۱۲۹۲ – خودکشى دکتر على اکبر سیاسى!
آقاى دکتر محمد على نجفى در مجله کاوه (شماره ۱۲۰) چاپ سال ۱۳۸۶ نوشتهاند در سال ۱۳۵۲ (احتمالاً) دکتر على اکبر سیاسى را به علّت خودکشى به بیمارستان جم آورده بودند. چون از ماجرایى سخن گفتهاند که براى من عجیب بود و نشنیده بودم ناچار از دوستان عزیزم دکترها محمد على و على محمد میر که مادرشان با همسر دکتر سیاسى خویشى نزدیک داشت و هر دو برادر دائماً مراقب حال دکتر سیاسى و از پزشکان دائمى آن بیمارستان بودند و هستند، پرسیدم آیا چنین واقعهاى براى دکتر سیاسى روى داده بود. هر دو گفتند نه. ناچار از دوست عزیز دکتر فریدون سیاسى (فرزند مرحوم سیاسى) جویا شدم. ایشان هم گفت چنین اتفاقى نیفتاده است.
بالاخره، چون آقاى دکتر نجفى در آن مقاله نوشتهاند که دوست عزیز دیگر دکتر عبدالله علیخانى در آن وقت مدیر داخلى بیمارستان بود و با ایشان به بنگاه دارویى براى خرید داروى مخصوص رفته بودهاند به وسیله تلفن ازیشان که در امریکا براى معالجه تشریف دارند جویاى قضیّه شدم. ایشان هم گفت چنین واقعه اى را به یاد نمى آورد.
ناگزیر این یادداشت درین جا ازین روى آورده مىشود که مگر آقاى دکتر نجفى – مدیر وقت داروخانه بیمارستان (از سال ۱۳۴۸ به بعد) – نوشتن توضیحى دیگر را لازم بدانند و رفع شبهه کنند. ورنه کسانى که در آینده سرگذشتى از دکتر سیاسى بنویسند نباید و نمىتوانند به مقاله ایشان که عنوانش «خاطره ناخوش – خودکشى دکتر على اکبر سیاسى و شبى بحرانى» است استناد کنند.
۱۲۹۳ – یاد شهیدان مشروطیت به زبان دولتآبادى دیگر
به مناسبت چهاردهم مرداد قطعههایى از خاطرات على محمد دولتآبادى را نقل مىکنم (از روى نسخه خطى دستنویس خود او که دوستم دکتر هوشنگ دولتآبادى آن را مرحمت کرده است و امیدوار به انتشار کامل آن هستم). على محمد دولتآبادى با برادرش میرزا یحیى دو روز پس از حادثه توپاندازى به مجلس و آغاز استبداد محمدعلىشاهى در قلهک به سفارت انگلیس پناهیده شده بودند. دولتآبادى این خاطرات را در همان ایام نوشته است.
گرفتارى ملکالمتکلمین
امروز شرح گرفتارى ملکالمتکلمین و صور و میرزا محمدعلى پسر ملک را مطلع شد. لازم دید اعمال آن را بنویسد… مقدارى صدمه به آنها مىزنند و با سر برهنه و نهایت سختى آنها را به این طور که ملکالمتکلمین را با میرزا جهانگیرخان و قاضى (ارداقى) را قزاقها [مىکشند] آقا میرزا محمد على و میرزا داودخان و برادر قاضى را پیاده دوان دوان به قزاقخانه مىبرند. چشم قزاقان که به آنها مىافتد یک مرتبه هجوم مىآورند که آنها را قطعه قطعه کنند که شما رفقاى ما را به کشتن دادید. صاحبمنصبان مانع شده و آنها را در اطاقى مىکنند و اطراف آن اطاق را خود آنها احاطه مىنمایند. گویا در این هجوم هر کدام چند زخم برمىدارند. خصوصاً ملکالمتکلمین زخم زیاده از دیگران برداشته ولى جان آنها محفوظ مىماند.
میرزا جهانگیرخان با کمال قدرت صحبت مىداشته است و قزاقها را نصیحت مىکرده، ترویج مشروطیت مىکرده، از بىشرفى آنها نقل مىکرده است. چون خیلى داد و فریاد مىکرده است او را از آن اطاق بیرون بردهاند و جاى دیگر حبس کرده بودند. قدرى از ظهر که مىگذرد ملک یک لیره بیرون آورده و به قزاقها مىدهد که به جهت آنها نان و شربتى تهیه نمایند. نان و پنیرى مىآورند. مىگویند میرزا جهانگیرخان را بیاورید این جا که لقمه نانى بخورد. مىگویند زیاد حرف مىزند. ملک ضمانت مىکند که دیگر حرف نزند. به این واسطه او درآورده لقمه نانى مىخورد. ولى دیگر او را نمىبرند. تا عصر اینها آنجا بودند.
تیرباران حمزه سرباز و باقر پنیرى
از وقایعى که در آن وقت واقع شد قضیه حمزه سرباز است که از سربازان ملّى [است] و به دست قزاقان گرفتار مىشود. یک نفر دیگر هم بوده که باقر پنیرى نام داشته است. این حمزه را وقتى نزد پالکونیک مىآورند از او سؤال مىکند که مشروطه هستید. جواب مىگوید مشروطهتر هم در انجمن فلان که گویا مظفّرى باشد تفنگچى بوده. یکى [مىگوید] لابد قزاق را هم کشته. گفته بود خیر. پالکونیک مىگوید این جوان است تقصیر هم ندارد مرخص است برود، تند برو. بیچاره باور مىکند که از دست آنها خلاصى حاصل کرده است. در نهایت عجله مىدود. از عقب سر خود پالکونیک تیرى به او مىزند و امر مىکند او را تیرباران کنند. بر حسب امر او بدنش را تیرباران کردند و در همان وقت باقر را هم تیرباران مىکند که هر دو را محبوسین دیدهاند. افسوس دارم که مىگویند حسّ ایرانیها بیدار شده. در صورتى که حسّ ایرانى بیدار شده بود، در میانه{P . اصل : میانیه P}
پانصد قزاق مسلمان و صاحبمنصبان ایرانى چه گونه یک نفر اظهار ملالت نکرده مانع این کار نشده است. به هر صورت حمزه و باقر پنیرى را در یک وقت تیرباران کردند.
افتضاح درآوردن
طرف عصر آن روز یک نفر روس از صاحبمنصبان و جمعى از رؤساى قزاقخانه به محبس آنها آمده با نهایت شدّت بدگویى فوقالعاده به ملکالمتکلّمین مىکنند. صاحبمنصب روسى مخصوصاً با کمال سختى پاها را به زمین مىزد و دندانها را روىهم فشار مىداد و مىگفت ملک، خوب دین اسلام را رواج داد[ها]ید. حال هر چه مىخواهى اینجا نماز بخوان. بعد خود پالکونیک مىآید. آن هم به قدرى که تشفّى قلبى از او بشود فحش مىدهد. در این بین دکترى مىرسد، ایشان هم به سابقین اقتدا مىکند. آن وقت امر مىکند که توپ حاضر کنند و مقصّرین را سوار توپ کرده به افتضاح به طرف باغشاه حرکت دهند. قزاقها سوار شده توپ را هم حاضر مىکنند. حالا جمعیّت آنها هم زیاد بوده است. حاجى و پسرانش و جمعى دیگر را هم که گرفتهاند آوردهاند.{P . روى عبارت از «حاجى و پسرانش» تا اینجا خط خورده. P}
محبوسین را سوار توپ کرده حرکت مىکنند. قدرى راه که مىروند پالکونیک مىگوید افتضاح اینها زیاده بر این باید باشد. توپ سوارى کفایت نمىکند. آنها را پیاده کنید و یک یک زنجیر کنید. هر کدام را یک نفر قزاق از عقب با شلاّق براند و یک نفر هم سرِ زنجیر را گرفته به تاخت حرکت کند و به این طور رفتار نمودند.
صدمات قاضى و ملکالمتکلّمین
قاضى و ملک که چشمشان نمىدید در این دویدن و تاخت اسب خیلى صدمه خورده بودند و بى اندازه شلاّق به آنها زده بودند[۱]. سایرین کمتر. ملکزاده[۲] مىگوید که وقتى ما را از قزاقخانه بیرون آوردند دیدم جمعیّت زیادى در میدان مشق ایستادهاند. من تصوّر کردم که اینها براى خلاصى ما آمده[اند.] به میرزا داودخان گفتم این جماعت ما را از دست قزاقان خواهند گرفت. ولى مىترسم وقتى مردم بیایند… ما را تلف کنند. بعد از این ما را سوار توپ کردند. دیدم مردم تمام اظهار شادى مىکنند و بعضیها با سنگ ما را مىزنند. سرِ چهارراه… نگاه داشتند و مىگفتند بگوئید زندهباد… روسیه. در این وقت پیرهمردى سنگ… در دست داشت… طورى زد که سر او شکسته و خون جارى شد. در این… حسّ وطنخواهى مردم طهران… معلوم مىشود. تا به باغ شاه رسیده بودند.
در این وقت سربازها و غلامان که مقیم باغ شاه بودهاند به طرف آنها هجوم مىآورند که آنها را بکشند. پالکونیک مىگوید باید از اینها استنطاق شود. موقع کشتن اینها حالا نیست. او و امیربهادر مردم را دور مىکنند و آنها را در اطاقى مقابل آفتاب حبس مىنمایند. آن شب را در آن اطاق بودهاند. ولى باز مأمورین آنها را خیلى صدمه مىزده تا این که قاضى تذکر مىدهد و روضه مىخوانند و گریه زیاد مىکنند. مأمورین آنها که تصوّر مىکردهاند اینها بابى هستند از این حال آنها رقّت مىکنند و از کردار خود معذرت مىخواهند. [چون] این حال را از آنها مشاهده مىکنند فوراً [محافظان] آنها را عوض کرده جمعى دیگر را بر آنها مىگمارند. تعجب این است.
حرفهاى جهانگیرخان و ملکالمتکلّمین
میرزا جهانگیرخان در موقعى که قزاقها با مأمورین دیگر محبوسین را مىزدهاند و بعضى اظهار عجز مىکرده التماس مىنمودهاند، به آنها ملالت مىکرده چرا بىشرفى مىکنند. عجز و التماس کردن نزد این بىشرفان از شماها قبیح است. مرد باید به شرف در راه وطن جان بدهد. التماس یعنى چه، و اگر صاحبمنصبان آنها را صدمه مىزدهاند [۹۴ ب] به صاحبمنصبان ملامت مىکرده که شما چرا باید اینقدر بىشرف باشید. ملکالمتکلّمین گفته بود – گویا در قزاقخانه گفته باشد – شما مىدانید ما خائن نیستیم. ما مقصّر پلتیکى هستیم و با مقصّرین پلتیکى این کردار از بىشرفى است. ملک به پسرش دلدارى مىداده که من عمر خود را کردهام، اگر کشته شوم هم نقلى ندارد. شرفى براى خانواده خود باقى گذاردهام. تو لازم نیست بگویى من پسر ملک هستم. ولى بدان با تو کارى ندارند. تا آن که صبح مىشود و آن دو را برده مىکشند که شرح حال آنها هنوز کاملاً معلوم نیست.
زنجیرکردن ظهیرالسّلطان
از چیزهایى که خالى از غرابت نیست زنجیر کردن ظهیرالسّلطان است. از قرارى که نقل کردند مقابل عمارت باغ نزدیک حوض او را زنجیر کرده میخ آن را پاى درختى کوبیده بودند که خود او در تمام شب و روز مقابل آفتاب بوده، مثل این که شیرى را زنجیر کرده باشند که تمام عابرین از او مىگذشته به حالش رقّت مىکردهاند. سایرین از محبوسین را نمىشود دانست که چه بر آنها گذشته. اجمالاً معلوم است. در قزاقخانه هر که باشد به دست همان اشخاصى گرفتارند که آن دو نفر مسلمان را تیرباران کردند. در باغ هم سربازان سیلاخورى و غلامان امیربهادر و دیگران کمتر از قزاقها نیستند. خدا به فریاد آنها برسد.
سیّد جمال و بهاءالواعظین و حبلالمتین
اما شرح حال بهاءالواعظین و حبلالمتین و دیگران که به سفارت رفتهاند. آقا سیّد جمال و یک نفر دیگر بعد از آن که ملک و جهانگیرخان و پسر ملک را گرفتند و بنا به گفته یکى خانه [آنها] را هم گردش نموده و آنها را نیافتند بیرون آمده، و از آنجا یک نفر که نمىدانم که بوده او را به منزل خود برده و از آنجا به جاى دیگر رفته. ولى بعد از آن اطلاع ندارم چه شده است. معروف است همدان رفته و آنجا گرفتار شده است. اما هنوز حقیقت امر معلوم نیست. بهاءالواعظین و حبلالمتین و بعضى دیگر هم همان [روز] و فرداى آن روز به لباس مبدّل خودشان را به سفارت انگلیس انداخته آنجا بودند تا به طرف فرنگستان حرکت کردند. از قرارى که گفتند…
۱۲۹۴ – نامه محمد على شاه به مجلس شوراى ملّى
پس از اینکه مظفرالدین شاه فرمان استقرار مشروطیت را روز ۱۴ جمادىالثانیه ۱۳۲۴ صحّه گذاشت به فاصله پنج ماه و پنج روز درگذشت (۲۴ ذىقعده) و فوراً پسرش محمد على میرزا به پادشاهى رسید. (۴ ذىالحجه).
اما از همان آغاز سلطنت او ناراحتى مردم و وکلاى مجلس از رویّه استبدادى محمد على شاه آشکارا شد. چندان ناآرامى قوت گرفت که محمد على شاه مجبور شد در ۲۷ ذىالحجه نامهاى به مجلس بنویسد و در آن پذیرفت که «دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیطوسیون به شمار مىآید».
متن این نامه خطاب به صدراعظم در اغلب تواریخ با دو سه تغییر لفظى کوچک چاپ شده است. به استناد مسوده نامه که عکس آن را مىبینید این نامه به مجلس شوراست نه صدراعظم، مگر آنکه در نسخه پاکنویس شده آن را به صدراعظم خطاب شده باشد.
اصل این مسوّده میان اوراق ابوتراب خان مختارالدوله بود که براى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران خریدارى شد. از دکتر اصغر مهدوى هم یاد کنم که درین انتخاب و تقویم همکارى داشت.
مختارالدوله از نزدیکان و محرمان امور شخصى و دیوانى محمد على شاه بود و پس از خلع او به همراه شاه مخلوع به اودسا رفت و سپس به اروپا آمد تا اینکه محمد على شاه وفات کرد.
براى اختلافهاى لفظى که گفته شد بطور مثال دیده شود تاریخ مشروطه ایران از احمد کسروى، جلد اول، چاپ دوم تهران ۱۳۱۹، صفحه ۳۰۷ – واقعات اتفاقیه در روزگار از محمد مهدى شریف کاشانى، جلد اول، تهران ۱۳۶۲، صفحه ۱۲۵.
۱۲۹۵ – فضاحت آسانسور کتاب کتابخانه مرکزى
ساختمان بیست هزار مترى کتابخانه مرکزى دانشگاه پس از قریب هفت سال در سال ۱۳۵۰ آماده شد و طبعاً به مناسبت اهمیت ساختمان مىبایست گشایشى تشریفاتى داشته باشد. فکر ایجاد چنین ساختمانى از زمان ریاست دانشگاه دکتر احمد فرهاد آغاز شد و در دوره ریاست دکتر جهانشاه صالح کلنگ شروع به بنائى بر زمین خورد و در نوبت ریاست دکتر هوشنگ نهاوندى انتقال کتابها از انبارها انجام گرفت و در اول مهر ۱۳۵۰ شاه و ملکه که طبق مرسوم همه ساله به مراسم افتتاح سال تحصیلى دانشگاه مىآمدند از کتابخانه دیدار کردند. پس از آن مرسوم شد که هلىکوپتر آنها در محوطه ورزش (زیر دست کتابخانه) مىنشست و آنها از در جنوبى کتابخانه به اطاق پذیرایى وارد مىشدند و پس از نوشیدن چاى و صحبت کردن با رئیس دانشگاه و دیگران از نمایشگاهى که هر سال براى موضوعى مخصوص ایجاد مىشد دیدن مىکردند و به تالار دانشکده ادبیات مىرفتند تا مراسم آغاز سال تحصیلى انجام گیرد.
بار اول نمایشگاهى از عکس رجال پژوهشگر ادبى، نوشتههاى آنان ترتیب داده شد، عکسها به یک اندازه و نسبهً بزرگ بود و کنار هر عکس تعدادى از تألیفات مهم آن شخص گذارده شده بود. ترتیب استقرار عکسها به ترتیب سال درگذشت آن دانشمندان بود. شاه از کنار چند عکس که گذشت چون به تصویر احمد کسروى رسید، بیش از آنچه مقابل عکس دیگران ایستاده بود ایستاد و به ملکه رو کرد و گفت این آدم را کشتند.
پس از آن پرسید جایى که نام اهداکنندگان کتاب را گذاشتهاید کجاست. زیرا قبلاً دکتر نهاوندى به اطلاعش رسانیده بود که یکى از اهداکنندگان دکتر مصدق بوده است. در حقیقت کسب اجازه کرده بود که فضولباشیها ذهن شاه را خراب نکنند و نام او در کتاب آمده بود. قصدش از آن سؤال طبعاً این بود که آن کتیبه را ببیند. شرح این ماجرا را جداگانه در مجله بخارا نوشتهام.
از اتفاقات خارج از انتظارى که به هنگام بازدید پیش آمد از کار افتادن دستگاهى بود که براى رساندن کتابها از طبقات بالا به تالار مطالعه تعبیه شده بود. شاه و ملکه پس از دیدن تالار مطالعه پرسیدند کتاب مورد درخواست دانشجو چهگونه و در چه مدت آورده مىشود. گفته شد تقاضاى کتاب به وسیله لوله بادى (پنوماتیک) به مخازن فرستاده مىشود و کتاب به آسانسور کوچک حمل کتاب گذاشته مىشود و پس از چند دقیقه به درخواستکننده تحویل مىشود. ملکه به شاه گفت بد نیست امتحان کنیم. اسم کتابى در ورقه نوشته و به بالا فرستاده شد. هویدا و دکتر اقبال و علم و چند نظامى اقران آنها آنجا ایستاده بودند. ده دقیقهاى یا بیشترک گذشت و کتاب نیامد و از دستگاه حرکتى مشهود نشد. طبعاً رئیس دانشگاه و همه خجل شدیم. همراهان شاه حیرتزده شده بودند. شاه به ملکه گفت حتماً دستگاه چون تازه کار افتاده عیبى کرده است پس برویم و رفتند به سوى دانشکده ادبیات.
پس از رفتن آنها رفتم به طبقات بالا که از علت مطلع شوم. چون سؤال کردم گفتند مأموران سازمان امنیت دستگاه را چند ساعت است که خاموش کردهاند تا مبادا به وسیله آن اتفاقى بیفتد! بى انصافها به هیچ کس نگفته بودند حتى به خود شاه یا رئیس تشریفات او که چنین دسته گلى به آب داده شده است. (این دفتر بى معنى)
۱۲۹۶ – نامهاى از لاهوتى
دوست فرهنگمندم آقاى محمد صمدى از ادیبان و مورّخان مهاباد عکس نامهاى را برایم فرستادهاند که آن را از آقاى محمد على نقابى در سال ۱۳۸۲ دریافت کردهاند.
امضاى نامه لاهوتى خوانده مىشود. ولى من خط ابوالقاسم لاهوتى شاعر را نمىشناسم. نامه به زبان فارسى پیراسته از زبان عربى است. حتى در آن عدهاى از اصطلاحات دینى زردشتى مانند «چینوا»، آهورامزدا، سروش، بهمن دیده مىشود و از سراسر آن شور و غرور ایرانى بودن در آن هویداست و چه بسا که یادگار زمانى است که با جلال انسى و حسن مقدم (على نوروز) در استانبول مجله پارس را مىنوشتهاند و در آن مجله ذکر تاریخ باستانى ایران (۵۱۴۵ باستانى) شده.
عکس آن را درج مىکنم تا شناسندگان خط لاهوتى و اسلوب نگارش آن، مهر تأیید بر آن بگذارند و این است متن آن :
«به خجسته پیشگاه برگزیده، پور ایرانى و آبروى دودمان ساسانى دوست والا تبار و سرور بزرگوارم آقاى رضا ساسان.
گرامى برادرا در هنگامى که کردار زشت اهرمن نشان این سامان مرا از جهان و جهانیان بیزار و نومید کرده بود خواندن نامه دلآرا و نوشته جانفزایت که نماینده یک سرشت پاک و نهاد خجسته آدمى بود مرا بر آن داشت که باور کنم هنوز یزدان پاک زیردست اهریمن نشده و هستند یزدان پرستانى که دلى بىآلایش و روانى شایان ستایش دارند. نمىدانید چه اندازه دلم شاد شد که دیدم شما به تهى دستى من اندیشیده و برایم فرستادهاید…[۳]
آه این کار شما راستى از روى آن خوى فرخنده ایرانى بود و همین شیوه بخشندگى و جوانمردى است که ایرانى بودن شما را بخوبى مىرساند و مىنمایاند. من تا زندهام نیکى شما را فراموش نخواهم کرد و امیدوارم دیگر ایرانیان کردار آبرومند شما را پیروى نمایند.
اکنون شما سخنان مرا باور کنید و بدانید که تا این پایه نیازمند نیستم و با داشتن توانایى هرگاه ۲ را بپذیرم بد کردهام. چه که هستند نیازمندانى که با این ۲ روزگارى خوش خواهند گذرانید و ناچار به آنان باید داد. مىخواهم باور فرمائید که اگر روزگار ازین بیشتر سختگیرى کند خودم از شما کمک و همراهى خواهم خواست.
چه خوش بود اگر مىدیدم دیگر ایرانیان مانند شما دل از مهر اهریمن نادانى کنده و به آیین یزدانى که دانشآموزى و آبادانى و دادگرى و مهربانى [و] پاک پندارى و پاک گفتارى و پاک کردارى… است مىگرایند و چنین ۲ گردآورده دبستان و بیمارستان ایرانیان را به خوبى راه میبرند.
آیا مىدانید که آموزگار ما آهورامزدا به اندازه بیزار است از آنان که کودکان نژاد خویش را پرورش نداده و دانشآموزى نمىکنند.
سوگند به ایران که یزدان دادگر دلهائى را که به بیچارهگى نژاد خویش نمىسوزد به آتش خشم خود خواهد سوخت و سروش و بهمن را فرمان خواهد داد که نگذارند از روى چینوا و به سوى مینو رود.
بارى سخن به درازى کشید و دردسر دادم. مرا ببخشید و گاهى یاد و شادم فرمائید.
