گزارش سمینار فریدون آدمیت و تاریخ نگاری ایران معاصر/ ترانه مسکوب
فريدون آدميت و تاريخنگارى ايران معاصر
پاريس – 23 شهريور 1387
دانشگاه سوربن (Sorbonne Nouvelle) سمينار يكروزهاى را در معرفى آثار و بررسى انديشههاى دكتر فريدون آدميت در عرصه تاريخنگارى بهويژه تاريخنگارى عصر مشروطيت برگزار كرد.
اين سمينار با عنوان: «فريدون آدميت و تاريخنگارى ايران معاصر»
FEREYDUN ADAMIYAT
ET L’HISTORIGRAHIE DE L’IRAN MONERNE
صبح روز شنبه بيست و سوم شهريور 1387 (13 سپتامبر 2008) در تالار بورژاك دانشگاه سوربن جديد (Salle Bourjac) با حضور گروه كثيرى از استادان و دانشجويان ايرانى و فرانسوى و دوستداران تاريخ و ادبيات ايران آغاز گرديد.
جلسه با سخنرانى افتتاحيه دكتر يان ريشار، استاد دانشگاه سوربن و از ايرانشناسان فرانسوى آغاز شد. دكتر ريشار از اهميت دكتر آدميت در تاريخنگارى ايران معاصر و تأثيرى كه بر ادبيات تاريخنويسى گذاشته ياد كرد و سخنرانان اين نشست را معرفى كرد و جلسه را به دكتر كريستين برومبرژه استاد دانشگاه و مردمشناس سپرد. دكتر برومبرژه به عنوان رئيس جلسه اشاراتى به متون چاپ شده از دكتر آدميت كرد و گفت: شايد هيچ مورخى در يكصد سال اخير در ايران به اندازه دكتر آدميت اثرگذار نبوده است. وى آدميت را ستود و گفت زمان آن رسيده كه آثارش مورد نقد و بررسى قرار گيرد و صاحبنظران درباره دكترين آدميت صحبت كنند و اين سمينار به اين جهت برگزار مىشود.
دكتر برومبرژه از على دهباشى به عنوان نخستين سخنران سمينار دعوت كرد كه به جايگاه بيايد. دكتر برومبرژه در معرفى سردبير بخارا گفت كه على دهباشى در هفتاد سالگى دكتر آدميت يك شماره از مجلهاى كه آن دوران سردبيرش بود [مجله كِلك] را به دكتر آدميت اختصاص داد. و بعد از خاموشى دكتر آدميت هم ويژهنامهاى را در مجله بخارا منتشر كرد.
سردبير مجله بخارا سخنرانى خود را با عنوان «آدميت در سالهاى پايانى عمر» آغاز كرد:
«همه چيز در زندگى دكتر آدميت زود آغاز شد. با يك نگاه تند و گذرا درمىيابيم كه فريدون آدميت در شرايط خاص تاريخى و خانوادگى قرار گرفت كه او را به سرعت در جريان فكرى و اجتماعى زمانه خود قرار داد.
محيط خانوادگى كه از همان آغاز محل رفت و آمد رجال سياسى و اجتماعى بود اثر خود را بر روح و روان اعضاء خانواده باقى گذاشت.
آدميت در خانهايى متولد شد كه صداى مشروطيت در آن شنيده مىشد. و او در كودكى بارها از پدرش در جمع حلقه يارانى كه در خانه آنها اجتماع مىكردند شنيده بود كه “كشتن اميركبير بزرگترين خيانت سلسله قجر به خلق ايران بوده است.”
دوره اول زندگى آدميت با مرگ پدر درست دو ماه پس از امتحانات نهايى متوسطه به پايان مىرسد. حكيمالملك از دوستان پدرش بود. بارها در آن خانه فريدون را ديده بود و اى بسا از تيزهوشى و ذكاوت اين پسر با پدرش سخن گفته بود. مرگ پدر فريدون را در آستانه انصراف از امتحانات نهايى قرار مىدهد. اما حكيمالملك از اين پس حضورى مؤثر مىيابد و با ترغيب و دستگيرى از آدميت او را به ادامه تحصيل دلگرم مىكند. بدينسان مرحله ديگرى در زندگى فريدون آدميت آغاز مىشود. فقط از جهت يادآورى اشارهايى تند و گذرا مىكنيم. وارد دارالفنون مىشود. بعد به دانشكده حقوق و علوم سياسى كه پس از سه سال در خرداد 1321 فارغالتحصيل شد. پاياننامه دانشگاهىاش درباره زندگى سياسى ميرزا تقى خان اميركبير است. كه دو سال بعد متن گسترش يافته آن با مقدمه محمود محمود منتشر شد.
در همين دوران است كه باز به كمك حكيمالملك در وزارت خارجه هم كار مىكند. نيّت حكيمالملك بيشتر اين بوده كه شايد امكان ادامه تحصيل در خارج از كشور بر آدميت سهلتر شود.
دوره ديگر در زندگى آدميت مأموريت اوست از سوى وزارت خارجه به سفارت ايران در لندن در دى ماه 1323. جوانترين كادر ديپلماتيك وزارت خارجه مورد توجه قرار مىگيرد. بهخصوص نوع رفتار و سلوك و كار همچون مردان باتجربه سياسى آن دوران است.
آدميت در دورانى در سفارت ايران عضو كادر ديپلماتيك است كه سفير مرد مقتدر و سياستمدار كهنسالى همچون سيد حسن تقىزاده است كه از مردان مؤثر نهضت مشروطه بود و مىبينيد كه مشروطيت از آدميت دست بردار نيست.
سردبير مجله بخارا در بخشى ديگر از سخنرانى خود تحليلى از زندگى آدميت را تا قبل از انقلاب ارائه كرد و گفت:
«بنده تصور مىكنم دكتر آدميت در بعد از انقلاب تا پايان عمر دو دوره را طى كرد.
همانطور كه مستحضر هستيد آدميت اهل سخنرانى و حضور در مجامع اجتماعى و سياسى نبود. هيچكس تاكنون از او يك سخنرانى را گزارش نكرده است. وقوع جريانات اجتماعى از سال قبل انقلاب گوشهنشينترين عناصر اجتماعى و سياسى را به صحنه مبارزات سياسى مردم ايران كشانيد. دكتر آدميت نيز از زمره اينان بود. حوادث انقلاب او را اميدوار كرده بود. اولين حركت اجتماعى آدميت شركت در فعاليتهاى كانون نويسندگان ايران در دور دوم فعاليتهايش بود. دور اول با تأسيس آن توسط جلال آلاحمد، هوشنگ وزيرى، محمد على سپانلو، سيمين دانشور، داريوش آشورى و چند تن ديگر در سال 46 آغاز شد و در همان گامهاى اوليه امكان فعاليت از اين كانون توسط حكومت شاه سلب شد.
در اوايل سال 1356 گروهى از نويسندگان ايران با امضاى بيانيهايى فعاليتهاى مجدد كانون نويسندگان را اعلام كردند كه از نتايج اين دوره برگزارى شبهاى شاعران و نويسندگان ايران در طول ده شب در انستيتو گوته بود. فعاليتهاى نويسندگان علىرغم گرايشات گوناگون به سرعت پيش مىرفت. بيانيهها پشت سرهم در اعتراض به سانسور صادر مىشد. نام فريدون آدميت سرآغاز تمامى اين بيانيهها بود. در انتخابات بعد از انقلاب آدميت با اكثريت آراء بدون درخواست خودش به عضويت هيئت دبيران كانون نويسندگان انتخاب شد. اما حوادث بعدى در جريانات فعاليتهاى گروههاى سياسى در داخل كانون منجر به خروج آدميت از كانون شد. عدم رعايت اصول دمكراتيك در مباحثات و بيانيههاى كانون با طبع دموكراتيك آدميت سازگار نبود. خود را كنار كشيد و در اين باره مىگفت:
“اينان نه به آزادى قلم و آزادى عقيده اعتقاد دارند نه به خصلت صنفى كانون، دنبال اهداف سياسى هستند كه مخالف فكرى خود را به هر صورت بايد حذف كرد. براى من كار كردن با اين دانشآموختگان مكتب ژدانف غيرممكن است.”
تأثير منفى كار با روشنفكران در او وجود داشت. اينجا و آنجا برخوردهاى ديگر اعتقاد او را به اثبات رساند. آخرين نظر و ديدگاههاى او در سالهاى پايانى عمرش نسبت به برخى از روشنفكران اينگونه است كه در نامهايى به دكتر هما ناطق نوشته است:
“… اساساً اين حضرات “روشنفكر” نيستند. روشنفكرى خصوصياتى دارد و تعهداتى را به همراه مىآورد. اين كسان كوره سوادى دارند، به اصطلاح درسكى خوانده، و از فرهنگ و معارف نو فقط پُف نمىنصيبشان گشته است. آنچه خاصه دردناك مىباشد، سست نهادى يا سست عنصرى و فقدان “كاراكتر” استوار ايشان است. اين حضرات “درس خواندگان” يا به تعبير تو “روشنفكران” از روزنامهنويس و وكيل عدليه گرفته تا هنرمند و معلم دانشگاه و غيره… رده اجتماعى وسيعى را تشكيل مىدهند كه از نظر دانش و تفكر جديد نماينده تاريك فكرى هستند، و از نظر فضيلت و اخلاق انسانى در زمره فرومايهترين ناكسان… اين بر عهده اهل دانش و فكر و نويسندگى است كه اگر به روزگار ديگر فرصت يافتند يك مطالعه تحليلى و تطبيقى در كارنامه اين خيل روشنفكران بنمايند و به حسابشان برسند.”
بر اين نظر را تا آخرين روزها تأكيد مىكرد.
آدميت در سالهاى پايانى عمر كم نوشت. اگرچه او نويسنده پُرنويسى نبود. گزيدهنويس و كمگو بود.
اولين متنى كه به صورت مستقل از آدميت در سالهاى پس از انقلاب منتشر شد رساله آشفتگى در فكر تاريخى بود.
