در تفکر تاریخی و روش تحقیق / دکتر فریدون آدمیت

 در تفكر تاريخى و روش تحقيق                    



   هيچ وقت مجالى نيافتم كه اثر مستقلى در موضوع تاريخ، مسائل آن و مقولات فلسفه تاريخ بنويسم. اما در مجموع آثارم، دست‏كم درباره برخى از مهمترين مسائل تاريخ‏ نويسى مُدرن، و همچنين فلسفه سياسى كلاسيك و جديد، گاه به اجمال و گاه به تفصيل، سخن گفته ‏ام.

     در جلد اول اين تصنيف در ماهيت حركت مشروطه خواهى، عقايد و آراء، و مقولات فلسفه مشروطگى به عنوان بخشى از تاريخ فكر بحث كرده‏ايم. جلد دوم در تاريخ سياسى عصر حكومت ملى تا پايان كار مجلس مؤسس است، تاريخ سياسى و فلسفه سياسى را معمولاً مجزا از هم مطالعه مى‏كنند. اما اگر جوهر فلسفه سياسى مسأله ماهيت و تنظيم قدرت باشد، و جوهر تاريخ سياسى مسأله به كار بستن قدرت – تاريخ سياسى و فلسفه سياسى الزاماً بهم پيوند خورده، چنانكه معمولاً ابهامات فلسفه سياسى را حوادث و واقعيات سياسى مى‏توانند روشن نمايند و حادثه ‏هاى سياسى بدون زمينه فكرى آنها قابل درك و سنجش نيستند.

     در تعقل تاريخى، تاريخ جريان است در توالى حوادث، حوادثى كه نه در خلاء وقوع مى‏يابند و نه اسرارآميزند بلكه قانون منطقى ترتّب معلول حاكم بر سلسله حوادث است. هر حادثه تاريخى حادثه ديگرى را به دنبال مى‏آورد و تنها از اين نظرگاه است كه قضيه و واقعه‏ اى مى‏تواند محتوم و پرهيزناپذير باشد، ورنه هيچ واقعه‏ اى اجتناب‏ناپذير نيست. چه بسا ممكن است معلول خود علت شود و به صورت علت فاعلى وقايع درآيد، گرچه تشخيص دقيق علت فاعلى حوادث گاه مسأله پيچيده تاريخ است.

     در سير تحولات تاريخ سياسى گاه به حوادثى برمى‏خوريم كه به خودى خود علت يا علل ساده و حتى پيش‏پا افتاده‏اى داشته‏اند، اما همين حوادث آثار و نتايج مهم و يا بسيار مهم به بار آورده‏اند. در چنان مواردى، آثار و نتايج يعنى معلول تاريخى را نبايد با علت ساده حوادث قياس كرد. بلكه در اين حالت، معلول خود علت فاعلى گشته و نتايج عمده و فراگيرى بر آن مترتب گرديده است. از قضا، تاريخ سياسى ما موارد متعددى را به دست مى‏دهد كه ترك عمل واجب حادثه‏اى را آفريده كه منشأ آثار بسيار مهمى شده، ثمره‏اش مهلك و مصيبت‏بار بوده است – حادثه‏اى كه در منطق ترتّب معلول ذاتاً مى‏توانست پرهيزپذير باشد. در سياست ترك عمل واجب چه بسا گناه عظيم نابخشودنى است.

 تفكر تاريخى عنصر اصلى تاريخ نويسى جديد است. كار مورخ گردآوردن واقعيات از هر قبيل و تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى نيست. تاريخ نگارانى بوده‏اند كه جزئيات وقايع را به صورت مواد خام تاريخ ثبت مى‏كردند بدون اينكه به كشف علل و نتيجه آنها برآيند، يا بتوانند از مجموع آنها فكر عميقى عرضه بدارند. اين خصلت گروهى از مورخان سده نوزدهم بود كه به حد انتقاد عقل تاريخى نرسيدند. به عبارت ديگر آنچه به تاريخ روح و معنا مى‏دهد گنجاندن كل ريزه وقايع در متن تاريخ نيست، بلكه دست يافتن به گذشته زنده و شناخت جريان تاريخ است. مورخ با بصيرت تاريخى از انبوه واقعيات مهمترين و با معنى‏ترين‏شان را مشخص مى‏كند؛ چگونگى وقوع هر حادثه را به درستى و علت و يا علل آن را به دست مى‏دهد؛ رابطه منطقى توالى وقايع را مى‏سنجد؛ و با تحليل و تفسير وقايع تصويرى هر چه دقيق‏تر و روشن‏تر از جريان تاريخ ارائه مى‏دهد و بديهى است تاريخى كه بر پايه اسناد و مدارك اصلى و دقت در معانى آنها بنا نشده باشد، تاريخ نيست. مهارت فنى در بهره‏بردارى از منابع گوناگون، نسبت تأليفى واقعيات گردآورده شده، و تركيب معانى در نظم عقلى – از شرايط اساسى هر تحقيق تاريخى جدى است.

