(گزارش تجلیل از محمد محمد على در نشر ثالث)
در دومین شب از شبهاى تجربه – نشر ثالث – محمد محمدعلى – داستاننویس – میهمان این مراسم بود.
در ابتداى جلسه محمد حسینى با معرفى محمد محمد على چنین آغاز کرد: محمد محمدعلى در سال ۱۳۲۷ در تهران و در خانوادهاى پرجمعیت متولد شد. تشویقهاى مادر و دیوان حافظى که همیشه مىخواند و معلمانى چون على اکبر اکبرى و محمود سنایى (شهرآشوب ترانهسرا در رادیو ایران)، او را به کتاب و نویسندگى علاقهمند کرد. کسب رتبه اول منطقه در مسابقه داستاننویسى انجمن ایران – امریکا در سن ۱۵ سالگى، تهیه و تنظیم سالنامه مروى در سالهاى دبیرستان، دریافت جایزه از وزیر وقت آموزش و پرورش نقطه عطف هایى در جهت خودباورىهاى محمدعلى جوان تا رسیدن به جایگاه یکى از برجستهترین نویسندگان حال حاضر ایران بود. بزرگترین خصوصیت نوشته هاى محمدعلى، انعکاس شخصیتهایى است که او برمىگزیند، او شگردهاى بسیار بهکار مىبرد تا شخصیتهاى ملموس بسازد، وضعیتى پدید مىآورد که مخاطب را وامىدارد تا به جزییات داستان توجه کند و همراه با شخصیتهاى داستان زندگى را به نظاره بنشیند.
محمدعلى در داستانهایش نشان مىدهد که انسانها – بهویژه در فضاهاى شهرى – به سادگى درگیر ماجراهایى ناخواسته مىشوند و آنگاه نیمى خود و نیمى تعیین شده شرایط، رفتار مىکنند، مسخ مىشوند و چون کابوسى خود و هستى خود را در تزلزل مىیابند. تکنیک در آثار محمدعلى در لایههاى زیرین داستان جوانه دارد. نویسنده به خواننده مجال مىدهد که با ماجرا همراه شود، از متنى که مىخواند لذت برد و ژرفتر و عمیقتر بیندیشد.
نخستین مجموعه داستان محمدعلى در سال ۵۴ همزمان با استخدام نویسنده در سازمان بازنشستگى منتشر مىشود. آشنایى با زندگى کارمندان و روشنفکران در زندگى او مشهود است.
دومین مجموعه داستان محمدعلى از ما بهتران است؛ مجموعهاى که سردرگمى همه مردم را در فضایى پر رمز و راز به تصویر مىکشد. محمدعلى در سال ۵۶ به عضویت کانون نویسندگان درمىآید و براى ۱۷ سال مسئولیت امور مالى را بر عهده مىگیرد. سردبیرى فصلنامه برج در سالهاى ۵۹ و ۶۱، انتشار ویژهنامه ادبى و هنرى به نام مس، همکارى مستمر با مجلههاى آدینه، کارنامه از جمله فعالیتهاى مطبوعاتى محمدعلى است. وى در جلسات ادبى سالهاى اخیر حضور فعال داشته است. از جمله جلسات داستاننویسان پنجشنبه با حضور هوشنگ گلشیرى و دیگران و جلسات شعرخوانى سهشنبه با حضور جواد مجابى و دیگران از موفقترین این جلسات است. مجموعه داستان از ما بهتران و دو رمان نقش پنهان و باورهاى خیس مرده از جمله آثار این نویسنده است.
او در ادامه افزود: شهرت و محبوبیت محمدعلى دلایل متعددى از جمله کتابهاى او و دانش و منش و رفتار انسانى و حمایت ایشان از نویسندگان جوان دارد.
