یاد عمران صلاحی در رونمایی کتاب گفتگوهایش/ پژمان سهرابی

عصر پنج شنبه يازدهم مهرماه 1378 نشر ثالث در خيابان كريمخان زند شاهد گردهمايى دوستداران عمران صلاحى بود.

 در ابتداى اين نشست على دهباشى سخنرانى خود را با شرحى از «تاريخ شفاهى» آغاز كرد: تاريخ شفاهى را ترجمه معادل انگليسى Oral History دانسته‏اند كه يكى از شيوه‏هاى اخير پژوهش در تاريخ است. و بيشتر به شرح و شناسايى وقايع، رويدادها و حوادث تاريخى براساس ديده‏ها، شنيده‏ها و عملكرد ناظران و فعالان موارد پژوهش مى‏پردازد. طبيعى است كه متون اين پژوهش‏ها خصلت گفتارى دارند و حتى متن پياده شده و مكتوب اين گفتگوها باز هم خصلت گفتارى خود را حفظ مى‏كنند. تاريخ شفاهى به شيوه‏اى كه ما امروز مى‏شناسيم در واقع اولين بار در سال 1948 در دانشگاه كلمبياى آمريكا بنياد گذاشته شد و پس از تشكيل انجمن تاريخ شفاهى در سال 1966 و تأسيس بخش تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد در 1967 گسترش پيدا كرد و در حال حاضر در سراسر مراكز دانشگاهى و پژوهشى اين شيوه جايگاه خاصى پيدا كرده و نمونه‏هاى ترجمه و چاپ شده آن را خوانده‏ايم. در ايران هم در سال‏هاى اخير مراكز متعددى در عرصه تاريخ شفاهى تأسيس شده‏اند كه عمدتاً با بودجه دولتى كار مى‏كنند. ما از كم و كيف فعاليت‏هاى اين مراكز آگاهى‏هاى زيادى در اختيار نداريم. اما به هر صورت اين اقدام از طرف هر كس و هر جايى باشد مفيد است. زيرا سرانجام كار مقاديرى سند و مواد اوليه است كه براى محققان و پژوهشگران باقى مى‏ماند.

 در اين شش سالى كه محمد هاشم اكبريانى و همكارانش كار ارزشمند «تاريخ شفاهى ادبيات معاصر ايران» را آغاز كردند كتاب‏هايى خواندنى منتشر شده كه به درستى از منابع اصلى تاريخ ادبيات معاصر ايران به شمار مى‏رود. بنده چون چند سالى است درگير نوعى ديگر از تاريخ شفاهى هستم مى‏دانم كه اكبريانى و همكارانش با چه مشكلاتى روبرو بوده و هستند.

 پس از على دهباشى، محمد هاشم اكبريانى دبير و ويراستار اين مجموعه با اشاره به گستردگى مطالب مربوط به طرح تاريخ شفاهى ادبيات و لزوم ارائه بخشى از اين مطالب در هر جلسه مربوط به رونمايى هر يك از كتاب‏هاى مجموعه، به توضيح روش‏ها و شيوه‏هاى اين كار پرداخت و گفت: در ابتدا با توجه به حوزه كارى خودم يعنى خبرنگارى، احساس كردم كه بيان تاريخ شفاهى و بازگويى ادبياتمان از زبان شخصيت‏هاى ادبى ضرورت دارد و به واسطه همين ضرورت، اهدافى تعيين نمودم كه براساس آنها بتوانيم كتابها را منتشر كنيم.

 بنده با توجه به بضاعتى كه داشتم اهداف را تعيين و پس از مشورت با بعضى دوستان 200 تا 250 سئوال طرح كردم. بنا به تجربه‏هايى كه داشتم تصميم بر اين شد كه اين كار به صورت گروهى انجام شود اما باز هم مشكلات مالى سبب شد كه خبرنگاران حرفه‏اى وارد اين حوزه نشوند. چون كار بايد در جلسات زياد و گاهى اوقات طى ماه‏ها انجام گيرد و از طرفى آورده مالى چندانى هم براى خبرنگاران نداشت و طبيعى است كه آنها هم وارد چنين كارى نشوند.

