دوست یا دشمن؟! محمود طلوعى
از محمد حسن خان اعتمادالسلطنه تا امیر اسداللّه علم
انتشار جلد ششم یادداشتهاى عَلَم و مطالب تازهاى که در آن یافتم، مرا بر آن داشت که یک بار دیگر دست به قلم ببرم و مطالب تازه و ناگفتهاى را درباره این چهره مرموز و تأثیرگذار رژیم گذشته عنوان کنم. نویسنده این سطور قبلاً در کتابهاى بازیگران عصر پهلوى و چهرهها و یادها و چهره واقعى عَلَم زوایاى زندگى این شخصیت بحثانگیز دوران سلطنت پهلویها را شکافته و نکات مندرج در یادداشتهاى او را نیز به نقد کشیدهام. لیکن پس از انتشار کتاب اخیر (چهره واقعى علم) که گله و اعتراض بعضى از نزدیکان و بستگان علم را در داخل و خارج کشور به دنبال داشت، اطلاعات تازهاى درباره او به دست آوردم که در نظر داشتم در مقدمهاى بر چاپ دوم کتاب عنوان کنم. اما با انتشار جلد ششم یادداشتهاى علم و بحثهایى که برانگیخته است، ترجیح دادم مجموعه شش جلدى یادداشتهاى علم را ضمن مقالهاى براى مجله بخارا مورد بررسى قرار دهم و یافتههاى تازه خود را نیز ضمن این نقد و بررسى عنوان نمایم.
مقدمتاً لازم است این مطلب را یادآورى کنم که نویسنده این سطور به مناسبتهاى مختلف، ده سال سردبیرى مجله خواندنیها که مورد توجه و عنایت خاص عَلَم بود، نمایندگى مجلس شوراى ملى و همچنین دوستى و ارتباط نزدیک با مرحوم محمد على منصف دائى علم و نویسنده زندگینامه امیر شوکتالملک علم (پدر علم) که نزدیکترین فرد به علم و محرم اسرار او بود، بارها در مقام نخستوزیرى و ریاست دانشگاه پهلوى و وزارت دربار عَلَم با او ملاقات و مصاحبه کردهام و از نزدیک با خلقیات و روحیات او آشنا بودم. نویسنده همچنین از افراد انگشتشمار (شاید دو یا سه نفر) از کسانى بودم که در زمان حیات علم از این که او مشغول نوشتن خاطراتش به صورت یادداشتهاى روزانه است اطلاع داشتم و همان طور که در مقدمه کتاب چهره واقعى علم اشاره کردهام این مطلب را مرحوم محمد على منصف به طور خصوصى با من درمیان گذاشت که عَلَم سرگرم کارى نظیر اعتمادالسلطنه است، که روزنامه خاطرات او از معتبرترین اسناد مربوط به دوران قاجاریه به شمار مىآید. بعد از انتشار کتاب چهره واقعى علم یکى از نزدیکان مرحوم منصف فاش کرد که عَلَم یادداشتهایش را در خانهاش نگاه نمىداشت و آنها را به منصف مىسپرد و در سفرهایش به اروپا این یادداشتها را با خود مىبرد و در صندوقى در یکى از بانکهاى سوییس به امانت مىگذاشت و حتى کلید این صندوق هم همیشه نزد منصف بود!
در این جا قبل از پرداختن به خود عَلَم و یادداشتهاى او لازم است اشاره مختصرى هم به مرحوم محمد على منصف بکنم که تا حدى براى پى بردن به انگیزه علم در نوشتن این یادداشتها هم کمک مىکند. محمد على منصف برادر خانم امیر شوکتالملک علم یکى از محارم او بود که ده دوره متوالى (از دوره نهم تا دوره هجدهم) نماینده بیرجند در مجلس شوراى ملى بود. ولى به علت دوستى و نزدیکى وى با دکتر مصدق از دوران تبعید مصدق به بیرجند تا دوران وکالت و نخستوزیرى او، شاه نسبت به او نظر مساعدى نداشت و تلاش عَلَم براى سناتورى وى پس از وکالت مجلس هم به جائى نرسید. منصف به همین جهت از شاه آزرده خاطر بود و یک بار در منزل او شاهد گفتگوى وى با دکتر اعتبار بودم که هر دو به صراحت از اوضاع مملکت و رویه شاه در حکومت انتقاد مىکردند، و این زمانى بود که علم وزیر دربار مقتدر شاه و نزدیکترین فرد مورد اعتماد او به شمار مىآمد. دکتر اعتبار نامزد علم براى جانشینى هویدا بود که کار تا مرحله شرفیابى او به حضور شاه براى ارائه برنامه کارش هم کشید، ولى به شرحى که ضمن بررسى یادداشتهاى علم خواهد آمد به نتیجه نرسید.
*
امیر اسدالله علم معروفتر از آن است که در مقدمه نقد و بررسى یادداشتهایش نیازى به معرفى داشته باشد، با وجود این شرح حال مختصرى از او پیش از بررسى یادداشتهایش، براى آگاهى کسانى که احیاناً به سوابق خانوادگى او آشنایى کافى نداشته باشند، بىمناسبت به نظر نمىرسد.
امیر اسدالله علم تنها فرزند ذکور امیر شوکتالملک علم بود که در سال کودتا (۱۲۹۹ هجرى شمسى) در بیرجند به دنیا آمد. محمد ابراهیم خان پدر علم، که بیشتر به همان لقب شوکتالملک شهرت دارد در این تاریخ حکومت قاینات و سیستان را داشت و از حمایت انگلیسیها نیز که در آن زمان نفوذ زیادى در ایران داشتند برخوردار بود. شوکتالملک از حکومت کودتا که مورد حمایت انگلیسیها بود تمکین کرد. ولى بعد از سقوط کابینه سید ضیاءالدین طباطبایى و صدور حکم رئیسالوزرائى قوامالسلطنه، که در زندان به وى ابلاغ شد، شوکتالملک وفادارى خود را به رئیسالوزراى جدید اعلام کرد و در برابر قیام کلنل محمد تقىخان پسیان علیه حکومت مرکزى مقاومت نمود و در شکست و ناکامى قیام کلنل که به قتل یا خودکشى او انجامید، نقش مؤثرى ایفا کرد.
پس از استقرار حکومت قوامالسلطنه، شوکتالملک براى ابراز وفادارى و تبعیت از دولت جدید راهى تهران شد و در این سفر بود که براى نخستین بار با رضاخان سردارسپه و وزیر جنگ ملاقات نمود. بعد از صدور فرمان رئیسالوزرایى سردارسپه رضاخان در آبانماه ۱۳۰۲ نیز شوکتالملک از نخستین کسانى بود که نسبت به حکومت رضاخان ابراز تبعیت و وفادارى کرد و براى دیدار رئیسالوزراى جدید راهى تهران شد. پس از انقراض قاجاریه و آغاز پادشاهى رضاشاه، امیر شوکتالملک که بعد از الغاء القاب و عناوین از طرف رضاشاه و اجبار براى تعیین نام خانوادگى براى افراد، نام خانوادگى «علم» را براى خود انتخاب کرده بود، به جمع محارم و مقربین رضاشاه پیوست. محمد ابراهیم علم که ما او را به همان نامى که معروف شده است «شوکتالملک» مىنامیم از اوایل سلطنت رضاشاه بیشتر در تهران زندگى مىکرد، ولى خانواده او همچنان در بیرجند اقامت داشتند و فرزندانش هم در بیرجند تحصیل مىکردند. اولین سمت رسمى که در زمان سلطنت رضاشاه به شوکتالملک محول شد ریاست کمیسیون حل اختلاف ایران و افغانستان بر سر تقسیم آب هیرمند بود. شوکتالملک در سال ۱۳۱۶ به استاندارى فارس منصوب شد و پس از یک سال خدمت در این سمت، در سال ۱۳۱۷ در کابینه محمود جم به وزارت پست و تلگراف منصوب گردید و این مقام را در سه کابینه بعدى تا پایان سلطنت رضاشاه بر عهده داشت.
امیر اسدالله علم پس از پایان تحصیلات متوسطه در بیرجند، در دوران وزارت پدرش به تهران آمد. شوکتالملک مىخواست پسرش را براى تحصیل در رشته کشاورزى به اروپا بفرستد و براى خوش خدمتى، در این مورد از رضاشاه کسب اجازه کرد. رضاشاه به او گفت وقتى ما خودمان دانشکده کشاورزى در کرج تأسیس کردهایم چه لزومى دارد پسرت را به خارجه بفرستى. شوکتالملک چارهاى جز اطاعت امر نداشت و با اکراه و از روى ناچارى نام پسرش را در دانشکده کشاورزى کرج ثبت کرد. ثبتنام و تحصیل اجبارى در دانشکده کشاورزى کرج سرنوشت اسدالله علم را هم تغییر داد، زیرا در صورت مسافرت به خارج، موقعیتهایى که براى ارتباط و نزدیکى او با ولیعهد و محمدرضاشاه بعدى فراهم گردید، پیش نمىآمد و بالطبع موجبات ترقى و پیشرفت او در دوران سلطنت محمدرضاشاه تا رسیدن به بالاترین مقامات مملکتى نیز فراهم نمىشد.
در دوران تحصیل اسدالله علم در دانشکده کشاورزى کرج، رفت و آمد او به دربار نیز آغاز شد. اسدالله علم که تقریباً همسن ولیعهد بود در روزهاى تعطیل با او به اسبسوارى و بازى تنیس مىپرداخت و دوستى بین آن دو که به ترقى سریع اسدالله علم در دوران سلطنت محمدرضاشاه انجامید از همین دوران آغاز شد.
در سال ۱۳۱۸ که اسدالله علم تازه وارد نوزدهمین سال عمر خود شده بود، روزى رضاشاه به شوکتالملک گفت: چرا براى پسرت زن نمىگیرى؟ شوکتالملک گفت: قربان پسرم هنوز مشغول تحصیل است و فکر مىکنم ازدواج برایش زود باشد. رضاشاه گفت: اشتباه مىکنى پسر و دختر هر چه زودتر ازدواج بکنند بهتر است. بعلاوه من خودم عروس آینده تو را انتخاب کردهام و با این ازدواج با هم قوم و خویش خواهیم شد! رضاشاه سپس گفت که پسر ابراهیم قوام (قوامالملک شیرازى) را براى دامادى خود انتخاب کرده و دختر او را هم براى همسرى اسداللّه علم در نظر گرفته است. رضاشاه افزود که در این مورد با ابراهیم قوام صحبت کرده و به شوکتالملک تکلیف کرد که هرچه زودتر بساط عروسى پسرش را با ملکتاج قوام دختر قوام شیرازى راه بیندازد!
پدر اسدالله علم همان طور که در مورد خوددارى از اعزام پسرش براى تحصیل در خارج از اوامر شاه اطاعت کرده و او را به دانشکده کشاورزى کرج فرستاده بود، در مورد ازدواج پسرش هم چارهاى جز اطاعت امر نداشت. البته خود او در زمان استاندارى فارس با قوامالملک شیرازى آشنا شده و دخترش را هم دیده بود. مراسم ازدواج پسر قوامالملک با اشرف پهلوى و دخترش با اسدالله علم همزمان در سال ۱۳۱۸ در تهران برگزار گردید.
پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ و استعفاى رضاشاه شوکتالملک تصمیم گرفت از کارهاى دولتى کنارهگیرى کند و به سرِ خانه و املاک خود در بیرجند بازگردد. پسرش امیر اسدالله علم نیز در اجراى امر پدر پس از خاتمه تحصیل در دانشکده کشاورزى کرج راهى بیرجند شد و سرپرستى املاک پدر را به دست گرفت. اسدالله علم هر سال چند بار به تهران مىآمد و در هر سفر به دیدار محمدرضاشاه مىرفت و خاطرات دوران نوجوانى را با وى تجدید مىنمود.
شوکتالملک در آذرماه سال ۱۳۲۳ در سن ۶۴ سالگى در بیرجند درگذشت و امیر اسدالله علم که در این تاریخ ۲۴ سال بیش نداشت وظیفه سرپرستى از خانواده و اموال و املاک پدر را به عهده گرفت. شاه ضمن تلگراف تسلیتى به اسدالله علم از وى خواست که پس از انجام مراسم سوگوارى براى دیدن او به تهران برود. اسدالله علم پس از برگزارى مراسم چهلم پدرش در بهمنماه ۱۳۲۳ عازم تهران شد و به حضور شاه رسید. شاه از او خواست که در دربار مشغول کار شود. علم گفت که خدمت در دربار موجب افتخار اوست، ولى تا موقعى که آدم شایسته و مورد اعتمادى براى سرپرستى املاک پدرش پیدا نکند ناچار است در بیرجند بماند. شاه گفت با وجود این مایل است او سمتى در دربار داشته باشد و هر وقت به تهران مىآید بدون تشریفات شرفیاب شود. علم گفت: «پیشخدمتى اعلیحضرت هم براى من افتخار است» و شاه ظاهراً با همین حرف علم به حسین علاء وزیر دربار وقت دستور داد فرمان پیشخدمتى مخصوص براى وى صادر شود.