سپس محمد محمدعلى صحبت خود را این چنین بیان کرد که: من اولین جلسه این مراسم، که به همت محمد حسینى برگزار شده و دعوت از درویشیان بود را به خوبى به یاد دارم؛ درویشیان براى فرهنگ و ادب ایران زحمت فراوان کشیده است و امیدوارم امشب نیز مثل آن جلسه اول شب خوبى براى همه باشد. همین ادبیات شفاهى و خاطرهها از دوران گذشته است که در ذهن همه ما مىماند. ظاهراً در بیرون از اینجا و خارج از کشور روى بعضى نکات ریز زندگى هنرمندان دقت بیشترى دارند و وقت بیشترى مىگذارند و براى این بخش از ادبیات و ادبیات شفاهى اهمیت زیادى قائل هستند و این کار خیلى پسندیده است و درست این است که کشور ما نیز راه و روشهاى پسندیده را مد نظر قرار داده و ناشرانى تشویق به تدوین ادبیات شفاهى شوند. در گذشته در کشور ما آن نگاه (سوءتفاهم نشود) حزبى به ادبیات و آن تلقى غلیظ فراوانى که از تعهد اجتماعى داشتیم نمىگذاشت این قسمت از کار نمود پیدا کند؛ یعنى ما به خاطرات هنرمندان، نقاشها، نویسندگان، شاعران و کارگردانها اهمیت نمىدادیم در حالى که بسیار مهم است. اینها در واقع بُعد مىبخشد و پرسپکتیو آدمها را کامل مىکند و ما متوجه مىشویم که چرا آن آدم – در آن مقطع زمانى، آن تصمیم را گرفت. چطور شد که در یک خانوادهاى نیما، نیما شده؛ هدایت، هدایت شده و یا شاملو، شاملو شده است؟ چه اتفاقاتى دست به هم داده و ما یک چنین بزرگانى داریم؟
وى در ادامه صحبتهایش به کتابهایش اشاره کرد و گفت: اکنون کتاب از ما بهتران براى چاپ هفتم مىرود در حالى که امسال، درست ۳۰ سال از چاپ اول آن مىگذرد و على دهباشى که در آن زمان عضو انتشارات رواق بود شاهد چاپ آن بوده است. کتاب دیگر قصه تهمینه است؛ قصه تهمینه در نشر افق دو چاپ خورد و براى بار سوم نیاز دیدم که با یک ویراستارى به بازار عرضه کنم. قصه تهمینه خودش یک معضل دیگرى بود که پس از نوشتن، من تعجیل در چاپ کتاب کردم و یک بخش از کتاب ماند و ناگزیر شدم بهرغم دو چاپ با ناشر قبلى توافق کنم و روى آن کار کنم و مجدداً چاپ شود. البته در مورد رمان کمتر اتفاق مىافتد ولى من این کار را کردم و البته اعتقادم این است که تا خودم هستم و صاحب اختیارش هستم مىتوانم در آن تغییر دهم و این کار را مىکنم. کتاب دیگر که مشغول آن هستم، کتاب شاملویى که من مىشناختم است. من گفتگویى در سال ۶۵ – ۶۶ با احمد شاملو، محمود دولتآبادى و اخوان ثالث انجام دادم، آن دو گفتگو سرنوشت دیگرى پیدا کردند و شاملو در واقع پاى خودش و زندگى خودش را به امروز من هم کشید و نتوانستم از این گفتگو صرفنظر کنم؛ حال به دلیل خود شخصیت شاملو و یا به دلیل میزان علاقهمندى من به ایشان و به هزار و یک دلیل دیگر. من دو سه مقاله نوشتم و در سالمرگ او چاپ کردم. آن مصاحبه با شاملو در زمان خودش خیلى سروصدا کرد، از آن جمله «من اینجایى هستم، چراغم در این خانه مىسوزد» ابعاد جهانى پیدا کرد و از آن موقع باعث بحث و گفتگوهاى زیادى در داخل و خارج از کشور شد. مسعود خیامِ داستاننویس در کتابش نوشته بود که محمدعلى با این گفتگو زندگى شاملو را از این رو به آن رو کرد. یعنى در واقع این حرفش هم وجه مثبت دارد و هم اندکى تا قسمتى وجه منفى که شاملو مىخواسته خارج از کشور برود اما محمدعلى نگذاشته برود. یعنى او شاملو را اسیر این جمله کرده در حالى که کسانى که با شاملو آشنا هستند مىدانند که چنین چیزى نمىتواند از مشغلههاى شاملو باشد.
در ادامه مراسم علیرضا سیفالدینى در مورد آثار محمدعلى گفت: محمدعلى از داستان کوتاه شروع کرد، بعد از مجموعههاى دره هندآباد گرگ داره، از ما بهتران به بازنشستگى رسید. البته این ذهنیت است که نویسندهها حتماً باید براى نوشتن از داستان کوتاه شروع کنند. بیشتر نویسندهها از داستان کوتاه شروع کردند. البته و به ندرت در بین آنها نویسندههایى هستند که داستان کوتاه به صورت مجموعه نداشتند.