 تصميم بر اين شد كه از تعدادى از دانشجويان ادبيات استفاده كنيم و خانم دكتر پروين سلاجقه خيلى كمك كرده و دانشجويانى را به ما معرفى نمودند كه اين دوستان صرفاً براساس علاقه و همتى كه داشتند فعاليت را آغاز كردند. در ابتدا مشكل ما با اين افراد در انجام گفتگو بود كه با صحبت‏هايى كه كرديم و تمريناتى كه خود بچه‏ها به صورت دو به دو با هم انجام دادند، مشكل برطرف شد.

 پس از كامل شدن گفتگوها، نواقص آنها توسط خودم برطرف و سئوالات تكميلى طرح مى‏شد. سپس متن كامل و حروفچينى شده در اختيار خود شخصيت ادبى قرار مى‏گرفت و پس از تأييد نهايى توسط ايشان، كار به مراحل فنى وارد مى‏شد. پنج جلد از اين مجموعه يعنى كتاب‏هاى صادق هدايت، صمد بهرنگى، هوشنگ گلشيرى، م. آزاد و على باباچاهى به همين شيوه منتشر شد ولى به علت مشكلات مالى ناشر قبلى، مجموعه مدتى متوقف ماند تا اينكه آقاى جعفريه لطف كردند و قبول كردند اين كار در نشر ثالث ادامه پيدا كند. آقاى عبدالله مدنى، آقاى اورنگ، آقاى شلوغى، آقاى ارشدى، آقاى باژن و خانم طاهرى كه همگى واقعاً زحمت كشيدند.

 اما كتاب‏هايى كه بعد از اين منتشر خواهد شد؛ كتاب مهدى غبرايى و جواد مجابى و زنده‏ياد نصرت رحمانى است. كتاب‏هاى ديگرى هم در راه است؛ گفتگو با آقاى مهدى سحابى در حال انجام است. مجوز كتاب آقاى ضياء موحد را دريافت كرده‏ايم و منتظر ايشان هستيم كه از لندن تشريف بياورند و عكس در اختيار ما بگذارند. كتاب آقاى عبدالعلى دستغيب كارهايش انجام شده.

 سخنران بعدى جلسه آقاى «منوچهر احترامى» بود كه گفت: من فكر كردم مرا مى‏گذاريد آخر جلسه، من هم مى‏بينم ديگران چه مى‏گويند و خلاصه از روى دست آنها چيزكى مى‏گويم! حالا شما مرا غافلگير كرده‏ايد.

 عرض كنم كه امروز صبح يك دفعه يادم افتاد كه عصر بايد خدمت شما باشم، گفتم يك نطقى بكنم و چيزهايى را نگاه كنم و برداشتم مجموعه گزيده شعرهاى طنز صلاحى را ورقى زدم. از طرف ديگر يك سال و نيمى است كه دچار وير بازگشت به دوران جوانى شده‏ام. آخر آدم اواخر عمر يك بازگشتى پيدا مى‏كند، آقاى مرادى كرمانى هم كه الان جلوى من نشسته دارد تأييد مى‏كند، بله بازگشتى به دوران جوانى و بعد هم انالله! من هم بازگشتم به آن دوران و نشستم مقدار زيادى از اشعار سپيد، نه وزن و قافيه‏دار، جوانها را خواندم. يك سال و نيمى است كه همينطور مثل شاگرد مكتبى‏ها دارم اينها را مى‏خوانم. بعد اشعار عمران را خواندم و ديدم آن چيزى كه سال‏ها به آن اعتقاد داشته‏ام در من راسخ‏تر شد، كه عمران صلاحى نگاهش به فرهنگ شرقى و ايرانى ما خيلى نگاه درست و اساسى‏اى است. خيلى با رگ و پى اين نگاه را پيدا كرده. درباره شعر صلاحيت حكم كردن ندارم و نمى‏خواهم هم داشته باشم، ولى در مورد عمران اين اعتقاد را دارم كه خيلى خوب به شرق نگاه كرده است.