همیشه دوستدار شما لاهوتى»
و این است یادداشت محمد صمدى زیر آن :
دستخط ابوالقاسم لاهوتى (۱۳۳۶ – ۱۲۶۷ خورشیدى) خطاب به غلامرضا پورآذر (رضا ساسان)، کلمه (پول) در چند جاى نامه از طرف آقاى ساسان سیاه و پاک شده است، تا اگر دیگران نامه را دیدند این امر مایه لطمه خوردن به شخصیّت لاهوتى نشود. نمونه این نامه به لطف دوست فاضل و استاد بزرگوارم جناب محمد على نقابى در خردادماه ۱۳۸۲ به دستم رسید. سیّد محمّد صمدى
۱۲۹۷ – گوشهاى از گویش کاشان
دوست گرامى حسن عاطفى شاعر و ادیب کاشان کتاب لغات و ضربالمثلهاى کاشانى را تألیف و فرزند فاضلش افشین آن را چاپ کرده است. هشتاد صفحه آن حاوى لغات محلى است و شصت صفحهاش ضربالمثلها. کاش آمارى از تعداد آنها در مقدمه گفته شده بود.
ایشان در مقدمه نوشتهاند که قدیمىترین بازمانده لهجه کاشانى در کتیبه مورخ ۷۳۲ در کوه قهرودست:
بد مکن [بد موا] بد مندیش
تا بذت ناید از پس و پیش
دیگر دو بیت است از خواجگى عنایت به زبان مضحکه در طعن یکى از صاحب داعیهها. آن ابیات در خلاصهالاشعار تقى کاشانى مضبوط است:
نه جُل گونه که خواجه جانش پُورَه
نه بو که چیاکرى شاکشکى
ایته نَه و اینه چله چُر در میز
گو درمیزى نَزَه بزرگ آیشکى
کاش برگردان فارسى آن را نوشته بودند.
دیگر قطعهاى فکاهى از سید نصرالله قمصرى (قرن سیزدهم) است که در تذکره یخچالیه ضبط شده است.
۱۲۹۸ – مهرها نشانه دو هنر : خط و آرایه
پنجاه و چهارمین کتاب از سلسله «معرفى میراث مخطوط» پایهگذارى فاضل گرامى سید احمد اشکورى به معرّفى مهرها و اسناد گنجینه حسین کاشانى (اردکان یزد) اختصاص یافته است.
آنچه مرا به خود کشید بخش نخست این دفترست که اختصاص دارد به عکس سجع مهرهاى بازمانده از سالهاى ۱۲۰۷ تا ۱۳۴۱ قمرى که از روى اسناد موجود نزد صاحب گنجینه فراهم شده است و طبعاً بسیارى از آنها مربوط به یزد و اردکان است. علىالقاعده مهرها هم عمدهً باید ساخته یزد باشد.
هنوز کار تحقیقى مهمّى درباره مهرها و طبقهبندى آنها نشده. طبیعى است مهر طبقات مختلف در جامعه تمایزاتى با هم داشته و در سجع مهرهاشان تفاوتهایى مرسوم بوده است. یک مجموعه دلپذیر از تصویر مهرها را هم چندى پیش هنرمند گرامى آقاى محسن احتشامى از مهرهاى گردآورى خود به چاپ زیبا رسانید. (به نام مهرهایى از جنس عشق. نگاهى گرافیکى به مهرهاى دوره قاجار. تهران، ۱۳۸۳)
در مورد پادشاهان، رابینو مهرهاى آنها از عهد صفوى به بعد را در کتابى معرفى کرده و اخیراً هم متخصص آثار قدیمى آقاى محمد على کریمزاده تبریزى کتاب خوبى از مهرهاى پادشاهان قاجار به چاپ رسانید که چندى پیش ازین ذکر آن شده است.
در معرفى مهرها ضرورت دارد که به حدّ ممکن تعیین طبقه اجتماعى آنها (روحانى، تاجر، اصناف، لشکرى، دیوانى، زارع و صنّاع و غیره) بشود.
۱۲۹۹ – درگذشت دکتر على محمد کاردان
دوستى خبر درگذشت دکتر على محمد کاردان را به من داد. او زاده ۱۳۰۶ در یزد بود و از خانواده مشهور تنباکوفروشان. در یزد تحصیل کرد و سپس به تحصیل دانشگاهى در رشته فلسفه و علوم تربیتى در دانشسراى عالى پرداخت و چون شاگرد اول شد به سوئیس اعزام شد و در ژنو درس خواند. همدوره بود با جلال ستارى و دکتر احسان نراقى و شاگرد پیازه (متخصص معروف علوم تربیتى). پس از بازگشت (حدود ۱۳۳۷) چندى در وزارت فرهنگ سمت مشاور داشت تا اینکه به دانشیارى دانشگاه تهران نائل شد. طبعاً با تألیفات و مقالات ارزشمندى که داشت به رتبه استادى رسید و شاید هشت سال ریاست دانشکده علوم تربیتى را تصدّى کرد. به طور تخمینى مىنویسم به مناسبت آنکه خودم در آن دوره تدریس نسخههاى خطى را در گروه کتابدارى آن دانشکده عهدهدار بودم و به یادم هست که تا او بود به آن کار مداومت مىدادم. او بعد چندین سال رئیس قسمت آموزش دانشگاه تهران بود و درین قلمرو معارض و مشابه نداشت.
از ایشان نوشتههاى خوبى در مجله راهنماى کتاب به چاپ رسیده است و هر یک یادگارى دلپذیر است از لطف او و بازتاب خوب از نگرشى که در نقد کتاب و مسائل اجتماعى ابراز مىکرد.
۱۳۰۰ – (۴۵) IRAN
چهل و پنجمین دفتر IRAN – نشریه مؤسسه مطالعات ایرانى آکادمى بریتانیا (۲۰۰۷) – منتشر شد. متن این مقالات در آن آمده است:
– درگذشت على رضا شاپور شهبازى (۱۹۴۲ – ۲۰۰۶) نوشته کامیار عبدى.
– غارهاى تنگ بلاغى نزدیک آسپاس (فارس) – کار گروهى.
– مطالعه باستانشناسانه در شوشتر و رامهرمز (عباس مقدم و نگین میرى).
– کلمات –Tep / -Tip در ایلامى و Tuppu در اکدى (Jan Tavernier).
– Quernlous Cow در فهم گاثاها.
– جغرافیاى ادارى اوائل عصر ساسانى در مبحث آذربایجان (مهرداد قدرت دیزجى).
– مرز کشورى در شاهنشاهى ساسانى، مطالعات میدانى در دیوار گرگان با عکسهاى روشن و نقشههاى گویا (کار گروهى).
– عبادت قربانى براساس یشتها (Sarah Stewart).
– تصویرهاى پادشاهان سغدى (اخشیلى) سمرقند (Fedorov .M).
– وضع استقرار قلعه و دیوارهاى دفاعى رى در اوائل عصر اسلامى (Rante .R).
– نصیحهالملوک ماوردى دروغین (Marlow .L).
– قصیده حکمى ناصرخسرو درباره نفس و عقل (Lewisohn .L).
– اراقیت و بوراندخت در داستان ایرانى اسکندر (Venetis .E).
– بناى عصر ایلخانى در فارفان ناحیه رودشت اصفهان (احمد صالحى کاخکى).
– زورخانه، از سنت تا دگرگونى (Ridgcon .L).
– گزارشهاى باستانشناسى اطراف تهران (کار گروهى) (با تصاویر رنگى).
– گزارش باستانشناسى ناحیه ممسنى (قلعه گلى) (کار گروهى).
– جامعه توسعه یافته و اقتصادى فارس (تُل سپید) (کار گروهى).
– کلمه صندوق و جاى کتاب (ایرج افشار).
– درباره مطالعات جدید مربوط به سیلک، تپه حصار، شهر سوخته (Tharnton .C.P و Rehren .Th).
۱۳۰۱ – قافیه در کشاف اصطلاحات الفنون
Alessia Dal Bianco از پژوهشگران مکتب ونیز درباره جوانب مختلف شعر فارسى (به اشراف ریکاردو زیپولى) بخش «قافیه» از کتاب کشاف اصطلاحات الفنون تهانوى را به ایتالیایى ترجمه کرده و درباره مباحث طرح شده او به توضیحات پرداخته است.
بیانکو تقریباً همه متون فارسى مربوط به قافیه را دیده و البته نصوص عربى را. نیز توانسته است که منابع مورد استفاده تهانوى را در جدولى بیاورد.
براى اطلاع علاقهمندان مشخصات آن آورده مىشود:
Eurasiatica.Quderni) .101 p .2007 ,Venezia .La qafiya nel Kaaf istilahat al-funun
.(۷۷ ,del Diparti mento di Studi Eurasiatici
۱۳۰۲ – دو «آبادى نامه» از یزد
از یزد دو کتاب جغرافیایى یکى درباره میبد و دیگرى درباره نصرآباد با پست رسید. خوشبختانه درین سالهاى اخیر «چشم هم چشمى» میان فضلاى آبادیهاى بزرگ و کوچک آنها را برانگیخته است که درباره آبادى خود شهرنامه نویسى کنند.
این کار در قرون قدیم معمول بود و بعضى از آنها که بر جاى مانده مانند تاریخ بیهق و تاریخ سیستان و تاریخ طبرستان و نظایر آنها (و البته نوشته شدهها به زبان عربى هم) اگر نبود تاریخ ما بدتر مىبود از آنچه اکنون هست. بنابراین کتابهایى هم که اکنون نوشته مىشود اگرچه بسیارى از مطالب آنها جنبه روزگانى و شاید بىمایگى دارد و بر چشم امروزیان بىاهمیت مىنماید محتمل است آیندگان را مفید خواهد بود.
به هر تقدیر این دو کتاب عبارت است از:
۱) سیماى نصرآباد از کاظم دهقانیان نصرآبادى نزدیک به ششصد صفحه حاوى تاریخ و فرهنگ و ذکر مشاهیر. در زمینه آثار و ابنیه قدیمى عکسهایى که چاپ کردهاند مانند منبر مسجد جامع که تاریخ آن را ۵۲۴ یاد کردهاند (ولى مشخص نیست که این تاریخ بر کجاى منبر دیده مىشود) و همچنین سنگنگارههایى که براى مؤلف یادگارهاى یزد تازگى داشت.
بخش مفیدى ازین کتاب مطلبى است درباره سنگنگارههاى رمه کوه و هسبخته که دوستم فریدون جنیدى به مؤلف کوشاى کتاب کمک کرده و عبارات و کلماتى را که نام اشخاص به خط پهلوى، دین دبیره اوستائى است در سنگهاى رمه کوه و در هسبخته خوانده و در صفحات ۱۴۶ – ۱۵۲ چاپ شده است.
در صخره شماره ۸ (ص ۱۵۱) سنوات هجرى را که در صفحه ۱۵۱ آمده است از روى عکس من چنین مىخوانم:
۱) حضره… ابوسعید بن زیاد بن عبدالحمید… فى رمضان سنه اثنى و عشرین و خمس مائه (نه ۵۱۲).
۲) محرّر على محمّد لر فى محرم سنه تسع عشر و سبعمائه.
۳) عبارت سوم دست چپ را باید در محل خواند. عکس گویا نیست (ص ۵۷۶).
ازین على محمدلر در سنگنگاره دیگر خطى هست با تاریخ ۷۱۳ (نه ۷۳۰).
۲) دیگرى تذکره مشاهیر میبدست از محمد کارگر شورکى که در آن نام و احوال یکصد و پنجاه و هشت صاحب نام یا سنگ گوار از سال ۴۸۰ قمرى تا عصر حاضر دیده مىشود و به ترتیب قدمت زمان، نامشان آمده است که سى نفر از آن افراد تا آخر قرن دهمند و مابقى از قرن یازدهم به بعد و اکثراً علما و رجال قرن سیزدهم تاکنون.
سرگذشت کسانى که در قید حیات مىباشند جداگانه در پایان کتاب آمده است.
عکسها و اسنادى که آقاى کارگر توانسته از خانوادهها به دست بیاورد کتاب را دلپذیرتر کرده است. درباره عکسى که از محمد تقى مازار در صفحه ۱۶۴ به نقل از مشروطیت در یزد نقل شده است به احتمال مىتوانم بگویم که نفر اول نشسته دست راست على اکبر اربابى مازار است که داماد حاج محمد صادق افشار بود. دو بچه هم اولاد او باید باشند.
۱۳۰۳ – کتابهاى ایرانى چاپ خارج
شنیدم کتابخانه ملّى اعلام کرده است که ایرانیان مقیم خارج لطف کنند و تألیفات خود (به هر نوع و در هر موضوع) را براى وجود داشتن در مجموعه ملّى کشور به نشانى آن کتابخانه بفرستند تا استادان و دانشجویان و محققان در اختیار داشته باشند.
با این اعلام و تمنا کارى صورت نخواهد گرفت. البته ممکن است چند نفرى این خواهش را از سرِ سوز و علاقهمندى بپذیرند و کتابى بفرستند ولى کى و کجا این خبر به گوش ایرانیهاى پراکنده در هفت اقلیم جهان برسد. و تنبلى بگذارد که نوشتههاى خود را به پست بدهند.
چه در دوره شاه و چه پس از آن درین زمینه اقدام عملى انجام نشده است. زیرا راه عملى و ممکن را نرفتهایم و آن راه منحصراً خرید کتاب است. همان طور که مجموعه گرانقدر معینالدین محرابى را حدود پانزده سال پیش براى کتابخانه ملى خریدارى کردند.
اکنون کتابخانه ملّى مىباید به چند کتابفروشى ایرانى که در لوسانجلس و واشنگتن و آنها که متعدداً در کشورهاى فرانسه و آلمان و مخصوصاً سوئد و حتى استرالیا هستند نامه بنویسد (همان طور که براى خرید کتاب خارجى به ناشران خارجى مىنویسد) و بخواهد صورت هر چه کتاب از نوشتههاى چاپ شده ایرانیان در خارج از کشور را دارند بفرستند و آناً خریدارى کنند. ره چنان رو که رهروان مىروند.
اکنون کتابخانه ملّى طبق مقررات موضوعه کتابهاى چاپ ایران را آسان به دست مىآورد. در حالى که اگر قرار بود که مؤلفان خودشان کتاب به کتابخانه بفرستند کمتر کسى تن به این کار مىداد. بستهبندى کردن و به پست دادن خودش کار ملالآورى است. به یاد مىآورم سال ۱۳۴۱ را که متصدى کتابخانه ملى بودم. چون هنوز مقررات مربوط به اخذ کتاب مجانى از ناشر و مؤلف وضع نشده بود با اعلان و خواهش و حتى صدور دستور وزارت و تمهیدات دیگر امکان دریافت کتاب مجانى بسیار دشوار و کارى غیرعملى بود. به هر تقدیر همین قدر که کتابخانه ملّى به حکم هدف قانون تأسیس کتابخانه دریافته است که کتابهاى ایرانیان مقیم انیران را گردآورد قدمى است.
۱۳۰۴ – اهداء قرآن به ایوب خان پاکستانى
یکى از خاطرات دوره کتابداریم این است که چون ساختمان مسجد دانشگاه به پایان رسید مراسم افتتاح آن را به روزى گذاشتند که ژنرال ایوب خان رئیس جمهور پاکستان به تهران مىآمد. چند روز پیش از آن از دربار به رئیس دانشگاه تهران ابلاغ شده بود که اعلیحضرت دستور دادهاند یکى از نسخههاى خطى خوب قرآن که در کتابخانه هست آن روز به مراسم بیاورید که ایشان به یادگار و میمنت این روز به ایوب خان بدهند.» رئیس دانشگاه آن دستور را به من فرمود ولى به ایشان گفتم کتب دانشگاه ثبت و ضبط دارد و صاحب جمع در مقابل وزارت دارایى مسؤول است و امکان ندارد چیزى از اموال دولتى را بدون رعایت مقررات از تملک خارج ساخت. ناچار ایشان از محل اعتبارات خاص رئیس دانشگاه بیست هزار تومان داد و یک نسخه خطى قرآن زیبا ظاهراً توسط آقاى باقر ترقى براى آن منظور خریدارى شد. قرآنى بود به قطع رقعى با جلد لاکى (آن قدر که حافظهام یارى مىدهد).
همان وقت در کتاب گنجینه صفى (صورت کتب بقعه شیخ صفى در اردبیل) که مرحوم میرودود سید یونسى چاپ کرده بود خوانده بودم که نادرشاه یک قرآن از آن مجموعه را براى پادشاه عثمانى بطور هدیه فرستاده بود. (این دفتر بىمعنى)
۱۳۰۵ – دیدارى دیگر با یوشیفو سکى – قضیه نعل در شمسه
با یوشیفو سکى (ایرانشناس ژاپونى) صحبت نسخههاى خطى فارسى در ژاپون شد. گفت عجب است که از روزگار ناصرالدین شاه دیپلوماتهاى ژاپونى به ایران آمد و شد داشتهاند ولى هیچ یک – برعکس اروپائیها – درصدد خریدن و بردن نسخه خطى نبودهاند. به همین ملاحظه در ژاپون نسخه خطى مهمى به زبان فارسى نمىشناسم.
مىگفت اما بیست سال پیش که از ایران به ژاپون برگشتم دوستى به من گفت که پیش از جنگ جهانى یک نقاش ژاپونى که در اروپا زندگى مىکرد چون به نسخههاى مصور فارسى علاقهمندى داشت چندین نسخه خطى مانند گلستان و خمسه نظامى و شاهنامه و اقران آنها خریده بود که بیشتر کار هندوستان بوده است و چون به ژاپون بازمىگردد (همان پیش از جنگ) نمایشگاهى از آنها برگزار مىکند و در همان موقع دفترچهاى در معرفى اجمالى آنها به چاپ رسانیده بود که بعدها نسخهاى از آن را در خانهاى که زنش زندگى مىکرد دیده بودم. اما زنش گفت در جریان جنگ چون بمب قسمتى از خانه ما را خراب کرد چند تا از نسخهها در شعله آتش سوخت و نسخه شاهنامه که مصور بود از آن جمله بود. سکى گفت از آن شاهنامه عکس یک برگش در آن جزوه چاپ شده است و به طورى که بیست سال پیش دیدم چون خط آن نسخه نسخ بود دانستم که نسخه ارزشمندى بوده است. سکى نه نام نقاش به یادش مانده نه اینکه در آن جزوه از چند نسخه سخن رفته بود. قرار شد چون به ژاپون بازمىگردد با پرسوجو بتواند آن زن بیوه را بیابد و عکسى از آن جزوه برایم فراهم کند.
سکى دو سه سال در ایران تحصیل کرد. در سفر اول خود علاقهمند به مطالعه در موسیقى ایران بود. دو مقاله هم به من داد (به فارسى) که یکى در آینده چاپ شد و دیگرى در فرهنگ ایران زمین.
پس از آن سفر تحصیلى، بیش از ده بار به ایران و ترکیه براى مطالعه در نسخههاى خطى فارسى سفر تحقیقاتى کرده است. این سفرها همه در پى مطالعه و بررسى نسخههاى خطى آرایشى و قطعات خوشنویسى بود و درین زمینه از جمله مرقع مشهور سلطان یعقوب را در طوپقاپى سراى مورد رسیدگى دقیق قرار داد و براى آن فهرست ممتاز فراهم ساخت.
سکى فارسى را روان و مطمئن و روشن و درست صحبت مىکند و اصطلاحات مربوط به تذهیب و خط و تجلید را بسیار خوب مىداند. از هنرهاى او ساختن کاغذهاى ابرى دلپسندست به شیوه ایرانى.
این بار آمده است که از نسخههاى قانون الصور صادقى نقاش عصر صفوى عکس بگیرد. زیرا به تصحیح آن متن و مطابقه چاپ روسى آن با چاپ دانشپژوه مشغول شده است تا پس از رفع ابهامات و اشکالات آن را به ژاپونى ترجمه کند. کار دیگرى که در دست دارد مطالعه موشکافانه درباره «گلستان هنر» است. به راستى هنردوستى موشکاف و عاشق ریزهیابى در تحقیق است.
امشب از من مىپرسید چرا ایرانیهاى استاد در زمینه هنر نقاشى خود نوشته مهمى که جنبه پژوهشى و غیراحساسى باشد ننوشتهاند و نمىنویسند. امیدم آن است که کسى علت واقعى این سخن راست را بنویسد.
سکى مشکلى را طرح و به من ایراد کرد و آن مربوط به ضبط اصطلاحى در عرضه داشت ملازمان کتابخانه بایسنقر بود که متنش را در کتاب برگ بىبرگى (یادنامه استاد رضا مایل) به همّت فرزند دانشمندش نجیب مایل هروى چاپ کرده بودم. نگارش این عرضه داشت به جعفر تبریزى خطاط منسوب است. در آن جا این عبارت آمده است:
«مولانا شهاب دیباچه و چهار لوح و شُرف دیباچه صورتگیرى را طلا نهاده و هشت نعل شمسه میان دیباچه را تحریر کرده و حالى به یک موضعى دیگر از عمارت گلستان مشغول است».
ایرادش این بود که من توضیحى درباره «نعل» ندادهام، اگرچه در فهرست اصطلاحات متذکر آن شدهام. حق با او بود. زیرا مناسبت میان فعل و نسخه خطى چه مىتواند باشد. به ایشان گفتم امروزه به اشکال نیمدایرهاى که در کارهاى هنرى دیده مىشود «دالبر» مىگویند و در قدیم به نیمدایرههایى که اطراف «شمسه» رسم مىشد چون به شکل هلال نعل است آنها را نعل مىگفتهاند. کمااینکه همین اصطلاح در بنائى براى نعلدرگاه که قوسى بود تا چندى پیش به کار مىرفت.
۱۳۰۶ – عکسهاى محمد حسن میرزا
محمد حسن میرزا (۷ شوال ۱۳۱۶ ق – دى ۱۳۲۱ شمسى) دومین پسر محمد على شاه بود. چون احمدشاه به پادشاهى رسید محمد حسن میرزا که برادر بزرگ احمد میرزا بود به ولیعهدى و مدتى به نایبالسلطنگى برادر منصوب شد.
عکاسخانه شهر که یکى از فعالیتهاى ابتکارى شهردارى تهران بود (با یاد خوشى از بهمن جلالى که سالهایى در تشکیل و توسعه آن خدمتگزار مىبود) چند سالى است کتابهاى ارزشمندى را از مجموعه عکسهایى که خود دارند یا از آن دیگران به نمایش مىگذارند به چاپ مىرسانند و به تاریخ عکس ایران گستردگى مىبخشند.
از خانم گلرنگ دانشگر مقدم باید نام برد که معرّف این مجموعه عکس به عکاسخانه شهر بوده است و مآلاً به معرفى ایشان مقدارى از عکسها براى آنجا خریدارى مىشود.
عکاسخانه مجموعهاى از آلبوم محمد حسن میرزا متعلق به آن دارنده خصوصى را در کتاب شکیلى به مدیریت مژگان طریقى و با نوشتهاى از محمد ستارى (متخصص تاریخ عکاسى) در تابستان ۱۳۸۶ انتشار داده است.
بخشى از کتاب به وصف زمانه و زندگى محمد حسن میرزا و عاقبت او اختصاص داده شده است تا امروزیان بىخبر از سلسله قاجار، آگاهى اجمالى از آن تیرهروز به دست آورند.
پس از آن نود و چند قطعه عکس چهرهاى (پرتره) از محمد حسن میرزا و گروهى و نیز مناظر (طبیعت و عمارت) درین دفتر به زیبایى تمام و مراقبت فنى به چاپ رسیده است. افسوس که براى هیچ یک ازین عکسها حتى یک کلمه نیامده است.