چون قرار است به آدميت در سالهاى پايانى بپردازيم بد نيست بدانيد كه يك مقاله هم پيش از اين رساله در نشريه كتاب جمعه با عنوان “عقايد و آراء شيخ فضلالله نورى” در سال 1359 منتشر كرده بود.
آدميت تا پايان عمر در فاصله سالهاى بعد از انقلاب بهويژه از سال 60 به بعد كتابهاى: شورش بر امتيازنامه رژى، مجلس اول و بحران آزادى كه در واقع جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت بود و كتاب تاريخ فكر از سومر تا يونان و روم و تجديد چاپ مقالات تاريخى را منتشر كرد.
رساله آشفتگى در فكر تاريخى پرخوانندهترين اثر اوست. عدهاى بر اين باورند كه بعد از كتاب اميركبير و ايران پرخوانندهترين است. بنده با احتساب تيراژ چاپهاى متعدد اميركبير و ايران و گسترش چاپهاى زيراكسى و اينترنتى رساله آشفتگى در فكر تاريخى را پرخوانندهترين نوشته آدميت ارزيابى مىكنم.
يكى از دلايل خوانده شدن وسيع اين رساله موضوع رساله است كه به مباحث مطرح سالهاى پس از انقلاب مىپردازد. موضوع كتاب نقد آرا و عقايد سه نفر از مؤثرين در انديشه انقلابى قبل و بعد از انقلاب است: جلال آلاحمد، احمد فرديد و مهدى بازرگان. آدميت نظريات اين سه تن را درباره مشروطيت و مسايل اجتماعى و سياسى دوران معاصر نمودارى از “آشفتگى در فكر تاريخى” مىدانست. در اين رساله آدميت جاى جاى انديشههاى سياسى اين سه تن را مستمسك قرار مىدهد تا نظريات خودش را نسبت به تحولات بعد انقلاب مطرح كند.
در بخشى ديگر از اين رساله براى اولين بار داورى تاريخى خود را نسبت به دكتر مصدق چنين بيان مىكند: “اعتبار شخصيت سياسى دكتر مصدق در دفاع از حقوق اساسى و نظام مشروطيت است، در تقابل با حكومت فردى و قدرت نامحدود سلطنت، در پيكار براى استقلال سياسى و اقتصادى مملكت است و مبارزه بر عليه سلطه سياسى و اقتصادى بيگانگان. او فسادناپذير بود، شياد و افسونگر و بىهمه چيز نبود. موضوعگيرى سياسىاش آنگاه كه در اپوزيسيون بود و آنگاه كه در قدرت سياسى مسئول بود، تغيير نيافت. اين نيست كه بر او يا كارنامه جبهه ملى انتقاد وارد نباشد، اين خلاف نقد و سنجش تاريخى است. اما اين هست كه او نسبت به اصولى كه يك عمر اعلام مىكرد: دفاع از آزادى، دفاع از حقوق اساسى، دفاع از استقلال سياسى و اقتصادى، يك عمر وفادار ماند. به همين سبب، او در معنى، از لغزشگاه قدرت سقوط نكرد، اعتبارش را در اراده عام از دست نداد.”
كتاب ديگرى كه آدميت در سالهاى پايانى عمر تأليف كرد تاريخ فكر از سومر تإ؛ح7 ظظ بيونان و روم بود كه چاپ اول آن در سال 1375 منتشر شد. كتاب مبحث فنى است در حركت فكر و مدنيت و فلسفه حكومت و محدوده مشخص تاريخى: از سومر تا كِرت. آدميت در واقع براساس آخرين مطالعات و يافتهها مىخواهد نشان دهد كه آراى مورخان گذشته در زمينه ماهيت بنيادهاى سياسى جامعههاى كهن دگرگون شده است.
آدميت در اين اثر نشان مىدهد كه قومى آسيايى (اما نه هند و اروپايى) نخستين جامعه باز و نخستين شهرهاى مديترانه را بر پايه شهرهاى مستقل سومرى – در امتداد تاريخى فرهنگ سومر به گونهاى متمايز در كرت تأسيس نهاد. اين تمدن غيرمغربى پايه مدنيت مغرب زمين را در مديترانه پى ريخت كه مورخان آن را گهواره آزادى مغرب زمين خواندهاند. تبيين و تشريح تاريخى آدميت با مطلع تمدن سومرى آغاز مىشود.
آدميت آرزو داشت كه كتاب تاريخ فكر را خود به انگليسى ترجمه كند. اعتقاد داشت اگر به انگليسى نوشته بود جايگاه ارزشمندترى پيدا مىكرد. جامعه روشنفكرى ايران را دور از اين مباحث مىدانست.
يكى ديگر از كتابهايى كه آدميت در سالهاى پايان عمر به اتمام رساند كتاب مجلس اول و بحران آزادى است كه در واقع جلد دوم ايدئولوژى نهضت مشروطيت محسوب مىشود. اعتقاد داشت كه جلد سومى هم بايد داشته باشد. طرحش را هم ريخته بود. در يادداشتى درباره اين كتاب چنين نوشت: “اين اثر همچون ساير آثارم -تحقيق مستقيم بر پايه منابع اصيل تاريخى است – منابعى كه متنوعاند و اصالتشان ارتباط با موضوع و مقوله مورد مطالعه دارد. هيچ وقت مجالى نيافتم كه اثر مستقلى در موضوع تاريخ، مسائل آن و مقولات فلسفه تاريخ بنويسم. اما در مجموع آثارم، دستكم درباره برخى از مهمترين مسائل تاريخنويسى مدرن و همچنين فلسفه سياسى كلاسيك و جديد، گاه به اجمال و گاه به تفصيل، سخن گفتهام.”
آدميت سپس مىگويد كه در جلد اول يعنى كتاب ايدئولوژى نهضت مشروطيت در ماهيت حركت مشروطهخواهى، عقايد و آرا و مقولات فلسفه مشروطگى به عنوان بخشى از تاريخ فكر بحث كرده است و در جلد دوم كه با عنوان مجلس اول و بحران آزادى كار ساليان پايانى عمر وى است درباره تاريخ سياسى عصر حكومت ملى تا پايان كار مجلس مؤسسان بحث مىكند.
آدميت در اين كتاب دكترين خود را درباره تاريخنگارى، سندشناسى و ارزيابى منابع تاريخى به صورت ضمائم مفصلى ارائه مىكند. گويى مىداند كه روزگار به او فرصت نخواهد داد. امروز كه به آن ضمائم مستقل در اين كتاب نگاه مىكنيم بيشتر به اين نگرانى او پى مىبريم. از آخرين فرصت نوشتن بهره مىگيرد و مباحثى را كه مىتوانست گسترش يابد و به صورت كتاب مستقل دربيايد به صورت طرح كاملى از يك بحث تاريخى ارائه مىكند. در صفحاتى از اين مباحث تند و تيز و بىرحمانه داورىهايش را بيان مىكند: «مىدانيم كه عصر “علامگى” هم سپرى گشته و جهان دانش جديد علامه نمىشناسد. اين الفاظ ناواقع بىمغز را دور بريزيد و ذهن را براى انتقاد عقلى آزاد كنيد.»
در بخش ديگر به نقد صريحتر نظام آموزشى مىپردازد: «به تأسف بايد اعتراف كرد مؤسسات تعليماتى ما در علوم سياسى و اجتماعى و اقتصاد و حقوق (كه به درجات با تاريخ پيوند خورده) نيز گرفتار همان فقر دانش و فكر بودهاند. نه يك استاد متبحر در فلسفه سياسى داشتيم، نه يك تئوريسين در هيچيك از رشتههاى حقوق، و نه يك اقتصاددان كه اثر درخور ذكرى به وجود آورده باشد. نه يك تاريخ اقتصادى ايران در دوران تعرض استعمار و سلطه مغرب زمين تدوين كردند و نه يك كتاب ممتاز در فلسفه سياست نوشتند. به حقيقت اين خيل درسخواندگان جديد ما از فرنگ و ينگى دنيا بر روى هم از جهان دانش و فكر جز پُف نمىنصيب نبردند.»
در اين سالهاى آخر در پاسخ به برخى از مسايل تاريخى، ايرانشناسى مرتب اشاره مىكرد به آخرين ضميمه كتاب جلد دوم ايدئولوژى. حتى گاه عين جملات را نقل مىكرد و مىگفت حرف آخر من و تحليل نهايى من اين است: «پژوهشگران و معلمان شعبههاى عريض و طويل ايرانشناسى در آمريكا هم در مجموع چيزى نيافريدند كه نمودار اصالت تحقيق و استقلال انديشه و فكر عميق باشد.» و آنگاه با طنز خاص خودش ادامه مىداد كه: «يكى علم آموخت كه خانقاه بنيان نهد، مگر “قطب” شدن و عرفان بافتن هم نان و آب دارد و هم سعادت سرمدى.»
دو سال قبل كه يكصدمين سال انقلاب مشروطه را در ايران جشن مىگرفتند از جريانات گوناگون سياسى مراجعه مىكردند و تقاضاى ملاقات و گفتگو و اينكه اگر موفق شوند از آدميت پيام يا سخنرانى يا مقالهاى بگيرند. دعوتنامهها مىرسيد و خدمتشان مىبردم. از نشست دانشگاه آكسفورد تا اجلاس اصلاحطلبان و داخل و خارج ياد آدميت افتاده بودند مىگفت اينان يا مرا نمىشناسند يا اينكه خود را به خريت زدند. حرف و سخن من كه قابل ارائه در مجالس اين آقايان نيست.
او پيشبينى كرده بود و پيشاپيش حرف خود را زده بود آنجا كه مىگويد: «حتى گفتهاند كه مشروطگى “دفع فاسد به افسد بود” اين از افاضات معلم كورذهن فلسفه است كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مىدانست و بدان معنى است كه مشروطگى و دولت انتخابى حتى پليدتر از طاعون استبداد مشرق زمينى بود.»
يك بار با اصرار گروهى روبرو شديم، گفت حالا پشيمانشان مىكنم كه ديگر سراغ ما نيايند. بخشهايى را انتخاب كرد و گفت برو تايپ كن و به دست حضرات بده تا شرشان را كم كنند و بخشى از آن نوشته اين بود و اثر كرد و رها كردند.