گفتنى است که عنوان «پیشخدمتى مخصوص شاه» در آن زمان، در واقع دلیل کمال محرمیت و اعتماد شاه نسبت به کسى بود که این عنوان را دریافت مىداشت. در زمان سلطنت رضاشاه هم سلیمان بهبودى که عنوان پیشخدمت مخصوص شاه را داشت مَحرمترین و نزدیکترین فرد به رضاشاه محسوب مىشد و در اواخر سلطنت محمدرضا شاه نیز امیر هوشنگ دولّو که سمت رسمى او در دربار پیشخدمت مخصوص شاه بود یکى از با نفوذترین درباریان به شمار مىآمد. تا جایى که در عزل و نصب مهمترین مقامات مملکتى تا سطح وزیر و سفیر اِعمال نفوذ مىکرد و خانه او پاتوق و محل تجمع رجال وقت بود.
امیر اسدالله علم با همین عنوان پیشخدمتى مخصوص شاه هم مأموریتهایى در سیستان و بلوچستان انجام داد و در سن ۲۶ سالگى در زمان نخستوزیرى قوامالسلطنه به سمت فرماندار کل سیستان و بلوچستان منصوب شد. علم پس از سقوط کابینه قوامالسلطنه در دولتهاى حکیمالملک و هژیر هم که متعاقباً سرِ کار آمدند در مقام فرماندارى کل سیستان و بلوچستان باقى ماند، تا این که پس از روى کار آمدن محمد ساعد، شاه از وى خواست که علم را به مقام وزارت کشور منصوب کند. ساعد که تا آن زمان علم را ندیده بود دستور شاه را اجرا کرد. ولى وقتى براى نخستین بار این جوان ۲۹ ساله را که با لباس رسمى براى معرفى به عنوان وزیر کشور در کاخ سلطنتى حاضر شده بود، دید متحیر شد و گفت فکر مىکردم اعلیحضرت امیر شوکتالملک را براى وزارت کشور در نظر گرفتهاند! البته بعید به نظر مىرسد که ساعد از مرگ پدر اسدالله علم که پنج سال قبل از این تاریخ اتفاق افتاده بود خبر نداشته باشد، ولى با همین شوخى یا تجاهل منظور خود را بیان کرد. اسدالله علم آن روز (۲۴ دى ۱۳۲۸) به عنوان وزیر کشور به حضور شاه معرفى شد، ولى یک ماه و نیم بعد ساعد در ترمیم کابینه علم را به عنوان وزیر کشاورزى معرفى نمود. علم در کابینه بعدى به ریاست على منصور نیز در سمت وزیر کشاورزى باقى ماند و در این مدت توانست اعتماد و اطمینان شاه را از هر جهت به خود جلب کند. علم هر هفته دو یا سه بار به حضور شاه شرفیاب مىشد و علاوه بر گزارشهاى مربوط به وزارتخانه تحت سرپرستى خود، جزئیات مذاکرات هیئت دولت را نیز به شاه گزارش مىداد و به عبارت دیگر چشم و گوش شاه در دولت شده بود. علم روزهاى تعطیل نیز غالباً براى اسب سوارى و تنیس نزد شاه مىرفت و روابط خصوصى بین آنها نیز که در یادداشتهاى علم به صراحت به آن اشاره شده، از همین دوران آغاز گردیده است.
لازم به یادآورى است که شاه در این سالها پس از جدایى از همسر اولش فوزیه، دوران تجرد را مىگذراند. وسایل تفریح و سرگرمى او را در این دوران بیشتر خواهرش اشرف فراهم مىکرد و علم که به این نقطه ضعف شاه پى برده بود با کشف و معرفى دوستان تازهاى به شاه خصوصیت بیشترى با او پیدا کرد و به تدریج محرم اسرار زندگى خصوصى شاه گردید.
در اوایل تیرماه سال ۱۳۲۹ که شاه تحت فشار سیاستهاى خارجى رئیس ستاد ارتش خود سپهبد حاجیعلى رزمآرا را به مقام نخستوزیرى منصوب کرد، از وى خواست که عَلَم را به یکى از دو پست وزارت کشور یا وزارت کشاورزى که در کابینههاى ساعد و منصور عهدهدار آن بود منصوب کند، ولى رزمآرا که برخلاف اسلاف خود تکیهگاه خارجى نیرومندى داشت، زیر بار نرفت و گفت که براى این دو وزارتخانه اشخاص دیگرى را در نظر گرفته است. با وجود این براى رفع ناراحتى شاه قول داد که در اولین ترمیم کابینه پستى براى علم در نظر خواهد گرفت. شاه در ماههاى بعد هم به مناسبتهاى مختلف قول رزمآرا را به یادش آورد و اصرار داشت علم را ولو به عنوان وزیر مشاور وارد کابینه نماید. علت مقاومت رزمآرا در مقابل اصرار شاه براى شرکت دادن علم در کابینهاش این بود که رزمآرا مىدانست علم در واقع نقش جاسوس شاه را در کابینهها ایفا مىکند، ولى سرانجام براى رفع بدگمانى شاه، در اواخر آبانماه ۱۳۲۹، یعنى قریب پنج ماه پس از تشکیل کابینهاش، علم را به عنوان وزیر کار به حضور شاه معرفى کرد.
قتل رزمآرا در روز شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ یکى از معماهاى تاریخى است که هنوز بسیارى از مجهولات آن حل نشده و در پرده ابهام مانده است. ولى در میان تمام مجهولات این معما، یک نکته معلوم وجود دارد و آن نقش علم در این ماجرا و کشاندن رزمآرا به قتلگاه اوست. تمام قرائن موجود و اظهارات شهود نشان مىدهد که عَلَم با عِلم به خطرى که جان رزمآرا را تهدید مىکند او را براى حضور در مجلس ترحیم آیتالله فیض به مسجد شاه برده و بعد از تیر خوردن او هم بدون این که اقدامى براى انتقال وى به بیمارستان به عمل بیاورد مستقیماً به دربار رفته و گزارش کار را به شاه داده است.
در یادداشتهاى منتشر شده علم اشارات کوتاهى به رزمآرا شده و در همین اشارات کوتاه هم اعتقاد او به این که رزمآرا خیالات سویى نسبت به شاه داشته به صراحت ابراز گردیده است. به طور مثال در یادداشت روز سهشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۴۹ در شرح گفتگوهاى خود با شاه در هواپیمایى که آنها را به سوییس مىبرد مىنویسد: «شاهنشاه صحبت عجیبى مىفرمودند که واقعاً اعتقاد ایشان را به خداوند مىرساند. مىفرمودند: امتحان کردهام، هر کس با من درافتاده است از بین رفت، چه داخلى چه خارجى… مثال برادران کِندى را در آمریکا مىزدند. کندى رئیس جمهور بود و دو برادر سناتور داشت که هر سه با شاهنشاه بد بودند. جان کندى رئیس جمهور کشته شد، برادرش رابرت هم پس از او به قتل رسید. و آخرین آنها [سناتور ادوارد کندى] افتضاح عجیبى سرِ کشتهشدن یک دختر درآورد و ستارهاش رو به زوال است. ناصر رئیس جمهور مصر از بین رفت. خروشچف نخستوزیر شوروى هم که با شاهنشاه خوب نبود از بین رفت. در داخله هم هر که با شاه درافتاده ورافتاده است. مثل مصدق و تا اندازهاى قوامالسلطنه. رزمآرا که من یقین داشتم خیال سوء نسبت به شاه داشت کشته شد. منصور هم که دیگر نوکر مستقیم آمریکاییها بود و فوقالعاده جاهطلب بود، او هم کشته شد. البته پسره جُعنلق بى بوتهاى بود. غیر از رزمآرا بود که رئیس ستاد ارتش بود و نخستوزیر شد. در کشته شدن رزمآرا که نخست وزیر بود، من همراه او بودم. در آن وقت وزیر کار بودم. با او به مجلس فاتحه در مسجد شاه رفتیم. چندین گلوله به او خورد و من جان سالم به در بردم. تعجب این است که ما در حرکت بودیم و در صحن مسجد من با او درگوشى صحبت مىکردم.»
علم به همین سادگى از موضوع قتل رزمآرا رد شده و علینقى عالیخانى وزیر اقتصاد کابینه علم و ویراستار کتاب یادداشتهاى او هم که چهل صفحه شرح حال علم را در مقدمه این کتاب نوشته، فقط یک سطر به موضوع قتل رزمآرا اختصاص داده و به کلى نقش علم را در این ماجرا نادیده گرفته است. در حالى که به اعتقاد نویسنده، قتل رزمآرا که قرائن و شواهد بسیارى درباره نقش علم در فراهم ساختن موجبات این واقعه وجود دارد، یکى از مهمترین وقایع زندگى علم و بزرگترین خدمت او به شاه در طول حیات سیاسىاش بوده است.
حسین علاء که پس از قتل رزمآرا مأمور تشکیل کابینه شد تمایلى به شرکت دادن اسدالله علم در کابینه خود نشان نداد و شاه هم در این مورد اصرار نکرد، زیرا به حسین علاء اعتماد کامل داشت و احتیاجى به خبرچینى و جاسوسى در کابینه او نبود. بعد از استعفاى علاء و نخستوزیرى دکتر مصدق، علم با کسب اجازه از شاه براى سرکشى به کار املاک خود به بیرجند رفت و تا اوایل سال ۱۳۳۱ در بیرجند بود. علم پس از بازگشت به تهران طى فرمانى از طرف شاه به سرپرستى املاک و مستغلات پهلوى منصوب شد. علم در این سمت رابط مستقیم شاه با مخالفان دکتر مصدق بود و در جریان این فعالیتها براى تماس با عوامل خارجى کودتا قصد مسافرت به اروپا را داشت که از مسافرت وى جلوگیرى به عمل آمد و به بیرجند تبعید شد. جهانگیر تفضلى که از محارم علم و وزیر کابینه او در دوران نخستوزیریش بود، از قول خود علم مطالبى درباره چگونگى جلوگیرى از مسافرت او به اروپا نقل کرده و مىنویسد: «علم به من گفت: سرتیپ کمال آمد این جا و البته با اظهار محبت و مؤدبانه گفت من از طرف دکتر مصدق مأمورم که گذرنامه شما را بگیرم. من عازم سوییس بودم که از مسافرتم جلوگیرى شد». جهانگیر تفضلى در قسمت دیگرى از خاطراتش مىنویسد: «دکتر مصدق پیغام داده بود که به علم بگوئید: پدرش حق عظیمى به گردن من داشت. وقتى رضاشاه مرا به بیرجند تبعید کرد امیر شوکتالملک از من پذیرایى بسیار گرم و محترمانهاى کرد، تا جایى که رضاشاه از او رنجید و رنجش رضاشاه هم در آن دوران دیکتاتورى براى شوکتالملک خالى از خطر نبود. رضاشاه به شهربانى بیرجند دستور داد که مرا به زندان ببرند و امیر شوکتالملک براى زندان من لولهکشى کرد و اگر محبت او نبود من در آن زندان تلف شده بودم. به او [اسدالله علم] بگوئید دست از سیاست بازیهاى خود با خارجىها بردارد و لزومى هم ندارد که به اروپا برود. از قول من به او بگوئید برو سر املاک و عوض سیاستبازى برو شکار…»
علم در دوران تبعید در بیرجند هم رابطه خود را با شاه حفظ کرده بود و با عوامل کودتاى مرداد ۱۳۳۲ (برادران رشیدیان) هم ارتباط داشت. پس از کودتا و سقوط حکومت مصدق بیدرنگ به تهران بازگشت، ولى سپهبد زاهدى که کابینه خود را در غیاب شاه و بدون مشورت با او درباره انتخاب وزیرانش تشکیل داده بود براى علم پستى در کابینه در نظر نگرفت. علم مجدداً به سمت سرپرستى املاک و مستغلات پهلوى منصوب شد. ولى شاه همچنان اصرار داشت که علم با سمت وزیر کشور وارد کابینه شود. زاهدى زیر بار نرفت و یکى از دلایل رنجش شاه از زاهدى همین امر بود. در اواخر سال ۱۳۳۳ شاه پس از سفرى به آمریکا مقدمات برکنارى زاهدى را فراهم نمود و در تعطیلات نوروزى سال ۱۳۳۴ به وسیله علم به زاهدى تکلیف استعفا کرد. در خاطرات جهانگیر تفضلى مىخوانیم که زاهدى چون با زبان خوش حاضر به پیاده شدن از اریکه قدرت نبود شاه زبان تهدید را به کار گرفت و این بار نیز علم مأمور ابلاغ نظر شاه شد. علم پس از پایان تعطیلات نوروزى سال ۱۳۳۴ به دیدار زاهدى رفت و پیغام شاه را به وى ابلاغ کرد. زاهدى حرف قبلى خود را تکرار کرد و گفت «به اعلیحضرت بفرمائید که من با تانک به نخستوزیرى آمدهام و جز با تانک نخواهم رفت!». اما علم با یک جمله زاهدى را از اسب غرور پایین کشید و گفت: تیمسار آن قدرتى که شما را سوار تانک کرد و به نخست وزیرى رساند دیگر پشتیبان شما نیست و مصلحت خودتان هم در این است که داوطلبانه کنار بروید. اشاره علم به قدرتى که زاهدى را سوار تانک کرد و به نخستوزیرى رساند، آمریکا بود و علم با همین یک جمله زیرکانه به او فهماند که شاه موافقت آمریکائیها را براى برکنارى او از نخست وزیرى گرفته است. علم اضافه کرد که اعلیحضرت شغل بسیار خوب و آبرومندى هم برایتان در نظر گرفتهاند که تا آخر عمر راحت و آسوده در بهترین جاى اروپا زندگى کنید.
