نگاه محلی ، نگاه جهانی / عبدالحسین آذرنگ

 يكي‌ از وكلاي‌ ستيهندة‌ دادگستري‌، با همان‌ روحيه‌اي‌ كه‌ غيركرمانشاهي‌ها به‌ كرمانشاهي‌ها نسبت‌ مي‌دهند، با زحمتي‌ جانكاه‌ مي‌خواست‌ اثبات‌ كند كه‌ استالين‌ اصالتاً ملايري‌ بوده‌ است‌ و نياكان‌ او از ملاير به‌ گرجستان‌ مهاجرت‌ كرده‌اند و از اين‌ رو، روحية‌ آن‌ مرحوم‌ يا آن‌ ملعون‌ (به‌ اقوال‌ مختلف‌) كاملاً ملايري‌ بوده‌ است‌.

 پژوهش‌گر كرمانشاهي‌ ديگري‌ زحمت‌ جان‌فرساي‌ ديگري‌ كشيد تا ثابت‌ كند تبار خواجه‌ حافظ‌ تويسركاني‌ بوده‌اند و از اين‌ شهر به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌اند. مي‌شنويم‌ كه‌ بعضي‌ مي‌گويند اصل‌، زادگاه‌ است‌ و بنابراين‌ اين‌ خانمي‌ كه‌ اخيراً جايزة‌ نوبل‌ را برده‌ است‌، به‌ افتخارات‌ كرمانشاه‌ تعلق‌ دارد و جهان‌ توطئه‌گر مي‌خواهد يكي‌ ديگر از افتخارات‌ بي‌شمار اين‌ شهر را از آن‌ بگيرد.

 يكي‌ از همداني‌هايي‌ كه‌ رقابت‌ها و كش‌مكش‌هاي‌ شهر او با كرمانشاه‌ جايگاه‌ درخوري‌ در تاريخ‌ رقابت‌ها و كشاكش‌هاي‌ ميان‌ شهرهاي‌ همجوار دارد، گفته‌ است‌ سرماي‌ همدان‌ در زمستان‌ از 30 درجه‌ زير صفر هم‌ پائين‌تر مي‌رود، اما رسانه‌ها دروغ‌ مي‌گويند، واقعيت‌ را اعلام‌ نمي‌كنند و نمي‌گذارند همدان‌ در ميان‌ شهرهاي‌ ايران‌ اول‌ شود.

 شايد همة‌ شما از اين‌ حكايت‌ها زياد سراغ‌ داشته‌ باشيد. گيريم‌ كه‌ ثابت‌ شد استالين‌ ملايري‌ است‌، يا افتخاري‌ هم‌ از شيراز گرفته‌ شد و به‌ تويسركان‌ داده‌ شد و كرمانشاه‌ هم‌ در ساية‌ مجاورت‌ تويسركان‌، منطقة‌ شاعري‌ بزرگ‌ شد، يا خداي‌ نكرده‌ بعد از 120 سال‌ ديگر آمدند و پيكر نويسنده‌اي‌ جهاني‌ را در يكي‌ از گلزارهاي‌ كرمانشاه‌ به‌ خاك‌ سپردند و اين‌ افتخار هم‌ در دلِ خاكِ زادگاهش‌ جا گرفت‌، گام‌ بعدي‌ چيست‌؟ تفاخر قومي‌؟

 حافظ‌ را جهان‌ به‌ شيراز متعلق‌ مي‌داند و شيرازيان‌ بسياري‌ به‌ او مباهات‌ مي‌كنند، اما از شما مي‌پرسم‌ كدام‌ يك‌ از عمده‌ترين‌ تفسيرها و شرح‌ها بر شعر، هنر و جادوي‌ رازآلود سخن‌ خواجه‌ به‌ قلم‌ شيرازيان‌ است‌؟ يا حتي‌ كدام‌ يك‌ از نسخه‌هاي‌ تدوين‌ و تصحيح‌ شدة‌ معروف‌ حافظ‌ كار آنهاست‌؟ آيا از حافظ‌ روايتي‌ سراغ‌ داريد كه‌ شيرازيان‌ به‌ اعتبار پژوهشي‌ خاص‌ در شعر حافظ‌ و كشف‌ عناصر ناشناخته‌ و تازه‌اي‌ از محيط‌ فرهنگي‌ شاعر در حافظ‌شناسي‌ جايگاه‌ خاصي‌ را از آن‌ خود كرده‌ باشند؟

 خاورشناسان‌ به‌ كتيبة‌ بيستون‌ «ملكة‌ كتيبه‌هاي‌ جهان‌» لقب‌ داده‌اند. عظمت‌ و ارزش‌هاي‌ بي‌همتاي‌ اين‌ كتيبه‌ در ميان‌ آثار مشابه‌ آن‌ هم‌ارز ندارد. با رمزگشايي‌ متن‌ اين‌ كتيبه‌ بود كه‌ علم‌ باستان‌شناسي‌ و زبان‌شناسي‌ تاريخي‌ به‌ مرحلة‌ ديگري‌ راه‌ يافت‌ و در عرصة‌ گذشته‌پژوهي‌ حركتي‌ ايجاد شد كه‌ مسير درك‌ و برداشت‌هاي‌ تاريخي‌ را تغيير داد؛ در عين‌ حال‌، ايران‌ باستان‌ و پيشينة‌ فرهنگي‌ آن‌ كشف‌ شد و جايگاه‌ ايرانِ تاريخي‌ در ميان‌ كشورهاي‌ باستاني‌ و تاريخي‌ جهان‌ در مرتبة‌ ديگري‌ قرار گرفت‌. تأثيرهاي‌ مستقيم‌ و غيرمستقيم‌ و جنبي‌ ديگر اين‌ كشف‌، موضوع‌ بحث‌هاي‌ بسيار مفصلي‌ است‌ كه‌ در اين‌جا نه‌ مي‌خواهم‌ و نه‌ مي‌توانم‌ به‌ آنها وارد شوم‌. اما به‌ راستي‌ دريغم‌ مي‌آيد نكته‌اي‌ را نگويم‌.

