ویرجینیا وولف و قصه های کوتاه/ ترانه مسکوب

  بانو در آيينه (مجموعه داستان)

  ويرجينيا وولف‏

  ترجمه فرزانه قوجلو

  انتشارات نگاه، چاپ اول، 1386

  252 ص، 3000 تومان‏

 در تحليل ادبيات داستانى ويرجينيا وولف، مى‏توان آثار او را در دو گروه طبقه‏بندى كرد. يكى داستان‏هاى بلند و ديگرى قصه‏هاى كوتاهش (در اينجا ديگر آثار وولف مانند مقاله‏هاى اجتماعى و نقدهاى ادبى‏اش را كنار مى‏گذاريم). وولف ادبيات داستانى كوتاه‏تر خود را در تقابل با شيوه‏ى سنتى قصه‏ى كوتاه آفريد. به گفته‏ى خودش قصه‏هاى او بيش از آن كه «روايى» باشند داراى «ريتم‏اند.» او در يكى از گفت‏وگوهايش مى‏گويد: «گرچه ادبيات موزون براى من از ادبيات روايى طبيعى‏تر است، اين نوع ادبيات كاملاً در تضاد با سنت ادبيات داستانى قرار مى‏گيرد.» وولف به‏رغم دشوارى‏هاى اين نوع قصه‏پردازى نمى‏توانست در برابر «وسوسه‏ى پرواز و گريز» مقاومت كند و خواهرش ونسا را ترغيب مى‏كرد كه از او پيروى كند «من دلم مى‏خواهد تو تصويرى بزرگ، بسيار بزرگ نقاشى كنى كه در آن همه چيز را در كنار هم بگذارى و با اين وجود همه چيز، گويى افسون شده‏اند، از بوم نقاشى‏ات پروازكنان مى‏گريزند.»

 تمام دشوارى‏هاى آميزه‏ى خلوت و تنهايى با حركت و جنبش در قصه‏هاى كوتاه وولف هويداست، شور و سودا و طفره رفتن، سبك جدايى‏ناپذير وولف در تجربه‏گرايى جسورانه‏ى اوست كه با تك گويى درونى همراه مى‏شود و تلاش‏هاى او را براى «رهايى از چنبره و محدوديت‏ها» آشكار مى‏سازد.

 وولف رمان‏نويسان روسى را مى‏ستود و با آنها موافق بود كه تجربه‏ى گسسته و آشفته را بايد در ادبيات داستانى گنجاند. وولف از قصه‏ها سود مى‏جست تا مفاهيمى را انتقال دهد كه آشكارا به جايى ختم نمى‏شد و يا جزيى از وحدتى گسترده‏تر نبود.

 اما وولف بعدها در بازنگرى و شايد با اندكى بررسى تخصصى‏تر در نامه‏اى ديگر چنين مى‏گويد (به اتيل اسميت): «هرگز روزى را فراموش نمى‏كنم كه لكه‏ى روى ديوار را نوشتم. همه را در يك آن نوشتم، انگار به سويم پرواز مى‏كرد، بعد از آن كه ماه‏ها مثل سنگ بودم. رمان نانوشته كشفى بزرگ بود. اين قصه – در يك لحظه – به من نشان داد چطور مى‏توانم همه‏ى اندوخته‏ى تجربه‏ام را به شكلى مناسب تجسم بخشم – و هرگز به آن انتها نرسيده‏ام، از تونلى كه ساختم نقب زدم و ديدم كه وقتى شيوه‏ى نگرشم را كشف كردم، مثل اتاق جاكوب، خانم دالووى و…، چطور از هيجان لرزيدم.»

 قصه‏هاى كوتاه وولف شايد «فوران جنون‏آميز آزادى» باشد اما محيط پيرامون اين قصه‏ها شهرى است و معمولى «خيابان رجنت… معاهده… شيوع آنفولانزا…» وولف در آرزوى تجسم كسالت، وحشت و واقعيت جهان روزمره با تى. اس. اليوت همداستان مى‏شود.