چیزى که تقریباً در همه آثار محمدعلى است توجه به قشر محروم است ولى توجه محمدعلى به قشر محروم مثل توجه بعضى نویسندهها به قشر محروم نیست. به این علت که تقریباً تمام راوىهایى که در قصههاى محمدعلى وجود دارد حالا چه در داستان کوتاه چه در رمان، راوىهاى مرددى هستند، راوىهایى که خودشان هم در طول قصه، قصه کوتاه و رمان یک چیزهایى را تجربه مىکنند و به نظرشان و به دنیایشان قطعیت نمىدهند.
سپس على دهباشى، سردبیر بخارا، ضمن اشاره به آشنایى خود با محمدعلى در سالهاى دور گفت: یکى از جریانهاى جوانتر آن روزگار ماها بودیم و بیشتر به جنبههاى ادبى اثر توجه داشتیم. ۳۰ سال پیش قرارداد چاپ کتاب از ما بهتران در ساختمانى روبروى انتشارات گویاى کنونى در طبقه سوم بسته شد. جلسهاى که با حضور دکتر ساعدى، اسلام کاظمیه و شمس آلاحمد تشکیل شد و در آن تصمیم گرفته شد که ده قصه و رمان و ده مجموعه شعر از شاعران معاصر منتشر شود. پیشنهاد دکتر ساعدى کتاب منوچهر صفا، پیشنهاد اسلام کاظمیه کتاب محمدعلى بود. این مجموعه با روى جلد واحدى که زندهیاد رضا مافى طراحى کرده بود و آرمى که مهندس شعیبى کشیده بود با خط نستعلیق منتشر شد.
نکته دیگرى که باید ذکر کنم یکى مسئله اخلاق و سلوک ایشان است. امروزه در واقع پایبندى به اخلاق، مسئله کهنهاى است که اگرچه از آن یاد مىشود اما اصلاً به آن توجه نمىشود و دوست ما عمیقاً و واقعاً به این موارد در عرصه مناسبات دوستى و روشنفکرى و نویسندگىاش پایبند است. گواه آن احترامى است که عمیقاً به آراء و عقاید دیگران داشتند و دارند و این احترام از باب مصلحت نبوده و نیست. و براى همین ایشان دوستانى از طیفهاى گوناگون فکرى و روشنفکرى دارند. نمونهاى از فتوت و جوانمردى خوبان قدیم ما در ایشان بود و هست.
نکته دیگر در ارتباط با او این است که ایشان از ابتداى نوشتن توجه به سرچشمههاى زبان فارسى داشتند و دارند. با هوش و ذکاوتى که دارند پى بردند که خواندن متون کلاسیک و آشنایى با اینها یکى از کلیدهاى اصلى کار نوشتن است. یکى از معضلات اصلى کار نویسندگان معاصر و بخصوص در این سالهاى اخیر، نثر فارسى و درستنویسى است براى همین این همه عنوان داستان و رمان مىآید و غالباً دوام پیدا نمىکنند. تسلط و غوطه خوردن در متون کلاسیک بخصوص بخش ادبیات داستانى باعث شده ایشان یک تجربیات خاص نثرنویسى در کارهاى داستانى پیدا کنند که یک ویژگى مختص خودشان است و به سبب آن نیز یک جایگاه شایستهاى پیدا کردهاند. از طرفى ایشان همکار مطبوعاتى ما نیز محسوب مىشوند که برمىگردد به سالهاى ۵۹-۵۸ که در آن زمان هنوز نشریات ادبى اینگونه منتشر نمىشد. همچنین در پنج شماره از فصلنامه برج در تمامى مراحل در خدمت ایشان بودیم و بعد فصلنامه مس ویژه ادبیات هنر و بعد گفتگوهایى بود که تجربه دیگرى از نویسندگى ایشان است و از گفتگوهایى است که پس از گذشت چندین سال هنوز اگر کسى بخواهد درباره جریان ادبى و روشنفکرى معاصر تحقیق و پژوهش کند حتماً نیاز دارد آنها را ببیند. نکاتى که در آن گفتگوهاست روشنگر مسایل بسیارى در آن دوره و زمانه است.