«… كسانى كه خود مصدر تحقيق جدى و بكرى نبودهاند و از خود استقلال انديشه و رأيى نداشتند به صورت عمله تبليغات درمىآيند و مىكوشند با تحريف معانى و تفسيرهاى غيرواقعى، تصوير مسخ شدهاى از وقايع يا اشخاص ارائه دهند. عقبه بوسيدن، نان به يكديگر قرض دادن و سر همديگر را تراشيدن – خصلت مردمان بىفضيلت و پادو صفت است كه چون در عرصه دانش و فكر قائم بالذات نيستند اعتبار خويشتن را در خدمت ديگران مىجويند. همه عاشق دلباخته حقيقت تاريخاند اما روشى كه پيش مىگيرند خلاف شرافت علمى است. البته حاصل كارشان آب در هاون كوبيدن است. از آنكه انتقاد تاريخى تسليم تحريف و مغالطهكارى نمىشود و اسناد معتبر به حساب همه كس و همه چيز مىرسد – ورنه هيچگاه تاريخ از اشتباه كارى پاك نمىگشت.»
بيش از نيم قرن در خيابان مستوفى كه در منتهىاليه شرقى منطقه يوسفآباد است در خانهايى سه طبقه زندگى مىكرد. خيابانى كه تا همين اواخر زمزمه آب و صداى پرندگان در آن شنيده مىشد و لطفى خاص داشت. طبقه همكف محل زندگى با همسرش بانو شهيندخت بود. طبقه دوم محل كتابخانه و اتاق كارش بود. معمولاً آن تعداد محدود را در همان طبقه دوم مىپذيرفت. رنجورى و ناتوانى سالهاى پايانى باعث شده بود كه توان از پلهها بالا رفتن را به صورت مكرر در روز از دست داده بود. بنابراين ملاقاتهايش را محدودتر كرد و آن دو يا سه نفر انگشتشمار را در محل زندگىاش در طبقه اول مىپذيرفت.
از همه چيز بيزار شده بود. مىگفت روشنفكرش فصل فصل از كتابهايم را سرقت مىكند و به نام خودشان چاپ مىزنند. دانشگاهىاش از اول و آخر مطالبم را رونويسى مىكنند و بعنوان تز دكترى مىدهد. ناشرش تا مىتوانند با تيراژهاى جعلى آثارم را تجديد چاپ مىكنند. تعابير خاص آدميت را بدون ذكر مآخذ نقل مىكردند و به قول معروف مال خود مىكردند.
به مناسبت از صادق هدايت ياد مىكرد. در دورانى كه جلد اول اميركبير و ايران را به حروفچينى سپرده بود بعدازظهرها از چاپخانه به كافه فردوسى مىرفت. با هدايت از طريق دكتر حسن شهيد نورايى كه استادش در دانشكده حقوق بود آشنا شده بود. مىگفت بعد از محمود محمود، هدايت و شهيد نورايى از نخستين خوانندگان اميركبير و ايران بودند. تعابيرى از آن دست كه به دكتر ناطق گفته بود بارها درباره هدايت از او مىشنيدم. او را جدا مىكرد و قابل مقايسه نمىدانست.
على دهباشى در بخش پايانى سخنرانى خود خاطراتى از سه سال آخر زندگى دكتر آدميت و يكماه پايانى كه در بيمارستان بسترى بود بيان كرد كه مورد توجه قرار گرفت.
سخنران بعدى دكتر كريستف ورنر (Christoph Werner) استاد دانشگاه ماربورگ آلمان بود كه سخنرانى خود با عنوان :
بازخوانى شاهكار فريدون آدميت: «اميركبير و ايران»
دكتر ورنر گفت:
اهميت اميركبير و ايران در اين است كه بيوگرافى تاريخى كه نمىتواند با شرح حال و يا زندگينامه سنتى مقايسه كرد به انواع تاريخنگارى مدرن در ايران اضافه نمود. تاريخ در مفهوم يكى از مورخين مشهور آلمانى قرن نوزدهم به نام ترايتشكه قبل از هر چيز تاريخ رجال بزرگوار است كه ايشان بازيگران تاريخاند و تحولات تاريخ تحريك مىكنند. تاريخنگارى بايد در نتيجه نوشتن تاريخ افراد بزرگوار باشد كه مسير تاريخ تغيير دادند. از اين لحاظ، اميركبير در يك سطح با ناپلئون يا بيسمارك در تاريخ اروپايى قرن نوزدهم مىباشد.
آدميت با تحرير اميركبير و ايران جواب مفصلى به نياز عمومى براى قهرمان ملى در سالهاى چهلم قرن بيستم در برابر ملت ايران گذاشت. ملتى كه در سالهاى جنگ و اشغال نيروهاى خارجى احتياج ضرورى به سرمشق مثبتى داشتند. نزديكى تاريخى اميركبير با شخصيت مصدق براى همزمانان ظاهر بود. اما برعكس كتابهاى همعصر كه درباره اميركبير نوشته شدند – از عباس اقبال و حسين مكى – آدميت نهتنها زندگينامه سنتى مىنوشت اما اهميت خاصى به منابع اصلى و تاريخنگارى انتقادى مىنمود.
با اين همه و توجه به اينكه اميركبير و ايران نه فقط كتابىست اما پروژه بيش از سى سال كه بعدها چاپ منابع جديد اضافه شدند، جاى نقد اين اثر بايد هم امكانپذير باشد. نكاتى چند در اميركبير و ايران موجودند كه تالش آفرينش قهرمان ملى و ادعاى تاريخنگارى مدرن و انتقادى به همديگر نمىخورند، نكاتى كه قضاوت تاريخى نه براساس منابع اما براساس عقايد شخصى داده شوند. نقد سنگين بعضى از مورخين ديگر مثل عباس امانت تأكيد بر آن هستند. از نظر ديگرى بايد قبول كنيم كه موفقيت اين كتاب كه از خواندنىترين كتابهاى تاريخى ايران معاصر است در اين است كه آدميت مؤسس تاريخنگارى مدرن و هم تاريخنگارى متعهد هستند.
سومين سخنران دكتر محمد نادر نصيرى مقدم استاديار گروه مطالعات ايرانشناسى دانشگاه مارك بلوك استراسبورگ بود كه موضوع :
فريدون آدميت و نگاه او به انقلاب مشروطيت ايران
زمانى كه از پژوهشگران ايرانى و تحقيقاتشان در زمينه انقلاب مشروطيت صحبت به ميان مىآيد، نام دو نفر در صدر فهرست اسامى قرار مىگيرد: احمد كسروى و فريدون آدميت. شهرت كسروى به اين دليل است كه در نوشتههايش حوادثى را كه در نخستين سالهاى سده بيستم ميلادى در تهران و تبريز به وقوع پيوست، از نقطهنظر سياسى مطالعه و بررسى مىكند؛ در حالى كه فريدون آدميت به تاريخ انديشه و زمينههاى فكرى انقلاب مشروطيت توجه دارد و در آثارش انگشت روى نكات ذيل مىگذارد:
تلاش ايرانيان نوانديش براى برقرارى قانون در كشور و متقاعد كردن شاه و اطرافيانش به اجراى حكومت قانون.
كوشش ايرانيان نوگرا براى پيشرفت مملكت از نقطهنظر اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى.
نفوذ انديشههاى نشأت گرفته از غرب بر روشنفكران ايرانى.
تأثير اروپا و تمدن اروپايى بر دولتمردان ايرانى و بازرگانان كه نقش واسطه را بازى كردند ميان ايران و غرب چه از حيث سياسى و چه از جنبههاى اقتصادى و فرهنگى.
در مدت سى و دو سالى كه بين نخستين چاپ اميركبير و ايران (1323) تا انتشار ايدئولوژى نهضت مشروطيت (1355) وجود دارد، آدميت به عنوان يك پژوهشگر متخصص عصر قاجار در نوشتههايش به بررسى نقش اين عوامل در شكلگيرى زمينههاى انقلاب مشروطيت مىپردازد.
با تكيه بر اين فرضيه، در اين گفتار مرورى خواهيم داشت بر آثار فريدون آدميت به طور اعم و انديشههاى ميرزا طالبوف تبريزى به طور اخص. انتخاب اين كتاب دو دليل عمده دارد: روش تحقيق مؤلف و اهميت اثر كه در لابلاى مطالب به اين هر دو نكته بيشتر خواهيم پرداخت.
سخنران بعدى دكتر يان ريشار با عنوان «آدميت، روشنفكر و تاريخنگار» بود كه متن سخنرانى دكتر ريشار را آقاى سيروس سعيدى به فارسى براى بخارا ترجمه كردند. دكتر ريشار چنين آغاز كرد:
آدميت، روشنفكر و تاريخنگار
فريدون آدميت به عنوان روشنفكر، يا به تعبير ديگر آفريننده ارزشهاى اساسى، نقش مهمى در جامعه ايرانى عصر خود ايفا كرده است. كار او شايد بيشتر شناساندن ارزشها و عقايد نوين بوده تا ايجاد و ابداع آنها، زيرا آدميت مىدانست كه مفاهيمى چون آزادى، برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى و دموكراسى در اروپاى سده هجدهم پا به عرصه وجود نهاده بودند و افكار بديعى به شمار نمىآمدند. ولى اين مفاهيم در ايران هنوز تازگى خود را از دست ندادهاند.