 كودكي‌ چند ساله‌ بودم‌ كه‌ به‌ چشم‌ خود ديدم‌ شكارچيان‌، تصويري‌ را در گوشة‌ راست‌ نقش‌ بالاي‌ كتيبه‌ نشانه‌ مي‌گرفتند، با هم‌ شرط‌ مي‌بستند و به‌ سمت‌ آن‌ تير مي‌انداختند. تصوير آن‌ صحنة‌ تكان‌دهنده‌ همچون‌ فيلم‌ زنده‌اي‌ در ذهنم‌ باقي‌ است‌ و بارها و بارها به‌ مناسبت‌هاي‌ مختلف‌ زنده‌ مي‌شود. بعدها كه‌ قدري‌ مطالعاتم‌ بيش‌تر شد و به‌ بررسي‌ پيشينة‌ كهن‌ زادگاهم‌ پرداختم‌، پي‌ بردم‌ كه‌ آخرين‌ نقش‌ سمت‌ راست‌ در آن‌ نقش‌ بالاي‌ كتيبه‌ به‌ سركردة‌ سكاها تعلق‌ دارد و در كتيبة‌ بيستون‌ از او با نام‌ «سكاي‌ تيزخود» ياد شده‌ است‌. شكارچيان‌ نُك‌ كلاهخود آن‌ سكا را نشانه‌ مي‌گرفتند و وقتي‌ گلوله‌ به‌ آن‌ اصابت‌ مي‌كرد، شرط‌ را مي‌بردند. از يكي‌ از باستان‌شناسان‌، كه‌ كتيبه‌ را از نزديك‌ بررسي‌ كرده‌ است‌، شنيدم‌ كه‌ اثر گلوله‌ نه‌ تنها بر نقش‌، كه‌ بر كتيبه‌ هم‌ بسيار زياد است‌. البته‌ همين‌ جا بايد فوراً يادآور شوم‌ كه‌ جهل‌، ناداني‌، بي‌مبالاتي‌، خاص‌ قوم‌ بخصوصي‌ نيست‌. تخريب‌ آثار در همه‌ جاي‌ جهان‌ كم‌ و بيش‌ وجود دارد و تهديدي‌ دايمي‌ به‌ حال‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ بشري‌ است‌. در ايتاليا، جايگاه‌ تمدن‌ روم‌ باستان‌، يكي‌ از مشكلات‌ تا مدت‌ها استفادة‌ نابه‌جاي‌ برخي‌ از ايتاليايي‌ها از گوشه‌هايي‌ از آثار تاريخي‌ رومي‌ بود. بنابراين‌، گيرم‌ كه‌ تخت‌جمشيد با ارزش‌ جهانيش‌ از آن‌ شيرازيان‌ باشد، بيستون‌ با اشتهار بين‌المللي‌اش‌ از آن‌ كرمانشاهيان‌، اما سهم‌ اين‌ دو شهر در مطالعات‌ علمي‌ و باستان‌شناسي‌ اين‌ دو شهر كدام‌ است‌؟ اگر قرار باشد باستان‌شناسان‌ آخرين‌ دستاوردهاي‌ باستان‌شناختي‌ آثار باستاني‌ را در شهر رُم‌ به‌ جهانيان‌ عرضه‌ كنند و بخشي‌ از مردم‌ رم‌ هم‌ آنها را به‌ آبريزگاه‌ عمومي‌ و خصوصي‌ تبديل‌ كنند، پس‌ سهم‌ رمي‌ها در اين‌ ماجرا كجاست‌؟ پس‌ جايگاه‌ فرهنگ‌ مردم‌ رم‌، يكي‌ از كهن‌ترين‌ شهرهاي‌ جهان‌، را كجا بايد سراغ‌ گرفت‌؟