زاهدى پاسخ علم را به روز بعد موکول کرد و سرانجام روز ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ پس از قریب بیست ماه صدارت استعفا داد و بلافاصله فرمان مقام سفیرکبیر سیار ایران در اروپا، که یک شغل تازه و مندرآوردى بود «ضمن تقدیر از خدمات گذشته» براى وى صادر شد. زاهدى در اواخر فروردین ۱۳۳۴ عازم ژنو شد و «تبعید محترمانه»ى او قریب هشت سال، تا پایان عمرش به طول انجامید.
پس از استعفاى سپهبد زاهدى، حسین علاء وزیر دربار که به نخستوزیرى منصوب شده بود، به دستور شاه اسدالله علم را به وزارت کشور خود برگزید. علم در مدت قریب دو سال حکومت علاء در این سمت باقى ماند و انتخابات دوره نوزدهم مجلس شوراى ملى در دوران وزارت کشور او انجام شد. انتخابات دوره نوزدهم یک انتخابات فرمایشى بود که تمام وکلاى منتخب آن از طرف خود شاه تعیین و تأیید شده بودند. البته علم نیز توانست تعداد زیادى از دوستان خود را در جریان این انتخابات به مجلس بفرستد و امیدوار بود که نخستوزیر بعدى خود او باشد.
اسدالله علم در این دوره از زندگى سیاسى خود با جلب موافقت شاه عدهاى از روشنفکران و عناصر متمایل به چپ را به دور خود جمع کرد که از آن جمله مىتوان از دکتر پرویز ناتل خانلرى، احسان یارشاطر، دکتر محمد باهرى و رسول پرویزى نام برد. دکتر خانلرى مدیر مجله سخن به معاونت وزارت کشور منصوب شد و دوستان و نویسندگان همکار او در مجله سخن هم مجذوب علم شدند.
حسین علاء روز چهاردهم فروردین ۱۳۳۶ از مقام نخستوزیرى استعفا داد. ولى برخلاف انتظار علم، شاه دکتر منوچهر اقبال وزیر دربار وقت را به نخستوزیرى منصوب کرد. علم در کابینه جدید هم عضویت نداشت زیرا براى او مأموریت دیگرى در نظر گرفته شده بود: شاه براى جلب رضایت آمریکاییها که به ظاهر دموکراسى در ایران علاقمند بودند، تصمیم گرفته بود یک سیستم دو حزبى در ایران به وجود آورد و براى رهبرى هر دو حزب دو تن از دولتمردان مطیع و مورد اعتماد خود را در نظر گرفته بود. براى رهبرى حزب دولتى شخصى مناسبتر از دکتر اقبال نخستوزیر منصوب شاه به نظر نمىرسید، ولى رهبرى حزب مخالف دولت، که باید آزادیهایى در انتقاد از دولت داشته باشد، اهمیت بیشترى داشت و براى رهبرى این حزب، شاه کسى محرمتر و مورد اعتمادتر از علم نمىشناخت.
روزى که شاه اسدالله علم را مأمور تشکیل حزب «مردم» نمود، او را براى احراز مقام نخستوزیرى در نظر گرفته بود و علم به امید رسیدن به این مقام کار حزب را جدى گرفت. در مقابل حزب مردم که نقش حزب مخالف دولت را بازى مىکرد، دکتر منوچهر اقبال نخستوزیر نیز مأمور تشکیل یک حزب دولتى شد که آن را «ملیون» نام نهادند. دو حزب در انتخابات دوره بیستم مجلس شوراى ملى در برابر هم قرار گرفتند و علم که کار حزب را جدى گرفته بود از آغاز سال ۱۳۳۹ با ایراد نطقهاى انتخاباتى و مصاحبههاى مطبوعاتى به انتقاد از دولت پرداخت و در این کارزار تبلیغاتى عدهاى از روشنفکران و تودهایهاى سابق نیز زیر عَلَم عَلَم سینه مىزدند.
در انتخابات تابستان ۱۳۳۹ مجلس شوراى ملى، با وعدههایى که درباره آزادى انتخابات به مردم داده شده بود، علاوه بر حزب مردم که نقش مخالف دولت را بازى مىکرد، گروههاى مستقلى هم وارد مبارزه انتخاباتى شدند و بخصوص در تهران گروه کاندیداهاى مستقل به رهبرى دکتر على امینى و سید جعفر بهبهانى بازار انتخابات را گرم کردند، ولى در عمل دخالت دولت و تقلب در کار انتخابات مانع پیروزى کاندیداهاى حزب مردم و گروههاى مستقل گردید. رسوایى انتخابات، بخصوص در تهران که فقط کاندیداهاى دولتى سر از صندوق درآوردند، عالمگیر شد و روزنامهها هم که به مناسبت انتخابات آزادى نسبى یافته بودند، اخبار مربوط به تقلبات انتخاباتى را منعکس کردند. شاه تحت فشارهاى داخلى و خارجى مجبور شد انتخابات را ابطال و دولت را از کار برکنار کند. مهندس شریف امامى که به جاى دکتر اقبال به نخستوزیرى منصوب شده بود، وعده داد که حداکثر تا شش ماه انتخابات جدیدى برگزار نماید و امیر اسدالله علم نیز به اشاره شاه از رهبرى حزب مردم کنارهگیرى کرد تا در فرصت مناسبترى به صحنه بازگردد.
علم در دوران کوتاه نخستوزیرى شریفامامى فعالیت چشمگیرى نداشت و تنها در انتخابات زمستانى مجلس بیستم توانست عدهاى از دوستان خود را به مجلس بفرستد. ولى عمر این مجلس نیز که از آن به عنوان کوتاهترین دوره مجلس تاریخ مشروطیت یاد مىشود بیش از ۷۰ روز به طول نینجامید. دکتر على امینى که تحت فشار آمریکاییها به مقام نخستوزیرى منصوب شده بود، حاضر به معرفى دولت خود به مجلس نشد و روز ۱۹ اردیبهشت ۱۳۴۰ فرمان انحلال هر دو مجلس را از شاه گرفت.
شاه از روزى که برخلاف میل خود و تحت فشار آمریکاییها فرمان نخستوزیرى دکتر امینى را امضا کرد، درصدد تهیه مقدمات برکنارى او بود. مطبوعات در دوران حکومت امینى از آزادى نسبى برخوردار بودند و علم که در رأس سازمان جدیدالتأسیس «بنیاد پهلوى» قرار گرفته بود با نفوذ در مطبوعات و تشکیل یک تیم مطبوعاتى به مبارزه تبلیغاتى گستردهاى علیه دولت امینى دست زد. مبارزه تبلیغاتى علیه حکومت امینى به کارگردانى جهانگیر تفضلى دوست نزدیک و محرم علم از اواخر سال ۱۳۴۰ شدت یافت و در اوایل سال ۱۳۴۱ مقارن پایان اولین سال حکومت امینى به اوج خود رسید. در بهار سال ۱۳۴۱ شاه در سفرى به آمریکا موفق شد اعتماد کندى رئیس جمهور جدید آمریکا را به خود جلب کند و با تعهد اجراى برنامههاى مورد نظر حکومت جدید آمریکا، زمینه برکنارى دکتر امینى را از مقام نخستوزیرى فراهم آورد.
دکتر امینى در اواخر تیرماه ۱۳۴۱ ظاهراً بر سر اختلاف درباره بودجه ارتش که شاه مىخواست آن را افزایش بدهد، استعفا داد و امیر اسدالله علم قریب سیزده سال پس از آن که براى نخستین بار در سال ۱۳۲۸ در کابینه محمد ساعد به مقام وزارت رسید، روز ۲۸ تیرماه ۱۳۴۱ فرمان نخستوزیرى خود را از شاه گرفت و دو روز بعد، روز سىام تیر ۱۳۴۱ کابینه خود را به حضور شاه معرفى کرد. علم در اجراى تعهداتى که شاه در مذاکرات خود با کندى به گردن گرفته بود، دو وظیفه عمده بر عهده داشت: نخست تعقیب برنامه اصلاحات ارضى، که حسن ارسنجانى وزیر کشاورزى کابینه امینى به همین دلیل در مقام خود تثبیت گردید. دیگر برنامه عدم تمرکز و اعطاى استقلال بیشتر به استانها که نه فقط آمریکاییها، بلکه انگلیسیها هم به آن علاقمند بودند و در زمان حکومت رزمآرا نیز مقدمات آن را فراهم مىساختند.
در ماههاى اول حکومت علم، موضوع تشکیل انجمنهاى ایالتى و ولایتى که در قانون اساسى پیشبینى شده، ولى بیش از پنجاه سال پس از استقرار مشروطیت به موقع اجرا درنیامده بود ابتدا به ساکن مطرح شد و دولت پیش از آن که به انجام انتخابات مجلس، که رکن اصلى مشروطیت و قانون اساسى است اقدام نماید، تصویبنامهاى درباره انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى گذراند. در این تصویبنامه تعمداً چند نکته مهم گنجانده شده بود که اگر بى سروصدا عملى مىشد مقدمهاى براى انجام انتخابات مجلس شوراى ملى بر همین اساس به شمار مىآمد. به موجب این تصویبنامه اولاً شرط مسلمان بودن از شرایط رأىدهندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود و متعاقب آن سوگند به قرآن هم به «سوگند به کتاب آسمانى» تبدیل شده بود که نشان مىداد حذف شرط اسلام از شرایط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان روى حساب بوده و در واقع مقدمهاى براى تبدیل ایران به یک جامعه «لائیک» یا غیرمذهبى است. نکته مهم دیگر در این تصویبنامه حق رأى به زنان و حق انتخاب زنان به عضویت انجمنهاى ایالتى و ولایتى بود که مقدمهاى براى اعطاى حقوق سیاسى به زنان و مشارکت آنان در انتخابات مجلسین به شمار مىآمد.
تصویبنامه دولت درباره انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى روز پانزدهم مهرماه ۱۳۴۱ در روزنامهها انتشار یافت و فرداى همان روز آیتالله خمینى که متوجه اهمیت موضوع و مقاصد دولت از صدور این تصویبنامه شده بود، به یکایک علماى درجه اول مراجعه نموده و آنها را به اقدام جدى براى جلوگیرى از اجراى این تصویبنامه دعوت نمود. آیتالله خمینى درباره این تصویبنامه تلگرافى نیز به شاه مخابره نمود که از نظر اهمیت عین آن را از کتاب صحیفه نور (جلد اول – صفحه ۳۷) نقل مىکنیم. متن تلگراف که روز ۱۳۴۱/۷/۱۷ مخابره شده به شرح زیر است:
بسمالله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونى
پس از اهداء تحیت و دعا، به طورى که در روزنامهها منتشر شده است، دولت در انجمنهاى ایالتى و ولایتى، اسلام را در رأى دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رأى داده است و این امر موجب نگرانى علماى اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونى مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرمائید مطالبى را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمى مملکت است از برنامههاى دولتى و حزبى حذف نمایند تا موجب دعاگوئى ملت مسلمان شود.
الداعى روحالله الموسوى
شاه در پاسخ تلگراف آیتالله خمینى و سایر علما نوشت که تلگراف آنها را به دولت ارجاع کرده است. ولى اقدامى از طرف دولت در جهت لغو یا اصلاح تصویبنامه مربوط به انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى مشاهده نشد، لذا آیتالله خمینى ضمن تلگراف مفصل دیگرى به شاه نوشت «معالاسف با آن که به آقاى اسدالله علم در این بدعتى که مىخواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسى و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند و نه به نصیحت علماى اسلام توجه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان که طومارها و مکاتیب و تلگرافات بسیار آنها از اقطار کشور نزد اینجانب و علماى اعلام قم و تهران موجود است وقعى گذاشتند و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و شهرستانها و ارشاد مفید خطباى اسلام احترامى قائل شدند». آیتالله خمینى در دنباله این تلگراف متذکر مىشوند «این جانب به حکم خیرخواهى براى ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه مىکنم به این که اطمینان نفرمایند به عناصرى که با چاپلوسى و اظهار چاکرى و خانهزادى مىخواهند تمام کارهاى خلاف قانون و دین را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند… انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید آقاى علم را ملزم فرمائید از قانون اسلام و قانون اساسى تبعیت کند و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید.»
آیتالله خمینى روز ۱۳۴۱/۸/۱۵ تلگراف شدیداللحنى نیز به عنوان خود علم فرستاده و ضمن آن متذکر شدند: «معلوم مىشود شما بنا ندارید به نصیحت علماى اسلام که ناصح ملت و مشفق امتند توجه کنید و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسى و احساسات عمومى قیام کرد. علماى اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویبنامه غیرقانونى شما برخلاف شریعت اسلام و برخلاف قانون اساسى و قوانین مجلس است. علماى اعلام تذکر دادند که ورود زنها در انتخابات و الغاى قید اسلام از منتخَب و منتخِب برخلاف اسلام و برخلاف قانون است. اگر گمان کردید مىشود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض اوستاى زردشت و انجیل و بعضى کتب ضاله قرار داد بسیار در اشتباه هستید… این جانب مجدداً به شما نصیحت مىکنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسى گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علماى ملت و زعماى مسلمین بترسید و عمداً و بدون موجب مملکت را به خطر نیندازید والا علماى اسلام درباره شما از اظهار عقیده خوددارى نخواهند کرد».
