گزارش سمینار فریدون آدمیت و تاریخ نگاری ایران معاصر/ ترانه مسکوب

 فريدون آدميت و تاريخنگارى ايران معاصر

  پاريس – 23 شهريور 1387

 دانشگاه سوربن (Sorbonne Nouvelle) سمينار يك‏روزه‏اى را در معرفى آثار و بررسى انديشه‏هاى دكتر فريدون آدميت در عرصه تاريخ‏نگارى به‏ويژه تاريخ‏نگارى عصر مشروطيت برگزار كرد.

 اين سمينار با عنوان: «فريدون آدميت و تاريخ‏نگارى ايران معاصر»

    FEREYDUN ADAMIYAT

    ET L’HISTORIGRAHIE DE L’IRAN MONERNE

  صبح روز شنبه بيست و سوم شهريور 1387 (13 سپتامبر 2008) در تالار بورژاك دانشگاه سوربن جديد (Salle Bourjac) با حضور گروه كثيرى از استادان و دانشجويان ايرانى و فرانسوى و دوستداران تاريخ و ادبيات ايران آغاز گرديد.

 جلسه با سخنرانى افتتاحيه دكتر يان ريشار، استاد دانشگاه سوربن و از ايران‏شناسان فرانسوى آغاز شد. دكتر ريشار از اهميت دكتر آدميت در تاريخ‏نگارى ايران معاصر و تأثيرى كه بر ادبيات تاريخ‏نويسى گذاشته ياد كرد و سخنرانان اين نشست را معرفى كرد و جلسه را به دكتر كريستين برومبرژه استاد دانشگاه و مردم‏شناس سپرد. دكتر برومبرژه به عنوان رئيس جلسه اشاراتى به متون چاپ شده از دكتر آدميت كرد و گفت: شايد هيچ مورخى در يكصد سال اخير در ايران به اندازه دكتر آدميت اثرگذار نبوده است. وى آدميت را ستود و گفت زمان آن رسيده كه آثارش مورد نقد و بررسى قرار گيرد و صاحب‏نظران درباره دكترين آدميت صحبت كنند و اين سمينار به اين جهت برگزار مى‏شود.

 دكتر برومبرژه از على دهباشى به عنوان نخستين سخنران سمينار دعوت كرد كه به جايگاه بيايد. دكتر برومبرژه در معرفى سردبير بخارا گفت كه على دهباشى در هفتاد سالگى دكتر آدميت يك شماره از مجله‏اى كه آن دوران سردبيرش بود [مجله كِلك‏] را به دكتر آدميت اختصاص داد. و بعد از خاموشى دكتر آدميت هم ويژه‏نامه‏اى را در مجله بخارا منتشر كرد.

 سردبير مجله بخارا سخنرانى خود را با عنوان «آدميت در سال‏هاى پايانى عمر» آغاز كرد:

 «همه چيز در زندگى دكتر آدميت زود آغاز شد. با يك نگاه تند و گذرا درمى‏يابيم كه فريدون آدميت در شرايط خاص تاريخى و خانوادگى قرار گرفت كه او را به سرعت در جريان فكرى و اجتماعى زمانه خود قرار داد.

 محيط خانوادگى كه از همان آغاز محل رفت و آمد رجال سياسى و اجتماعى بود اثر خود را بر روح و روان اعضاء خانواده باقى گذاشت.

 آدميت در خانه‏ايى متولد شد كه صداى مشروطيت در آن شنيده مى‏شد. و او در كودكى بارها از پدرش در جمع حلقه يارانى كه در خانه آنها اجتماع مى‏كردند شنيده بود كه “كشتن اميركبير بزرگترين خيانت سلسله قجر به خلق ايران بوده است.”

 دوره اول زندگى آدميت با مرگ پدر درست دو ماه پس از امتحانات نهايى متوسطه به پايان مى‏رسد. حكيم‏الملك از دوستان پدرش بود. بارها در آن خانه فريدون را ديده بود و اى بسا از تيزهوشى و ذكاوت اين پسر با پدرش سخن گفته بود. مرگ پدر فريدون را در آستانه انصراف از امتحانات نهايى قرار مى‏دهد. اما حكيم‏الملك از اين پس حضورى مؤثر مى‏يابد و با ترغيب و دستگيرى از آدميت او را به ادامه تحصيل دلگرم مى‏كند. بدين‏سان مرحله ديگرى در زندگى فريدون آدميت آغاز مى‏شود. فقط از جهت يادآورى اشاره‏ايى تند و گذرا مى‏كنيم. وارد دارالفنون مى‏شود. بعد به دانشكده حقوق و علوم سياسى كه پس از سه سال در خرداد 1321 فارغ‏التحصيل شد. پايان‏نامه دانشگاهى‏اش درباره زندگى سياسى ميرزا تقى خان اميركبير است. كه دو سال بعد متن گسترش يافته آن با مقدمه محمود محمود منتشر شد.

 در همين دوران است كه باز به كمك حكيم‏الملك در وزارت خارجه هم كار مى‏كند. نيّت حكيم‏الملك بيشتر اين بوده كه شايد امكان ادامه تحصيل در خارج از كشور بر آدميت سهل‏تر شود.

 دوره ديگر در زندگى آدميت مأموريت اوست از سوى وزارت خارجه به سفارت ايران در لندن در دى ماه 1323. جوان‏ترين كادر ديپلماتيك وزارت خارجه مورد توجه قرار مى‏گيرد. به‏خصوص نوع رفتار و سلوك و كار همچون مردان باتجربه سياسى آن دوران است.

 آدميت در دورانى در سفارت ايران عضو كادر ديپلماتيك است كه سفير مرد مقتدر و سياست‏مدار كهنسالى همچون سيد حسن تقى‏زاده است كه از مردان مؤثر نهضت مشروطه بود و مى‏بينيد كه مشروطيت از آدميت دست بردار نيست.

 سردبير مجله بخارا در بخشى ديگر از سخنرانى خود تحليلى از زندگى آدميت را تا قبل از انقلاب ارائه كرد و گفت:

 «بنده تصور مى‏كنم دكتر آدميت در بعد از انقلاب تا پايان عمر دو دوره را طى كرد.

 همانطور كه مستحضر هستيد آدميت اهل سخنرانى و حضور در مجامع اجتماعى و سياسى نبود. هيچكس تاكنون از او يك سخنرانى را گزارش نكرده است. وقوع جريانات اجتماعى از سال قبل انقلاب گوشه‏نشين‏ترين عناصر اجتماعى و سياسى را به صحنه مبارزات سياسى مردم ايران كشانيد. دكتر آدميت نيز از زمره اينان بود. حوادث انقلاب او را اميدوار كرده بود. اولين حركت اجتماعى آدميت شركت در فعاليت‏هاى كانون نويسندگان ايران در دور دوم فعاليتهايش بود. دور اول با تأسيس آن توسط جلال آل‏احمد، هوشنگ وزيرى، محمد على سپانلو، سيمين دانشور، داريوش آشورى و چند تن ديگر در سال 46 آغاز شد و در همان گام‏هاى اوليه امكان فعاليت از اين كانون توسط حكومت شاه سلب شد.

 در اوايل سال 1356 گروهى از نويسندگان ايران با امضاى بيانيه‏ايى فعاليت‏هاى مجدد كانون نويسندگان را اعلام كردند كه از نتايج اين دوره برگزارى شبهاى شاعران و نويسندگان ايران در طول ده شب در انستيتو گوته بود. فعاليت‏هاى نويسندگان على‏رغم گرايشات گوناگون به سرعت پيش مى‏رفت. بيانيه‏ها پشت سرهم در اعتراض به سانسور صادر مى‏شد. نام فريدون آدميت سرآغاز تمامى اين بيانيه‏ها بود. در انتخابات بعد از انقلاب آدميت با اكثريت آراء بدون درخواست خودش به عضويت هيئت دبيران كانون نويسندگان انتخاب شد. اما حوادث بعدى در جريانات فعاليت‏هاى گروه‏هاى سياسى در داخل كانون منجر به خروج آدميت از كانون شد. عدم رعايت اصول دمكراتيك در مباحثات و بيانيه‏هاى كانون با طبع دموكراتيك آدميت سازگار نبود. خود را كنار كشيد و در اين باره مى‏گفت:

 “اينان نه به آزادى قلم و آزادى عقيده اعتقاد دارند نه به خصلت صنفى كانون، دنبال اهداف سياسى هستند كه مخالف فكرى خود را به هر صورت بايد حذف كرد. براى من كار كردن با اين دانش‏آموختگان مكتب ژدانف غيرممكن است.”

 تأثير منفى كار با روشنفكران در او وجود داشت. اينجا و آنجا برخوردهاى ديگر اعتقاد او را به اثبات رساند. آخرين نظر و ديدگاه‏هاى او در سال‏هاى پايانى عمرش نسبت به برخى از روشنفكران اينگونه است كه در نامه‏ايى به دكتر هما ناطق نوشته است:

 “… اساساً اين حضرات “روشنفكر” نيستند. روشنفكرى خصوصياتى دارد و تعهداتى را به همراه مى‏آورد. اين كسان كوره سوادى دارند، به اصطلاح درسكى خوانده، و از فرهنگ و معارف نو فقط پُف نمى‏نصيبشان گشته است. آنچه خاصه دردناك مى‏باشد، سست نهادى يا سست عنصرى و فقدان “كاراكتر” استوار ايشان است. اين حضرات “درس خواندگان” يا به تعبير تو “روشنفكران” از روزنامه‏نويس و وكيل عدليه گرفته تا هنرمند و معلم دانشگاه و غيره… رده اجتماعى وسيعى را تشكيل مى‏دهند كه از نظر دانش و تفكر جديد نماينده تاريك فكرى هستند، و از نظر فضيلت و اخلاق انسانى در زمره فرومايه‏ترين ناكسان… اين بر عهده اهل دانش و فكر و نويسندگى است كه اگر به روزگار ديگر فرصت يافتند يك مطالعه تحليلى و تطبيقى در كارنامه اين خيل روشنفكران بنمايند و به حسابشان برسند.”

 بر اين نظر را تا آخرين روزها تأكيد مى‏كرد.

 آدميت در سال‏هاى پايانى عمر كم نوشت. اگرچه او نويسنده پُرنويسى نبود. گزيده‏نويس و كم‏گو بود.

 اولين متنى كه به صورت مستقل از آدميت در سال‏هاى پس از انقلاب منتشر شد رساله آشفتگى در فكر تاريخى بود.