 نوجوان‌ كه‌ بودم‌ كرمانشاه‌ از ديد من‌ شهري‌ واپس‌مانده‌ با فرهنگي‌ بسيار عقب‌افتاده‌ بود. محيط‌ خانوادگيم‌ كه‌ آميزه‌اي‌ از فرهنگ‌ فئودالي‌ و ديوان‌سالارانه‌ بر آن‌ حاكم‌ بود، همراه‌ با شيوه‌هاي‌ تربيتي‌ استبدادي‌ و عادت‌هاي‌ قبيله‌منشي‌، ايل‌مداري‌، و طايفه‌گرايي‌، برداشت‌هاي‌ خامي‌ را در ذهن‌ من‌ تشديد مي‌كرد. البته‌ محله‌، محيط‌ بازي‌، فضاي‌ آموزشي‌ و جامعة‌ آن‌ شهر هم‌ به‌ زدودن‌ يا اصلاح‌ كردن‌ برداشت‌ كمكي‌ نمي‌كرد. بعدها كه‌ كرمانشاه‌ را دور از محيط‌ و دور از خانواده‌ و دوستان‌، از راه‌ جست‌وجو در منابع‌ و مقايسه‌ با شهرهاي‌ كهنسال‌ ديگر شناختم‌، با شهر ديگري‌ روبه‌رو شدم‌، شهري‌ كه‌ انگار به‌ انتظار نشسته‌ است‌ تا نسل‌ ديگري‌ ارزش‌هاي‌ آن‌ را از زير آوارهاي‌ فراموشي‌ بيرون‌ بكشد، غبار از چهره‌اش‌ بزدايد و آن‌ را در كنار شهرهاي‌ تاريخي‌ ديگر جهان‌ جاي‌ دهد؛ شهرهايي‌ كه‌ گذشتة‌ همة‌ آنها بدون‌ استثنا، پر افت‌ و خيز و لبريز از ماجراها، رويدادها و شخصيت‌هاست‌. كرمانشاه‌ براي‌ نشان‌ دادن‌ هويت‌ ويژة‌ خود و تاريخ‌ ديرينه‌سالش‌ نه‌ به‌ تفاخر نياز دارد، نه‌ به‌ دستِ ياريِ ديگري‌. در جهان‌، شهرهاي‌ بسياري‌ را سراغ‌ داريم‌ كه‌ پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ شكل‌ گرفته‌اند و امروزه‌ داعيه‌هايي‌ دارند كه‌ كم‌ از مدعاهاي‌ شهرهاي‌ ديرينه‌سال‌ نيست‌. خيال‌ ندارم‌. به‌ تاريخ‌ كرمانشاه‌ بپردازم‌ و پيشينة‌ آن‌ را در سپيده‌دم‌ تاريخ‌ يادآور شوم‌. شايد بسياري‌ از شما، سوابق‌ اين‌ شهر را بهتر از من‌ بدانيد. اما از باب‌ يادآوري‌ و مروري‌ كلي‌ چند نكته‌ را متذكر مي‌شوم‌.

 بنا به‌ مدارك‌ تاريخي‌، محل‌ كنوني‌ كرمانشاه‌ از عصر ساسانيان‌ در ارتباطات‌ ميان‌ شرق‌ و غرب‌ از حلقه‌هاي‌ رابط‌ بود. در عصر اسلامي‌ ناحية‌ جبال‌ چهار شهر عمده‌ داشت‌: اصفهان‌، ري‌، همدان‌، و كرمانشاه‌. در عصر مغولان‌ كه‌ دشت‌ بيستون‌ به‌ يكي‌ از مراكز پرورش‌ اسب‌ تبديل‌ شد، اهميت‌ سوق‌الجيشي‌ ديگري‌ بر اهميت‌ نظامي‌ كرمانشاه‌ افزوده‌ شد. از آغاز كار صفويه‌ تا پايان‌ حكومت‌ قاجاريه‌، بخش‌هايي‌ از صفحات‌ غرب‌ ايران‌ صحنة‌ كشاكش‌هاي‌ ميان‌ نيروهاي‌ ايران‌ و عثماني‌ بود. كرمانشاه‌ در اين‌ كشاكش‌ها بارها اشغال‌ و به‌ دست‌ نيروهاي‌ مهاجم‌ غارت‌ شد. اما اين‌ شهر گذشته‌ از مقاومت‌ نظامي‌، مقاومت‌ فرهنگي‌ هم‌ مي‌كرد و يكي‌ از سدّهاي‌ دفاعي‌ تمدن‌ در فرهنگ‌ ايراني‌ بود. (تا جايي‌ كه‌ بنده‌ اطلاع‌ دارم‌، دربارة‌ اين‌ جنبه‌ از تاريخ‌ فرهنگي‌ كرمانشاه‌ تاكنون‌ پژوهشي‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌). در جريان‌ ورود انديشه‌هاي‌ مدرن‌ به‌ ايران‌، مدرنيته‌ از چهار دروازة‌ اصلي‌ وارد ايران‌ شد: تبريز، رشت‌، بوشهر، و كرمانشاه‌، و مناطق‌ پيراموني‌ اين‌ شهرها. مدرنيته‌، از تبريز با روايت‌ قفقازي‌، از رشت‌ با روايت‌ روسي‌، از بوشهر با روايت‌ هندي‌ ـ انگليسي‌، و از كرمانشاه‌ با روايت‌ عثماني‌ ـ عربي‌ به‌ ايران‌ راه‌ يافت‌.