 اين قصه‏ها انزوايى اساساً كور را كه ما در آن به سر مى‏بريم يادآور مى‏شوند. انگار وولف مى‏خواهد بگويد كه شايد ساختار گروه در برابر ساختار فردى از حيث مضمون با قصه‏ى كوتاهى سازگارتر است كه به واكنش فرد بيش از واكنش گروه ارج مى‏نهد. علاقه‏ى وولف به صداى غيرانسانى، صداى اشياى خاموش يا اشياء در طبيعت، (براى مثال در خانه‏ى اشباح) او را در تجربى‏ترين وجه خود نشان مى‏دهد. نثر شاعرانه‏ى قصه‏هاى كوتاه، وولف را يكراست به غايت مدرنيسم در رمان‏هاى بعدى‏اش مى‏رساند.

 از همين روست كه قصه‏هاى كوتاه اين نويسنده از اهميت و ارزشى بسيار برخوردارند و ناقد ادبى امروز اگر بخواهد آثار وولف را مورد نقد و بررسى قرار دهد نمى‏تواند از كنار قصه‏هاى كوتاه او بگذرد چرا كه اين قصه‏ها نقشى اساسى در تبيين وولف، سبك ادبى او، شيوه‏ى تجربى و ديدگاه‏هاى اجتماعى و هنرى‏اش بر دوش مى‏كشند و شايد بتوان گفت فراتر از همه‏ى اين‏ها بازگو كننده‏ى آن وجه درونى، پيچيده و مضطرب وولف‏اند در رويارويى با جهانى كه هر لحظه به سوى نابودى خود گام برمى‏دارد. از ياد نبريم كه وولف نويسنده‏اى است محصول دو جنگ جهانى. او كه جنگ جهانى اول را با تمام وجود خود تجربه كرده، اينك اروپا را در آستانه‏ى جنگى ديگر مى‏بيند، مى‏داند كه مرگ و ويرانى بر اروپايى چنگ انداخته كه او عاشقانه دوستش دارد. نثر شاعرانه‏ى وولف در تضاد و تقابل با اين جهان خشن و درنده‏خو قرار مى‏گيرد. قصه‏هاى كوتاه او كه از تجربى‏ترين و درونى‏ترين لحظاتش سر برمى‏آورند، آشفتگى و اضطراب او را به بارزترين وجهى به نمايش مى‏گذارند. در اين قصه‏ها وولف محدوده‏هاى ادبيات داستانى را نه فقط با طرحى آنقدر دقيق از زندگى درونى بسط مى‏دهد بلكه نفوذ بين درون و بيرون، خود و ديگرى را عمق مى‏بخشد. هيچ چيز در متن قصه‏ ها به خواننده اجازه نمى‏دهد تا واقعيت را بر تخيل «برترى» دهد (يا برعكس). هنر و زندگى به طور مداوم با تهاجم ديگر واقعيت‏هاى نهفته همواره جايگزين يكديگر مى‏شوند.

 در تحليل نهايى، به نظر مى‏رسد كه قصه‏ هاى وولف، در غايت خود، به آن چيزى دست مى‏يابند كه راوى قصه‏ ى بانو در آينه آنقدر از توصيف آن نگران است. «اما تو از چيزهايى كه در موقع شام درباره‏ شان حرف مى‏زد خسته بودى. مى‏خواستى به حالت ژرف‏تر او دست‏يابى و بر زبان آورى. حالتى كه به ذهن راه دارد مثل نفس كشيدن كه به جسم، آن چه را كه نيك‏بختى يا نگون‏بختى مى‏ نامى.» (صفحه 92)

 قصه‏ هاى كوتاه ويرجينيا وولف مشتمل بر 22 قصه با عنوان بانو در آينه توسط انتشارات نگاه روانه بازار نشر شده است.