ميل به پيشرفت اجتماعى و دموكراتيك محور اصلى مبارزه روشنفكران در دو قرن اخير بوده است، ولى از اواخر سده بيستم به بعد، انديشمندان «پُست مدرن» (دوره بعد از دوره نوگرايى) جهان شموليّت مطلق اين آرمانها را مورد ترديد قرار دادهاند. برخى تجربيات ناخوشايند همچون استبداد ديرپاى كمونيسم در روسيه، اقدامات خشونتبار الهاميافته از مرام ماركسيسم در چين، آمريكاى لاتين و نقاط ديگر، و همچنين قلب ماهيت نهادهاى دموكراتيك از سوى حكومتهاى خودكامهاى كه اساس آزادىها را از بنياد دگرگون ساختهاند (نازيسم، فاشيسم، و نظاير آن) جوهر مفاهيمى چون عدالت اجتماعى و دموكراسى را ضايع كرده است. عليرضا شيخالاسلامى، پژوهشگر علوم اجتماعى، به درستى خاطرنشان ساخته كه رضاشاه، در عين حفظ نظام مشروطه و مجلس، خيلى بيش از ناصرالدين شاه كه به عنوان يك پادشاه سنتى ظاهراً از قدرت مطلق برخوردار بود، همميهنان بىدفاع خود را به قتل رساند و به گونه بس مستبدانهترى حكومت كرد. باز به عنوان مثال به همين دليل است كه ميشل فوكو (Michel Foucault)، استاد كلژ دو فرانس (Collge de France)، از انقلاب 1357 ايران به وجد مىآيد، زيرا اين براى او فرصتى است براى اعلام پايان دوران دموكراسى فنسالار (تكنوكرات) و خردگرا. فوكو شايد قدرى راه افراط پيموده باشد، ولى شيفتگى روشنفكران ايرانى در برابر انديشههاى عصر روشنايى بىگمان قدرى ديرهنگام است. انقلاب ايران به فروپاشى الگوى دموكراسى اروپايى كمك كرده است.
در حالى كه جامعه ايران، از عصر قاجار به بعد، قربانى اشكال گوناگون قدرتهاى خودكامه بوده، آدميت، كه نگارش آثار خود را در دوره نهضت مصدق آغاز كرد، در تاريخ ايران نشانهها، شاخصها و قهرمانانى را مىيابد كه با استبداد به مبارزه برخاستهاند. او به اين ترتيب به ايرانيان تصوير مثبتى از تاريخ آنان ارائه مىدهد. آدميت در عين توصيف يك دوره انحطاط و شكست تاريخى دلايلى براى اميدوارى عرضه مىكند و كوششهاى آزاديخواهان را برمىشمارد.
محبوبيت فراوان آدميت در ميان روشنفكران ايرانى از همين امر سرچشمه مىگيرد. آنان، در آيينه آثار او، خود را چنان مىبينند كه آرزومند آن هستند، حال آنكه واقعيتى كه ايشان خود را در آن مىيابند صرفاً تصويرى خفتبار از ناتوانى سياسى آنان عرضه مىدارد. گرچه آدميت هرگز نكوشيده كه تاريخنگارى مبارز باشد و همواره بر جنبه اثباتى و علمى شناخت گذشته تأكيد ورزيده، با اين وصف گفتار تاريخى وى قوياً خصلت مكتبى (ايدئولوژيك) و ميهنپرستانه دارد.
جاى تأسف است كه پيش از گردهمايى امروز پاريس، كه در آن ايرانيان و اروپاييان براى نخستين بار نظرات خود را درباره آدميت با يكديگر مىسنجند، هيچ تاريخنگار غيرايرانى در بزرگداشت وى شركت نجسته است. براى پى بردن به دلايل اين سكوت، من آثار آدميت و تاريخنگاران مورد بحث را، در مواردى كه موضوع تحقيق آنان مشابه بوده، مورد مداقه قرار داده و كوشيدهام دريابم كه چرا آنان از تبادل نظر با يكديگر خوددارى كردهاند.
نخستين نكتهاى كه بايد خاطرنشان ساخت، تنهايى آدميت است. او تاريخنگاران تُنُك مايه بىدانش را كه بدون مراجعه به منابع دست اول و كاملاً معتبر به نگارش تاريخ دست مىيازند به باد انتقاد مىگيرد. با اين وصف، از اين نظر يك استثنا وجود دارد و آن همكارى آدميت با هما ناطق، استاد پيشين دانشگاههاى تهران و سوربُن جديد (Sorbonne nouvelle) (پاريس) مىباشد. آدميت كه همواره از هما ناطق ستايش كرده، از هيچ تاريخنگار ديگرى به نيكى ياد نكرده است، چنانكه گويى براى وى ناممكن بوده كه گفتار خود را با گفتار ديگران بسنجد.
تاريخ را نمىتوان به درون مرزهاى يك كشور خاص محدود كرد. اهميت تاريخ ايران از رابطه آن با دنياى غيرايرانى و حتى غيراسلامى ناشى مىشود. آيا مىتوان پژوهش تاريخى را به يك كشور محدود كرد؟ به طور كلى، روش تطبيقى كه در هر تحقيق دانشگاهى از اهميت اساسى برخوردار است در آثار آدميت به چشم نمىخورد، حتى اگر، همان گونه كه اليور باست (Oliver Bast) آن را به درستى خاطرنشان ساخته، آدميت گاه نظريات بسيار جالبى در مورد تحولات كشورهاى ديگر ابراز داشته باشد، مثلاً نظير مطلبى كه او، در يكى از فصول فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت، درباره جمهورى وايمار اظهار داشته است. خواننده بيهوده انتظار مىكشد كه او ميان ايران و امپراطورى عثمانى، كه هر دو از سده نوزدهم به بعد دستخوش تحولات مشابهى بودهاند، دست به مقايسه بزند، يا ميان ايران و ژاپن يا ايران و چين. در مورد نهضت مشروطيت نيز وضع از همين قرار است و نوشتههاى او هرگز از حد تكنگارى فراتر نمىروند و به صورت اثرى كه جنبه تلفيقى بيشترى داشته و يك پژوهش تاريخى واقعى باشد در نمىآيند.
آدميت اصولاً نسبت به نويسندگان غربى بدگمان است، علىرغم اينكه برخى از موضوعات تحقيق او و آنان با يكديگر مشابه است. تنها نويسنده غربى كه آدميت از او به نيكى ياد مىكند، هارولد لسكى (Harold Laski) است كه قبلاً در رشته علوم سياسى استاد آدميت بوده است. لسكى متفكر سوسياليست آزاديخواهى بود كه استقلال هند را خيلى زود پيشبينى كرد و به همين دليل در دهلى نو از محبوبيت فراوانى برخوردار شد. تاريخپژوهان انگليسى يا آمريكايى كه درباره جنبش فكرى براى نيل به دموكراسى در ايران، از نيمه سده نوزدهم به بعد، آثارى منتشر ساختهاند از سوى آدميت به شدت مورد حمله قرار گرفتهاند و آدميت حتى زحمت آن را به خود نداده كه عناوين آثارى را كه فاقد ارزش مىشمارد ذكر كند.
از خانم لمبتن شروع مىكنيم كه او نيز اخيراً درگذشته است. لمبتن آشكارا در نقطه مقابل آدميت قرار دارد، چرا كه وى از زمان رضاشاه در سفارت بريتانيا در ايران خدمت مىكرده و بعداً نيز اتخاذ شديدترين تدابير را بر ضد مصدق پيشنهاد كرده بود. با اين وصف، لمبتن فقط به كشور خود خدمت مىكرده است، حتى اگر مواضع او براى يك ايرانى غيرقابل قبول باشد. اما ارزش آثار آن لمبتن (Ann Lambton) به مراتب بيش از ارزش خدمات او به سفارت انگلستان مىباشد. پژوهشهاى وى درباره تاريخ ايران و اسلام در قرون وسطى و عصر قاجار (خصوصاً تاريخ مشروطه)، تفكراتش درباره قدرت علماى شيعه در جامعه معاصر ايران و بهويژه تحقيقات بنيادى او درباره زندگى روستايى و نظام ارباب رعيتى، در شناخت جامعه ايران سهم بسزايى داشتهاند.
در كتاب مجلس اول، آدميت فقط يك بار به لمبتن اشاره مىكند، آن هم براى استهزاى مقاله او درباره انجمنهاى «مخفى» دوره مشروطيت (چاپ 1958) است.[1]
آدميت بيرحمانه و به غلط لمبتن را متهم مىكند كه انجمنهاى مخفى دوره مشروطه را بإ؛ذ؟ ظ بلژهاى ماسونى مخفىاى كه در همان دوره در اروپا وجود داشتهاند همسان پنداشته است:
در برخى گزارشهاى رسمى خارجى به طور عام از «انجمنهاى سرى» يا «انقلابى» عصر مشروطه سخن رفته، و يكى از نويسندگان خارجى همان عنوان را بر نوشته خود نهاده. آن تعبير غلط تاريخى است. اين نوشتهها بىمايه، و قياس آن انجمنها با انجمنهاى سرى انقلابى سده نوزدهم اروپا به كلى بىمعنى است و حكايت از اين دارد كه نه درباره آن تشكيلات سرى دانش عميقى دارند و نه انجمنهاى عصر مشروطه را مىشناسند.[2]
در مقام دفاع از آدميت مىتوان گفت كه آنّ لمبتن، در مقاله مورد بحث، از انجمن آدميّت كه موضوع اصلى كتاب فكر آزادى است سخنى به ميان نمىآورد و در چاپ مجدد مقاله لمبتن به سال 1987 نيز به فكر آزادى يا آثار ديگر آدميت كوچكترين اشارهاى نشده است.[3] بنابراين، كم التفاتى از هر دو جانب است.
باز اندكى جلوتر در همان كتاب مجلس اول (چاپ 1991 / 1370)، آدميت درباره قتل فجيع امينالسلطان سخن مىگويد[4]. در آن زمان به معماى قتل امينالسلطان كه در هالهاى از اسرار قرار دارد هيچ پاسخ روشنى داده نشده بود، زيرا مسئوليت قتل او را به افراد گوناگونى مىشد نسبت داد. نيكى كدى مقالهاى منتشر ساخت كه در آن، براى نخستين بار، شرح واقعه را براساس گزارشهاى ديپلماتيك بريتانيا ارائه مىداد. نظر او، حتى اگر در مقايسه با ديگر شواهد تاريخى قابل قبول نباشد، باز قابل اعتناست، ولى آدميت در صفحه 169 مجلس اول و بحران آزادى مىنويسد:
«ترور امينالسلطان نه قضيه تاريخى پيچيدهاى است، نه ابهامى دارد، نه سياست شاه و دربار در آن دخالتى داشته، و نه عامل سياست خارجى در آن دخيل بوده. فقط فهم و سنجش تاريخى به علاوه آشنايى در بهرهبردارى از اسناد و مدارك تاريخى مىخواهد كه حقيقت درك شود. آنجا كه اين خصوصيات نباشد، الزاماً ولنگارى تاريخى خواهد بود و قصهپردازى و رودهدرازى و حدس و قياس مضحك و سرهم كردن روايات بىپايه.»
