد محمد تقي‌ كاشاني‌ متخلص‌ به‌ عندليب‌ بود. عندليب‌ كارش‌ تجارت‌ بود و ديوانش‌ به‌ فرمايش‌ نسا خانم‌، دختر محمد علي‌ خان‌ شيباني‌، در سال‌ 1313 قمري‌ در استانبول‌ به‌ طبع‌ رسيد. از اين‌ نسا خانم‌ در نامه‌هاي‌ طالب‌اف‌ چند جا ياد شده‌ است‌. نام‌ سيد محمد تقي‌ مذكور هم‌ در نامه‌اي‌ از طالب‌اف‌ به‌ صورت‌ سيد تقي‌ آمده‌ است‌.

 در مقدمة‌ ديوانش‌ با رقم‌ «مير تقي‌ بن‌ الحسين‌ الحسني‌ كاشاني‌» نوشته‌ شده‌ است‌: «اوائل‌ سلطنت‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ عزم‌ تجارت‌ به‌ طهران‌ آمد. با شعرا آشنايي‌ يافت‌ و عندليب‌ تخلص‌ نمود. بعد مطلع‌ شدم‌ كه‌ «مخلص‌» (محمد حسين‌) برادر عندليب‌ است‌. مي‌خواستم‌ تغيير دهم‌ ميرزا بهار شيرواني‌ مانع‌ شد و گفت‌ اگر در يك‌ گلستان‌ دو عندليب‌ نغمه‌ سرايي‌ كنند اسراف‌ نباشد. بعد از دو سال‌ به‌ كاشان‌ معاودت‌ شدم‌ و از آنجا به‌ شروان‌  ] قفقاز [  رفتم‌. پس‌ از پنج‌ سال‌ به‌ داغستان‌ و مكرر به‌ گرجستان‌ براي‌ خريد و فروش‌  ] آمدم‌ [  تا در 1304 پس‌ از يك‌ قرن‌  ] سي‌ سال‌ [  توقف‌ به‌ وطن‌ مراجعت‌ نمودم‌…»

 عندليب‌ پنج‌ فرزند داشت‌ كه‌ يكي‌ سيد محمد پدر كاوه‌ دهگان‌ بود. يكي‌ ديگر ميرابوالقاسم‌ كاشاني‌ كه‌ در قم‌ مقيم‌ شد و پيشه‌اش‌ تجارت‌ بود. اين‌ اطلاعات‌ را كاوه‌ به‌ من‌ داد. ضمناً گفت‌ سادات‌ كلهري‌ كاشان‌ با عندليب‌ منسوب‌ بودند و مدير  حبل‌المتين‌ (مؤيدالاسلام‌) دايي‌زادة‌ عندليب‌ بوده‌ است‌. اين‌ مطلب‌ را كه‌ در روزنامة‌  حقيقت‌ ، سال‌ اول‌، شمارة‌ 59، مورخ‌ پنجم‌ مهر 1301 بود به‌ من‌ نشان‌ داد.

 سن‌ عندليب‌ در ورقة‌ تذكره‌اي‌ كه‌ به‌ سال‌ 1311 قمري‌ برايش‌ صادر شده‌ بود و نزد كاوه‌ ديدم‌ شصت‌ بوده‌ است‌. طبق‌ مداركي‌ كه‌ كاوه‌ داشت‌ در ربيع‌الثاني‌ 1286 (1869) و در جدي‌ 1295 (1878) به‌ او مدال‌ طلا از سوي‌ حكومت‌ تفليس‌ اهدا شده‌ بود.

 امّا سيد محمد فرزند عندليب‌ تحصيلات‌ خود را در تفليس‌ به‌ انجام‌ رسانيد و مدت‌ها در مدرسة‌ ايرانيان‌ آنجا به‌ تعليم‌ و تدريس‌ مشغول‌ بود. تا اينكه‌ در سال‌ 1911 به‌ ايران‌ برگشت‌ و به‌ فعاليت‌هاي‌ تند سياسي‌ و حزبي‌ پرداخت‌. مدتي‌ هم‌ در كمپاني‌ زينگر خدمت‌ مي‌كرد.

 سيد محمد دهگان‌ در سال‌ 1300 روزنامة‌  حقيقت‌  را، كه‌ از روزنامه‌هاي‌ طرفدار نهضت‌ كارگري‌ بود تأسيس‌ كرد. خود در روزنامة‌  حقيقت‌  نوشته‌ است‌ كه‌ يازده‌ سال‌ است‌ كه‌ در ايران‌ هستم‌. سيد محمد دهگان‌ به‌ حق‌گزاري‌ از توجه‌ و تربيت‌ طالب‌اف‌ نسبت‌ به‌ خود در روزنامه‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ و مي‌نويسد: «نظر به‌ اينكه‌ مرحوم‌ طالب‌اف‌ صاحب‌  كتاب‌ احمد  با پدر من‌ مناسبات‌ نزديكي‌ داشت‌ و اولادي‌ از خود نداشت‌ زحمت‌ تربيت‌ بنده‌ را متقبل‌ شد و ديپلومي‌ كه‌ از مدرسة‌ عالي‌ روسيه‌ در دست‌ دارم‌ از شفقت‌هاي‌ پدرانة‌ آن‌ مرحوم‌ است‌.»

 سيد محمد دهگان‌ در زمان‌ اقامت‌ قفقاز موفق‌ به‌ تأسيس‌ انجمن‌ خيرية‌ ايرانيان‌ ــ مدرسة‌ مجيدية‌ ايرانيان‌ در تمرخان‌ شوره‌ ــ مدرسة‌ تجارت‌ كرزوني‌ با همكاري‌ ايرانيان‌ ديگر شد و پانصد جلد كتاب‌ به‌ كتابخانة‌ مدرسة‌ اتحاد ايرانيان‌ بادكوبه‌ اهدا كرد.

 او مدتي‌ كه‌ روزنامة‌  حقيقت‌  در تهران‌ انتشار مي‌يافت‌ سيد جعفر پيشه‌وري‌ هم‌ در آن‌ دست‌ و سمت‌ مديريت‌ داشت‌  . شكرالله‌ ماني‌، دبير اتحادية‌ مركزي‌ كارگران‌ ايران‌   و دوست‌ و همفكر سيد محمد دهگان‌، در كتابچة‌  تاريخچة‌ نهضت‌ كارگري‌ در ايران‌ اشاراتي‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ دهگان‌ كرده‌ است‌  . اما مهم‌ترين‌ و جامع‌ترين‌ نوشته‌ از فاضل‌ مورخ‌ رحيم‌ رئيس‌نياست‌ در كتاب‌ « آخرين‌ سنگر آزادي‌  ــ مجموعة‌ مقالات‌ مير جعفر پيشه‌وري‌ در روزنامة‌ حقيقت‌ ارگان‌ اتحادية‌ عمومي‌ كارگران‌ ايران‌ 1300 ـ 1301» (تهران‌، 1377) صفحات‌ 363 ـ 375.

 كاوه‌ پس‌ از فروكش‌ كردن‌ جريان‌هاي‌ آشكاراي‌ چپ‌، چندي‌ به‌ سمت‌ خبرنگاري‌ در روزنامة‌  كيهان‌  با گروه‌ دكتر مصباح‌زاده‌ كار كرد و چندي‌ در راديو و تلويزيون‌ همكار بود (به‌ نقل‌ از صالحيار).

 از چاپ‌ شده‌هاي‌ او كتاب‌هاي‌  ظهور و سقوط‌ آدلف‌ هيتلر  (ويليام‌ شايرر)،  ملكة‌ گلها داستان‌ كودكان‌ ( كيهان‌ بچه‌ها )،  هنر چيست‌  (تولستوي‌) را به‌ ياد دارم‌. پس‌ از انقلاب‌ كتابي‌ قطوري‌ به‌ نام‌  اخگر انقلابها  از مقالات‌ خود به‌ چاپ‌ رسانيد. كاوه‌ دهگان‌ متولد 1304 بود. همسال‌ بوديم‌ و گاه‌ با او در سال‌هاي‌ 1326 ـ 1330 خيابان‌گردي‌ دست‌ مي‌داد.

 1397 ـ نامه‌ و اشعار طالب‌اف‌ به‌ عندليب‌ كاشاني‌

 گفتم‌ كه‌ عندليب‌ كاشاني‌ تاجر و شاعر جدّ كاوه‌ دهگان‌ بود و در تفليس‌ زندگي‌ مي‌كرد و با طالب‌اف‌ ارتباط‌ داشت‌. از جمله‌ نامه‌هاي‌ طالب‌اف‌ اين‌ است‌:

 جناب‌ قبله‌گاهي‌ آقا سيد تقي‌ مطالعه‌ فرمايند. دوست‌ به‌ دنيا و آخرت‌ نتوان‌ داد.  فدايت‌ شوم حواسم‌ چنان‌ مغشوش‌ است‌ كه‌ نمي‌دانم‌ از ساره‌توف‌ خدمت‌ سركار عريضه‌ نوشته‌ام‌   يا نه‌. در هر صورت‌ اگر نوشته‌ باشم‌ از خواندن‌ اين‌ يكي‌ هم‌ اكراه‌ نفرمائيد.

 هفته‌اي‌ مي‌شود وارد ساره‌توف‌ شده‌. از خوف‌ لشكر وبا  كه‌ هزار درجه‌ جري‌تر از قوشون‌ آلمان‌ است‌ در قلعة‌ «يا من‌ لطيف‌ لم‌ يزل‌» متحصن‌ گشته‌ام‌. مردم‌ ساره‌توف‌ در مقابل‌ اين‌ قوشون‌ استعداد لايقي‌ ندارند مگر اينكه‌ با هاي‌ و هوي‌ و صداي‌ زنگ‌ كليساها قدري‌ خودداري‌ مي‌كنند. يعني‌ فردا پس‌ فردا انشاءالله‌ شهر را بالمره‌ مستخلص‌ مي‌نمايند. چون‌ قوشون‌ وبا عموماً چادر و بالاپوش‌ لايق‌ سرماي‌ روسيه‌ را ندارند. اين‌ است‌ كه‌ هميشه‌ چون‌ قوشون‌ ايران‌ تا هوا گرم‌ است‌ خودشان‌ را مي‌زنند. اماقدري‌ كه‌ خنك‌ شد فوراً فرار را بر قرار تفضيل‌ مي‌دهند.

 از ايران‌ اخبارات‌ جديد خوش‌آيند مي‌رسد. گويا لطف‌ خداوندي‌ بعد از قحطي‌ چند ساله‌ شامل‌ حال‌ ايرانيان‌ گرديده‌، راه‌آهن‌ را از رشت‌ تا طهران‌ تصديق‌ نموده‌اند. در امورات‌ قوشون‌ هم‌ جناب‌ صدراعظم‌   كه‌ خداوند طول‌ عمرش‌ بدهد در مدت‌ اندك‌ بسيار اهتمامات‌ و ترقي‌ بروز داده‌. چنانچه‌ از روزنامه‌هاي‌ روسيه‌ هم‌ بناي‌…   گذاشته‌اند. گذشته‌ از همه‌ جميع‌ ترقيات‌ ايران‌ واقعاً اگر ملاحظه‌ نمائيد بسته‌ به‌ درست‌ كردن‌ يك‌ راه‌آهن‌ بود. اين‌ فقره‌ كه‌ دست‌ داد بعد از آن‌ جميع‌ رعيت‌ اعلي‌ و ادني‌ و علانيه‌ متفق‌القول‌ در  برداشتن‌ جميع‌ ترقيّات‌ اروپا خواهند بود و قدم‌ مبارك‌ انگليسها كه‌ به‌ خاك‌ ايران‌ رسيد به‌ جهت‌ آيندگان‌ ملت‌ ما كار بر وفق‌ مرام‌ خواهد بود. اما روسها هرگز دوست‌ نمي‌دارند.

 در 28 اوغوست‌ از ملاقات‌ سه‌ امپراطور بزرگ‌ در برلن‌ كه‌ پايتخت‌ دولت‌ آلمان‌ است‌ هنوز خبر صريحي‌ نيست‌ هست‌، اما آنكه‌ هست‌ نيست‌. يقين‌ به‌ قول‌ حاجي‌ ملاحسين‌ حرف‌ تازه‌ هم‌ زده‌اند.

 از ساره‌توف‌ تا پانزده‌ روز ديگر اميد خلاصي‌ ندارم‌. كار خود را و سپردة‌ قبله‌گاهي‌ ميرزا را تمام‌ كرده‌ام‌ معطل‌ حمل‌ مي‌باشم‌. بارش‌ هم‌ لاينقطع‌ مي‌بارد. آقا، يكي‌ هم‌ به‌ شما بگويم‌ اتراك‌ مثلهاي‌ خوب‌ دارند. از آن‌ جمله‌ مي‌گويند صد دينار مي‌گيرد خاية‌ سگ‌ درمي‌آرد، دويست‌ دينار صابون‌ گرفته‌ دستش‌ را مي‌شويد. درست‌ حكايت‌ من‌ است‌.

 به‌ تفليس‌ رفتم‌. چهل‌ و هشت‌ قيراط‌. گرمي‌ بود. چيزي‌ نداشتم‌ مجبوراً لباس‌ تابستاني‌ درست‌ كردم‌. به‌ ساره‌توف‌ آمدم‌. باز چيزي‌ نداشتم‌. از سردي‌ بايد لباس‌ زمستاني‌ درست‌ بكنم‌. وانگهي‌ آشنايي‌ بزرگان‌ و سفر تفليس‌ ضرور به‌ شرح‌ دادن‌ نيست‌.

 ظاهر در كاغذجات‌ سابق‌ به‌ شما از كار تازة‌ خود چيزي‌ ننوشته‌ام‌. نه‌ اينكه‌ منظوري‌ داشته‌ام‌. چون‌ چيز نامعلوم‌ است‌ به‌ اين‌ جهت‌ خواستم‌ كه‌ اگر واقعاً درست‌ بشود بعد تفصيلاً به‌ شما بنويسم‌.

 دو ماه‌ قبل‌ از اين‌ در خاصويورت‌ مرا از كنتور   صدا زده‌ كاغذي‌ خواندند به‌ اين‌ مضمون‌ كه‌ عبدالرحيم‌ طالبوف‌ چون‌ خود را در اندك‌ وقت‌ به‌ حاكمان‌ پوچط‌ 1  خوب‌ معرفي‌ نموده‌ لهذا به‌ او تكليف‌ نمائيد اگر از خاصويورت‌ تا قزلار شش‌ پوچط‌ خانه‌ را كه‌ الا´ن‌ در دست‌ كالستوف‌ است‌ ميل‌ دارد كه‌ نگاه‌ دارد هم‌ التزام‌نامچه‌ بگيريد و هم‌ ذالوك‌ 1 بزودي‌ بفرستيد.