با ادامه مبارزه آیتالله خمینى و تشکیل اجتماعات و حملات روحانیون به دولت در مساجد و منابر سرانجام علم چارهاى جز لغو تصویبنامه انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى و اعلام آن در جراید در روز دهم آذر ۱۳۴۱ ندید و بدین سان آیتالله خمینى در اولین مبارزه جدى خود با شاه و دولت به پیروزى رسید، ولى اعلام اصول ششگانه معروف به «انقلاب سفید» که شاه روز ششم بهمن ۱۳۴۱ آن را به رفراندوم گذاشت، یک بار دیگر آیتالله خمینى را در برابر شاه و علم قرار داد. آیتالله خمینى روز دوم بهمن رفراندوم را تحریم کرد و به دنبال پخش اعلامیه آیتالله خمینى در تهران، بازار تهران و مغازههاى اطراف آن بسته شد و آیتالله سید محمد بهبهانى و آیتالله خوانسارى نیز طى اعلامیه مشترکى رفراندوم ششم بهمن را تحریم نمودند. اما شاه که این بار قصد عقبنشینى در برابر روحانیون را نداشت (و علم بعدها ادعا کرد که او محرک واقعى شاه در این مبارزه بوده و شاه را به مقاومت در برابر روحانیون تشجیع مىکرده است) روز چهارم بهمن طبق برنامه پیشبینى شده به قم رفت و در برابر جمعیتى که بیشتر از تهران به قم اعزام شده بودند، در نهایت عصبانیت یکى از شدیداللحنترین نطقهاى خود را علیه روحانیت ایراد کرد.
رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ سرانجام در جو متشنجى برگزار گردید و نتیجه آن ۵/۵۹۸/۷۱۱ رأى موافق لوایح ششگانه و فقط ۴۱۱۵ رأى مخالف آن اعلام شد! لوایح ششگانه متضمن اصلاحات ارضى یا تقسیم اراضى بین کشاورزان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، ملى کردن جنگلها، فروش سهام کارخانجات دولتى، اصلاح قانون انتخابات و ایجاد سپاه دانش بود. شاه به رفراندوم براى اجراى این اصول هم اکتفا نکرد و درست یک ماه پس از اعلام نتایج رفراندوم طى نطقى به استناد این اصل قانون اساسى که «مجلس شوراى ملى نماینده قاطبه اهالى مملکت است» اعلام داشت که نصف جمعیت این مملکت تاکنون برخلاف این اصل مسلم قانون اساسى از حق خود محروم ماندهاند و «ما این آخرین ننگ اجتماعى ایران را در انتخابات آینده برطرف خواهیم کرد». بلافاصله پس از نطق شاه، علم اعضاى کابینه خود را به تشکیل یک جلسه فوقالعاده دعوت کرد و روز نهم اسفند ۱۳۴۱ رسماً حق مشارکت زنان را در انتخابات آینده مجلس شوراى ملى تصویب و اعلام نمود و به این ترتیب گامى فراتر از تصویبنامه مربوط به انجمن ایالتى و ولایتى برداشت.
آیتالله خمینى و سایر علماى قم در برابر این تصمیم شاه و دولت نیز عکسالعمل نشان دادند و در اعلامیهاى که به امضاى ۹ تن از علماى قم، از جمله آیتالله خمینى، آیتالله گلپایگانى و آیتالله شریعتمدارى رسید تأکید گردید که «تصویبنامه اخیر دولت راجع به شرکت نسوان در انتخابات از نظر شرع بىاعتبار و از نظر قانون اساسى لغو است». آیتالله خمینى در آستانه نوروز سال ۱۳۴۲ عزاى عمومى اعلام کرد و ضمن اعلامیهاى تحت عنوان «روحانیت اسلام امسال عید ندارد» نوشت: «من این عید را براى مسلمین عزا اعلام مىکنم تا مسلمین را از خطرهایى که براى قرآن و مملکت قرآن در پیش است آگاه کنم. من به این دستگاه جابر اعلام خطر مىکنم. من به خداى تعالى از انقلاب سیاه و انقلاب از پائین نگران هستم که دستگاهها با سوءتدبیر و سوءنیت مقدمات آن را فراهم مىکنند. من چاره در این مىبینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسى کنار برود و دولتى که پاىبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید…»
مراسم تحویل سال نو در قم براى نخستین بار به تظاهرات و پخش تراکتها و اعلامیههایى بر ضد رژیم تبدیل شد و روز دوم فروردین گروههاى کماندویى از تهران براى برهم زدن تظاهرات و مجالس سوگوارى که قرار بود در همین روز تشکیل شود وارد قم شدند. صحنه اصلى درگیرى مدرسه فیضیه بود که به قتل و جرح عدهاى از روحانیون و طلاب انجامید. آیتالله خمینى به دنبال این واقعه حملات خود را به دولت که از آن به عنوان «دولت بیسواد و بىحیثیت» نام مىبرد تشدید کرد و سرانجام روز سیزدهم خرداد ۱۳۴۲ که مصادف با عاشوراى حسینى بود طى نطق شدیداللحنى مستقیماً شخص شاه را مورد حمله قرار داد. سخنان آیتالله خمینى در روز عاشورا، صبح روز چهاردهم خرداد به وسیله علم به اطلاع شاه رسید. علم ضمن گزارش این مطلب به شاه گفت که به نظر او دیگر صبر و تحمل در برابر این اعمال مصلحت نیست و هم او بود که پیشنهاد کرد آیتالله خمینى بیدرنگ بازداشت شود تا سایر علما هم حساب کار خودشان را بکنند. آیتالله خمینى ساعت چهار بامداد روز پانزدهم خرداد بازداشت و تحتالحفظ به تهران منتقل گردید و متعاقب انتشار این خبر تظاهرات پردامنهاى در قم و تهران آغاز شد. خبر شروع تظاهرات و حرکت انبوه مردم در خیابانهاى تهران، شاه را متوحش ساخت. ولى علم که پس از بازداشت آیتالله خمینى انتظار وقوع چنین حوادثى را داشت، قبلاً به نیروهاى انتظامى فرمان آمادهباش داده و آماده شدت عمل در برابر تظاهرکنندگان بود. علم صبح همان روز ساعتى پس از آغاز تظاهرات نزد شاه رفت و از او خواست که اجازه تیراندازى به طرف تظاهرکنندگان را صادر کند. شاه از صدور چنین دستورى هراسان بود، ولى علم مسئولیت عواقب امر را به عهده گرفت و گفت: اگر نتیجه مطلوب از این کار حاصل نشد مرا مسئول معرفى کنید!
بعد از سرکوبى قیام ۱۵ خرداد، دولت علم ظاهراً بر اوضاع مسلط شد و با پیروزى در این مبارزه گمان مىکرد که سالیان دراز بر کرسى صدارت تکیه خواهد زد، ولى آمریکاییها در زیر پرده مشغول زدوبند با گروه دیگرى براى حکومت بر ایران بودند و علم را با همه خوشخدمتىهایش از خودشان نمىدانستند. گروهى که آمریکاییها با آنان گرم گرفته بودند، انجمن یا گروهى به نام «کانون مترقى» بود که از تحصیلکردههاى اروپا و آمریکا تشکیل شده و حسنعلى منصور پسر رجبعلى منصور نخستوزیر پیشین ایران، که در آن زمان هنوز چهل سال تمام نداشت، در رأس آن قرار گرفته بود. انتخابات مجلس بیست و یکم فرصتى براى حسنعلى منصور و گروه مترقى او بود که خود را وارد صحنه سیاست ایران بکنند و راه رسیدن به حکومت را بگشایند. حسنعلى منصور که در رأس این گروه به مجلس راه یافته بود، در آذرماه سال ۱۳۴۲ حزبى به نام «ایران نوین» تشکیل داد و با پیوستن اکثریت نمایندگان مجلس بیست و یکم به این حزب مقدمات نخستوزیرى حسنعلى منصور فراهم گردید.
علینقى عالیخانى ویراستار کتاب یادداشتهاى علم در مقدمه جلد اول این یادداشتها درباره چگونگى کنارهگیرى علم و نخستوزیرى منصور مىنویسد: «سرانجام قرار شد دولت علم روز شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ استعفا بدهد و همان روز دولت تازه منصور تشکیل شود. شامگاه روز پیش، علم مانند بیشتر جمعههاى دیگر، به دیدار خصوصى شاه رفته بود. در پایان شرفیابى، شاه که شام را مهمان پروفسور جمشید اعلم بود، از علم که خود اتومبیلش را مىراند، خواست او را به آنجا برساند. هنگامى که به مقصد رسیدند، شاه از علم مىپرسد که نظر راستین او درباره این تغییر دولت چیست؟ علم نیز در پاسخ شاه، شعرى را که منتسب است به لطفعلى خان زند – هنگامى که در زندان آقامحمدخان قاجار بود – با مختصر تغییرى در آغاز آن مىخواند:
شاها ستدى جهانى از همچو منى
دادى به مُخنّثى، نه مردى نه زنى
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دفزنى چه شمشیرزنى
سالها بعد که این داستان را براى من نقل مىکرد، با خنده گفت: «اعلیحضرت هیچ از این شعر خوششان نیامد!»
*
علم پس از کنارهگیرى از مقام نخستوزیرى علاقمند بود وزیر دربار بشود، ولى شاه شغل دیگرى براى او در نظر گرفته بود که ابداً با سواد و سوابق او تناسب نداشت و آن ریاست دانشگاه پهلوى شیراز بود. رؤساى دانشگاهها تا این تاریخ از اساتید ممتاز و با سابقه که همگى عنوان دکترا یا مهندسى داشتند انتخاب مىشدند. ولى این بار شاه کسى را که نه سابقه دانشگاهى و نه عنوان دکترا یا مهندسى داشت، براى ریاست یک{P . اسدالله علم را در بعضى منابع مهندس کشاورزى نوشتهاند، ولى مدرک تحصیلى واقعى او لیسانس آموزشگاه عالى کشاورزى کرج بود. P}
دانشگاه بزرگ برگزیده بود. انتخاب علم براى ریاست دانشگاه پهلوى شیراز، که تازه تأسیس شده بود و شاه مىخواست آن را به پاى دانشگاه تهران و حتى بالاتر از آن برساند، چند علت داشت: نخست این که شاه مىخواست قداست ریاست دانشگاه را بشکند و آن را از یک مقام ارجمند علمى به سطح یک شغل ادارى پایین بیاورد. از سوى دیگر تعیین یک نخستوزیر سابق به ریاست دانشگاه پهلوى، مىتوانست از نقطه نظر دیگرى اعتبار و رسمیت بیشترى به این مقام بدهد و به خصوص از نظر مقامات دانشگاهى در آمریکا که با دانشگاه پهلوى ارتباط داشتند، این موضوع حائز اهمیت بود. یک دلیل دیگر انتخاب علم به ریاست دانشگاه پهلوى شیراز، آزمایش خشونت و شدت عمل علم در وقایع خرداد ۱۳۴۲ بود و شاه که مىخواست فعالیت گروههاى ملى و چپگرایان را در دانشگاهها تحت کنترل درآورده، دانشگاه پهلوى را به عنوان نمونهاى براى ایجاد یک انضباط آهنین در نظر گرفته بود تا بعداً این رویه را در سایر دانشگاهها تسرى بدهد.
علم از فروردین سال ۱۳۴۳ کار خود را در مقام ریاست دانشگاه پهلوى شیراز آغاز کرد و با بودجه و امکانات وسیعى که در اختیار داشت در مدت کمتر از سه سال دانشگاه پهلوى را به طور چشمگیرى گسترش داد. با وجود این چشم او همچنان به دنبال مقام وزارت دربار بود و چندین بار در ملاقاتهاى خصوصى با شاه تمایل خود را به تصدى این مقام ابراز داشته بود. شاه سرانجام تصمیم گرفت این آرزوى علم را برآورده سازد و در آبان ماه سال ۱۳۴۵ با تعیین حسین قدس نخعى وزیر دربار وقت به سمت سفیرکبیر ایران در واتیکان، فرمان انتصاب علم را به سمت وزیر دربار شاهنشاهى صادر نمود.
علم کمتر از یک ماه پس از تصدى مقام جدید خود تغییرات وسیعى را در اداره امور وزارت دربار آغاز کرد و قبل از هر کار دوست نزدیک و وزیر دادگسترى کابینهاش دکتر محمد باهرى را به معاونت وزارت دربار برگزید. بودجه وزارت دربار در لایحه بودجه سال ۱۳۴۶ به چندین برابر افزایش یافت و تعداد کارکنان تشکیلات جدید وزارت دربار نیز به همین نسبت افزوده شد. نویسنده در خرداد ماه سال ۱۳۴۶، تقریباً هفت ماه پس از آغاز کار علم در وزارت دربار او را در ساختمان جدید وزارت دربار ملاقات کردم و از تفاوت دفتر کار مجلل او در مقایسه با دفتر ساده و محقر سَلَف او حسین قدس نخعى متحیر شدم. اتاق منشى او بیش از دو برابر اتاق وزیر دربار سابق وسعت داشت و دفتر کار خود وى سالن بزرگى بود که علم پشت میز منبتکارى شده و مجلّلى در انتهاى سالن در پشت آن نشسته بود و کسى که مىخواست به ملاقات مقام وزارت نایل شود، مىبایست ده پانزده قدم طول سالن را طى مىکرد و آقاى وزیر دربار اگر مىخواست براى کسى احترام قائل شود، از پشت میز خود برمىخاست و چند قدمى جلو مىآمد.