باز كمى پايينتر، آدميت ضمن اشاره به مقاله ن. كدى او را «يكى از چيزنويسان» يا «مقالهنويس» مىنامد و مجدداً مرجع خود را ذكر نمىكند (همان، ص 174، شماره 1)
و بالاخره، در صفحههاى پايانى شورش بر امتيازنامه رژى كه در دوره جمهورى اسلامى، يعنى مدتها بعد از انتشار اثر كدّى به چاپ رسيده، آدميّت منابع دست اول و دست دومى را كه مورد استفاده قرار داده برمىشمارد و خواننده با كمال تعجب متوجه مىشود كه او هرگز سخنى از كتاب كدّى به ميان نمىآورد، ولى در عوض مىنويسد:
«چند كلمه هم از مؤلفان فرنگى بگوييم: رشتهاى كه به عنوان مطالعات مربوط به خاورميانه شناخته شده (…) يك بساط شارلاتانى قلمى همراه هوچىگرى و دغلكارى سياسى است كه از روسيه “سوسياليست” تا ينگى دنياى سرمايهدار را فراگرفته. هر كدام به راه مقصد خويش در خدمت دستگاههاى سياسى، رسالات بيرون مىدهند. و اين نوشتهها را به خورد مردمان نادان مىدهند. […] در اين رده از چيزنويسان آمريكايى “الياس خدورى” را مىشناسيم كه با اغراض يهودىگرى، مردان سياسى مشرق چون سيد جمالالدين اسدآبادى و جمال عبدالناصر را در شمار “بيماران روانى” مىآورد، يا “نيكى كدى” كه با بورس دستگاه يهودى به تحقيق درباره سيد جمالالدين اسدآبادى مىپردازد و رساله در جنبش تنباكو مىنويسد؛ و يا “حامد الگار” جديدالاسلام محصول كمپانى لنچ انگليسى راجع به دين و دولت در ايران تحقيقات مىنمايد. از همه چيز گذشته، همه اين مؤلفان در زمره همان بىدانشان و طراران قلمى هستند كه با دستبرد به نوشتههاى ديگران، مطالبى را (كه با نظرگاه سياسى كه مىخواهند اشاعه دهند سازگار باشد) برمىدارند، با مسخ معانى آنها را سرهم مىكنند، و نام تحقيق بر آن مىنهند.
[…] راجع به كتاب نيكى كدى درباره سيد جمالالدين اسدآبادى و سرقتهاى قلمى او جاى ديگر اشاره كردهام (ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ص 33)
اينگونه نوشتههاى بنجل فرنگى درخور اعتنا و توجه ما نيست، همانطور كه مقالات و جزوههاى بىمغز وطنى را كنار مىنهيم. بنجل، بنجل است؛ خواه متاع فرنگى باشد خواه وطنى.»
بديهى است كه اين گونه داورىهاى قاطع و عارى از گفتگو و تحليل مانع از تبادل نظر ميان آدميت و همكاران غربى او بوده است. نيكى كدّى از آن جهت در مظان اتهام قرار گرفته كه يهودى است و هزينه بخشى از تحقيقات او، از بخت بد، از سوى بنياد يادبود جان سايمون گوگنهايم تأمين شده است. به هرحال، القاء اين فكر كه صهيونيسم در اين كار دست داشته كاملاً بىمعناست. آيا آدميت تاريخنگار آمريكايى را بدان سبب نكوهش مىكند كه وى در مورد اهميت نقش روحانيون اصلاحطلب شيعه در نهضت مشروطه مبالغه كرده است؟ چنين تصورى به معناى ناديده انگاشتن تحليلهاى هوشمندانه نيكى كدّى در مورد پديده بىدينى در مبارزات آزاديخواهانه در ايران اوايل قرن بيستم و بهويژه نقش ازلىها در بسيج سياسى مردم بر ضد سلطنت قاجار خواهد بود. يكى ديگر از تقصيرات نيكى كدّى گفتگوى طولانى او با يكى از بازماندگان دوره مشروطه به نام حسن تقىزاده مىباشد كه آدميّت هميشه از او با عبارات توهينآميز ياد كرده است.
در مورد آلگار، اين انگليسى به اسلام گرويده كه همواره بر نقش روحانيت در دفاع از منافع ملت ايران تأكيد ورزيده و بعد از انقلاب نيز از فراز منابر رسمى جمهورى اسلامى سخن گفته است، به راحتى مىتوان دريافت كه او در جهت مخالف فريدون آدميت گام برداشته است. ولى آيا اين دليل براى خوددارى از بحث درباره آثار او درباره ملكمخان و مذهب در دوره قاجار كفايت مىكند؟ تاريخنگار بايد بىترديد، نظير هر روشنفكر ديگرى، ملاحظات شخصى را كنار بگذارد و با براهين عقلى به بحث درباره افكار و عقايد بپردازد. به نظر من، انسان وقتى يك نظريه يا تفسير خاص را مردود مىشمارد، بهتر است كه ابتدا چكيدهاى از نظريه يا تفسير مورد نظر را، با ذكر مشخصات دقيق مراجع آن، ارائه بدهد و بعداً نقاط ضعف يا خطاهاى آن را برشمارد.
رفتار آدميت شبههبرانگيز است. تاريخنگاران همواره بايد رويدادهاى گذشته را از ديدگاه خاص خود مجدداً تفسير كنند و به گونهاى عمل كنند كه تاريخ، فراتر از يك گفتار آموزنده يا ميهنپرستانه، نوعى كندوكاو در گذشته باشد. گرچه آدميت، در ميان تاريخنگاران ايرانى، دغدغه عينيّت و بىطرفى را به حد اعلا رسانده، معالوصف نمىتوان گفت كه او اصولى را كه خود براى كار خويش بنا نهاده بوده همواره محترم شمرده است. به عنوان نمونه، او در كتاب مجلس اول (ص 393) از اثر ناشناخته و احتمالاً منتشر نشدهاى به نام خاطرات سى ساله سخن مىگويد كه استادش محمود محمود آن را نگاشته است. در هيچ كتابخانهاى اثرى از اين كتاب وجود ندارد و ايرج افشار نيز، در مقالهاى كه بعد از درگذشت محمود محمود در شرح حال وى نگاشته، سخنى از آن نام نبرده است.[5] به اين ترتيب، نويسنده اطلاعات را در انحصار خود نگه مىدارد و نمىگذارد كه بحثى صورت بگيرد و به گونهاى نظر خود را تحميل مىكند كه گويى هيچ كس حق چون و چرا ندارد.
چه بسيار روشنفكران ايرانى كه با همتايان خود در كشورهاى ديگر تبادل نظر مىكنند. آدميت با نشان دادن تداوم تمايلات آزاديخواهانه مردم ايران باب بحث در پيرامون پارهاى از موضوعات را به شيوه خاص خود گشوده است و به نقش افكار اروپايى در تحول نظام سياسى ايران ارج نهاده است. احساس تعهد او نسبت به جامعه آزاد در تفكر تاريخى وى درباره دموكراسى ريشه دارد. آرزو كنيم كه آثار او همچنان الهامبخش كسانى باشد كه به تاريخ معاصر ايران علاقمندند. تاريخنگارانى هم كه در خارج از ايران به تحقيق درباره ايران معاصر اشتغال دارند بايد به آراء و آثار همتايان ايرانى خود توجه داشته باشند. تكيه بيش از اندازه به ديدگاههاى ديپلماتهاى اروپايى و ناچيز شمردن آثار تاريخنگاران ايرانى بايد جاى خود را به تفكر راستين درباره تاريخنگارى ايرانى بدهد.
دكتر جمشيد بهنام درباره «تجددخواهى فريدون آدميت» سخنرانى كرد:
تجددخواهى فريدون آدميت
آثار فريدون آدميت را مىتوان به دو گروه تقسيم كرد: نخست تكنگارىهاى او درباره احوال و افكار پيشگامان تجدد ايران يعنى آخوندزاده، طالبوف، ملكمخان، ميرزا آقاخان كرمانى، مراغهاى، رسولزاده…. و دوم نوشتههاى او درباره زمامداران روشنانديش چون اميركبير و سپهسالار و چگونگى پديدار آمدن نهضت مشروطيت.
آدميت از ديد فلسفه سياسى به مسأله تجدد مىنگرد. اعتقاد دارد كه اشاعه فكر روشنگرى است كه زمينه لازم را براى رويدادهاى بعدى فراهم آورده است و بدين سان عامل «انديشه اجتماعى» را در تاريخ معاصر ايران اساسى مىداند. پيشگامان روشنگرى قرن نوزدهم ايران از پيروان اصالت عقل و فلسفه تجربه هستند و به قانون ترقى و تحول باور دارند و افكار آنها موجب «تحول ذهنى» ايرانيان شده است. اين دگرگونى فكرى راه را براى رسيدن به تمدن امروزى هموار مىكند و اين تمدن همان مدنيت غربى است و حامل ترقى و برتر از تمدنهاى ديگر. به عقيده آدميت تمدن غرب در آغاز خود تلفيقى از تمدنهاى يونان و ايران و… بوده است (كتاب تاريخ فكر). وى در زمينه تعريف از تمدن غرب گاه افراط مىكند و اما در كنار اين غربگرايى وطندوستى جاى خاصى در اعتقادات او دارد.
آدميت در نوشتن شرح احوال به صورت تكنگارى، ورزيده و توانا است و سبك خود را دارد و شيوه وى به قول خودش استفاده از «منابع اصلى» و تفسير و تأمل درباره اين انديشهها و رويدادهاست. آدميت عقايد خود را با گفته ديگران درهم مىآميزد و بدينسان از وراى داستان ديگران مىتوان با چهره و نظرات او نيز آشنايى پيدا كرد.