 بعد از خواندن‌ كاغذ من‌ قبول‌ كردم‌ و التزام‌ دادم‌ كه‌ در اول‌ اوغوست‌ به‌ تفليس‌ بروم‌. در آنجا ذالوك‌ هم‌ بدهم‌. مختصر رفتم‌ به‌ تفليس‌. چون‌ سال‌ قدري‌ گراني‌ بود از هر طرف‌ صداي‌ شكست‌ پوچط‌خانه‌هاي‌ مردم‌ مي‌رسيد. وقت‌ را غنيمت‌ دانسته‌ كاغذ عليحده‌ دادم‌ به‌ اسم‌ خود و به‌ صاحبي‌ ميرزا محمد حسين‌ بيك‌ بعضي‌ تكاليف‌ هم‌ نموديم‌. چون‌ خودشان‌ صدا كرده‌اند گفتيم‌ شايد عوض‌ پارسال‌ را بيرون‌ بياوريم‌. اگر اين‌ كاغذ را نمي‌داديم‌ همان‌ روز تمام‌ شده‌ بود. اما هنوز تمام‌ نشده‌ است‌ و معلوم‌ هم‌ نيست‌ كه‌ آن‌ تكليف‌ها را قبول‌ خواهند كرد يا نه‌؟ اما اصل‌ قلب‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ انشاءالله‌ قبول‌ نخواهند كرد.

 چون‌ بعد از رفتن‌ به‌ تفليس‌ پشيمان‌ شدم‌ چند وجه‌ دارد. عمده‌اش‌ همان‌ وجه‌ پارسالي‌ است‌. در اين‌ نوع‌ كارها آدم‌ بايد خودش‌ استطاعت‌ داشته‌ باشد، والا غير از زحمت‌ ثمري‌ نخواهد داشت‌. در هر صورت‌ تا ده‌ روز ديگر معلوم‌ مي‌شود. به‌ جان‌ شما و به‌ انسانيت‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ از كار اين‌ قدر مي‌ترسم‌ كه‌ اندامم‌ مي‌لرزد. چون‌ طبيعت‌ بدي‌ دارم‌. اگر اينطور طبيعت‌ نداشتم‌ هيچ‌ نقلي‌ نبود. اين‌ چوبهاي‌ بي‌ پير چه‌ بر سر من‌ آوردند. اگر پارچة‌ ناني‌ پيدا مي‌كردم‌ و آسوده‌ مي‌بودم‌ طالب‌ هيچ‌ چيز عالم‌ نمي‌شدم‌.

 چون‌ شخص‌ با همة‌ تقليد اصل‌ زندگي‌ و مآل‌ حيات‌ خود را دانست‌ زهي‌ احمقي‌ و سفاهت‌ است‌ كه‌ غير از آرزوي‌ من‌ در دل‌ چيزي‌ داشته‌ باشد. مثلاً قرض‌ بكنيد كه‌ من‌ از پارسال‌ مي‌كردم‌. خانه‌ خريدم‌ دو شب‌ با دو نفر دوست‌ نتوانستم‌ نشسته‌ صحبت‌ بكنم‌. گرفتيم‌ كه‌ هزار تومان‌ نفع‌ كرده‌ام‌. چه‌ فايده‌ كه‌ يك‌ سال‌ حيات‌ گرانبهاي‌ من‌ گذشت‌ و همه‌ در زحمت‌ و حال‌ آنكه‌ نفع‌ هم‌ هيچ‌ نيست‌. غرض‌ خداوند آسودگي‌ بدهد كه‌ از جميع‌ نعمات‌ دنيوي‌ بعد از تندرستي‌ چيزي‌ بهتر ازو من‌ نيافته‌.

 از احوالات‌ خودتان‌ و احوالات‌ مولي‌ و صاحبي‌ كربلائي‌ مجيد مفصلاً به‌ حاجي‌ ترخان‌ به‌ اسم‌ آقا محمد ابراهيم‌  ] بدهيد [  كه‌ به‌ من‌ بدهد. كربلايي‌ مجيد يقين‌ هر روز شما را دردسر مي‌دهد. به‌ علي‌ بسپاريد كه‌ مراقب‌ حال‌ او باشند. در خانه‌ هم‌ بگوئيد در كمال‌ احترام‌ با او به‌ راه‌ بروند. مبادا او شكايتي‌ داشته‌ باشد.

 خيال‌ خودتان‌ را هم‌ بنويسيد كه‌ خيالات‌ شما چه‌ طور شد. خنجر را بدهيد درست‌ بكنند. اما تيغه‌ و تيغة‌ ممتاز آينة‌ قد با دسته‌اش‌ به‌ قد همان‌ كاغذ باشد كه‌ فرستاده‌ام‌. يك‌ نوك‌ داشته‌ باشد. اين‌ فقره‌ را هم‌ محض‌ اطلاع‌ شما مي‌نويسم‌ و به‌ شما امانت‌ مي‌دهم‌ كه‌ به‌ كسي‌ اظهار نكنيد، چون‌ لايق‌ گفتگو نمي‌بينم‌.

 اين‌ دفعه‌ در تفليس‌ رفتم‌ با قونسول‌ خداحافظ‌ بكنم‌. شب‌ بود، قبله‌گاهي‌ ميرزا هم‌ تشريف‌ داشتند. قونسول‌ يك‌ فرمان‌ مدال‌ طلاي‌ مينا به‌ من‌ داد و مباركباد نمود. اما بعد از آن‌ فهميدم‌ كه‌ خواهش‌ ميرزا بوده‌ است‌. چون‌ سه‌ چهار ماه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ نموده‌ بود كه‌ قونسول‌ جهت‌ شما به‌ طهران‌ نشان‌ نوشته‌ است‌، اما حالا از ايران‌ نشان‌ آوردن‌ مشكل‌ شده‌ است‌. غرض‌ آخرش‌ اين‌ است‌ كه‌ لامحاله‌ نخريديم‌. خودشان‌ دادند. اين‌ است‌ كه‌ مي‌خواهم‌ خنجر را كه‌ وعده‌ نموده‌ام‌ چيز بسيار ممتاز و خوش‌ قطعه‌ باشد. شما هم‌ يقين‌ دارم‌ كه‌ مضايقه‌ نخواهيد فرمود. يكي‌ هم‌ از…   مستر، وارسي‌ نمائيد كه‌ من‌ سه‌ ماه‌ پيش‌ از اين‌ عريضة‌ لاورنتين‌ آدم‌ ميرزا را با بليط‌ او فرستاده‌ بودم‌. چون‌ او مي‌خواهد كه‌ او را از متوقفين‌ شولي‌ بنويسند. نمي‌دانم‌ چطور شد به‌ عريضة‌ او نگاه‌ كرده‌اند و قبول‌ نموده‌اند يا نه‌. زحمت‌ كشيده‌ اين‌ فقره‌ را هم‌ وارسي‌ نموده‌ بنويسيد. دردسر دادم‌ ببخشيد. صحبت‌ شما را غنيمت‌ دانستم‌. اين‌ است‌ كه‌ نمي‌خواهم‌ كاغذ را تمام‌ بكنم‌. گراني‌ و ارزاني‌ شوره‌   را بنويسيد. اگر احوال‌ پرساني‌ باشد سلام‌ بگوئيد. زياده‌ مطلبي‌ غير از سلامتي‌ شما ندارم‌، والسلام‌. سنبطره‌ از ساره‌توف‌ سنة‌ 1872،  عبدالرحيم‌

 

 اين‌ دو بيت‌ بداهة‌ به‌ نظرم‌ آمد:

 اي‌ كه‌ گويي‌ به‌ من‌ كه‌ مي‌نوشي‌ تو نخورده‌، ببين‌ چه‌ بيهوشي‌

 من‌ خورم‌ مي‌ براي‌ عشرت‌ خويش‌ تو پي‌ عيب‌ مردمان‌ كوشي‌

 اگر دماغ‌ داشته‌ باشم‌ ترجيع‌ خواهم‌ نمود.

 يكي‌ هم‌ پُسته‌ به‌ شما ننوشتم‌. بنويسيد كه‌ عبدالهادي‌ چه‌ كار مي‌كند و مشغول‌ كدام‌ كاسبي‌ است‌ و يكي‌ هم‌ شاه‌ خانم‌ به‌ ميرزا كاغذ نوشته‌ بود كه‌ اسماعيل‌ را سرمايه‌ بدهيد و دكان‌ علاقه‌بندي‌ وا كند. دوباره‌ كاغذ را مطالعه‌ نمودم‌ ديدم‌ راه‌آهن‌ را ننوشته‌ام‌. از رشت‌ تا طهران‌ تصديق‌  ] كرده‌ [ اند كمپانية‌ انگليس‌ و فرنگ‌.

 محمود طباطبائي‌ (علاءالملك‌) سفير ايران‌ در پطرزبورغ‌ در نامة‌ 2 جمادي‌الثاني‌ 1316 از رسيدن‌ ديوان‌ اشعار   اظهار امتنان‌ كرده‌ و در تعريف‌ سروده‌هاي‌ او نوشته‌ است‌: «الحق‌ همه‌ اشعار آن‌ مثل‌ اشعار قاآني‌ است‌ و همه‌ بسيار نغز و دلچسب‌ هستند… من‌ هم‌ يك‌ قاب‌ ساعت‌… به‌ رسم‌ يادگاري‌ به‌ جهت‌ شما ارسال‌ داشتم‌.»

 چون‌ آقا سيد تقي‌ شاعر بوده‌ است‌ طالب‌اف‌ ابياتي‌ از سرودة‌ خود را براي‌ عندليب‌ مي‌فرستاده‌. از روي‌ اوراقي‌ كه‌ نزد مرحوم‌ دهگان‌ مانده‌ بود اين‌ اشعار را چندين‌ سال‌ پيش‌ نقل‌ كرده‌ام‌.

 (لكاتبه‌ عبدالرحيم‌ :

 ما را غم‌ پار و امسال‌ يكي‌ است‌ ترك‌ سر و جان‌ و نيل‌ آمال‌ يكي‌ است‌

 اندر نظر رجال‌ با غيرت‌   و حال‌ خود قلع‌ جبال‌ و خرق‌ غربال‌ يكي‌ است‌

 ـــــ

 در مذهب‌ من‌ حبّ وطن‌ ايمان‌ است‌ بر قالب‌ تن‌ حبّ وطن‌ چون‌ جان‌ است‌

 جز مهر وطن‌ هر آنچه‌ در دل‌ داري‌ كفر و گنه‌ و ضلالت‌ و خسران‌ است‌

 ـــــــ

 ابناي‌ وطن‌ را سخن‌ حق‌ اين‌ است‌ اين‌ است‌ مرا كيش‌ و چنين‌ آيين‌ است‌

 هر كس‌ كه‌ ستايش‌ وطن‌ را نكند در شرع‌ محبّت‌ وطن‌ بي‌دين‌ است‌

 ـــــــــ

 جز نام‌ وطن‌ نيست‌ مرا معبودي‌ جز كام‌ وطن‌ نيست‌ مرا مقصودي‌

 اين‌ را داند كس‌ كه‌ معلوم‌ وي‌ است‌ مقصود ز معبود چه‌ بود از بودي‌

 ــــــــــ

 به‌ جهت‌ عارف‌ نكات‌ اشعار و منطقيّة‌ گفتار و اديب‌ هوشيار و سيد والا تبار دوست‌ معنوي‌ دين‌ خواه‌ جان‌ نثار آقاي‌ آقا سيد تقي‌ به‌ يادگار نوشتم‌، 23 شعبان‌ 1316.

 در ورق‌ ديگري‌ :

 ميان‌ دو خر بهر جو جنگ‌ شد لگد زد يكي‌ ديگري‌ لنگ‌ شد

 برآشفت‌ از درد و گفتا همي‌ كه‌ حاشا تو خر نيستي‌ آدمي‌

 سزا نيست‌ خر گويمت‌ زان‌ كه‌ خر نيازارد انباز خود چون‌ بشر

 قطعه‌

 چه‌ خوش‌ گفت‌ دانا دلي‌ ز اهل‌ روس‌ سزد تربتش‌ زين‌ سخن‌ داد بوس‌

 تو اول‌ بگو با كيان‌ دوستي‌ بگويم‌ من‌ آن‌ گه‌ كه‌ تو كيستي‌

 همان‌ قيمت‌ آشنايان‌ تو عياري‌ است‌ بر ارزش‌ جان‌ تو

 ــــــــ

 ايضاً لكاتبه‌

 شنيدم‌ ز پير مجرّب‌ كه‌ گفت‌ ز حكمت‌ مرا درّ معني‌ بسفت‌

 تو جان‌ برادر در اين‌ روزگار گر آسودگي‌ خواهي‌ و اختيار

 فراخور، بياموز علم‌ و هنر پس‌ آنگه‌ بيندوز قنطار زر

 هر آن‌ گونه‌ زين‌ هر سه‌ دارا بود به‌ بزم‌ خرد مجلس‌آرا بود

 كه‌ با علم‌ كشورگشايي‌ كنند به‌ زر نيست‌ كار خدائي‌ كنند

 1398 ـ تاريخ‌ ادبيات‌ صفا در زبان‌ اردو

 خبر خوشي‌ از دكتر سيد حسن‌ عباس‌ رسيد. در نامة‌ تازه‌اش‌ مي‌نويسد:

 «تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ دكتر صفا را دارم‌ به‌ اردو ترجمه‌ مي‌كنم‌، قرار است‌ هر سال‌ يك‌ جلد ترجمه‌ و چاپ‌ شود. جلد اول‌ نزديك‌ به‌ پايان‌ است‌. پس‌ از آن‌ ترتيبي‌ براي‌ چاپ‌ آن‌ داده‌ خواهد شد.»

 1399 ـ تازگي‌ در چاپ‌ فهرست‌ نسخ‌ خطي‌

 مؤسسة‌ مجمع‌ ذخائر اسلامي‌ چاپ‌ كنندة‌ سلسلة‌ «معرفي‌ ميراث‌ مخطوط‌» تاكنون‌ بيش‌ از پنجاه‌ فهرست‌ از نسخه‌هاي‌ خطي‌ فراموش‌ شده‌ در مدرسه‌ها و مجموعه‌هاي‌ دورافتاده‌ و حتي‌ شخصي‌ را به‌ چاپ‌ رسانيده‌ است‌.

 پنجاه‌ و سومين‌ فهرست‌ مربوط‌ به‌ مدرسة‌ قنبرعلي‌ خان‌ طهران‌ است‌. اين‌ مدرسه‌ چهل‌ و هشت‌ نسخة‌ خطي‌ دارد. آقاي‌ سيد محمد حسين‌ حكيم‌ از فضلاي‌ جوان‌ آنها را فهرست‌ كرده‌ است‌.