     تاريخ همواره آغشته به افسانه و مغالطه بوده، و اين اختصاص به تاريخ قديم و جديد ندارد. در تضاد آن، حقيقت‏جويى، محرك فعال ذهن آدمى، از عصر كلاسيك انگيزه مورخان صاحب دانش و فكر بوده است. خاصه دوران تاريخ نويسى جديد با مميّزى و انتقاد آثار پيشينيان آغاز گرديد، امتداد و گسترش يافت. و آن از مظاهر پديده آزادانديشى و انتقاد عقلانى بود كه كل فعاليت فكرى انسان را فراگرفت. از متعلقات تفكر تاريخى جديد بود كه به مثل مجله تاريخ (نشريه انجمن تاريخ انگليس) به پيروى آرا و روش نقادان فرانسوى كه همواره پيشقدم بودند – فصلى را به عنوان «تجديد نظرهاى تاريخى» اختصاص داد، و از محققان دعوت كرد كه حاصل مطالعاتشان را در هر قضيه تاريخى كه درخور تجديد نظر مى‏دانند عرضه دارند. در امتداد آن حركت فكرى و به كار بستن روش نقد علمى – چه بسيار روايات تاريخى قديم و جديد باطل يا مخدوش شناخته شدند، تفسيرهاى واقعى جاى مأنوسات ذهنى را گرفتند، نگرش تاريخى و سبك تاريخ‏نويسى از پايه دگرگون گشت.

     بايد دانست كه تحقيقات تاريخى هم راكد نيست، بلكه همچون خود تاريخ در حركت و جريان است. با دست يافتن به اسناد و مدارك تازه، به ضرورت بايد در آثار گذشتگان تجديد نظر به عمل آورد. به علاوه، تحول تاريخى وجهه نظر و نگرش ما را نسبت به گذشته تغيير مى‏دهد و مسائل تاريخى نوى به ميان كشيده مى‏شوند. آثارى كه به روزگارى گرانبها و فايده‏مند بودند، كهنه مى‏نمايند و اعتبارشان كاهش مى‏گيرد. دوستداران دانش نبايد از اين بابت ناخرسند گردند.

    * * *

     اين اثر همچون ساير آثارم – تحقيق مستقيم بر پايه منابع اصيل تاريخى است – منابعى كه متنوع‏اند و اصالتشان ارتباط با موضوع و مقوله مورد مطالعه دارد. يك مدرك تاريخى مى‏تواند براى بررسى قضيه يا مطلبى معتبر باشد، و همان نوشته در مقوله ديگر به كلى نامعتبر. به مثل، مقالات روزنامه‏ها منبع عمده بررسى وجهه نظر مطبوعات و حتى برخى رويدادهاست، اما تحليل سياست خارجى به مأخذ نوشته‏هاى جرايد عارى از ارزش و اعتبار علمى است. اين حرف پاك ياوه است كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطه چندان زياد نيستند. ما درباره همه مباحث اصلى تاريخ مشروطگى و مهمترين حوادث – به معتبرترين مواد و مدارك تاريخى دسترسى داريم. اين بدان معنا نيست كه به تمامى جزئيات وقايع آگاهى داشته باشيم. مگر هر نكته جزيى يا همه جزئيات به كار تاريخ مى‏خورند؟ تاريخ نويسى غير از فن نقّالى است. ريزه وقايع در دل حوادث عمده جاى دارند؛ نيازى هم به درازنفسى و انباشتن انبوه يادداشت‏هاى مربوط و نامربوط بر روى هم نيست. خبرگى در شناخت منابع تاريخ، سلسله مراتب آنها، و آشنايى با روش تحقيق رشته‏هاى مختلف تاريخ مى‏خواهد كه اسناد و مدارك را در هر مقوله‏اى درست به كار گيريم. اينك مى‏پردازيم به تشريح عمومى آن منابع و سنجش تاريخى آنها در متن تاريخ نويسى جديد.