یادداشتهاى منتشر شده علم در حدود ۹ سال از یازده سال دوران وزارت دربار او را دربر مىگیرد. بخش دیگرى از یادداشتهاى علم در سه مجلد که مربوط به دوران نخستوزیرى او و اوایل تصدى وزارت دربار است، اخیراً پیدا شده و علینقى عالیخانى ویراستار کتاب یادداشتهاى علم در مقدمه جلد ششم این یادداشتها وعده تنظیم و ویرایش و انتشار این یادداشتها را در آینده داده است.
یادداشتهاى منتشر شده علم را مىتوان به چند بخش تقسیم کرد. مهمترین بخش این یادداشتها که از نظر تاریخى ارزش و اهمیت بیشترى دارد به مسائل مربوط به سیاست خارجى و ملاقاتها و مذاکرات علم با سفرا و فرستادگان عالىرتبه خارجى به ایران مربوط مىشود. بررسى این بخش از یادداشتهاى علم نشان مىدهد که علم در مقام وزارت دربار منشى و رابط شخص شاه با سفرا و دیپلماتهاى خارجى بوده و وزیران خارجه شاه نقشى به مراتب کمرنگتر از او در تعیین خط مشى سیاست خارجى ایران داشتهاند. در خلال این یادداشتها نکات شگفتانگیزى نیز به چشم مىخورد. چند نمونه از این یادداشتها را از مجلدات مختلف مىخوانیم:
*… کارهاى جارى را عرض کردم، منجمله گله سفیر آمریکا را از مصاحبه شاهنشاه با نیویورک تایمز که فرموده بودند: اجازه نخواهیم داد به جاى ناوگان انگلیس ناوگان آمریکا محافظ بحرین بشود – الان آنجا آمریکا پایگاهى دارد… بعد هم فرموده بودند اگر آمریکاییها به ما اسلحه ندهند از شورویها خواهیم خرید… فرمودند «مسلماً همین کار را مىکنیم. بعلاوه آمریکاییها باید از خدا بخواهند که ما قدرت خارجى را در خلیج فارس راه ندهیم…» (یادداشت روز ۴۸/۱/۶)
* سفیر آمریکا که در التزام بود (در راه سفر آمریکا) براى شام احضار شد. مطالب مختلفى گفتگو شد، منجمله این که اگر خداى نکرده شاه از بین برود چه وضعى در ایران پیش خواهد آمد. او معتقد بود که یکى دو سالى کارها بر اثر مایه و سابقه که پیدا کرده پیش مىرود، بعد ممکن است هرج و مرج بشود. من این عقیده را ندارم و فکر مىکنم همان فردا اوضاع بههم مىریزد. فقط به نظرم رسید شاهنشاه از این استنتاج سفیر ناراحت شدند. زیرا روز بعد از من سئوال فرمودند: «معنى حرفهاى او چه بود؟ آیا آنها نقشهاى دارند که به این صورت از ذهن سفیر تراوش مىکند؟»
(یادداشت روز ۴۸/۱/۱۶)
*… شاهنشاه فرمودند مسئله بحرین دارد حل مىشود [از طریق نظرخواهى سازمان ملل متحد] و بعد با کمال آقایى و بزرگوارى فرمودند «حالا که من و تو هستیم آیا فکر مىکنى در آینده ما را خائن خواهند گفت، یا خواهند گفت کار بزرگى انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شر کشمکشهاى بیهوده نجات دادیم؟… (یادداشت روز ۴۸/۱۱/۱۹)
*… مدتى به سیاست و نادانى آمریکاییها حمله فرمودند که باعث تعجب من شد. خیال مىکنم حدس دو روز پیش من صحیح باشد که مىخواهند با روسها معامله کلانى بشود تا آمریکاییها بدانند که کوتاهى کردهاند…
(یادداشت روز ۴۹/۱/۸)
*… با سفیر آمریکا راجع به انتخابات آمریکا صحبت کردیم که اگر مخالف نیکسون ببرد براى دنیاى آزاد خطرناک است… این جا مطلبى به من گفتند که احتیاط مىکنم بنویسم. چون ممکن است حتى پنجاه سال بعد از مرگ من هم براى روابط ایران و آمریکا زیانآور باشد. گو این که حالا خیلى خوب است و نشانه نهایت اطمینان رئیس جمهور آمریکا به شاهنشاه ماست. راجع به انتخابات آمریکاست. گفتم یقین دارم شاهنشاه با حسن قبول تلقى مىکنند و من مطلب را عرض خواهم کرد. مطمئن باشید اجابت مىشود… [از یادداشتهاى بعدى علم و نامه تشکر نیکسون معلوم مىشود راجع به کمک مالى شاه براى مبارزات انتخاباتى نیکسون است] (یادداشت روز ۵۱/۴/۳۱)
*… عصرى رئیس انتلیجنس سرویس انگلیس در تهران به دیدنم آمد و به من گفت این خانم فلورانس انگلیسى که در کاخ خدمت مىکند با رئیس سرویس جاسوسى سفارت شوروى رفت و آمد برقرار کرده. خیلى باعث تعجب و هم وحشت من شد. یاللعجب از این کار شوروى و حرامزادگى انگلیسیها… (یادداشت روز ۵۳/۳/۲۵)
*… نخست وزیر اسرائیل [اسحق رابین] صبح وارد تهران شد. تیمسار نصیرى را به فرودگاه فرستاده و با گارد هم ترتیبات ورود او را داده و پیشخدمت مخصوص هم در کاخ اختصاصى نیاوران گذاشته بودیم (پیشخدمت بیسواد احمقى را گذاشتیم که اسحق رابین را نشناسد)… بعد از شرفیابى مىخواست مرا ببیند. اجازه نداشتم وقت ندادم…
(یادداشت روز ۵۳/۹/۱۵)
*… سفیر اسرائیل را پذیرفتم… ضمن صحبت مطلب عجیبى عنوان کرد، به این صورت که کشور او در امر اسلحه و ساختن اسلحههاى بسیار مدرن (شاید منظور او بمب اتمى بود) پیشرفت زیادى کرده است. به طورى که دنیا را به تعجب واخواهد داشت. چون اطلاع از این وضع در تصمیمگیرى سیاسى اعلیحضرت ممکن است تأثیر کلى داشته باشد از تو دعوت مىکنم که بیایى و از نزدیک ببینى که چه داریم. من که در دلم خیلى نگران شدم، گفتم بسته به اجازه شاهنشاه است.» (یادداشت روز ۵۵/۳/۱)
*… سفیر شوروى را پذیرفتم و برنامه مسافرت والاحضرت همایونى [ولیعهد] را به او دادم… بعد سفیر اسرائیل را پذیرفتم. بعدازظهر شرفیاب شدم. مذاکرات با سفیر شوروى و اسرائیل را به عرض رساندم. فرمودند به اسرائیلیها بگو تمام پدرسوختگى روزنامههاى آمریکا زیر سر شماست! (یادداشت روز ۵۵/۳/۱۹)
*… فرمودند این مردکه مایک والاس مخبر CBS باز هم با یک کینهتوزى عجیب و غریبى با من مصاحبه کرد و من هم ناچار به او گفتم آمریکا اسیر جهودهاست، زیرا کارتر که در مورد خرید اسلحه به ما حمله مىکند تحت تأثیر جهودهاست! (یادداشت روز ۵۵/۷/۲۵)
*… عرض کردم نطق دیشب کارتر را استماع فرمودید؟ فرمودند گوش کردم. عرض کردم: آدم حقهباز غریبى است، عملاً که همه چیز را شل کرده، فرمودند: ولى در مورد فروش اسلحه به کشورهاى جهان گفته است به اسرائیل و فیلیپین و کره جنوبى و استرالیا و نیوزیلند بدون قید و شرط اسلحه خواهند فروخت. ولى مثلاً به ایران نه! یعنى اهمیت سوقالجیشى ایران براى آمریکا از نیوزیلند هم کمتر است؟ یا این که آمریکا و شوروى عملاً مىخواهند دنیا را بین خودشان تقسیم کنند و این حرفها براى این زمینه است… (یادداشت روز ۵۶/۳/۲)
بخش دیگرى از یادداشتهاى علم مربوط به خاندان سلطنتى است و در این بخش علم بیشتر لحن گزنده و انتقادآمیزى نسبت به اعضاى خانواده سلطنتى دارد و مکرر از قول شاه مطالبى در انتقاد از همسر و خواهران و برادرانش نقل مىکند. چند نمونه از این مطالب را از مجلدات مختلف یادداشتهاى علم مىخوانیم:
*… صبح شرفیاب شدم. باز هم شاهنشاه را کسل دیدم. علت را جویا شدم. فرمودند: «این افراد خانواده ما همگى خُل هستند»! به خاطرم این شعر حافظ آمد، ولى جرأت نکردم که عرض کنم:
راست، چون سوسن و گل، از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
(یادداشت روز ۴۸/۵/۱۳)
* شاهنشاه تلفن فرمودند «این چه مزخرفاتى است که خواهرم [والاحضرت اشرف] درباره حقوق زن و تغییر قوانین اسلام درباره ارث و غیره گفته است؟! چرا اینها نفهمیده مىخواهند کشور را به هم بریزند؟»… (یادداشت روز ۴۹/۲/۲۶)
* راجع به والاحضرت اشرف که حالا نیویورک هستند و رئیس هیئت نمایندگى ایران در سازمان ملل متحد مىباشند و حالا مىخواهند نماینده دائمى ایران در سازمان ملل بشوند، فرمودند: این خواهر من دیوانه شده است. چون جوانى او از دست رفته و یائسه شده است، مطامع مالى او هم تأمین شده، حالا هر دقیقه هوسى مىکند. من که نمىتوانم مصالح مملکت را فداى هوس اشخاص بکنم. به او بگو فورى به تهران برگردد… (یادداشت روز ۴۹/۹/۲)
* در مراسم افتتاح مجلسین، بعد از نطق شاهنشاه به اطاق مخصوص شاه در مجلس سنا آمدیم… شهبانو ایراد کردند که این که تمام تعریف بود، چرا معایب را نگفتید؟ شاهنشاه به خنده گفتند این همه پیشرفت را مىگویم تازه بمب مىترکانند. واى به وقتى که خودم بد بگویم! منظور از بمب ترکاندن خرابکارها هستند. بعد فرمودند: شهبانو خیلى انقلابى شدهاید. کار که به دست شما افتاد بیایید نطق انقلابى بکنید و معایب را بگویید و کشور را اداره بفرمائید… اما حالا که شما این قدر انقلابى شدهاید، چطور امروز این همه زیورآلات و نشان انداختهاید؟!… (یادداشت روز ۵۱/۷/۱۴)
*… فرمودند «به خواهرم اشرف بگو من از این حرکات عوامفریبانه خوشم نمىآید. شما ثروت خودتان را وقف بر امور خیریه مىکنید در حدود ده میلیون تومان. آن وقت براى تعمیر کاخ خودتان از من مىخواهید به دولت بگویم چندین ده میلیون تومان به شما بدهد. که را مىخواهید گول بزنید؟ خدا را یا من را یا مردم را؟
(یادداشت روز ۵۲/۶/۱۰)
* عرض کردم والاحضرت اشرف مىخواهند دبیرکل سازمان ملل متحد بشوند و دارند زمینه فراهم مىکنند. شاهنشاه خیلى خیلى خندیدند… باز عرض کردم در کنفرانس حقوق زن که شاهنشاه روز ۱۴ دى افتتاح مىفرمایند، گویا مىخواهند بگویند حق زن و مرد در ارث مساوى است، که برخلاف نص صریح قرآن است… شاهنشاه فرمودند ابلاغ کن، هر کس چنین عنوانى بکند ولو خواهرم باشد او را حبس و تنبیه خواهم کرد. من نفس راحتى کشیدم. (یادداشت روز ۵۳/۱۰/۸)
*… صبح شرفیاب شدم… عرض کردم والاگهر [شهرام] پسر اشرف پهلوى در یک معامله یک میلیون و دویست هزار دلار گرفته که متأسفانه در سناى آمریکا درباره آن بحث خواهد شد. خیلى ناراحت شدند. اما چارهاى نداشتم جز آن که حقیقت را به عرض برسانم.
(یادداشت روز ۵۴/۳/۱۸)
* به عرض رساندم والاحضرت ثریا عریضه تقدیم کرده و استدعاى خانه در پاریس کردهاند. امر فرمودند ترتیب آن را بده.
(یادداشت روز ۵۴/۳/۱۸)
* عرض کردم فریده خانم [مادر شهبانو] باز تقاضاى نشان خورشید و عنوان والاحضرتى کردهاند… شاهنشاه فرمودند: معنى درویشگرى را هم فهمیدیم. خیر! نمىشود. این خانم مثل این که دیوانه شده است.
(یادداشت روز ۵۴/۷/۱۷)
*… سرِ شام رفتم. مطلب مهمى نبود. فقط علیاحضرت شهبانو جلوى شیطنتهاى سگ بزرگ شاهنشاه را گرفتند که سر به بشقاب همه مىزند. شاهنشاه فرمودند چرا این طور مىکنى؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق مىگویند. تنها من نمىخواهم این کار را کرده باشم… نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان؟… (یادداشت روز ۵۴/۱۲/۱۶)
* عرض کردم والاحضرت اشرف یک جوانکى را به نام [غلامرضا] گلسرخى به عنوان پیشکارى انتخاب کردهاند و به من فرمودند او را که هیچ سابقه ادارى و دربارى ندارد همردیف معاونین دربار مقام بدهم. چون غلط بود مخالفت کردم… فرمودند بسیار درست کردى. اینها هیچ فکر مرا نمىکنند. هر کس به فکر خویش است. غافل از این که اگر وضع من درست نباشد، اینها هیچاند. دیگر من بیشتر عرض نکردم.