 در ميان‌ آنها مجموعه‌اي‌ قديمي‌ حاوي‌ هشت‌ رساله‌ از جمله‌ احكام‌ طلوع‌ شعري‌ (همه‌ به‌ عربي‌) منسوب‌ به‌ هرمس‌ الهرامسه‌ (نقل‌ شده‌ از نقطوية‌ حكيم‌) وجود دارد. مؤلف‌ شش‌ رساله‌ ديگر مشخص‌ نيست‌ (در قرانات‌ و اختيارات‌).

 ابتكار خوب‌ مؤسسه‌ اين‌ است‌ كه‌ عكس‌ اين‌ مجموعة‌ معتبر را در پايان‌ فهرست‌ به‌ چاپ‌ رسانيده‌ است‌.

 1400 ـ فرق‌ حكمت‌ و آرام‌

 علي‌ اصغر حكمت‌ چند روزي‌ پس‌ از اين‌ كه‌ وزير امور خارجه‌ شد (23 اردي‌بهشت‌ 1337) مرا خواست‌ و گفت‌ در كتابخانة‌ وزارتخانه‌ چند جلد كتاب‌ خطي‌ هست‌ و جز آن‌ اسناد دوران‌ قاجاري‌ كه‌ در قسمت‌ بايگاني‌ راكد است‌. دلم‌ مي‌خواهد آنها فهرست‌ و به‌ محققان‌ رشتة‌ تاريخ‌ شناسانده‌ شود. چون‌ آن‌ كار را از من‌ خواست‌ پذيرفتم‌. در مدتي‌ كه‌ ايشان‌ بر آن‌ مسند استقرار داشت‌ توانستم‌ همه‌ نسخه‌ها و كمي‌ از اسناد را فهرست‌ كنم‌. سپس‌ فهرست‌ها را در دفترهاي‌ اول‌ و دوم‌ و سوم‌ نشرية‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ به‌ چاپ‌ رسانيدم‌: سي‌ و چهار نسخة‌ خطي‌ و پانزده‌ پروندة‌ راكد بالغ‌ بر 1037 ورق‌. هفته‌اي‌ يك‌ روز به‌ آنجا مي‌رفتم‌ و كار مي‌كردم‌ بي‌ هيچ‌ دستمزدي‌. فقط‌ احترام‌ به‌ گفتة‌ حكمت‌ بود چون‌ او را مردي‌ بصير و فرهنگي‌ مي‌دانستم‌. و البته‌ علاقة‌ شخصي‌ خودم‌.

 حكمت‌ مرد مرد بود با بينش‌ والاي‌ فرهنگي‌. كارهايي‌ كه‌ يك‌ تنه‌ به‌ دست‌ او در مدت‌ چند سال‌ تصدي‌ وزارت‌ معارف‌ (فرهنگ‌) انجام‌ پذيرفت‌ مشهود است‌: دانشگاه‌، فرهنگستان‌، موزه‌، كتابخانة‌ ملي‌، بنگاه‌ مردم‌شناسي‌، سازمان‌ تربيت‌ بدني‌، پيشاهنگي‌، ساختمان‌هاي‌ خاص‌ مدارس‌ و ده‌ها كار ديگر.

 وقتي‌ به‌ كار فهرست‌نگاري‌ پرداختم‌ حسين‌ شهيدزاده‌ دوست‌ عزيز دوران‌ تحصيلي‌ در دانشكده‌ حقوق‌، رياست‌ آنجا را بر عهده‌ داشت‌. كتابخانه‌ هم‌ بخشي‌ از آن‌ بود. حكمت‌ به‌ ايشان‌ گفته‌ بود فلاني‌ مجاز است‌ نسخه‌ها را فهرست‌ كند و همچنين‌ اسناد راكد را. ضمناً فرموده‌ بود مرا به‌ عضويت‌ شوراي‌ كتابخانه‌ درآوردند. ابلاغي‌ هم‌ به‌ امضاي‌ دكتر شهيدزاده‌ برايم‌ رسيد. در اين‌ ضمن‌ها شاپور بهرامي‌ كه‌ با او نيز هم‌مدرسه‌اي‌ دوران‌ ابتدائي‌ و متوسطه‌ بودم‌ به‌ جاي‌ شهيدزاده‌ منصوب‌ شد زيرا شهيدزاده‌ به‌ مأموريت‌ خارج‌ مي‌رفت‌.

 از آنجا كه‌ ثبات‌ روية‌ اداري‌ هيچ‌ معني‌ ندارد چون‌ حكمت‌ در 20/8/1338 مجبور به‌ استعفا و خانه‌نشين‌ شد و زمانه‌ رنگ‌ ديگر يافت‌ عباس‌ آرام‌ يزدي‌ وزير خارجه‌ شد. او را دو بار در سال‌ 1337 در توكيو ديده‌ بودم‌. سمت‌ وزير مختاري‌ يا سفيري‌ داشت‌. آنجا فهميدم‌ كه‌ يزدي‌ است‌ زيرا از من‌ پرسيد با افشارهاي‌ يزد نسبت‌ داري‌، گفتم‌ بلي‌. من‌ بعدها احوالات‌ جواني‌ او و خاندان‌ او را از خويشانم‌ شنيدم‌ و دوران‌ اقامتش‌ در هند.

 روزي‌ كه‌ طبق‌ معمول‌ به‌ كتابخانة‌ آن‌ وزارتخانه‌ رفتم‌ كه‌ به‌ فهرست‌نگاري‌ بپردازم‌ مأمور كتاب‌ آوردن‌ گفت‌ آقاي‌ بهرامي‌ گفته‌اند با ايشان‌ ملاقاتي‌ بكنيد. رفتم‌ و شاپور را ديدم‌. گفت‌ چون‌ وزير تازه‌ آمده‌ است‌ ناچارم‌ گزارشي‌ بدهم‌ كه‌ وزير قبلي‌ از شما خواسته‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ فهرست‌ كردن‌ اسناد بپردازيد. بعد از سه‌ چهار روز لطف‌ كرد و گفت‌ آقاي‌ وزير گفته‌اند بايد با ايشان‌ ديدار كنم‌. روزي‌ كه‌ معين‌ شده‌ بود رفتم‌ و با ايشان‌ ملاقات‌ شد. گفت‌ چون‌ اسناد جنبة‌ سياسي‌ و گاه‌ محرمانه‌ دارد ضرورت‌ دارد شما ورقه‌هايي‌ را پر كنيد تا پس‌ از اينكه‌ صلاحيت‌ شما به‌ تأييد رسيد بتوانيد به‌ آن‌ كار بپردازيد.

 پس‌ از هفته‌اي‌ شاپور تلفن‌ زد و گفت‌ اوراق‌ آماده‌ است‌. چون‌ به‌ او مراجعه‌ كردم‌ چند ورق‌ پيشم‌ گذاشت‌، از آن‌ كذائيها. چون‌ حس‌ كردم‌ از نوع‌ سؤالات‌ ساواك‌ است‌ گفتم‌ رفيق‌ از ادامة‌ فهرست‌ نويسي‌ منصرف‌ شدم‌.

 آن‌ رفتار مستقل‌ و فرهنگ‌منشانة‌ علي‌ اصغر حكمت‌ بود كه‌ فكر و ذكرش‌ پي‌ هر كار كه‌ مي‌رفت‌ با فرهنگ‌دوستي‌ همراه‌ بود و اين‌ رويّه‌ كسي‌ بود كه‌ اصلاً نمي‌فهميد سند چيست‌ و تاريخ‌ كدام‌ است‌. فكرش‌ حفظ‌ منصبش‌ بود.

 دربارة‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ وزارت‌ خارجه‌ خاطرة‌ ديگري‌ هم‌ دارم‌ كه‌ كاوس‌ جهانداري‌ عزيزم‌ شاهد است‌. درست‌ يادم‌ نيست‌ چه‌ سال‌ بود ولي‌ بيش‌ از دوازده‌ سالي‌ از آن‌ قضايا مي‌گذشت‌ كه‌ كاوس‌ ـ رئيس‌ كتابخانة‌ مجلس‌ سنا ـ تلفن‌ زد و گفت‌ چند جلد كتاب‌ خطي‌ براي‌ فروش‌ آورده‌اند فلان‌ روز به‌ جلسة‌ تقويم‌ بيا. رفتم‌ و طبق‌ معهود محمد تقي‌ دانش‌پژوه‌، دكتر اصغر مهدوي‌ و دكتر عباس‌ زرياب‌ آنجا بودند. نسخه‌هاي‌ خطي‌ عرضه‌ شده‌ شش‌ هفت‌ جلد سفرنامه‌ بود. من‌ چون‌ ذهنم‌ با سفرنامه‌هاي‌ خطي‌ موجود در وزارت‌ خارجه‌ آشنا بود با ور رفتن‌ با اينها و مراجعه‌ به‌ فهرست‌ نوشتة‌ خودم‌ به‌ رفقا گفتم‌ اينها متعلق‌ به‌ آن‌ وزارتخانه‌ است‌. با دقتي‌ بيشتر كه‌ در آنها شد معلوم‌ شد با زبردستي‌ همه‌ مهرها را سترده‌اند. كاوس‌ هاج‌ و واج‌ ماند. رفقا هم‌ اظهار كردند چون‌ ملتفت‌ شده‌ايم‌ كه‌ نسخه‌ها متعلق‌ به‌ كجاست‌ درست‌ نيست‌ كه‌ خريداري‌ شود. بهتر آن‌ است‌ كه‌ جريان‌ به‌ رئيس‌ مجلس‌ (مهندس‌ شريف‌ امامي‌) اطلاع‌ داده‌ شود.

 كاوس‌ گفت‌ آورندة‌ نسخه‌ها دكتر خرمي‌ است‌ و طبعاً بي‌توجه‌ به‌ سرقتي‌ بودن‌ آنها را از فروشنده‌اي‌ خريده‌ است‌. به‌ او تلفن‌ كرده‌ بود و ماجرا را توضيح‌ داده‌ بود. خرمي‌ هم‌ گفته‌ بود اگر چنين‌ است‌ من‌ نسخه‌ها را نمي‌خواهم‌ و هر چه‌ بايد كرد بكنيد. پس‌ شريف‌ امامي‌ طي‌ نامه‌اي‌ نسخه‌ها را با ذكر تعداد و مشخصات‌ به‌ وزارت‌ خارجه‌ فرستاد. اين‌ هم‌ قضية‌ دو ارتباط‌ كوتاه‌ مربوط‌ به‌ نسخة‌ خطي‌ كه‌ با وزارت‌ خارجه‌ به‌ تصادف‌ پيدا كردم‌.

 (اين‌ دفتر بي‌معني‌)

 1401 ـ بيست‌ متن‌ فلسفي‌ ـ عرفاني‌

 علي‌ محدث‌ در سوئد موفق‌ به‌ چاپ‌ بيست‌ رسالة‌ كوچك‌ در مباحث‌ عرفاني‌ و فلسفي‌ شده‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ متن‌ چاپي‌ آنها در دسترس‌ نبود. اين‌ مجلد در سلسلة‌ انتشارات‌ كتابخانة‌ دانشگاه‌ اوپسالا انتشار يافته‌ است‌.

 Acta Bibliothecae R. Universitatis Upsaliensis, Vol. XLI. 2008.

 آوردن‌ نام‌ رساله‌هاي‌ مندرج‌ بهترين‌ معرف‌ كار ارجمند و پر زحمتي‌ است‌ كه‌ محدّث‌ انجام‌ داده‌.

 متون‌ فارسي‌ :

 ـ فتوت‌ نامة‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌

 ـ ديوان‌ حسن‌ شمشيري‌ (شاعر پيش‌ از سال‌ 738)

 ـ ديوان‌ عيد عاشق‌ خوشاني‌ متخلص‌ به‌ جشني‌ (درگذشته‌ پس‌ از 719)

 ـ منتخب‌ آداب‌ سماع‌ از ابوالمفاخر يحيي‌ باخرزي‌، به‌ انتخاب‌ يكي‌ از ادباي‌ نزديك‌ به‌ عصر مؤلف‌ (قرن‌ هشتم‌)

 ـ آداب‌ درويشي‌ از كمال‌الدين‌ حاجي‌ محمد خبوشاني‌ (درگذشتة‌ 938)

 ـ مكتوب‌ از امين‌الدين‌ كازروني‌ به‌ درويش‌ علي‌ حاجي‌ رشيد (درگذشتة‌ 745)

 ـ معتقد از ابوعبدالله‌ محمد بن‌ خفيف‌ شيرازي‌ درگذشته‌ 371 (ترجمة‌ زين‌الدين‌ نايني‌ در سدة‌ هشتم‌)

 ـ معتقد از ابواسحاق‌ ابراهيم‌ بن‌ محمد اسفرايني‌ (ترجمه‌ ناشناس‌) (درگذشته‌ 418 هجري‌)

 ـ معتقد از شاه‌ نعمة‌الله‌ ولي‌ (درگذشتة‌ 834)

 ـ فرقه‌هاي‌ متصوفه‌ از نجم‌الدين‌ عمر بن‌ محمد نسفي‌ سمرقندي‌ (461 ـ 537)

 متون‌ عربي‌ :

 ـ فرق‌ المتصوفه‌ از نجم‌الدين‌ عمر بن‌ محمد نسفي‌ سمرقندي‌ (ترجمه‌ عربي‌ ناشناس‌)

 ـ تفسير آية‌النور از ابن‌ سينا

 ـ شرح‌ القصيدة‌ الروحانية‌ (منظوم‌) از شمس‌الدين‌ محمد بن‌ اشرف‌ الحسيني‌ السمرقندي‌ (درگذشته‌ 722 / شرح‌ از ناشناخته‌)

 ـ رسالة‌ في‌ الفتوة‌ از ابوالغنائم‌ كمال‌الدين‌ عبدالرزاق‌ كاشاني‌ (درگذشته‌ 736)

 ـ الاربعون‌ حديث‌ في‌ الطلب‌ العلم‌ و تعظيم‌ العلماء از محمد بن‌ محمد بن‌ محمد منتسب‌ به‌ دهقان‌ غازي‌ سمرقندي‌ (بوده‌ در 913)

 ـ فضل‌ القيام‌ بالسلطنة‌ از جلال‌الدين‌ سيوطي‌ (849 ـ 911)

 ـ افادة‌ الخبر بنصه‌ في‌ زيادة‌ العمر و نقصه‌ از جلال‌الدين‌ سيوطي‌

 ـ الباحة‌ في‌ السباحة‌ (شناگري‌) از جلال‌الدين‌ سيوطي‌

 ـ نسيم‌ الشجر تخميس‌ ديوان‌ وتريات‌ بغدادي‌ (درگذشتة‌ 662)

 ـ معرّفي‌ نسخة‌ جلال‌ و جمال‌ سرودة‌ امير امين‌الدين‌ محمد نزل‌ آبادي‌ بيهقي‌ (در 818)

 محدّث‌ در يادداشت‌ آغازين‌ نوشته‌ است‌ متن‌ جمال‌ و جلال‌ را مستقلاً و يك‌ مجموعة‌ ديگر حاوي‌ پانزده‌ رساله‌ را پيش‌ از اين‌ چاپ‌ كرده‌ است‌ كه‌ اگر آنها را ديدم‌ خبرش‌ را به‌ دوستان‌ مي‌رسانم‌. اين‌ مجموعه‌ را بايد قدر دانست‌.