آدميت در آثار خود متأسفانه به عوامل مختلف و متعدد مؤثر در تحول فكرى ايران در قرن نوزدهم و بيستم توجه لازم را ندارد و آنچه كه درباره طبقات اجتماعى، روابط توليدى و.. مىنويسد كوتاه است و جاى بحث باقى مىگذارد. او روش كار خود را «نقلى – تحليلى» و گاه «انتقادى» مىنامد اما تعريف اين دو مفهوم زياد روشن نيست.
بىگمان در تاريخ تجدد ايران نام آدميت در رديف نامهاى ملكمخان و تقىزاده خواهد آمد. يعنى كسانى كه تقليد مطلق از تمدن غرب را راه چاره ايران مىدانستند و اگر از مدنيت غرب تعريف مىكردند به خاطر آن بود كه به گمان ايشان ايران بايد با زمانه پيش رود و «بومگرايى» و «بازگشت» راهحلى براى جامعه ايران نمىتواند بود. به همين دليل آدميت تحمل كسانى را ندارد كه بدون منطق از تجدد ايران انتقاد مىكنند و به برخى از آنها به درشتى پاسخ مىگويد (رساله آشفتگى در فكر تاريخى).
دكتر اوليور بست (Oliver Bast) استاد دانشگاه منچستر درباره ديدگاههاى تاريخى دكتر آدميت سخنرانى كرد. اوليور بست به زمينههاى گوناگون ديدگاههاى تاريخى آدميت پرداخت و انتقاداتى كه نسبت به آدميت شده را بررسى كرد.
سخنران پايانى سمينار دكتر هما ناطق بود كه با عنوان «چهل سال همكارى و دوستى با فريدون آدميت» مطالب خود را بيان داشت.
چهل سال همكارى و دوستى با فريدون آدميت
اين گفتار استوار است بر خاطراتى از دوستى و همكارى با آدميت. وصفى است از آدميتى كه من شناختم. اداى دين است و نه بيشتر.
در 1346 / 1967 بود كه از فرانسه به ايران بازگشتم. در 1348 / 1969 رساله دكترى من، درباره سيد جمالالدين اسدآبادى در پاريس منتشر شد. چند نسخه فرستادند. نشانى آدميت را گرفتم و نسخهاى برايش فرستادم. دو روز بعد زنگ زد و مرا به هتل انتر كنتينانتال پاتوق هميشگىاش فراخواند. در اين هتل شهيدزاده كه از وكلاى تقى ارانى بيش از ديگران به او سر مىزد.
نخستين ديدار ما در 21 مهرماه 1348 / 1969 بود. پيش رويم مردى ديدم عصا قورت داده، بلندبالا، با دگمه سردستهاى طلايى، كراوات تيره، كت و شلوار خاكسترى كه انگار خربوزه قاچ مىكرد. از ريخت «پِرى پِرى» خودم شرمنده شدم. اين واژه را از خود او آموختم.[6]
در اين برخورد فريدون با من به سردى رفتار كرد. هيچ نشده گفت: «به گمان من شما از دارودسته جلال آلاحمد هستيد»! اتهامى بود بس ناروا. گرچه از حرفش برگشت و گفت: «كتاب ارسالى معتبر و آموزنده بود. اكنون در چه كاريد؟» گفتم: «در تاريخچه وبا». خنديد و گفت: «مطلب بهترى از استفراغ و اسهال نيافتيد؟» «شوخى كردم. در تاريخ اجتماعى ايران شيوع بيمارىهاى عفونى مهماند.» «مايلم اسناد را ببينم.» فرداى همانروز در خانه ما وعده گذاشت. نوشته مرا خواند و نكات سودمندى افزود.
سخن كوتاه. طولى نكشيد كه دوستى پاگرفت و همكارى به دنبالش آمد. فريدون تاريخ اين آشنايى را هرگز از ياد نبرد. همه ساله به دوران اقامتم در فرانسه تهنيت فرستاد. از آن ميان در نامه 18 مهرماه 1365 / 1986 كه نوشت:
«اين پيام دوستانه را به مناسبت بيست و يكم مهرماه مىفرستم كه آغاز دوستى و همكارى ما بود. حاصل آن همين دوستى ماست كه گرامى و عزيز است… آنچه تسلىبخش است اينست كه در آن ديار با همه كاستىها و نامرادىهايش، تو ايّام را آزادوار مىگذرانى…».
پيش از آشنايى هم، ما به گونهاى در يك مسير گام زده بوديم. نخستين نوشتههاى من درباره جنگهاى ايران و روس بود.[7] فريدون هم رساله دكترى خود را درباره عباس ميرزا و جنگهاى ايران و روس نوشته بود! آنگاه كه او انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى را مىنوشت، من هم در افكار سيد جمالالدين اسدآبادى قلم مىزدم كه از همراهان ميرزا آقاخان بود. او در فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، در بزرگداشت ملكم داد سخن داده بود، من هم در رسالهام با بهرهگيرى از كتاب فريدون و اسناد فرانسه از نقش ملكم ياد كرده بودم.
اما فرق ميان من و او در اين بود كه من تازهكار بودم و او كاركُشته. من پراكندهكار بودم و او، آراسته به نظم و تداوم فكرى شگفتانگيز. مسيرى را كه برمىگزيد تا پايان دنبال مىكرد.
چنانكه از عباس ميرزا به اميركبير رسيد. از خودش شنيدم كه انتشار اين كتاب را مديون صادق هدايت بود. 23 سال داشت كه با او در كافه فردوسى آشنا شد. همواره مىگفت: «هدايت بزرگوارترين انسانى بود كه به زندگى شناختم»! هدايت اميركبير را خواند و به احمد كسروى داد تا به ناشر بسپارد. فريدون در يكى دو جا از كسروى با محبت ياد كرد. اما به آثار او روى خوش نشان نداد. از تاريخ مشروطيت او اگر هم نام برد و بهره نبرد. زيرا در زمينه نگارش تاريخ، نوشتههاى كسروى را جدى نمىگرفت. مىگفت او وقايعنگار بود نه تاريخنگار.
از اميركبير به طالبوف رسيد. انديشههاى او را ستود. گرچه سوسيال دموكراتهاى باكو طالبوف را وابسته به عثمانى و اتحاد اسلامى مىدانستند و طردش مىكردند. من هم تا اندازهاى با برداشت آنان همراه بودم. زيرا كه عليه روزنامه ملانصرالدين برخاست و نوشت: هر كس اين روزنامه را بخواند «نبايد خود را ايرانى حساب كند»[8] و الى آخر جليل محمد قلىزاده در برگزيده آثار حسابش را رسيد.[9] به رغم اختلاف نظر درباره طالبوف، باز فريدون شكيبايى نشان داد. در 1363 / 1984، در مقدمه چاپ دوم انديشههاى طالبوف از من به نيكى ياد كرد. نسخهاى هم برايم فرستاد.[10]
انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى هم در 1346 / 1967 منتشر شد[11]. يك سال پيش از آشنايى، به خودم دل دادم و در بزرگداشت اثر او، مطلبى در مجله نگين نوشتم، همراه با كلىبافىهايى از اين دست كه: آدميت «در تجزيه و تحليل علمى خود اغراض شخصى و سليقه فردى را راه نمىدهد و نتيجهگيرى را به عهده خواننده واگذارد». [12]خوشبختانه اين نوشته را نخوانده بود.
آدميت ميرزا آقاخان را «بزرگترين انديشهگر ناسيوناليسم» مىخواند. ناسيوناليسمى كه به گذشتهها برمىگشت. از زبان هگل هم مىنوشت: «هخامنشيان نخستين ملت تاريخى» را ساختند كه «نقطه شروع تاريخ جهانى بود». پس تفاوت ميان «فرمانروايى ايران پيش از اسلام» و «حكمرانى اعصار اسلامى» را از زمين تا آسمان مىديد.[13] اما بر آن بود كه در همين «اعصار اسلامى» مىبايد اهل خرد و دانش را بركشيد و شناساند. چه از ميان اهل قلم و چه از ميان اهل دين. با اين ديدگاه بود كه به پشتيبانى از «درايت» مذهبى شيخ فضلالله نورى برآمد در برابر كمسوادى سيد بهبهانى و طباطبايى.[14]
در 1349 / 1970 چهارمين اثر او انديشههاى فتحعلى آخوندزاده، منتشر شد[15]. خودش مىگفت: «من اين كتاب را در طىِ دو ماه نوشتم»! او مقام آخوندزاده را در برخى زمينهها برتر از ميرزا آقاخان مىدانست. زيرا كه آخوندزاده تنها به نقد دين و دولت نرفت، پيشنهاد «الفباى جديد» و «تعليم اجبارى» را داد. برگردان متون گذشتگان را به «خط جديد» پيش كشيد. به ناصرالدين شاه هم پيشنهاد كرد كه چند تن از پارسيان هند را به ايران فراخواند تا به دست آنان ايران آباد شود!
كميسيون ملى يونسكو كه همه ساله به بهترين كتابها جايزه مىداد، اين بار جايزه را به انديشههاى فتحعلى آخوندزاده داد، اما افتاد مشكلها.
اما در سنجش آثارش فريدون مىگفت: «بهترين اثر من همانا انديشه ترقى و حكومت قانون عصر سپهسالار است»![16] او جايگاه ميرزا حسينخان را برجستهتر از مقام ساير رجال دوران قاجار برمىشمرد. گرچه پىآمدهاى آن امتيازاتى را هم كه سپهسالار به دولتهاى بيگانه سپرد، اندكى ناديده مىگرفت.
ايدئولوژى نهضت مشروطيت در 1355 / 1975 منتشر شد. آن اثر را به من تقديم كرد. اين تقديم نامه خود نشانى بود از بردبارى او در برابر آراء مخالف. زيرا در آن نوشته، فريدون «مشروطگى» و قانون اساسى را مىستود و من آن قانون را، كه زنان را از همه حقوق محروم مىكرد، برنمىتافتم.[17]
دومين تقديم نامه را فريدون به سال 1375 / 1996 در تاريخ فكر به همسرش شهيندخت اهدا كرد كه به قول خودش «يار و ياور» او در مسير زندگىاش بود. همسر فريدون بانويى است فرهيخته و با فرهنگ. چنانكه پايان نامه تحصيلىاش را درباره Milton John شاعر انگليسى سده 17 گذرانده است.