 چون قرار است به آدميت در سال‏هاى پايانى بپردازيم بد نيست بدانيد كه يك مقاله هم پيش از اين رساله در نشريه كتاب جمعه با عنوان “عقايد و آراء شيخ فضل‏الله نورى” در سال 1359 منتشر كرده بود.

 آدميت تا پايان عمر در فاصله سال‏هاى بعد از انقلاب به‏ويژه از سال 60 به بعد كتاب‏هاى: شورش بر امتيازنامه رژى، مجلس اول و بحران آزادى كه در واقع جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت بود و كتاب تاريخ فكر از سومر تا يونان و روم و تجديد چاپ مقالات تاريخى را منتشر كرد.

 رساله آشفتگى در فكر تاريخى پرخواننده‏ترين اثر اوست. عده‏اى بر اين باورند كه بعد از كتاب اميركبير و ايران پرخواننده‏ترين است. بنده با احتساب تيراژ چاپ‏هاى متعدد اميركبير و ايران و گسترش چاپ‏هاى زيراكسى و اينترنتى رساله آشفتگى در فكر تاريخى را پرخواننده‏ترين نوشته آدميت ارزيابى مى‏كنم.

 يكى از دلايل خوانده شدن وسيع اين رساله موضوع رساله است كه به مباحث مطرح سال‏هاى پس از انقلاب مى‏پردازد. موضوع كتاب نقد آرا و عقايد سه نفر از مؤثرين در انديشه انقلابى قبل و بعد از انقلاب است: جلال آل‏احمد، احمد فرديد و مهدى بازرگان. آدميت نظريات اين سه تن را درباره مشروطيت و مسايل اجتماعى و سياسى دوران معاصر نمودارى از “آشفتگى در فكر تاريخى” مى‏دانست. در اين رساله آدميت جاى جاى انديشه‏هاى سياسى اين سه تن را مستمسك قرار مى‏دهد تا نظريات خودش را نسبت به تحولات بعد انقلاب مطرح كند.

 در بخشى ديگر از اين رساله براى اولين بار داورى تاريخى خود را نسبت به دكتر مصدق چنين بيان مى‏كند: “اعتبار شخصيت سياسى دكتر مصدق در دفاع از حقوق اساسى و نظام مشروطيت است، در تقابل با حكومت فردى و قدرت نامحدود سلطنت، در پيكار براى استقلال سياسى و اقتصادى مملكت است و مبارزه بر عليه سلطه سياسى و اقتصادى بيگانگان. او فسادناپذير بود، شياد و افسونگر و بى‏همه چيز نبود. موضوع‏گيرى سياسى‏اش آنگاه كه در اپوزيسيون بود و آنگاه كه در قدرت سياسى مسئول بود، تغيير نيافت. اين نيست كه بر او يا كارنامه جبهه ملى انتقاد وارد نباشد، اين خلاف نقد و سنجش تاريخى است. اما اين هست كه او نسبت به اصولى كه يك عمر اعلام مى‏كرد: دفاع از آزادى، دفاع از حقوق اساسى، دفاع از استقلال سياسى و اقتصادى، يك عمر وفادار ماند. به همين سبب، او در معنى، از لغزشگاه قدرت سقوط نكرد، اعتبارش را در اراده عام از دست نداد.”

 كتاب ديگرى كه آدميت در سال‏هاى پايانى عمر تأليف كرد تاريخ فكر از سومر تإ؛ح7 ظظ بيونان و روم بود كه چاپ اول آن در سال 1375 منتشر شد. كتاب مبحث فنى است در حركت فكر و مدنيت و فلسفه حكومت و محدوده مشخص تاريخى: از سومر تا كِرت. آدميت در واقع براساس آخرين مطالعات و يافته‏ها مى‏خواهد نشان دهد كه آراى مورخان گذشته در زمينه ماهيت بنيادهاى سياسى جامعه‏هاى كهن دگرگون شده است.

 آدميت در اين اثر نشان مى‏دهد كه قومى آسيايى (اما نه هند و اروپايى) نخستين جامعه باز و نخستين شهرهاى مديترانه را بر پايه شهرهاى مستقل سومرى – در امتداد تاريخى فرهنگ سومر به گونه‏اى متمايز در كرت تأسيس نهاد. اين تمدن غيرمغربى پايه مدنيت مغرب زمين را در مديترانه پى ريخت كه مورخان آن را گهواره آزادى مغرب زمين خوانده‏اند. تبيين و تشريح تاريخى آدميت با مطلع تمدن سومرى آغاز مى‏شود.

 آدميت آرزو داشت كه كتاب تاريخ فكر را خود به انگليسى ترجمه كند. اعتقاد داشت اگر به انگليسى نوشته بود جايگاه ارزشمندترى پيدا مى‏كرد. جامعه روشنفكرى ايران را دور از اين مباحث مى‏دانست.

 يكى ديگر از كتاب‏هايى كه آدميت در سال‏هاى پايان عمر به اتمام رساند كتاب مجلس اول و بحران آزادى است كه در واقع جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت محسوب مى‏شود. اعتقاد داشت كه جلد سومى هم بايد داشته باشد. طرحش را هم ريخته بود. در يادداشتى درباره اين كتاب چنين نوشت: “اين اثر همچون ساير آثارم -تحقيق مستقيم بر پايه منابع اصيل تاريخى است – منابعى كه متنوع‏اند و اصالتشان ارتباط با موضوع و مقوله مورد مطالعه دارد. هيچ وقت مجالى نيافتم كه اثر مستقلى در موضوع تاريخ، مسائل آن و مقولات فلسفه تاريخ بنويسم. اما در مجموع آثارم، دست‏كم درباره برخى از مهمترين مسائل تاريخ‏نويسى مدرن و همچنين فلسفه سياسى كلاسيك و جديد، گاه به اجمال و گاه به تفصيل، سخن گفته‏ام.”

 آدميت سپس مى‏گويد كه در جلد اول يعنى كتاب ايدئولوژى نهضت مشروطيت در ماهيت حركت مشروطه‏خواهى، عقايد و آرا و مقولات فلسفه مشروطگى به عنوان بخشى از تاريخ فكر بحث كرده است و در جلد دوم كه با عنوان مجلس اول و بحران آزادى كار ساليان پايانى عمر وى است درباره تاريخ سياسى عصر حكومت ملى تا پايان كار مجلس مؤسسان بحث مى‏كند.

 آدميت در اين كتاب دكترين خود را درباره تاريخ‏نگارى، سندشناسى و ارزيابى منابع تاريخى به صورت ضمائم مفصلى ارائه مى‏كند. گويى مى‏داند كه روزگار به او فرصت نخواهد داد. امروز كه به آن ضمائم مستقل در اين كتاب نگاه مى‏كنيم بيشتر به اين نگرانى او پى مى‏بريم. از آخرين فرصت نوشتن بهره مى‏گيرد و مباحثى را كه مى‏توانست گسترش يابد و به صورت كتاب مستقل دربيايد به صورت طرح كاملى از يك بحث تاريخى ارائه مى‏كند. در صفحاتى از اين مباحث تند و تيز و بى‏رحمانه داورى‏هايش را بيان مى‏كند: «مى‏دانيم كه عصر “علامگى” هم سپرى گشته و جهان دانش جديد علامه نمى‏شناسد. اين الفاظ ناواقع بى‏مغز را دور بريزيد و ذهن را براى انتقاد عقلى آزاد كنيد.»

 در بخش ديگر به نقد صريح‏تر نظام آموزشى مى‏پردازد: «به تأسف بايد اعتراف كرد مؤسسات تعليماتى ما در علوم سياسى و اجتماعى و اقتصاد و حقوق (كه به درجات با تاريخ پيوند خورده) نيز گرفتار همان فقر دانش و فكر بوده‏اند. نه يك استاد متبحر در فلسفه سياسى داشتيم، نه يك تئوريسين در هيچيك از رشته‏هاى حقوق، و نه يك اقتصاددان كه اثر درخور ذكرى به وجود آورده باشد. نه يك تاريخ اقتصادى ايران در دوران تعرض استعمار و سلطه مغرب زمين تدوين كردند و نه يك كتاب ممتاز در فلسفه سياست نوشتند. به حقيقت اين خيل درس‏خواندگان جديد ما از فرنگ و ينگى دنيا بر روى هم از جهان دانش و فكر جز پُف نمى‏نصيب نبردند.»

 در اين سال‏هاى آخر در پاسخ به برخى از مسايل تاريخى، ايران‏شناسى مرتب اشاره مى‏كرد به آخرين ضميمه كتاب جلد دوم ايدئولوژى. حتى گاه عين جملات را نقل مى‏كرد و مى‏گفت حرف آخر من و تحليل نهايى من اين است: «پژوهشگران و معلمان شعبه‏هاى عريض و طويل ايران‏شناسى در آمريكا هم در مجموع چيزى نيافريدند كه نمودار اصالت تحقيق و استقلال انديشه و فكر عميق باشد.» و آنگاه با طنز خاص خودش ادامه مى‏داد كه: «يكى علم آموخت كه خانقاه بنيان نهد، مگر “قطب” شدن و عرفان بافتن هم نان و آب دارد و هم سعادت سرمدى.»

 دو سال قبل كه يكصدمين سال انقلاب مشروطه را در ايران جشن مى‏گرفتند از جريانات گوناگون سياسى مراجعه مى‏كردند و تقاضاى ملاقات و گفتگو و اينكه اگر موفق شوند از آدميت پيام يا سخنرانى يا مقاله‏اى بگيرند. دعوت‏نامه‏ها مى‏رسيد و خدمتشان مى‏بردم. از نشست دانشگاه آكسفورد تا اجلاس اصلاح‏طلبان و داخل و خارج ياد آدميت افتاده بودند مى‏گفت اينان يا مرا نمى‏شناسند يا اينكه خود را به خريت زدند. حرف و سخن من كه قابل ارائه در مجالس اين آقايان نيست.

 او پيش‏بينى كرده بود و پيشاپيش حرف خود را زده بود آنجا كه مى‏گويد: «حتى گفته‏اند كه مشروطگى “دفع فاسد به افسد بود” اين از افاضات معلم كورذهن فلسفه است كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مى‏دانست و بدان معنى است كه مشروطگى و دولت انتخابى حتى پليدتر از طاعون استبداد مشرق زمينى بود.»

 يك بار با اصرار گروهى روبرو شديم، گفت حالا پشيمانشان مى‏كنم كه ديگر سراغ ما نيايند. بخش‏هايى را انتخاب كرد و گفت برو تايپ كن و به دست حضرات بده تا شرشان را كم كنند و بخشى از آن نوشته اين بود و اثر كرد و رها كردند.