 1402 ـ دومين‌ مجلة‌ فرانسوي‌ مطالعات‌ ايراني‌

 Nouvelle Revue des Etudes Iraniennes

 انجمن‌ ايرانشناسي‌ فرانسه‌ در تهران‌، با نامي‌ كه‌ آورده‌ شد، مجله‌اي‌ را كه‌ مطالبش‌ به‌ فرانسه‌ يا انگليسي‌ خواهد بود بنياد نهاد. اين‌ مجله‌ سالي‌ دو بار چاپ‌ مي‌شود. يك‌ شمارة‌ آن‌ در هر سال‌ جنبة‌ مختلط‌ دارد و شمارة‌ ديگرش‌ جنبة‌ موضوعي‌ و اختصاصي‌. شمارة‌ نخست‌ به‌ بهار 2008 اختصاص‌ دارد. مدير آن‌ كريستيان‌ برومبرژه‌ يكي‌ از متخصصان‌ دربارة‌ مردم‌شناسي‌ ايران‌ است‌.

 مجله‌ داراي‌ دو كميته‌ است‌: يكي‌ براي‌ حمايت‌ و اشراف‌ و ديگري‌ براي‌ نظارت‌ تحريري‌. در گروه‌ اول‌ نام‌هاي‌ آذرتاش‌ آذرنوش‌ (ايراني‌) ـ ژان‌ كالمار ـ پير سان‌ليور ـ ژان‌ پير ديگار ـ شارل‌ فوشه‌ كور ـ مسامي‌ هاندا (ژاپني‌) ـ هرمان‌ لندلت‌ (سوييسي‌) ـ انجمن‌ اسمعيلي‌ (لندن‌) ـ شارل‌ ملويل‌ (انگليسي‌) ـ فرانسيس‌ ريشارد ـ ژيلبر لازار ـ انجلو پيه‌مونتسه‌ (ايتاليايي‌) ديده‌ مي‌شود. در گروه‌ دوم‌: دنيس‌ اگل‌ ـ ليلي‌ انور ـ انيس‌ د ويكتور ـ داويد دوران‌ گدي‌ ـ اريكا لوفلر فريدل‌ ـ محسن‌ حبيبي‌ (ايراني‌) ـ دنيس‌ هرمان‌ ـ مرتضي‌ كتبي‌ (ايراني‌) ـ اورليخ‌ مارزلف‌ (آلماني‌) ـ رودي‌ ماتي‌ (هلندي‌) ـ امير نيك‌پي‌ (ايراني‌) ـ آن‌ سوفي‌ وي‌ ويه‌. بانو دومينيك‌ ترابي‌ سردبيري‌ مجله‌ را بر عهده‌ دارد.

 مقالة‌ نخست‌ به‌ قلم‌ شارل‌ فوشه‌كور است‌ دربارة‌ مثنوي‌هاي‌ گل‌ و نوروز جلال‌ طبيب‌ و خواجوي‌ كرماني‌، جام‌ جم‌ و هفت‌ آسمان‌ به‌ قلم‌ ييو پُرتر ـ كلمات‌ فارسي‌ در نشوار المحاضره‌ ـ اخبار سياسي‌ عصر سلجوقي‌ در محاسن‌ اصفهاني‌ ما فروخي‌ ـ عناصري‌ كه‌ در مردم‌شناسي‌ ايران‌ مؤثر است‌ ـ زبان‌ فارسي‌ در «وزيرستان‌» ـ شناسايي‌ ايران‌ و اسلام‌ در يونان‌.

 1403 ـ دفترهاي‌ آسياي‌ ميانه‌

 مركز مطالعات‌ فرانسوي‌ در تاشكند (اوزبكستان‌) شماره‌هاي‌ 8 و 9  Cahiers d’ Asie Centrale  را چند سال‌ پيش‌ انتشار داد (2000 و 2001) و نسخه‌اي‌ را خانم‌ سوپه‌ به‌ من‌ التفات‌ كرد. ولي‌ از ياد برده‌ بودم‌ كه‌ در  بخارا  از آن‌ يادي‌ كنم‌. مقالات‌ مهمتر در دفتر هشتم‌ كه‌ به‌ عنوان‌ خاص‌  La Mإmoire et ses supports en Asie Centrale  نشر شده‌ عبارت‌ است‌ از :

 ـ مجموعه‌هاي‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ فارسي‌ در سن‌پطرزبورگ‌ به‌ قلم‌ فيروزه‌ عبدالله‌ يوا

 ـ نگاه‌ عمومي‌ به‌ نسخه‌هاي‌ جغتائي‌ در سين‌ جيانك‌ به‌ قلم‌ امينه‌ عبدالرحمن‌ و جين‌ يوپينگ‌ (از ارومچي‌)

 ـ گنجينه‌هاي‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ به‌ خط‌ عربي‌ در قزاقستان‌ به‌ قلم‌ مروئرت‌ ابوسيتووا و آيت‌ جان‌ نورمانوا (از آلماآتاي‌)

 ـ چند نكته‌ دربارة‌ منابع‌ تاريخي‌ آسياي‌ ميانه‌ براساس‌ آثاري‌ به‌ زبان‌هاي‌ فارسي‌ و جغتائي‌ به‌ قلم‌ ترسون‌ سلطانوف‌ (سن‌ پطرزبورگ‌)

 ـ تاريخ‌ شفاهي‌ قزاق‌ به‌ قلم‌ آيت‌ خان‌ نورمانوا (از آلماآتاي‌)

 ـ رنگ‌ و فرهنگ‌ ميان‌ قزاق‌ها به‌ قلم‌ سوفي‌ رنو  S. Renaud  (پاريس‌)

 ـ معماري‌ اوزبكي‌ در افغانستان‌ به‌ قلم‌ برنار اكين‌ (قاهره‌)  B. O’Kane

 ـ الكسندر الكسندرويچ‌ سمنوف‌ (1873 ـ 1958) از مستشرقان‌ (سرگذشت‌ و تأليفات‌) به‌ قلم‌ امانوئل‌ شوانل‌  E. Choinnel

 ـ يادداشتي‌ دربارة‌ مؤسسة‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ تركمنستان‌ به‌ قلم‌ آنه‌ قربان‌ آخرف‌ (از اولان‌ باتور)

 عنوان‌ اختصاصي‌ جلد نهم‌ «مطالعات‌ قره‌خاني‌ها» و حاوي‌ اين‌ مقالات‌ است‌:

 ـ ميدان‌هاي‌ تازه‌ براي‌ مطالعه‌ در تاريخ‌ آسياي‌ ميانه‌ در دورة‌ قره‌خاني‌ها (از  Jدrgen Paul  آلماني‌)

 ـ سامانيها و قره‌خاني‌ها (از  (Serguey Kliachtorniy

 ـ مرزهاي‌ سلطنت‌ نشين‌ قره‌خاني‌ها (از  (Boris Kotchnev

 ـ سالشمار و شجره‌شناسي‌ قره‌خاني‌ها براساس‌ سكه‌ها (هم‌ از او)

 ـ مطالعات‌ قره‌خاني‌ با توجه‌ به‌ تحريكات‌ قره‌ ختايي‌ (از  (Michel Biran

 ـ دو پاي‌ تخت‌ در خاقانات‌ قره‌خاني‌ (از  (Valentina Goriatcheva  (در اين‌ مقاله‌ عكس‌ سنگ‌ قبري‌ از سال‌ 643 هجري‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ در 1986 از زير خاك‌ به‌ در آمده‌ است‌ و از آن‌ «الشيخ‌ الامام‌ الاجل‌ العالم‌ الزاهد تاج‌ الملة‌ والدين‌ مفتي‌ الشرق‌ و الصين‌ سيدالعلماء افضل‌ الفضلا سعيدبن‌ مسعود بلاساغوني‌» است‌ مورخ‌ 13 صفر 643.

 ـ بازگشتي‌ به‌ تحقيقات‌ يك‌ قرن‌ توسط‌ چيني‌ها (از  (Lin Ying Sheng

 ـ مقام‌ و تأثير قضات‌ حنفي‌ در زندگي‌ شهري‌ بخارا و سمرقند ميان‌ قرن‌ ششم‌ و هفتم‌ (از عاشر بك‌ مؤمن‌ اف‌)

 ـ شهرسازي‌ قزاقستان‌ جنوبي‌ در عهد قره‌خاني‌ها (از  (K. Baypakov

 ـ مؤخره‌ بر كتابشناسي‌ قره‌خاني‌ها.

 ـ كليساي‌ لوتري‌ در آسياي‌ ميانه‌  (Sebastian Peyrouse)

 به‌ انضمام‌ گزارش‌هاي‌ مربوط‌ به‌ حفريات‌ فرانسوي‌ در آن‌ خطه‌.

 1404 ـ پيروان‌ مكتب‌ ايراني‌ قريب‌ در سغدي‌ شناسي‌

 بدرالزمان‌ قريب‌ در دوران‌ تدريس‌ دانشگاهي‌ و تحقيق‌ علمي‌ خود مكتب‌ سغدي‌شناسي‌ را در ايران‌ بنيادگذاري‌ كرد. از جمله‌ دانشجويان‌ او يكي‌ زهره‌ زرشناس‌ است‌ كه‌ مجموعة‌ كارهاي‌ او حاكي‌ از اهميتي‌ است‌ كه‌ اين‌ رشته‌ از تحقيقات‌ در ايران‌ پيدا كرده‌ است‌. همين‌ جا بايد از ويدا ندّاف‌ و محمد شكري‌ فومشي‌ نام‌ برد كه‌ هر دو در مباحث‌ مورد نظر صاحب‌ تخصص‌ و علاقة‌ وافرند. شكري‌ فومشي‌ دو مجموعه‌ از مقالات‌ خانم‌ قريب‌ را چندي‌ پيش‌ منتشر كرد و ويدا ندّاف‌ دو مجموعه‌ از زرشناس‌ را.

 در اين‌ جا فهرستي‌ از انتشارات‌ زرشناس‌ به‌ ترتيب‌ تاريخ‌ به‌ دست‌ داده‌ مي‌شود:

 1380 ـ شش‌ متن‌ سغدي‌ (بخش‌ نخست‌). تهران‌. پژوهشگاه‌ علوم‌ انساني‌.

 1380 ـ جستارهايي‌ در زبان‌هاي‌ ميانة‌ ايران‌ شرقي‌. به‌ كوشش‌ ويدا ندّاف‌. تهران‌. مؤسسة‌ انتشاراتي‌ فروهر (نوزده‌ مقاله‌)

 1382 ـ زبان‌ و ادبيات‌ ايران‌ باستان‌. تهران‌. دفتر پژوهش‌هاي‌ فرهنگي‌ (دو چاپ‌ شده‌).

 1384 ـ ميراث‌ ادبي‌ رواني‌ در ايران‌ باستان‌. دفتر پژوهش‌هاي‌ فرهنگي‌.

 1385 ـ زن‌ و واژه‌ ـ گفتارهايي‌ دربارة‌ زنان‌ و زبان‌ سغدي‌ به‌ كوشش‌ ويدا ندّاف‌ (چهارده‌ مقاله‌ به‌ فارسي‌ و چهار مقاله‌ به‌ انگليسي‌)

 1387 ـ دستنامة‌ سغدي‌ (دستور، داستان‌هاي‌ گزيده‌، واژه‌نامه‌). تهران‌ پژوهشگاه‌ علوم‌ انساني‌.

 1405 ـ كتاب‌هاي‌ چند مُهري‌

 رغبت‌ عجيبي‌ پيدا شده‌ است‌ كه‌ چند دستگاه‌ دولتي‌ به‌ انضمام‌ شهرداريها و انواع‌ بنيادها با هم‌ بشوند و كتابي‌ را منتشر كنند. اما هيچ‌ معلوم‌ نيست‌ اين‌ با هم‌ شدن‌ به‌ منظور تقسيم‌ كردن‌ هزينه‌هاي‌ چاپ‌ است‌ يا لوث‌ كردن‌ مسؤوليت‌ نسبت‌ به‌ اشتباهات‌ و بي‌نظمي‌هاي‌ كتاب‌.

 تصور مي‌شود در چنين‌ موارد اگر شركت‌كنندگان‌ فقط‌ به‌ كمك‌ مالي‌ مي‌آيند بر جايي‌ از كتاب‌ نوشته‌ شود با كمك‌ مالي‌ فلان‌ مؤسسه‌ تا بدين‌ ترتيب‌ معلوم‌ باشد كه‌ جوابگوي‌ علمي‌ كدام‌ مؤسسه‌ است‌ و معايب‌ كتاب‌ مخصوصاً نحوة‌ تنظيم‌ كتاب‌ و مرتب‌ بودن‌ فهرست‌هاي‌ اعلام‌ و ذكر منابع‌ و كتاب‌شناسي‌ به‌ قاعدة‌ امروزي‌ مربوط‌ به‌ مؤلف‌ است‌ يا ناشر. البته‌ مسؤوليت‌ اين‌گونه‌ كارها بيشتر متوجه‌ ناشر خواهد بود تا مؤلفاني‌ كه‌ معمولاً به‌ اين‌ ظرايف‌ و ضروريات‌ توجهي‌ ندارند.

 1406 ـ اسناد متفرقة‌ قديمي‌

 محمد علي‌ كريم‌زادة‌ تبريزي‌ به‌ تازگي‌ كتاب‌  اسناد متفرقة‌ قديمي‌ مربوط‌ به‌ ايران‌  را در لندن‌ به‌ قطع‌ رحلي‌ در 473 صفحه‌ نشر كرده‌ است‌ (لندن‌ 1386).

