تاریخ نشر کتاب در ایران(1) عبدالحسین آذرنگ
آغاز نشر در ايران
تاريخ هر رشتهاي از فعاليتهاي بشري، از زمان معيني، يا حدوداً از دورة مشخصي آغاز ميشود، امّا تعيين كردن نقطههاي آغاز يا هميشه ممكن نيست، يا بر سر آنها هميشه اتفاق نظر نيست. يكي از علتهاي اختلاف ديدگاهها، تعريف است و نشر هم به طور اعم و نشر كتاب به طور اخص، از اين قاعده بركنار نيست. نشر را چگونه تعريف ميكنيم؛ يا به چه صورت تعريف كنيم كه اختلاف نظر بر سر آن به كمترين ميزان كاهش بيابد؟
اختلاف بر سر آغاز نشر در ايران، كه در نوشتههاي شماري از پژوهشگران به چشم ميخورد، شماري كه به تاريخ نشر توجه نشان دادهاند، از تعريف نشر ناشي ميشود. آيا متني كه بر سنگ نقر شده باشد، مانند متن سنگنبشتة بيستون يا ستونْ نوشتههاي تخت جمشيد، يا براي مثال، گواهي پرداخت دستمزدهاي كارگران بر لوحهاي گلين كه از كاوشهاي باستانشناختي عصر هخامنشيان به دست آمده است، يا گاتاها ي نوشته شده بر پوست را ميتوان آغاز نشر در ايران قلمداد كرد؟ آيا بايد به آثار دورههاي پيشتر اشاره كرد، به آثار مادها، عيلاميها، شهر سوخته، جيرفت، سيلك، و انتقال نقش بر سفال و مهر را آغاز نشر قلمداد نمود و براي تاريخ نشر ايران پيشينهاي چند هزار ساله قايل شد؟ شايد بنا به تعريفي بتوان سنگ را گونهاي رسانهاي ارتباطي به شمار آورد و ديوارنگاشتها و غارنگاريها عصر پارينه سنگي را انتقال پيام بر رسانة سنگ تعريف كرد و سابقة نشر راحتي به 50 يا 100 هزار سال پيش برد و در ميان كشورهاي كهن و تمدنهاي باستاني جهان جايگاه ممتاز ديگري هم از اين نظر براي ايران قايل شد. اما حقيقت آن است كه اينگونه تعريفها و قراردادها، با توجه به مختصاتي كه صاحبنظران براي نشر برميشمارند، در ميان اهل تخصص اعتباري ندارد؛ يا اگر خوشبينانه داوري كنيم، فعلاً اعتباري ندارد. نشر بايد از چند ويژگي برخوردار شود تا بتواند معناي مورد توافق را به دست آورد. اين ويژگيها چيست؟
نشر به فعاليتي سازمانيافته گفته ميشود كه به پشتوانة سرماية مادي و معنوي، و دانش فنّي، با استفاده از گونهاي فنآوري تكثير، به قصد برقراري ارتباطي گسترده در محيطي اجتماعي، محيطي كه مردم بهرهمند از سواد خواندن در آن زندگي ميكنند، براي انتقال پيام پديدآورندگان (در معناي گستردة كلمه: نويسنده، مصنف، مؤلف، شاعر، مترجم، مولدان آثار ديداري و شنيداري) به مخاطبان و تأثيرگذاري ايجاد ميشود. مراد خاص از نشر (= انتشار؛ منتشر كردن) در اين نوشته، انتشار دادن يكي از گونههاي رسانة گروهي به نام «كتاب» است. انتشار اين گونه رسانه، با تكثير و انتشار شمار ديگري از رسانههاي گروهي، مانند روزنامه، نشرية ادواري، جزوه و كتابچه، فلاپي، سيدي، دي وي دي و جز آن، اشتراكات بسياري دارد و اين اشتراكات ميتواند زمينهاي هم براي تعميم باشد. با اين حال، تأكيد در اينجا فقط بر رسانة كتاب است.