آدميت آشفتگى در فكر تاريخى 1360 / 1980 را در نقد آلاحمد و نهضت آزادى[18] منتشر كرد. او آلاحمد را بىسواد مىخواند. حق با او بود. مگر نه اينكه در يكى از ترجمههايش، إtإMont de Pi يعنى بانك رهنى را «كوه دلسوزى» ترجمه كرده بود!
به نقل مىارزد كه در يكى از نشستهاى استادان سوربن، خانم كُتبى كتابدار دانشكده، به معرفى كتاب غربزدگى برآمد كه به فرانسه برگردانده بود. آن متن از دو تن نويسنده آلمانى نام برده بود. يكى از استادان سرشناس، بانو كلاريس هرنشميت به جوش آمد و با پرخاش گفت: «اين نوشته در طرفدارى از فاشيسم هيتلرى است. آن دو نويسنده هم هر دو از همراهان هيتلر بودند». از زبان فريدون شنيدم كه آلاحمد بارها كوشيده بود به او نزديك شود، آدميت روى خوش نشان نداده بود.
بار ديگر مثال ديگرى بياورم از شكيبايى او. او در مقالات تاريخى، با طنز و به ريشخند، حاجى ميرزا آقاسى را كجانديش و غلط كار خواند[19]. اما من حاجى را مىستودم زيرا كه آزادى و برابرى اديان را پيش كشيد و به گواهى سارتيژ سفير فرانسه حكم اعدام را برانداخت. همين كه كتاب من به دست فريدون رسيد، شگفتا كه نامهاى بلند بالا فرستاد. تبريكها گفت و تشويقها كرد. در دم آن نامه را قاب كردم و به ديوار زدم.
بگذريم. همكارى ما در 1350 / 1971 پاگرفت. در اين زمينه فريدون مىگفت: خواست روزگار بود كه «اين تنها به آن تنها» رساند!
نخست آمديم و نظم فريدونى را در خانه من برقرار كرديم. آدميت سر ساعت خودش را مىرساند. مىگفت: «اين نظم را از كانت آموختهام كه وقتى از خانه بيرون مىرفت، مردم مىگفتند: بايد فلان ساعت باشد»! ميز ناهارخورى خانه من بدل به ميز كار شد. فريدون در نامهاى اين ميز را به ياد آورد و نوشت:
«ميز بزرگ كارِ تو و رسالهها و يادداشتها به تصوّر فضايى من مىآيد».
در ميان ابزار كار، تيغ و پاككن هم با خودش آورد. هر بار كه در نقطهگذارى من نقصى مىديد، هشدار مىداد: «نقطه را سرِ جايش بنشان تا حروفچين بدبخت بتواند خط تو را بخواند». آنگاه با تيغ آن نقطه را مىتراشيد و با پاككن صاف مىكرد. دقت فريدون در زمينه نقطهگذارى هم خود گوياى نظم و وسواس او بود كه در هيچكس ديگر نديدهام.
از لوازم پژوهش، يكى هم قهوه بود كه خودش مىخريد و همراه با آجيل شيرين مىآورد. بر آن بود كه قهوه تمركزبخش است. آجيل هم «از اُفت قند خون جلوگيرى مىكند»! اگر اجازه بدهيد اين نكته را هم بيفزايم كه آدميت عبدالله نامى را مىشناخت كه دكان آجيلفروشى داشت. اين مرد به خاطر او آجيل را «دستچين» مىكرد. فريدون همواره مىگفت: «عبدالله نسبت به من محبت دارد»! چه بسا عبدالله آن بزرگمرد را بهتر از ما «دستچين» كرده بود!
از رهگذر اين همكارى بود كه من به كم و كسرهاى خودم پى بردم. به مثل به روزهايى كه در خلاصه كردن رسالهها بوديم، در يكى از پند نامهها واژه «بورژوازى» را جا زده بودم. زير همين متن كه قاب كردهام، فريدون نوشته است: «آخر اين مردك از بورژوازى چه مىفهميد؟ ترا به خدا اذيت مكن!» آنگاه مرا پندى داد كه با صلاحديد خودش در نشريه كلك آوردم. گفت:
«تاريخ گذشته را نشايد كه باب روز نگاشت و يا از سياست روز الهام گرفت. پژوهش تاريخى را بايد طورى آراست كه اگر متن تو را صد سال ديگر بخوانند، نگويند به بيراهه رفت».[20]
بگذريم. بر آن شديم كه از پندنامه و رسالههاى خطى دوران قاجار اثر مشتركى بيافرينيم.[21] چند سالى در اين زمينه پژوهيديم و به چاپ سپرديم در سرلوحه هم نوشتيم: «اين كتاب حاصل همفكرى و همكارى صميمى ماست: فريدون آدميت – هما ناطق». اين كتاب در 1357 توقيف شد.
دومين همكارى، تحقيق در رژى تنباكو بود. باز تقسيم كار كرديم. او پژوهش در شورش بر امتياز رژى را بر عهده شناخت و زير چاپ برد. با اين درآمد كه :
«نگارش بخشى از اين كتاب را من پذيرفتم كه فقط فصلى است از داستان امتيازنامه رژى، محدود به حركت سياسى».[22]
«سهم» من «بازرگانان در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو» نام گرفت. بعدها در ميان بستههايى كه مادرم برايم فرستاد، كتاب بازرگانان را نيز يافتم.[23]
اينهم به نقل مىارزد كه به سالهاى انقلاب كه سرم اندكى بوى قورمه سبزى مىداد، به درخواست چند تن از دوستان آن زمان و با تكيه به يك متن ناقص فرانسوى، برگردان مسئله يهود ماركس را به دست گرفتم. شگفتا كه فريدون حتى در اين زمينه مرا يارى داد. متن انگليسى آن رساله را كه معتبرتر بود، با خودش آورد و با خونسردى تمام در ترجمه شركت كرد. نيك كه بنگرى مىتوانى برخى از عبارات او را از لابلاى آن رساله بازشناسى.
باز به انديشه اثر مشترك ديگرى افتاديم كه «دولت بر باد رفته و دولت بادآورده» نام گرفت. در گزينش اين عنوان زيبا من نقشى نداشتم. باز به گردآورى اسناد و بيانيهها و اعلاميهها برآمديم. اما من به ناگزير ايران را ترك كردم و اين كار سر نگرفت. فريدون هنوز اميدوار بود. نوشت:
«همكار تو (يعنى خودش) مىگفت: هيچ نااميد نيست كه باز بر سر يك ميز بنشينيد و كتاب ديگرى بيافرينيد. روزگار را چه ديدى»!
آخرين همكارى ما، در كارنامه فرهنگى فرنگى در ايران تجلى كرد[24] كه در 1380 / 2000 م. در تهران منتشر شد و آراسته بود به مقدمه آدميت. خودش مىگفت: «اين آخرين اثر من است» و از دهباشى مىخواست كه آن مقدمه را با مقالهاى كه من در بزرگداشت او در كلك نوشتم يكجا منتشر كند!
در كشاله اين همكارىها، فريدون سبك نگارش مرا نيز تغيير داد. به من آموخت كه جملهها را كوتاه كنم، تا اگر روزگارى خواستند متن را به زبان ديگرى برگردانند، بىكم و كسر باشد.
ديگر اينكه كوشيد مرا از گروهبندىهاى سياسى دور بدارد. آسان. او قائم به ذات خويش بود و من نبودم. اگر پشت هم هشدار نمىداد، بىگمان در ورطه هولناك «سوسيال علافها» افتاده بودم. خود او هرگز به سياست روز آلوده نشد.[25] هر بار كه سخن از سياست روز مىرفت، به تلخى مىگفت: ول كن! به قول من «خلايق هر چه لايق»، به قول تو: «از ماست كه بر ماست»!
فريدونى كه من شناختم، تنها يك بار در سياست روز دخالت كرد. در 1357 / 1979 به زمانه دكتر بختيار شنيد كه گروهى از استادان در دانشگاه بست نشستهاند و به خيال «تصفيه و تزكيه» اساتيد افتادهاند. درس و مشق تعطيل شد. دانشجويان به امان خدا رها شدند. در باشگاه دانشگاه تجمعى از اساتيد آراست. و خواهان تغييرات شد.
در نامههايش هم پشت هم تأكيد مىورزيد كه: از سياست به دور باش و «به كار آكادميك خودت بپرداز»! [26]پشت هم كتاب فرستاد تا از رفت و آمد بكاهم و دست از كار نكشم. مىنوشت:
دست از كار مكش. «نوشتن و انديشه را پرورانيدن جلوه حركت فعال ذهن آدمى است. اين اندرزگويى نيست، بيان حقيقت است».
بدين سان بود كه در غربت مرا به گوشهگيرى سوق داد، اما همراه با دلدارى. از اين دست:
«هميشه تو را به ياد دارم و دوستى را فراموش نمىكنم. دوستىهايى كه فراموش شدنى و از ياد رفتنى نيستند».
گرچه به رغم اين محبتها و همدردىها، ما همواره همنظر نبوديم. از ديدِ من برخى از جهتگيرىهاى او ناروا مىنمود.
ديگر اينكه گهگاه بدقلقى نشان مىداد و دوستانش را مىرنجاند. به مثل يك بار دكتر صديقى از او خواست كه دو سه جلسه در مشروطيت درس بدهد و امتحان بگيرد. فريدون اهل تدريس نبود. اما به احترام دوستش پرسشى سرهم كرد. اوراق را نخوانده به همه 20 داد و دكتر صديقى را سخت رنجاند.