 در سدة‌ 19 م‌ كه‌ وضعيت‌ جهان‌ بر اثر توسعة‌ تجارت‌ استعماري‌ تغيير كرد، اهميت‌ اقتصادي‌ و تجارتي‌ كرمانشاه‌ بيش‌ از پيش‌ شد. بر پاية‌ مطالعات‌ تاريخدانان‌ اقتصادي‌، در اوايل‌ سدة‌ 19 م‌، مصادف‌ با حكومت‌ فتحعلي‌ شاه‌ قاجار، فقر عمومي‌ بر ايران‌ حاكم‌ بود. به‌رغم‌ اين‌، كرمانشاه‌ در آن‌ زمان‌ به‌ لحاظ‌ موقعيت‌ اقتصاديش‌، 000،60 سكنه‌ و 000،12 منزل‌ مسكوني‌ داشت‌ كه‌ در مقايسه‌ با شهرهاي‌ ديگر رقم‌ قابل‌ توجهي‌ قلمداد شده‌ است‌. در همان‌ اوان‌ آبراه‌ سوئز افتتاح‌ شد و وضعيت‌ اقتصادي‌ خاورميانه‌ و بين‌النهرين‌ باز هم‌ تغيير كرد، بر اقتصاد كرمانشاه‌، تأثير گذاشت‌ و حجم‌ محموله‌هاي‌ بازرگاني‌ كه‌ از راه‌ كرمانشاه‌ دادوستد مي‌شد، افزايشي‌ چشمگير يافت‌. خاندان‌هاي‌ همداني‌، يزدي‌، كاشاني‌، اصفهاني‌ كه‌ در كرمانشاه‌ زندگي‌ مي‌كردند و نوادگان‌ آنها هنوز هم‌ در اين‌ شهر هستند، يادگار روزهايي‌ است‌ كه‌ تاجران‌ بزرگ‌ شهرهاي‌ ديگر در كرمانشاه‌ دفتر نمايندگي‌ و افراد مورد اطمينان‌ داشتند. جز اين‌، شمار يهوديان‌، مسيحيان‌ كلداني‌ و آشوري‌ و تاجراني‌ از عثماني‌، كه‌ در اقتصاد كرمانشاه‌ فعال‌ بودند و در همان‌ حال‌ در اين‌ شهر در صلح‌ و صفا و امنيت‌ به‌ سر مي‌بردند، و كسي‌ با مليّت‌ و معتقدات‌ آنها كاري‌ نداشت‌، رقم‌ قابل‌ توجهي‌ بود. بنا به‌ برآوردها، در همان‌ سدة‌ 19 م‌، به‌ طور متوسط‌ سالي‌ 000،200 زائر از راه‌ كرمانشاه‌ به‌ عتبات‌ مي‌رفتند و سپس‌ از همين‌ راه‌ به‌ موطن‌ خود باز مي‌گشتند. شماري‌ از آنها در شهرهاي‌ ديگر تابع‌ امپراتوري‌ عثماني‌ سياحت‌ مي‌كردند و با خود تأثيرهاي‌ جديد به‌ همراه‌ مي‌آوردند. كرمانشاه‌ به‌ مدتي‌ طولاني‌ در معرض‌ ورود انديشه‌ها و تأثيرهاي‌ غربي‌ به‌ روايت‌ عثماني‌ ـ عربي‌ بود.

 در جنگ‌ جهاني‌ اول‌ كه‌ حكومت‌ قاجارها به‌ آستان‌ فروپاشي‌ كشيده‌ شد، شماري‌ از سياستمداران‌ ملي‌گرا از تهران‌، اصفهان‌، قم‌ به‌ كرمانشاه‌ مهاجرت‌ كردند و كميتة‌ دفاع‌ ملي‌ مهاجران‌ را در اين‌ شهر تشكيل‌ دادند. دولت‌ موقت‌ هم‌ در كرمانشاه‌ تشكيل‌ شد و اين‌ شهر به‌ كانون‌ اصلي‌ تصميم‌گيري‌ سياسي‌ تبديل‌ گرديد؛ اگر نيروهاي‌ نظامي‌ روس‌ به‌ كرمانشاه‌ حمله‌ نمي‌كردند، و ملي‌گرايان‌ تارومار نشده‌ بودند، معلوم‌ نبود سير حوادث‌ به‌ چه‌ سمت‌ ديگري‌ ميل‌ مي‌كرد.

 ماجراي‌ كرمانشاه‌، در سدة‌ 20 م‌ حديث‌ مفصل‌ ديگري‌ است‌ كه‌ اهل‌ تحقيق‌ بايد دنبال‌ و بيان‌ كنند. خوب‌، شهري‌ با ماجراهاي‌ فراواني‌ كه‌ حتي‌ از پسِ تاريخ‌ خود برنمي‌آيد، چه‌ نيازي‌ به‌ تفاخر دارد؟ چه‌ نيازي‌ به‌ بحث‌ و جدل‌ بر سر ارزش‌هايي‌ دارد كه‌ ممكن‌ است‌ عده‌اي‌ مدعي‌ آنها باشند؟ اگر اين‌ شهر در عرصة‌ نويسندگي‌، روزنامه‌نگاري‌ و انديشه‌هاي‌ مشروطه‌خواهانه‌ و آزاديخواهانه‌ جزو شهرهاي‌ پيشگام‌ به‌ شمارمي‌آيد، آيا علتش‌ جزآشنايي‌ ديرين‌ با جهان‌ خارج‌ و از راه‌ مراودات‌ گسترده‌ است‌؟