 «… كسانى كه خود مصدر تحقيق جدى و بكرى نبوده‏اند و از خود استقلال انديشه و رأيى نداشتند به صورت عمله تبليغات درمى‏آيند و مى‏كوشند با تحريف معانى و تفسيرهاى غيرواقعى، تصوير مسخ شده‏اى از وقايع يا اشخاص ارائه دهند. عقبه بوسيدن، نان به يكديگر قرض دادن و سر همديگر را تراشيدن – خصلت مردمان بى‏فضيلت و پادو صفت است كه چون در عرصه دانش و فكر قائم بالذات نيستند اعتبار خويشتن را در خدمت ديگران مى‏جويند. همه عاشق دلباخته حقيقت تاريخ‏اند اما روشى كه پيش مى‏گيرند خلاف شرافت علمى است. البته حاصل كارشان آب در هاون كوبيدن است. از آنكه انتقاد تاريخى تسليم تحريف و مغالطه‏كارى نمى‏شود و اسناد معتبر به حساب همه كس و همه چيز مى‏رسد – ورنه هيچگاه تاريخ از اشتباه كارى پاك نمى‏گشت.»

 بيش از نيم قرن در خيابان مستوفى كه در منتهى‏اليه شرقى منطقه يوسف‏آباد است در خانه‏ايى سه طبقه زندگى مى‏كرد. خيابانى كه تا همين اواخر زمزمه آب و صداى پرندگان در آن شنيده مى‏شد و لطفى خاص داشت. طبقه همكف محل زندگى با همسرش بانو شهيندخت بود. طبقه دوم محل كتابخانه و اتاق كارش بود. معمولاً آن تعداد محدود را در همان طبقه دوم مى‏پذيرفت. رنجورى و ناتوانى سال‏هاى پايانى باعث شده بود كه توان از پله‏ها بالا رفتن را به صورت مكرر در روز از دست داده بود. بنابراين ملاقات‏هايش را محدودتر كرد و آن دو يا سه نفر انگشت‏شمار را در محل زندگى‏اش در طبقه اول مى‏پذيرفت.

 از همه چيز بيزار شده بود. مى‏گفت روشنفكرش فصل فصل از كتاب‏هايم را سرقت مى‏كند و به نام خودشان چاپ مى‏زنند. دانشگاهى‏اش از اول و آخر مطالبم را رونويسى مى‏كنند و بعنوان تز دكترى‏ مى‏دهد. ناشرش تا مى‏توانند با تيراژهاى جعلى آثارم را تجديد چاپ مى‏كنند. تعابير خاص آدميت را بدون ذكر مآخذ نقل مى‏كردند و به قول معروف مال خود مى‏كردند.

 به مناسبت از صادق هدايت ياد مى‏كرد. در دورانى كه جلد اول اميركبير و ايران را به حروفچينى سپرده بود بعدازظهرها از چاپخانه به كافه فردوسى مى‏رفت. با هدايت از طريق دكتر حسن شهيد نورايى كه استادش در دانشكده حقوق بود آشنا شده بود. مى‏گفت بعد از محمود محمود، هدايت و شهيد نورايى از نخستين خوانندگان اميركبير و ايران بودند. تعابيرى از آن دست كه به دكتر ناطق گفته بود بارها درباره هدايت از او مى‏شنيدم. او را جدا مى‏كرد و قابل مقايسه نمى‏دانست.

 على دهباشى در بخش پايانى سخنرانى خود خاطراتى از سه سال آخر زندگى دكتر آدميت و يكماه پايانى كه در بيمارستان بسترى بود بيان كرد كه مورد توجه قرار گرفت.

 سخنران بعدى دكتر كريستف ورنر (Christoph Werner) استاد دانشگاه ماربورگ آلمان بود كه سخنرانى خود با عنوان :

    بازخوانى شاهكار فريدون آدميت: «اميركبير و ايران»

 دكتر ورنر گفت:

 اهميت اميركبير و ايران در اين است كه بيوگرافى تاريخى كه نمى‏تواند با شرح حال و يا زندگينامه سنتى مقايسه كرد به انواع تاريخ‏نگارى مدرن در ايران اضافه نمود. تاريخ در مفهوم يكى از مورخين مشهور آلمانى قرن نوزدهم به نام ترايتشكه قبل از هر چيز تاريخ رجال بزرگوار است كه ايشان بازيگران تاريخ‏اند و تحولات تاريخ تحريك مى‏كنند. تاريخ‏نگارى بايد در نتيجه نوشتن تاريخ افراد بزرگوار باشد كه مسير تاريخ تغيير دادند. از اين لحاظ، اميركبير در يك سطح با ناپلئون يا بيسمارك در تاريخ اروپايى قرن نوزدهم مى‏باشد.

 آدميت با تحرير اميركبير و ايران جواب مفصلى به نياز عمومى براى قهرمان ملى در سال‏هاى چهلم قرن بيستم در برابر ملت ايران گذاشت. ملتى كه در سال‏هاى جنگ و اشغال نيروهاى خارجى احتياج ضرورى به سرمشق مثبتى داشتند. نزديكى تاريخى اميركبير با شخصيت مصدق براى همزمانان ظاهر بود. اما برعكس كتاب‏هاى همعصر كه درباره اميركبير نوشته شدند – از عباس اقبال و حسين مكى – آدميت نه‏تنها زندگينامه سنتى مى‏نوشت اما اهميت خاصى به منابع اصلى و تاريخ‏نگارى انتقادى مى‏نمود.

 با اين همه و توجه به اينكه اميركبير و ايران نه فقط كتابى‏ست اما پروژه بيش از سى سال كه بعدها چاپ منابع جديد اضافه شدند، جاى نقد اين اثر بايد هم امكان‏پذير باشد. نكاتى چند در اميركبير و ايران موجودند كه تالش آفرينش قهرمان ملى و ادعاى تاريخ‏نگارى مدرن و انتقادى به همديگر نمى‏خورند، نكاتى كه قضاوت تاريخى نه براساس منابع اما براساس عقايد شخصى داده شوند. نقد سنگين بعضى از مورخين ديگر مثل عباس امانت تأكيد بر آن هستند. از نظر ديگرى بايد قبول كنيم كه موفقيت اين كتاب كه از خواندنى‏ترين كتاب‏هاى تاريخى ايران معاصر است در اين است كه آدميت مؤسس تاريخ‏نگارى مدرن و هم تاريخ‏نگارى متعهد هستند.

 سومين سخنران دكتر محمد نادر نصيرى مقدم استاديار گروه مطالعات ايران‏شناسى دانشگاه مارك بلوك استراسبورگ بود كه موضوع :

    فريدون آدميت و نگاه او به انقلاب مشروطيت ايران‏

 زمانى كه از پژوهشگران ايرانى و تحقيقاتشان در زمينه انقلاب مشروطيت صحبت به ميان مى‏آيد، نام دو نفر در صدر فهرست اسامى قرار مى‏گيرد: احمد كسروى و فريدون آدميت. شهرت كسروى به اين دليل است كه در نوشته‏هايش حوادثى را كه در نخستين سال‏هاى سده بيستم ميلادى در تهران و تبريز به وقوع پيوست، از نقطه‏نظر سياسى مطالعه و بررسى مى‏كند؛ در حالى كه فريدون آدميت به تاريخ انديشه و زمينه‏هاى فكرى انقلاب مشروطيت توجه دارد و در آثارش انگشت روى نكات ذيل مى‏گذارد:

  تلاش ايرانيان نوانديش براى برقرارى قانون در كشور و متقاعد كردن شاه و اطرافيانش به اجراى حكومت قانون.

  كوشش ايرانيان نوگرا براى پيشرفت مملكت از نقطه‏نظر اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى.

  نفوذ انديشه‏هاى نشأت گرفته از غرب بر روشنفكران ايرانى.

  تأثير اروپا و تمدن اروپايى بر دولتمردان ايرانى و بازرگانان كه نقش واسطه را بازى كردند ميان ايران و غرب چه از حيث سياسى و چه از جنبه‏هاى اقتصادى و فرهنگى.

 در مدت سى و دو سالى كه بين نخستين چاپ اميركبير و ايران (1323) تا انتشار ايدئولوژى نهضت مشروطيت (1355) وجود دارد، آدميت به عنوان يك پژوهشگر متخصص عصر قاجار در نوشته‏هايش به بررسى نقش اين عوامل در شكل‏گيرى زمينه‏هاى انقلاب مشروطيت مى‏پردازد.

 با تكيه بر اين فرضيه، در اين گفتار مرورى خواهيم داشت بر آثار فريدون آدميت به طور اعم و انديشه‏هاى ميرزا طالبوف تبريزى به طور اخص. انتخاب اين كتاب دو دليل عمده دارد: روش تحقيق مؤلف و اهميت اثر كه در لابلاى مطالب به اين هر دو نكته بيشتر خواهيم پرداخت.

 سخنران بعدى دكتر يان ريشار با عنوان «آدميت، روشنفكر و تاريخ‏نگار» بود كه متن سخنرانى دكتر ريشار را آقاى سيروس سعيدى به فارسى براى بخارا ترجمه كردند. دكتر ريشار چنين آغاز كرد:

    آدميت، روشنفكر و تاريخ‏نگار

 فريدون آدميت به عنوان روشنفكر، يا به تعبير ديگر آفريننده ارزش‏هاى اساسى، نقش مهمى در جامعه ايرانى عصر خود ايفا كرده است. كار او شايد بيشتر شناساندن ارزش‏ها و عقايد نوين بوده تا ايجاد و ابداع آنها، زيرا آدميت مى‏دانست كه مفاهيمى چون آزادى، برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى و دموكراسى در اروپاى سده هجدهم پا به عرصه وجود نهاده بودند و افكار بديعى به شمار نمى‏آمدند. ولى اين مفاهيم در ايران هنوز تازگى خود را از دست نداده‏اند.