(یادداشت روز ۵۵/۲/۱۵)
*… فرمودند تصمیم گرفتهام که دیگر به مهمانىهاى خواهرهاى خودم نروم. به علاوه تصمیم گرفتم تمام این گَندهایى که این جا هم دعوت مىشوند دیگر دعوت نشوند. جز مشغله و دردسر براى من چیزى نداشتند. پدرسوختهها با من بریج یا بلوت بازى مىکنند و در فاصله انداختن هر ورق یک تقاضایى از من دارند. یا در منزل خواهرها یک عده لاشخور پدرسوخته جز تقاضا دیگر چیزى ندارند…
(یادداشت روز ۵۶/۳/۱۸)
بخش دیگرى از یادداشتهاى علم به رجال و دولتمردان وقت اختصاص دارد و علم جز در موارد انگشت شمارى که به دوستان و دستپروردگان خود او مربوط مىشود، با لحن گزنده و تمسخرآمیزى درباره سایر دولتمردان شاه، و در رأس آنها هویدا نخستوزیر وقت سخن مىگوید. نمونههایى از این یادداشتها را مىخوانیم:
*… اصولاً تصمیمات فعلى هیچ گونه هماهنگى ندارد و من واقعاً نگرانم که عاقبت کار چه مىشود… هر وزیرى به طور علیحده گزارشاتى به عرض شاهنشاه مىرساند و شاهنشاه هم اوامرى صادر مىفرمایند. روح نخستوزیر بدبخت بىلیاقت هم هیچ اطلاعى از هیچ جریانى ندارد شاید علت بقاى او هم همین باشد! (یادداشت روز ۴۸/۱۲/۶)
*… در رکاب علیاحضرت شهبانو به مهمانى آخر فستیوال فیلم جهانى رفتیم که شهبانو جوایز را تقسیم فرمودند. بعد هم شام در آنجا خورده مراجعت فرمودند. حالا ساعت یک صبح است آمدهایم… نخستوزیر هم مست کرده بود. بىشباهت به دلقکها نشده بود…
(یادداشت روز ۵۱/۲/۶)
*… عرض کردم اطلاعاتى دارم که نخستوزیر همه اطرافیان علیاحضرت شهبانو و بعضى نوکرها را کاملاً با دادن پول در اختیار گرفته و این خطرناک است. فرمودند تحقیق کن هر کس از این مقوله باشد چه بالا چه پائین طرد کنید… (یادداشت روز ۵۲/۱/۳۰)
*… عرض کردم انسان اگر به خودش اعتقاد داشته باشد هیچ احتیاج به دماگوژى [عوامفریبى] ندارد. من مکرر به نخستوزیر گفتهام آخر شما که ماشین کوچک پیکان سوار مىشوید و چهار پنج اتومبیل بیوک و کرایسلر و مرسدس پشت و جلوى شما اسکورت هستند، مردم از خود نمىپرسند آیا نخستوزیر نمىتوانست یکى از همینها را سوار شود؟ مىخواهى که را گول بزنى؟… شاهنشاه خیلى خیلى خندیدند. فرمودند جواب چه داد؟ عرض کردم جوابى نداشت بدهد. با جانم و عمرم و این حرفها سر مطلب را هم آورد. (یادداشت روز ۵۲/۲/۲۸)
*… سرِ ناهار تلگراف امضاء قرارداد نفت رسید. شاهنشاه خندیدند و آن را به اقبال لطف فرمودند که ببیند. تازه ایشان مطلع شدند که قرارداد امضاء شده است. این هم رئیس شرکت ملى نفت!…
(یادداشت روز ۵۲/۳/۳)
* عرض کردم تمام مردان بزرگ باید یک سرگرمى داشته باشند که به نظر من فقط از راه زن میسر است، وگرنه ممکن است Cruel (بىرحم) هم باشند. به این جهت من خیال مىکنم هویدا نخستوزیر که عنین است باید باطناً مرد خطرناکى باشد. فرمودند فکر نمىکنم چون خودش را با کارها بسیار مشغول مىدارد. عرض کردم این خطر بزرگترى است، زیرا فقط حسِ جاهطلبى این نقیصه او را جبران مىکند و براى جاهطلبى انسان مىتواند همه کارى بکند و مىکند. دیگر شاهنشاه چیزى نفرمودند… (یادداشت روز ۵۴/۴/۱۶)
* از کارهاى جارى کسب اجازه على امینى نخستوزیر اسبق براى مسافرت اروپا به عرض رسید. یک وقتى ممنوع از رفتن بود. من واسطه شدم درست شد. حالا کم و بیش مورد مرحمت است. فرمودند برود. بعد پرسیدند آیا هنوز هم ثناخوان ماست؟ عرض کردم بلى. دیگر چیزى نفرمودند. البته این سؤال شاهنشاه خیلى معنى داشت. چون او را دستنشانده آمریکاییها مىشناختند و مىشناسند. ثناخوانى یا خداى نکرده بدگویى او را انعکاس نظر آمریکاییها مىدانند…
(یادداشت روز ۵۴/۸/۲۶)
*… در عریضهاى به حضور شاهنشاه [در بستر بیمارى] به عرض رساندم که این عدم رضایت بىجهت مردم که دستى دستى تراشیدهایم، جز رخنه دشمن به صفوف داخلى ما نیست، وگرنه چطور در کشورى که پیشرفتهترین قوانین اجتماعى را دارد و تحصیل و بهداشت مجانى است این همه عدم رضایت بر سر هیچ و پوچ به وجود آمده باشد. یعنى نبودن برق و ساعات ممتد خاموشى در پایتخت و ولایات. خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابى تلفن، بىاعتنایى به درخواستهاى مردم، مقررات خلقالساعه، گرانى اجناس و غیره غیره، اینها را یا یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آوردهاند و یا ندانمکارى و بىلیاقتى دولت… به گور پدر دولت لعنت که من خود آنها را اعضاى سیا و غیره مىدانم که خود بخود در صف دشمن است… از لحاظ غلامى و بندگى عرض مىکنم و پیشنهاد مىکنم که شاهنشاه این پدرسوختهها را به عنوان خائن یا بىلیاقت به زندان بیندازند که مردم لااقل نفسى بکشند… با ترس و لرز عریضه را بستم… ولى حدس مىزدم به جاى این که همه روزه یا اغلب عریضههاى مرا پس بفرستند، این عریضه را پاره خواهند فرمود. همین طور هم شده بود و همایون بهادرى معاون وزارت دربار که کارهاى جارى و این عریضه را برد تعجب کرده بود. بسیار حیف شد که عریضه را پاره فرمودند. ناچار این خلاصه را نوشتم… (یادداشت روز ۵۵/۱۰/۲۶)
*… در رکاب شاهنشاه با هلىکوپتر به نیاوران آمدم… زیر سایههاى چنار که از بارندگى دیشب خیلى باصفا شده بود شروع به قدم زدن کردند و بعد فرمودند شنیدهام شپشهاى لحاف کهنه مثل امینى و اللهیار صالح و مظفر بقایى و امثالهم به راه افتاده و در باغهاى دور دست ملاقات مىکنند. عرض کردم به نظر غلام سر بىصاحب مىتراشند، مگر آمریکاییها دیوانه شده باشند که وضع موجود را به هم بزنند. فرمودند حتى امینى گفته تابستان داغى در پیش داریم. به این جهت من که هر سال به اروپا مىرفتم مىخواهم امسال در ایران بمانم. فرمودند به سفیر جدید آمریکا حالى کن که این جا نمىتوانند حکومت نوکر به وجود بیاورند… عرض کردم خودشان هم البته توجه دارند و این قدر احمق نیستند. ولى به هر حال سعى در برقرارى رابطه با طبقات مختلف دارند…
(یادداشت روز ۵۶/۳/۱۰)
آنچه در یادداشتهاى علم جلب توجه مىکند، پرداختن بیش از اندازه و مکرر او به زنبارگى و عیاشىهاى شاه و خودش است. عالیخانى ویراستار یادداشتهاى علم در مجلدات قبلى این یادداشتها، این موارد را کم و بیش سانسور کرده، ولى در جلد آخر این یادداشتها، ظاهراً پس از فوت خانم علم کمتر در این موارد دست برده است. من در جلد ششم یادداشتهاى علم که فقط سال ۱۳۵۵ و نیمى از سال ۱۳۵۶ را در بر مىگیرد بیش از ۷۰ مورد از این اشارات را شماره کردم، که بیشتر به اختصار و بعضاً در چند سطر بیان شده و نکته قابل توجه این است که هم شاه و هم علم در این مدت از بیمارى مهلکى رنج مىبردند و طبعاً مىبایست کمتر به دنبال این تفریحات باشند. نکته قابل ذکر دیگر در این یادداشتها این است که علم مکرر به نقش خود به عنوان دلال محبت شاه و کشف و معرفى خانمهاى ایرانى و خارجى به حضور اعلیحضرت اعتراف مىکند و معلوم مىشود که یکى از وظایف عمده آقاى وزیر دربار و شاید یکى از دلایل نزدیکى و محرمیت او با شاه هم همین خدمت بوده است!
در شرح یکى از موارد، علم یک صفحه تمام از خاطراتش را سیاه کرده و در یادداشت روز ۵۵/۱/۲۵ خود مىنویسد: «در شرفیابى امروز صبح حکایت بامزه دیشب را عرض کردم که خودم دیشب داشتم از خنده مىمُردم و امروز هم که تعریف کردم نمىتوانستم از خنده خوددارى کنم. شاهنشاه هم بسیار خندیدند. دختر مورد علاقه شاهنشاه دیشب دچار قى و اسهال شد به علت خوردن چغاله بادام. پدرسوخته سوئدى به چغاله چکار دارد؟ بارى من دستپاچه شدم و فورى دکتر صفویان را خواستم و به عیادت فرستادم و او را با راننده خودم روانه محل اقامت او کردم. راننده من که عجله مرا درمىیابد و از وجود دختر سوئدى خبر ندارد، درست به حرف من و آدرسى که مىدهم گوش نمىدهد و دکتر را پیش دختر فرانسوى، دوست خود من مىبرد. دکتر وارد مىشود و مىگوید فلانى مرا براى معالجه شما فرستاده، چه خوردهاید و از کى دچار قى و اسهال شدهاید؟ دختر تعجب مىکند و مىگوید من چنین مرضى ندارم. ولى دکتر اصرار مىکند که چرا، مرض دارید به من نمىگویید. نباید از دکترهاى ایران بترسید. از او انکار و از دکتر اصرار، تا بالاخره دختر به من تلفن مىکند و مشت من و دکتر هر دو باز مىشود و من دکتر را پیش دختر سوئدى مىفرستم. به قدرى خندیدیم که اگر احیاناً پیشخدمت در این لحظه وارد اتاق مىشد تعجب مىکرد که چه شده… بارى به حمدالله امروز حال دختر خوب شد و او را به کیش فرستادیم. ولى از بخت بد بیچاره دختر سوئدى از کیش تلفن کرد که عادت زنانگى من یک هفته جلو افتاده و من بسیار ناراحتم که وقت را تلف خواهم کرد. من هم بسیار ناراحت شدم. قبل از این که سرِ شام علیاحضرت ملکه پهلوى تشریف ببرند، من رسیدم و مطلب را ناچار عرض کردم. مدتى شاهنشاه راه رفتند و فکر کردند که چه کنیم؟ کس دیگرى بفرستیم یا اصولاً نرویم؟ جهات مختلف را صحبت کردیم، در حدود ده دقیقه… مردمى که در اطراف ایستاده بودند، من جمله والاحضرتها تعجب کردند که چه مُعضلى پیش آمده که من که معمولاً دیگر شبها مزاحم شاهنشاه نمىشدم، امشب ده دقیقه وقت همایونى را گرفتم!»