 مجموعه‌اي‌ است‌ متنوع‌ از انواع‌ جزوه‌ها و برگ‌هايي‌ كه‌ نام‌ سند به‌ آنها بايد داد. ايشان‌ اين‌ مجموعه‌ را حاوي‌ چهل‌ و يك‌ نوع‌ دانسته‌ و به‌ هر دسته‌ نامي‌ داده‌ است‌، از قبيل‌: سفرنامة‌ ميرزا نصرالله‌ اصفهاني‌، اخبار جزاير ايراني‌، قضاياي‌ سرحدي‌ بين‌ ايران‌ و روس‌، مأموريت‌ حشمت‌الدوله‌، مجلس‌ ميرزا سعيدخان‌ با ملينكوف‌، اسناد تأسيس‌ وزارت‌ امور خارجه‌، نوشته‌هاي‌ امير نظام‌ گروسي‌، عكاسي‌ و عكس‌هاي‌ قديمي‌، علم‌هاي‌ شير و خورشيد دار و…

 شايد كسي‌ از قبيلة‌ مورخان‌ نباشد كه‌ به‌ اين‌ مجموعه‌ بنگرد و چيزي‌ در باب‌ دندان‌ خود نيابد. مرا آن‌ قدر شيفته‌ كرد كه‌ پنج‌ بار تورق‌ كردم‌ و از اين‌ گرديدنها مواردي‌ را به‌ آگاهي‌ مي‌رساند:

 ـ سفرنامة‌ نصرالله‌ اصفهاني‌ را چون‌ براي‌ تاريخ‌ خليج‌ فارس‌ در عهد ناصرالدين‌ شاه‌ داراي‌ اطلاعات‌ زياد است‌ در دفتر سوم‌ دفتر تاريخ‌ به‌ حروف‌ چاپ‌ شد كه‌ در دسترس‌ باشد. اين‌ سفرنامه‌ مربوط‌ به‌ سال‌ 1298 قمري‌ است‌.

 ـ گزارش‌هاي‌ روزنامه‌هاي‌ انگليسي‌ و عكسها و طرح‌هاي‌ متعدد مربوط‌ به‌ اهداي‌ نشان‌ زانوبند از طرف‌ ملكة‌ انگليس‌ به‌ مظفرالدين‌ شاه‌ اول‌ بارست‌ كه‌ در يك‌ كتاب‌ فارسي‌ انتشار مي‌يابد.

 ـ دفترچه‌هايي‌ كه‌ حاوي‌ ثبت‌ فرامين‌ و دستورالعملها و گزارش‌ اوضاع‌ شهرها در عهد ناصرالدين‌ شاه‌ است‌ كه‌ اغلب‌ از مندرجات‌ مفيد اين‌ مجموعه‌ است‌ بخش‌ زيادي‌ از مجموعه‌ را در بر گرفته‌ است‌ (متجاوز از دويست‌ صفحه‌)

 ـ اوراق‌ و نامه‌ها و قبوض‌ تجارتي‌ و بانكي‌ مخصوصاً براي‌ تاريخ‌ تجارت‌ يزد سودمندي‌ دارد.

 ـ كارت‌ پستال‌هاي‌ قديمي‌ و عكس‌ غرفه‌هاي‌ نمايشگاهي‌ در ايران‌ (ظاهراً از دورة‌ احمدشاه‌) براي‌ من‌ تازگي‌ داشت‌، مخصوصاً عكس‌ «طهران‌ ـ كتب‌» و مهرهاي‌ عكاسان‌. اميدوارم‌ روزي‌ موجب‌ تكميل‌ كتاب‌ «گنجينة‌ عكس‌هاي‌ ايران‌» بشود.

 ـ دو مقالة‌ «واترمارك‌هاي‌ كاغذ» و «جدول‌ سازي‌» حاصل‌ تجربه‌ها و پژوهش‌هاي‌ مؤلف‌ است‌ در آن‌ دو مقوله‌.

 ـ قسمتي‌ اسناد خريد و فروش‌ املاك‌ است‌.

 ـ در پايان‌ عكسي‌ چاپ‌ كرده‌اند از قفسة‌ نسخ‌ خطي‌ خود كه‌ به‌ كتابخانة‌ مجلس‌ اهدا كرده‌اند. (قريب‌ به‌ هزار نسخه‌ طبق‌ منشور سپاسگزاري‌ كتابخانه‌ به‌ ايشان‌ كه‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. سخاوت‌ ايشان‌ را همه‌ بايد تحسين‌ كنند.

 1407 ـ مقاله‌هاي‌ تازه‌ از دنيس‌ اگل‌   (D. Aigle)

 1) The Leters of Elgigdei, Hدlegد and Abaqa: Mongol Overtures Christian   Ventriloquism? Inner Aisa  , 7 (2005): 143 – 162

 2) La lإgitimitإ islamique des invasions de la Syrie par Gazan Khan.                Eurasian Studies , V/1-2 (2006): 5 – 29

 3) The Mongol Invasions of Bilad al – Sham by Gazan Khan and Ibn            Taymiyah’s three “Anti – Mongol” Fatwas. Mamluk Studies , Vol 11, No      2 : 89 – 120

 4) Legitimizing a low – born, regicide monarch. The case of the Mamluk        Sultan Baybars and Ilkhans in the 13th century. 2008. 25 p.

 5) L’oeuvre historiographiqme de Barhebraeus, son apport a l’histoire de        la pإriode Mongole. Parole de l’Orient , 33 (2008): 25 – 61

 1408 ـ پيام‌ بهارستان‌

 فصلنامة‌ خاص‌ اسناد، مطبوعات‌ و متون‌ است‌ از انتشارات‌ كتابخانة‌ مجلس‌. پيش‌ از اين‌ به‌ همين‌ نام‌  پيام‌ بهارستان‌  ماهانه‌ انتشار مي‌يافت‌ ولي‌ بيشتر جنبة‌ خبري‌ و تازگيها داشت‌. دورة‌ جديد كه‌ صورت‌ فصلنامه‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ با مديريت‌ مدبرانة‌ حضرت‌ رسول‌ جعفريان‌ انتشار مي‌يابد ــ كه‌ تجربة‌ خوبي‌ از نشر ده‌ جلد  ميراث‌ اسلامي‌ ايران‌  در سال‌هاي‌ ميان‌ 1373 ـ 1378 (از انتشارات‌ كتابخانة‌ آيت‌الله‌ مرعشي‌) با خود دارد ــ و در رشتة‌ تاريخ‌ گامها برداشته‌ است‌ و از بس‌ در پي‌ سند دويده‌ و سختيها ديده‌ ناچار بر ضرورت‌ انتشار سريع‌ منابع‌ و اسناد قديم‌ به‌ منظور پيشرفت‌ تحقيقات‌ تاريخي‌ وقوفي‌ شخصي‌ يافته‌ است‌.

 نخستين‌ دفتر  پيام‌ بهارستان‌  دربر گيرندة‌ شماره‌هاي‌ اول‌ و دوم‌ آن‌ در 723 صفحه‌ است‌. در اين‌ شماره‌ شصت‌ و دو نوشته‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌. همه‌ مطالب‌ آن‌ رنگ‌ و بوئي‌ از تاريخ‌ دارد و به‌ نوعي‌ كمك‌كننده‌ است‌ به‌ مورخ‌ آن‌ موضوع‌.

 در يادداشت‌ سردبير راجع‌ به‌ طرز تركيب‌ كتابها مي‌خوانيم‌ «اما نوع‌ ديگري‌ از شيوة‌ ارائه‌ هم‌ وجود داشت‌ كه‌ عنوان‌ بياض‌ يا جنگ‌ به‌ خود مي‌گرفت‌… در اين‌ جا بناي‌ سخن‌ گفتن‌ دربارة‌ جنگ‌ نيست‌ بلكه‌ اشاره‌ به‌ نوعي‌ شيوة‌ ارائه‌ است‌ در قالب‌ جنگ‌. زنده‌ كردن‌ اين‌ شيوة‌ ارائه‌ مي‌تواند فوائد خاص‌ خود را داشته‌ باشد، بخصوص‌ در جائي‌ مانند كتابخانة‌ مجلس‌ كه‌ حاوي‌ همه‌گونه‌ اسناد و نامه‌ها و مدارك‌ و نسخ‌ و دواوين‌ خطي‌ چاپ‌ نشده‌ و غيره‌ است‌. در اين‌ شيوه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ مقالة‌ پژوهشي‌ هم‌ درج‌ شود. اما در درجة‌ اول‌ آنچه‌ مورد نظر است‌ رعايت‌ پراكندگي‌ و توجه‌ به‌ همة‌ آن‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ در يك‌ جُنگ‌ خواندني‌ وجود دارد.»

 كار مهمتر و سودمندتر مخصوصاً به‌ دست‌ دادن‌ اسناد و اوراقي‌ است‌ كه‌ به‌ صورت‌ عكسي‌ به‌ چاپ‌ رسانيده‌اند و از زحمت‌ مراجعه‌كنندگان‌ به‌ اصل‌ اسناد كاسته‌اند.

 تحريض‌ و تشويق‌ كتابداران‌ و اجزاي‌ خدمتگزار آن‌ تأسيس‌ بزرگ‌ هشتاد و چند ساله‌ (مرادم‌ كتابخانه‌اي‌ است‌ كه‌ سيد حسن‌ تقي‌زاده‌ و دكتر محمد مصدق‌ و ارباب‌ كيخسرو شاهرخ‌ مقدم‌ به‌ تأسيس‌ بوده‌اند) به‌ انتشار انواع‌ و اقسام‌ آثاري‌ كه‌ در خزينه‌هاي‌ كتابخانه‌ دفين‌ مانده‌ عمده‌ترين‌ كاري‌ است‌ كه‌ پيش‌ گرفته‌ شده‌اند.

 در تصور كتابدار ايراني‌ گنجانيده‌ شده‌ بود كه‌ بايد همانند مار بر سر گنج‌ لميد و خبري‌ از آن‌ منابع‌ فيض‌ بخش‌ خبر به‌ كسي‌ نداد و تا ممكن‌ مي‌شود با ضنّت‌ و بخل‌ نگذاشت‌ كه‌ ديگري‌ درون‌ آن‌ دفينه‌ها را بشناسد. خوشبختانه‌ اقدامي‌ كه‌ در دورة‌ رياست‌ حضرت‌ ابهري‌ در ايجاد نشريه‌هاي‌ مختلف‌ به‌ نام‌ گنجينه‌هاي‌ بهارستان‌ آغاز شد و اينك‌ با نشر پيام‌ بهارستان‌  صحنة‌ رنگين‌ ديگري‌ به‌ روي‌ پژوهشگران‌ باز شده‌ است‌ اين‌ اميدواري‌ ايجاد مي‌شود كه‌ كتابخانه‌هاي‌ مهم‌ ديگر كشور هم‌ محتويات‌ نادر مخازن‌ خود را بي‌ هيچ‌ خسّتي‌ به‌ علاقه‌مندان‌ بشناسند.

 هيچ‌ گاه‌ يادم‌ نمي‌رود كه‌ آن‌ پير بانوي‌ فرانسوي‌ مدرس‌ رشتة‌ كتابشناسي‌ كه‌ نامش‌ لوئيزا مالكلس‌  (L. Malcles)  بود در نخستين‌ درس‌ خود براي‌ بورسيه‌هاي‌ كتابداري‌ ممالك‌ شرقي‌ (تايلندي‌ و هندي‌ و افريقايي‌ و ايراني‌) كه‌ من‌ جزو آنها بودم‌ (1335) مي‌گفت‌: پيش‌ از اين‌ كه‌ به‌ مباحث‌ فني‌ برسيم‌ بايد بدانيد اگر كتابدار شده‌ايد براي‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ خواننده‌ و پژوهشگر كمك‌ كنيد. پس‌ بايد هر چه‌ را مي‌يابيد و مي‌دانيد كه‌ در گوشه‌هاي‌ كتابخانه‌ هست‌ آن‌ را در اختيار آنها قرار بدهيد. شما دربان‌ و سرايدار آنجا نيستيد. شما بايد چون‌ كليدي‌ براي‌ درِ بسته‌ باشيد.

 1409 ـ خودنويس‌ در شعر فارسي‌  (به‌ دنبال‌ شمارة‌ 1366)

 در جلد دوم‌ مقالات‌ عارف‌ (تهران‌ 1386) خواندم‌ كه‌ فصاحت‌ خان‌ متخلص‌ به‌ راضي‌ (همعصر آرزو 1099 ـ 1169) در بيتي‌ سرودة‌ خود از قلمي‌ ياد كرده‌ است‌ كه‌ در خود مداد سيّال‌ را نگاه‌ مي‌داشته‌ است‌ (به‌ مانند خودنويس‌). آن‌ بيت‌ اين‌ است‌:

 محتاج‌ سرمه‌ نبود مژگان‌ حرف‌ سازش‌ دارد مداد از خود چون‌ خامة‌ فرنگي‌

 (مقالات‌ آرزو 2: 260)

 چون‌ موضوع‌ برايم‌ عجيب‌ مي‌نمود از فرزندم‌ آرش‌ خواستم‌ كه‌ به‌ اينترنت‌ بنگرد و ببيند كه‌ قلم‌ خودنويس‌ از چه‌ زمان‌ در اروپا مرسوم‌ شده‌ است‌. اين‌ است‌ آنچه‌ در «ويكه‌ پديا» ضبط‌ است‌:

 قديمي‌ترين‌ سابقه‌ آن‌ است‌ كه‌ قاضي‌ نعمان‌ تميمي‌ در كتاب‌ المجالس‌ و المسيرة‌ المعز به‌ سال‌ 974 نوشته‌ است‌ كه‌ المعز خليفة‌ مصر در سال‌ 953 خواسته‌ بود كه‌ اهل‌ صنعت‌ يا كتابت‌ چنان‌ قلمي‌ را بسازند و اين‌ مطلب‌ را نخستين‌ بار كلمنت‌ باسورث‌ ايرانشناس‌ در مقاله‌اي‌ به‌ عنوان‌:

 Bosworth, C. E. – A Mediaeval Islamic Prototype of the Fountain Pen. Journal of the Semitic Studies . 26 (1)

 بالاخره‌ در سال‌ 1636  Daniel Schwenter  آلماني‌ از قلمي‌ (پر پرنده‌) ياد مي‌كند كه‌ دو نوك‌ داشته‌ است‌ و در آن‌ مركب‌ به‌ وسيلة‌ چوب‌ پنبه‌اي‌ مي‌مانده‌ و به‌ هنگام‌ نوشتن‌ آن‌ را فشار مي‌داده‌اند تا مركب‌ به‌ نوك‌ قلم‌ مي‌رسيده‌ است‌.

 بعدها يكي‌ از اهالي‌ روماني‌ به‌ نام‌  Petrache Poenaro  در 25 مه‌ 1827 قلمي‌ ساخت‌ كه‌ همانندي‌ با خودنويس‌ داشت‌ و سه‌ سال‌ بعد سرقلم‌ در 1830 به‌ وجود آمد.

 بنابراين‌ گفتة‌ فصاحت‌ خوان‌ درست‌ است‌ و مشخص‌ است‌ كه‌ او شايد قلم‌هايي‌ را كه‌ اختراع‌ دانيل‌ شوانتر بود در هندوستان‌ ديده‌ بوده‌ و آن‌ را مضمون‌ بيتي‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ ساخته‌ است‌.