 ميل به پيشرفت اجتماعى و دموكراتيك محور اصلى مبارزه روشنفكران در دو قرن اخير بوده است، ولى از اواخر سده بيستم به بعد، انديشمندان «پُست مدرن» (دوره بعد از دوره نوگرايى) جهان شموليّت مطلق اين آرمان‏ها را مورد ترديد قرار داده‏اند. برخى تجربيات ناخوشايند همچون استبداد ديرپاى كمونيسم در روسيه، اقدامات خشونت‏بار الهام‏يافته از مرام ماركسيسم در چين، آمريكاى لاتين و نقاط ديگر، و همچنين قلب ماهيت نهادهاى دموكراتيك از سوى حكومت‏هاى خودكامه‏اى كه اساس آزادى‏ها را از بنياد دگرگون ساخته‏اند (نازيسم، فاشيسم، و نظاير آن) جوهر مفاهيمى چون عدالت اجتماعى و دموكراسى را ضايع كرده است. عليرضا شيخ‏الاسلامى، پژوهشگر علوم اجتماعى، به درستى خاطرنشان ساخته كه رضاشاه، در عين حفظ نظام مشروطه و مجلس، خيلى بيش از ناصرالدين شاه كه به عنوان يك پادشاه سنتى ظاهراً از قدرت مطلق برخوردار بود، هم‏ميهنان بى‏دفاع خود را به قتل رساند و به گونه بس مستبدانه‏ترى حكومت كرد. باز به عنوان مثال به همين دليل است كه ميشل فوكو (Michel Foucault)، استاد كلژ دو فرانس (Collge de France)، از انقلاب 1357 ايران به وجد مى‏آيد، زيرا اين براى او فرصتى است براى اعلام پايان دوران دموكراسى فن‏سالار (تكنوكرات) و خردگرا. فوكو شايد قدرى راه افراط پيموده باشد، ولى شيفتگى روشنفكران ايرانى در برابر انديشه‏هاى عصر روشنايى بى‏گمان قدرى ديرهنگام است. انقلاب ايران به فروپاشى الگوى دموكراسى اروپايى كمك كرده است.

 در حالى كه جامعه ايران، از عصر قاجار به بعد، قربانى اشكال گوناگون قدرت‏هاى خودكامه بوده، آدميت، كه نگارش آثار خود را در دوره نهضت مصدق آغاز كرد، در تاريخ ايران نشانه‏ها، شاخص‏ها و قهرمانانى را مى‏يابد كه با استبداد به مبارزه برخاسته‏اند. او به اين ترتيب به ايرانيان تصوير مثبتى از تاريخ آنان ارائه مى‏دهد. آدميت در عين توصيف يك دوره انحطاط و شكست تاريخى دلايلى براى اميدوارى عرضه مى‏كند و كوشش‏هاى آزاديخواهان را برمى‏شمارد.

 محبوبيت فراوان آدميت در ميان روشنفكران ايرانى از همين امر سرچشمه مى‏گيرد. آنان، در آيينه آثار او، خود را چنان مى‏بينند كه آرزومند آن هستند، حال آنكه واقعيتى كه ايشان خود را در آن مى‏يابند صرفاً تصويرى خفت‏بار از ناتوانى سياسى آنان عرضه مى‏دارد. گرچه آدميت هرگز نكوشيده كه تاريخ‏نگارى مبارز باشد و همواره بر جنبه اثباتى و علمى شناخت گذشته تأكيد ورزيده، با اين وصف گفتار تاريخى وى قوياً خصلت مكتبى (ايدئولوژيك) و ميهن‏پرستانه دارد.

 جاى تأسف است كه پيش از گردهمايى امروز پاريس، كه در آن ايرانيان و اروپاييان براى نخستين بار نظرات خود را درباره آدميت با يكديگر مى‏سنجند، هيچ تاريخ‏نگار غيرايرانى در بزرگداشت وى شركت نجسته است. براى پى بردن به دلايل اين سكوت، من آثار آدميت و تاريخ‏نگاران مورد بحث را، در مواردى كه موضوع تحقيق آنان مشابه بوده، مورد مداقه قرار داده و كوشيده‏ام دريابم كه چرا آنان از تبادل نظر با يكديگر خوددارى كرده‏اند.

 نخستين نكته‏اى كه بايد خاطرنشان ساخت، تنهايى آدميت است. او تاريخ‏نگاران تُنُك مايه بى‏دانش را كه بدون مراجعه به منابع دست اول و كاملاً معتبر به نگارش تاريخ دست مى‏يازند به باد انتقاد مى‏گيرد. با اين وصف، از اين نظر يك استثنا وجود دارد و آن همكارى آدميت با هما ناطق، استاد پيشين دانشگاه‏هاى تهران و سوربُن جديد (Sorbonne nouvelle) (پاريس) مى‏باشد. آدميت كه همواره از هما ناطق ستايش كرده، از هيچ تاريخ‏نگار ديگرى به نيكى ياد نكرده است، چنانكه گويى براى وى ناممكن بوده كه گفتار خود را با گفتار ديگران بسنجد.

 تاريخ را نمى‏توان به درون مرزهاى يك كشور خاص محدود كرد. اهميت تاريخ ايران از رابطه آن با دنياى غيرايرانى و حتى غيراسلامى ناشى مى‏شود. آيا مى‏توان پژوهش تاريخى را به يك كشور محدود كرد؟ به طور كلى، روش تطبيقى كه در هر تحقيق دانشگاهى از اهميت اساسى برخوردار است در آثار آدميت به چشم نمى‏خورد، حتى اگر، همان گونه كه اليور باست (Oliver Bast) آن را به درستى خاطرنشان ساخته، آدميت گاه نظريات بسيار جالبى در مورد تحولات كشورهاى ديگر ابراز داشته باشد، مثلاً نظير مطلبى كه او، در يكى از فصول فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت، درباره جمهورى وايمار اظهار داشته است. خواننده بيهوده انتظار مى‏كشد كه او ميان ايران و امپراطورى عثمانى، كه هر دو از سده نوزدهم به بعد دستخوش تحولات مشابهى بوده‏اند، دست به مقايسه بزند، يا ميان ايران و ژاپن يا ايران و چين. در مورد نهضت مشروطيت نيز وضع از همين قرار است و نوشته‏هاى او هرگز از حد تك‏نگارى فراتر نمى‏روند و به صورت اثرى كه جنبه تلفيقى بيشترى داشته و يك پژوهش تاريخى واقعى باشد در نمى‏آيند.

 آدميت اصولاً نسبت به نويسندگان غربى بدگمان است، على‏رغم اينكه برخى از موضوعات تحقيق او و آنان با يكديگر مشابه است. تنها نويسنده غربى كه آدميت از او به نيكى ياد مى‏كند، هارولد لسكى (Harold Laski) است كه قبلاً در رشته علوم سياسى استاد آدميت بوده است. لسكى متفكر سوسياليست آزاديخواهى بود كه استقلال هند را خيلى زود پيش‏بينى كرد و به همين دليل در دهلى نو از محبوبيت فراوانى برخوردار شد. تاريخ‏پژوهان انگليسى يا آمريكايى كه درباره جنبش فكرى براى نيل به دموكراسى در ايران، از نيمه سده نوزدهم به بعد، آثارى منتشر ساخته‏اند از سوى آدميت به شدت مورد حمله قرار گرفته‏اند و آدميت حتى زحمت آن را به خود نداده كه عناوين آثارى را كه فاقد ارزش مى‏شمارد ذكر كند.

 از خانم لمبتن شروع مى‏كنيم كه او نيز اخيراً درگذشته است. لمبتن آشكارا در نقطه مقابل آدميت قرار دارد، چرا كه وى از زمان رضاشاه در سفارت بريتانيا در ايران خدمت مى‏كرده و بعداً نيز اتخاذ شديدترين تدابير را بر ضد مصدق پيشنهاد كرده بود. با اين وصف، لمبتن فقط به كشور خود خدمت مى‏كرده است، حتى اگر مواضع او براى يك ايرانى غيرقابل قبول باشد. اما ارزش آثار آن لمبتن (Ann Lambton) به مراتب بيش از ارزش خدمات او به سفارت انگلستان مى‏باشد. پژوهش‏هاى وى درباره تاريخ ايران و اسلام در قرون وسطى و عصر قاجار (خصوصاً تاريخ مشروطه)، تفكراتش درباره قدرت علماى شيعه در جامعه معاصر ايران و به‏ويژه تحقيقات بنيادى او درباره زندگى روستايى و نظام ارباب رعيتى، در شناخت جامعه ايران سهم بسزايى داشته‏اند.

 در كتاب مجلس اول، آدميت فقط يك بار به لمبتن اشاره مى‏كند، آن هم براى استهزاى مقاله او درباره انجمن‏هاى «مخفى» دوره مشروطيت (چاپ 1958) است.[1]

 آدميت بيرحمانه و به غلط لمبتن را متهم مى‏كند كه انجمن‏هاى مخفى دوره مشروطه را بإ؛ذ؟ ظ ب‏لژهاى ماسونى مخفى‏اى كه در همان دوره در اروپا وجود داشته‏اند همسان پنداشته است:

 در برخى گزارش‏هاى رسمى خارجى به طور عام از «انجمن‏هاى سرى» يا «انقلابى» عصر مشروطه سخن رفته، و يكى از نويسندگان خارجى همان عنوان را بر نوشته خود نهاده. آن تعبير غلط تاريخى است. اين نوشته‏ها بى‏مايه، و قياس آن انجمن‏ها با انجمن‏هاى سرى انقلابى سده نوزدهم اروپا به كلى بى‏معنى است و حكايت از اين دارد كه نه درباره آن تشكيلات سرى دانش عميقى دارند و نه انجمن‏هاى عصر مشروطه را مى‏شناسند.[2]

در مقام دفاع از آدميت مى‏توان گفت كه آنّ لمبتن، در مقاله مورد بحث، از انجمن آدميّت كه موضوع اصلى كتاب فكر آزادى است سخنى به ميان نمى‏آورد و در چاپ مجدد مقاله لمبتن به سال 1987 نيز به فكر آزادى يا آثار ديگر آدميت كوچك‏ترين اشاره‏اى نشده است.[3] بنابراين، كم التفاتى از هر دو جانب است.

باز اندكى جلوتر در همان كتاب مجلس اول (چاپ 1991 / 1370)، آدميت درباره قتل فجيع امين‏السلطان سخن مى‏گويد[4]. در آن زمان به معماى قتل امين‏السلطان كه در هاله‏اى از اسرار قرار دارد هيچ پاسخ روشنى داده نشده بود، زيرا مسئوليت قتل او را به افراد گوناگونى مى‏شد نسبت داد. نيكى كدى مقاله‏اى منتشر ساخت كه در آن، براى نخستين بار، شرح واقعه را براساس گزارش‏هاى ديپلماتيك بريتانيا ارائه مى‏داد. نظر او، حتى اگر در مقايسه با ديگر شواهد تاريخى قابل قبول نباشد، باز قابل اعتناست، ولى آدميت در صفحه 169 مجلس اول و بحران آزادى مى‏نويسد:

 «ترور امين‏السلطان نه قضيه تاريخى پيچيده‏اى است، نه ابهامى دارد، نه سياست شاه و دربار در آن دخالتى داشته، و نه عامل سياست خارجى در آن دخيل بوده. فقط فهم و سنجش تاريخى به علاوه آشنايى در بهره‏بردارى از اسناد و مدارك تاريخى مى‏خواهد كه حقيقت درك شود. آنجا كه اين خصوصيات نباشد، الزاماً ولنگارى تاريخى خواهد بود و قصه‏پردازى و روده‏درازى و حدس و قياس مضحك و سرهم كردن روايات بى‏پايه.»