با توجه به اين جنبهها، صرف انتقال نقش، مثلاً مهرزدن، يا هرگونه عمل تكثير، مانند چاپهاي باسمهاي، ولو به شمار بسيار، نشر نيست. پول چرمي تكثير شده را در دورة گيخاتوخان (دورة حكومت: 690 ـ 694 ق) از حاكمان ايلخاني، كه به قصد غلبه كردن بر بحران اقتصادي زمان خود توزيع شد و به آن «چاو» ميگفتند، نميتوان پيشينهاي براي نشر به حساب آورد، هر چند كه عمل تكثير به شيوة چينيان در چاوخانه (محل تكثير چاو)اي در تبريز و نيز عمل توزيعِ پس از تكثير، در مقياس گستردهاي در جامعه صورت پذيرفت. كوششهايي كه حدوداً سه سدة بعد براي تكثير چاپي نسخهاي از تورات به خط عبري فارسي (معروف به راشي) در استانبول انجام گرفت يا اقدامي كه تني چند از مبلغان مسيحي در ليدن (هلند) براي تكثير چاپي چند كتاب به زبان و خط فارسي كردند، يا اقدام گستردهاي كه كشيشان ارمني كليساي جلفاي اصفهان براي وارد كردن فنآوري و دستگاههاي چاپ از خارج و تكثير شماري متن مذهبي به زبان و خط ارمني در عصر صفويه به عمل آوردند ، در پيشينة مستمر تاريخ نشر در ايران قرار نميگيرد، هر چند كه فنآوري تكثير چاپي به كار گرفته شد و حاصل كار هم به صورت كتاب بيرون آمد. بخشي از اين گونه كارها در تاريخ چاپ منابع فارسي و تاريخ چاپ در ايران بررسي ميشود.
به استناد اشارههاي شماري از سيّاحان، و نيز براساس اسناد موجود در آرشيوهاي هلند كه ويلم فلور شناسايي و منتشر كرده است، در عصر صفويه كوششها و مذاكراتي از سوي شاه و درباريان براي ورود فنآوري و دستگاههاي تكثير چاپي به ايران به عمل آمد و شماري از ايرانيان با خبر از تحولات فني در اروپا هم به ورود فنآوري چاپ علاقه نشان دادند ، اما هيچ كدام از آن كوششها به نتيجه نرسيد و اگر هم به نتيجه ميرسيد معلوم نبود كه اين فنآوري به ايجاد زمينههاي ضروري براي راه افتادن فعاليت نشر در ايران كمك كند، زيرا بنا به تعريفي كه در بالا آمد و اجزاي تعريف، فنآوري تكثير، كه ممكن است در دورهاي تكثير باسمهاي و باسمهوار، مثل چاپ سنگي، يا تكثير چاپي با حروف سربي يا فنآوريهاي ديگر چاپ، يا تكثير ژلاتيني، يا تكثير و انتقال الكترونيكي باشد، تنها يكي از اجزاي لازم براي نشر است؛ نشر با چاپ يكي نيست ، و مادام كه اجزاي ديگر نشر موجود يا آماده نباشد و ميان آنها پيوند برقرار نگردد، نشر زاده نميشود. ابداع چاپ در چين و كره، سدهها پيش از ابداع چاپ در اروپا به كوشش گوتنبرگ، به ايجاد نشر نيانجاميد؛ صِرف شيوة چاپ گوتنبرگي به نشر منتهي نشد؛ پيامهايي كه سالهاست توليد، تكثير و به اميد رمزگشايي آنها در سيارههاي دوردست به ژرفاي فضا فرستاده ميشود، نشر فضايي نيست. چاپ، و هر گونه روش ديگر تكثير را نميتوان فعاليت انتشاراتي قلمداد كرد. تركيب جفتِ «چاپ و نشر» كه نه از سر دقت، بلكه بنا به عادت زباني به كار ميرود، نبايد اين مفهوم را القا كند كه چاپ هر چيزي، يا هر گونه چاپي، نشر است. اين دو از هم جداست و پيشينة چاپ و شيوههاي ديگر تكثير، پيشينة نشر نيست. اكنون كه دستاوردهاي الكترونيك در خدمت انتقال پيام قرار گرفته و نشر الكترونيكي، قلمروهايي را از نشر چاپي جدا كرده و به حوزة خود برده است، به خوبي ميتوان جدا بودن نشر از محمل تكثيري آن را حس كرد. براي مثال، مدام از انتشار مجلههاي تخصصي به صورت چاپي كاسته و بر شمار نشريههاي الكترونيكي افزوده ميشود. با اين توضيح، حال اگر به تعريف نشر بازگرديم، ميتوان اجزاي تفكيك شدة زير را برشمرد كه تا همة اينها موجود نباشد و در كنار هم قرار نگيرد و دست به دست ندهد، نشر شكل نميگيرد:
ـ فعاليتي سازمان يافته و اجتماعي؛
ـ پشتوانههاي مادي، اقتصادي، و معنوي؛
ـ دانش فني؛
ـ فنآوري تكثير (هر گونه تكثيري، نه فقط تكثير چاپي) و مواد لازم براي تكثير؛
ـ محيط اجتماعي مساعد؛
ـ هدف ارتباطي؛
ـ سواد خواندن؛
ـ پديدآورندگان (پيام فرستها)؛
ـ مخاطبان (گيرندگان پيام).