در ادامه محمدعلى درباره اینکه چگونه محمد محمدعلى شد گفت: مثلاً در طالع مادر من این بود که صاحب فرزندى مىشود که از راه قلم نان درمىآورد حال این قلم چیست و جریان این قلم چگونه، خدا مىداند؟ خاطرات من به آنجا مىرسد که در کلاس پنجم با خواندن شعرى براى معلم خود (محمود سنایى، شهرآشوب) سرنوشت من کاملاً تغییر کرد و در کلاس هشتم که تازه قرار بود روز مادر در ایران رایج شود به ما گفتند تا چهار هفته مهلت دارید در مورد مادر بنویسید و من آنچنان داستان سوزناکى نوشتم که اشک همه را درآوردم و داستان من در سرِ کلاس، سرِ صف و منطقه خوانده شد و پس از ویرایش و کپى از آن از محافل مختلفى جایزه دریافت کردم و از آنجا بود که به من گفتند تو یک داستاننویس مىشوى. در کلاس نهم، تمام آرزوهایم در والیبال و پینگپنگ خلاصه مىشد و عاشق ورزش بودم اما این کلاس را طورى پشت سر نهادم که کلاس دهم دیگر دست به توپ نزدم و شدم محمدعلى که مسیر طولانى را طى کرده تا رسیده به جایى که حالا مىبینید.
اولین مجموعه داستان من با نام دره هندآباد گرگ داره بود و من براى انتشار آن به تمام انتشاراتىها سر زده بودم و با مخالفت همه آنها مواجه شدم تا آنکه دوستان من مرا به کسى معرفى کردند و ناشر به جاى خواندن متن، مقدمهاى بلند براى کتاب من نوشت و حاضر به چاپ آن نشد. سرانجام یک ناشر حاضر به چاپ کتاب شد و قرار شد سیصد جلد حقالتألیف بدهند. دوران بسیار بدى براى من بود و من این را گفتم براى جمع کثیرى از جوانانى که در واقع اولین کتابهایشان را مىخواهند چاپ کنند و امیدوارم که به روز و حال من نیفتند که روزگار بسیار بدى بود. ولى بعدها به این فکر افتادم که اگر آن کتاب ابتر و ناقص را درنمىآوردم کارهاى بعدى را نمىنوشتم. اگرچه این کار، کار زیاد خوبى نبود اما به عنوان یک شناسنامه براى من به ثبت رسید و در سال ۵۶ هر کجا رفتم شناسنامه من محسوب شد و باعث شد عضو کانون نویسندگان شوم. هر کسى که مثل من سنى از او گذشته تجارب گوناگونى از اولین کتاب دارد ولى اولین کتاب و تجربه من بسیار تلخ بود، به هر حال یک تجربه بود که باید پشت سر گذاشته مىشد.
لادن نیکنام، داستاننویس و منتقد ادبى، با خاطرهاى از محمدعلى آغاز کرد: من و جمعى از دوستان سالها پیش با آقاى دکتر جواد مجابى کلاس داستاننویسى، شعرخوانى و نقد ادبى داشتیم. وقتى آقاى مجابى دیدند به اندازه کافى در نقد ادبى به یک مرحله رسیدیم از آقاى محمدعلى دعوت کردند، در آن موقع (۱۳۷۶) ایشان کتاب باورهاى خیس مرده را به چاپ رسانده بودند. هر کدام از ما دو سه بار کتاب را خوانده بودیم و یک جزوه بسیار ضخیم از نقاط ضعف و قوت آن تهیه کرده بودیم. هر کدام از ما نقد خودمان را کوبندهتر از نفر قبلى گفتیم و جاى تعجب بود که آقاى محمدعلى هر بار لبخند عمیقترى روى چهرهشان مىنشست. ولى براى من آن چیز که ماندگار شد قدرت تحمل آقاى محمدعلى بود و وقتى همه حرفهاى ما تمام شد ایشان گفتند بضاعت من در همین حد بود، حالا که شما دارید شروع مىکنید ببینم که چکار مىکنید. اما به لحاظ فنى و ساختارى من مقالهاى مفصل در ویژهنامه اعتماد در بهمنماه ۱۳۸۶ نوشتم که به صورت تخصصى به ساختار کتاب مشى و مشیانه پرداختم و چند ویژگى اصلى از نوشتههاى ایشان را بازگو کردم. آقاى محمدعلى با عطف توجه به متون کهن سعى مىکند که این ذخیره را به پیش مردم مخصوصاً جوانترها ببرد؛ مردم، نه ما که در کار ادبیات هستیم و یا مدعى انجام آن هستیم. ایشان بر این باور است که باید این ادبیات زنده شود و بین مردم راه یابد اگر ما حافظهى جمیع مردم را به واسطهى این متون فرابخوانیم چیزى را از دست دادهایم؛ چیزى که ریشه ما در آن قرار دارد و از آن تغذیه مىکند.