 باز كمى پايين‏تر، آدميت ضمن اشاره به مقاله ن. كدى او را «يكى از چيزنويسان» يا «مقاله‏نويس» مى‏نامد و مجدداً مرجع خود را ذكر نمى‏كند (همان، ص 174، شماره 1)

 و بالاخره، در صفحه‏هاى پايانى شورش بر امتيازنامه رژى كه در دوره جمهورى اسلامى، يعنى مدت‏ها بعد از انتشار اثر كدّى به چاپ رسيده، آدميّت منابع دست اول و دست دومى را كه مورد استفاده قرار داده برمى‏شمارد و خواننده با كمال تعجب متوجه مى‏شود كه او هرگز سخنى از كتاب كدّى به ميان نمى‏آورد، ولى در عوض مى‏نويسد:

«چند كلمه هم از مؤلفان فرنگى بگوييم: رشته‏اى كه به عنوان مطالعات مربوط به خاورميانه شناخته شده (…) يك بساط شارلاتانى قلمى همراه هوچى‏گرى و دغل‏كارى سياسى است كه از روسيه “سوسياليست” تا ينگى دنياى سرمايه‏دار را فراگرفته. هر كدام به راه مقصد خويش در خدمت دستگاه‏هاى سياسى، رسالات بيرون مى‏دهند. و اين نوشته‏ها را به خورد مردمان نادان مى‏دهند. […] در اين رده از چيزنويسان آمريكايى “الياس خدورى” را مى‏شناسيم كه با اغراض يهودى‏گرى، مردان سياسى مشرق چون سيد جمال‏الدين اسدآبادى و جمال عبدالناصر را در شمار “بيماران روانى” مى‏آورد، يا “نيكى كدى” كه با بورس دستگاه يهودى به تحقيق درباره سيد جمال‏الدين اسدآبادى مى‏پردازد و رساله در جنبش تنباكو مى‏نويسد؛ و يا “حامد الگار” جديدالاسلام محصول كمپانى لنچ انگليسى راجع به دين و دولت در ايران تحقيقات مى‏نمايد. از همه چيز گذشته، همه اين مؤلفان در زمره همان بى‏دانشان و طراران قلمى هستند كه با دستبرد به نوشته‏هاى ديگران، مطالبى را (كه با نظرگاه سياسى كه مى‏خواهند اشاعه دهند سازگار باشد) برمى‏دارند، با مسخ معانى آنها را سرهم مى‏كنند، و نام تحقيق بر آن مى‏نهند.

 […] راجع به كتاب نيكى كدى درباره سيد جمال‏الدين اسدآبادى و سرقت‏هاى قلمى او جاى ديگر اشاره كرده‏ام (ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ص 33)

 اينگونه نوشته‏هاى بنجل فرنگى درخور اعتنا و توجه ما نيست، همان‏طور كه مقالات و جزوه‏هاى بى‏مغز وطنى را كنار مى‏نهيم. بنجل، بنجل است؛ خواه متاع فرنگى باشد خواه وطنى.»

 بديهى است كه اين گونه داورى‏هاى قاطع و عارى از گفتگو و تحليل مانع از تبادل نظر ميان آدميت و همكاران غربى او بوده است. نيكى كدّى از آن جهت در مظان اتهام قرار گرفته كه يهودى است و هزينه بخشى از تحقيقات او، از بخت بد، از سوى بنياد يادبود جان سايمون گوگنهايم تأمين شده است. به هرحال، القاء اين فكر كه صهيونيسم در اين كار دست داشته كاملاً بى‏معناست. آيا آدميت تاريخ‏نگار آمريكايى را بدان سبب نكوهش مى‏كند كه وى در مورد اهميت نقش روحانيون اصلاح‏طلب شيعه در نهضت مشروطه مبالغه كرده است؟ چنين تصورى به معناى ناديده انگاشتن تحليل‏هاى هوشمندانه نيكى كدّى در مورد پديده بى‏دينى در مبارزات آزاديخواهانه در ايران اوايل قرن بيستم و به‏ويژه نقش ازلى‏ها در بسيج سياسى مردم بر ضد سلطنت قاجار خواهد بود. يكى ديگر از تقصيرات نيكى كدّى گفتگوى طولانى او با يكى از بازماندگان دوره مشروطه به نام حسن تقى‏زاده مى‏باشد كه آدميّت هميشه از او با عبارات توهين‏آميز ياد كرده است.

 در مورد آلگار، اين انگليسى به اسلام گرويده كه همواره بر نقش روحانيت در دفاع از منافع ملت ايران تأكيد ورزيده و بعد از انقلاب نيز از فراز منابر رسمى جمهورى اسلامى سخن گفته است، به راحتى مى‏توان دريافت كه او در جهت مخالف فريدون آدميت گام برداشته است. ولى آيا اين دليل براى خوددارى از بحث درباره آثار او درباره ملكم‏خان و مذهب در دوره قاجار كفايت مى‏كند؟ تاريخ‏نگار بايد بى‏ترديد، نظير هر روشنفكر ديگرى، ملاحظات شخصى را كنار بگذارد و با براهين عقلى به بحث درباره افكار و عقايد بپردازد. به نظر من، انسان وقتى يك نظريه يا تفسير خاص را مردود مى‏شمارد، بهتر است كه ابتدا چكيده‏اى از نظريه يا تفسير مورد نظر را، با ذكر مشخصات دقيق مراجع آن، ارائه بدهد و بعداً نقاط ضعف يا خطاهاى آن را برشمارد.

 رفتار آدميت شبهه‏برانگيز است. تاريخ‏نگاران همواره بايد رويدادهاى گذشته را از ديدگاه خاص خود مجدداً تفسير كنند و به گونه‏اى عمل كنند كه تاريخ، فراتر از يك گفتار آموزنده يا ميهن‏پرستانه، نوعى كندوكاو در گذشته باشد. گرچه آدميت، در ميان تاريخ‏نگاران ايرانى، دغدغه عينيّت و بى‏طرفى را به حد اعلا رسانده، مع‏الوصف نمى‏توان گفت كه او اصولى را كه خود براى كار خويش بنا نهاده بوده همواره محترم شمرده است. به عنوان نمونه، او در كتاب مجلس اول (ص 393) از اثر ناشناخته و احتمالاً منتشر نشده‏اى به نام خاطرات سى ساله سخن مى‏گويد كه استادش محمود محمود آن را نگاشته است. در هيچ كتابخانه‏اى اثرى از اين كتاب وجود ندارد و ايرج افشار نيز، در مقاله‏اى كه بعد از درگذشت محمود محمود در شرح حال وى نگاشته، سخنى از آن نام نبرده است.[5] به اين ترتيب، نويسنده اطلاعات را در انحصار خود نگه‏ مى‏دارد و نمى‏گذارد كه بحثى صورت بگيرد و به گونه‏اى نظر خود را تحميل مى‏كند كه گويى هيچ كس حق چون و چرا ندارد.

 چه بسيار روشنفكران ايرانى كه با همتايان خود در كشورهاى ديگر تبادل نظر مى‏كنند. آدميت با نشان دادن تداوم تمايلات آزاديخواهانه مردم ايران باب بحث در پيرامون پاره‏اى از موضوعات را به شيوه خاص خود گشوده است و به نقش افكار اروپايى در تحول نظام سياسى ايران ارج نهاده است. احساس تعهد او نسبت به جامعه آزاد در تفكر تاريخى وى درباره دموكراسى ريشه دارد. آرزو كنيم كه آثار او همچنان الهام‏بخش كسانى باشد كه به تاريخ معاصر ايران علاقمندند. تاريخ‏نگارانى هم كه در خارج از ايران به تحقيق درباره ايران معاصر اشتغال دارند بايد به آراء و آثار همتايان ايرانى خود توجه داشته باشند. تكيه بيش از اندازه به ديدگاه‏هاى ديپلمات‏هاى اروپايى و ناچيز شمردن آثار تاريخ‏نگاران ايرانى بايد جاى خود را به تفكر راستين درباره تاريخ‏نگارى ايرانى بدهد.

 دكتر جمشيد بهنام درباره «تجددخواهى فريدون آدميت» سخنرانى كرد:

    تجددخواهى فريدون آدميت‏

 آثار فريدون آدميت را مى‏توان به دو گروه تقسيم كرد: نخست تك‏نگارى‏هاى او درباره احوال و افكار پيشگامان تجدد ايران يعنى آخوندزاده، طالبوف، ملكم‏خان، ميرزا آقاخان كرمانى، مراغه‏اى، رسول‏زاده…. و دوم نوشته‏هاى او درباره زمامداران روشن‏انديش چون اميركبير و سپهسالار و چگونگى پديدار آمدن نهضت مشروطيت.

 آدميت از ديد فلسفه سياسى به مسأله تجدد مى‏نگرد. اعتقاد دارد كه اشاعه فكر روشنگرى است كه زمينه لازم را براى رويدادهاى بعدى فراهم آورده است و بدين سان عامل «انديشه اجتماعى» را در تاريخ معاصر ايران اساسى مى‏داند. پيشگامان روشنگرى قرن نوزدهم ايران از پيروان اصالت عقل و فلسفه تجربه هستند و به قانون ترقى و تحول باور دارند و افكار آنها موجب «تحول ذهنى» ايرانيان شده است. اين دگرگونى فكرى راه را براى رسيدن به تمدن امروزى هموار مى‏كند و اين تمدن همان مدنيت غربى است و حامل ترقى و برتر از تمدن‏هاى ديگر. به عقيده آدميت تمدن غرب در آغاز خود تلفيقى از تمدن‏هاى يونان و ايران و… بوده است (كتاب تاريخ فكر). وى در زمينه تعريف از تمدن غرب گاه افراط مى‏كند و اما در كنار اين غرب‏گرايى وطن‏دوستى جاى خاصى در اعتقادات او دارد.

 آدميت در نوشتن شرح احوال به صورت تك‏نگارى، ورزيده و توانا است و سبك خود را دارد و شيوه وى به قول خودش استفاده از «منابع اصلى» و تفسير و تأمل درباره اين انديشه‏ها و رويدادهاست. آدميت عقايد خود را با گفته ديگران درهم مى‏آميزد و بدين‏سان از وراى داستان ديگران مى‏توان با چهره و نظرات او نيز آشنايى پيدا كرد.