 سيف الله گلكار سخنران بعدى بود كه در بخشى از سخنرانى خود چنين گفت: در گستره ادبيات ايران نام‏هايى هستند كه هزاران سال باقى خواهند ماند. ما شاعران و طنزپردازان بسيارى داريم اما شاعرى چون حافظ است كه نامش باقى مى‏ماند و پس از هفتصد سال هنوز هم شعرهاى او را درك نكرده‏ايم. اين اولين كتابى است كه درباره زندگى عمران صلاحى نوشته شده و امروز شما ملاحظه مى‏فرماييد، اما كتاب‏هاى بسيارى درباره عمران نوشته خواهد شد، زمانى كه شعرهاى او فهميده شود، زمانى كه معناى طنز او فهميده شود. طنز عمران طنزى كوبنده است، شعر او شعرى ملموس است. ما شاعر زياد داريم؛ شاعرانى داريم كه در خانه مى‏نشينند، طبع خوبى دارند و راجع به هزاران چيز خودشان صحبت مى‏كنند ولى تا تحت تأثير قرار نگيرند و تا چيزى را به عينه نبينند، شعر نمى‏گويند. من با عمران سفرهايى داشته‏ام و ديده‏ام چگونه تحت تأثير قرار گرفته و شعرهايى سروده. من در سوگنامه‏اى كه براى عمران صلاحى گفته بودم نوشته‏ام: «شعر عمران با همه سادگى و لطيف بودنش پر بار و عميق است. سال‏ها بايد بگذرد تا به عمق گفته‏ها و سروده‏هايش پى ببريم و مفهوم آنها را دريابيم. براى نمونه مى‏گويم؛ برداشت من و شما از بهشت چيست؟ ستاره‏اى دوردست با همه چيزهايى كه در انديشه آدمى مى‏گنجد؟ يا اجتماع همه ستارگان كه هر كس ستاره‏اى داشته باشد؟ يا آنجا كه آزارى نباشد؟ نه، بايد برداشت عمران را از بهشت به يادتان بياورم: «آدم به جرم خوردن گندم با حوا سُررانده از بهشت – اما چه غم، حوا خودش بهشت است» مى‏بينيد با ساده‏ترين واژه‏ها و كوتاه‏ترين شكل آدمى را فراتر از مرزهاى هستى مى‏برد. بهشت ملموس را نشان مى‏دهد و كانون هستى را در آدم و آدمى مى‏بيند. پيام او عميق است، بسيار عميق. اگر نيك بيانديشيم تاكنون چنين ستايشى از آدمى، از بهشت و به‏ويژه از زن شنيده نشده است. براى پى بردن به پيام‏هاى او به چشم و گوش ديگرى نياز داريم.» شعر عمران بايد سال‏ها بعد فهميده شود، سنجيده شود تا به ارزش ادبى اين مرد بزرگ و ارزش طنز او پى ببريم.

 سپس على دهباشى از كامبيز درمبخش كه سوابق دور و درازى در دوران‏هاى قبل و بعد انقلاب با عمران داشته است درخواست كرد براى حضار صحبت كند. كامبيز درم‏بخش گفت: همانطور كه مى‏دانيد من بيشتر كارهايم تصويرى است و به همين مناسبت نمى‏توانم زياد صحبت كنم اما سعى مى‏كنم آن چيزهايى كه در دلم است و در اين سال‏ها به يادم مانده گوشه‏هاييش را براى شما تعريف كنم. چند روز پيش كه من مجله تنديس را ورق مى‏زدم ديدم گزارشى از آقاى «امير سقراطى» چاپ شده راجع به عمران عزيز و جالب‏ترين قسمت قضيه اين است كه ايشان يك جنبه ناشناخته‏اى از كارهاى عمران را توضيح داده بودند و من خيلى خوشحال شدم كه بالاخره كسى به اين بخش ناشناخته توجه كرد. چون عمران كاريكاتور هم مى‏كشيد و چقدر خوب هم مى‏كشيد و كاريكاتورهايى كه از چهره هنرمندان و نويسندگان و شعرا خلق كرده بود بسيار ديدنى بود. به هر حال عمران در درجه اول به عنوان كاريكاتوريست به توفيق آمد و من يكى از افتخاراتم اين است كه با عمران هميشه در يك اتاق بوديم و چندين سال بإ؛ظج ظظ  هم كار كرديم و يكى از محسنات و ويژگى‏هاى عمران اين بود كه هيچ وقت خودش را نمى‏گرفت، هيچ وقت خودش را گم نمى‏كرد. من بيست و دو سال آلمان بودم و بعد از اينكه مراجعت كردم باز اين افتخار را داشتم كه در مجله گل آقا دو سالى با عمران همكار باشم و ما روبروى هم مى‏نشستيم و او با اينكه در اين بيست و دو سالى كه گذشته بود غولى شده بود براى خودش و همه جا اسمش بود و كتاب‏هاى زيادى منتشر كرده بود و در مراسم مختلف و در راديو و تلويزيون و همه جا سخنرانى مى‏كرد، ولى هيچ وقت خودش را گم نكرد. اين آدم هميشه سربه‏زير و ساكت بود و البته خود من هم يك مقدار همين‏طور هستم! و اميدوارم همه هنرمندها همين‏طور باشند.