محمدعلی فروغی

 1410 ـ سندي‌ معتبر دربارة‌ سنگ‌ مورخ‌ 516 در آستان‌ قدس‌ رضوي‌ و نامة‌ فروغي‌

 در گنجينة‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ قطعه‌ سنگي‌ از دهة‌ دوم‌ قرن‌ ششم‌ هجري‌ موجود است‌ از نوع‌ سنگ‌ قبرهايي‌ كه‌ در يزد و كرمان‌ نزديك‌ به‌ بيست‌ قطعه‌ از آنها را در بقاع‌ مذهبي‌ يا مزارات‌ و خانه‌ها ديده‌ام‌ و بنا بر قرينه‌هاي‌ مشابهي‌ كه‌ ميان‌ سنگ‌ آستان‌ قدس‌ و آن‌ سنگها وجود دارد سنگ‌ موجود در آستان‌ قدس‌ را از حيث‌ جنس‌ و موضوع‌ مربوط‌ به‌ منطقه‌اي‌ از معبري‌ دانسته‌ بودم‌ كه‌ در راه‌ يزد واقع‌ بوده‌ است‌. اكنون‌ دلم‌ مي‌گويد بنويس‌ كه‌ امكان‌ دارد اين‌ سنگ‌ روزگاري‌ در مسجد فرط‌ يزد بوده‌ است‌ در گوشه‌اي‌ كه‌ به‌ صومعة‌ حضرت‌ رضا (ع‌) نامبردار است‌.

 دو سال‌ پيش‌ سازمان‌ اسناد ملي‌ تعدادي‌ از نامه‌هاي‌ مربوط‌ به‌ رجب‌ علي‌ منصور (نخست‌ وزير در دورة‌ رضاشاه‌ و بعد هم‌) مربوط‌ به‌ هنگامي‌ كه‌ او استانداري‌ خراسان‌ (سال‌ 1321) را عهده‌دار بود قطعاً خريداري‌ كرد. ميان‌ آنها نامه‌اي‌ از محمد علي‌ فروغي‌ (نخست‌وزير) مورخ‌ 24 خرداد1321 وجود دارد كه‌ دربارة‌ همين‌ سنگ‌ مورد سخن‌ است‌. ابتدا متن‌ اين‌ نامه‌ را به‌ چاپ‌ مي‌رساند و در پايان‌ توضيحات‌ مربوط‌ به‌ آن‌ گفته‌ مي‌آيد:

 طهران‌ 24 خورداد 1321

 دوست‌ عزيز من‌ ـ اميدوارم‌ مزاج‌ شريف‌ مقرون‌ به‌ صحت‌ و عافيت‌ است‌ و بيش‌ از پيش‌ در انجام‌ خدمات‌ مرجوعه‌ موفق‌ و كامياب‌ باشيد. پيشرفت‌هايي‌ كه‌ تاكنون‌ در آن‌ ناحيه‌ و اين‌ مأموريت‌ حاصل‌ فرموده‌ايد موجب‌ خورسندي‌ خاطر ملوكانه‌ و خشنودي‌ همه‌ و مسرت‌ دوستان‌ است‌ و آرزومنديم‌ كه‌ در اين‌ روش‌ پايدار باشيد.

 آقاي‌ علي‌ اكبرخان‌ اسدي‌ از الطاف‌ و نوازش‌هايي‌ كه‌ فوق‌العاده‌ دربارة‌ ايشان‌ مبذول‌ فرموده‌ايد نهايت‌ ممنون‌ و متشكر و در مكاتيب‌ همواره‌ متذكر مي‌شود. بنده‌ هم‌ لازم‌ مي‌دانم‌ مراتب‌ امتنان‌ خود را به‌ وجه‌ اوفي‌ و احسن‌ عرض‌ كنم‌ و اميدوارم‌ در تحت‌ توجه‌ و تعليمات‌ حضرتعالي‌ بتواند بخوبي‌ از عهدة‌ خدمتگزاري‌ برآيد و رضاي‌ خاطر عالي‌ را فراهم‌ كند چنانكه‌ ماية‌ روسفيدي‌ باشد.

 از امور مملكتي‌ راجع‌ به‌ آن‌ نواحي‌ فعلاً بنده‌ آنچه‌ مستقيماً با آن‌ تماس‌ دارم‌ امور آستانة‌ قدس‌ است‌. در اين‌ خصوص‌ دعاوي‌ و توقعات‌ بسيار اظهار و ابراز مي‌شود كه‌ بعضي‌ حق‌ است‌ و بايد برآورده‌ شود. بعضي‌ اگر هم‌ حق‌ باشد برآوردني‌ نيست‌، يا بايد ميانه‌ را گرفت‌. بعضي‌ هم‌ به‌ كلي‌ بي‌پاست‌ و حتي‌الامكان‌ مقاومت‌ مي‌كنيم‌ مگر اينكه‌ موجباتي‌ در پيش‌ باشد مثل‌ فقرة‌ دوهزار توماني‌ كه‌ البته‌ موجبات‌ آن‌ را از قبيل‌ مزاحمت‌ و ابرام‌ فوق‌العاده‌ و توقعات‌ عجيب‌ و غريب‌ و مقتضيات‌ حاليه‌ بوده‌ است‌ به‌ فراست‌ دريافته‌ايد.

 از جمله‌ ابتلاهاي‌ ما دعاوي‌ آقاي‌ مسعودي‌ خراساني‌ است‌ كه‌ از يك‌ طرف‌ به‌ نظر مي‌آيد تا يك‌ اندازه‌ حق‌ باشد و رفتاري‌ كه‌ با او شده‌ مثل‌ بسياري‌ از موارد ديگر عادلانه‌ نبوده‌ است‌. از طرف‌ ديگر صورت‌ ظاهر كار عدليه‌ و قانوني‌ و برگرداندن‌ آن‌ مشكل‌ است‌. ايشان‌ هم‌ كه‌ در مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ نماينده‌اند و همدست‌هايي‌ براي‌ خود درست‌ مي‌كنند. در موقع‌ گذراندن‌ قانون‌ املاك‌ واگذاري‌ آقاي‌ آهي‌ نگران‌ بودند كه‌ ايشان‌ و امثال‌ ايشان‌ دعاوي‌ راجع‌ به‌ آستانه‌ و امثال‌ آن‌ را جزء قانون‌ بياورند و مشكلات‌ بزرگ‌ براي‌ دولت‌ فراهم‌ كنند. به‌ اين‌ ملاحظه‌ وعدة‌ اصلاح‌ كار آقاي‌ مسعودي‌ را داده‌ايم‌ و حالا بايد به‌ نحوي‌ وفا كنيم‌، به‌ قسمي‌ كه‌ محظورش‌ كمتر و صرفة‌ آستانه‌ هم‌ منظور شود. البته‌ هر نظري‌ در اين‌ باب‌ اتخاذ شد به‌ اطلاع‌ عالي‌ خواهد رسيد.

 مسئلة‌ پنج‌ كشيك‌ را هم‌ كه‌ ملاحظه‌ مي‌فرماييد كه‌ فشار وارد مي‌آورند. به‌ نظر بنده‌ در اين‌ باب‌ هم‌ جماعتي‌ مفتخور مي‌خواهند شرب‌ اليهود سابق‌ را پيش‌ بياورند و حتي‌الامكان‌ نبايد زير بار رفت‌. اما قسمت‌ عمدة‌ اين‌ مقصود را حضرتعالي‌ بايد آنجا با استعمال‌ ايادي‌ صالحه‌ يا فاسده‌ حاصل‌ فرمائيد كه‌ اين‌ غوغا به‌ نحو خوشي‌ دفع‌ شود. بنده‌ را از نتيجه‌ مستحضر فرمائيد.

 ميرزا مجدالدين‌ پسر صدرالافاضل‌ مرحوم‌ سنگي‌ به‌ عرض‌ و طول‌ نيم‌ ذرع‌ تقريباً آورده‌ است‌ كه‌ كتيبة‌ كوفي‌ دارد و معلوم‌ مي‌شود متعلق‌ به‌ مشهد رضوي‌ بوده‌ است‌ و در سال‌ 516    تهيه‌ شده‌ است‌ و معلوم‌ نيست‌ چه‌ شده‌ است‌ كه‌ از آستانه‌ بيرون‌ آمده‌ و به‌ دست‌ اين‌ قسم‌ اشخاص‌ افتاده‌ است‌.

 بنده‌ عقيدة‌ مسيو گدار و متخصصين‌ باستان‌شناسي‌ را خواستم‌، مي‌گويند ظاهراً سنگ‌ اصيل‌ و بي‌عيب‌ است‌ و عقيده‌ام‌ اين‌ است‌ كه‌ سنگ‌ را از متصرّف‌ كنوني‌ آن‌ گرفته‌ تقديم‌ موزة‌ آستانه‌ كنيم‌. اما متصرّف‌ مي‌گويد اين‌ سنگ‌ را عتيقه‌ خران‌ دوهزار ليره‌ از من‌ مي‌خريدند و به‌ ملاحظة‌ متبرك‌ و مقدّس‌ بودنش‌ نداده‌ام‌. با اين‌ تفصيل‌ در فكرم‌ كه‌ به‌ چه‌ مبلغ‌ مي‌توان‌ او را راضي‌ كرد. اگر در اين‌ باب‌ هم‌ نظر خود را بفرمائيد متشكر خواهم‌ شد و در هر حال‌ بايد اين‌ سنگ‌ را يا اعليحضرت‌ همايوني‌ شخصاً يا آستانه‌ خريداري‌ كنند و به‌ آستانه‌ حمل‌ شود و در آن‌ موقع‌ البته‌ راجع‌ به‌ تشريفات‌ و احترامات‌ ورود سنگ‌ هم‌ تظاهراتي‌ بايد بشود.

 هر چند تبادل‌ مكاتبات‌ رسمي‌ بين‌ جانبين‌ داير است‌ وليكن‌ گمان‌ مي‌كنم‌ گاه‌ گاه‌ لازم‌ باشد كه‌ مسائل‌ فيمابين‌ بطور خصوصي‌ هم‌ مذاكره‌ شود و به‌ اين‌ واسطه‌ در اين‌ موقع‌ به‌ تصديع‌ خاطر شريف‌ پرداختم‌ و انتظار دارم‌ كه‌ به‌ زودي‌ از مرقومات‌ شريفه‌ مستفيد شوم‌.

 در باب‌ سعيد حسابدار آستانه‌ عرضي‌ نمي‌كنم‌. اين‌ قدر هست‌ كه‌ حرارت‌ نسبت‌ به‌ او زياد است‌ و مدعي‌ بسيار دارد و مي‌گويند شقاوت‌ كاري‌هاي‌ پاكروان‌ بيشتر نسبت‌ به‌ اوست‌. به‌ هر حال‌ توصيه‌اي‌ كه‌ فرموده‌ بوديد به‌ وزارت‌ دادگستري‌ تذكر دادم‌. اما بيش‌ از اين‌ اقدامي‌ ظاهراً صلاح‌ نباشد و بايد منتظر بود كه‌ قوة‌ قضائيه‌ چه‌ مي‌كند. ايام‌ سعادت‌ مستدام‌ باد.  فروغي‌

 دربارة‌ اين‌ سنگ‌ مرحوم‌ محمدرضا فخرالدين‌ نصيري‌ اميني‌ (متولد 1289 ـ متوفي‌…..) در كتاب‌  گنجينة‌ خطوط‌  به‌ مناسبت‌ درج‌ عكس‌ سنگ‌ در جلد دوم‌ / صفحة‌ 1541 (تهران‌، 1369) يادداشتي‌ را در جلد سوم‌ همان‌ كتاب‌  گنجينة‌ خطوط‌  صفحات‌ 1894 ـ 1896 مندرج‌ ساخته‌ است‌ كه‌ مضمونش‌ با آنچه‌ مرحوم‌ فروغي‌ نوشته‌ مغاير است‌. نصيري‌ مي‌نويسد كه‌ پدرش‌ آن‌ را در سال‌ 1310 (1350 قمري‌) اهدا كرده‌ بوده‌ است‌ و فروغي‌ به‌ علي‌ منصور در سال‌ 1321 دربارة‌ خريد آن‌ سنگ‌ نامه‌ نوشته‌ است‌.

 نوشتة‌ نصيري‌ را مي‌آورم‌ تا بتوان‌ توضيحي‌ دربارة‌ آن‌ نوشت‌:

 «قلم‌ پيرآموز سنگي‌: خط‌ عبدالله‌ بن‌ احمد كه‌ به‌ امر احمد بن‌ علي‌ بن‌ احمد العلوي‌ الحسيني‌ جهت‌ مزار حضرت‌ ثامن‌ الحجج‌ امام‌ شهيد مظلوم‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ آلاف‌ التحية‌ و الثنا حجاري‌ شده‌.

 شمه‌اي‌ راجع‌ به‌ كشف‌ و اهداي‌ اين‌ سنگ‌ مرمرين‌ كهن‌ و نفيس‌ كه‌ اكنون‌ در موزة‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ محفوظ‌ است‌ و در نخستين‌ صفحة‌ مجلة‌ مشكوة‌ (شمارة‌ 14 بهار 1366) تصوير آن‌ نقل‌ گرديده‌ مي‌نگارد.

 اين‌ سنگ‌ بي‌نظير را حدود شصت‌ و پنج‌ سال‌ قبل‌ شخصي‌ از يزد   براي‌ قرائت‌ آن‌ نزد مرحوم‌ پدرم‌ طاب‌ ثراه‌ آورد. در موقع‌ قرائت‌ آن‌ پهلوي‌ آن‌ مرحوم‌ ايستاده‌ بودم‌ كه‌ مشاهده‌ نمودم‌ رنگ‌ پدرم‌ تغيير كرد و فوق‌العاده‌ مضطرب‌ شد. از اين‌ پيش‌ آمد تعجب‌ كردم‌. چون‌ با دقت‌ به‌ متن‌ آن‌ نظر كردم‌ و جملة‌ هذا «مقام‌ الرضا عليه‌السلام‌» را خواندم‌ بر حيرتم‌ افزوده‌ شد كه‌ چطور ممكن‌ است‌ اين‌ سنگ‌ از مزار آن‌ حضرت‌ باشد. بالاخره‌ بعد از تأدية‌ مبلغ‌ گزافي‌ كه‌ صاحبش‌ مي‌خواست‌ با خيال‌ راحت‌ به‌ قرائت‌ آن‌ پرداختيم‌ و مسلّم‌ شد كه‌ اصيل‌ و متعلق‌ به‌ مزار آن‌ حضرت‌ است‌. ولي‌ به‌ چه‌ طريق‌ به‌ دست‌ فروشندة‌ آن‌ افتاده‌ نمي‌دانستيم‌ تا به‌ عبارت‌ حاشية‌ سه‌ كه‌ به‌ قلم‌ نسخ‌ حجاري‌ شده‌ برخورد نموديم‌.