ـ سازوكارهاي آماده ساختن و انتقال پيام (توليد انتشاراتي، پخشگري و جز آن).
نكتهاي كه در تعريف مستتر است، اما شايد به توضيح نياز داشته باشد، اين است كه مخاطب بهرهمند از سواد كه در عين حال داراي درآمد اقتصادي باشد و بتواند بخشي، ولو اندك و ناچيز، از درآمدش را براي كالايي فرهنگي هزينه كند، در همة جوامع در طبقة متوسط قرار ميگيرد و تا اين طبقه در جامعهاي وجود نداشته باشد، نشر نميتواند شكل بگيرد. ابداع چاپي گوتنبرگ با چند تحول عصر جديد، از جمله نضج گرفتن طبقة متوسط اروپايي مقارن بود، طبقهاي كه اندكي اوقات فراغت يافته بود، شهرنشين شده بود، هدفهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي داشت، ميتوانست بخشي از درآمدش را صرف خريدن محصولي فرهنگي كند، در فضاهايي جمعي به تبادل فكر و نظر بپردازد، و در نهايت براي تغيير و تحولي در وضع خودش يا در عرصهاي ديگر گام بردارد. اين طبقه با ويژگيهاي كموبيش همانند، پس از تحولات اقتصادي و اجتماعي ـ سياسي در دنياي جديد پسانوزايي (بعد از رنسانس اروپا در سدة 15 م) كه جهان مدرن زاده شد و مدرنيّت غربي به سراسر جهان گسترش يافت و امواج تحول بر كل جهان تأثير گذاشت، به تدريج در جامعههاي ديگر، از جمله در ايران، شكل گرفت و همراه با شكل گرفتن و تقويت آن، انواعي از فعاليت جديد، از جمله فعاليت انتشاراتي (بعداً صنعت نشر) پديد آمد. در عصر صفويه، و به رغم وضعيت مناسب اقتصادي در دورههايي از آن، طبقة متوسط به معناي جديد آن در ايران شكل نگرفت. پس از سقوط اين سلسله و آغاز دورهاي از انحطاط، ركود و درهم ريختگي تشكيلات اداري كشور، مجالي براي رشد در هيچ زمينهاي فراهم نبود. در دورة حكومت نادرشاه افشار (سالهاي حكومت: 1148 ـ 1160 ق) كه ثباتي در اوضاع داخلي برقرار شد، به گزارش دو سيّاح خارجي جزوههايي به زبانهاي لاتيني و عربي در ايران چاپ و پخش شد. احتمال ميرود به كمك ماشينهاي كوچك و قابل حمل چاپ، اين جزوهها را كه محتواي آنها تبليغ مسيحيت بود، چاپ كرده باشند. در دورة زنديه (سالهاي حكومت: 1163 ـ 1208 ق) به تخمين، شايد بيش از 70 عنوان كتاب فارسي در هند و اروپا چاپ شده باشد ، اما اينها را هم نميتوان حلقههاي به هم پيوستة سلسلة تاريخ نشر در ايران به شمار آورد، زيرا از اجزاي ضروري فعاليت نشر (براي مثال: پديدآور، ناشر، چاپگر، توزيعگر و ساير عناصر) هيچ كدام در ايران آن زمان وجود نداشتهاند، جز نخبگاني اندكشمار و فارسي زبان و باسواد، آن هم اگر كه توانايي تهية اينگونه كتابها را ميداشتند، يا اين كتابها به طريقي به دست آنها ميرسيد.