ظاهراً عمده عکسها مربوط به دورهاى است که محمد حسن میرزا در تبریز بوده است. امیدست با انتشار این مجموعه اشخاص مطلع کمک به شناسایى افراد عکسها بنمایند و در چاپ بعد آن توضیحات به چاپ برسد. فعلاً کتاب دیدنى ولى «ابتر» است.
۱۳۰۷- یارى علمى آسیه اسبقى به ایرانشناسان آلمان
آسیه اسبقى نام آشناى ایرانیى است که در آلمان (برلن) تدریس زبان فارسى را بر عهده دارد. او از زمره پژوهشگران پرتوان مباحث زبانى ایران است که پس از تجربه اندوختنهاى خجسته از سالهاى تدریس در آلمان همّت بر تألیف فرهنگ بزرگ زبان فارسى به آلمانى گماشت و اینک آن کتاب مرجع انتشار یافته و به دسترس علاقهمندان درآمده است. درین فرهنگ حدود پنجاه هزار واژه مفرد و مرکب و موارد تشبیهى و مجازى آنها مندرج است. خوشبختى خاص اسبقى آن است که در تدوین فرهنگ از همکارى شوى آلمانى خود هانس میکائیل هاوزیگ بهرهور شده و در مقدمه کوتاه و گویایى از ایشان و دیگر کسانى که مددى رسانیده بودهاند یاد کرده است. نام و مشخصات کتاب را براى علاقهمندان مىآورد.
Unter Mitarbeit vonHans .Deutsch – Persisch :Grosses Wخrterbuch : Asya Asbaghi
.۹۲۸ p ,2007 ,Helmut Buske Verlag ,Hamburg .Michael Haussig –
البته باید از بزرگ علوى هم یادى بشود از آن روى که پس از مرحوم غلامعلى تربیت، فرهنگ فارسى آلمانى نامورى را با همکارى استادى آلمانى به چاپ رسانید. فرهنگ اسبقى پس از گذشت چهل سال نیازهاى جدید را طبعاً بیشتر پاسخگوست.
۱۳۰۸- غزل سبک هونهگانى
خسرو احتشامى از قشقائیهاى آبادى هونهگان سمیرم است. شاعرى است که ذوقش در مضمونیابى، ارائه تشبیهات، ترکیب کلمات با خاطراتش دوش به دوش همراه است. زندگى ایلى و خانى و مظاهر طبیعى (آسمان و ستاره و ماه و خورشید و کوه و درخت و بیابان و آتش) و همه ابزارهاى زندگى در خانههاى قدیمى و پرندگان خوش صوت و مادیانها و گوسفندان که یادآور روزگاران چوپانى و ایل خدائى است در شعر او جلوهگرى و ظهور دارند. در هر برگ از دفتر شعر حماسه در حریر که مجموعه غزل شاعر است مىتوان هنرمندى او را در کاربرى تازهجویانه از آن عناصر و عوامل دریافت.
یکى از غزلهاى استثنایى احتشامى آن است که «ویرانى» نام گرفته است. درین غزل بلند که چنین آغاز مىشود «پیر احساس هواى غزلى در سر داشت» بسیارى از ادوات کاربردى زندگى پدرانش را مضمون یاد کرد گذشته فرهنگ بومیش قرار داده:
چپق چینى دلباختگى – گل توتون سخن – ترمه طاقچه پوش رف اندیشه – قدح مرغى دیدار – لاله – مردنگى لعلى – قورى گلدار – کاسه کشمیرى – نى کیکم – زرى زرد – نقده – در بالاروى ارسى – سفره قلمکار – قاشق شمشاد – کوزه بارفتن – تنگ کُندن – لوحه کاشى – سینى کُنده مسوار – قاب قلمدان – هفت درى – حوضچه مرمر – رقم «بنده درگاه ولایت عباس» (روى شمشیر و خنجر و قمه) – ساچمه زن – گلمیخ – زین طلاکوب – رکاب سیمین – جل آلما گل کشکولى باف – کاغذ باد. آن غزل چنین پایان مىگیرد :
باورم نیست که در سینه این تپه خاک
تویى آن خانه که فرهنگ مرا در بر داشت
مرادش مفهوم ساختن سرگذشت قلعهاى است که روزگارى پدرانش در آنجا مىزیستهاند و خود کودکیش را بر فراز آن قلعه که اینک تپه خاک شده است گذرانیده و شاید افسوس دارد که آن فرهنگ از دستش رفته است.
یاد گذشتهها و آثار گذشتگان به صورت کنایات و تشبیهات تازه و نکته سنجانه، با به کار بردن اصطلاحات پیشینه در سراسر این مجموعه و میان هر مصرع و بیت آن جلوهگرى دارد. شما نوروز را در شعر احتشامى چنین مىشناسید:
گلریز و غزل افشان در خاطر من نوروز
اى دفتر رنگینت پائیزشکن، نوروز
ترکیب پائیزشکن براى من تازگى دارد. ظاهراً ساخته ذوق و ذهن این شاعرست. دنبالهاش را بخوانید. «خورجین سفر» و «شعرهاى شکفتن» نمونه تراوشهاى دیگر از همان میدان است.
خورجین سفر واکن بنشین و تماشا کن
شولاى شکفتن را در باغ و چمن، نوروز
خواهم که نکوپایى، این بار که مىآیى
اى سبز اهورایى اى فرّ کهن، نوروز
از سلسله سرما بنویس حکایتها
بیداد زمستان را بگشاى دهن، نوروز
چون آتش یزدانى مىمیرم و مىمانى
در سینه ایرانى در یاد وطن، نوروز
با پنجرههاى کر، در کوچه بى باور
باز آمدن گل را فریاد بزن، نوروز
در خلوت خواریها گنگ اند قناریها
باید سخن آموزند از زاغ و زغن، نوروز
مظاهر زندگى ایلى قدیم در شعر احتشامى مهمترین مقام را دارند. مانند:
در سیه چادر مویینه بلنداى شبان
نى دردى است ز بى همنفسى شیر شده
یا :
بپوش جامه گلباف و گیوه گلدوز
چوپى برقص، به ساز غزلسرایى من
کپرنشین بنام بلند دهکدهام
که سنگ چین به فلک برده بینوایى من
پرندگان بیابانى و کوهى و حتى شهرى و بومى چون بدبده، بلدرچین، پرستو، پروانه، بلبل، هزار، ترند، جغد، چلچله، دارکوب، زنبور، زنجره، سنجاقک، سیره، سیمرغ، شاهین، شباویز، عقاب، غاز، قرقاول، قنارى، کبک، کبوتر، کرک، گنجشک، مرغابى و هوبره در شعر خسرو حشمتى جایگاهى اخصّ یافتهاند. جانوران دیگر چون گراز و خرگوش و مادیان و البته غزال و آهو هم جاى خود را دارند.
اینک ببینید که صوت خوش شجریان چگونه
به سخن لطیفى در غزلش تحسین شده است. طبعاً از مدح لفظى به دورست و به جوهر شعر نزدیک :
بخوان که هر چه قنارى است در سکوت نشانى
ترنّمى نکند بلبلى اگر تو بخوانى
گل سرود بروید ازین کویر خموشى
ز جام زمزمه وقتى زلال نغمه فشانى
ز اوج آتش بیداد اى ترانه بودن
سیاوشانه گذشتى که جاودانه بمانى
تکلّم گل سرخى، تبسّم تَر باران
بیان سبز گیاهى، زبان آب روانى
بخوان که قله آواز را چکاوک عرشى
بخوان که وسعت این باغ را طراوت جانى
شکسته است غرور غزلسرایى مرغان
تو نرمتر ز نوائى، تو گرمتر ز فغانى
بخوان که هرچه هزارست زیر بال بگیرى
بخوان که هر چه قنارى است در سکوت نشانى
معمولاً تحسین و ثناخوانى که از دل برآمده باشد کار آسانى نیست ولى در آن چند بیت پرلطف شاعر شما را با شخصیت و هنر شجریان راغبانه و شاعرانه آشنا مىکند و ازین رده است آنچه در توصیف شفیعى کدکنى گفته است:
تنها نه آفتاب نشابور و کدکنى
در این شبان تیره چراغان میهنى
البرزى و دنائى و تفتانى و سهند
چتر غرور بر سر هر کوى و برزنى
ده قرن شوق و ذوق و هنر در تو خفته است
تو سومین هزاره این باغ و گلشنى
تصوّر اینکه ترکیبى مانند «کاهگل پشتبام» بتواند در شعر بلند محلّى از اِعراب داشته باشد مشکل است ولى احتشامى در غزل «حسرت» به آسانى آن را قرین چشمه و گلگشت آورده و گفته است:
چشمه و گلگشت و من شاخه بید کهن
مىروم از خویشتن با تپش تابها
کاهگل پشت بام نم زده آب جام
خفتن و شستن نگاه در شط مهتابها
چون از خواندن مجموعه حماسه در حریر لذت بردم این چند سطر به ناتوانى قلمى شد تا مگر ایرانشناسان خارجى علاقهمند به شعر معاصر از این دفتر دلاویز ناآگاه نمانند.
۱۳۰۹ – ضرورت ثبت دقیق مشخصات کتابشناسى
کتاب خواندنى بازیگران کوچک در بازى بزرگ (مربوط به وضع حکومت خاندان علم در سیستان و مسائل خاص مرزى با افغانستان) تألیف دکتر پیروز مجتهدزاده به ترجمه عباس احمدى (تهران، انتشارات معین، ۱۳۸۶) توجّهم را به منابع خود کشید. چون به متن انگلیسى آن دسترسى پیدا نکردم نتوانستم دریابم که اشکال موارد ذیل ناشى از کى است. در آن آمده است :
ص ۳۵۰. تاریخ و جغرافیاى گناباد از سلطان حسین تابنده از انتشارات دانشگاه تهران دانسته شده است در حالى که نیست. شاید مقصود آن باشد که در چاپخانه دانشگاه تهران به هزینه مؤلفش چاپ شده است. همین کتاب در صفحه ۳۷۸ بى ناشر یاد شده است.
ص ۳۵۱. تاریخ جهان آرا تألیف قاضى احمد غفارى قزوینى به ویرایش مجتبى مینوى دانسته شده است. تعجب است.
ص ۳۵۲. مجمل التواریخ گلستانه ویرایش ملکالشعراى بهار دانسته شده است (دو بار). اگر منظور مجمل التواریخ گلستانه باشد (که مناسبت دارد) چاپکنندهاش محمد تقى مدرس رضوى است و اگر مراد مجمل التواریخ و القصص باشد که ملکالشعرا تصحیح کرده بود گمان نمىکنم ادنى اطلاعى درباره قضایایى داشته باشد که به سیستان دوره قاجارى مربوط بشود. چون سر در نیاوردم آوردم. در کتابشناسى (ص ۳۷۹) هم یادى از آن نشده است.
ص ۳۵۹. نام چاپکننده فرمان احمد شاه درّانى مىبایست قید مىشد (حسین شهشهانى).
۱۳۱۰- فرنگیجات / بدلیجات (اصطلاحات بازار)
این دو اصطلاح بازارىمآب تازه است. از فرنگیجات منظور سبزیهایى است که در ایران سابقه کشت و خوردن آنها نبود و درین سالهاى گرانى و سختى رواجش بیش شده است و بر بعضى از تابلوهاى دکانهاى سبزىفروشى در مناطق شمال شهر دیده مىشود. عیبى به جمع ناموجه آن نگیرید، ولى بدانید که تره فرنگى و کلم تکمهاى (بلژیکى) و مارچوبه و بارکلى حتى سیب زمینى استنبلى که قیمتى بیش دارند از جعفرى و تره و شنبلیله از آن رسته است و طبعاً باب دندان متعینین تازه چرخ است.
اما «بدلیجات» در مورد مغازههایى به کار مىرود که کارشان فروش جواهر بدلى و انواع «زلمزیمبو»هاى ساخت هفت اقلیم جهانى است. ازین که بر تابلوها نوشته مىشود معلوم مىشود فعلاً در ایران بازار خوبى یافته است. تعجب است که هنوز «یدکىجات» باب نشده است.
این نکتهها با ایرانشناسى امروزى ارتباطى ندارد اما صد سال دیگر که ایرانشناسان مىخواهند مفهوم آنها را بدانند مىباید به فرهنگ حسن انورى هم وارد شود.
۱۳۱۱- یاد عبدالعلى بیرجندى
دانشگاه بیرجند در سال ۱۳۸۱ مجمعى به عنوان بزرگداشت ملا عبدالعلى بیرجندى ترتیب داد و پارسال بیست و چهار مقاله آن با نام «مجموعه مقالات همایش بینالمللى بزرگداشت ملا عبدالعلى بیرجندى» جزو انتشارات هیرمند (تهران، بهار ۱۳۸۶) در تهران منتشر شد.
در میان مقالههاى آن مجموعه یک گفتار با «عنوان اصطلاحات و باورهاى نجومى در رساله آداب الفلاحه عبدالعلى بیرجندى» به قلم محمد بهنامفر دیده شد که به کتاب معرفت فلاحت مرتبط مىشود. البته در بعضى از مقالههاى دیگر هم ذکر معرفت فلاحت (از مصنفات مسلم بیرجندى) آمده است. نامى را که نویسنده این گفتار به آن کتاب داده است در مأخذى ندیده بودم.
۱۳۱۲- کتابى تازه از سلسله کازرونیّه
على میرافضلى، متخصص کم بدیل شناخت اشعار قدیم، آرام آرام اما پیگیرانه، دور از تهران رنجآور بر دامنه جبال بارز، عکس مجموعههاى خطى و منابع مورد لزومش را در اختیار آورده است و نتیجه مطالعات ژرف و بسیار مفید خود را به صورت مقالهها و کتاب (مانند آنچه درباره رباعیّات خیام انجام داد) به دسترس مىگذارد. همین روزها کتاب معتبرى به نام شاعران قدیم کرمان ازو به دستم رسید که به همّت فاضل دقیق آقاى عمادالدین شیخ الحکمایى مؤسس سلسله «کازرونیه» انتشار یافته است.
کتاب نمونه دلپسندى است براى این گونه کار، هم از حیث روشمندى تحقیق و هم از حیث انتخاب شعر از شاعرانى که نامشان درین مجموعه هست.
کتاب در دو جلد خواهد بود. جلد نخست همین است که در ۶۷۹ صفحه به چاپ رسیده و حاوى ارائه سرگذشت از امیرمسعود کرمانى، شمسالدین محمد بردسیرى، افضلالدین کرمانى، اوحدالدین کرمانى، صدر کرمانى، طیّانبمى، شرفالدین مقبل، نجمالدین حس شهرویه، محمود کرمانى، پادشاه خاتون، بدرالدین یحیى مشّاط، ناصرالدین منشى، محمود منوّر کرمانى، طغرل کرمانى، فخرالدین کوهبنانى، خرمشاه کرمانى، بدیعى کرمانى، شمس اوحد کرمانى، میرکرمانى، تاجالدین کرمانى، نجیب کرمانى، خواجوى کرمانى، شمسالملک کرمانى، سلطان عمادالدین احمد، شاه نعمهالله ولى است، یعنى بیست وشش شاعر (از نیمه قرن دوم تا نیمه دوم قرن هشتم هجرى) با انتخابى از اشعار آنان، بیشتر براساس مجموعهها و جُنگهاى قدیم و اصیل خطى. جلد دیگر به دوره تیمورى و صفوى مرتبط خواهد بود.
میرافضلى در آغاز گفتارى آورده است با عنوان «گوشههایى از سه قرن تاریخ شعر کرمان» و آنچه درباره کرمانیّات، از جمله در شعر مختارى غزنوى و… دیده مىشود. کاش نگاهى هم فرموده بود به دیوان ذوالفقار شروانى که عمرى را در کرمان گذرانید و اشاراتى به آن خطه کرده و سلاطین و بزرگان آن جا را مدح کرده است.
۱۳۱۳- برگردان «سینو و ایرانیکا» به ژاپونى
از یوشیفو سکى (ژاپونى متخصص شناخت هنرهاى نسخهآرایى ایرانى) شنیدم که دو کتاب مهم مربوط به ایران از زبان انگلیسى به ژاپنى ترجمه شده است:
۱) Sino Iranica تألیف Laufer .B که در سال ۱۹۱۹ توسط دانشگاه شیکاگو نشر شد. او استاد چینىشناسى بود و کتابش درباره تاریخ و لغتشناسى و بُرد و آورد گیاهان میان دو سرزمین ایران و چین است. این کتاب مهم در ۱۹۶۷ توسط کمپانى انتشاراتى Ch’eng-wen در تایپه (تایوان) عیناً به تجدید چاپ رسیده است.
۲) The Golden Peaches of Samarqand تألیف Schafer .E.H که در ۱۹۶۳ توسّط مؤسسه نشر دانشگاه کالیفرنیا (امریکا) انتشار یافت.
کتابى است که مؤلفش براساس مطالعات خاورشناسان آمریکایى، اروپایى و چینى و ژاپونى در مورد تمدن دوره T’ang (618 – 889) نوشت. در این کتاب هم به آورد و بُرد گیاهان و جانوران و سنگها و جواهر و داروها و پارچهها و چوبها و غذاها و چیزهاى دیگر میان ماوراءالنهر و سرزمینهاى دیگر پرداخته شده است، نه تنها با ایرانیها بلکه با ملل دیگر هم.
۱۳۱۴- سیمین طاهرى بویراحمدى (طاس احمدى)
این بانوى فرهنگمند، فرزند دلبند عطا طاهرى است و تاکنون این کتابها را از او دیدهام :
۱۳۷۹، سروناز (پانزده داستان کوتاه و سرود، با نقاشى) – ۱۳۷۵، شهربانو (شانزده داستان کوتاه و سه سروده) – ۱۳۷۲، سرگذشت مادر صبور (هشت داستان کوتاه و یک سروده به گویش محلى). و همه برگوکننده زندگى اهالى بویراحمدى و کهگیلویه. براى نمونه دو قطعه از کارهاى او نقل مىشود :
دوست داشتنیها
دمچنار : زادگاهم، آرامش کوهسارانش را، درختان کهن، انبوه و تنومند بلوطش را دوست دارم، که میان آنها تاب خوردم؛ درون رودخانه زلال و کم عمقش شنا کردم. از چشمههاى کوچکش که چون تکههاى شکسته آینه بر زمین پراکندهاند، آب نوشیدم. درون آنها به خود نگریستم. از درختان وحشى گیلاسش سبد سبد گیلاس شیرین چیدم. به دنبال خرگوشها، میان جنگلهایش بسیار دویدم. آن زمان، در اواسط بهاران، از دامن سرسبز «کوه سى یوک» همراه با کودکان دیگر، خرمنها گل به غارت بردم. آنجا همراه ننهخاور، براى مرگ تنها گاو شیردهاش گریه کردم. با دختران ایل هیزم از کوه و آب از چشمه آوردم. سراسر خاک بویراحمد را دوست دارم.
کوههاى نیر (نور)، ساورز و زرآورد، باغها، مزرعهها، مردم شریف و شجاع ایلىاش را، آوازهاى زیبا و شروههاى اندوهگینشان، نغمهخوانى بلبلان و کبکهاى سرمستش، و حتى قارقار کلاغهایش را دوست دارم.
حجب، شرم، حیا و نگاه گرم و دوستانه دختران ایلش را، کوچ را، نواختن نى چوپانش و همکارى و همیاریشان را دوست دارم.
یاسوج : قلههاى برفپوش و آسمانبوس دنایش، سىسخت، تل خسرو، بازرنگ و مزدک و زیبا را. آبشار شتابانش را، رود بشار آن اژدهاى پیچانش را، دشت روم و درههاى سرسبزش را دوست دارم.
چشمه بلقیس : آن بهشت کوچک را، رایحه خوش شالیزارهاى چمپایش را، چشمه سیاه آن، شناى قزلآلاهاى سیمگونش را و عرق جبین کشاورزهاى زحمتکشش را دوست دارم.
دهدشت : نیمه تشنه، ویرانههاى بلاد شاپورش را، آرامگاههاى هفت امامزاده با گنبدهاى گچ و ساروجىاش را، آتشکدههایش، مسجدها و آب انبارهایش را، دشتهاى بىحد و مرز مستعد ولى تشنهاش را، خوشههاى زرین گندمزارانش را، مخمل سبز بهارانش را و مردم سختکوش و مهربان و دلیرش را دوست دارم.
قلعه دختر : رودخانه زمردینش را، خوشههاى پربار چمپایش را، نگاه گرم و ساده و دنیاى مملو از صداقت مردمش را دوست دارم.
سوق و لنده : رودخانه مارونش، کوههاى سیاه و سفیدش، فرزندان باهوشش، فصل بهار و شقایق زارانش را دوست دارم.
کوه ماغر : سنگ نبشتههایش، تنگه سولک درختان زربین (درخت سرو، ول) زیبایش، مردم پاک و باصفا و زحمتکشش را دوست دارم.
کوه دلافروز : درههاى زیباى مهرجان، آجم سبز میر، چربیون، مردم کوچرو مهربان و دلیر و پرتلاشش را دوست دارم.
گچساران : زرخیز و گنبد سرفرازش را، شعلههاى همیشه فروزان رقصان گازش را، دریاى نفتش را، پمپاژها یا آن قلب پرتوانش را، لولههاى نفت یا آن شریانهاى با فشار و شتابانش را، بازوان نیرومند کارگرانش را و مردم خوب و مهربان و ندارش را دوست دارم.
مارگون و لوداب و نرماب و دشت روم و سپیدار پازنون و بلوط کارون و کت و کتا را دوست دارم.
سراسر خاک ایران زمین را دوست مىدارم…
آرى، میهنم، ایران زمین را دوست دارم، دوست دارم. دوست دارم.
تهران – تیرماه ۱۳۷۰
زن لر (ترجمه فارسى قطعه لرى که سراینده خود ترجمه کرده است.
اى زن لر، شما چه کار مىکنید؟
همسرم براى کارگرى رفته
صاحبى و یاورى ندارم
به جاى همسرم، گندم درو مىکنم
خرمن را خرد مىکنم
براى کوبیدن خرمن، الاغها را هىهى مىکنم تا تند بدوند
خرمن خرد شده را با شانه مخصوص به هوا پرتاب مىکنم تا دانهها از کاه جدا شوند.
خورهایمان را از گندم پر مىکنم
آنها را پشت الاغ بار مىکنم
به آسیاب مىبرم
آرد را غربال مىزنم، خیس مىکنم
خمیر آن را چونه مىکنم
روى طبق چوبى با تیر پهن مىکنم
روى تابه با آتش هیزم
یا با آتش تپاله خشک چهارپایان
نانها را یکى یکى، یا دوتا دوتا مرتّب مىپزم و برمىدارم.
*
باز خدمتتان عرض کنم
مرغ را روى تخمهایش مىخوابانم، تا جوجه شوند
یک عالم جوجه توى حیاط (حصار چوبى)
چینه مىکنند
براى بچههایم تخممرغ مىپزم
وقتى که مرغ و جوجهها را آب و دانه مىدهم
بچههایم لذت مىبرند.