محمد على سپانلو، شاعر معروف معاصر، در ادامه مراسم گفت: من محمدعلى را از خیلى قبل مىشناختم. از زمانى که در کلاسهاى هوشنگ گلشیرى به صورت مستمع آزاد دعوت مىشدم که بیایم داستان بخوانم و چهرههاى جدید را ببینم. از همان موقع هم محمدعلى مرد شفاهى نبود، مرد کتبى بود. به طور کلى نویسنده، واعظ خوبى نیست و در آن جلسات هم کارهاى او مطرح بود. محمدعلى یکى از بهترین داستاننویسان معاصر است. داستانى از او که هم ارزش تاریخى دارد و هم ارزش معنوى، قصهاى نیست جز قصهى «بازنشسته» در مجموعه بازنشستگى. محمدعلى در این داستان نشان مىدهد مردها در شرایط سخت نهتنها اتوریته روانى را از دست مىدهند بلکه اتوریته جسمى را نیز از دست خواهند داد. این داستان به نوعى بازگشت به خود است و روایت یک نوع بیگانگى حاصل از وضع اجتماعى که محمدعلى آن را به خوبى توصیف کرده است و ماندگارىِ او در تاریخ با این تحلیلها نمىماند، آنچه مىماند قصه بازنشستگى است و بس.
سپس محمد قاسمزاده، نویسنده، گفت: من محمدعلى را از سالها قبل مىشناسم و به نظر من چیزى که در داستانهاى محمدعلى وجود دارد رئالیسم در ادبیات داستانى اوست. محمدعلى نویسنده رئالیستى است و واقعیت این است که بزرگترین آثار ادبى دنیا جنبه رئالیستى دارد. ویژگى دیگر محمدعلى این است که او یک نویسنده ایرانى است با تمام مختصات آن و شاید به نظر عدهاى او اصلاً جهانىنویس نیست؛ اما معتقد هستم که هر نویسنده بزرگى در وهله اول یک ملیت دارد و میهن او سکوى پرش اوست و تا اهل یک کشور نباشى و یک ملیت نداشته باشى نمىتوانى پرش کنى چرا که ادبیات تو برخاسته از ذهن ملت توست. اگر براى یک نویسنده در کشور خودش شناسنامهاى صادر نکنند در هیچ جاى جهان شناخته نمىشود و شناسنامه نخواهد داشت با این حساب محمد محمدعلى یک نویسنده واقعاً ایرانى است.
در پایان مراسم محمدعلى گفت: من از تمام برگزارکنندگان این مراسم تشکر مىکنم و باید بگویم هر کدام از ما زاویه پنهانى داریم و هر کدام از ما دو زندگى داریم؛ یکى آن زندگى که در شعر، قصه، داستان، نمایشنامه، فیلمنامه است و مربوط به درون ماست که این شخصیتها را چگونه و به چه نحوى در کنار یکدیگر بیاوریم و قسمت دوم زندگى خصوصى ما. بخشى که در اینجا به عنوان ادبیات شفاهى مطرح مىشود همان ۳۳/۳ درصد از زندگى ماست که ما با آن طرف هستیم و همان خاطرات ماست و در بخش ۳۳/۳ درصد زندگى خصوصىِ ما، آدمهایى هستند که به آنها بُعد مىدهیم که من محمدعلى این زندگى را پشت سر گذاشته و مسئله عین و ذهن را در کنار هم قرار مىدهم و آنها را بوجود مىآورم، این آثار است که مرا به عنوان یک نویسنده رئالیست معرفى مىکند و البته من افتخار مىکنم که یک نویسنده رئالیست بودهام و هستم و خواهم بود؛ رئالیست چیز بسیار خوبى است و افتخار مىکنم که در این حوزه مىنویسم.
در این مراسم که در تاریخ پنجشنبه ۱۷ مردادماه ۸۷ در نشر ثالث برگزار شد علاوه بر علاقهمندان به ادبیات شفاهى و دانشجویان و هنرجویان رشتههاى هنرى چهرههایى چون سیروس ابراهیمزاده، احمد ابومحبوب، اسدالله امرایى، محمود حسینىزاد، محمد على سپانلو، ناهید طباطبایى، فرزانه قوجلو، محمود معتقدى، محمدرضا اعلامى، میترا الیاتى و… شرکت داشتند.
در پایان جلسه محمد على سپانلو، شاعر نامدار کشور، لوح سپاسى از طرف نشر ثالث به محمد محمدعلى اهدا کرد. در این لوح سپاس امضاى جمعى از صاحبنامان عرصه ادبیات داستانى کشور آمده است.