 آدميت در آثار خود متأسفانه به عوامل مختلف و متعدد مؤثر در تحول فكرى ايران در قرن نوزدهم و بيستم توجه لازم را ندارد و آنچه كه درباره طبقات اجتماعى، روابط توليدى و.. مى‏نويسد كوتاه است و جاى بحث باقى مى‏گذارد. او روش كار خود را «نقلى – تحليلى» و گاه «انتقادى» مى‏نامد اما تعريف اين دو مفهوم زياد روشن نيست.

 بى‏گمان در تاريخ تجدد ايران نام آدميت در رديف نام‏هاى ملكم‏خان و تقى‏زاده خواهد آمد. يعنى كسانى كه تقليد مطلق از تمدن غرب را راه چاره ايران مى‏دانستند و اگر از مدنيت غرب تعريف مى‏كردند به خاطر آن بود كه به گمان ايشان ايران بايد با زمانه پيش رود و «بوم‏گرايى» و «بازگشت» راه‏حلى براى جامعه ايران نمى‏تواند بود. به همين دليل آدميت تحمل كسانى را ندارد كه بدون منطق از تجدد ايران انتقاد مى‏كنند و به برخى از آنها به درشتى پاسخ مى‏گويد (رساله آشفتگى در فكر تاريخى).

 دكتر اوليور بست (Oliver Bast) استاد دانشگاه منچستر درباره ديدگاه‏هاى تاريخى دكتر آدميت سخنرانى كرد. اوليور بست به زمينه‏هاى گوناگون ديدگاه‏هاى تاريخى آدميت پرداخت و انتقاداتى كه نسبت به آدميت شده را بررسى كرد.

 سخنران پايانى سمينار دكتر هما ناطق بود كه با عنوان «چهل سال همكارى و دوستى با فريدون آدميت» مطالب خود را بيان داشت.

    چهل سال همكارى و دوستى با فريدون آدميت‏

 اين گفتار استوار است بر خاطراتى از دوستى و همكارى با آدميت. وصفى است از آدميتى كه من شناختم. اداى دين است و نه بيشتر.

 در 1346 / 1967 بود كه از فرانسه به ايران بازگشتم. در 1348 / 1969 رساله دكترى من، درباره سيد جمال‏الدين اسدآبادى در پاريس منتشر شد. چند نسخه‏ فرستادند. نشانى آدميت را گرفتم و نسخه‏اى برايش فرستادم. دو روز بعد زنگ زد و مرا به هتل انتر كنتينانتال پاتوق هميشگى‏اش فراخواند. در اين هتل شهيدزاده كه از وكلاى تقى ارانى بيش از ديگران به او سر مى‏زد.

 نخستين ديدار ما در 21 مهرماه 1348 / 1969 بود. پيش رويم مردى ديدم عصا قورت داده، بلندبالا، با دگمه سردست‏هاى طلايى، كراوات تيره، كت و شلوار خاكسترى كه انگار خربوزه قاچ مى‏كرد. از ريخت «پِرى پِرى» خودم شرمنده شدم. اين واژه را از خود او آموختم.[6]

در اين برخورد فريدون با من به سردى رفتار كرد. هيچ نشده گفت: «به گمان من شما از دارودسته جلال آل‏احمد هستيد»! اتهامى بود بس ناروا. گرچه از حرفش برگشت و گفت: «كتاب ارسالى معتبر و آموزنده بود. اكنون در چه كاريد؟» گفتم: «در تاريخچه وبا». خنديد و گفت: «مطلب بهترى از استفراغ و اسهال نيافتيد؟» «شوخى كردم. در تاريخ اجتماعى ايران شيوع بيمارى‏هاى عفونى مهم‏اند.» «مايلم اسناد را ببينم.» فرداى همان‏روز در خانه ما وعده گذاشت. نوشته مرا خواند و نكات سودمندى افزود.

 سخن كوتاه. طولى نكشيد كه دوستى پاگرفت و همكارى به دنبالش آمد. فريدون تاريخ اين آشنايى را هرگز از ياد نبرد. همه ساله به دوران اقامتم در فرانسه تهنيت فرستاد. از آن ميان در نامه 18 مهرماه 1365 / 1986 كه نوشت:

 «اين پيام دوستانه را به مناسبت بيست و يكم مهرماه مى‏فرستم كه آغاز دوستى و همكارى ما بود. حاصل آن همين دوستى ماست كه گرامى و عزيز است… آنچه تسلى‏بخش است اينست كه در آن ديار با همه كاستى‏ها و نامرادى‏هايش، تو ايّام را آزادوار مى‏گذرانى…».

 پيش از آشنايى هم، ما به گونه‏اى در يك مسير گام زده بوديم. نخستين نوشته‏هاى من درباره جنگ‏هاى ايران و روس بود.[7] فريدون هم رساله دكترى خود را درباره عباس‏ ميرزا و جنگ‏هاى ايران و روس نوشته بود! آنگاه كه او انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى را مى‏نوشت، من هم در افكار سيد جمال‏الدين اسدآبادى قلم مى‏زدم كه از همراهان ميرزا آقاخان بود. او در فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، در بزرگداشت ملكم داد سخن داده بود، من هم در رساله‏ام با بهره‏گيرى از كتاب فريدون و اسناد فرانسه از نقش ملكم ياد كرده بودم.

 اما فرق ميان من و او در اين بود كه من تازه‏كار بودم و او كاركُشته. من پراكنده‏كار بودم و او، آراسته به نظم و تداوم فكرى شگفت‏انگيز. مسيرى را كه برمى‏گزيد تا پايان دنبال مى‏كرد.

 چنانكه از عباس ميرزا به اميركبير رسيد. از خودش شنيدم كه انتشار اين كتاب را مديون صادق هدايت بود. 23 سال داشت كه با او در كافه فردوسى آشنا شد. همواره مى‏گفت: «هدايت بزرگوارترين انسانى بود كه به زندگى شناختم»! هدايت اميركبير را خواند و به احمد كسروى داد تا به ناشر بسپارد. فريدون در يكى دو جا از كسروى با محبت ياد كرد. اما به آثار او روى خوش نشان نداد. از تاريخ مشروطيت او اگر هم نام برد و بهره نبرد. زيرا در زمينه نگارش تاريخ، نوشته‏هاى كسروى را جدى نمى‏گرفت. مى‏گفت او وقايع‏نگار بود نه تاريخ‏نگار.

 از اميركبير به طالبوف رسيد. انديشه‏هاى او را ستود. گرچه سوسيال دموكرات‏هاى باكو طالبوف را وابسته به عثمانى و اتحاد اسلامى مى‏دانستند و طردش مى‏كردند. من هم تا اندازه‏اى با برداشت آنان همراه بودم. زيرا كه عليه روزنامه ملانصرالدين برخاست و نوشت: هر كس اين روزنامه را بخواند «نبايد خود را ايرانى حساب كند»[8] و الى آخر جليل محمد قلى‏زاده در برگزيده آثار حسابش را رسيد.[9] به رغم اختلاف نظر درباره طالبوف، باز فريدون شكيبايى نشان داد. در 1363 / 1984، در مقدمه چاپ دوم انديشه‏هاى طالبوف از من به نيكى ياد كرد. نسخه‏اى هم برايم فرستاد.[10]

انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى هم در 1346 / 1967 منتشر شد[11]. يك سال پيش از آشنايى، به خودم دل دادم و در بزرگداشت اثر او، مطلبى در مجله نگين نوشتم، همراه‏ با كلى‏بافى‏هايى از اين دست كه: آدميت «در تجزيه و تحليل علمى خود اغراض شخصى و سليقه فردى را راه نمى‏دهد و نتيجه‏گيرى را به عهده خواننده واگذارد». [12]خوشبختانه‏ اين نوشته را نخوانده بود.

 آدميت ميرزا آقاخان را «بزرگترين انديشه‏گر ناسيوناليسم» مى‏خواند. ناسيوناليسمى كه به گذشته‏ها برمى‏گشت. از زبان هگل هم مى‏نوشت: «هخامنشيان نخستين ملت تاريخى» را ساختند كه «نقطه شروع تاريخ جهانى بود». پس تفاوت ميان «فرمانروايى ايران پيش از اسلام» و «حكمرانى اعصار اسلامى» را از زمين تا آسمان مى‏ديد.[13] اما بر آن‏ بود كه در همين «اعصار اسلامى» مى‏بايد اهل خرد و دانش را بركشيد و شناساند. چه از ميان اهل قلم و چه از ميان اهل دين. با اين ديدگاه بود كه به پشتيبانى از «درايت» مذهبى شيخ فضل‏الله نورى برآمد در برابر كم‏سوادى سيد بهبهانى و طباطبايى.[14]

در 1349 / 1970 چهارمين اثر او انديشه‏هاى فتحعلى آخوندزاده، منتشر شد[15]. خودش مى‏گفت: «من اين كتاب را در طىِ دو ماه نوشتم»! او مقام آخوندزاده را در برخى زمينه‏ها برتر از ميرزا آقاخان مى‏دانست. زيرا كه آخوندزاده تنها به نقد دين و دولت نرفت، پيشنهاد «الفباى جديد» و «تعليم اجبارى» را داد. برگردان متون گذشتگان را به «خط جديد» پيش كشيد. به ناصرالدين شاه هم پيشنهاد كرد كه چند تن از پارسيان هند را به ايران فراخواند تا به دست آنان ايران آباد شود!

 كميسيون ملى يونسكو كه همه ساله به بهترين كتاب‏ها جايزه مى‏داد، اين بار جايزه را به انديشه‏هاى فتحعلى آخوندزاده داد، اما افتاد مشكل‏ها.

 اما در سنجش آثارش فريدون مى‏گفت: «بهترين اثر من همانا انديشه ترقى و حكومت قانون عصر سپهسالار است»![16] او جايگاه ميرزا حسين‏خان را برجسته‏تر از مقام ساير رجال دوران قاجار برمى‏شمرد. گرچه پى‏آمدهاى آن امتيازاتى را هم كه سپهسالار به دولت‏هاى بيگانه سپرد، اندكى ناديده مى‏گرفت.

 ايدئولوژى نهضت مشروطيت در 1355 / 1975 منتشر شد. آن اثر را به من تقديم كرد. اين تقديم نامه خود نشانى بود از بردبارى او در برابر آراء مخالف. زيرا در آن نوشته، فريدون «مشروطگى» و قانون اساسى را مى‏ستود و من آن قانون را، كه زنان را از همه حقوق محروم مى‏كرد، برنمى‏تافتم.[17]

دومين تقديم نامه را فريدون به سال 1375 / 1996 در تاريخ فكر به همسرش شهيندخت اهدا كرد كه به قول خودش «يار و ياور» او در مسير زندگى‏اش بود. همسر فريدون بانويى است فرهيخته و با فرهنگ. چنانكه پايان نامه تحصيلى‏اش را درباره Milton John شاعر انگليسى سده 17 گذرانده است.