 بنده‌ در محلة‌ چهارراه‌ اجاق‌، در كوچه‌اي‌ پشت‌ بازارچه‌اي‌ به‌ دنيا آمدم‌ كه‌ عطر نان‌ برنجي‌ داغ‌ با روغن‌ طبيعي‌ كه‌ خاندان‌ شكرريز مي‌پختند، از سر تا ته‌ آن‌ حس‌ مي‌شد. اگر اين‌ چهارراه‌ را مركز دايره‌اي‌ فرض‌ كنيم‌ به‌ شعاع‌ مثلاً نيم‌ كيلومتر، نه‌ بيش‌تر، و سير رويدادهايي‌ را دنبال‌ كنيم‌ كه‌ فقط‌ و فقط‌ در همين‌ دايرة‌ نيم‌ كيلومتري‌ روي‌ داده‌ است‌ و نه‌ بيش‌، و به‌ سبك‌ تاريخ‌نگاران‌ مكتب‌ فرانسوي‌ آنال‌، بخواهيم‌ ناحية‌ محدودي‌ را در دورة‌ زماني‌ خاصي‌ بررسي‌ كنيم‌ و به‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ مردم‌ آنجا بپردازيم‌، و از اسناد و مدارك‌ تاريخي‌ براي‌ تاريخ‌پژوهي‌ همان‌ ناحيه‌ در يك‌ دورة‌ معين‌ ياري‌ بگيريم‌، احتمالاً دربارة‌ چهارراه‌ اجاق‌ به‌ نتايج‌ غيرمنتظره‌اي‌ برمي‌خوريم‌. براي‌ مثال‌، نام‌ چهارراه‌ از نام‌ سيد حسن‌ اجاق‌ گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در جريان‌ بحران‌ هولناك‌ ناشي‌ از جنگ‌ جهاني‌ اول‌، خدمت‌هايي‌ به‌ همشهريانش‌ كرده‌ كه‌ جزو افسانه‌هاي‌ آئين‌ جوانمردي‌ و انسان‌دوستي‌ است‌. در جوار محل‌ مسكوني‌ او، عارف‌ وارستة‌ ديگري‌ زندگي‌ مي‌كرد كه‌ مجله‌ و روزنامه‌ انتشار مي‌داد، به‌ ياري‌ تهي‌دستان‌ مي‌شتافت‌ و از ادب‌ و اخلاقش‌ حكايت‌ها بر سر زبان‌هاست‌. به‌ فاصله‌اي‌ نه‌ چندان‌ دور از آن‌ محل‌، محل‌ تجمع‌ مشروطه‌خواهان‌ و طرفداران‌ آزاديخواهي‌ بود كه‌ طرفداران‌ استبداد به‌ گلوله‌ بستند و آنجا را خراب‌ كردند. كمي‌ بالاتر از اين‌ محل‌، محل‌ تشكيل‌ گروه‌ ملي‌گرايان‌ مهاجر بود. قدري‌ پائين‌تر مسجدي‌ بود كه‌ يكي‌ از رؤساي‌ ايل‌ كلهر ساخته‌ بود و در آنجا مرد فاضل‌ و عالمي‌ امامت‌ مي‌كرد كه‌ روزي‌ بر منبر رفت‌ و با شجاعت‌ و صداقت‌ بي‌مانندي‌ خطاب‌ به‌ حاضران‌ گفت‌: «اي‌ مردم‌، شرط‌ امامت‌، عدالت‌ است‌. شما از احوال‌ دروني‌ من‌ آگاهي‌ نداشته‌ايد و به‌ من‌ اقتدا كرده‌ايد. نمي‌خواهم‌ ادعاي‌ عدالت‌ كنم‌ و بار سنگيني‌ بر دوش‌ خود بگذارم‌، از امروز پيش‌نماز شما نيستم‌ و خواهش‌ مي‌كنم‌ هر چه‌ نماز پشت‌ سر من‌ خوانده‌ايد، اعاده‌ كنيد.» سپس‌ ترك‌ منبر و مسجد گفت‌، با شهامتي‌ بي‌مانند از ميان‌ هوادارانش‌ راه‌ باز كرد و رفت‌.   در فاصلة‌ نه‌ چندان‌ دور از اين‌ مسجد، محلة‌ سنّي‌نشين‌ قرار داشت‌ و كمي‌ آن‌ طرف‌تر، خانقاه‌ يكي‌ از طريقت‌هاي‌ صوفيه‌ بود. به‌ زبان‌ امروز، پديدة‌ چند فرهنگي‌ و زيستن‌ فرهنگ‌هاي‌ مختلف‌ در كنار هم‌، كه‌ امروزه‌ از ارزش‌هاي‌ جهاني‌ به‌ شمار مي‌رود، در آن‌ شهر قابل‌ مطالعه‌ است‌، آن‌ هم‌ در شهري‌ كه‌ هيچ‌ گاه‌ نمي‌توانسته‌ است‌ خود را از ساختارهاي‌ اجتماعيِ ايلي‌ ـ عشايري‌ دور سازد، و مانند همة‌ شهرهايي‌ كه‌ فرهنگ‌هاي‌ طوايفي‌ بر آنها سيطره‌ يا نفوذ داشته‌اند، بايد با اين‌ وضعيّت‌ سر مي‌كرد. زيستن‌ فرهنگ‌هاي‌ مختلف‌ در كنار هم‌، بدون‌ تنش‌هاي‌ آزاردهنده‌ در محيطي‌ متأثر از فرهنگ‌ ايلياتي‌ ـ عشايري‌ و زير سلطة‌ اقتصاد آن‌، پديده‌اي‌ است‌ درخور مطالعه‌. اگر چند فرهنگ‌ به‌رغم‌ سنت‌هاي‌ حاكمِ قبيله‌منش‌ و با وجود تعصبات‌ قومي‌، به‌ جان‌ هم‌ نيفتند و به‌ سان‌ رويدادهاي‌ اخير افريقا كه‌ شاهد پي‌آمدهاي‌ خونبار و آوارگي‌ و مصيبت‌هاي‌ عظيم‌ ناشي‌ از تعصب‌ هستيم‌، قصد ريشه‌كن‌ كردن‌ يكديگر را نداشته‌ باشند، و حتي‌ با وجود برخي‌ تنش‌ها و برخوردها، باز با ارزشي‌ روبه‌رو هستيم‌ كه‌ نبايد، و نمي‌توان‌، ناديده‌ گرفت‌. زندگي‌ فرهنگ‌هاي‌ مختلف‌ در كنار هم‌ در كرمانشاه‌، موضوعي‌ است‌ كه‌ متأسفانه‌ اين‌ هم‌ تاكنون‌ مضمون‌ تحقيق‌ قرار نگرفته‌ است‌ و اين‌ جنبه‌ از تاريخ‌ فرهنگي‌ شهر همچنان‌ ناشناخته‌ مانده‌ است‌.