 پس از سخنان كامبيز درم‏بخش، قرار بود پيام «بيژن اسدى‏پور» خوانده شود اما قبل از آن، على دهباشى توضيحات شنيدنى‏اى راجع به سابقه همكارى و رفاقت بين بيژن اسدى‏پور و عمران صلاحى و پرويز شاپور براى حضار بيان كرد كه خود گوشه‏اى جذاب از تاريخ شفاهى ادبيات ايران بود، كه اينك به طور كامل در اينجا نقل مى‏گردد تا خوانندگان مجله از حضار جلسه عقب نمانند:

 «از حلقه يارانى كه عمران از اوايل دهه چهل با آنها بود، گروهى سه نفره بود كه امروز ديگر دونفرشان نيستند؛ شاپورخان بود، عمران بود و بيژن اسدى‏پور. كه از اوايل دهه چهل تا آخرين روزهاى زندگى، اينها ارتباط ادبى و نوشتارى خود را ادامه دادند، چه آن روزها كه در تهران زندگى مى‏كردند و چه بعدها كه بيژن اسدى‏پور به امريكا مهاجرت كرد.

 در اوايل دهه پنجاه بيژن اسدى‏پور انتشارات كتاب نمونه را بنياد گذاشت. در همين خيابان دانشگاه كه نبش آن كتابفروشى گوتنبرگ بود، كه حالا لوازم‏التحرير فروشى شده، بعد انتشارات طوس بود، بعد انتشارات رز و بعد كتاب نمونه، كه ناشر اولين كتاب بسيارى از نويسندگان و شاعران مطرح امروز و در ضمن ناشر كتاب‏هاى ديگرى از نويسندگان و شاعران مهم آن دوره بود، با آرمِ كتاب نمونه. اولين كتاب عمران هم در همين انتشارات چاپ شد.

 اين همكارى ادبى مابين اين سه تن همان‏طور كه عرض كردم هميشه وجود داشت و سرحلقه اين ارتباط هم واقعاً بيژن اسدى‏پور بود كه هميشه در اين راه تلاش مى‏كرد. كارهاى مشترك زياد كرده‏اند؛ طنزآوران امروز ايران كتابى است كه انتشارات مرواريد درآورده و كار مشترك عمران صلاحى و بيژن اسدى‏پور است و موش و گربه كارى كه شاپورخان طرح‏هايش را كشيده و بيژن متنش را نوشته است. متجاوز از ده جلد كتاب  حاصل همكارى اين سه نفر است. و حالا از اين حلقه ادبى دو نفرشان رفته‏اند و يك نفر مانده كه اينك در امريكا مجله دفتر هنر را منتشر مى‏كند كه همگى ديده‏ايد كه با چه نفاستى و چه دقت و انضباط خاصى درمى‏آيد. آن هم با وجود دشوارى‏هاى كار در غربت و كمبود ارتباطات و امكانات و اسدى‏پور در اين ده سال اين كار را ادامه داده است.

 از بيژن اسدى‏پور خواهش كرديم كه يادداشتى براى جلسه امشب بفرستد، ايشان هم نوشت و براى ما فكس كرد. از خانم «مهناز عادلى» كه صفحه تپق را در روزنامه اعتماد ملى دارند و بى‏ارتباط با كار صلاحى و اسدى‏پور نيستند، خواهش كرديم اين پيام را بخوانند:

 «دوستان ارجمند سلام!