 آدميت آشفتگى در فكر تاريخى 1360 / 1980 را در نقد آل‏احمد و نهضت آزادى[18]‏ منتشر كرد. او آل‏احمد را بى‏سواد مى‏خواند. حق با او بود. مگر نه اينكه در يكى از ترجمه‏هايش، إtإMont de Pi يعنى بانك رهنى را «كوه دلسوزى» ترجمه كرده بود!

 به نقل مى‏ارزد كه در يكى از نشست‏هاى استادان سوربن، خانم كُتبى كتابدار دانشكده، به معرفى كتاب غرب‏زدگى برآمد كه به فرانسه برگردانده بود. آن متن از دو تن نويسنده آلمانى نام برده بود. يكى از استادان سرشناس، بانو كلاريس هرنشميت به جوش آمد و با پرخاش گفت: «اين نوشته در طرفدارى از فاشيسم هيتلرى است. آن دو نويسنده هم هر دو از همراهان هيتلر بودند». از زبان فريدون شنيدم كه آل‏احمد بارها كوشيده بود به او نزديك شود، آدميت روى خوش نشان نداده بود.

 بار ديگر مثال ديگرى بياورم از شكيبايى او. او در مقالات تاريخى، با طنز و به ريشخند، حاجى ميرزا آقاسى را كج‏انديش و غلط كار خواند[19]. اما من حاجى را مى‏ستودم زيرا كه آزادى و برابرى اديان را پيش كشيد و به گواهى سارتيژ سفير فرانسه حكم اعدام را برانداخت. همين كه كتاب من به دست فريدون رسيد، شگفتا كه نامه‏اى بلند بالا فرستاد. تبريك‏ها گفت و تشويق‏ها كرد. در دم آن نامه را قاب كردم و به ديوار زدم.

 بگذريم. همكارى ما در 1350 / 1971 پاگرفت. در اين زمينه فريدون مى‏گفت: خواست روزگار بود كه «اين تنها به آن تنها» رساند!

 نخست آمديم و نظم فريدونى را در خانه من برقرار كرديم. آدميت سر ساعت خودش را مى‏رساند. مى‏گفت: «اين نظم را از كانت آموخته‏ام كه وقتى از خانه بيرون مى‏رفت، مردم مى‏گفتند: بايد فلان ساعت باشد»! ميز ناهارخورى خانه من بدل به ميز كار شد. فريدون در نامه‏اى اين ميز را به ياد آورد و نوشت:

 «ميز بزرگ كارِ تو و رساله‏ها و يادداشت‏ها به تصوّر فضايى من مى‏آيد».

 در ميان ابزار كار، تيغ و پاك‏كن هم با خودش آورد. هر بار كه در نقطه‏گذارى من نقصى مى‏ديد، هشدار مى‏داد: «نقطه را سرِ جايش بنشان تا حروفچين بدبخت بتواند خط تو را بخواند». آنگاه با تيغ آن نقطه را مى‏تراشيد و با پاك‏كن صاف مى‏كرد. دقت فريدون در زمينه نقطه‏گذارى هم خود گوياى نظم و وسواس او بود كه در هيچكس ديگر نديده‏ام.

 از لوازم پژوهش، يكى هم قهوه بود كه خودش مى‏خريد و همراه با آجيل شيرين مى‏آورد. بر آن بود كه قهوه تمركزبخش است. آجيل هم «از اُفت قند خون جلوگيرى مى‏كند»! اگر اجازه بدهيد اين نكته را هم بيفزايم كه آدميت عبدالله نامى را مى‏شناخت كه دكان آجيل‏فروشى داشت. اين مرد به خاطر او آجيل را «دستچين» مى‏كرد. فريدون همواره مى‏گفت: «عبدالله نسبت به من محبت دارد»! چه بسا عبدالله آن بزرگمرد را بهتر از ما «دستچين» كرده بود!

 از رهگذر اين همكارى بود كه من به كم و كسرهاى خودم پى بردم. به مثل به روزهايى كه در خلاصه كردن رساله‏ها بوديم، در يكى از پند نامه‏ها واژه «بورژوازى» را جا زده بودم. زير همين متن كه قاب كرده‏ام، فريدون نوشته است: «آخر اين مردك از بورژوازى چه مى‏فهميد؟ ترا به خدا اذيت مكن!» آنگاه مرا پندى داد كه با صلاحديد خودش در نشريه كلك آوردم. گفت:

 «تاريخ گذشته را نشايد كه باب روز نگاشت و يا از سياست روز الهام گرفت. پژوهش تاريخى را بايد طورى آراست كه اگر متن تو را صد سال ديگر بخوانند، نگويند به بيراهه رفت».[20]

بگذريم. بر آن شديم كه از پندنامه و رساله‏هاى خطى دوران قاجار اثر مشتركى بيافرينيم.[21] چند سالى در اين زمينه پژوهيديم و به چاپ سپرديم در سرلوحه هم نوشتيم: «اين كتاب حاصل همفكرى و همكارى صميمى ماست: فريدون آدميت – هما ناطق». اين كتاب در 1357 توقيف شد.

 دومين همكارى، تحقيق در رژى تنباكو بود. باز تقسيم كار كرديم. او پژوهش در شورش بر امتياز رژى را بر عهده شناخت و زير چاپ برد. با اين درآمد كه :

 «نگارش بخشى از اين كتاب را من پذيرفتم كه فقط فصلى است از داستان امتيازنامه رژى، محدود به حركت سياسى».[22]

«سهم» من «بازرگانان در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو» نام گرفت. بعدها در ميان بسته‏هايى كه مادرم برايم فرستاد، كتاب بازرگانان را نيز يافتم.[23]

 اين‏هم به نقل مى‏ارزد كه به سال‏هاى انقلاب كه سرم اندكى بوى قورمه سبزى مى‏داد، به درخواست چند تن از دوستان آن زمان و با تكيه به يك متن ناقص فرانسوى، برگردان مسئله يهود ماركس را به دست گرفتم. شگفتا كه فريدون حتى در اين زمينه مرا يارى داد. متن انگليسى آن رساله را كه معتبرتر بود، با خودش آورد و با خونسردى تمام در ترجمه شركت كرد. نيك كه بنگرى مى‏توانى برخى از عبارات او را از لابلاى آن رساله بازشناسى.

 باز به انديشه اثر مشترك ديگرى افتاديم كه «دولت بر باد رفته و دولت بادآورده» نام گرفت. در گزينش اين عنوان زيبا من نقشى نداشتم. باز به گردآورى اسناد و بيانيه‏ها و اعلاميه‏ها برآمديم. اما من به ناگزير ايران را ترك كردم و اين كار سر نگرفت. فريدون هنوز اميدوار بود. نوشت:

 «همكار تو (يعنى خودش) مى‏گفت: هيچ نااميد نيست كه باز بر سر يك ميز بنشينيد و كتاب ديگرى بيافرينيد. روزگار را چه ديدى»!

 آخرين همكارى ما، در كارنامه فرهنگى فرنگى در ايران تجلى كرد[24] كه در 1380 / 2000 م. در تهران منتشر شد و آراسته بود به مقدمه آدميت. خودش مى‏گفت: «اين آخرين اثر من است» و از دهباشى مى‏خواست كه آن مقدمه را با مقاله‏اى كه من در بزرگداشت او در كلك نوشتم يكجا منتشر كند!

 در كشاله اين همكارى‏ها، فريدون سبك نگارش مرا نيز تغيير داد. به من آموخت كه جمله‏ها را كوتاه كنم، تا اگر روزگارى خواستند متن را به زبان ديگرى برگردانند، بى‏كم و كسر باشد.

 ديگر اينكه كوشيد مرا از گروه‏بندى‏هاى سياسى دور بدارد. آسان. او قائم به ذات خويش بود و من نبودم. اگر پشت هم هشدار نمى‏داد، بى‏گمان در ورطه هولناك «سوسيال علاف‏ها» افتاده بودم. خود او هرگز به سياست روز آلوده نشد.[25] هر بار كه سخن از سياست روز مى‏رفت، به تلخى مى‏گفت: ول كن! به قول من «خلايق هر چه لايق»، به قول تو: «از ماست كه بر ماست»!

 فريدونى كه من شناختم، تنها يك بار در سياست روز دخالت كرد. در 1357 / 1979 به زمانه دكتر بختيار شنيد كه گروهى از استادان در دانشگاه بست نشسته‏اند و به خيال «تصفيه و تزكيه» اساتيد افتاده‏اند. درس و مشق تعطيل شد. دانشجويان به امان خدا رها شدند. در باشگاه دانشگاه تجمعى از اساتيد آراست. و خواهان تغييرات شد.

 در نامه‏هايش هم پشت هم تأكيد مى‏ورزيد كه: از سياست به دور باش و «به كار آكادميك خودت بپرداز»! [26]پشت هم كتاب فرستاد تا از رفت و آمد بكاهم و دست از كار نكشم. مى‏نوشت:

 دست از كار مكش. «نوشتن و انديشه را پرورانيدن جلوه حركت فعال ذهن آدمى است. اين اندرزگويى نيست، بيان حقيقت است».

 بدين سان بود كه در غربت مرا به گوشه‏گيرى سوق داد، اما همراه با دلدارى. از اين دست:

 «هميشه تو را به ياد دارم و دوستى را فراموش نمى‏كنم. دوستى‏هايى كه فراموش شدنى و از ياد رفتنى نيستند».

 گرچه به رغم اين محبت‏ها و همدردى‏ها، ما همواره همنظر نبوديم. از ديدِ من برخى از جهت‏گيرى‏هاى او ناروا مى‏نمود.

 ديگر اينكه گهگاه بدقلقى نشان مى‏داد و دوستانش را مى‏رنجاند. به مثل يك بار دكتر صديقى از او خواست كه دو سه جلسه در مشروطيت درس بدهد و امتحان بگيرد. فريدون اهل تدريس نبود. اما به احترام دوستش پرسشى سرهم كرد. اوراق را نخوانده به همه 20 داد و دكتر صديقى را سخت رنجاند.