*
روزى دو مرتبه، از چاه یا از رودخانه
مشکها را پر از آب مىکنم
آنها را زیر بغل یا به پشت به خانه مىآورم
*
بعد از همه افراد خانواده به خواب مىروم
خروس خوانان بیدار مىشوم
نماز و دعایم را مىخوانم
آتش اجاق را روشن مىکنم
به چوپان صبحانه مىدهم
شیر گله را مىدوشم و صاف مىکنم
مىپزم و مایه مىزنم
آتش اجاق را نمىگذارم خاموش شود
مَشْکِ دوغ را تمیز مىکنم
دوغ را آماده مىکنم و کشک درست مىکنم
همسایهها را صدا مىزنم
تا ظرف بیاورند من آن را با دوغ پر کنم.
کره را مىگیرم و گرم مىکنم
روغن آن را سرد مىکنم
داخل مشک روغن گیاه معطر کاکوتى مىریزم
به جان خودت و به روح پدرم قسم
فقط کمى بر زبان مىزنم
به شما حلال باشد بر من حرام اگر طعم آن را
به درستى بچشم
با آن، قرضها را رد مىکنم
براى پیلهور کار مىکنم
اى اشعه خورشید کمر پیلهور را بشکن
این پیلهورى که ارزان مىخرد و گران مىفروشد
مگر به این سادگى کنار مىرود
او جان به عزرائیل هم نمىدهد
آتش گرفته، مانند زالو به گلویمان چسبیده
*
باز برایت بگویم برادر عزیزم
شلتوکها را با هاون چوبى مىکوبم
موقع برنج کوبى آواز هلى، هلى، هاى مىخوانم
به یاد خویشاوندانم شعرهاى زیبا مىخوانم
تا شلتوکها را سفید و دانه کنم
*
شلوار و پیراهن پاره شده را
مىشویم و دوخت و وصله مىزنم
*
خدمت شما عرض کنم
پشمها و موها را شانه مىزنم
خامه را جدا و بامى (پشم، مو، مخلوط را جدا درست مىکنم)
آنها را دور ساق و مچ دست مىپیچانم
به شکل گلوله درمىآورم
بچهام گرسنه است جیغ مىزند
برایش لالایى مىخوانم
دوک، دوک، پشم و مو مىریسم
*
بندهاى ریسیده را به شکل کُرِه درمىآورم
آنها را توى آب خیس مىکنم، با دوک دوباره تاب مىدهم
با گل انار و برگ درخت
بندها را رنگآمیزى مىکنم
چه برایت بگویم که چه مىکنم
سفره و جاجیم و سر افسار
قالى، گلیم، خرجین مخصوص آب آوردن
چادر سیاه، خور، جاى آینه
هرچه شما بفرمایید از دوختنى تا بافتنى
همه را درست مىکنم
*
همسرم بدبخت، بىخبر است
تمام طول سال در به در است
وقتى که به خانه مىآید
نپرسیده داد مىکشد
آهاى زن از جایت بلند شو، بلندشو، چرا مانند مرد نشستهاى
*
و اما ییلاق و قشلاق
واى، واویلا
از سرازیرى و سربالاییهاى آن
بچه شیرخوار بر پشتم بسته است
افسار گوساله در دستم
در سردسیر هیزم را با پشت مىکشم
در گرمسیر خارهاى خشک جمعآورى مىکنم
تپالههاى خیس چهارپایان را با دستهایم مشته مىکنم
خشک مىکنم، براى سوخت زمستان
جمعآورى مىکنم
*
خواهرم عزیزم که برایت بگویم
درخت بلوط را تکان مىدهم و میوه آن را جمع مىکنم
پوست مىگیرم و خشک مىکنم
با آسیاب دستى خورد و آرد مىکنم
خمیر آن را چونه مىکنم
از آن نان بلوط (کَلگ) مىپزم
تا بچههایم همراه با دوغ بخورند
*
تا بچهها، دل پیچه مىگیرند.
و دچار اسهال مىشوند
گیاهان دارویى کوهى را مىپزم
و آنها را دوا و درمان مىکنم
وقتى که خسته هستم، از روى خستگى
براى بچهام که توى گهواره است لالایى مىخوانم
البته آواز هم بلد هستم
کِلْ مىزنم و خیلى قشنگ مىرقصم
*
شما پرسیدید وقت زایمان چه کار مىکنید؟
در ده وقتى دکتر نباشد
دارو و درمان هم نباشد
هنگام زایمانم رسیده باشد
پیرزنى به نام گلى جان که قابله (ماما) است نزد من مىآید
براى اینکه مرا «آل» نبرد
قفلى را مرتب باز و بسته مىکند
سوزن جوال دوز را بین گیسوانم فرو مىبرد
خط سیاهى بین ابروهایم مىکشد
ریسمان سیاهى هم دور تا دور رختخوابم مىاندازد
دل و جگر مرغى را بر بالاى درِ خانه مىآویزد
اگر خداوند مرا کمک کند، گلى جان به قول خودش
آن را فرارى دهد
بچهاى سالم به دنیا مىآورم
*
فرمودید اگر زنى صاحب پسر نشود
من مىگویم آخ و دریغ به شانس آن زن
که این همه کار به گردن وى باشد
و صاحب فرزند پسر نشود
شش دختر ردیف، ردیف
دور اجاقش نشسته باشند
هر دم زن گریه مىکند
از اقبال خود گله مىکند
مىگوید از دست این مرد بىوفا
واویلا
حرفهاى او مانند تیغ بوته زول
در قلب من فرو مىنشیند
هر دقیقه بهانه مىگیرد
دعوا مىکند و فریاد مىزند
هر جا مىنشیند حرف از زن خواستن دارد
مرتب چاى مىخورد و قلیان مىکشد
غر، غر و خرّو پف مىکند
از دست زن چه ساخته مىشود
وقتى بخت او سیاه باشد و شانسش به خواب رفته باشد
فقط آب توى اجاق مىریزد تا آتش خاموش شود
کولیها و آهنگرها که به اختلاف آنها پى بردهاند
خانه مرد را خراب کردهاند
بیشتر پشم، کشک، روغن را
عوض داروى سحر و جادو بردهاند
تا شاید دل مرد را به رحم آورند
ولى از بدشانسى مرد که دلش رحیم نشد، هیچ
مریض و ضعیف هم شد
گردن او به باریکى نى، در نیستان شد
هر دقیقه مىپرد براى لنگه کفش
یا با ضربه چوب، یا هم پرتاب چوبى کوتاه و محکم
همسرش را که بسان درخت سپیدارى
بالا بلند و زیباست کتک کارى و اذیت مىکند
گیسوان طلایى چون کمندش را مانند شلاق
دور مچ دستش مىپیچد
زن مىگوید، مرد رویت سیاه باشد
چه برایت بکنم
حتماً خداوند این چنین خواسته
که فرزند پسر به ما نمىدهد
پس من چه بدى به تو کردهام
مانند ابر بهار، براى تو مىبارم
سبز مىکنم، برداشت مىکنم
در انجام همه کارها شریکت هستم
پس اى دیوانه براى تو دیگر چه کارى انجام بدهم.
۱۳۱۵- محرّمالمکرّمى دیگر
در یادداشت مالکیت محمد بن محمد بن محمد الشافعى بر نسخه مورخ ۷۱۶ التوضیحات الرشیدیّه جزو مجموعه حاجى کریم (استانبول) به کتابت محمد بن خلیل بن ابراهیم بن عفیف الشروانى الخرم دشتى در مدرسه حکیمیه شنب تبریز (یعنى تأسیسات عصر غازان خان) قید «غرّه محرم المکرّم سنه ثمان و اربعین و سبعمائه» شده است (از روى تصویرى که فاضل محترم عثمان غازى اوزگودنلى برداشته است نقل شد.)
۱۳۱۶- چاپ دوم ترجمه انگلیسى تاریخ بخارا
ریچارد فراى که متخصص پر کار در مباحث ایرانشناسى مربوط به ایران باستان است چون داراى دید گستردهاى نسبت به جغرافیاى تاریخى شرق است سالها پیش تاریخ بخاراى نرشخى را به ترجمه انگلیسى درآورد و توسط انتشارات دانشگاه هاروارد چاپ کرد (کیمبریج امریکا، ۱۶۹۵).
امسال که سفرى به ایران کرد نسخهاى از چاپ دوم آن را که به قطع دیگر توسط ناشرى دیگر (Markus Wiener Publishers) در پرینستون امریکا انجام شده است برایم سوغات آورد. باید گفت که علاقهمندى او به تسلسل مباحث تاریخى فرهنگى موجب شد که مجموعه تواریخ نیشابور را (فارسى و عربى) هم به صورت عکسى توسط انتشارات Mouton (لاهه هلند) در مجموعه معتبر (Harvard Oriental Series(No.45 در سال ۱۹۶۵ منتشر ساخته است. کتابى هم درباره میراث فرهنگى ایران در ماوراءالنهر دارد که اخیراً به همت اوانس اوانسیان ترجمه و نشر شده است (موقوفات دکتر محمود افشار). فراى از عاشقان تاریخ فرهنگى آن سرزمین است.
۱۳۱۷- حضور ایران در جهان باستان
رشته سخنرانیهایى است که به نام خاندان رازى به پشتیبانى مالى بنیاد خانوادگى رازى (موقوفه انوشه و على رازى) و به اهتمام:
Printup Press and Graphics –
Jordan Center for Persian Studies and Culture .Samuel M .Dr –
University of California Irvine ,History Department –
در دانشگاه شهر ایروین برگزار شد دکتر تورج دریائى برگذارکننده و دکتر ریچارد فراى سخنران آغازکننده آن مجمع بودند. سخنرانیها را به سه عنوان بخشبندى کردهاند.
هنر و باستانشناسى جهان ایرانى
– على موسوى (موزه لوسانجلس) باستانشناسى سالهاى ۲۰۰۰ تا ۱۰۰۰ پیش از میلاد.
– کامیار عبدى (کالج دارتموث): دگرگرى نوعیلامى. عصر ایرانى (جنوب غربى)
– Carter .E (دانشگاه لوسانجلس): فلزهاى شوشى ۱۶۰۰ تا ۱۱۰۰ پیش از میلاد.
– Lerner .J (نیویورک): پیشینگى حضور ایران در قرن نوزدهم.
دین در امپراطورى ایران
– Schmidt .H (دانشگاه لوسانجلس): بعضى مغایرات در مطالعات گاثاى زردشت
– Rose .J (دانشگاه استنفورد): خدایان، پادشاهان و عابدان.
– Schwartz .M (دانشگاه برکلى): خشترپى کیست. آپولو در کزانتوس.
– تورج دریایى (دانشگاه ایروین): نامگذارى پرسپلیس (تخت جمشید).
تاریخ، نصوص، آثار ایران باستان
– Stopler .M (دانشگاه شیکاگو): طرح گنجینه سندى تخت جمشید: وضع پیشبرد کنونى آن.
– رحیم شایگان (دانشگاه لوسانجلس): قدیمترین روش اسیرگیرى.
– Mornoy .M (دانشگاه لوسانجلس): آیا مىتوان ایران عصر ساسانى را در تاریخ قدیم قرار داد.
۱۳۱۸- طالش / تالش
چند سال بود که از على عبدلى و کارهایش بىخبر بودم. بىخبرى موجب آن شده بود که تصور مىکردم از رضوان شهر به درآمده است. اما معلوم شد در دیار بومى زیباى خود مانده و دکه کتابفروشى را ازین سوى میدان به آن سو برده است، حتماً براى آنکه بزرگتر شده است.
پرسیدم چه مىکنى. گفت کتاب تازهاى به نام تاتهاى ایران و قفقاز، تنظیم کردهام و امید دارم ناشرى برایش پیدا کنم. گفتم هر چه بیشتر بتوانى گذشته آن مرز و بوم را بشناسانى براى تاریخ ایرانیان ضرورت دارد. معلوم شد در مدت بىخبرى من چند تألیف دیگر انتشار داده است که من فقط اخبار نامه را دیده بودم و آن متنى است درباره وقایع دربند شروان، نوشتهاى از قرن سیزدهم که خود یک نسخه از آن را در مجموعه کتابخانه ملى اطریش (وین) فهرست کردهام.
خوشبختانه با کارهاى او آگاهى ما نسبت به تالشان (زبان و فرهنگ و محیط و بخش عشایرى آن) گستردگى گرفته است و به همین مناسبت براى آگاهى علاقهمندان به این رشته نام کتابهاى چاپ شده او را مىآورم (آنچه براى آن منطقه است).
فرهنگ تاتى و تالشى، تالشها کیستند، ترانههاى شمال، تاتها و تالشان، نظرى به جامعه عشایرى تالش، تاریخ کادوسها، چهار ساله در زمینههاى تاریخ و جغرافیاى تالش، فرهنگ تطبیقى تالشى و تاتى و آذرى، ادبیات تات و تالش، اخبارنامه، نگاهى به گذشته تالش، تاریخ تالش، خوراکهاى تالشى.
۱۳۱۹- یادداشتى از اللهیار صالح
اللهیار صالح رسم داشت که هر روز در دفترى یا تقویمى که دم دستش بود اسامى کسانى را که مىدید و گاه شمّهاى از مذاکرات آن روز را یادداشت مىکرد. روز پنجشنبه سوم بهمن ۱۳۴۲ چنین نوشته است:
«در اولین لحظات بیدارى که به فکر سال گذشته افتادم (صبح سوم بهمن ۱۳۴۱) : در چنگال مأمورین سازمان امنیت و به اصطلاح خودشان «مهمان» آنها بودم در باشگاه سازمان نزدیک قلهک ابتداى خیابانى که به داودیه مىرود. به من الهام شد که باید بکلى از خیال کنارهگیرى صرفنظر کنم و بار دیگر جداً بکوشم تا به جبهه ملى روح تازهاى بدمد و نهضت ملّى ایران این دفعه به جاى شعار «استقرار حکومت قانونى» در راه آزادى از دیکتاتورى قدم بردارد. انشاءالله تعالى.
۱۳۲۰- واژه فرنگى بطور سبیل
از کنار گردشگاه قیطریه مىگذشتم. چشمم افتاد به لوحههاى حلبى متعدد شهردارى براى اینکه صاحبان وسائل نقلیه با پرداخت پول کجا مىتوانند توقف کنند تا جریمه نشوند. بر روى این لوحهها این طور نوشتهاند:
زون الف
سیستم پیام کوتاه (SMS)
کارت پلاک
منى که بىخبر از عالم توسعه و فن و ترقّى هستم متوجّه شدم که چهار واژه فرنگى درین لوحه هست. اکنون مصداق دو واژه کارت و پلاک به جهات مختلف و ضروریّات روزمره زندگى براى باسواد و بیسواد و اغلب آدمهاى امروزى مشخص و شاید مفهوم است نسبت به دو تاى دیگر با خود گفتم من که نمىدانم ولى آیا همه رانندگان وسایل نقلیه بر مفهوم «سیستم پیام کوتاه» (SMS) آگاهند و آیا آنان جملگى مىدانند که Zone یعنى منطقه، ناحیه، محله، محدوده و چند کلمه مصطلح دیگر. آیا شهردارى و دستگاه «پارکبانى» آن نمىتوانست با یکى از فرهنگستانیها مشورت کند و به جاى «زون» یک اصطلاح مناسب اختیار کند و «زون» را وارد تکلم ایرانیان نکند. البته شهردارى در مورد پارک کلمه بوستان را مىنویسد.
احتمالاً هیچ یک از اعضاى فرهنگستان گذرشان کنار این لوحهها که در سراسر خیابانها و جاهاى پر آمدورفت نصب است نیفتاده است، ورنه آنها خود را موظف به تذکر مىدانستند و این تذکر را فرهنگستان به شهردارى مىدادند.
۱۳۲۱- دیدن جمال فتحعلى شاه
درباره سفرى که فتحعلى شاه به سال ۱۲۴۵ از راه شیراز به خوزستان مىرفت پسرش محمود میرزا در سفرنامه عهد حسام نوشته است:
«ده زن بهبهانى مَهر خود را به شوهر حلال کردند که اذنى داده شود به آنها که رفته جمال پادشاهى را زیارت نمایند.» (ورق ۴۲ ب).
۱۳۲۲- درگذشت احمد شهیدى
نام او را از زمانى که مجله اطلاعات هفتگى شروع شد (شصت و هفت سال پیش) و سردبیر آن بود مىشناختم. اما نخستین بار نزدیک به چهل سال پیش در خانه شادروان على دشتى او را دیدم. دشتى مرا به او معرّفى کرد و چون نام راهنماى کتاب را شنید به من گفت پیش از آن هم مقالههاى شما را در مجله اطلاعات ماهانه دیده بودم. من هم نام او را مکرر از زبان زینالعابدین مؤتمن شنیده بودم و مىدانستم از زمانى که مؤتمن آشیانه عقاب را توسط بنگاه افشارى چاپ مىکرد با شهیدى دمخور شده بود. زیرا شهیدى هم ترجمه چند داستان توسط آن بنگاه چاپ کرده بود. پس از آن دیدار سه چهار بار دیگر هم در خانه دشتى ایشان را دیدم. همیشه و در همه حال آرام صحبت مىکرد. کم مىگفت و در گفتن همیشه تأمل داشت. یعنى بر روى کلام خود مکث مىکرد تا سنجیده حرف بزند. مطلبى عجولانه از دهانش بیرون نمىآمد.
خوش قلم بود. هرگونه گزارشى را روان مىنوشت از تفسیر سیاسى تا پاورقىنویسى. چون سالهاى دراز از نوشتههاى روزنامههاى فرانسوى ترجمه کرده بود آشنایى خوبى به این گونه نوشتهها داشت.
بعد از سال ۱۳۵۷ بیشتر او را در خانه ابوالقاسم انجوى مىدیدم که رابطه دوستى آنها مربوط مىشد به ایامى که انجوى با دشتى حشرونشر کامل پیدا کرده بود و انجوى با شهیدى همافق شده بود. البته سالى دو سه بار آمدوشد شخصى با او داشتم و به منزل یکدیگر مىرفتیم. دو سه بار هم على دهباشى را با خود به خانه آن مرحوم بردم تا بلکه شهیدى نوشتههاى خود را براى چاپ به دهباشى بدهد. البته یک مقاله مفصلى که مربوط مىشد به جریان چاپ مقاله معروف خودش در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ روزنامه اطلاعات براى درج به بخارا داد. ولى دنباله آن را نگرفت و از دادن نوشتههاى خاطراتى که درباره افرادى مانند نصرالله فلسفى و عباس اقبال و اقران آنها نوشته بود امساک کرد و نداد.
یکى دو بار هم با فرید قاسمى به خانهاش رفتیم که باز دلم مىخواست سوابق زندگى مطبوعاتى خود را در اختیار این مورّخ حقشناس تاریخ مطبوعات ایران بگذارد. باز هم امساک کرد و تن در نداد. تمام این تصمیمات که اختیار مىکرد ناشى از آن بود که ترسناک بود. دل و جرأت نویسندگى را از دست داده بود و در زندگى آرامى زندگى خردمندانه را پذیرفته بود. امیدست فرزندان ایشان مجموعه نوشتههاى مرحوم شهیدى درین زمینهها را به چاپ برسانند.
خاطره دیگرى که دارم این بود که حدود سال ۱۳۷۰ به من گفت مىخواهم سرنوشتى براى کتابخانه و یادداشتهاى خود معین کنم. از من پرسید چه کنم. ضمن صحبتها که میانمان گذشت این نتیجه را گرفت که با مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامى وارد مذاکره شود. دو جلسه درین زمینه با آقاى کاظم موسوى بجنوردى ملاقات کرد ولى تصمیمى نگرفت.
۱۳۲۳- یادگارهایى از سانسور
آقاى اقبال حکیمیون در کتابى به نام سازمانهاى اطلاعاتى و امنیتى ایران تا پایان دوره رضاشاه (تهران، ۱۳۸۶) درباره نوع سانسورهاى مطبوعاتى آن دوره قضیه «حسن به داده بده وز جبین گره بگشاى» (حافظ) را که به جاى «رضا به داده بده وز جبین گره بگشاى» چاپ شده بود از نوشته پدر من نقل کرده است.
قضیهاى هم در مورد مقاله سید حسن تقىزاده وکیل مجلس دوره پنجم مندرج در شماره اول مجله آینده (تیر ۱۳۰۴) پیش آمده بود که چون به آن در ترجمه سیاست اروپا در ایران اشاره شده است یادکردش را مناسب مىداند. تقىزاده در آن مقاله چند بار نکتههاى درباره بلاى وافورکشى نوشته و متذکر شده بود که یکى از ارکان اصلاح مملکت از میان بردن این اعتیاد است. مقاله عیناً چاپ مىشود ولى چون صحافى مىکنند و به دفتر مجله مىآورند دیده مىشود که روى کلمات وافور را در همه شمارههاى مجله به وسیله تخته سربى چاپخانهاى سیاه کردهاند. مجله در مطبعه مجلس شوراى ملى چاپ شده بود که زیر نظر ارباب کیخسرو شاهرخ اداره مىشد. پدرم گفت بدواً به مطبعه مراجعه کردم که چرا کلمات را این طور سیاه کردهاید. مدیر مطبعه مىگوید دستور مأمور تأمینات است که پس از چاپ شدن اجازه ترخیص ندادند و گفتند باید ابتدا روى این کلمات را سیاه کرد. سپس صحافى کنید.
پس شکایت پیش رئیس اداره نظمیه سرتیپ محمود درگاهى برده مىشود. ایشان مىگوید مصالح مملکت چنین اقتضاء مىکند. در جواب او گفته مىشود این مقاله را یک وکیل مبرز مجلس و اهل کتاب و دانش نوشته است. درگاهى مىگوید ملاک ما تشخیص مأمور ماست. پدرم پاسخ مىدهد شما یک مأمورى را بگذارید که اگر به اندازه تقىزاده سواد ندارد لااقل دیپلمه باشد که مفاهیم مقالهها را درک کند. درگاهى مىگوید تشخیص مأمورى که سوادش عادى و مطابق اطلاعات عوام جامعه باشد براى ما درست مىباشد. اوست که نبض مردم عوام را در دست دارد و خوب مىفهمد چه باید نشر شود و چه نباید.
۱۳۲۴- منطق ارتباط جاذبهها
نامى است غیرمعهود براى مجلهاى با توضیح «مروج گردشگرى» Communication Between Attractions The Logic of با کاغذ کاملاً اعلى، جلد مرغوب، تصاویر دیدنى، آرایشهاى ظریف گرافیستى و رنگهاى چشمگیر. بخت یارى کرد که در مهمانسراى اردکان شماره دومش (دى ۱۳۸۶) را دیدم ولى نتوانستم دریابم منظور از «ویژهنامه بصیرت جوانان» (زیر نام مجله) و عنوان مقاله «هیاهوى بسیار خروجى اندک» چه مىباید باشد.
۱۳۲۵- نسخههاى خطى در کتابخانههاى عمومى متعلق به کیست
نسخههاى خطى که در کتابخانههاى مملکت نگاهدارى مىشود به دو راه گردآورى شدهاند. یا وقفى و بخششى است یا خریدارى شده از اعتبارات دولتى. بنابراین همه آنها متعلق به عموم یعنى ملت است ولاغیر. آنچه وقفى و بخششى است طبعاً از سوى واگذارندگان براى مطالعه و استفاده عموم وقف یا بخشش شده است. آنچه خریدارى است همه از محل مالیات پرداخته شده توسط مردم یا عواید دیگر ملى بوده است و در طول زمان براى استفاده مردم خریده شده است.