عبدالحسین آذرنگ ـ عکس از علی دهباشی

 روزي‌ در خارج‌ از كشور، سخنراني‌ استادي‌ دربارة‌ مديريت‌ تطبيقي‌، با اشاره‌هاي‌ او به‌ ويژگي‌هايي‌ در مديريت‌ سنتي‌ چند كشور جنوب‌ شرقي‌ آسيا، مرا به‌ ياد شكرريزها انداخت‌ كه‌ خاطره‌هاي‌ از ياد رفته‌اي‌ از آنها در دورة‌ كودكي‌ داشتم‌. پس‌ از آن‌ سخنراني‌، به‌ صرافت‌ افتادم‌ آنچه‌ در ذهنم‌ محو و ناروشن‌ مانده‌ بود، حتي‌الامكان‌ روشن‌ كنم‌. ظاهراً اين‌ خاندان‌، پخت‌ نان‌ برنجي‌ و نان‌هاي‌ سنتي‌ ديگر را شايد حتي‌ پيش‌ از عصر قاجار ــ درست‌ نمي‌دانم‌ و اعضاي‌ خاندان‌ هم‌ تا جايي‌ كه‌ پرسيده‌ام‌، خودشان‌ از تبارشان‌ اطلاع‌ مضبوط‌ و مكتوبي‌ ندارند ــ با فرهنگ‌ خاصي‌ ادامه‌ داده‌ بودند. نوعي‌ سهيم‌ كردن‌ كارگران‌ در سود كارفرما براساس‌ تعداد مجمع‌هاي‌ سالم‌ نان‌ كه‌ كارگران‌ از تنور بيرون‌ مي‌آوردند، مراعات‌ مي‌شده‌ است‌. آنها با كارگران‌ بر پاية‌ سنتي‌ رفتار مي‌كردند كه‌ بعضي‌ از آنها حتي‌ وقتي‌ به‌ مرتبة‌ استادكاري‌ مي‌رسيدند، مستقل‌ نمي‌شدند و ترجيح‌ مي‌دادند در حاشية‌ آن‌ خاندان‌ به‌ زندگي‌ حرفه‌اي‌ خود ادامه‌ دهند. بررسي‌ كم‌ و كيف‌ كار و كسبي‌ كه‌ ساليان‌ سال‌ با موفقيت‌ نسبي‌ ادامه‌ داشته‌ است‌، اگر بر پاية‌ موازين‌ مديريت‌، نظريه‌پردازي‌ و با زباني‌ كه‌ مديريت‌ جهاني‌ مي‌تواند بفهمد تدوين‌ مي‌شد، چه‌بسا با گونه‌اي‌ از مديريت‌ بومي‌ آشنا مي‌شديم‌ كه‌ معلوم‌ نيست‌ ويژگي‌هايش‌ دست‌كمي‌ از روش‌هاي‌ مديريت‌ ژاپني‌، چيني‌ يا كره‌اي‌ داشته‌ باشد. پرداختن‌ به‌ اين‌ جنبه‌ها فخر ولايتي‌، غرور ملي‌ يا تفاخر قومي‌ نيست‌، بلكه‌ كشف‌ كردن‌ ارزش‌هايي‌ است‌ كه‌ بر ميراث‌ فكري‌ ـ فرهنگي‌ سراسر جهان‌ مي‌افزايد و فكر و فرهنگ‌ بشري‌ را غني‌تر مي‌سازد. بيان‌ كردن‌ ارزش‌ها با روش‌ و زباني‌ كه‌ قابليت‌ تعميم‌ جهاني‌ داشته‌ باشد، رفتن‌ به‌ سمت‌ ارزش‌هاي‌ همگاني‌ و پايدار است‌. نكتة‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ ارزش‌هاي‌ جديد، در محيط‌ها و فضاهايي‌ كه‌ ارزش‌هاي‌ شناخته‌ شده‌تري‌ دارند، ساده‌تر و زودتر زاده‌ مي‌شود. و ارزش‌ها در محيط‌ ارزش‌هاست‌ كه‌ ساده‌تر و بهتر و بيشتر رشد و ارتقا مي‌كند. اگر مردم‌ شهري‌ بدانند كه‌ جايگاه‌ زيست‌ آنها صحنة‌ كدام‌ رويدادهاي‌ تاريخي‌ و فرهنگي‌ بوده‌ است‌، و آن‌ رويدادها در مقايسه‌هاي‌ جهاني‌ چه‌ جايگاهي‌ دارد، رويكرد آنها به‌ ارزش‌ها تفاوت‌ مي‌كند. به‌ تعبيري‌ فلسفي‌، گسترش‌ دادن‌ خود به‌ گونه‌اي‌ كه‌ قلمروهاي‌ گسترده‌تري‌ را در بر بگيرد، نيازمند خودْآفريني‌ است‌. خودْآفريني‌، مستلزم‌ بازْتعريف‌ از خود است‌ و بازْتعريف‌ بدون‌ شناخت‌ عميق‌ از خود و گذشتة‌ خود ممكن‌ نيست‌. جز خودِ فردي‌، خودِ جمعي‌ ما در محيط‌هاي‌ فرهنگي‌، از جمله‌ در شهري‌ كه‌ در آن‌ پرورش‌ مي‌يابيم‌، شكل‌ مي‌گيرد. انتقال‌ ارزش‌هاي‌ مربوط‌ به‌ خود جمعي‌، موجبي‌ فراهم‌ مي‌آورد كه‌ بتوان‌ در محيط‌ خود، ارزش‌هاي‌ جديد آفريد و جهان‌ را هم‌ در اين‌ ارزش‌ها سهيم‌ كرد؛ البته‌ براي‌ متحقق‌ ساختن‌ آن‌، كه‌ به‌ جنبة‌ فلسفيش‌ اشاره‌ كردم‌، شرايطي‌ لازم‌ است‌.