و يا، بار اول كه غلامحسين ساعدى را در خانه من ديد، دستش را گرفت و بيرون كرد. هم من رنجيدم و هم ساعدى. گرچه مانند هميشه از كرده پشيمان شد و از نو او را فراخواند. من غلامحسين را به زور آوردم. همين كه نشست، رو به آدميت كرد و به سبك خودش گفت: «آقاى دكتر شما ما را دينبله دينبو كرديد»! فريدون خنديد. پوزش خواست و دست دوستى به او داد. تا جايى كه تن داد كه ساعدى، ما را به اغذيهفروشى كثيف در خيابان نادرى كه كباب سيخى هم مىداد، مهمان كند![27]
در گستاخى كمنظير بود. يك روز سرزده و بىاينكه مرا خبر كند، به گروه تاريخ دانشكده درآمد و با لحن تند گفت: «شما بايد از ساعات تدريس خانم ناطق كم كنيد تا ما بتوانيم كار كنيم». اين را گفت و بيرون رفت. شادروان دانشپژوه شگفتزده گفت: «اين مردك ديوانه است»! در گروه تاريخ دانشكده هيچكس او را برنمىتافت.[28] كتابهايش را هم تدريس نمىكردند.
آدميت مردم گريز بود و اهل مصاحبه هم نبود. به مثل به گوشش رسيد كه در پاريس مصاحبهاى منتشر شده با عنوان «صدراعظم معزول». به من زنگ زد و خواست كه تكذيب كنم و با پرخاش گفت: «تو كه مىدانى كه من در طول عمر هرگز با كسى مصاحبه نكردهام»! به ناگزير در 10 دسامبر 2007 به يارى آقاى احرار متنى در طرد آن مصاحبه ساختگى آراستم و با صوابديد فريدون به كيهان لندن سپردم.
اما در پس پرده اين مرد پر غرور، انسانى نهفته بود بس حساس، گرفتار ضعف اعصاب كه به هيچ و پوچ و از شنيدن هر خبر تأثرانگيز اشك در چشمانش حلقه مىزد و خوددارى نمىتوانست. حتى موسيقى او را تكان مىداد. اما او بيشتر با موسيقى غربى پيوند داشت. در امريكا با هنرمندى آشنا شد كه خواننده اپراى نيويورك بود. از طريق او به آثار باخ و موزار دل بست. اما موسيقى ايرانى را برنمىتافت. هر بار كه من گوش به ترانههاى آذرى و يا آواز گلپايگانى مىدادم، با دلزدگى مىگفت: «آخر اين شرّ و ورها چيست كه گوش مىدهى؟» «شأن تو نيست كه به در و ديوار دف آويزان كنى!». هنوز هم به در و ديوار خانه من دو سه دف آويزان است.
سخن كوتاه، در 1981 م. از دانشگاه اخراج شدم. روز آخر كه ايران را ترك مىكردم، تورج اتابكى كه امروز سمت استادى در هلند دارد، از بهرِ وداع مرا به خانه فريدون برد. در ميان حرف، فريدون نويد داد: «نگران مباش در پاريس به ديدنت خواهم آمد». از آن پس نام مرا هم به سيما رفيعى بدل كرد. چنانكه در نامهها آمده است.
چنين بود كه هوس سفر فرنگ پاگرفت. نوشت:
«گاه هوس مىكنم كه آنجا بودم، اگر كار تحقيقاتى از دستم ساخته نبود، كه نيست، دستكم گپى مىزديم»!
باز در 9 فروردين 1362 / مارس 1983 نوشت :
«براى تحصيل گذرنامه فُرم مخصوص آن را پر كردم و به اداره گذرنامه فرستادم… هنوز خبرى نيست… معلوم نيست به چه تصميمى بالاخره برسند».
در 18 نوامبر 1983 خبر داد:
«مىخواهم خانهام را بفروشم و بيايم».
و باز در همان سال:
«اگر آپارتمانى به فروش برسد گشايشى در كار خواهد بود».
غرض فروش طبقه دوم و سوم خانهاش بود. فروش خانه سر نگرفت. اما چند ماه بعد آمد. چندى با من زيست. از نو فيل ما ياد هندوستان كرد. بنا شد كه كتاب «دولت بر باد رفته» را از سر به دست بگيريم. اما در اين ميان به درخواست دوستش اِپريم سرى به لندن زد. رفت و گير افتاد و برنگشت. چنانكه در سوگ او نوشتهام.
در بازگشت به ايران فريدون دچار افسردگى شد. در نامههايش بارها سخن از مرگ راند. حتى يكجا واژه «مرحوم» را به كار برد و نوشت:
«فرهنگ معين را در امريكا منتشر كردهاند. اثرِ اين مرحوم را هم، هر كه مىخواهد منتشر كند. هيچ توقعى در ميان نيست. حتى لازم نيست نسخهاى براى وارثان او فرستاده شود»!
آخرين خواست او اين بود كه نوشتههاى ما يكجا منتشر شود. در نامهاى كه به دهباشى سپردهام، پيشنهاد كرد:
«خيالى به سرم آمد كه مىنويسم. و آن اينكه مجموعه رسالات و مقالات ما يكجا منتشر شود».
«مشكل حكايتى» بود كه تقرير مىكرد. زيرا كه من به مقالههاى او دسترسى نداشتم. اما به قول فريدون «روزگار را چه ديدى»!
يادش گرامى باد و :
مهرش ميان خلقِ جهان تا به روز حشر
در دل چو شادمانى و در سر چو ديده باد
در پايان، سپاسگزارم از دانشگاه سوربن كه اين نشست را در بزرگداشت آدميت آراست. از پسرم ميشا پاكدامن كه در زمينه مالى ما را يارى داد. از دكتر زينت توفيق كه در تهران رابط من و آدميت بود و فريدون به او محبت فراوان داشت. حضور او در اينجا قوت قلب من است.
[1] . اين مقاله ظاهراً چند بار با عناوين مختلف به چاپ رسيده است:
– .”Secret societies and the Persian Revolution of 1905-6″ – .Lambton .A.K.S
n- .Antony’s Papers .Middle Eastern Affairs N0 St .0 4 .Lambton .301-318]A.K.S ,(1987) in Qajar Persia .Repr] 43-60 – .1958 ,London – 1
St Antony’s Papers n – .”11- Persian Political Societies 1906″ – MiddleEastern Affairs n 0 – .41-89.0 16 – .London 1963 – by Albert Hourani .ed ,3
[2] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 2، مجلس اول و بحران آزادى، ص 13.
[3] 1987 ,Tauris ,London – .Eleven Studies ,Qajar Persia – .Lambton .Ann K.S .
.XVIII-341 p –
[4] . نگاه كنيد به : تقىزاده، زندگى طوفانى، ص 339؛ رائين، فراموشخانه، ج 2، ص 262؛ «قاتل حقيقى امينالسلطان»، يادگار، سال سوم، شماره 6 – 5 (بهمن – اسفند 1325)، 120.
The Assassination” ,Keddie .N.R ;878 ,(1987) II ,Enclr ,”Atabak-e A’zam” ,Calmard
,Iran and Islam :in-.”31 August 1907 ,(Atabak-i A’zam) of the Aminas-Sultan
,Edinburgh -(.ed) ,Bosworth .C.E – .in Memory of the late VladimirMinorsky
.1971
[5] ايرج افشار، «محمود محمود». -. يغما. 18. (1344)، ص 502 – 504.
[6] هر بار كه مفهوم اين عبارت را مىپرسيدم، مىگفت: «پرى پرى» يعنى همين.
[7] «جنگهاى ايران و روس»، در : از ماست كه برماست، ص 42 – 9 و نيز: «عباس ميرزا و فتح خراسان»، در همانجا، ص 43 – 93.
[8] . نامه احمد طالبوف به جريده ملى، (روزنامه انجمن)، 1324 / 1906، شماره 33
[9] . جليل محمد قلىزاده: سچيلميش اثر لرى (آثار برگزيده) باكو، آذربايجان نشرياتى، 1907.
[10] . انديشههاى طالبوف تبريزى، انتشارات دماوند، چاپ دوم، 1363، مقدمه، ص سه
[11] فريدون آدميت: انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى، تهران، كتابخانه طهورى، 1346
[12] هما ناطق: «بحثى در كتاب دكتر فريدون آدميت، انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى»، تهران، مجله نگين، سال سوم، شهريور 1347، ص 6 تا
[13] انديشههاى ميرزا آقاخان كرمانى، ياد شده، ص 167
[14] فريدون آدميت: «عقايد و آراء شيخ فضلالله نورى»، كتاب جمعه، شماره 31، 1359.
[15] . فريدون آدميت: انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، تهران، انتشارات خوارزمى، 1349.
[16] فريدون آدميت: انديشه ترقى و حكومت قانون (عصر سپهسالار)، انتشارات خوارزمى، 1351.
[17] . طرفدارى روشنفكران از قانون اساسى و مشروطيت يكى از اين است كه آن متن را نخواندهاند و ديگر اينكه چون دكتر مصدق مشروطهخواه بود، بىدريغ از آن نهاد پشتيبانى مىكنند.
[18] آدميت : آشفتگى فكر تاريخى، تهران، 1356.
[19] . فريدون آدميت: مقالات تاريخى، آلمان، چاپ دوم، انتشارات نويد، 1364، ص 70.
[20] . هما ناطق : «استادم فريدون آدميت، نشريه كلك، شماره 94، ص 19 – 25.
[21] P . فريدون آدميت و هما ناطق: افكار اجتماعى، سياسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، انتشارات آگاه، 1356.
[22] فريدون آدميت: شورش بر امتياز رژى. تهران، انتشارات پيام، 1360.
[23] بازرگانان در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو بر پايه آرشيو امينالضرب، پاريس، انتشارات خاوران 1371، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1373
[24] كارنامه فرهنگى فرنگى در ايران، با مقدمه فريدون آدميت، تهران، انتشارات معاصرپژوهان، 1380.
[25] اين عبارت را به سالهايى كه دانشجو بوديم، در لندن يكى از دوستانمان، به ما ياد داد. روانش شاد باد.
[26] P . شگفتا كه در نشريه بخارا نوشتهاند: پيش از انقلاب، آدميت «با چند تن از همكارانش درصدد ايجاد يك حزب سوسيال دموكرات برآمد»! نك: عبدالرضا هوشنگ مهدوى: «خاطرههايى از فريدون آدميت»، بخارا، شماره 65، 1387، ص 85.
[27] . چه بسا اين عكس در اختيار اكبر برادر ساعدى باشد
[28] . اسناد ساواك آمدن آدميت را به دانشگاه گزارش كرده است