 و يا، بار اول كه غلامحسين ساعدى را در خانه من ديد، دستش را گرفت و بيرون كرد. هم من رنجيدم و هم ساعدى. گرچه مانند هميشه از كرده پشيمان شد و از نو او را فراخواند. من غلامحسين را به زور آوردم. همين كه نشست، رو به آدميت كرد و به سبك خودش گفت: «آقاى دكتر شما ما را دينبله دينبو كرديد»! فريدون خنديد. پوزش خواست و دست دوستى به او داد. تا جايى كه تن داد كه ساعدى، ما را به اغذيه‏فروشى كثيف در خيابان نادرى كه كباب سيخى هم مى‏داد، مهمان كند![27]

در گستاخى كم‏نظير بود. يك روز سرزده و بى‏اينكه مرا خبر كند، به گروه تاريخ دانشكده درآمد و با لحن تند گفت: «شما بايد از ساعات تدريس خانم ناطق كم كنيد تا ما بتوانيم كار كنيم». اين را گفت و بيرون رفت. شادروان دانش‏پژوه شگفت‏زده گفت: «اين مردك ديوانه است»! در گروه تاريخ دانشكده هيچكس او را برنمى‏تافت.[28] كتاب‏هايش را هم تدريس نمى‏كردند.

 آدميت مردم گريز بود و اهل مصاحبه هم نبود. به مثل به گوشش رسيد كه در پاريس مصاحبه‏اى منتشر شده با عنوان «صدراعظم معزول». به من زنگ زد و خواست كه تكذيب كنم و با پرخاش گفت: «تو كه مى‏دانى كه من در طول عمر هرگز با كسى مصاحبه نكرده‏ام»! به ناگزير در 10 دسامبر 2007 به يارى آقاى احرار متنى در طرد آن مصاحبه ساختگى آراستم و با صوابديد فريدون به كيهان لندن سپردم.

 اما در پس پرده اين مرد پر غرور، انسانى نهفته بود بس حساس، گرفتار ضعف اعصاب كه به هيچ و پوچ و از شنيدن هر خبر تأثرانگيز اشك در چشمانش حلقه مى‏زد و خوددارى نمى‏توانست. حتى موسيقى او را تكان مى‏داد. اما او بيشتر با موسيقى غربى پيوند داشت. در امريكا با هنرمندى آشنا شد كه خواننده اپراى نيويورك بود. از طريق او به آثار باخ و موزار دل بست. اما موسيقى ايرانى را برنمى‏تافت. هر بار كه من گوش به ترانه‏هاى آذرى و يا آواز گلپايگانى مى‏دادم، با دل‏زدگى مى‏گفت: «آخر اين شرّ و ورها چيست كه گوش مى‏دهى؟» «شأن تو نيست كه به در و ديوار دف آويزان كنى!». هنوز هم به در و ديوار خانه من دو سه دف آويزان است.

 سخن كوتاه، در 1981 م. از دانشگاه اخراج شدم. روز آخر كه ايران را ترك مى‏كردم، تورج اتابكى كه امروز سمت استادى در هلند دارد، از بهرِ وداع مرا به خانه فريدون برد. در ميان حرف، فريدون نويد داد: «نگران مباش در پاريس به ديدنت خواهم آمد». از آن پس نام مرا هم به سيما رفيعى بدل كرد. چنانكه در نامه‏ها آمده است.

 چنين بود كه هوس سفر فرنگ پاگرفت. نوشت:

 «گاه هوس مى‏كنم كه آنجا بودم، اگر كار تحقيقاتى از دستم ساخته نبود، كه نيست، دست‏كم گپى مى‏زديم»!

 باز در 9 فروردين 1362 / مارس 1983 نوشت :

 «براى تحصيل گذرنامه فُرم مخصوص آن را پر كردم و به اداره گذرنامه فرستادم… هنوز خبرى نيست… معلوم نيست به چه تصميمى بالاخره برسند».

 در 18 نوامبر 1983 خبر داد:

 «مى‏خواهم خانه‏ام را بفروشم و بيايم».

 و باز در همان سال:

 «اگر آپارتمانى به فروش برسد گشايشى در كار خواهد بود».

 غرض فروش طبقه دوم و سوم خانه‏اش بود. فروش خانه سر نگرفت. اما چند ماه بعد آمد. چندى با من زيست. از نو فيل ما ياد هندوستان كرد. بنا شد كه كتاب «دولت بر باد رفته» را از سر به دست بگيريم. اما در اين ميان به درخواست دوستش اِپريم سرى به لندن زد. رفت و گير افتاد و برنگشت. چنانكه در سوگ او نوشته‏ام.

 در بازگشت به ايران فريدون دچار افسردگى شد. در نامه‏هايش بارها سخن از مرگ راند. حتى يكجا واژه «مرحوم» را به كار برد و نوشت:

 «فرهنگ معين را در امريكا منتشر كرده‏اند. اثرِ اين مرحوم را هم، هر كه مى‏خواهد منتشر كند. هيچ توقعى در ميان نيست. حتى لازم نيست نسخه‏اى براى وارثان او فرستاده شود»!

 آخرين خواست او اين بود كه نوشته‏هاى ما يكجا منتشر شود. در نامه‏اى كه به دهباشى سپرده‏ام، پيشنهاد كرد:

 «خيالى به سرم آمد كه مى‏نويسم. و آن اينكه مجموعه رسالات و مقالات ما يكجا منتشر شود».

 «مشكل حكايتى» بود كه تقرير مى‏كرد. زيرا كه من به مقاله‏هاى او دسترسى نداشتم. اما به قول فريدون «روزگار را چه ديدى»!

 يادش گرامى باد و :

 مهرش ميان خلقِ جهان تا به روز حشر

در دل چو شادمانى و در سر چو ديده باد

 در پايان، سپاسگزارم از دانشگاه سوربن كه اين نشست را در بزرگداشت آدميت آراست. از پسرم ميشا پاكدامن كه در زمينه مالى ما را يارى داد. از دكتر زينت توفيق كه در تهران رابط من و آدميت بود و فريدون به او محبت فراوان داشت. حضور او در اينجا قوت قلب من است.



[1] . اين مقاله ظاهراً چند بار با عناوين مختلف به چاپ رسيده است:

 – .”Secret societies and the Persian Revolution of 1905-6″ – .Lambton .A.K.S

 n- .Antony’s Papers .Middle Eastern Affairs N0 St .0 4 .Lambton .301-318]A.K.S ,(1987) in Qajar Persia .Repr] 43-60 – .1958 ,London – 1

St Antony’s Papers n – .”11- Persian Political Societies 1906″ – MiddleEastern Affairs n 0 – .41-89.0 16 – .London 1963 – by Albert Hourani .ed ,3

[2] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 2، مجلس اول و بحران آزادى، ص 13.

[3] 1987 ,Tauris ,London – .Eleven Studies ,Qajar Persia – .Lambton .Ann K.S .

.XVIII-341 p –

[4] . نگاه كنيد به : تقى‏زاده، زندگى طوفانى، ص 339؛ رائين، فراموشخانه، ج 2، ص 262؛ «قاتل حقيقى امين‏السلطان»، يادگار، سال سوم، شماره 6 – 5 (بهمن – اسفند 1325)، 120.

 The Assassination” ,Keddie .N.R ;878 ,(1987) II ,Enclr ,”Atabak-e A’zam” ,Calmard

 ,Iran and Islam :in-.”31 August 1907 ,(Atabak-i A’zam) of the Aminas-Sultan

 ,Edinburgh -(.ed) ,Bosworth .C.E – .in Memory of the late VladimirMinorsky

.1971

[5] ايرج افشار، «محمود محمود». -. يغما. 18. (1344)، ص 502 – 504.

[6] هر بار كه مفهوم اين عبارت را مى‏پرسيدم، مى‏گفت: «پرى پرى» يعنى همين.

[7] «جنگ‏هاى ايران و روس»، در : از ماست كه برماست، ص 42 – 9 و نيز: «عباس ميرزا و فتح خراسان»، در همانجا، ص 43 – 93.

[8] . نامه احمد طالبوف به جريده ملى، (روزنامه انجمن)، 1324 / 1906، شماره 33

[9] . جليل محمد قلى‏زاده: سچيلميش اثر لرى (آثار برگزيده) باكو، آذربايجان نشرياتى، 1907.

[10] . انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، انتشارات دماوند، چاپ دوم، 1363، مقدمه، ص سه

[11] فريدون آدميت: انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، تهران، كتابخانه طهورى، 1346

[12] هما ناطق: «بحثى در كتاب دكتر فريدون آدميت، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى»، تهران، مجله نگين، سال سوم، شهريور 1347، ص 6 تا

[13] انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ياد شده، ص 167

[14] فريدون آدميت: «عقايد و آراء شيخ فضل‏الله نورى»، كتاب جمعه، شماره 31، 1359.

[15] . فريدون آدميت: انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، تهران، انتشارات خوارزمى، 1349.

[16] فريدون آدميت: انديشه ترقى و حكومت قانون (عصر سپهسالار)، انتشارات خوارزمى، 1351.

[17] . طرفدارى روشنفكران از قانون اساسى و مشروطيت يكى از اين است كه آن متن را نخوانده‏اند و ديگر اينكه چون دكتر مصدق مشروطه‏خواه بود، بى‏دريغ از آن نهاد پشتيبانى مى‏كنند.

[18] آدميت : آشفتگى فكر تاريخى، تهران، 1356.

[19] . فريدون آدميت: مقالات تاريخى، آلمان، چاپ دوم، انتشارات نويد، 1364، ص 70.

[20] . هما ناطق : «استادم فريدون آدميت، نشريه كلك، شماره 94، ص 19 – 25.

[21] P  . فريدون آدميت و هما ناطق: افكار اجتماعى، سياسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، انتشارات آگاه، 1356.

[22] فريدون آدميت: شورش بر امتياز رژى. تهران، انتشارات پيام، 1360.

[23] بازرگانان در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو بر پايه آرشيو امين‏الضرب، پاريس، انتشارات خاوران 1371، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1373

[24] كارنامه فرهنگى فرنگى در ايران، با مقدمه فريدون آدميت، تهران، انتشارات معاصرپژوهان، 1380.

[25] اين عبارت را به سال‏هايى كه دانشجو بوديم، در لندن يكى از دوستانمان، به ما ياد داد. روانش شاد باد.

[26] P  . شگفتا كه در نشريه بخارا نوشته‏اند: پيش از انقلاب، آدميت «با چند تن از همكارانش درصدد ايجاد يك حزب سوسيال دموكرات برآمد»! نك: عبدالرضا هوشنگ مهدوى: «خاطره‏هايى از فريدون آدميت»، بخارا، شماره 65، 1387، ص 85.

[27] . چه بسا اين عكس در اختيار اكبر برادر ساعدى باشد

[28] . اسناد ساواك آمدن آدميت را به دانشگاه گزارش كرده است