 يك‌ شرط‌ لازم‌، حذف‌ عامل‌ جغرافيايي‌ به‌ عنوان‌ مبناي‌ ارزش‌ است‌. براي‌ مثال‌، اين‌ كه‌ بيستون‌ بي‌همتا در چند كيلومتري‌ زادگاه‌ من‌ است‌، ارزش‌ زادگاه‌ من‌ و ارزش‌ من‌ نيست‌. جغرافيا، صحنة‌ رويدادهاي‌ متفاوت‌ تاريخي‌ است‌، و رويدادها پر افت‌ و خيز و گاه‌ پر تناقض‌ است‌. جغرافيا بارها و بارها دستخوش‌ تغيير و تقسيم‌بندي‌ است‌. ارزش‌، در ذهنيّت‌ بومي‌ و در كاري‌ است‌ كه‌ با جغرافياي‌ زادبوم‌ خود مي‌كند. ارزش‌، در تعاملي‌ است‌ كه‌ ذهنيت‌، به‌ نسل‌ خود و نسل‌هاي‌ پس‌ از خود انتقال‌ دهد و به‌ تجربه‌ و شناخت‌ دانش‌ تبديل‌ شود و به‌ صورت‌ ارزش‌ پايدار بر جاي‌ بماند. اگر به‌ جاي‌ گلوله‌ زدن‌ به‌ نُك‌ كلاه‌ سكاي‌ تيزخود، روند شناخت‌ و حفظ‌ آن‌ و اعتلاي‌ شناخت‌ برقرار شود و انتقال‌ بيابد، آنجاست‌ كه‌ سهم‌ ذهن‌ بومي‌ آغاز مي‌شود. شرط‌ ديگر، مبنا قرار دادن‌ عامل‌ انساني‌ و توجه‌ به‌ تلاش‌هايي‌ است‌ كه‌ او در تعامل‌ با محيط‌ جغرافيايي‌ خودش‌ انجام‌ مي‌دهد و از اين‌ تعامل‌ شاخه‌اي‌ جديد از فرهنگ‌ برويد.

 البته‌ شرايط‌ ديگري‌ هم‌ هست‌ كه‌ اگر بخواهم‌ به‌ يك‌ يك‌ آنها اشاره‌ كنم‌، از حوصلة‌ اين‌ بحث‌ خارج‌ مي‌شود. براي‌ اينكه‌ صحبتم‌ را كوتاه‌ كنم‌، به‌ مطلبي‌ اشاره‌ مي‌كنم‌ كه‌ به‌ بيان‌ منظورم‌ كمك‌ مي‌كند. يكي‌ از محققان‌  ، به‌ اين‌ موضوع‌ جالب‌ توجه‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ چرا ما ايراني‌ها كه‌ سابقه‌ مديد و نماياني‌ در ادبيات‌ داريم‌، تاكنون‌ در ادبيات‌ جايزة‌ نوبل‌ نبرده‌ايم‌، و چرا در همسايگي‌ ما هندي‌ها، عرب‌ها و ترك‌ها، كه‌ از اين‌ حيث‌ هم‌ برتري‌ خاصي‌ بر ما ندارند، نوبل‌ برده‌اند؟ انگيزة‌ اين‌ محقق‌ در طرح‌ اين‌ مطلب‌، خطابة‌ بسيار مؤثر و انسان‌دوستانة‌ خانم‌ دوريس‌ لسينگ‌ در مراسم‌ اعطاي‌ جايزة‌ نوبل‌ به‌ اوست‌. و از قضا خانم‌ لسينگ‌ هم‌ در كرمانشاه‌ زاده‌ شده‌ است‌. آن‌ محقق‌ مي‌گويد داوران‌ جايزة‌ نوبل‌ به‌ روايت‌هاي‌ محلي‌ اهميت‌ مي‌دهند، اما روايت‌هايي‌ كه‌ قابل‌ تعميم‌ به‌ كل‌ بشريت‌ باشد و جهان‌ از شنيدن‌ آن‌ روايت‌، دنياي‌ خود را بهتر از پيش‌ و بيش‌تر از پيش‌ كشف‌ كند. ويژگي‌ ديگر كه‌ در نظر مي‌گيرد كه‌ ملاحظات‌ جهاني‌ در آن‌ مستتر است‌، و از اين‌ رو به‌ مسئله‌اي‌ جهاني‌ تبديل‌ مي‌شود. ديگر آنكه‌ هر انساني‌ در هر محيطي‌ كه‌ براي‌ خروج‌ از وضعيتي‌ تراژيك‌ دست‌ به‌ تلاش‌ مي‌زند ــ و اين‌ گونه‌ انسان‌ها معمولاً خود گرفتار زندگي‌هاي‌ تراژيك‌ هستند ــ زندگي‌ آنها براي‌ همة‌ جهانيان‌ درخور توجه‌ است‌. ويژگي‌ ديگر، استعلاجويي‌ است‌، فرا رفتن‌ از رويدادهاي‌ جزئي‌ مكان‌مند و زمان‌مند، رسيدن‌ به‌ امري‌ برتر، وراي‌ زندگي‌ روزمره‌، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هر انساني‌ در هر گوشه‌اي‌ از جهان‌ بتواند در آن‌ سهيم‌ باشد. يك‌ جنبة‌ مهم‌ ديگر اينكه‌ اگر دايره‌اي‌ تشكيل‌ مي‌دهيم‌ و مردمي‌ يا محدوده‌اي‌ را در آن‌ قرار مي‌دهيم‌، و به‌ آن‌ محدوده‌ توجه‌ مي‌كنيم‌ و آن‌ را دوست‌ مي‌داريم‌، مثل‌ كاري‌ كه‌ في‌المثل‌ دربارة‌ چهارراه‌ اجاق‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شد، دايره‌ بايد آن‌قدر گسترده‌ باشد كه‌ در معنا و منظور ــ نه‌ در شمول‌ جغرافيايي‌ ــ همة‌ مردم‌ جهان‌ و سراسر جهان‌ را در بر بگيرد. از اين‌ رو آثاري‌ كه‌ تاكنون‌ برندة‌ نوبل‌ ادبي‌ شده‌اند، ولو آنكه‌ رويدادهاي‌ آنها محلي‌ و شخصيت‌هاي‌ آنها كاملاً ولايتي‌ هستند، چون‌ با اين‌ ويژگي‌ها و استادانه‌ و هنرمندانه‌ پرداخته‌ شده‌اند، از ارزش‌ جهاني‌ بهره‌مندند و پاداش‌ جهاني‌ گرفته‌اند.