پيدايش نشر ملي به عامل بسيار مهم ديگري هم بستگي دارد و آن ظهور ملتْ ـ دولت است. رابطة ميان نشر و ملت ـ دولت، بحث مفصل و جداگانهاي است كه در اينجا نميتوانيم به آن وارد شويم. در عين حال پيدايش ملتْ ـ دولت در ايران و زمان پيدايش آن، موضوعي نيست كه ميان صاحبنظران بر سر آن اتفاق نظر باشد. از اختلاف ديدگاهها و تحليلها در اين باره كه بگذريم، به دو رويداد تاريخي تكاندهنده ميتوانيم اشاره كنيم كه به بحث ما مربوط ميشود. برخي شكست نيروهاي نظامي شاه اسماعيل صفوي (سالهاي حكومت: 905 ـ 930 ق) و مسلح به جنگافزارهاي سنتي را در برابر نيروهاي نظامي سليمخان اول، سلطان عثماني، كه در 920 ق، برابر با 1514 م، نيمة دهة دوم سدة شانزدهم اروپا، در دشت چالْدُران روي داد، واقعهاي تعيينكننده ميدانند. نيروهاي نظامي عثماني به توپهاي جديد، محصول فنآوري غرب، مجهز بودند و نيروهاي ايراني به رغم انگيزههاي نيرومند مقاومت در برابر آنها و رشادتهاي بسيار سرداران و سربازان، از عهده برنيامدند و عقبنشيني كردند و شهر تبريز را هم از دست دادند. گفته شده است كه اين جنگ براي نيروهاي ايراني آن قدر جنبة حيثيتي داشت كه حتي شماري از زنان در جامههاي رزم مردان و دوشادوش همسرانشان در چالدران جنگيدند. اين گونه تعبير شده است كه ايرانيان براي نخستين بار از فنآوري جديد غرب تجربهاي تلخ گرفتند و احساس تهديد و خطر جدّي، آنها را به تقابلي واداشت كه ملت ـ دولت در ايران از آن زاده شد و اوج اقتدار صفوي در دورة حكومت شاه عباس اول (996 ـ 1038 ق) تبلور ظهور مفهوم ملت ـ دولت در ايران است.
ديدگاه ديگر، توسعهطلبي امپراتوري روسية تزاري، تجاوز نظامي به كشورهاي همجوار و تصرف كامل يا بخشهايي از آنها را عامل تقابل جدّي در ايران و پيدايش ملت ـ دولت در ايران ميداند. بحث دربارة روايي اين ديدگاهها موضوع بحث ما نيست و آن چه از مدارك و شواهد پيداست اينكه نبرد چالدران، اقتدار شاه عباس و موفقيتهاي اقتصادي در چند دورة حكومت صفويان به فعاليت در زمينة نشر نيانجاميد، گرچه اقتصاد صفوي و مراودات گستردة حكومت صفويان با غرب به خوبي به آنها اجازه ميداد فنآوري و دستگاههاي تكثير را وارد كنند و صنعت نشر را راه بياندازند، حال آنكه چنين نشد؛ اما جنگهاي ايران و روس (1218 ـ 1228 و 1241 ـ 1243 ق / اوايل سدة 19 تا دهة سوم همين سده) كه بدتر از جنگ چالدران به شكست سنگين نيروهاي نظامي ايران و از دست رفتن بخشي از آبادترين قسمتهاي شمال غربي كشور انجاميد، پيآمدهاي عميق و گستردهاي داشت و يكي از آنها پيدايش نشر در همان معنايي بود كه امروزه هم به عنوان فعاليت نشر ميشناسيم، هر چند كه ويژگيهايي از آن خود دارد و همة مختصات نشر در آن ديده نميشود (در ادامة مقاله به آن اشاره خواهد شد).