 بعد از قرائت‌ آن‌ معلوم‌ شد در سال‌ 516 هجري‌ كه‌ احمد علوي‌ حسيني‌ موفق‌ به‌ تعمير مزار آن‌ امام‌ شهيد مظلوم‌ گرديده‌ چون‌ سنگ‌ بزرگتري‌ به‌ جاي‌ آن‌ نصب‌ كرده‌ اين‌ سنگ‌ كوچك‌ را براي‌ تيمّن‌ و تبرّك‌ به‌ زادگاهش‌ يزد برده‌ و در مسجد جامع‌ آنجا نصب‌ كرده‌ تا خود و همكيشانش‌ از زيارت‌ آن‌ بهره‌مند شوند.

 مرحوم‌ صدرالافاضل‌ (جدّم‌ طاب‌ ثراه‌) بعد از اطلاع‌ از آن‌ اظهار علاقه‌ به‌ مشاهده‌ و زيارت‌ آن‌ نمودند. چون‌ به‌ حضورشان‌ بردم‌ بعد از قرائت‌ دو دستشان‌ را روي‌ آن‌ لمس‌ كرده‌ به‌ صورتشان‌ ماليدند.

 سالها گذشت‌ تا سال‌ 1350 هجري‌ قمري‌ برابر با سال‌ 1310 هجري‌ شمسي‌ كه‌ آن‌ مرحوم‌ درگذشت‌ و مرحوم‌ پدرم‌ با نهايت‌ اشتياق‌ آن‌ را به‌ مزار آن‌ حضرت‌ تقديم‌ نمود.

 اينك‌ به‌ نقل‌ عبارت‌ سه‌ حاشيه‌ و متن‌ اين‌ سنگ‌ براي‌ ابتهاج‌ خاطر بينندگان‌ اين‌ گنجينة‌ خطوط‌ مبادرت‌ مي‌ورزد…

 حاشية‌ سوم‌ در سمت‌ راست‌ به‌ قلم‌ نسخ‌ سنگي‌:

 امر بتعمير المشهدالرضوي‌ علي‌ بن‌ موسي‌ عليه‌السّلام‌ احمد بن‌ علي‌ بن‌ احمد العلوي‌ الحسيني‌ تقبّل‌ الله‌ منه‌.

 عبارت‌ متن‌ كه‌ در وسط‌ سنگ‌ حجاري‌ شده‌ به‌ قلم‌ پيرآموز تزييني‌ سنگي‌ «هذا مقام‌ الرضا عليه‌ السّلم‌ اقبل‌ اعلي‌ صلواتك‌ و لاتكن‌ من‌ الغافلين‌، شعبان‌ سنة‌ ست‌ و عشر و خمس‌ مائد. عمل‌ عبدالله‌ بن‌ احمد عره‌.

 مطالعه‌كنندگان‌ اين‌ صفحات‌ را توجه‌ مي‌دهد در يكي‌ از كنگره‌هاي‌ تحقيقات‌ ايراني‌ كه‌ در يزد منعقد بود  . ايرج‌ افشار شرحي‌ مبني‌ بر عدم‌ اصالت‌ سنگ‌ نامبرده‌ نوشته‌   و براي‌ دوستانش‌ (قبل‌ از قرائت‌) شرح‌ مي‌داد. اتفاقاً من‌ بنده‌ از آن‌ جا عبور مي‌كردم‌ شمّه‌اي‌ از آن‌ را شنيدم‌. خنديدم‌. گفت‌ چرا مي‌خندي‌. گفتم‌ چرا نخندم‌. وقتي‌ اطلاع‌ و بهره‌اي‌ از خط‌ و چگونگي‌ آن‌ براي‌ حجاري‌ و گچ‌بري‌ و كاشي‌پزي‌ و غيره‌ نداري‌ چه‌ لزوم‌ دارد خود را مفتضح‌ كني‌. اقبالت‌ بلند بود. اگر آن‌ را قرائت‌ مي‌كردي‌ و من‌ مقالة‌ خود را در نقد آن‌ بيان‌ مي‌كردم‌ چه‌ مي‌كردي‌. بعد شرح‌ پيدايش‌ آن‌ را براي‌ او و دوستان‌ ديگر بيان‌ داشتم‌.

 چند سال‌ بعد مقاله‌اي‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ راجع‌ به‌ اصالت‌ و نفاست‌ آن‌ برنگاشت‌ و منتشر نمود و شماره‌اي‌ از آن‌ را براي‌ من‌ فرستاد (البته‌ بدون‌ ذكر نام‌ اين‌ حقير يا هشداري‌ كه‌ به‌ او داده‌ بودم‌). اين‌ بود شمه‌اي‌ راجع‌ به‌ عدم‌ اطلاع‌ و شناسايي‌ برخي‌ از نويسندگان‌ در دورة‌ طاغوت‌.»

 كمينه‌ زماني‌ كه‌ در خاك‌ يزد به‌ تجسّس‌ اسناد و ملاحظه‌ ابنية‌ تاريخي‌ مشغول‌ شد (سال‌ 1340 به‌ بعد) با ديدن‌ سنگ‌ قدمگاه‌ فراشا مورخ‌ 512 كه‌ در آن‌ ذكر مسجد معروف‌ به‌ مشهد علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا شده‌ و پس‌ از آن‌ سنگ‌ بقعه‌اي‌ به‌ نام‌ مشهدك‌ در خرانق‌ (راه‌ طبس‌) كه‌ در آن‌ ذكر عبور حضرت‌ ثامن‌ الائمه‌ در سال‌ 196 از آن‌ محل‌ شده‌ و دو بار كلمة‌ «مشهد» براي‌ آن‌ محل‌ در آن‌ سنگ‌ ياد شده‌ و آن‌ سنگ‌ در سال‌ 595 ساخته‌ شده‌ و نيز موسوم‌ بودن‌ يكي‌ از حجرات‌ مسجد بسيار كهنة‌ فرط‌ يزد به‌ صومعة‌ امام‌ رضا و نيز ذكر مسجد المعروف‌ به‌ مشهد علي‌ بن‌ موسي‌ الرضي‌ (كذا) در سنگي‌ مورخ‌ 547 كه‌ اينك‌ تعلق‌ به‌ فرير گالري‌ واشنگتن‌ دارد و قطعاً از يزد خارج‌ شده‌ و به‌ احتمال‌ قوي‌ مربوط‌ مي‌بوده‌ به‌ مسجد قدمگاه‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا كه‌ مؤلف‌ جامع‌ مفيدي‌ گفته‌ است‌ كه‌ به‌ امر سلطان‌ قطب‌الدين‌ بيرون‌ درب‌ مال‌ امير قدمگاه‌ را عمارت‌ كردند (جامع‌ مفيدي‌ 1: 87 ـ 88 و 3 : 620)

 اما در مورد زمان‌ فروش‌ سنگ‌ مورخ‌ 516 به‌ موزة‌ آستان‌ قدس‌ بجز نامة‌ مرحوم‌ فروغي‌ كه‌ پنج‌ سال‌ پيش‌ به‌ دست‌ آمد مرحوم‌ محمد تقي‌ مصطفوي‌ يادداشتي‌ مرقوم‌ داشته‌ بود كه‌ در زمان‌ حيات‌ ايشان‌ در جلد دوم‌ يادگارهاي‌ يزد (ص‌ 915) درج‌ شد. ايشان‌ نوشته‌ است‌: در سال‌هاي‌ اول‌ سلطنت‌ اعليحضرت‌ همايون‌ شاهنشاهي‌ لوحة‌ سنگي‌ به‌ صورت‌ سنگ‌ مرقدهاي‌ قديم‌ كه‌ نام‌ حضرت‌ رضا (ع‌) و تاريخ‌ شعبان‌ سنة‌ 516 هجري‌ ضمن‌ نوشته‌هاي‌ ديگر به‌ خط‌ كوفي‌ بر آن‌ مرقوم‌ رفته‌ بود براي‌ فروش‌ به‌ دربار شاهنشاهي‌ عرضه‌ گرديد و به‌ فرمان‌ همايوني‌ خريداري‌ و به‌ موزة‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ فرستاده‌ شد.» مباين‌ است‌ با گفتة‌ مرحوم‌ نصيري‌ كه‌ پدرش‌ در دورة‌ رضاشاه‌ اهدا كرده‌ است‌.

 سنگ‌ مورخ‌ 516 به‌ گواهي‌ نوشتة‌ مرحوم‌ مصطفوي‌ خريداري‌ شده‌ بود همان‌ طور كه‌ مندرجات‌ نامة‌ فروغي‌ بر آن‌ گواه‌ صادق‌ است‌. علي‌ الاصول‌ مي‌بايد اسناد خريد آن‌ در دربار و نامة‌ ارسال‌ سنگ‌ به‌ آستان‌ قدس‌ در اوراق‌ آنجا موجود باشد.

 در پايان‌ چند كلمه‌اي‌ دربارة‌ محمد كاظم‌ يعني‌ مجدالدين‌ نصيري‌ از نوشتة‌ فرزندش‌ محمدرضا نصيري‌ اميني‌ بياورم‌. ايشان‌ گفته‌ است‌ كه‌ احمد بدر (نصيرالدوله‌) او را به‌ خدمت‌ معارف‌ درآورد و رئيس‌ عتيقات‌ ـ كتابخانة‌ معارف‌ ـ معلم‌ مشق‌ در دارالفنون‌ بود و در دورة‌ وزارت‌ معارف‌ سيد محمد تدين‌ كنار رفت‌. (كليد نگارش‌ چاپ‌ 1337 مندرج‌ در  گنجينة‌ خطوط‌  ص‌ 843).

 من‌ هم‌ سندي‌ از مرحوم‌ مجدالدين‌ به‌ دستم‌ رسيده‌ است‌ كه‌ قراردادي‌ با وزارت‌ منعقد كرده‌ بود كه‌ براي‌ مدارس‌ كتاب‌ و دفتر فراهم‌ كند. آن‌ را جداگانه‌ و به‌ مناسبتي‌ ديگر به‌ چاپ‌ خواهم‌ رسانيد.

 1411 ـ شهرداري‌ و دگرگوني‌ نام‌هاي‌ بي‌ضرر و عيب‌

 جناب‌ آقاي‌ شهردار ـ بن‌بستي‌ كه‌ خانة‌ من‌ در آن‌ است‌ از چهل‌ و دو سال‌ پيش‌ كه‌ آن‌ را خريدم‌ نامش‌ تا دو سه‌ هفته‌ پيش‌ سروناز بود. حال‌ كه‌ از سفر هفده‌ روزه‌ بازگشته‌ام‌ ديدم‌ شهرداري‌ اسمش‌ را به‌ «سرو» عوض‌ كرده‌ است‌ و دو لوحة‌ جديد هم‌ بر دو سوي‌ ديوار با نام‌ نوين‌ انتخابي‌ به‌ طور چشمگير نصب‌ كرده‌اند.

 معمولاً تعويض‌ نام‌ها به‌ مناسبتي‌ اخلاقي‌، پيشنهاد اهل‌ كوچه‌، تصميم‌ اداري‌ و جز آنها اتفاق‌ مي‌افتد. در اين‌ مورد اتفاقي‌ نيفتاده‌ بود جز اينكه‌ چندي‌ پيش‌ كاميون‌ شهرداري‌ براي‌ بردن‌ زوائد جدول‌سازي‌ خودشان‌ به‌ ميلة‌ تابلو خورده‌ بود و لوحة‌ قديم‌ افتاده‌ و مفقود شده‌ بود و حالا پس‌ از چندي‌ اين‌ نام‌ جديد را مناسب‌ ديده‌اند و شايد «ناز» عيبي‌ داشته‌ است‌. ولي‌ مگر سروناز نام‌ درخت‌ مشهور شيراز نيست‌ و نمي‌تواند در يك‌ كوچه‌ از محلّة‌ نياوران‌ جلوه‌گري‌ داشته‌ باشد.

 چون‌ دلبستة‌ تاريخ‌ هستم‌ خواستم‌ شهرداري‌ سبب‌ اصلاح‌ مطلوب‌ خود را بفهماند تا درس‌ نوي‌ گرفته‌ باشم‌. گم‌گشتگي‌ در تاريخ‌ شهرها با همين‌ جزئيات‌ آغاز مي‌شود.

 1412 ـ نگهبان‌ و مدنيت‌ ايران‌

 هر زمان‌ صحنة‌ مدرسة‌ ابتدائي‌ زرتشتيان‌ را كه‌ در كوچه‌اي‌ از خيابان‌ نادري‌ است‌ و بعدها اسمش‌ به‌ جمشيد جم‌ دگرگوني‌ يافت‌ به‌ ياد آورده‌ام‌ بي‌هيچ‌ درنگي‌ نام‌هاي‌ عزت‌الله‌ نگهبان‌، همايون‌ صنعتي‌، حياتعلي‌ بختيار (بعدها عباسقلي‌) كه‌ در سال‌ اول‌ دبستان‌ زندگي‌ تحصيلي‌ را با هم‌ مي‌گذرانديم‌ با خود زمزمه‌ كرده‌ام‌. نگهبان‌ و من‌ بر يك‌ نيمكت‌ مي‌نشستيم‌ و شايد اكبر ربوبي‌. من‌ و عزت‌ تا پايان‌ دورة‌ ادبي‌ دبيرستان‌ فيروز بهرام‌ با هم‌ بوديم‌. من‌ و عزت‌ و اكبر ربوبي‌ و هرمز قديمي‌ و اين‌ همايون‌ صنعتي‌ در يك‌ رديف‌ بوديم‌. ملكشاه‌ ايلخان‌ و عيسي‌ مالك‌ با حياتعلي‌ چون‌ قدشان‌ بلندتر بود دو رديف‌ عقب‌تر مي‌نشستند.