در سنوات اخیر گرفت و گیر عجیبى نسبت به ملاحظه، مطالعه، عکسبردارى، رونویسى آنها به چشم همچشمى در همه کتابخانهها معمول شده است و این روش مغایر نیّت واقفان یا منظور کتابخانهدارى با اسلوب است. توضیح آنکه عملاً به هر کس که مراجعه مىکند تا بتوانند نوعى جواب ردّ داده مىشود. از قبیل اینکه بیتالمال است. خودمان مىخواهیم چاپ کنیم. چون نفیس است دیدنى نیست. ما مأمور حفظ آنها هستیم. حتى گاهى مىگویند آن نسخه در دسترس نیست. با این گونه عناوین بهتر بگویم مراجعه کننده را «سنگ قلاب» و از سر باز مىکنند.
دیدم کتابخانه گلستان (سلطنتى ناصرالدین شاهى) چند سال پیش قراردادى با فاضلى ایرانى بسته تا عکس نسخهاى را در اختیارش گذاشتهاند. اگرچه بهاى فیلم و عکس را طبعاً گرفتهاند در آن قرارداد او را متعهد کردهاند که اگر چاپ بکند باید فلان درصد از بهاى روى جلد را به آنها بدهد آن هم براى نسخهاى که طبق ضوابط قانونى ناشى از تغییر سلطنت استبدادى از تعلق به سلسلهاى به بیوتات مملکتى (زیر نظر وزارت مالیه) درآمده یعنى مال ملت شده است.
امضاکننده آن قرارداد اگر بنشیند و کتاب را استنساخ و تصحیح کند و حتى توسط یکى از مؤسسات نشر دولتى به چاپ برساند مگر چند درصد به عنوان حقالتألیف مىگیرد که معادل یا بیش از آن را به کتابخانه بپردازد. این گونه ضوابط مندرآوردى و خلاف مصالح پژوهشى و علمى مملکت است. نه خدا را خوش مىآید نه آنکه موافقت دارد با عوالم دانشدوستى و ضرورت تشویق فضلا به پژوهش و کوشش در راه حفظ مواریث گذشته. البته حفاظت نسخههاى خطى امرى حتمى براى استفاده عموم و نشر علوم است نه وسیله حبس شدن کتابها در انبارها یا مستمسک ایجاد درآمدى مختصر در قبال وجوهى که از قبل بودجه عمومى علىالقاعده دارند. حفاظت نسخه و نشر آن مباینتى با هم ندارد. کتابخانههاى عمومى باید مشوق باشند و به آسانى هرچه تمامتر با دریافت فقط هزینه معقول عکس بدهند تا این ذخائر گذشته حتى اگر منحصر به فرد باشد به دسترس شیفتگان هفت اقلیم برسد. مگر کتابخانه ملى وین اجازه نشر نسخه یگانه و بى بدیل الابنیه را نداده است یا چستربیتى اجازه نشر قرآن خط ابن بواب را. براى نهادن چه سنگ و چه زر. نمىدانیم این گونه مشکلات فرهنگى را به چه مرجعى باید عنوان کرد. اگر مىدانستم به کجا باید شکوه برد این یادداشت خطاب به آن دستگاه نوشته شده بود.
۱۳۲۶- سابقه نقل مندرجات بى ذکر مأخذ
تقىزاده در روزنامه کاوه شماره ۹ سال ۲ (مورخ اکتوبر ۱۹۲۱ نوشته است:
مسامحه در رعایت حق تألیف – از قرارى که اخیراً مکرراً دیده شد بعضى از جراید ایران مقالات روزنامه کاوه را اقتباس و در صفحات خودشان درج مىکنند بدون آنکه با صراحت لازم به مأخذ مقاله اشاره بکنند و فقط بعضى از آنها در آخر مقاله به خط ریزى یک لفظ «کاوه» مىگذارند که مانند امضاى نویسنده مقاله به نظر مىآید. حاجت به توضیح نیست که این فقره، مسامحه و بلکه هتکى است در حق تألیف که از حقوق مسلمه انسانى است.
این مقالات که در تصنیف آنها زحمت زیاد کشیده مىشود مانند کتبى است که نویسندگان آنها حق مالکیت معنوى بدانها دارند و این گونه نقل و اقتباس مقالات حکم غصب دارد. باید در صورت نقل یکى از مقالات کاوه نقلکننده – اگر رعایت حق و درستکارى بنماید – در اول مقاله به خط جلى تصریح بکند بر این که آن مقاله از کاوه نقل شده بدین عبارت: «نقل از روزنامه کاوه منطبعه برلین – شماره…. مورخه… سنه…» ورنه به حق نویسنده اصلى تخطى شده، فمن بدّله بعد ماسمعه فانّما اثمه على الذین ببدلونه.
علاوه بر این نقل بدون تصریح به مأخذ، بعضى از جراید ایران در موقع نقل مقالات کاوه تغییراتى هم در متن آنها داده و تحریف و تبدیل کرده بعضى جاها حذف و بعضى مواقع الحاق مىکنند. این فقره حتى از مسامحه اول هم بدتر است.
امیدواریم ارباب جراید و نشریات ایران بعد از این محض حفظ حقوق خود و رعایت نظم و قانون که خود نیز از آن باید بهرهمند شوند از این عمل مکروه اجتناب نمایند.
۱۳۲۷- نامه درباره نسخههاى مهم براى حافظه جهانى
کمیته ملّى حافظه جهانى – چون توفیق آن ندارم که حضوراً نظر خود را در مورد دو نسخه قابل طرح در مجمع و سپس براى ارسال به یونسکو گفته باشم این چند سطر را تصدیع مىدهد:
تهیّه معرفى نامه براى نسخههاى مسالک و ممالک (موزه ایران باستان) و ذخیره خوارزمشاهى (نسخه کتابخانه مرکزى) البته دور از صواب نبوده است ولى چون پس از آن معرّفى سفینه تبریز (کتابخانه مجلس) و اسناد وقفى آستان قدس رضوى رسید و این چهار مورد پیشى گرفته است بر سایر نسخهها، اینک بنده سفینه تبریز را برتر و مهمتر از همه مىداند و براى مورد دوم انتظار داشتم وندیداد عصر صفوى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران مورد نظر قرار مىگرفت ازین لحاظ که احتمال دارد هنوز نسخهاى از میراث مکتوب به خط پهلوى در جزو حافظه جهانى ثبت و معرفى نشده باشد. در مورد معرفى وندیداد خانم دکتر ژاله آموزگار و خانم کتایون مزداپور بهترین کسانند که صلاحیت تهیه معرفى نامه دارند. ایرج افشار
۱۳۲۸ – ابتکار دریایى براى دعوتنامه نامزدى
تورج دریایى براى مراسم نامزدى ازدواج دو کارت پستال قدیمى یکى مردانه و یکى زنانه را انتخاب و از دوستان خود تقاضاى شرکت کرده بود. عکس آن دو کارت را که گویاى ذوق ایراندوستانه او و با گوست چاپ مىشود تا شرکتى درین مراسم شده باشد.
۱۳۲۹- عکسى از تالار کمالالملک
دوست بزرگوار فاضل دکتر پرویز پرویزفر این قطعه عکس را براى چاپ مرحمت کردهاند. این عکس نشان دهنده بازدید جمعى از اروپائیان از تالار نقاشیهاى کمالالملک است.
۱۳۳۰- احساسات وطنى
این قطعه شعر را هم دکتر پرویزفر از میان اوراق قدیمى خود مرحمت کردند. نکته مهم این است که شاعر ایرانى از مضمون اشعار شاعر بلژیکى امیل ورهائرن .E) (Verhaeren استفاده برده و در «ژنو» آن را سروده است.
«احساسات و تمنیّات یا عقاید و خیالات یکتن ایرانى که سالها از وطن دور و بکلى مهجور افتاده بود:
ننشاند به غیر آب وطن
آتش قلب سوزناک مرا
چون دهم جان بدان هوا باشد
که به ایران برند خاک مرا
–
اى وطن جان من فداى تو باد
چو مرا ملک و مال مفقود است
غیر جان در بساط چیزى نیست
غایت جود، بذل موجود است
–
اى وطن گرچه سخت بدبختى
غیر عشقت مباد در رگ و پوست
بیشتر خواهمت شوى بدبخت
تا ترا پیشتر بدارم دوست
–
عاشقان وطن به هر جایى
از دگر مردمان پدیدارند
خطرى گر رسد بر استقلال
دفع آن را به جان خریدارند
–
روح عاشق که تا ابد زنده است
چه غم ار جسم او شود ویران
به سر تربتش اگر گذرى
بشنوى بانگ زنده باد ایران
–
اى وطن آرزوى ما آن است
کز هر آسیب در امان باشى
دوستانت کجا توان بینند
که تو در دست دشمنان باشى
–
در بر آگهان، بدون وطن
زندگى بتر از ممات بود
و آن که جانش کند فداى وطن
ابدالد هر در حیات بود
–
هر که را عقل و دین و همت هست
وطنش را مقدّس انگارد
گهِ حاجت دفاع و حفظش را
یکى از واجبات بشمارد
–
وطنش را هر آنکه حرمت داشت
لایق شأن و احترام بود
وآنکه حبّ وطن نداشت به دل
نطفهاش از ازل حرام بود
–
پاس ناموس مهربان مادر
فرض فرزند با فطن باشد
و آن که پاک است طینتش داند
مادر ثانوى وطن باشد
–
اى وطن گرچه غایبم ز برت
روز و شب حاضرى تو در بر من
غیر عشقت به دل مباد مرا
جز خیالت مباد بر سر من
–
اى وطن گرچه دورم از بر تو
به تو نزدیکتر ز هر نَفَسم
نتوانم بیایمت در پیش
همچو پندار در ژِنِو حبسم
رباعیّه وطنیّه
اى هموطنان مى به من مست دهید
زان باده «اتفاق» گر هست دهید
از دایره نفاق ما را بکشید
در حفظ وطن به همدگر دست دهید
۱۳۳۱- هفت کشور
در سال ۱۳۸۵ با همکارى مهران افشارى – متن دوست گرامى – داستانوارهاى آمیخته به اخلاق و جغرافیاى خیالى را از روى دو نسخه ناقص (مخصوصاً از اول و آخر) که به دست آمده بود به لطف انتشارات فرهنگ منش چشمه با نامى که به حدس و گمان بدان داده شد – هفت کشور و سفرهاى ابن تراب – به چاپ رساندیم و با همه جستجوها نشان دیگرى از آن نیافته بودیم.
خوشبختانه پس از یک سال فاضلى شریف و ارجمند – محمد شریفى – از راه مهر با تلفن مرا آگاه فرمود که ازین متن ادبى در جلد پنجم تاریخ ادبیات فارسى در ایران تألیف مرحوم دکتر ذبیحالله صفا (قسمت سوم از بخش پنجم چاپ ۱۳) براساس فهرست نسخههاى خطى کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانى که مرحوم محمد تقى دانشپژوه تألیف کرده (۱۳۳۹) یاد شده است. بسیار موجب شادى شد.
شوقزده مهران افشارى را از ماجرا خبر کردم. هم او و هم من آن دو مرجع را دیدیم و معلوم شد نسخهاى کامل و مصرحاً با نام و نشان از آن هست. دانشپژوه در معرفى خود از وجود نسخههاى دیگر هم مطلع شده بود. همه نسخههاى کامل با نام هفت کشور است که مؤلف در خطبه آن را چنان نام گذارده است. خوشبختانه ما همان نام را به قرائن بر متن ناقص که در دست داشتیم ولى از عنوان عارى است نهاده بودیم.
احمد منزوى براساس آنکه دانشپژوه متن را «تاریخ» برشمرده این داستانواره را در آن مجلّدى از فهرست نسخههاى خطى فارسى خود آورده است که به جغرافیا و تاریخ اختصاص دارد. ما چون در مجلّد مربوط به «افسانه» پى آن بودیم بىخبر و محروم ماندیم ازین که بتوانیم بدان نسخه دست بیابیم. کتاب اگرچه در زمینه مطالب اخلاقى و گردش در هفت کشور خیالى است ولى ذکر آن در قلمرو حکایات عوامانه بیشتر مناسب مىبود زیرا خود مؤلف در دیباچه رسم خود را بر آن نهاده که «عام فریبتر باشد از جمیع تواریخ». بودن لفظ تواریخ موجب شده است که آن را در شمار کتابهاى تاریخ قلمداد کردهاند و ذهن دیر درک ما در فهرست تواریخ پى آن نرفته و به دنبال قصههاى عوامانه بوده است. به هر تقدیر چون متن ناقص دستیاب را مفید مىدانستیم به چاپ رساندیم و بر گفته ادوارد براون رفتیم که به محمد قزوینى نصیحت کرده بود کار و تحقیق را به مرحله مفیدى خودتان که مىرسد به چاپ برسانید زیرا گاه انتظار اکمال و اتمام آن را نمىتوان داشت. بعدها دیگران آن نقائص و معایب را برطرف مىکنند.
در مورد هفت کشور همان حکمت براون رهنما بود و این طور بختیارى کرد که جناب شریفى ما را از موجود بودن نسخه کامل آن آگاه سازد.
مؤلف هفت کشور بنا بر دیباچه متن فخرى (فخر) بن امیر هروى است که در زمان شاه اسمعیل بن حیدر (….) مىزیست و ترجمهاى از مجالس النفائس امیر علیشیرنوایى کرده که به همت على اصغر حکمت چاپ شده. این هفت کشور را به نام پادشاه مذکور کرده و درین باره سروده است «منم فخرى از جان ثناخوان او» و طبعاً به همین مناسبت در فهرست سپهسالار او را شیعى دانستهاند. این کتاب در مدت سه سال تألیف شده و مؤلفش در بیتى گفته است:
خیال اندرین نسخه کردم سه سال
که فارغ نبودم دمى زین خیال
این بیت میان یکصد و هجده بیتى است که میان دیباچه گنجانیده شده است.
نسخ این تألیف که با نام هفت کشور در فهرستها آمده به اجمال چنین است.
۱. مجموعه دانشکده ادبیات که در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران است به شمار ج۳۳ و خط نستعلیق که ورق آخر تکمیلى است و در آن کتابت ۱۰۸۵ یاد شده است (فهرست ادبیات سال ۱۳۳۹، ص ۵۲۲ – ۵۲۴).
۲. مدرسه عالى سپهسالار شماره ۵۸۰۶ سده یازدهم و داراى افتادگى از پایان (فهرست آنجا سال ۱۳۵۶، جلد ۵ ص ۷۶۲ – ۷۶۴).
۳. انستیتوى نسخههاى شرقى فرهنگستان علوم ازبکستان مورخ ۱۱۷۹ شماره ۸۳۰۰ مورخ ۱۱۷۹ (فهرست آنجا جلد سوم سال ۱۹۵۵، ص ۱۱۲).
۴. انستیتوى نسخههاى شرقى فرهنگستان علوم ازبکستان مورخ ۱۲۴۴، شماره ۳۸۰۲/۱ (فهرست آنجا جلد سوم سال ۱۹۵۵، ص ۱۱۳).
۵. کتابخانه دیوان هند (لندن). مورخ ۱۱۴۱ (فهرست آنجا تألیف هرمان انه ص۱۲۰۷ – ۱۲۰۸). خود کنار آن که زمانى دور خوانده بودم یادداشت کرده بودم براى یأجوج مأجوج مفید است.
۶. کتابخانه بریتانیا به شماره ۱۹۶۳ .or (فهرست آنجا جلد ۳: ۱۰۳۹، بخش کمى از آن است بدون نام مؤلف.
۱۳۳۲ – آفریننامه (پیشکش به دکتر محمدامین ریاحى)
چند سال پیش، دوستانى چند که سپاسگویى به مقام بلند پژوهشى، ادبى و فرهنگى دکتر محمدامین ریاحى را تکلیف مىدانستند از دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى و این پُر تقصیر خواستند مجموعهاى از مقالات مرتبط با زمینههاى فکرى و ذوقى آن بزرگوار گردآید و بهچاپ برسد تا همچون «ران ملخى» به یادگار پیشکش به آن دوست دیرین و ادبشناس بشود. پس در نامهاى از یاران، دوستداران و شاگردان جناب ریاحى و بعضى از پژوهشگران قلمرو ایرانشناسى خواستار شدیم که مقاله بفرستند.
نام این مجموعه از میان عناوین متون پیشینه زبان فارسى برگزیده شد تا گویاى ژرفایى احترام جامعه فرهنگى ایران نسبت به خدمات دکتر ریاحى و نمودار دلبستگى همگى به ادب کهن این سرزمین باشد، و آن «آفریننامه» است.
مدتى نزدیک به دو سال به گردآورى مقالات گذشت. هرچه مىرسید که در خور مىبود به تدریج به دست دوست فاضل آقاى نادر مطّلبى کاشانى گذاشته مىشد و ایشان به ترتیب زمان رسیدن مقاله آنها را به حروفچین مىسپرد.
چون چندى است که تعداد مقالهها نزدیک به صد رسیده است و نویسندگان مقالهها به حق بىتابى خاص در انتشار آن نشان مىدهند و براى آنکه مراتب احترام و ارادتشان به آگاهى جناب ریاحى برسد تصمیم بر آن شد که مجلّد اول حاوى چهل مقاله مىباشد هرچه زودتر به همّت قابل تقدیر ناشر دلسوز – طهورى – که از پاسداران ادب فارسى است در سال کنونى انتشار بیابد و بیش ازین دیرى و درازى کار دامنه نگیرد و بر شرمندگى افزوده نشود. پس ناگزیر مقالهها به ترتیب تاریخ رسیدن آنها انتشار خواهد یافت نه ترتیبى دیگر.
توضیح این طرفه هم ضرورى است که آداب تقدیم کردن اینگونه ارمغانهاى ادبى چنان حکم مىکرد که مجموعه ناگهان به دست گیرنده آن برسد تا حقیقهً صورت تحفهاى نادانسته داشته باشد و بىخبر از دوستى به دوستى برسد. ولى در ایران اغلب نویسندگان مقالهها، پیشاپیش «مُهدى الیه» را از نوشته خود آگاه مىسازند و مدتى است که جناب ریاحى به همین شیوهها از گردآمدن چنین مجموعهاى اطلاع حاصل فرموده است. پس شفیعى کدکنى و من و کاشانى با شرمندگى ازیشان عذرخواه زشتى دیرشدگى انتشار و کوتاهىهاى پیش آمده هستیم. چون خوانندگان این یادداشت، دلبند خواهند بود که چه مقالهها و از چه کسانى در سراسر این مجموعه خواهد بود فهرست آنها (به ترتیب الفبایى نام نویسندگان) درین یادداشت به آگاهى دوستداران رسانیده مىشود.
فهرست مقالات
۱. آریان، قمر (دکتر): علیرضا عبّاسى
۲. آلداود، سیّد على: «احمدا» در ادب فارسى
۳. آموزگار، ژاله (دکتر): استدلال مزدیسنایى در برابر «نیستخداگویان» ترجمه فصل پنج و شش کتاب شکند گُمانیک وزار
۴. آیدنلو، سجاد (ارومیه): پر تقلیدترین بیت فردوسى در منظومههاى پهلوانى پس از شاهنامه
۵. ابوالقاسمى، محسن (دکتر): یسن ۴۶
۶. احمدى گیوى، حسن (دکتر): ویژگى ترکیب زبان فارسى
۷. ادارهچى گیلانى، احمد (رشت): گزینه قطران تبریزى و بیتهایى بازیافته از او
۸. ادیب برومند، ع.: تاریخچه مینیاتور و مکتب تهران
۹. اذکائى، پرویز (همدان): خواجه یوسف همدانى
۱۰. استعلامى، محمد (دکتر) (تورنتو): نقد هجویرى بر کار صوفیان
۱۱. اسلامىندوشن، محمدعلى (دکتر): زبان فارسى افزونتر از یک زبان
۱۲. اشراقى، احسان (دکتر): توصیف بازار و اصناف قزوین در نامه هفتاد ذرعى شاه تهماسب بهسلطان سلیم عثمانى
۱۳. افشار، ایرج: شاگردان مهاجر مدرسه آمریکائى در مدرسه علمیه حیات جاوید و رفتار رشدیه
۱۴. افشارى، مهران: خرقه مرقّع
۱۵. اقتدارى، احمد: دانش دریایى جغرافیایى فردوسى درست است!