تهاجم گستردة نيروهاي نظامي سازمان يافتة روسيه و مجهز به جنگافزارهاي جديد، كاربرد فنون نظامي حاصل از آموزشهاي نظاممند و روشمند از سوي اين نيروها در برابر ارتشي كه براي نبردهاي كوتاه مدت ايلياتي و داخلي آمادگي داشت، از جدّيترين تهديدهايي بود كه اگر با آنها مقابله نميشد، دامنهشان افزايش مييافت و حتماً همان سرنوشتي در كمين ايران بود كه آيندة بخشهايي از صفحات قفقاز را دگرگون كرد. واكنش در برابر اين موقعيت تهديدكننده چند سويه بود و بخشي از آن در اقدامات عباس ميرزا (1203 ـ 1249 ق) پسر با لياقتتر فتحعليشاه قاجار، به چشم ميخورد كه فرماندهي نيروي دفاعي ايران را در برابر قواي مهاجم به عهده داشت. اينكه عباس ميرزا دربارة عصر مدرن و دنياي غرب چه تصوراتي داشت، شايد محل توافق نظر صاحبنظران نباشد، اما آنچه از شواهد برميآيد اين است كه او در روياروييهاي نظامي با قواي مهاجم، به كاستيهاي آموزشي، تربيتي، سازماندهي و تجهيزاتي نيروهاي خود پي برده بود و براي برطرف كردن آنها چارهانديشي ميكرد. ورود فنآوري چاپ و تجهيزات تكثير، بخشي از فرايند انتقال دانشها و تجربههايي بود كه سراني در دولت براي حفظ موقعيت خود و بقاي دولت در وهلة نخست، و تقويت بنية نيروي كشور در وهلة دوم، به آن نياز داشتند. شماري از سياحان خارجي كه در دورة فتحعلي شاه از ايران ديدار كردهاند و نمايندگاني از سوي دولتهاي غربي رقيب، كه با عباس ميرزا ملاقات و گفتوگو داشتهاند، وصفهايي از آن موقعيت به دست ميدهند. براي نمونه به دو روايت و به اختصار اشاره ميكنيم. پير آمده ژوبر ، افسر فرانسوي كه در جنگهاي ناپلئون بناپارت شركت داشت و در عين حال مردي عالم بود و زبانهاي شرقي ميدانست و براي مأموريتي سياسي از سوي دولتش به ايران آمده بود، از حال و روز عباس ميرزا و آنچه در اردوي او اتفاق ميافتاد وصفهاي زندهاي به دست داده است. در اين جا بخش كوتاهي از گفتوگوهاي ميان عباس ميرزا با او و سپس ميرزا شفيع مازندراني، صدراعظم و از دولتمردان و مستوفيان با سابقة قاجاري را با وي در اينجا نقل ميكنيم كه نشان ميدهد پس از تقابل جدي ايران و روس، در ميان دستكم شماري از بالاترين ردههاي زمامداران ايران چه نگرشي حاكم بوده است. عباس ميرزا در ديدار با ژوبر، پس از صحبتهاي مقدماتي اين مطالب را به زبان ميآورد:
اي اجنبي، شايد از ديدن اين قشون و اين دستگاه و مركز قدرت، مرا مردي خوشبخت و كامكار بپنداري، ولي چه طور ممكن است كه من خوشبخت باشم؟ مَثَل من مانند امواج متلاطم درياست كه به صخرههاي ساحلي برخورده درهم ميشكنند. نتيجة تمام زحمات من در برابر قشون روسيه به هيچ انجاميد… من از ديدن قشوني كه دورم را گرفته است احساس خجلت و شرمساري ميكنم… مشتي از همين سربازان روسي تمام قواي مرا به خود مشغول داشته هر لحظه ما را تهديد ميكنند. رودخانة ارس كه زماني داخل ايالات ايران جاري بود، از خاك اجنبي سرچشمه ميگيرد و به دريايي ميريزد كه سفائن دشمن آن را پوشانيده است… چه قدرتي است كه به شما برتري و مزيّتي را كه نسبت به ما داريد عطا ميكند؟ علت ترقي روزافزون ] شما [ و ضعف مداوم ما چيست؟ شما فنون حكومت كردن، پيروز شدن و استفاده كردن از كلية قوا و استعدادهاي بشري را به خوبي ميدانيد، حال آنكه ما… در جهل غوطهوريم، در بيخبري و غفلت نشو و نما ميكنيم، و هرگز به آينده نميانديشيم… اجنبي، حرف بزن، با من بازگوي كه براي بيدار كردن ايرانيان از خواب غفلت چه بايد كرد؟
ژوبر مطالب ديگري از قول عباس ميرزا نقل، و به احساسات خودش دربارة اين شاهزاده و آمال، تألّمات و تأمّلات او اشاره ميكند كه از آنها ميگذريم و بر اين نكتة ژوبر تأكيد ميكنيم كه او در پاسخ گفتههاي عباس ميرزا، از رشته انقلابهايي كه از ديرباز موجب تغيير اوضاع و احوال دنياي غرب شده است و تأثير آنها بر سرنوشت ملتها سخن گفته است. سپس به ديدار ميرزا شفيع رفته است. ژوبر ميگويد او مردي «بسيار با هوش و دانا» بود و چندين بار با هم گفتوگو كردهاند. ميرزا شفيع اين مطالب را با ژوبر در ميان گذاشته است:
در اينكه ما از تمدن اروپاييان دور افتادهايم، ترديدي نيست. در حالي كه مغرب زمينيها رفته رفته دايرة اطلاعات خود و سطح معلومات بشري را گسترش و توسعه ميدهند، ايرانيان… هماناند كه در زمان اسكندر بودهاند؛ هيچ اختراع مفيدي نكردهاند كه بتوانند به خود ببالند… ما سابقاً روسها را به علت آنكه در درياي جهل و ناداني غوطهور بودند، حقير ميشمرديم، ولي امروزه از بسياري جهات بر ما پيشي گرفتهاند… نفوذ خود را… تا كرانههاي ارس… و كوههاي گرجستان بسط و گسترش دادهاند. آنان ديگر با حملههاي ناگهاني به ما نميتازند، بلكه با قدمهايي آهسته، مطمئن، و حساب شده به سوي ما ميآيند… بالاخره جلو سيل را كه با سدّي ناچيز نميتوان گرفت. اگر مرزهاي شمالي ما قابل گسترش نيست، چرا از شرق تا آن طرف قندهار پيش نرويم؟… ايرانيها كه مردمي شجاع و شيفتة تجدد و تشنة فتح و فيروزي هستند، چرا نبايد برجستهترين ملل نيمكرة شرقي باشند؟
ژوبر نكتههاي ديگري هم از زبان ميرزا شفيع نقل كرده است كه پيداست به مذاكرات آنها دربارة هند و سياست فرانسه در ايران به قصد پيشروي به سوي هند مربوط ميشود كه در اينجا كاري با آن نداريم. به مشاهده و اظهار نظر ديگري اشاره ميكنيم و بعد از آن به ادامة مطلب ميپردازيم.