علم در مورد عیاشىهاى شاه بیشتر با یک جمله «شاهنشاه گردش تشریف بردند» سروته قضیه را به هم آورده. ولى در بعضى موارد توضیحات بیشترى مىدهد. به طور مثال در یادداشت روز ۵۵/۳/۱۳ مىنویسد: «با وصف آن که بسیار خسته بودم سرِ شام رفتم چون مىبایست در مورد یک دختر خانم گزارشى عرض کنم»… یا در یادداشت روز ۵۵/۴/۵ پس از شرح مهمانى در کاخ نیاوران به افتخار رئیس جمهور هند مىنویسد «بعد از شام… صحبت دخترها را کردیم. از بعضى رقاصههاى امشب هم خوششان آمده بود. فرمودند درباره آنها تحقیقاتى بکنم. عرض کردم البته…»… در یادداشت روز ۵۵/۶/۵ هم مىخوانیم «در باغ سرِ صبحانه با خانم علم نشسته بودیم. شاهنشاه تلفن فرمودند و سراغ دخترى را گرفتند. من بسیار خجل شدم که نتوانستم توضیح عرض کنم. چون مدعى بزرگى روبروى من نشسته بود. ولى عرض کردم این خط تلفن عمومى است. اجازه فرمائید با خط خصوصى از داخل دفترم صحبت کنم. شاهنشاه از جواب من تعجب فرمودند. بعد که از داخل دفتر توضیح عرض کردم بسیار خندیدند…»… در یادداشت روز ۵۵/۹/۴ مىخوانیم: «وقتى مرخص مىشدم فرمودند ناهار در سد فرحناز حاضر باشد. ترتیب گردش را در آنجا بده. من خندیدم و عرض کردم سه روز متوالى است گردش تشریف مىبرید. براى سلامتى وجود مبارک خوب نیست. فرمودند از آن گردشهایى که تو فکر مىکنى نیست. فقط وقت مىگذرانم. این مهمان ما خیلى خیلى بامزه است»…
علم در یادداشتهاى مربوط به سال ۱۳۵۶ مرتباً به بیمارى خودش و شاه اشاره مىکند، ولى هیچ کدام از عیاشى یا به قول خودشان «گردش» دست بردار نیستند. البته علم گاهى هم به شاه توصیه مىکند که از افراط در این کار پرهیز کند و به طور مثال در یادداشت روز ۵۶/۳/۲۲ او مىخوانیم: «قبل از این که مرخص شوم فرمودند بعدازظهر گردش مىرویم. من سرم را پایین انداختم. یعنى ناراضى هستم. فورى احساس کردند که من اظهار عدم رضایت مىکنم که دو روز پشت سرهم صحیح نیست. فرمودند تو در اشتباهى، اغلب به مذاکره مىگذرد. این مهمان دیروزى خیلى خوب است. امروز مىخواهم با او صحبت کنم و وقت بگذرانم…»
خدمات ویژه آقاى علم منحصر به شاه نیست. او براى مهمانان شاه هم برنامههایى ترتیب مىدهد و به طور مثال روزى که سلطان قابوس به تهران آمده پس از شرح یک مهمانى مىنویسد یواشکى به شاهنشاه عرض کردم سلطان از این مهمانى بیزار است. چون با آن که زن گرفته، این جا تنها آمده است که قدرى الواتى بکند» (یادداشت روز ۵۵/۳/۳۱). در روز مراجعت سلطان قابوس هم شاه از علم مىپرسد «در این دو شب خوش گذرانى چه کرد؟ عرض کردم هر شبى چهار پنج خانم در اختیارش بود. اما چه کرد نمىدانم!… فرمودند تازه داماد احیاناً ناخوش نشود. عرض کردم خیر، دخترهاى ایرانى تمیز شدهاند و او هم خیلى آنها را دوست داشت…» (یادداشت روز ۵۵/۴/۳)
وظیفه پیدا کردن دوست دختر براى ولیعهد هم به علم محول مىشود و در یادداشت روز ۵۵/۹/۲۳ او مىخوانیم: «فرمودند علیاحضرت شهبانو اصرار دارند که براى ولیعهد زن پیدا کنند و هر روز به من فشار مىآورند که دربار اقدام کند… عرض کردم مىخواستید بفرمایید دربار من این کاره نیست که قدرى گناهان ما پاک شود! فرمودند برعکس. گفتم همین امروز علم را مىخواهم و دستور مىدهم و خیلى خندیدند. عرض کردم چشم، من هم اطاعت مىکنم. حالا دنبال چه طبقهاى برویم؟ ایرانى، فرنگى. از داخل از خارج؟ چه کار کنم؟ فرمودند برو خودت فکر کن. مدتى از این مقوله صحبت شد. چند نفر اسم بردم که بر طبق سلیقه والاحضرت همایونى بود. یعنى سفید و سرخ و جوان و هلو مانند. فرمودند حالا ببین چه کار مىتوانى بکنى»!!
علم در یادداشتهاى بعدى خود نیز به امتثال امر همایونى در این مورد اشاراتى دارد و از آن جمله در یادداشت روز ۵۵/۱۰/۱۲ او مىخوانیم: «قدرى راجع به والاحضرت همایونى صحبت کردیم که ترتیبات دختربازى ایشان در کیش فراهم شده، قدرى خوشحال شدند. ولى فرمودند فکرى بکن بچه ما ناخوش نشود. عرض کردم دو نفرى که انتخاب شدهاند از بهترین دخترهاى اروپا هستند، تا دیگر خداوند چه بخواهد…». یادداشت روز ۵۶/۳/۱۰ علم هم خواندنى است که مىنویسد «در فرودگاه شرفیاب شدم. فرمودند تکلیف فردا چیست؟ عرض کردم یک نفر هم زیادى داریم که غلام فکر کردم در اختیار والاحضرت همایونى بگذاریم»!…
*
آخرین یادداشتهاى علم که قبل از استعفا و پس از برکنارى از مقام وزارت دربار و هنگام اقامت در فرانسه براى معالجه بیمارى لاعلاج خود نوشته خواندنى است:
* عصر چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۵۶ با آن که ناخوش هستم، رفته بودم ماهرویى را ببینم و سه چهار ساعت از منزل غیبت داشتم. البته: خوى بد بر طبیعتى که نشست – نرود تا به روز حشر از دست. ولى:
اى دل از عشرت امروز به فردا فکنى
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟
بارى وقتى به منزل بازگشتم، گفتند چند دفعه از ایران مرا خواستهاند که شاهنشاه من صحبت بفرمایند. جاى تعجب شد. چون کارى در نظرم نبود که بخواهند درباره آن صحبت بفرمایند… هر چه سعى کردم تهران را بگیرم نشد.
* پنجشنبه ۱۳ مرداد شاهنشاه صحبت فرمودند و فرمودند که مىخواهم تو استعفا بدهى، منتهى مىخواستم کسى در بین نباشد و این مطلب را خودم به تو گفته باشم. از این بزرگوارى و مرحمت خیلى تحت تأثیر قرار گرفتم. عرض کردم با کمال افتخار و همین السّاعه استعفایم را با قاصد مخصوص تقدیم مىکنم. استعفاى خودم را فرستادم و عریضه سپاسى از آقایى و بزرگوارى شاهانه نیز تقدیم کردم… چنان که در عریضه حضور شاهنشاه نوشتم قصد دارم در مراجعت به ایران به بیرجند بروم و تا ناخوش سختترى نشدهام در آنجا بمانم.
حالیا مصلحت وقت در آن مىبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جز صراحى و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغارا به جهان کم بینم
جام مىگیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنى از اهل جهان پاکدلى بگزینم
سر به آزادگى از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
* ۷ مهرماه ۱۳۵۶ – با این که دیگر قرار نبود چیزى بنویسم، بریده جراید ایران درباره استعفاى خودم و جراید اروپا را در مورد افتادن دولت هویدا این جا مىگذارم. براى ثبت در تاریخ است و بس. دیگر هیچ تأثیرى در وضع من ندارد. زیرا دیگر نه میلى به کار دارم و نه قدرتى براى کار.
چون پیر شدى حافظ از میکده بیرون رو
رندى و خراباتى در عهد شباب اولى
جراید ایران نسبت به انتخاب مجدد هویدا به یک کار مهم، هیچ نوع خوشوقتى نشان ندادند. گویا مردم ایران از شاهنشاه من گله دارند که اگر مسئول این کارها دولت هویدا بوده پس دادن کار مهم دیگرى به او چه معنى دارد؟…
از قریب هفت ماه باقیمانده حیات علم هیچ نوشتهاى در دست نیست و بر اساس آنچه از نزدیکان و محارم او شنیدهام، علم در تمام این مدت فقط یک بار دست به قلم برد و آن هم نامهاى بود که در اواخر اسفند ۱۳۵۶ در حدود یک ماه قبل از مرگش براى شاه نوشت. درباره مضمون نامه علم به شاه، روایتى که من شنیدهام این است که علم در این نامه شاه را به مقاومت در برابر فشار آمریکاییها و خوددارى از اجراى توصیههاى کارتر تشویق مىکند و راه نجات رژیم را در نزدیکى به انگلیسیها و هماهنگ ساختن سیاست شاه با لندن مىداند. شاه که تازه از کارتر در تهران پذیرایى کرده و از سخنرانى او در ضیافت شاهانه و اعطاى لقب «جزیره ثبات خاورمیانه» به ایران دلگرم شده بود، نامه علم را با سوءظن همیشگى خود درباره ارتباط علم با انگلیسیها، تلاش در جهت اخلال در روابط جدید ایران و آمریکا تلقى مىنماید و زحمت پاسخ دادن به آن را هم به خود نمىدهد. دکتر عالیخانى ویراستار کتاب یادداشتهاى علم روایت دیگرى از این نامه دارد و در مقدمه جلد اول کتاب یادداشتهاى علم چنین مىنویسد:
علم در واپسین ماههاى زندگى بیشتر بسترى بود و با این همه تشنجات داخلى ایران – سرآغاز انقلاب – او را سخت نگران کرده بود. چند هفتهاى پیش از آن که درگذرد، در اسفند ۱۳۵۶، نامهاى مفصل به شاه نوشت و به او یادآور شد که اگر دست روى دست بگذارد، باید در انتظار آشوب بزرگترى باشد. از قرار معلوم شاه اعتنایى به این نامه نکرد و نامه را به هویدا (جانشین علم در وزارت دربار) نشان داد و نتیجه گرفت که مشاعر علم دیگر کار نمىکند!
دکترعالیخانى در حاشیه این مطلب مىنویسد که اطلاعات وى درباره نامه علم مبتنى بر گفتگو با رودابه دختر بزرگ علم است که «خود شاهد نگارش نامه پدرش بوده است».
ظاهراً شاه از همان اوایل سال ۱۳۵۶ دیگر اعتقادى به علم نداشته و یادداشتهاى علم در آخرین ماههاى تصدى وزارت دربار نشان مىدهد که شاه به تذکرات او بىاعتنا بوده و به اعتراف خود علم در این یادداشتها، آخرین نامه او را در مقام وزیر دربار بىجواب گذاشته و پاره کرده است.
علم در یادداشتهایش چندین بار تلویحاً به این نکته اشاره مىکند که شاه به روابط نزدیک او با انگلیسیها ظنین بوده و به عبارت سادهتر او را عامل انگلیسیها مىدانسته است. در این مورد خاطرهاى از دکتر جمشید آموزگار (تنها نخستوزیر رژیم گذشته که در قید حیات است) کاملاً گویا است. آموزگار در شرح وقایع پشت پرده در جریان کنفرانس وزیران کشورهاى صادرکننده نفت (اوپک) در تهران (دیماه ۱۳۴۹) مىنویسد روزى در بحبوحه مذاکرات کنفرانس، آقاى علم از من مصرانه خواست که براى دیدن او به خانهاش بروم. دکتر آموزگار در شرح این ملاقات مىنویسد:
… پس از سلام و احوالپرسى، آقاى عَلَم در حالى که فنجان چاى را به دستم مىداد مطلبى بدین مضمون اظهار کرد که ما نباید زیاده از حد در افزایش قیمت نفت پافشارى کنیم زیرا به سود ما نیست و افزود که چون شما از طرف اوپک اختیار تصمیمگیرى دارید بهتر است که زیاد پافشارى نکنید. حیرتزده از این گفتار، گفتم: جناب علم خواستههاى ما همه متکى به رقم و حساب و دلیل انکارناپذیرند، چرا ما از حقوق حقه خود پاسدارى نکنیم. به علاوه من که یاغى نیستم. اگر شاهنشاه مایل نیستند که من بیش از این پافشارى کنم امر بفرمایید همین امروز پیشنهاد شرکتها را مىپذیرم. ایشان گفتند شاهنشاه به خاطر علاقه زیادى که به پیشرفت سریع مملکت دارند، طبیعتاً مایلند درآمد نفت هر چه زودتر بیشتر شود ولى شما که امروز مشاور ایشان هستید باید به عرض برسانید که پافشارى زیاد به سود ما نیست. گیج و مبهوت از این ملاقات از ایشان خداحافظى کردم و یک سر به وزارتخانه رفتم. در اندرون دل خستهام غوغایى برپا بود. نمىدانستم سیاست شاه را چه مشکلى افتاده که وزیر دربار همرازش برخلاف میل سلطان پند و اندرز مىدهد. چارهاى ندیدم جز این که ماجرا را به عرض برسانم.
شاه پس از شنیدن مطلب فرمودند: «شما مىدونین اون از کجا آب مىخوره. به حرفش گوش نکنین کار خودتونو بکنین». گفتار شاه چون ابرى که در بیابان بر تشنهاى ببارد، جانى تازه به دل خستهام بخشید. آب در دیده بگردانیدم و به داشتن چنین سلطانى احساس سربلندى کردم. در این میان وزیران اوپک هم به نشانه یکپارچگى یک یک به تهران آمدند و به اتفاق هشدار دادند که اگر خواستههاى اوپک پذیرفته نشود خود یکجانبه تصمیم مىگیرند.