 با اين‌ توضيح‌، كرمانشاه‌ و رويدادهاي‌ آن‌ طي‌ تاريخ‌، اين‌ جايگاه‌ را دارد كه‌ در كنار شهرهاي‌ كهن‌ جهان‌ قرار بگيرد. نويسندگاني‌ كه‌ شهرهايشان‌ را به‌ عنوان‌ صحنة‌ رويدادهايي‌، يا محيط‌ اجتماعي‌ شخصيت‌هاي‌ به‌ ياد ماندني‌ وصف‌ كرده‌اند، و پژوهش‌گراني‌ كه‌ ارزش‌هاي‌ فراگير از ياد رفته‌اي‌ را از غبار زدوده‌اند، معلوم‌ نيست‌ كه‌ شهرهايشان‌ زير بار ترافيك‌هاي‌ طاقت‌فرسا و قيمت‌هاي‌ كمرشكن‌ مسكن‌ نبوده‌اند، يا نيستند. شهرهاي‌ كهن‌سال‌ وارث‌ گذشته‌اي‌ هستند كه‌ آن‌ گذشته‌ مي‌تواند به‌ سان‌ تنة‌ درختي‌ تناور شاخه‌هاي‌ تازه‌ بروياند، سايه‌گستر بشود و بر سر خيلي‌ها سايه‌ بيفكند. آنها كه‌ اين‌ گذشته‌ را درست‌ بشناسند، به‌ همة‌ شهرهاي‌ جهان‌ كه‌ در تاريخ‌ پيشينه‌اي‌ دارند، با نظر ديگري‌ مي‌نگرند. اين‌ پرسش‌ كه‌ ما براي‌ شهر خود چه‌ مقياسي‌ در نظر مي‌گيريم‌ و مسائل‌ خود را در چه‌ مقياسي‌ طرح‌ مي‌كنيم‌، مقياس‌ محلي‌، ولايتي‌، استاني‌، ملي‌، يا جهاني‌، همان‌ مقياس‌ مرز كوشش‌هاي‌ ما را تعيين‌ مي‌كند. اگر از خود بپرسيم‌ ما چه‌ چيزهايي‌ و در چه‌ مقياس‌هايي‌ به‌ ديگران‌ عرضه‌ مي‌داريم‌، معلوم‌ مي‌كند در چه‌ مقياسي‌ با جهان‌ وارد گفت‌وگو شده‌ايم‌. اگر روزي‌ قصد كرديم‌ مسائلمان‌ را خطاب‌ به‌ جهان‌ و با هنجارهاي‌ جهاني‌ با مردم‌ جهان‌ در ميان‌ بگذاريم‌، آن‌ روز آغاز افزايش‌ ظرفيت‌ ما، در شناختن‌ و پذيرفتن‌ مسائل‌ جهاني‌ است‌.

 در پايان‌ آرزو مي‌كنم‌ روزي‌ در همين‌ خانة‌ فرهنگي‌ بتوانيم‌ با مردمي‌ ديگر از شهرهاي‌ كهن‌ جهان‌ گفت‌وگو و با آنها ارزش‌ فرهنگي‌ داد و ستد كنيم‌. آيا اين‌ آرزو، دوردست‌ تلقي‌ مي‌شود؟ گو بشود! فرهنگ‌ بشر با آرمان‌خواهي‌ به‌ اعتلا رسيده‌ است‌. نگاه‌ دگرباره‌ به‌ اين‌ تاريخ‌ و فرهنگ‌، از اين‌ ديدگاه‌ كه‌ كرمانشاه‌ ديرينه‌ سال‌ با چه‌ سطحي‌ از انتظار با جهانِ داراي‌ تاريخ‌ و فرهنگ‌ گفت‌وگو مي‌كند، زمينة‌ اصلي‌ ارزش‌آفريني‌هاست‌. بنده‌ به‌ دلايل‌ زيادي‌ به‌ ايجاد موج‌هاي‌ جنبش‌ خودآگاهي‌ خوش‌بينم‌، و اميد مي‌ورزم‌ يكي‌ از اين‌ موج‌ها از همة‌ شهرهاي‌ كهنسال‌ ما برخيزد. هيچ‌ يك‌ از اين‌ شهرهاي‌ داراي‌ هويت‌ در تاريخ‌، از جمله‌ كرمانشاه‌، سزاوار واپس‌ماندن‌ از شهرهاي‌ همتاي‌ خود در ديگر نقاط‌ جهان‌ نيستند.