جيمز جاستينين موريه كه در ايران او را با نام جيمز موريه، و بهويژه با كتاب حاجي باباي اصفهاني به ترجمة زبردستانة ميرزا حبيب اصفهاني ميشناسند، در دورة فتحعلي شاه از اعضاي سفارت انگليس در ايران بود. سياست انگلستان در آن زمان، نقطة مقابل سياست فرانسه، اما با سياست روسيه گاه همراه و گاهي هم از آن جدا بود. موريه در كنار مأموريتهاي سياسي، در اوضاع و احوال ايران به مشاهده ميپرداخت. ايرانيان شايد بسياري از اظهارنظرهاي او را هيچ دوست نداشته باشند، اما يادداشتهاي او براي خوشآيند ايرانيان نوشته نشده است. او هدفهاي سياسي و مقاصد شخصي خود را دنبال ميكرد، اما برخي مشاهدات و اظهارنظرهايش، هر چند غرضورزانه و پركنايه، درخور توجه است، زيرا گذشته از جنبة مطالعات مردمشناختي و جامعهشناختي، كاربرد تاريخي هم دارد. موريه در سفري به آذربايجان از اردوي عباس ميرزا ديدار و فعاليتهايي را در آن اردو وصف كرده است. پس از جنگهاي ايران و روس و شكستهاي قشون ايران در برابر مهاجمان، شماري صنعتگر اروپايي را در اردوي عباس ميرزا به كار مشغول ديده است، درودگران و چرخسازاني كه زير نظر مهندسي اروپايي ابزارهاي فنّي ـ صنعتي جديد ميساختند. موريه ميگويد شاهزاده عباس ميرزا از ابزارهاي ساخته شده بسيار لذّت ميبرد و بيشترين شادي او ماشين توپ سوراخكني است كه با نيروي گاو كار ميكند و ميتواند توپهاي گوناگون بسازد. او از ديدن اين جنب و جوش در آن اردو به اين نتيجه رسيده است:
ايرانيان ميتوانند با شتاب به تمدن كامل برسند و اگر يكي از ملتهاي اروپا سياستش چنان شود كه اشتياق ايرانيان را به هنرهايي كه تاكنون از ما آموختهاند بيشتر كند، بيگمان سراسر ايران چيزي به يكباره دگرگونه با آنچه اينك هست خواهد گشت.
نگراني موريه را ميتوان درك كرد. همكاري يكي از كشورهاي اروپايي ] فرانسه [ با ايران ميتوانست اوضاع را به زيان انگليسيها برگرداند. ترديدي نيست كه همكاريها و وسعت دامنة آن ميتوانست در اوضاع و احوال داخلي ايران تغييراتي به بار آورد، اما نكتة اصلي و مهم اين نبود؛ نكته اين بود كه تقابلهاي جديد، هشياري و آگاهي جديد به بار آورده، و باب گفتمانهاي تازهاي مفتوح شده بود. عباس ميرزا و همكاران نزديكش در آن زمان در صف مقدمي بودند كه با موجهاي مدرنيتة غرب غافلگير شده بودند. نخستين موج بلندي كه ضربهاش به ايران خورد، موج نظامي و تسليحاتي جديد، در پي كمرمقي، كمرنگي و ناكارآمدي سازوكارهاي فرهنگ ايراني در بخشهايي دوردست از كشور، ضعف مديريت ناشي از فساد حكومتي و ناتواني در رويارويي با مسائل و مناسبات عصر جديد بود. صف عباس ميرزا به نخستين جنبهاي كه توجه نشان داد و امكانات خود را صرف تقويت آن كرد، بنية نظامي نيروهاي دفاعي تحت امر خود بود. بخشي از اين سياستِ تقويت، آموزش در مقياس گستردهتر بود، و وارد كردن فنآوري و دستگاهها و ابزارهاي چاپ و تكثير از پيآمدهاي همان سياست بود كه جنبههاي ديگري از امكانات آن پس از ورود به تدريج كشف و شناخته شد، مورد استفاده قرار گرفت و به پيدايش صنعت نشر دولتي ايران و در خدمت مقاصد نظامي در وهلة نخست و در جهت مقاصد ديگري در وهلة دوم، كه به آنها اشاره خواهيم داشت، به كار گرفته شد. اگر رابطهاي كه در بسياري از كشورها ميان پيدايش و رشد صنعت نخستين نشر و طبقة متوسط برقرار است به همان صورت در ايران ديده نميشود، علتي جز تهديدهاي نظامي خارجي و فوريّت مقابله با حملهها و هجومها ندارد. نشر پس از اين مرحلة نخست چگونه تحول يافت؟ پاسخ اين پرسش را در تغيير اوضاع و احوال و تعامل ميان انگيزهها و نيروهاي پيشبرندة آن سراغ بايد گرفت كه بر پيدايش و سير تحول نشر در ايران تأثير گذاشتند.
(ادامه دارد)