 على دهباشى خواست كه من هم چند كلمه‏اى در ارتباط با عمران صلاحى به عرضتان برسانم چون مى‏دانم بسيارى از شما مرا نمى‏شناسيد به عرضتان مى‏رسانم كه نام من بيژن اسدى‏پور است. حتماً مى‏گوييد اين بابا ديگر چه‏كاره است، سرِ پياز است يا تهِ پياز؟ من البته كاره‏اى نيستم و در اينجا مثل اغلب شما به عنوان دوست عمران با شمإ؛ع‏چ ظظ  سخن مى‏گويم. همان‏طور كه همه بهتر از من مى‏دانيد عمران صلاحى انسانى ساده و صميمى و بسيار دوست داشتنى بود. همه اين سال‏ها با صداقتى كم‏نظير كارش را كرد. او با همه فروتنى و نجابتى كه داشت از شهامتى كم‏نظير برخوردار بود. من اين شانس را داشتم كه دو كتاب طنزآوران امروز ايران و يك لب و هزار خنده را با او انتشار دهم. كتاب ديگرى را هم در دست داشتيم، كتابى كه در ارتباط با لحظات خصوصى اهل ادب است، من نامش را گذاشته‏ام خصوصيات يعنى مطالبى كه خصوصى است. مى‏بينيد در اين دورى سوادمان هم نم كشيده است. به هرحال اميدوارم روزى به كمك ياشار نازنين بتوانم آن را منتشر نمايم. 11 سالى هم من و عمران و پرويز شاپور صفحات طنزى را در اين طرف جهان با عنوان صافكارى انتشار داديم. البته اين صفحات هنوز هم ادامه دارد. عمران و شاپور دو انسان خلاق، هنرمند و بسيار شريف و درست كردار بودند. مطمئن هستم جايشان در قلب مردم ايران خالى خواهد بود.

 آرزوى سلامت و شادكاميتان را دارم. با سپاس فراوان از عزيزم على دهباشى.

    با احترام. بيژن، استاكتون، مهرماه 1387»

 ياشار صلاحى سخنران بعدى از حضار كه در روز بين‏التعطيلين در جلسه شركت كرده بودند تشكر كرد چرا كه روزنامه‏ها تعطيل بوده و خبرگزارى‏ها هم اقدامى نكرده بودند و در كل اطلاع‏رسانى دقيقى راجع به مراسم انجام نشده بود. او همچنين از آقايان اكبريانى و باژن نيز به خاطر آن همه زمانى كه براى اين كار صرف كردند و فقط مدتى نزديك به دو سال را صرف انجام آن مصاحبه مفصل نمودند، تشكر كرد. و اشاره كرد كه؛ پدر مى‏گفتند: «نمى‏دانم اين مصاحبه ممكن است براى كسى جالب باشد. و اصلاً به چه دردى مى‏خورد؟» ما هم فكر مى‏كرديم لابد همين‏طور است ولى بعدش به ارزش قضيه پى برديم كه اين كار ارزشمند است و كارى است كه حالا حالاها به شدت لازم است و زندگى خصوصى هنرمندان بايد ثبت و ضبط گردد.

 وى در مورد كتاب به ذكر چند نكته كوتاه اكتفا كرد و گفت: يك نكته مكان‏هاى مصاحبه بود كه شامل كافه و گوشه پارك و خيابان و يك جاهاى اينجورى بود و علتش هم اين بود كه بابا دفتر كار نداشت. يك جايى كه بتواند خلوتى كند و يك آرامشى داشته باشد. ناچاراً اينجور جاها مصاحبه انجام مى‏شد و اين باعث شده كه آن لحن طنزآميزى كه از او سراغ داريم در اين مصاحبه كمتر ديده شود. بالاخره در اين مكان‏هاى محل گفتگو، رفت و آمدهايى بود. و كسى از راه مى‏رسيد و سلام و عليكى و اينها يك مقدار تمركز را كم مى‏كرد، براى همين، شوخى‏هايى كه معمولاً از پدر سراغ دارم در اين  مصاحبه كم ديدم.

 پس از ياشار صلاحى، هوشنگ مرادى كرمانى كه بين حضار نشسته بود، سخنرانى كوتاهى كرد. هر چند كه اسم ايشان در زمره سخنرانان مراسم نبود اما على دهباشى با اين جمله كارى كرد كه هوشنگ مرادى كرمانى راه فرارى نيابد: «آقاى مرادى كرمانى! اين يادداشت‏ها و كلى اشاره از دور و نزديك آمده كه شما بايد چند دقيقه‏اى صحبت كنيد، جواب جمعيت را بدهيد، بفرماييد.»