۱۶. امیدسالار، محمود (دکتر) (کالیفرنیا): نکاتى در باب مقدمه داستان اشکانیان در شاهنامه
۱۷. انزابىنژاد، رضا (دکتر): چیستى و چرایى شعریّت نثرهاى عرفانى
۱۸. انوار، عبداللّه: جهت در منطق
۱۹. انورى، حسن (دکتر): تجربههاى من در فرهنگنویسى
۲۰. باستانى پاریزى، محمدابراهیم (دکتر): مرثیه مرسیه
۲۱. برجیان، حبیب (دکتر): ایرستان
۲۲. بیات، کاوه: مدرسه اتحاد ایرانیان باکو در دفاع از ایرانیت
۲۳. بیانى، شیرین (دکتر): برهانالدین محقّق ترمذى «بینشمند راستین» و معلّم مولانا جلالالدین
۲۴. پارسى نژاد، ایرج (دکتر) (لس آنجلس): بهار: منتقد ادبى
۲۵. پرهام، سیروس: دژ نبشت سارویه
۲۶. پورجوادى، نصراللَّه (دکتر): رابطه عطّار با خواجه یوسف همدانى و مبارکشاه مرورودى
۲۷. پورنعمت رودسرى، منیژه: پژوهشى درباره زندگى، سخنان و اندیشههاى حاتم اصم
۲۸. جعفرىمذهب، محسن (دکتر): ابن بطوطه و سربداران
۲۹. جهانگرد، فرانک: شاه بن شجاع کرمانى: احوال و سخنان او
۳۰. جیحونى، مصطفى (اصفهان): شاهنامه
۳۱. حاکمى، اسماعیل (دکتر): تصویر هفت کشور در متون ادب فارسى
۳۲. خالقىمطلق، جلال (دکتر) (هامبورگ): راهیافتن یک گشتگى زشت در چاپهاى شاهنامه
۳۳. خدیش، پگاه: شرح احوال و اقوال شقیق بلخى
۳۴. خوانسارى، محمد (دکتر): برداشتى نو از داستان آفرینش آدم در «مرصادالعباد»
۳۵. داودىمقدم، فریده: ابلیس
۳۶. دبیرسیاقى، سیّدمحمد (دکتر): میرزا صالح خان آصفالدوله تبریزى باغمیشهاى
۳۷. دریاگشت، محمدرسول: اولین شهردار تهران در سال ۱۳۲۵قمرى
۳۸. دریایى، تورج (دکتر) (لس آنجلس): مباحثات روشنفکرانه میان زرتشتیان و مسلمانان در قرون دوم و سوم هجرى
۳۹. دوستخواه، جلیل (دکتر) (استرالیا): شاهنامه پُشتوانه فرهنگ ایرانى و شناسنامه ایرانیان
۴۰. دولتآبادى، دکتر هوشنگ: نگاهى به روزگار شهریارى جمشید، ضحاک و فریدون
۴۱. دهقانى، محمد (دکتر): بابى از این کتاب نگارین «در سر داشتن» و چند نکته دیگر در گلستان
۴۲. ذوالفقارى، حسن (دکتر): ملک خورشید و دختر شاه بنارس، سرایندهاى ناشناس
۴۳. رادمهر، فریدالدین: حارث بن اسد محاسبى
۴۴. رضازاده لنگرودى، رضا (دکتر): جنبشهاى بخارا در عصر ابومسلم خراسانى
۴۵. رضا، عنایتاللَّه (دکتر): تاریخ و تاریخنگارى
۴۶. روحبخشان، ع. (مترجم): اولین ترجمه یک منظومه فارسى به فرانسه، نوشته فرانسیس ریشارد
۴۷. رودگر، قنبرعلى: گذرى بر زندگى و اشعار ایرج میرزا
۴۸. روشنىزعفرانلو، قدرتاللَّه: اولین مدرسه جدید در اسفراین
۴۹. سبحانى، توفیق ه’ . (دکتر) (مترجم): گلشنراز شیخ محمود شبسترى، نوشته عبدالباقى گولپینارلى
۵۰. ستوده، منوچهر (دکتر): حدود ختن – تاجیکان چین
۵۱. سجادى، سیدصادق (دکتر): وقایع عصر شاه شجاع مظفرى در کتاب مناهج الطالبین علاء القزوینى
۵۲. سعیدى، خسرو: بیمه حوادث تا نظام جامع تأمین و رفاه اجتماعى
۵۳. سعیدى، علىاصغر: سفرنامه جهانگرد بىنام
۵۴. سمیعى (گیلانى)، احمد: نکاتى چند درباره شعر نو فارسى
۵۵. سیدحسن عباس (دکتر) (بنارس هندوستان): رساله وارسته در دفاع شیخ حزین و حاکم لاهورى
۵۶. شعبانى، احمد (دکتر) (اصفهان): «روزنامه سفر بنادر»، به قلم میرزا عبداللّه شیرازى
۵۷. شفیعىکدکنى، محمدرضا (دکتر): فصالى یک ژانر ادبى کرامیان
۵۸. شفیعیون، سعید (دکتر): تحقیقى درباره زندگى و احوال و اقوال احمد حرب اصفهانى نیشابورى
۵۹. شهیدى، سیّدجعفر (دکتر): تأثیر موالى در روى کار آمدن عباسیان
۶۰. شیخ الحکمائى، عمادالدین: سه نکته در باب نزههالمجالس
۶۱. صادقى، علىاشرف (دکتر): اشعارى تازه از لامعى دهستانى
۶۲. صنعتىزاده، همایون (کرمان): ملکه آمازونها، اسکندر مقدونى و نظامى گنجوى
۶۳. طباطبایىمجد، غلامرضا (تبریز): شریعت در طریقه شیخ صفىالدین
۶۴. عاطفى، حسن (کاشان): دو دیوان کهن از روزگار مغول
۶۵. عظیمى، میلاد: نکتهها هست بسى
۶۶. علیزاده غریب، حسین: کرتیر در کتیبههاى نقش رستم و سر مشهد
۶۷. عمادى، عبدالرحمان: شعرى هخامنشى درباره آفرینش شادى براى مردم که نوزده بار سرخط نوشتارهاى هخامنشیان تکرار شده
۶۸. غفارىفرد، عباسقلى: اهل اختصاص
۶۹. غفرانى، محمد (دکتر): رندِ نمازگزار
۷۰. قادرى، تیمور (دکتر): کههاى موصول در فارسى میانه
۷۱. قربانپورآرانى، حسین (دکتر)(کاشان): تأویل در کشفالاسرار (تلقى عرفانى از آیات قرآنى در نوبه ثالثه)
۷۲. قریب، مهدى: پیشنهاد تصحیح چند بیت از ویس و رامین
۷۳. قهرمان، محمد (مشهد): عرفاتالعاشقین و کاروان هند
۷۴. کریمزاده تبریزى، محمدعلى (لندن): مظفرالدین شاه و نشان زانوبند
۷۵. گُلبن، محمد: کوزهکنانى، تاجر آزادىخواه تبریز
۷۶. گلشنى، عبدالکریم (دکتر): نگاهى به منابع سفرنامه اولئاریوس
۷۷. مایلهروى، نجیب: یادداشتى درباره جان و جهان
۷۸. مجیدى، عنایتاللَّه: طالعنامه کیخسرو و چند بهره تاریخى و جغرافیایى آن
۷۹. محسناردبیلى، یوسف: کاغذ، کتاب، کتابخانه در جهان باستان و ایران قبل از اسلام
۸۰. مزداپور، کتایون (دکتر): قصّههاى بهرام گور در شاهنامه
۸۱. مشرّف، مریم (دکتر): در حلقه نیلوفر، نگاهى دوباره به شعر کسایى مروزى
۸۲. مطّلبى کاشانى، نادر: رساله قلمیه، اثر عزالدین عبدالعزیز کاشى
۸۳. موحدى، محمدرضا (قم): قطرههایى از «بحرالحقایق و المعانى»، تفسیرى عرفانى از نجمالدین رازى
۸۴. مهدوى دامغانى، احمد (دکتر) (فیلادلفیا): معتوک و معتوه (در قصیده ایوان مدائن)
۸۵. میرافضلى، سیدعلى (رفسنجان): سیر تاریخى یک مثل منظوم فارسى (از کوزه همان برون تراود که دروست)
۸۶. مؤید، حشمت (دکتر) (شیکاگو): شرح احوال و اشعار فارسى باقى، شاعر عثمانى
۸۷. نصراللهى، یداللَّه: ابن یزدانیار ارموى و «روضهالمریدین»
۸۸. نوشاهى، عارف (دکتر) (اسلام آباد): پلاسپوش بلخى
۸۹. نیسارى، سلیم (دکتر): تضمین حافظ از شعر رودکى
۹۰. وجدانى، فریده: مقایسه عناصر غالب بلاغى در شعر خاقانى و سعدى
۹۱. هنر، محمدعلى: صیغههاى «بودن»
۹۲. یاحقى، محمدجعفر (دکتر) (مشهد): رودکى و خیام
A Persian Translation of Dioscorides :Huang ,A`lam .1
a review essay :eAt¤t¤ar sufism and Ismaeilism :Hermann ,Landolt .2
۱۳۳۳- درگذشت ان. ک. اس. لمبتون
ان. ک. اس. لمبتون (که خود در خط فارسى «لمبتن» مىنوشت) نود و شش سالگى را گذراند (متولد ۱۹۱۲) و در زادگاه خود – شمال انگلستان – درگذشت (۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸). نزد ما ایرانیان او بیشتر به «میس لمبتون» شهرت داشت. چون روزگارى که پایش براى پژوهش دانشگاهى به ایران باز شد دخترى بود جوان (۱۹۳۴ در اصفهان). چندى هم آنجا در بیمارستان یا مدرسه مرسلین خدمت مىکرد. پس از آن باز سالهاى ۱۹۳۶ – ۱۹۳۷ را در ایران گذرانید. زندگیش درین دوران با دریافت کمک تحصیلى memorial Ouseley و سپس کمک مسافرتى آقاخان مىگذشت. دوستان نزدیک او را «نانسى» مىنامیدند.
او از خانواده اشرافزادگان شمال جزیره برآمده بود. پدرش پسر ارل دارام دوم Earl) (of Durham بود. از آغاز جوانى به ورزش به ویژه اسبسوارى در مزارع و مراتع اجدادى علاقهمند بود. ورزش لطیفه در زندگى او بود. تحصیلات دانشگاهى را در مدرسه زبانهاى شرقى لندن به پایان رسانید و از ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۹ که بازنشسته شد استاد همان دانشگاه بود. البته به عضویت فرهنگستان انگلستان که مقام علمى فرهنگى و واجد حیثیتى والایى است رسید. لمبتون دو چهره داشت: سیاسى و پژوهشى. در جامه سیاست بانویى بود برآورنده آمال دولت متبوع خود، همفکر و همراه سر ریدر بولارد و آن طبقه از رجال سیاسى انگلیس که ریشه در افکار قرن نوزدهم داشتند و پس از آن مشاور تاریخدان امور ایران بود براى بخش شرق وزارت خارجه آن کشور.
موقعى که در دانشگاه درس مىخواند استادانش سر دنیسن راس Ross .D (که مشوق او به تحصیل معارف شرقى بود) و H.A.Gibb (عربى دان)، ولادیمیر مینورسکى و سید حسن تقىزاده بودند. در ۱۹۳۹ به اخذ درجه دکترى نائل شد. رسالهاش را درباره تشکیلات سلجوقیان گذرانید. پس از آن مقام وابسته مطبوعاتى سفارت انگلیس در تهران را پیدا کرد. موقعى که جنگ جهانى شعلهور بود و ایران به اشغال نظامى روس و انگلیس درآمده بود. طبعاً وابستگى مطبوعاتى در آن دوره اهمیت خاص داشت زیرا با رفتن رضاشاه و عنوان شدن آزادى، مطبوعات زیادى در تهران به انتشار پرداخته بودند و سفارت انگلیس دفتر مطبوعاتى ایجاد کرد و در آغاز به چند نفرى از زبده نویسندگانى که سابقه غیراستبدادى داشتند مانند بزرگ علوى در آنجا کارى داده بودند. در آن وقت ایرانشناس جوان دیگر – الول ساتن – که در اسکاتلند تحصیل کرده بود سمت معاونت لمبتون را داشت. در آن اوقات آلمانها در ایران نفوذ معنوى داشتند. پس یکى از فعالیتهاى اساسى دولتهاى روس و انگلیس مبارزه فکرى از طریق مطبوعات و نشر خبرنامه و ورقهاى تبلیغى بر ضد آلمانها بود و طبعاً لمبتون عامل اجراى چنین فکرى مىبود و به مناسبت این گونه خدمات مربوط به دوره جنگ بود که عنوان “OBE” به او داده شد.
انگلیسها نشریاتى را که در لندن و دهلى منتشر مىکردند و طبعاً لمبتون از کم و کیف آنها مطلع بود اداره Victory House به مباشرى بنگاه پیادهرو در خیابان نادرى نزدیک به نبش شمال شرقى چهارراه یوسفآباد پخش مىکردند. این مغازه نزدیک دبیرستان فیروز بهرام بود، یعنى در یکى از خیابانهاى اصلى که روشنفکران و دانشآموزان از کنار آن مىگذشتند. من که تا سال ۱۳۲۳ در آن مدرسه درس مىخواندم با دوستان اغلب سرى به آن مغازه مىزدیم. مجله روزگار نو (چاپ لندن) و مجلههاى شیپور و هلال (چاپ دهلى) همه به آنجا مىرسید و به فروش مىرفت. یادم است کارت پستال قشنگى از نقشه ایران چاپ کرده بودند که تصویر بهترین امتعه هر شهرى کنار نام آن شهر چاپ شده بود و براى تحبیب آن را توزیع مىکردند. دیدنى دیگرى که چاپ کردند و به بهاى مناسبى مىفروختند غزلیات حافظ بود (هر غزل بر روى یک کارت و به خط خوش) که در قوطى قشنگى قرار داشت و به آن فالنامه حافظ نام داده بودند. جز آن کارت پستالهایى ساخته بودند از مینیاتورهاى تازهساز مربوط به مجلسهاى ضحاک در شاهنامه که هیتلر را با به جاى ضحاک نشانیده بودند. صحنه آخرى مجلسى بود که جسد هیتلر از سویى به حال خفتبار مىبردند و چرچیل و استالین و روزولت پیروزمندانه از سویى فرامىرسیدند. و درین کارتها ابیاتى چند از شاهنامه نقل شده بود. دفتر مطبوعاتى سفارت انگلیس پخشکننده آنها میان همگان بود. بعدها همین حسن عرب که مدیر پیادهرو بود مدتى در آبادان به انتشار روزنامه پرداخت و جزو حواشى منتسب به سیاست انگلیس و سیاسیون جنجالى ایران و از مبارزهکنندگان رسمى با دکتر مصدق بود. دیگر از اقدامات آن دفتر مطبوعاتى ترتیب مسافرتى بود که براى چهار نفر از روزنامهنگاران داده شده بود که به انگلیس بروند و از مراکز فرهنگى و تبلیغاتى علیه آلمان دیدار کنند. آن طور که در خاطرم مانده خلیل ملکى (از روزنامه رهبر)، صادق سرمد (مدیر صداى ایران)، مهندس رضا گنجهاى (مدیر باباشمل) و حسین حجازى (مدیر مجله جهان نو) به این دعوت رفتند.
لمبتون سالهاى ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ را در این سمت سیاسى گذرانید و چون آتش جنگ فرو مُرد در سال ۱۹۴۵ مقام تدریس فارسى و بعد تصدى آن بخش را با عنوان «سنیورى» یافت و از سال ۱۹۵۳ ریاست بخش فارسى را عهدهدار شد تا اینکه در ۱۹۷۹ به بازنشستگى رسید. همکاران و دانشجویانش در سال ۱۹۸۶ مجموعه مقالاتى به نام Lambton In .Honour of Ann.K.S به او اهدا کردند (شماره یک سال ۴۹ بولتن تحقیقاتى مدرسه زبانهاى شرقى و افریقایى). جز آن در ۱۹۵۳ به او عنوان افتخارآمیز D.Lit دانشگاه لندن و در ۱۹۷۱ دکتراى افتخارى دانشگاه دارم داده شد و در سال ۱۹۷۳ دکتراى افتخارى دانشگاه کمبریج را دریافت کرد. همچنین چند فرصت مطالعاتى افتخارى یافت و چندى هم ریاست مرکز خاورمیانه دانشگاه لندن را عهدهدار بود.
نخستین بار نام او را بالاى مقالهاى دیدم که درباره «ایران» نوشته بود و در مجله آینده دوره سوم (۱۳۲۴) در سه شماره طبع شد. من تازه دوره متوسطه را به پایان برده بودم که آن را خواندم. آن مقاله با نگاه همهجانبه زیرکانه در زمینه تاریخى و سیاسى نوشته شده بود. نگاه جامع و روشنى بود از آنچه درباره ایران مىدانست و براى کسى که جز کتاب درسى و روزنامههاى خبرى عصر پهلوى و بعد سه چهار سال روزنامههاى از بند جسته را نخوانده بود مطلبى جدّى و تحلیلى بود. او در آن نوشته نشان مىداد که خصائص ایرانى چه بوده است و چه سرنوشتى را در پیش دارد. هنوز قضیه دلسوز آذربایجان و پس از آن صلاى ملى شدن نفت مطرح نشده بود. همه گرفتاریها ناشى از فشار نظامى متفقین بود و گرانى و کمآذوقگى. حزب توده هم هنوز چهره واقعى خود را ننموده بود که چه زیر سر دارد. مقاله لمبتون متن گفتارى بود که در انجمن آسیایى لندن خوانده و در نشریه آنها چاپ شده بود. طبعاً در آن وقت آن سخنرانى براى آگاه کردن اعضاى انجمن و طبعاً بخشى از هیأت حاکمه و سیاسیون جوان بریتانیا بود. آنقدر که به یادم مانده است ترجمه فارسى گفتار نوشته حسینعلى سلطانزاده پسیان بود. قطعاً نخواسته بود که نامش منعکس شود چون بىامضا چاپ شده بود. از آغاز تأسیس بخش مطبوعاتى ناچار از ایرانیان کمک مىگرفتند کما اینکه شنیدهایم بزرگ علوى و احسان طبرى هم درین مبارزه قلمى با هیتلر کمک مىکردهاند.
در مجله آینده ذکرى از آن نشده بود که نویسنده مقاله بانویى است، تا اینکه در همان اوقات در روزنامه مرد امروز دیدم تصویر کارت ویزیت سید محمد تدین را خطاب به لمبتون چاپ کرده بود که تدین به خط خود به براى لمبتون عنوان «جناب آقاى میس لمبتون» داده بود. محمد مسعود براى مفتضح کردن تدین که مفهوم و معنى «میس» را نمىدانسته است آن کارت را به چاپ رسانیده بود. از کجا به دستش رسیده بود معلوم نیست. البته تا چندى این مطلب زبان به زبان مىگشت و در میان باسوادها و رجال وسیله مضحکه شده بود. نسبت به بىسوادى تدین (زیرا پیش از آن هم او نام یکى از کتابهاى خود را «پل بر» P.Bert گذاشته بود که مؤلف کتاب علمالاشیاء براى محصلین فرانسه بود و چون در فرانسه کتابها را به نام مؤلف مىشناختند و آن کتاب به «پل بر» شهرت داشت تدین تصور کرده بود که نام نوعى کتاب پل برست).
لمبتون بىگمان یک ایرانشناس نمونه بود. هم درست و عمیق درس خوانده بود و استادان ماهر دیده بود، هم اینکه سراسر ایران را زمانى که هنوز فرهنگ کهنش بر جاى بود به چشم پژوهشگرى و موشکافى گردش کرده بود. به اصطلاح معمولى «وجب به وجب» جاها را رفته بود و بالاخره بسیارى از رجال ایران را مىشناخت و ضمناً آن طور که نوشتههاى سیاسى و مربوط به جریان امور او نشان مىدهد نظریاتش پیش مقامات دولتش داراى وقار و اعتبار بود. نگاهى به فهرست نوشتههاى او (تا آنجا که در بولتن مذکور ضبط شده است و مقدار عمده پس از آن ایام را فرزندم آرش از دوستم کامبیز اسلامى از مدیران کتابخانه دانشگاه پرینستون گرفته است) شاید بتواند گواه این نظر باشد.
۱۹۴۲: ایران نو و آینده – ۱۹۴۳: نظریاتى درباره وضع ایران – ۱۹۴۳: ایران (همان که در مجله آینده چاپ شده) – ۱۹۴۶: مسئله آذربایجان – ۱۹۴۶: بعضى مسائل رویاروى ایران – ۱۹۴۷: آذربایجان و انتخابات – ۱۹۵۰: ایران، نگاه سیاسى و اقتصادى (سه بار چاپ شده است) – ۱۹۵۲: دستور ارضى نو در ایران – ۱۹۶۱: ایران امروز – ۱۹۶۵: توسعه روستایى و اصلاحات ارضى – ۱۹۶۹: تحولات ارضى و تعاونیهاى روستایى – ۱۹۶۹: اصلاحات ارضى ایران – ۱۹۶۹: تعاونیهاى روستایى در ایران – ۱۹۷۱: اصلاحات ارضى و شرکتهاى تعاونى و چند تا دیگر از همین مقولات. حتى باید دانست که او در سال ۱۹۷۱ مقالهاى درباره اصلاحات ارضى حبشه و در سال ۱۹۷۲ درباره شرکتهاى تعاونى عراق نوشت.
مطالعات او در زمینه مسائل ارضى ایران ریشهاى دراز داشت. او از وقتى که در اصفهان اقامت داشت (۱۹۳۴) به مسئله آب و زمین توجه کرده و دومین مقاله خود را در سال ۱۹۳۸ درباره تقسیم آب زاینده رود نوشته بود و پانزده سال پس از آن بود که «شاه کتاب» خود را به نام مالک و زارع منتشر کرد (۱۹۵۳) یعنى نزدیک به هشت سال پیش از جریان اصلاحات ارضى.
این را هم نوشتهاند و خواندهایم که در زمان حکومت ملى دکتر مصدق به معرفى لمبتون بود که رابرت زهنر Zaehner .R.Ch استاد ایرانشناسى دوران ایران باستان (مخصوصاً متخصص زروان و زردشت) از سوى دولت انگلیس به ایران اعزام شد که به مناسبت آشنایى با طبقات مختلف موجبات تغییر دولت مصدق را از طریق نفوذ در مجلس و برانگیختن افکار عمومى فراهم کند و پس از این که حکومت قوامالسلطنه بر سرِ کار آمد و چند روزه سرِ زا رفت (سى تیر ۱۳۳۱) زهنر ماندن در ایران را مصلحت ندید (یا انگلستان ندید) و به لندن بازگشت. چون زهنر درگذشت لمبتون «مرگنامه» دربارهاش نوشت. اینک با رفتن لمبتون دیگر امکانى نیست که روزى سبب گزینش او از سوى لمبتون در این جریان سیاسى روشن شود. از آن زن «تودار» بعیدست که یادداشتى از خود برجاى گذاشته باشد (علاقهمندان به بررسى تحلیلى دکتر فخرالدین عظیمى که براساس مدارک وزارت امور خارجه انگلیس نوشته شده است مراجعه فرمایند).
جزین لمبتون مورد علاقه سر ریدر بولارد وزیر مختار انگلیس در ایران بود. آنچه شنیدهایم آن شخص نظر خوشى نسبت به ایران نداشت. ساعد و علاء و تقىزاده اشاراتى به بدمنصبى و بدخواهى او در نامههاى خود ذکر کردهاند. اما خانم لمبتون پس از درگذشت بولارد در بولتن مدرسه زبانهاى شرقى (۱۹۷۷) مرگنامهاى درباره او نوشت و آنقدر که به یاد دارم بولارد هم در نامههاى خود که چاپ شده است از لمبتون به احترام یاد کرده است.
لمبتون آنطور که از فهرست نوشتههایش مشهودست هماره موضوع اصلاحات ارضى و طرز اجرا و نتایج آن را دنبال مىکرد و چنانکه دیده شد چندین مقاله در آن زمینه نوشت. در حقیقت جریان را همراه مطالعات تاریخى و اجتماعى خود که از روزگار جوانى تا نیمه راه عمر درباره زمین و آب و مالک و رعیت براساس متون تاریخى و مشاهدات شخصى به مرحله پژوهشى رسانیده بود تعقیب و تطبیق مىکرد. درست مىدانست گذشته چه بود. پس دلبند بود بداند که درین دوره و زمان به کجا مىکشد. مسلماً به دنبال کردن موضوع علاقهمند بود زیرا موقعى که دوستم دکتر حسن ارسنجانى درگذشت و من یادداشتى در مرگ او نوشتم و در راهنماى کتاب چاپ شده بود لمبتون آن نوشته را خوانده و به دکتر تورخان گنجهاى (دستیارش در تدریس دانشگاه) گفته بود چرا افشار در مقاله خود یادى از کوشش حسن ارسنجانى در مورد اصلاحات ارضى نکرده است. لمبتون در کتاب منفرد و مقالات خود نسبت به طریقه اصلاحات ارضى انتقادات نوشت و اصولاً رفتار شاه را نمىپسندید. تلویحاً انقلاب سفید را نادرست مىدانست.
لمبتون موقعى که به تدریس در دانشگاه لندن منصوب شد (یا پیش از آن) اگر اشتباه نکنم معرّف دکتر هدایتالله حکیمالهى از نویسندگان دوستدار و پیرو سید ضیاءالدین طباطبایى بود و براى تدریس فارسى روزمره به آن دانشگاه دعوت شد.