 در ورودي‌ كلاس‌ كتيبه‌اي‌ داشت‌ (پنجره‌ مانند) كه‌ گاه‌ بچه‌ها چارپايه‌اي‌ زير پا مي‌گذاشتند و خود را به‌ آن‌ مي‌آويختند كه‌ تاب‌ بخورند. يكي‌ از بارها كه‌ من‌ به‌ لبة‌ كتيبه‌ آويزان‌ بودم‌ حياتعلي‌ پاي‌ مرا از عقب‌ مي‌كشد و طبعاً نقش‌ بر زمين‌ مي‌شوم‌. چون‌ پيشاني‌ام‌ به‌ زمين‌ خورده‌ بود غش‌ كرده‌ بودم‌. عزت‌ مي‌دود و ناظم‌ مدرسه‌ (حاكمي‌) را آگاه‌ مي‌كند. مرا به‌ بيمارستاني‌ مي‌برند و پدرم‌ را آگاه‌ مي‌كنند. چند روزي‌ پس‌ از آن‌ در خانه‌ زير نظر دكتر يوسف‌ مير بودم‌ تا توانستم‌ به‌ مدرسه‌ بروم‌. روزي‌ كه‌ رفتم‌ عزت‌ به‌ من‌ گفت‌ حياتعلي‌ ترا انداخت‌ و من‌ بودم‌ كه‌ رفتم‌ و حاكمي‌ را خبر كردم‌. چون‌ عالم‌ بچگي‌ بود هيچ‌ گونه‌ دل‌ چركيني‌ برايم‌ نسبت‌ به‌ حياتعلي‌ پيش‌ نيامد و هميشه‌ تا سال‌ پيش‌ كه‌ درگذشت‌ به‌ هم‌ دلبسته‌ بوديم‌. گاهي‌ كه‌ عزت‌ و حياتعلي‌ را با هم‌ مي‌ديدم‌ يادكرد آن‌ واقعه‌ براي‌ هر سه‌ موجب‌ خنده‌ و نشانة‌ عمق‌ دوستي‌ بود.

دکتر عزت الله نگهبان در زمان کار در تپه های مارلیک

 براي‌ خودم‌ مقصود به‌ ياد آوردن‌ سال‌هاي‌ دراز دوستي‌ است‌ با آن‌ دو كه‌ اكنون‌ هيچ‌ يك‌ ميانمان‌ نيستند. حياتعلي‌ سال‌ پيش‌ در كانادا درگذشت‌ و عزت‌ پانزده‌ روز پيش‌ در فيلادلفيا. حياتعلي‌ مهندس‌ نفت‌ بود. پس‌ از دبيرستان‌ در انگليس‌ درس‌ خوانده‌ بود و سال‌هايي‌ چند در شركت‌ ملي‌ نفت‌ خدمت‌ كرد و سي‌ و هفت‌ روز وزير صنايع‌ در حكومت‌ خويش‌ خود مهندس‌ شاپور بختيار بود. پس‌ از آن‌ از ايران‌ خارج‌ شد و مي‌دانم‌ دشواري‌ها و سختي‌ها كشيد تا به‌ جهان‌ ديگر رفت‌.

 عزت‌ پس‌ از سرآمدن‌ دورة‌ دانشكده‌ راهي‌ امريكا شد و از دانشگاه‌ شيكاگو درجة‌ دكتري‌ در رشتة‌ باستانشناسي‌ گرفت‌ و سالي‌ چند در مؤسسه‌ شرقي‌ آنجا كه‌ خاص‌ تحقيقات‌ باستان‌شناسي‌ است‌ مطالعه‌ كرد و به‌ شوق‌ خدمت‌ به‌ وطن‌ باز آمد. چون‌ نخستين‌ متخصص‌ علمي‌ واقعي‌ در رشتة‌ باستان‌شناسي‌ بود نخست‌ به‌ عضويت‌ در ادارة‌ كل‌ باستان‌شناسي‌ دعوت‌ شد و سپس‌ به‌ استادي‌ دانشگاه‌ تهران‌ رسيد و چند سال‌ مديريت‌ گروه‌ باستان‌شناسي‌ بر عهده‌اش‌ گذاشته‌ شد و بالاخره‌ بنيادگذار مؤسسة‌ باستان‌شناسي‌ وابسته‌ به‌ دانشگاه‌ تهران‌ بود. چندي‌ هم‌ رئيس‌ دانشكدة‌ ادبيات‌ شد. در اين‌ مقام‌ بود كه‌ بي‌ هيچ‌ گناهي‌ و واقعاً هيچ‌ گونه‌ آلودگي‌ سياسي‌ مورد اصابت‌ نيش‌ چاقوي‌ حمله‌گري‌ قرار گرفت‌. چندي‌ بستري‌ و ناآرام‌ بود تا اينكه‌ آن‌ شغل‌ منحوس‌ را رها كرد و جاني‌ به‌ در برد. ناچار دست‌ زن‌ و فرزندش‌ را گرفت‌ و به‌ سوي‌ فيلادلفيا رفت‌. يحيي‌ مهدوي‌ با اينكه‌ بازنشسته‌ بود ولي‌ چون‌ نسبت‌ به‌ دانشگاه‌ و حفظ‌ احترام‌ آن‌ بي‌تاب‌ بود و دلبستگي‌ قلبي‌ داشت‌ به‌ وسيلة‌ من‌ مي‌كوشيد نگهبان‌ را در جاي‌ خود مستقر دارد و چون‌ نگهبان‌ قانع‌ نشد مهدوي‌ پيشنهادي‌ كرد كه‌ اين‌ زمان‌ بگذار تا وقت‌ دگر.

 من‌ به‌ عزت‌ هر كجا كه‌ پي‌ حفاري‌ علمي‌ مي‌رفت‌ سر مي‌زدم‌. هم‌ پيوستة‌ قلبي‌ به‌ او و دلبند كارهاي‌ حفاري‌ برجستة‌ او بودم‌. هماره‌ دلم‌ در جستجوي‌ ديدن‌ تازه‌ يافته‌هايي‌ بود كه‌ حشمت‌ و عظمت‌ ايران‌ باستان‌ را گسترش‌ مي‌داد. هر كلنگي‌ كه‌ نگهبان‌ بر زمين‌ وطن‌ زد از آنجا آثاري‌ بيرون‌ آورد كه‌ موجب‌ رونق‌ علم‌ باستان‌شناسي‌ و نمودار والائي‌ تمدن‌ ايران‌ شد.

 دو بار به‌ تپه‌هاي‌ مارليك‌ رفتم‌. يك‌ بار او بود و يك‌ بار نبود. باري‌ كه‌ نبود با اللهيار صالح‌ و دكتر عباس‌ زرياب‌ و دكتر حافظ‌ فرمانفرمائيان‌ رفتيم‌ و دكتر رضا مستوفي‌ كه‌ آنجا بود همه‌ جا را نشان‌ داد و قابليت‌هاي‌ اكتشافي‌ را كه‌ نگهبان‌ انجام‌ داده‌ بود برمي‌گفت‌. شب‌ آنجا مانديم‌. عكسي‌ هم‌ برداشته‌ شده‌ بود كه‌ چون‌ اللهيار صالح‌ در آن‌ ميان‌ بود و جام‌ زريني‌ را كه‌ هم‌ آن‌ روز مكشوف‌ شده‌ بود در دست‌ داشت‌ و همه‌ بدان‌ مي‌نگريستند موجب‌ شد كه‌ آن‌ وقت‌ نتوانستند چاپ‌ كنند. صالح‌ در ردة‌ مخالفان‌ سياسي‌ وقت‌ بود ولي‌ پس‌ از انقلاب‌ عزت‌ يك‌ كپي‌ از آن‌ را به‌ من‌ داد و به‌ چاپ‌ هم‌ رسانيد.

 نگهبان‌ شهرت‌ جهاني‌ خود را در رشتة‌ باستان‌شناسي‌ از كارهايي‌ كه‌ در تپه‌هاي‌ زاغه‌ و مارليك‌ و هفت‌ تپه‌ انجام‌ داد و نمايشگاه‌هايي‌ كه‌ از مكشوفات‌ خود و يارانش‌ عرضه‌ كرد و مقاله‌ها و كتاب‌هايي‌ كه‌ دربارة‌ آن‌ حفاري‌هاي‌ ارزشمند به‌ چاپ‌ رسانيد و همه‌ را با ذوق‌ و شوق‌ و توانايي‌ علمي‌ انجام‌ داده‌ بود به‌ دست‌ آورد. اما هم‌ حسودان‌ شخصي‌ و هم‌ طمع‌كاراني‌ كه‌ با يكي‌ از شاهزادگان‌ وقت‌ همدستي‌ داشتند كاري‌ كردند كه‌ عزت‌ را از ادامة‌ كار در ادارة‌ كل‌ باستان‌شناسي‌ به‌ دور كردند و بلايي‌ بر سر آن‌ گونه‌ بررسي‌هاي‌ علمي‌ آوردند كه‌ شاگردان‌ متخصص‌ عزت‌ بايد آن‌ به‌ هم‌ پاشيدگي‌ علمي‌ را بازگو كنند.

 جاي‌ ديگري‌ را كه‌ عزت‌ كاويد و باز بخت‌ با او يار بود كه‌ تازه‌هاي‌ باستاني‌ را مكشوف‌ سازد هفت‌ تپه‌ بود. خوزستان‌ براي‌ عزت‌ موطن‌ پدريش‌ بود. دلبستة‌ آنجا بود چه‌ پدرش‌ در خاك‌ آنجا خفته‌ است‌. يك‌ بار در ايام‌ نوروزي‌ با شايسته‌ همسر مرحومم‌ به‌ آنجا سر كشيديم‌ و اتفاقاً آن‌ روز عزت‌ در قلعة‌ شوش‌ تخت‌ پوستش‌ را پهن‌ كرده‌ بود. درويشانه‌ و خندان‌ ما را پذيرفت‌ و شبي‌ را با هم‌ بوديم‌ و ياد مدرسة‌ جمشيد جم‌ و فيروز بهرام‌ و پيرمرد عزيز معلممان‌ محمد علي‌ حكيم‌الهي‌ چند بار به‌ ميان‌ آمد. هميشه‌ چون‌ صحبتي‌ از آن‌ روزگاران‌ مي‌شد خندة‌ روشن‌ عزت‌ ظهور مي‌كرد.

 باز بايد نقطة‌ سومي‌ را بشناسانم‌ كه‌ عزت‌ تمدن‌ آنجا را به‌ ملت‌ ايران‌ و جهان‌ علاقه‌مند به‌ قدمت‌ باستاني‌ ما آشكارا ساخت‌ و آن‌ بررسي‌ دشت‌ قزوين‌ در ناحية‌ موسوم‌ به‌ زاغه‌ بود. عزت‌ براي‌ آنكه‌ جاي‌ سكونت‌ براي‌ دانشجويان‌ و شاگردان‌ قديمش‌ كه‌ در اين‌ وقت‌ كارورزي‌ مي‌كردند تهيه‌ ببيند به‌ جاي‌ آنكه‌ در قزوين‌ آپارتمان‌ اجاره‌ كند كاروانسراي‌ شاه‌ عباسي‌ مخروبه‌اي‌ را كه‌ اگر نامش‌ درست‌ به‌ يادم‌ باشد محمدآباد بود مرمت‌ كرد و آبادان‌ ساخت‌. در آن‌ سال‌ چون‌ مي‌دانست‌ كه‌ گروه‌ شركت‌كنندگان‌ در كنگرة‌ تاريخ‌ اجتماعي‌ و اداري‌ ايران‌ در دوران‌ سلجوقي‌ و ايلخاني‌ را به‌ همدان‌ خواهم‌ برد (1356) به‌ من‌ گفت‌ حتماً آنها را از اين‌ بيابان‌ به‌ سوي‌ درگزين‌ و همدان‌ ببر كه‌ از حفريات‌ جديد آگاهي‌ پيدا كنند. قافلة‌ ما نزديك‌ به‌ سي‌ نفر مي‌شد و همه‌ مورخ‌ تاريخ‌ دورة‌ اسلامي‌ بودند، مثل‌: اشپولر و لمبتون‌ و رويمر و عدنان‌ ارزي‌ و برت‌ فراگنر، گيريانچي‌، هوندا، مادلونگ‌، خليق‌ نظامي‌. مگر ريچارد فراي‌ كه‌ تخصصش‌ دورة‌ باستاني‌ بود ولي‌ به‌ دورة‌ اسلامي‌ هم‌ تعلق‌ خاطر داشت‌ و در آن‌ وقت‌ رئيس‌ مؤسسة‌ آسيايي‌ در شيراز بود. دكتر پرويز ناتل‌ خانلري‌ رئيس‌ كنگره‌ بود كه‌ رياست‌ فرهنگستان‌ را بر عهده‌ داشت‌ و شعبة‌ تاريخ‌ زير نظرش‌ بود.

 پس‌ از بازديد زاغه‌ ظهر به‌ كاروانسرا رسيديم‌. ناهاري‌ خوردني‌ كه‌ در آنجا پخته‌ بودند به‌ مسافران‌ داد و جملگي‌ بينش‌ و دانش‌، مديريت‌ و همت‌ او را ستودند و ما پي‌ كار خود رفتيم‌.

 عزت‌ به‌ مناسبت‌ آنكه‌ طرح‌ خوبي‌ براي‌ تأسيس‌ مؤسسة‌ علمي‌ باستان‌شناسي‌ دانشگاه‌ تهران‌ ريخت‌ و قرار شد كه‌ در باغ‌ وقفي‌ پدرم‌ در باغ‌ فردوس‌ تشكيل‌ شود با ايشان‌ خوب‌ «اُخت‌» شده‌ بود. پدرم‌ تا عزت‌ بر سر كار بود از پيشرفت‌ وضع‌ مؤسسه‌ دلخوش‌ بود و مي‌ديد كه‌ عزت‌ چه‌ دلسوزي‌ براي‌ مكشوف‌ ساختن‌ گذشتة‌ ايران‌ دارد. بعدها كه‌ عزت‌ از دانشكده‌ و مؤسسه‌ دست‌ كشيد و رفت‌ و سليقه‌هايي‌ بر جاي‌ او آمدند هماره‌ نگران‌ بود كه‌ چه‌ خواهد شد.

 از عزت‌ كتابي‌ مانند مارليك‌ و تاريخ‌ كوشش‌هاي‌ باستان‌شناسي‌ ايران‌ و چند اثر ديگر به‌ فارسي‌ و انگليسي‌ بر جاي‌ مانده‌ و در كتاب‌ها و مقاله‌هاي‌ باستان‌شناسي‌ مربوط‌ هماره‌ به‌ كار نگهبان‌ ارجاع‌ داده‌ و به‌ نوشته‌هاي‌ او استناد جسته‌اند. طبعاً موجب‌ افتخار است‌.

 دريغا كه‌ او به‌ سبب‌ تصادف‌ ساليان‌ درازي‌ نيمه‌ جان‌ بود. دورة‌ سختي‌ را گذرانيد و به‌ تدريج‌ هوش‌ و حافظه‌ را از دست‌ داد. همسر گراميش‌ رنج‌ مي‌برد و نگاه‌داري‌ او را به‌ جان‌ خريد. اين‌ وضع‌ سالها دوام‌ يافت‌.

 درگذشت‌ عزت‌ براي‌ من‌ بسيار جانگزا بود. كاش‌ مي‌بود و باز خنده‌هاي‌ جانانة‌ او را مي‌ديدم‌.