 هوشنگ مرادى كرمانى گفت: سلام خدمت دوستان عزيز. اول بنا نبود كه بسوزند عاشقان، بعداً قرار شد كه بسوزند عاشقان! عرضم به حضورتان كه حرفى ندارم، حتى اگر از قبل هم به من گفته بودند باز هم حرف زيادى نداشتم. فقط مى‏توانم در مورد عِمران يا عُمران بگويم. من يك دفعه ازش پرسيدم كدام درست است؟ گفت: «هر دو تا را مى‏گويند ولى عِمران درست‏تر است» كرمونى‏ها هم همين‏طور مى‏گويند. اينجا هم همه گفتند عُمران و پسرش آمد گفت عِمران. نفهميديم بالاخره كدام درست است. آقاى ياشار كدام يكى درست است؟ [جواب ياشار قشنگ است: ما كه عِمران صدا مى‏كرديم ولى خودش مى‏گفت هر جور راحتيد. خودش از همه درست‏تر بود.]

 بگذريم. چيزى نزديك به چهل يا سى و هفت هشت سال پيش «نادر نادرپور» يك برنامه در راديو داشت و من و گروهى از جوان‏ها را دور خود جمع كرده بود. البته ما هم آن وقت‏ها جوان بوديم! عمران صلاحى را براى اولين بار آنجا ديدم و خود او باعث شد كه من هم وارد آن جمع شوم و برنامه‏هايى بنويسم. از همانجا آشنايى ما شروع شد و خيلى جاها با هم بوديم و آخرين بار او را در كوه ديدم كه يك هفته بعدش از دنيا رفت.

 آنجا و در آن ديدار به من گفت كه «در تاجيكستان به ادبيات كودكان مى‏گويند “ادبيات بچه‏گانه” و به نويسنده ادبيات كودكان هم مى‏گويند “بچه‏نويس”. و من در شيراز سخنرانى مى‏كردم گفتم هوشنگ مرادى كرمانى هم بچه‏نويس ماست» [خنده حضار] و گفت من اين را پشت سر تو گفتم! و همين‏طور كه شما اينجا خنديديد من هم آنجا خنديدم. بعد گفتم: عمران من يك چيزى دوست دارم بهت بگويم. گفت: بگو. حالا من با خودم كلنجار مى‏رفتم كه بگويم يا نه؟ آخرش گفتم: ببين، من شعر تو را فوق‏العاده دوست دارم ولى طنزت را خيلى وقتها دوست ندارم. طنزت خيلى رو است و روزنامه‏اى شده. تو بايد بنشينى و يك رمان طنز بنويسى و به نظر من تو هم استعدادش را دارى، هم تجربه‏اش را دارى و هم نامت الان جورى است كه فروش مى‏رود. يك چيز ماندنى مثل دايى جان ناپلئون.

 يكى از مسايلى هم كه هميشه مرا اذيت مى‏كرد اين بود كه مى‏گفت: «من هيچ جايى براى نوشتن ندارم.» و فكر كنيد يك آدمى در قواره عمران صلاحى يك ميز، يك جايى نداشت كه بنشيند و بنويسد و پسرش هم به آن اشاره كرد. عمران به من مى‏گفت كه اكثر نوشته‏هايش را مى‏رود در آشپزخانه مى‏نويسد و اين واقعاً دردناك است. يكى از بهترين طنزنويسان ما يكى از بهترين شاعران ما و كسى كه اين همه دوست داشتنى و مهربان بود با چنين مشكلى دست به گريبان بود. عمران واقعاً آدم مهربانى بود. يادش به خير آن موقع كه پيكان داشت، آخر جلسات مى‏ايستاد ببيند كى مانده و ماشين ندارد و آنها را مى‏رساند. و يك شب هم من و محمد قاضى را رساند كه در يك جا و فرصت ديگرى خاطره‏اش را تعريف خواهم كرد.

 سپس مراسم رونمايى با اهداى نمادين يك نسخه از كتاب توسط خانم سيمين بهبهانى به همسر و فرزندان عمران پايان يافت.

 خانم بهبهانى پس از اهداى كتاب، به ياد عمران صحبت كوتاهى كردند: به ياد مى‏آورم پارسال در تالار ارسباران به من گفتند چند كلمه‏اى راجع به عزيزم، عمران صلاحى بگو و من رفتم پشت ميكروفون و فقط توانستم اشك بريزم.