اما لمبتون عالم. ایشان در چند موضوع از متخصصان ممتاز بود و اگرچه نخستین رساله چاپ شده او گردآورى و بحث دستورى راجع به سه لهجه ارانى (جوشقانى، میمهاى، و ولاترویى) است (۱۹۳۸) این رشته را دنبال نکرد. اما براى قلمرو کار خود که تدریس زبان فارسى بود با توجه به ضرورت زمانى دو کتاب تألیف کرد که دانشجویانش با روش نوین مطلوبترى زبان فارسى را بیاموزند نه بر گرده اسلوبى که انگلیسها در هندوستان بنیاد نهاده بودند. او یک دستورزبان و سپس کلید دستورزبان نوشت که هنوز کتابى زنده است. دیگر فرهنگ کوچکى فراهم ساخت که بسیار کارآمدتر از «ریچاردسون» و اقران آنها بود.
بررسیها و پژوهشهاى دیگر او را تا جایى که در دسترس دارم یا دیدهام درین گروهها مىتوان برشمرد:
مطالعات سلجوقى
۱۹۳۹ : کتاب تشکیلات سلجوقیان
۱۹۵۷ : تشکیلات ادارى سنجر بر اساس عتبهالکتبه
۱۹۶۸ : ساختار درونى امپراطورى سلجوقى
۱۹۷۳ : سلجوق – غز در ایران
مطالعات مغولى
۱۹۸۶ : تشکیلات مالى مغولى در ایران (دو بخش)
۱۹۸۸ : تغییرات مفهوم قضاوت در دوره سلجوقى و ایلخانى
نظریه سلطنت و حکومت و قضاوت
۱۹۵۴ : نظریه سلطنت در نصیحهالملوک
۱۹۵۶ : نظریه حکومت در ایران
۱۹۵۹ : تحولات دفتر داروغگى
۱۹۶۲ : قضاوت در ایام سلطنت قرون وسطایى ایران
۱۹۶۳ : دفتر کلانتر در دوره صفوى و قاجارى
۱۹۶۵ : اقطاع
۱۹۷۱ : سیاست نامههاى اسلامى
۱۹۷۸ : قدیمىترین اصول دولتمدارى تیمورى (حافظ ابرو – نظام شامى)
۱۹۸۰ : نظریه حکومت در ایران قرون وسطى (کتاب)
۱۹۸۰ : نظریه قدرت در قرون نهم و دهم هجرى
۱۹۸۱ : دولت و حکومت در دوران قرون وسطى
۱۹۸۸ : مفاهیم قدرت در ایران قرون یازدهم تا نوزدهم
۱۹۹۱ : رفتار فردى در نظریه وزارت
۱۹۹۴ : پیشکش
۱۹۹۵ : صوفیان و دولت در ایران قرون وسطى
۱۹۹۷ : اوقاف در ایران
قاجار و مشروطیت
۱۹۵۸ : جمعیتهاى سرّى در انقلاب مشروطه
۱۹۶۱ : جامعه ایران در عصر قاجار
۱۹۶۳ : جمعیتهاى سیاسى ایران ۱۹۰۶ – ۱۹۱۱
۱۹۶۵ : رژى تنباکو پیشدرآمد مشروطه
۱۹۶۷ : قضیه حاجى نورالدین
۱۹۷۰ : تجارت ایران در اوائل دوران قاجار
۱۹۷۰ : علماى ایران و تحولات مشروطگى ایران
۱۹۷۱ : قضیه حاجى عبدالکریم تاجر
۱۹۷۷ : تجدید حیات ایلى و انحطاط بوروکراسى
۱۹۸۱ : تغییرات اجتماعى ایران در قرن نوزدهم (و ۱۹۹۳)
۱۹۸۸ : ساماندهى ایران در نیمه دوم قرن بیستم
اسلام در ایران
۱۹۴۳ : نفوذ معنوى اسلام در ایران
۱۹۵۴ : جامعه اسلامى ایران
۱۹۵۴ : مقدمه بر کتاب اسلام و روسیه از اسمیرنوف
۱۹۶۲ : تجارت در عصر وسطاى اسلامى
۱۹۶۴ : مرجع تقلید و نهادهاى دینى
۱۹۷۰ : همکارى در مدیریت تاریخ اسلام کمبریج (دو جلد)
۱۹۷۰ : نگاهى به جهاد در قرن نوزدهم
۱۹۷۴ : تفکرات سیاسى اسلامى (دو مقاله)
جغرافیاى تاریخى
۱۹۹۰ : قم، تکامل یک شهر قرون وسطایى
۱۹۹۲ : قناتهاى یزد
بهترین نوشتههاى درین باره مقالاتى است که در دائرهالمعارف اسلامى درج شده و از آن جمله است: بیهق – اصفهان – قزوین – کرمان – کرمانشاه – شیراز – یزد. همچنین مقاله کوتاه مستقلى دارد درباره نکتهاى از تاریخ قم.
سندشناسى و تاریخنگارى
۱۹۵۲ : دوسیورغال صفوى
۱۹۹۱ : تاریخهاى محلى ایران
۱۹۹۹ : آثار و احیاء تألیف رشیدالدین فضلالله و زراعت پیشگى او
انتقاد کتاب
ندره بر کتابهاى مهم معرفى و انتقاد مىنوشت.
لمبتون از نویسندگان پیوسته و دلبسته به دائرهالمعارف اسلامى (بریل) بود و در دوازده مجلد آن (و یک ضمیمه) مقالات زیاد و اساسى دارد که درباره ایران است (از ۱۹۵۴ به این سو) عناوین آنها چنین است و نشاندهنده تنوع مطالعاتى او:
انوشیروان خالد – بلدیّه (ایران) – بیهق – ضریبه (ایران) – داروغه – دوانى – دهقان – دیوان (ایران) – جمعیت – حاجى ابراهیم خان کلانتر (دو بار) – حاجب – سلسلههاى شرقى – حسبه (ایران) – تاریخ ایران تا هجوم ترکمانان – تاریخ اصفهان – قاجار – کلانتر – قنات (ایران) – قومیت (ایران) – قزوین (جغرافیا و تاریخ) – خلیفه در نظریه سیاسى – خالصه – خراج (ایران) – خصى (خواجگان) – خداوند – کرمان – کرمانشاه – آبیارى (ایران) – محکمه (ایران) – زن (ایران) – مرتع (ایران) – مراسم (ایران) – مواکب بزرگان (ایران) – محمد شاه قاجار – نقارهخانه – پیشکش – صافى و صوافى (املاک خاصه) – شحنه – شیراز – سیورغال – تاریخنگارى (ایران) – وقف – وزیر – یرغو (دیوان مغولى) – یزد – زایندهرود. بعضى از این مقالات در ده صفحه است و اگر مجموعى از آنها در یک مجلد تنظیم و نشر شود یکى از بهترین مآخذ براى تاریخ بنیادهاى مدنى ایران است.
در دائرهالمعارف ایرانیکا هم چهار مقاله مفصل درج شده است: اقتصاد عصر ایلخانان، نوسازى شهرهاى ایران، اقطاع، فارس در دوره اسلامى.
لمبتون درباره اشخاص کمتر به اظهارنظر مىپرداخت. در فهرست نوشتههاى او دیده مىشود که درباره سر هامیلتون الکساندر گیب مقاله نوشت چون معلمش بود (۱۹۷۲). نوشته دیگر ازین دست درباره زهنر است که هم محقق ممتاز درباره زروان و زردشت بود و هم عامل سیاسى در ایران (۱۹۷۵) و دیگر درباره سر ریدر بولارد که لمبتون در دوران وزیر مختارى سلطهگرانه او در ایران همکار او بود. آخرین سرگذشتى که به قلم لمبتون دیدم درباره ماژور کلنل مالکولم نظامى است که تاریخ ایران او شهرت دارد. از میان ایرانیان تنها درباره سید حسن تقىزاده یادداشتى دارد که بخشى از آن نقل مىشود:
«هنگامى که تقىزاده در سال ۱۹۳۶ به مدرسه علوم شرقى آمد من در آنجا دانشجوى دوره دکترى بودم. درس خواندن نزد او نعمتى بود. گرچه در فن آموزگارى خیلى درخشان نبود. اما هر قدر دانشجو نادان و بىتجربه بود ادب و شکیبایى او بیشتر مىشد. تقىزاده نسبت به دانش خود که بسیار ژرف و گسترده بود فروتنى مىکرد. براى رسیدن به ژرفاى دانش او انسان باید کنجکاوى بسیار مىکرد ولى در عوض وقتى به آن مىرسید زحمتش به خوبى جبران مىشد. تنها تأسف من این است که به علت اینکه نوآموز بودم و تجربه نداشتم نتوانستم به اندازه کافى کنجکاوى کنم. خواندن یک متن فارسى به کمک او سخت آموزنده بود. چه او هم از امکانات آموزش در مدارس قدیم بهره بسیار گرفته بود و هم از منابع غربى. تقىزاده در اواخر عمر از بحث سیاسى اکراه داشت… آنچه به ویژه از او در خاطرم مانده این است که مردى فروتن، خوددار و صاحب درک علمى و مفاهیم انسانى عمیق بود.» (ایران نامه، سال ۲۱ ش ۱ – ۲ تابستان ۱۳۸۲، ص ۱۰۹ – ۱۱۱).
از مقالههاى لمبتون یک جلد حاوى دوازده مقاله انتشار یافته است به نام :
.(VariorumReprints) 1980 .Theory and Practice in Medieval Persian Government
یک جلد دیگر حاوى یازده جستار درباره ایران عصر قاجارى است با نام:
۱۹۸۷ ,Austin .Iran History Qajar Periode
اثر تحقیقى دیگر. .۱۹۸۸ ,London .Continuity and change in medieval Persia
مجموعه سخنرانیهایى است که درباره دولت و جامعه ایران در عصر اسلامى در دانشگاه کلمبیا (امریکا) ایراد کرد و توسط Bibliotheca Persica در سال ۱۹۹۸ نشر شد. این کتاب حاوى ده موضوع است از قبیل وزارت – قانون و دستگاه آن – اقطاع – ادارات و اوقاف – مالیات – ترکیب جامعه – زن خانهدار – دبیران – مجریان و هریک حکم مقاله مستقلى دارد.
لمبتون مردسان به کار پژوهشى رو مىکرد. بدن ورزیده او را آرام نمىگذاشت. بیکارگى برایش رنجآور بود. به هر جا مىرسید اگر آنجا را ندیده بود با مردم به گفتگو مىنشست و یادداشت برمىداشت. در سفرى که با گروه شرکتکنندگان کنفرانس همدان (از جمله برتولد اشپولر – هانس روبرت رویمر – هالم) از راه صحرائى غیرعادى زاغه قزوین خود را به دشت رزن رساندیم و در مزرعهاى براى خوردن خربزه اتراق کردیم، لمبتون یک قاچ خربزه به دست گرفت و رفت به سوى دو سه زارعى که آنسوتر به کشت و کار مشغول بودند. تقریباً تمام نیمساعتى را که بناى استراحت و گردش گذاشته بودیم به صحبت کردن با آنها و یادداشتنویسى پرداخت. کتابى را اگر دلچسب مىیافت آرام نداشت که آن را بخواهد و بخواند و از آنچه به کارش مىخورد یادداشتبردارى کند. اگر به اصطلاحى و لغتى محلى برمىخورد به وسیله نامه و پرسش مشکل را مىگشود. یادداشتهایى که به عنوان منابع و مراجع زیر هر یک از مقاله و نوشتههایش دیده مىشود حکایت از بسیار خوانى او دارد. در نوشتهبردارى دقیق و پرتوان بود. بطور مثال از کتاب مالک و زارع برمىآید که مجموعه دشوارخوان کراسه المعى را در کتابخانه مجلس از آغاز تا انجام خوانده بوده است. درباره سلجوقیان ظاهراً متنى و سندى نیست که شناخته شده باشد و او ندیده باشد. در مورد صفویان به همین طور. مطالعاتش درباره حوادث مشروطه و جریانهاى اصلاح خواهى آن روزگاران گویاى آن است که به ژرفایى و نکتهیابى ضرورى به مسئله توجه کرده است. نخستین کسى است که به اهمیت جمعیتهاى مخفى و پنهانى آن دوره پرداخت و رساله منفردى نوشت.
لمبتون در هر کنگرهاى شرکت نمىکرد. جوانب حال و کار شرکتکنندگان را مىسنجید تا بپذیرد. با او در کنفرانس کوچکى که آکادمى لینچى (رم) در سال ۱۹۷۰ براى بررسیهاى تاریخى ایران تشکیل داده بود همنشست بودم. سالها پس از آن در میزگرد محدودى به نام حلقه صفوى که ژان کالمارد در پاریس برگذار کرد همسخن شدم. یادش به خیر باد که دوست مشفقم ژان اوبن فرانسوى هم شرکت کرده بود و میانمان تجدید دیدار شد. لمبتون هم از ملاقات او شادى کرد. یکبار هم به کنفرانسى که زمان حیات Baglcy .F.R.C در دانشگاه «دارام» انگلیس درباره مبحثى ادبى مربوط به ایران برگذار شد او را دیدم.
دعوت کنفرانس تشکیلات ادارى ایران تا عصر مغول را که توسط انجمن تاریخ فرهنگستان ادب فارسى در همدان (۱۳۵۶) تشکیل مىشد پذیرفت و چون مدیریت آن از طرف دکتر پرویز ناتل خانلرى به من واگذار شده بود با من مکاتبه داشت. سخنرانیش درین مجلس درباره اقطاع در عصر سلجوقى بود. در نامهاش مىبینید که بهطور منظم موقع حضور خود در کنفرانس و زمان ارسال سخنرانى خود را معلوم کرده است و از هر گونه مجامله گویى به دور بود.
لمبتون جامعهشناسى نخوانده بود، مستقیماً تحصیل رشته تاریخ هم نکرده بود. اما به خوبى بر جوانب مختلف تحولات تاریخى جامعه ما آگاه بود و مخصوصاً حرکات اجتماعى و مسائل نهادى تاریخى سرزمین ایران را موبهمو مىشناخت. به هر مبحثى که نگاه مىانداخت نخست به آغازش مىپرداخت و به انجامش مىکشانید. اطلاعات عمیق و نکتهیابانهاش عمدتاً مبتنى بر متون اخلاق و سیاست و تاریخهاى محلى و بعضى از نوشتههاى ادبى و قبالههاى معاملات مردم و نشانها و منشورهاى حکومتى و نگرش هوشمندانه به رفتارهاى اجتماعى قبایل و آداب دربارى و رسوم ملکدارى و تظلمات زیر دستان بود.
میزان توانایى او در فارسىنویسى، متن نامههایى است که معمولاً بىدستبردگى به این زبان مىنوشت. همه مفهوم بود و عیب عبارتى اساسى نداشت. اما فارسىدانى او بسیار بیش بود از فارسىنویسى. او به ریزهکاریهاى دستورى و زبانى وقوف داشت. اغلب متون پیشینه تاریخى و جغرافیایى را خوانده بود. جز آن سالها به مناسبت کار رسمىاش در تهران ناگزیر مىبود که روزنامههاى فارسى دوران جنگ را بخواند و از آن راه بر اصطلاحات و عبارتنویسى جدید پى برده بود و آن یافتهها را براى شواهد فارسىنویسى معاصر در کتابهاى دستور و فرهنگ خود شاهد قرار داد.
سخن درباره لمبتون رو به پایان مىرود. بانویى که فرسنگها فرسنگ در سرزمین ما با پاى گیوه بر شتر و استر و اسب سفر کرده و پیاده گریوهها و دشتها و کوههاى ایران را درنوردیده بود درگذشت و از دوچرخهسوارى میان خانه و دانشگاه و نوشتن مقالات سیاسى و تحقیقى رهید، آنکه در نوشتهاى (روزنامه تایمز) که زود با امواج به این سو و آن سوى جهان پراکنده شد در سرگذشتش نوشتند: به نگاه ایرانیان یک مقدس، یک محقق، یک جاسوس و یا هر سه درگذشت. درین ده ساله پایان زندگى کلیسیا پشتوانه ماندن و لطف زندگى براى لمبتون شده بود.
میان ایشان و من نامهنگارى مىبود. و پرسشى که داشت طرح مىکرد. چون مبادى آداب بود به هر نامه پاسخ مىگفت. چه بهتر متن نامههایش را بیاورم تا خوانندگان طرز استوارنویسى او را در سخن پارسى ببینند و این نوشته به آن نوشتهها پایان گیرد.
بخشهایى از نامههاى او
۱۰ مى۱۹۶۷
دوست گرامى، سه چهار روزست که سه کتاب نفیس رسیده است: تاریخ جدید یزد که مدتى از ارزش آن باخبر بودم و بسیار مىخواستم چاپ قدیم را پیدا کنم. اکنون که چاپ و تصحیح بهترى رسید چهقدر خوشوقت شدم و سواد و بیاض که عبارت است از مقالات مفید و روزنامه اعتمادالسلطنه که آن هم بسیار کتاب مفیدى است و چاپ آن براى مطالعه از رونوشت [مقصود کپى عکسى است] آن خیلى راحتتر است. بدین وسیله تشکرات خود را تقدیم مىکنم. از زیارتتان در لندن خیلى مستفیض گشتم. حیف شد که مدت اقامتتان کم بود. سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ا. ک. ى. لمبتن[۱]
۷ اکتبر ۱۹۶۷
دوست گرامى پس از اظهار ارادت میکروفیلم کتاب گلستان چاپ آمستردام [قرن هفدهم] حاضر شده است و به وسیله آقاى [محمدعلى] موحّد براى شما ارسال مىدارم و مىبایستى خیلى زودتر از این خدمت شما فرستاده باشم ولى نبودم در لندن و سوءتفاهمى شده است و آن را در مدرسه نگه داشتند تا برگردم. امیدوارم که کنگره میشیگان به شما خوش گذشت و مفید بود. بیش از این زحمت نمىدهم. ارادتمند
۳ ژانویه ۱۹۷۰
آقاى گرامى پس از تقدیم مراتب احترام کتابى که لطفاً ارسال فرموده بودید رسیده است و ازین که صحبت ما را در نظر داشتهاید و این کتاب را (ستارگان فروزان) ارسال فرمودهاید بىاندازه متشکر و ممنون هستم. از زیارتتان تابستان گذشته (ولو اینکه مدت کمى بود) مستفیض گشتم. دوست مشترکمان آقاى دکتر [تورخان] گنجهاى از لندن روانه ترکیه و ایران شده است و لابد عنقریب به تهران خواهند رسید. ارادتمند.
یکى از شاگردان من آقاى Burrell هم قصد دارند به تهران بروند. هر نوع کمکى که{P . هموست که فهرست نوشتههاى لمبتون را چاپ کرد. چندى است که درگذشته. P}
به ایشان مىفرمائید مزید تشکر خواهد شد.
۲۷ مى۱۹۷۰
دوست گرامى وقتى که در روم بودیم فرمودید که در اواخر تابستان (گویا ماه September) کانفرانسى در تهران راجع به ادبیات جدید و تحقیقات و مطالعاتى که در ایران، صورت مىگیرد تشکیل مىشود و اینکه شرکتکنندگان بیشتر دانشمندان خود ایران باشند همکار ما آقاى امیر عباس حیدرى که راجع به ادبیات معاصر و جدید مطالعه و تدریس مىکنند خیلى مایل هستند در این کانفرانس شرکت کنند و تصدیق خواهید فرمود که براى ایشان و پیشرفت تدریس زبان و ادبیات فارسى در این دانشگاه بسیار مفید خواهد بود پس خواهشى که دارم این است که لطفاً اجازه بفرمائید بیایند و اگر این خواهش را قبول فرمودهاید تاریخ کانفرانس و ترتیبات آن را مرقوم بفرمائید (البته مخارج آمد و شد ایشان با مدرسه ماست). بیش از این تصدیع نمىدهم. ارادتمند
کتاب تازه که در باب یزد منتشر فرموده بودید رسید مزید تشکر شده است و از خواندن آن مستفیض گشتهام.
۲۵ مى۱۹۷۳
دوست دانشمند گرامى دیروز که به بعضى یادداشتها و نامههاى قدیم برخوردم نامه شما مورخ ۱۳۵۱/۱۲/۲۳ [را] پیدا کردم درست یادم نیست که جواب تقدیم کردهام یا نه. تصور مىکنم که خدمتتان نوشتهام ولى احتیاطاً دوباره مىنویسم. مرقوم فرموده بودید که Arberry کتابى درباره شیخ مرشد به نام مرصد الاحرار الى سیر المرشد الابرار در Oriens معرفى کرده است متأسفانه این را پیدا نکردهام در فهرست چیسترینى اسمى از آن نیست که بتوانم میکروفیلم آن را تهیه کنم، شاید خود کتابخانه
,Shrewsbury Road ,20 ,The Chester Beatty Library
Dublin 4
بتواند اطلاع بیشترى به شما بدهد. ولى تصور نمىکنم.
ضمناً هم اطلاع مىدهم که خاطرات ظهیرالدوله که لطف فرموده بودید رسیده است کتاب نفیسى است و خیلى ممنون و متشکر هستم که نسخه از آن براى من فرستاده بودید. ارادتمند
۱۲ دسامبر ۱۹۷۳
آقاى گرامى چند روز پیش کتاب نفیس روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران به دستم رسید و بدین وسیله اظهار امتنان و سپاسگزارى مىکنم. چنانچه آقاى دکتر [تورخان] گنجهاى چندى پیش نوشته اقدامى که براى تهیه کتابى که از Dublin خواسته بودید به نتیجه نرسید. بسیار جاى تأسف است که ما نتوانستیم فراهم کنیم. بیش از این تصدیع نمىدهم. ارادتمند
آقاى گرامى پس از تقدیم احترامات و تجدید ارادت بدین وسیله یکى از شاگردان ما آقاى Morgan .D به آن دوست گرامى معرفى مىکنم. ایشان براى تکمیل زبان و مطالعات تاریخى عازم ایران هستند. هر نوع راهنمایى و کمک که به ایشان مبذول مىفرمائید مزید تشکر خواهد شد. ارادتمند
دوست گرامى پس از تجدید مراتب احترامات حامل این نامه یکى از همکاران و دوستان اینجانب است که فکر مىکنم روزى در بنده منزل ملاقات فرموده بودید[۲]. در هر صورت عازم ایران هستند و از این مسافرت دو مقصود دارند: یکى تکمیل زبان فارسى و دیگرى مطالعات تاریخى و بدین منظور مایل هستند به یزد تشریف ببرند. هر نوع کمک و راهنمائى که به ایشان مبذول مىفرمائید مورد تشکر خواهد شد. ارادتمند
۲۷ اوت ۱۹۷۷
آقاى گرامى نامه شریف در باب مجمع علمى درباره تشکیلات و سازمانهاى حکومتى و ادارى ایران رسیده است. متأسفانه روز ۱۴ اکتبر مجبور هستم در سمینار در لندن شرکت کنم و به این جهت نمىتوانم زودتر از ۱۵ اکتبر حرکت کنم یعنى دو روز بعد از روزى که مرقوم فرموده بودید. البته بسته به نظر خودتان است. ولى فکر مىکنم از اینکه نمىتوانم در روزهاى اول مجمع شرکت کنم بهتر است که نیایم. خواهشمند است نظر خودتان را مرقوم بفرمائید. چنانچه خواسته بودید که با این همه باز بیایم عنوان سخنرانى [را] به این قرار اعلام مىکنم:
a comparison with the European fief and the Byzantinepronoia : ‘The Saljuqiqta
شنیدهام که چندى پیش در لندن تشریف داشتهاید. متأسف شدهام که در لندن نبودم و به این دلیل از زیارتتان محروم ماندم. ارادتمند
۳۱ اکتبر ۱۹۷۷
دوست گرامى پریشب که از یزد برگشتم خدمتتان تلفون کردم که خداحافظى کنم متأسفانه موفق نشدم و اکنون که به لندن برگشتهام واجب دیدم نامه خدمتتان تقدیم کنم و از لطف و مرحمتتان اظهار تشکر و امتنان کنم. کانفرانس همدان خیلى خوب بود و به ما خوش گذشت و مفید بود. امیدوارم که شما هم راضى باشید. از کتابها و مقالههایى که لطف فرموده بودید استفاده کردم و مىکنم و خیلى ممنون هستم. مسافرت یزد الحمدلله خوش گذشت ولو اینکه وقت کم بود. دو روز ده بالا بودم و هوا بسیار خوب بود و کوهها و اطراف خیلى قشنگ به نظر مىآمد. قله شیرکوه و برف خانه برف نشسته بود ولى نه زیاد.