شاهنشاه آگاه از این کشمکشها اراده کردند که در جلسه مشترک دو مجلس با حضور وزیران اوپک سخنرانى ایراد کنند. متن سخنرانى را من تهیه کردم، که در جلسهاى با حضور نخستوزیر، دکتر اقبال و علم با اصلاحى مورد قبول افتاد. این همان سخنرانى است که آقاى علم در یادداشتهاى خود چنین بدان اشاره کردهاند «جلسه خیلى عجیب بود. در ایران یک امر بىسابقهایست که شاه بنشیند و وزیر به عنوان رئیس جلسه به شاه خطاب کند… بعد هم شاه برگردد و خطاب به وزیر دارایى بگوید آقاى رئیس….» (صفحه ۱۶۲ از جلد دوم یادداشتهاى علم)
پیروزى اوپک در مذاکرات نفت، نشان تاج درجه یک با حمایل را که ویژه نخستوزیران بود براى نخستین بار نصیب من کرد. شب هنگام که فراغتى از کشمکشهاى دوماهه حاصل شد، فرصتى به دست آمد تا ساعتى به رویدادهایى که گذشته بود بیندیشم. آن هنگام که پند و اندرز آقاى علم و واکنش شاه به خاطرم آمد احساسى همراه با سربلندى و حیرت وجودم را فراگرفت. سربلندى از پایدارى شاه در برابر هفت خواهران نفتى براى پاسدارى از حقوق حقه ایران و حیرت از این که چرا حساسترین مقامات کشور به فردى سپرده مىشود که به زعم شاهنشاه، آبخورش جاى دیگر است. این چه راز سر به مُهرى است که به عالم سَمَر نشود!
{P . فصلنامه رهآورد شماره ۶۱ پائیز ۱۳۸۱. اشاره به غزلى از حافظ با این مطلع است:
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
این راز سر به مُهر به عالم سمر شود P}
*
خواننده یادداشتهاى علم، به خصوص جلد ششم آن که با سانسور و دستکارى کمترى منتشر شده است، در حیرت مىماند که مقصود علم از نوشتن این یادداشتها خدمت به شاه بود یا دشمنى با او؟! اگر قصد خدمت و دوستى داشته چرا در اختفاى این یادداشتها کوشا بوده و در تمام مدت نگارش این مطالب آن را به جز یکى دو تن از محارم خود به کسى بروز نداده بود و اگر به طورى که خود مدعى است قصد او ثبت وقایع مهم تاریخ دوران سلطنت پهلوى دوم بوده، پرداختن به بعضى مسائل خصوصى که هیچ ارزش تاریخى ندارد چه ضرورتى داشته است. همان طور که اشاره شد علم ضمن یادداشتهاى خود بسیارى از رجال و دولتمردان دوران پهلوى را لجنمال مىکند و اغراض شخصى و کینهتوزى او نسبت به شخصیتهایى چون تقىزاده اعتبار و سندیتى براى سایر نوشتههاى او باقى نمىگذارد. در شرح وقایع هم از بیان حقایقى که به زیان او بوده، مانند آنچه جمشید آموزگار به آن اشاره کرده و نویسنده در صداقت او تردیدى ندارد، خوددارى مىنماید.
مطالعه سطحى یادداشتهاى علم و تعریف و تمجیدهاى مکرر و اغراقآمیز او از شاه، شاید این باور را در خواننده به وجود بیاورد که او واقعاً مجذوب و مفتون شاه یا به قول خودش غلام حلقه به گوش و «پابوس» او بوده است. ولى واقعیت این است که این تعریف و تمجید و ستایش غالباً نابجا و بىمورد، بیشتر براى گرفتن زهر انتقاد است و یا از روى احتیاط و از بیم آن بوده است که روزى این یادداشتها به دست شاه بیفتد. اما در این تعریف و ستایشها هم گاهى چنان غُلوّ و زیادهروى شده که بیشتر از تعریف و تمجید به تمسخر شباهت دارد، تا جایى که در همین جلد ششم از قول نلسون راکفلر معاون رئیس جمهور آمریکا مىنویسد «باید شاهنشاه ایران را یکى دو سال به آمریکا ببریم تا درس مملکتدارى به ما بیاموزد»! (یادداشت روز ۵۵/۱/۶) و در جاى دیگرى باز از قول همین آقاى راکفلر شاه را به اسکندر کبیر تشبیه مىکند (یادداشت روز ۵۵/۱/۳) که شاید قصد او زیادهطلبى و جهانگشایى اسکندر بوده است!
اما آنچه بیشتر ظن سوءنیت علم را در نوشتن این یادداشتها تقویت مىکند پرداختن بیش از اندازه و بىمورد او به مسائل خصوصى و زنبارگى شاه است، که شاه را در نظر خواننده خفیف و بىمقدار مىسازد. هر چند خود او نیز به عنوان واسطه این عیاشىها و دلال محبت شاه بیشتر خفیف و بىمقدار مىشود. در این مورد شاید علم، همان طور که در آغاز این نوشتار اشاره شد، از محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وقایعنگار عصر ناصرى تقلید کرده است. با این تفاوت که اعتمادالسلطنه با ظرافت و در پرده به زنبارگى ناصرالدین شاه و مسائل حرمخانه او اشاره مىکند. اعتمادالسلطنه هم در باطن، مثل علم، نظر خوشى به مخدوم محرم خود نداشته و به طور مثال به چند فقره از یادداشتهاى او که پولپرستى و دنائت طبع ناصرالدین شاه را نشان مىدهد اشاره مىکنیم:
* سوم ربیعالثانى ۱۳۰۹ – امروز شاه کار غریبى کردهاند، چون جوانى و ولخرجى حاجى میرزا حسین صراف شیرازى را شنیده بودند به خیال این که اگر آنجا تشریف ببرند اقلاً یک دو هزار تومان پیشکش خواهند داد، روزى که خانه امینالسلطان مهمان بودند به صراف بچه گفته بودند که روز جمعه آنجا تشریف مىآوریم. امروز عصر با امینالسلطان و عزیزالسلطان (ملیجک) خانه صراف تشریف بردند. زیاده از دویست تومان عاید شاه نشده بود. این زشتکارى براى شاه باقى ماند…
* بیستم ربیعالثانى ۱۳۱۰ – شاه بعد از ناهار خانه امینالسلطان رفتند. قریب پنج شش هزار تومان نقد و جنس پیشکش گذاشته بودند.
* دوم جمادىالاولى ۱۳۱۰ – امروز باغ سپهسالار خانه شخصى امیر همایون (سرایدارباشى) رفته بودند. پانصد عدد دهشاهى سکه پیشکش گرفته بودند. بعد رجعت به عمارت سلطنتى فرمودند!
* ۱۸ جمادىالثانى ۱۳۱۰ – امروز شاه خانه ظلالسلطان مهمان هستند. جمعى از وزراء و شاهزادهها هم بودند. امینالسلطان هم رسید. از قرارى که شنیدم زیاده از هزار تومان نقد پیشکش نکرده بود و براى اشتغال خاطر مبارک بازى تختهنرد نموده بودند…
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه علاوه بر مواردى از این قبیل، درباره بسیارى از رویدادهاى دوران سلطنت ناصرالدین شاه شرح جامع و دقیقى داده و به همین جهت از منابع مهم دوران قاجاریه به شمار مىآید. به طور مثال به نمونهاى از این یادداشتها درباره دخالت مستقیم سفارت روس براى جلوگیرى از برکنارى امینالسلطان از صدارت اشاره مىکنیم. اعتمادالسلطنه در یادداشتهاى روز بیستم جمادىالثانى ۱۳۱۰ خود مىنویسد: «امروز حاجبالدوله پاکتى به من داد و گفت غلام سفارت روس آورده. کاغذ را که خواندم شارژ دافر (کاردار) روس به این مضمون به من نوشته بود «در شهر مشهور است ظلالسلطان وارد شده با قصد معیّن و بزرگ بندگان همایون درباره او. اطمینان و اعتمادى که بندگان پادشاهى به امینالسلطان داشتند تغییر کرده و پادشاه مایل است که به جاى امینالسلطان پسر بزرگ خودشان را صدراعظم بکنند. این فقره مسئله عمده بزرگى است و مسیو بوتزوف (سفیر روس) نمىتواند باور کند. زیرا که به عقیده او بندگان پادشاهى مشکل است بلکه غیرممکن است به عقل و کفایت و امانت امینالسلطان پیدا کنند. مسیو بوتزوف مایل است که بندگان همایون بدانند این تغییر و تبدیل اگر بدبختانه صحت داشته باشد اثر بدى در دولت روس خواهد بخشید. مسیو بوتزوف را عقیده بر این است که شما خدمت بزرگى به اعلیحضرت همایون خواهید کرد اگر به خاکپاى مبارک از قول ایشان عرض کنید که دولت امپراطورى روس این تغییر را به چشم خوب و خوش نگاه نمىکند، زیرا که این تغییر براى سلطنت پادشاه و آسودگى و آسایش اهل ایران ضرر کلى دارد.»
اعتمادالسلطنه در دنباله این مطلب مىنویسد: «معلوم شد اخبارى که چندى است در میان مردم مشهور است صحت دارد. بندگان همایون که از سوءرفتار و سلوک امینالسلطان در کارهاى دولتى مکدر و خسته شدهاند خیال دارند تغییرى در وضع دولت بدهند. امینالسلطان هم که کار خودش را بد دیده ملتجى به روسها شده. این است که این کاغذ را که فىالواقع رسمى است روسها به من نوشتهاند که به نظر همایونى برسانم. کاغذ را ترجمه کردم. اصل و ترجمه را به نظر مبارک رساندم. خُلقشان تنگ شد… اما این کاغذ اثر خودش را کرد…»
اعتمادالسلطنه در یادداشت روز ۲۲ جمادىالثانى ۱۳۱۰ خود به اثر این نامه اشاره کرده و مىنویسد: «دربخانه (دربار) که رفتم دیدم امینالسلطان استقلالش زیاده از سابق شده. معلوم شد دیروز عصر که شاه وارد شهر شدند امینالسلطان را احضار فرموده بودند. التفات زیاد به او کرده بودند. علاءالملک را به سفارت روس فرستاده بودند که ما ابداً خیال عزل امینالسلطان را نداشتیم. شهرت بىمعنى بود.»
دنباله این مطلب را در یادداشت روز یکشنبه ۲۶ جمادىالثانى اعتمادالسلطنه مىخوانیم که مىنویسد: «شب در سفارت روس مهمان بودیم. امینالسلطان، امینالدوله، میرزا محمودخان علاءالملک و میرزا نظام هم بودند. شام بسیار خوبى دادند. من ساعت پنج آمدم. امینالسلطان تا ساعت شش مانده بود. وقتى خواسته بود بیرون بیاید ایلچى روس به او تکلیف کرده بود حالا باید حتماً لقب “صدراعظمى” بگیرید. این شهرتهایى که در میان مردم در عزل شما شده همه جا نشر خواهد کرد. تا امتیاز تازه نگیرید نمىشود.»
سفارش وزیر مختار روس اثر خود را مىبخشد و ناصرالدین شاه که خیال عزل امینالسلطان را داشت سرانجام روز هفتم رجب ۱۳۱۰ با سماجت و اصرار وزیر مختار روس حکم صدارت عظمى امینالسلطان را صادر مىنماید.
*
عَلَم روز جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در سن ۵۹ سالگى در بیمارستانى در نیویورک (که شاه هم دو سال بعد در همانجا بسترى شد) درگذشت. جنازه علم روز شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۵۷ با هواپیما به تهران انتقال یافت و روز بعد – یکشنبه ۲۷ فروردین – در آرامگاه خانوادگى علم در جوار حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. شاه و فرح پیام تسلیت مفصلى براى همسر و خواهر علم فرستادند و هویدا دشمن دیرین علم در اعلامیهاى که به عنوان وزیر دربار منتشر کرد مرگ علم را ضایعهاى بزرگ خواند.
خبر مرگ علم در رسانههاى خارجى نیز انعکاس وسیعى داشت. رادیو لندن و مطبوعات انگلیس بیشترین توجه را به این واقعه نشان دادند و در شرح حال وى مخصوصاً به اعطاى نشان عالى افتخار به او از طرف ملکه الیزابت در نوامبر سال ۱۹۷۷ (آبان ۱۳۵۶ – کمتر از سه ماه پس از برکنارى علم از وزارت دربار) اشاره نمودند. «سرِ دنیس رایت» دیپلمات برجسته انگلیسى و سفیر پیشین انگلستان در ایران که در این تاریخ ریاست یک مؤسسه تحقیقاتى درباره ایران را به عهده داشت شرح مفصلى در رثاى او در روزنامه تایمز لندن نوشت و ضمن یادآورى دوستى پایدار و عمیق او و خاندانش به انگلستان متذکر شد که «تنها شاه نبود که یک دوست واقعى و وفادار را از دست داد».
در مقاله دنیس رایت درباره علم که جاى تردیدى درباره وابستگى او به انگلیسیها باقى نمىگذارد مىخوانیم: «در لحظات بحرانى روابط انگلیس و ایران، همیشه علم شخصاً به من تلفن مىکرد تا از من وقت ملاقات بخواهد و یا مرا براى سوارى دعوت کند و ضمن آن نظرات شاه را درباره موضوعات مختلف به اطلاع من برساند. من مىدانستم که هر چه در جواب بگویم او صادقانه به شاه گزارش خواهد داد. من مانند سفراى قبل و بعد از خودم در سفارت بریتانیا در ایران، به خاطر نقشى که علم در دورانهاى بحرانى براى رفع بحران و هموار کردن راه بهبود روابط انگلیس و ایران بازى مىکرد عمیقاً از او سپاسگزار هستم. اعطاى عالىترین نشان افتخار به او توسط علیاحضرت ملکه الیزابت در ماه نوامبر گذشته – در حالى که علم دیگر سمتى نداشت – براى اداى احترام به مردى بود که در روزهاى خوب و بد به ارزش دوستى بریتانیا صمیمانه اعتقاد داشت».