 عمران يكى از بچه‏هاى من بود و من بسيار دوستش داشتم. من از سال 48 با عمران  آشنا شدم. آن موقع من در راديو ترانه مى‏سرودم و بعد هم عضو شوراى ترانه شدم كه ترانه‏هاى بچه‏ها و جوان‏ها را مى‏ديديم. من بودم و نادر نادرپور و رويايى و صهبا و بيژن جلالى و فريدون مشيرى و كسان ديگر كه روى ترانه‏ها نظر مى‏داديم. و عمران را آنجا ديدم كه خيلى جوان بود. هجده نوزده سال تقريباً. عمران ترانه‏هايش را مى‏آورد آنجا و مى‏ديدم كه بسيار پسر بااستعدادى است و ترانه‏هايش لطف ديگرى دارد. بعدها جلساتى داشتيم در منزل من، منزل آقاى مجابى و دوستان ديگر به خصوص شادروان حميد مصدق، كه خانم لاله مصدق سال‏ها زحمت اين جلسات را مى‏كشيدند. عمران هميشه در اين جلسات حضور داشت. با ما بود.

 يكى از خصوصيات عمران چند وجهى بودنش بود. به خصوص وجه طنزش بسيار قوى بود. وقتى مجله سخن به دستم مى‏رسيد اولين مطلبى كه مى‏خواندم آقاى شكرچيان بود يا حالا حكايت ماست. و اين طنزها اگر جمع شده باشد، وقتى چاپ شود واقعاً اثر بسيار ارزشمندى در طنز فارسى خواهد بود. به‏خصوص كه هميشه در آن اشاراتى هم به وقايع روزگار و ناملايمات آن شده بود.

 من يادم مى‏آيد كه هميشه عادت داشتم شبها تنها بخوابم و در اتاق را ببندم. گاهى نصف شب‏ها كه بيدار مى‏شدم ياد مطالب طنزى كه در اوقات روز خوانده بودم مى‏افتادم و با صداى بلند مى‏خنديدم و همسرم مى‏آمد در مى‏زد و مى‏گفت: «چى شده، ديوانه شدى؟» و من مى‏گفتم: «نه ياد مطلب عمران افتادم.»

 در شعر نو و همين‏طور در شعر كلاسيك، در هر دو تبحر داشت. مى‏توانم بگويم به اندازه يكديگر. و اگر شعرهايش جمع شده و ديوانش منتشر شود، صدق گفتار من ثابت خواهد شد. در ترجمه از تركى هم مهارت داشت. به‏خصوص آن كتاب ملانصرالدين كه ترجمه كرده بود بسيار بسيار كتاب جالبى بود و يادگار خوبى از خودش به جا گذاشت. رباعى‏هاى زيبايى هم مى‏گفت كه بعضى از آنها هنوز در ذهن من مانده. اين رباعى‏ها پيام‏هاى اجتماعى خيلى جالبى بود كه بسيار طنز قوى‏اى داشت. طنزى كه هر چند باعث خنده شديدى مى‏شد اما اگر به آنها واقعاً فكر مى‏كرديم گريه‏اى به دنبال داشت.

 عمران از لحاظ خُلقى بسيار متواضع، بسيار مهربان و بسيار دوست و صميمى بود. هيچ وقت تظاهر نكرد. و من فكر مى‏كنم اگر آدمى بود كه مى‏خواست خود را معرفى كند و وجهه‏اى داشته باشد، بسيار بيش از اينها نامش بر سر زبان‏ها مى‏افتاد. ولى عمران اصلاً چنين آدمى نبود. بسيار متواضع بود و بسيار خجول. گاهى اوقات چهار كلمه حرف كه با آدم مى‏زد گونه‏هايش سرخ مى‏شد و عرق مى‏كرد. آدمى بود بسيار پاكدامن و اخلاقى. بچه‏اى بود كه انسان مى‏توانست واقعاً به او افتخار كند و حيف حيف حيف كه زود از دست رفت.

 خاطره‏اى از او دارم كه باز مربوط است به همان تالار ارسباران. اگر يادتان باشد آنجا سنى دارد كه از سطح زمين فاصله دارد و عمران وقتى رفت شعر بخواند، از وسط جمعيت آمد و يك دفعه يك جست زد و رفت بالا و نشست پشت صندلى و شروع كرد به خواندن شعر. موقع برگشت هم همين كار را تكرار كرد و سالن به شدت برايش دست زد. مى‏بينيد كه عمران اصلاً مردنى نيست.

 اين مراسم با حضور نويسندگان، شاعران، دوستداران عمران صلاحى و سردبيران نشريات و سايت‏هاى ادبى برگزار شد.