مقاله همدان را دادم ماشین کنند و تا چند روز دیگر خدمتتان ارسال مىدارم. سلام خالصانه مرا خدمت آقاى زریاب و خانم و پسرتان تقدیم بفرمائید. ارادتمند
۱۴ نوامبر ۱۹۷۷
دوست گرامى امروز متن سخنرانى همدان را با پست هوایى ارسال داشتم و امیدوارم که به دستتان خواهد رسید. چنانچه دریافت نکردهاید خواهشمند است به من خبر بدهید که نسخه دیگرى بفرستم. از اینکه موفق نشدهام آن را زودتر از این بفرستم معذرت مىخواهم. ارادتمند
۲۶ ژانویه ۱۹۷۶
راجع به پسرتان فکر مىکنم بهترین راه این است که به رئیس British Concil در تهران رجوع بفرمائید زیرا که اینها با مدارس در تماس هستند و بهتر مىتوانند اظهار نظر کنند. این نیست که نمىخواهم کمک کنم. ولى موضوع مشکلى است. مدارس تا حدودى در حال تحول است و من نمىدانم کدام مدرسه با شرایطى که دارید مناسب است. ارادتمند
آقاى گرامى نامه شریف رسیده باعث تشکر شده است. متن را غلطگیرى کرده امروز با پست فرستادهام. بیشتر غلط سر «ء» و italics است. ولى یکى دو جا افتادگى دارد. در هر صورت فهرستى از لغات صحیح ضمناً ارسال داشتهام، مبادا آنچه را که با مداد تصحیح کردهام کاملاً روشن نباشد.
از اینکه نسخه وقفنامه ربع رشیدى فرستادهاید مزید تشکر شد. دوستان هم گفتهاند که مجله آینده از چاپ بیرون آمده است. مایل هستم آبونه بشوم. خواهشمند است کاغذ درخواست براى من بفرستید و مجله را به آدرس ذیل ارسال بفرمائید:
NORTHUMBERLAND ,WOOLER ,KIRKNEWTON ,GREGORY
من دیگر در مدرسه نیستم. پس خواهشمند است نامه به این آدرس هم بنویسید. امیدوارم که حال شما و تمام اعضاى فامیل خوب است. ارادتمند
۱۵ مارچ ۱۹۸۳
آقاى گرامى نامه شریف رسیده زیارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال گشتم. از اطلاعاتى که در جواب سئوال من راجع به فرمان ایلدگزیان مرقوم فرمودهاید ممنونم. از المختارات من الرسایل که در همدان به من لطف فرموده بودید خیلى استفاده کردهام. فکرم این بود که آیا مقاله آقاى زریاب خوئى مطالبى اضافه کرده است این را روشن کردهاید. آینده مرتب مىرسد موجب تشکر است. نمىدانم مسافرت تشریف بردهاید یا خیر. اکنون که عید نوروز نزدیک مىشود تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و سلامتى و سعادت شما را خواستارم. ارادتمند
۱۴ نوامبر ۱۹۸۴
آقاى گرامى نامه شریف رسیده زیارت شد و از مژده سلامتى شما خوشحال شدم. هنوز موفق نشدهام کتابى را که در باب آن مرقوم فرموده بودید پیدا کنم. مشخصات آن البته کم بود ولى باز هم تحقیق مىکنم. یک جلد کتاب مخابرات استراباد رسید و موجب تشکر و امتنان گردید. بیش از این تصدیع نمىدهم. ارادتمند
آقاى گرامى فرارسیدن عید نوروز را به حضور شما تبریک مىگویم و امیدوارم در سال جدید همواره با سلامت و سعادت باشید. ارادتمند
۱۱ مارچ ۱۹۸۵
آقاى گرامى پس از اظهار مراتب احترامات و ارادت هرچه جستجو کردم آن کتابچه که خواسته بودید ظاهراً در Public Record Office نیست. در
.National Library of Scotland in the peaprs of the Foruth Earl of Minto is anentry
August 1905.Compiled .Biographical Notice of Persian States men and Nobales
.Acting Oriental Secretary ,Churchil .by George P
شاید این باشد. چنانچه به من بنویسد من سعى مىکنم میکر[و]فلمى از آن براى شما تهیه کنم (ولى نمىدانم میکروفلم مىدهند یا نه)
اکنون که عید نوروز نزدیک مىشود فرصت را غنیمت شمرده تبریکات صمیمى خود را حضورتان تقدیم مىکنم و امیدوارم در سال جدید با سعادت و سلامت باشید. ارادتمند
آقاى گرامى پس از تقدیم مراتب احترام و ارادت چند روز پیش کتابى را که ارسال فرموده بودید رسید یعنى مکاتبات رشیدى. از اظهار لطف شما خیلى متشکر هستم. چه خوب است که همیشه مشغول خدمات علمى هستید که ما را از علم و فضل شما و همکارانتان مستفید و مستفیض مىگردانید.
امیدوارم که حال شما و خانم و سایر افراد فامیل خوب است. سعادت و سلامت شما را خواستارم. ارادتمند
۵ نوامبر ۱۹۸۵
آقاى گرامى دیروز جلد دوم مخابرات استراباد رسید و بدین وسیله اظهار کمال تشکر و امتنان مىکنم. کتاب بسیار نفیسى است. از انتشارات شما ما همه مدیون هستیم. کتابهاى مفید یکى پس از دیگرى چاپ مىکنید که هم موجب شگفت و تحسین است!
از تلفونى که بعد از ورودتان به اکسفور فرموده بودید ممنون هستم. انشاءالله فرصتى براى تجدید دیدار به زودى خواهد شد. امیدوارم که در اکسفور به شما خوش بگذرد و براى مطالعاتتان مفید خواهد شد. ارادتمند
۱۸ مارچ ۱۹۸۶
به مناسبت فرارسیدن عید نوروز تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال جدید همواره با سعادت و سلامت و کامرانى باشید. ارادتمند
۲۸ آوریل ۱۹۸۶
آقاى گرامى پس از تجدید مراتب احترام و ارادت چاپ سوم مالک و زارع در ایران که فرستاده بودید چند روز پیش رسید و مزید تشکر شد. از اینکه آن را براى من فرستادهاید کمال امتنان را دارم. امیدوارم که حال شما خوب است و همواره با سلامت و موفقیت باشید. ارادتمند
۵ مى ۱۹۸۶
آقاى گرامى نامه شریف رسیده زیارت شد و اینکه عنقریب عازم لوسانجلس هستید فوراً چند کلمه در جواب آن تقدیم مىکنم. درخواست شما را به مدیر BSOAS ارجاع مىکنم که انشاءالله نسخه از آن شماره براى شما ارسال دارند. عموماً ReviewCopy از BSOAS نمىفرستند. کتاب مالک و زارع چندى پیش رسیده است (کمااینکه حضورتان نوشتهام) و بسیار ممنون هستم. متأسفم که آقاى امیرى از من رنجور شده است ولى من نمىدانستم که کتاب دو دفعه تجدید چاپ شده است تا اینکه چاپ سوم را لطف فرموده بودید. امیدوارم که مسافرت به لوسانجلس خوش بگذرد و با موفقیت و کامرانى باشید. ارادتمند
۱ اوریل ۱۹۸۸
آقاى گرامى امروز کتاب نفیس منتخب التواریخ که لطف فرموده بودید رسید و مزید تشکر شد. متأسف شدم که آن روزى که در لندن تشریف داشتهاید نتوانستم زیارتتان بکنم. چندى پیش کتاب Qajar Persia که مجموعه چند مقاله که پیشتر چاپ شده است خدمتتان فرستادهام. امیدوارم که رسیده است. همچنین کتاب and Change in Medieval Persia Continuity را وقتى که از چاپ بیرون مىآید برایتان ارسال مىدارم.
مقاله خاطرات یک مستوفى [را] خواندم. جالب است و امیدوارم که به چاپ تمام خاطرات او موفق شوید. براى تاریخ اجتماعى آن دوره مفید خواهد شد. ده روز است از عید مىگذرد مىخواستم تبریکات صمیمانه خود را تقدیم کنم. متأسفانه دیر شد و هم مثل اینکه امسال مشکل است کسى عید بگیرد. در هر صورت امیدوارم که در سال جدید با سلامت و سعادت و کامیابى باشید. ارادتمند
۵ جون ۱۹۸۹
آقاى گرامى پس از تقدیم مراتب احترام و ارادت چند روز پیش جامع جعفرى رسید. بىاندازه متشکرم. موقعى که در پاریس در کانفرانس صفویه شرکت کردیم وعده داده بودم راجع به نسخه خطى در کتابخانه Royal Asiatic Society تحقیق کنم.[۳] متأسفانه یادداشتى از مشخصات آن کرده بودم گم کردهام. خواهشمند است مرقوم بفرمائید که هرچه زودتر اطلاعات لازم را حضورتان بنویسم. معذرت مىخواهم که این خواهش شما را انجام ندادهام. منتظر نامهتان خواهم بود. ارادتمند
۷ فوریه ۱۹۹۰
آقاى گرامى پس از تجدید مراتب ارادت و احترام دو کتاب نفیس رسیده است: آثار و احیاء رشیدالدین فضلالله و خلاصهالسیر محمد معصوم بن خواجگى اصفهانى. بىاندازه ممنون و متشکرم بخصوص کتاب رشیدالدین براى من مفید است. از کتابهاى متعددى که چاپ مىکنید مدیون هستیم. خدمات شما به علم جاى تحسین است و هم جاى تعجب که یک نفر مىتواند این قدر کار بکند! امیدوارم که حال شما خوب است و چنانچه گذرتان به این طرف بیفتد خواهشمند است مرا مستحضر بفرمائید که بتوانم زیارتتان بکنم. ارادتمند
نمىدانم کتاب … Kariz ,Qanat [را] دیده بودید. در هر صورت نسخه از آن حضورتان مىفرستم.
۱۴ نوامبر ۱۹۹۰
آقاى گرامى بدین وسیله رسید کتاب گنجینه مقالات جلد اول مقالات سیاسى یا «سیاستنامه جدید» از دکتر محمود افشار را اعلام و اظهار تشکر و امتنان مىکنم.
شنیدهام که براى کانفرانس مغل در لندن در سال آینده تشریف مىآورید و از این خبر مسرور گشتم. به امید دیدار. ارادتمند
۲۶ مارچ ۱۹۹۱
آقاى گرامى اکنون که عید نوروز فرارسیده است تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال جدید همواره با سلامت و کامیابى باشید. در کانفرانس مغل جاى شما بسیار سبز بوده است و بین دوستان مشترک ذکر خیر شما شده است.
علت نیامدن شما بس جاى تأسف شده و امیدوارم که حال خانم رو به بهبودى و ناراحتى رفع شده باشد.
چند هفته پیش کانفرانس راجع به قنوات یزد دادهام که البته بیشترش مستند بر کتب{P . اصل: قناوات P}
خودتان است!
در کتابچه موقوفات یزد تألیف عبدالوهاب طراز از مسجد فرط اسم مىبرد (ص ۲۸). تلفظ صحیح فرط چیست.
آیا قنات یعقوبى هنوز دایر است (در یادگارهاى یزد که شاید در حدود پانزده سال پیش نوشته بودید ج دوم ص ۸۱۲ جارى بود) ولى در سالهاى اخیر با زیاد شدن چاههاى عمیق و نیمه عمیق بسیارى از قنوات خشک شده است. بیش از این تصدیع نمىدهم. ارادتمند
۲۲ فوریه ۱۹۹۲
دوست دانشمند نامه شریف رسیده زیارت شد. به آقاى Melville که یکى از مسؤولین جلد آخر Cambridge History of Iran است نوشتهام که راجع به Copy Review براى آینده تحقیق کند و نسخه با پست سفارشى بفرستند.
از اهداى عالم آراى شاه طهماسب بسیار ممنون و متشکرم و همچنین از فرستادن قانون قزوینى که باید کتاب مفیدى باشد و جلد چهارم اسناد مستشارالدوله.
متأسف شدهام که موقعى که به اکسفورد تشریف آوردید نتوانستم خدمتتان برسم. تازه مقالهاى راجع به آثار و احیاء رشیدالدین براى مجموعه مقالاتى که براى کانفرانس The Legacy of the Mongol Empire که پارسال در لندن تشکیل شد تهیه مىشود که متأسفانه در آن نتوانستید شرکت کنید. موضوعى که براى من مشکوک است این است که اگر آثار و احیاء چکیده یا مختصر کتاب اصلى باشد که خود رشیدالدین نوشته است چرا نگفته است، یا اینکه اگر فرضاً فرصت نکرده است یک کتاب جامع بنویسد و فقط «بر سبیل استعبدال» کتاب کوچکتر بنویسد چرا در وقفنامه به آن اشاره نکرده است. البته در دیباچه شما و آقاى ستوده به این موضوعات بررسى کردهاید ولى بعضى نقاط کاملاً روشن نشده است. ارادتمند
۱۸ مارچ ۱۹۹۲
دانشمند گرامى دیروز کتابهایى که لطف فرموده بودید رسید و باعث کمال امتنان و تشکر گردید و اکنون که عید نوروز نزدیک مىشود فرصت را غنیمت شمرده تبریکات صمیمانه خود را حضورتان تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشید. ارادتمند
۱۹ مارچ ۱۹۹۴
دوست گرامى نامه شریف از امریکا به دستم رسید. نمىدانم که هنوز در امریکا تشریف دارید یا به ایران برگشتهاید. در هر صورت اکنون که عید نوروز نزدیک مىشود تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال جدید همواره با سعادت و سلامت و کامیابى باشید.
مقاله روزنامه نیمروز که در نامه لفاً فرستاده بودید بکلى بىاساس و خندهآور است. مردم بیکار خودشان را با خیالبافى مشغول مىکنند خوش باشند!
امیدوارم که حال شما خوب است و مثل همیشه مشغول نوشتن و چاپ و تصحیح کتاب هستید که ما را مستفیض مىفرمائید. ارادتمند
۷ آوریل ۱۹۹۷
آقاى گرامى چندى پیش کارت شما از وین رسیده زیارت شد و موجب امتنان و تشکر گردید. خیلى متأسفم که موقعى که در لندن تشریف داشته بودید خبر نداشتم که زیارتتان بکنم (با اینکه تلفن فرموده بودید). نمىدانم تا چند وقت در وین تشریف خواهید داشت. پس این نامه را به تهران پست مىکنم.
متأسفانه عید نوروز گذشته است و فرصت نکردهام تبریکات عید به شما بگویم در هر صورت امیدوارم در سال نو همیشه با سلامت و توفیقات علمى باشید. چنانچه باز به لندن تشریف بیاورید خواهشمند است مرا با خبر بفرمائید. ارادتمند
۳ جون ۱۹۹۷
دوست دانشمند آقاى دکتر افشار نامه شریف به دست جان گرنى رسید و خیلى متأسف شدم که فرصت نشد زیارتتان در اکسفرد بکنم. امیدوارم که معالجه چشمتان موفق شد. الحمدلله که امروز عمل چشم چندان مشکل نیست. ان شاءالله به خیر گذشت و در کمال صحت و سلامت باشید. چنانچه باز هم به لندن یا به اکسفرد تشریف بیاورید خواهشمند است مرا با خبر کنید که بتوانم زیارتتان بکنم. ارادتمند
۱۰ نوامبر ۱۹۹۷
دوست گرامى نامه شریف چند روز پیش رسیده است و امیدوارم به سلامتى به ایران برگشتهاید. دیروز هم کتاب نفیس یادنامه یزد رسیده است بىاندازه ممنون و متشکرم این کتاب مثل تصنیفات متعدد دیگرتان چقدر مفید است براى روشن کردن تاریخ یزد اهالى یزد و همه ما مدیون زحمات شما هستیم. امیدوارم که چشمتان بکلى معالجه شده است. با اظهار تشکر و امتنان. ارادتمند
۱۹ مارچ ۱۹۹۸
استاد گرامى اکنون که عید سعید نوروز فرا مىرسد فرصت را غنیمت شمرده تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم که در سال جدید همواره با سعادت و سلامت و موفقیت باشید.
از کتاب نفیس یزدنامه جلد اول بسیار مستفیض گشتم و امیدوارم به چاپ جلد دوم هم موفق مىشوید. راست راستى خیلى خدمات به یزد و یزدیها فرمودهاید. پژوهندگان و مورخین محلى مدیون زحمات شما هستند. ارادتمند
۵ مارچ ۱۹۹۹
آقاى گرامى اکنون که عید نوروز فرامىرسد فرصت را غنیمت شمرده تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال جدید همواره با سعادت و سلامت باشید.
چندى پیش جلد دوم یزدنامه به دستم رسید و از آن مستفیذ و مستفیض گشتم. از لطف شما بىاندازه ممنون هستم. کتابهاى مختلف و متنهاى بىشمار که راجع به یزد منتشر کردهاید چقدر نفیس است و چقدر تاریخ آن سرزمین را روشن مىکند. یزدیها و همچنین مورخین و خوانندگان به طور کل مدیون شما هستند.
کارت تبریک عید میلاد و سال نو هم چند ماه پیش به دستم رسید و باعث تشکر و امتنان گردید. چند روز پیش با اسقف حسن دهقانى تفتى صحبت مىکردم و ایشان اصطلاح «آب دو چشمه» به کار برده است و صحبت شد که آیا این اصطلاح مقنیان یزد باشد. به بعضى کتابهاى تاریخ یزد و مقالات آبیارى رجوع کردم چیزى پیدا نکردم. ایشان مىگفت که وقتى که در یزد بچه بود مثل اینکه این اصطلاح را شنیده است. آیا در این مورد چیزى به نظر شما مىرسد. چنانچه در سال جدید مسافرتى به این طرف در پیش دارید خواهشمند است مرا با خبر بفرمائید. ارادتمند
۲۵ اوت ۱۹۹۹
دانشمند گرامى نامه شریف چندى پیش به دستم رسید. بسیار از لطف شما متشکرم و از مطالعاتتان راجع به قنات «دو چشمه» بىاندازه ممنونم. مرقوم فرموده بودید که از ۱ تا ۴ سپتامبر به لندن تشریف خواهید آورد متأسفانه آن روزها در لندن نمىتوانم بیایم. چنانچه بعد از آن چند روز در انگلستان باشید خواهشمند است به من خبر بدهید که شاید ممکن باشد زیارتتان بکنم. ارادتمند
۲۶ سپتامبر ۱۹۹۹
آقاى گرامى دیروز جلد ۱۰ نامواره دکتر محمود افشار رسید و از اهداء آن کتاب نفیس بسیار ممنون و متشکرم. ارادتمند
۲۶ مارچ ۲۰۰۱
آقاى گرامى اکنون که عید نوروز فرارسیده است تبریکات صمیمانه خود را تقدیم مىدارم و امیدوارم در سال نو همواره با سعادت و سلامت باشید. اینک که تبریکات خود دیر وقت است پوزش مىخواهم.
چندى پیش دو کتاب نفیس یعنى المختارات من الرسائل و جلد یازدهم نامواره دکتر محمود افشار رسید و بدین وسیله اظهار تشکر و امتنان مىکنم. چقدر علما و خوانندگان از زحمات شما بهرهمند هستند! چنانچه امسال به لندن تشریف مىآورید خواهشمند است به من خبر بدهید که بتوانم زیارتتان بکنم. ارادتمند
۲۰.۱۱.۰۱
دانشمند گرامى خوشحال شدم که توانستیم با تلفون صحبت کنیم. چندى پیش کتاب یزد رسید و باعث کمال تشکر و امتنان گردید. کتاب بسیار مفیدى است. سعى مىکنم در نقد آن چند کلمه یا براى BSOAS یا I.R.A.S بنویسم. آدرس خانم کلر را ندارم. اگر پیدا کنم براى شما مىفرستم. جاى شکر و تحسین است که این همه کتاب در باب یزد چاپ مىکنید بى مثال است. مراتب ارادتمندى خود را تقدیم مىکنم و سلامتى شما را خواستارم. ارادتمند
۱۷ مارچ ۲۰۰۲
آقاى گرامى اکنون که عید نوروز فرامىرسد فرصت را غنیمت شمرده تبریکات صمیمانه خود را حضور آن دوست عالى قدر گفته سلامتى و مزید توفیقات را براى آن دانشمند از خداوند خواستارم. ارادتمند
۱۰ جولاى ۲۰۰۲
استاد گرامى پس از تقدیم مراتب احترام و ارادت بدین وسیله وصول کتاب نفیس دفتر تاریخ (جلد اول) اشعار مىدارم و اظهار تشکر و امتنان مىنمایم. کتابى است پر از مطالب تاریخى پر فائده است. با این مجموعه باز هم محققین و مورخین و همه ما را مدیون زحمات شما فرمودهاید. از اینکه چندى پیش تلفون فرمودهاید ممنون هستم و امیدوارم که حال شما خوب است و همیشه با کامرانى و سلامت باشید. ارادتمند
۱۵ مارچ ۲۰۰۶
دوست گرامى چقدر خوشحال شدم دیروز که نامه شریف به دستم رسید. از مژده سلامتى شما بىاندازه مسرور گشتم و اکنون هم که عید نوروز نزدیک مىشود فرصت را غنیمت شمرده عید و سال جدید را حضور آن دوست قدیمى تبریک گفته و براى آن دانشمند از درگاه خداوند عمر و سلامت و سعادت و توفیق آرزو دارم. امید فراوان دارم که در این سال توفیق تجدید دیدار داشته باشم.
نمىدانم چطور شد که منزل نبودم موقعى که تلفن از اکسفورد فرموده بودید. کم سعادت [سعادتى] من بود. امیدوارم که تابستان که به اکسفورد تشریف مىآورید بتوانم شما را زیارت کنم. ارادتمند
[۱] چون در همه نامهها امضاى او چنین است پس ازین از آوردن آنها خوددارى مىشود.
[۲] . جان گرنى
[۳] P . درباره ریاض الفردوس بود
[۱] P . مطالب بعد ازین در حاشیه آمده ولى متأسفانه چون لبه کاغذ را صحافى کردهاند مقدارى از کلمات بریده و ناخوانا شده است. ناچار آن موارد نقطهچین شد.
[۲] . محمد على خان پسر ملکالمتکلمین منظورست.
[۳] جاى سیاهشدگى یک کلمه، ظاهراً: پول (همه موارد