     خلاصه صورت مذاكرات مجلس معتبرترين مأخذ در كارنامه مجلس مؤسس است؛ به علاوه بازنماى بخشى از مهمترين حوادث سياسى آن دوره مى‏باشد. مذاكرات مجلس به صورتى كه انتشار يافته كم و كسر دارد، گرچه اين كاستى‏ها را منابع ديگر تا حد زيادى جبران مى‏كنند. توضيح آنكه: متن انتشار يافته صورت كامل گفت و شنود مجلس نيست. از صورت مذاكرات كميسيون‏هاى مجلس نيز چيز زيادى به دست ما نرسيده، از آنكه اسناد رسمى مجلس در حادثه كودتا و بمباران مجلس از ميان رفته. اما از كار سه كميسيون متمم قانون اساسى، تدوين قانون عدليه و اصول محاكمات، و ماليه به مأخذ مذاكرات مجلس و ديگر مدارك به درجات آگاهى صحيح داريم. گفتگوى مجلس درباره چند قضيه سياسى مناقشه‏انگيز به عمد از صورت مذاكرات حذف گرديده. در اين مورد خاطرات رئيس وقت مجلس و گزارش‏هاى مأموران خارجى كه در جلسه‏ها حضور داشتند، اخبار درست به دست مى‏دهند. ديگر آنكه صورت مذاكرات در هفته بحران سياسى مقارن كودتاى اول (ذيعقده 1325) منتشر نشده. اما پس از آن حادثه، رئيس مجلس هشيارانه زبده وقايع و تصميم‏هاى عمده مجلس را براى «ثبت تاريخ» اعلام كرد كه در صورت مذاكرات آمده. نكته ديگر آنكه گفتگوى نمايندگان از 27 صفر تا 23 ربيع‏الاول 1325، بدون ذكر نام سخنران در صورت مذاكرات انتشار يافته. اين تصميم خطا و خلاف قاعده، به رأى اكثريت گرفته شده بود كه «مذاكرات وكلا در روزنامه به اسم درج نشود». چرا؟ براى اينكه برخى نمايندگان بياناتشان را انكار مى‏كردند كه: «ما اين نطق را نكرديم»! با آشفتگى كه در انتشار اظهارات نمايندگان پيش آمد، مجلس اشتباه خويش را تصحيح و اعلام كرد: «به تجربه ديديم از وقتى كه اسامى نوشته نشده بدتر شده… از ننوشتن خيلى توليد فساد شده و از براى آتيه هم توليد فساد مى‏كند». از اين رو، از جلسه 25 ربيع‏الاول كار چاپ بيانات نمايندگان به روال عادى بازگشت. به هر حال، خلاصه مذاكرات مجلس را در مدت آن چهار هفته، روزنامه ترقى با ذكر نام وكلا منتشر نموده و ابهامى ندارد. مباحثه مجلس در دو سه جلسه آخر حيات سياسى آن هم ناقص به چاپ رسيده و بى سر و ته است. برخى نكته‏هاى مهم آن مباحثات در گزارش‏هاى رسمى ثبت گرديده.

     صورت مذاكرات منبع عمده آگاهى ما در مناسبات مجلس با محمد على شاه نيز مى‏باشد. سلسله نامه‏هاى مبادله شده ميان مجلس و شاه در آن ثبت گشته مگر يك نامه مجلس و جواب شاه به آخرين اعتراض نامه مجلس سه روز پيش از كودتاى نظامى به مجلس فرستاده شد. اما متن آن و نسخه اصل به دست ما رسيده. به عقيده ما شايسته است كه چاپ تازه و كامل‏ترى از صورت مذاكرات مجلس مؤسس انتشار يابد. برخى اسناد مهم و متن طرح قوانينى كه به مجلس داده شد اما تصويب آنها مجمل ماند، بايد به آن افزوده شوند.

     شگفت است كه صورت مذاكرات كه هميشه در دسترس عموم بوده هيچگاه مورد استفاده درست و كامل نويسندگان قرار نگرفته – يا مجال مطالعه و دقت در معانى آن را نداشته، يا به ارزش گفت و شنودها كه از نظر تاريخى مهم يا بسيار مهم است كمتر توجه نموده‏اند. گاه به آن اشاراتى رفته و گاه به كلى ناديده گرفته‏اند. ما در هر مبحث به زبده مباحثه و وجهه نظر كلى مجلس توجه مى‏دهيم، قوت و ضعف كار مجلس را در هر قضيه‏اى مى‏شناسيم. ديگر اسناد درجه اول عبارتند از: چند دستخط محرمانه و ساير نوشته‏هاى خصوصى محمد على شاه، سلسله تلگراف‏هاى رسمى او به ولايات و ايالات پيش از انحلال مجلس و تك سندهاى رسمى ديگر كه به هر مورد توضيح داده شده است.

     اسناد رسمى: اسناد و مدارك موجود در آرشيوهاى دولتى از عمده منابع تحقيق كل تاريخ دوره جديد است، خاصه در رشته تاريخ روابط ديپلماسى كلاسيك يا روابط بين‏الملل جديد منبع منحصر اصلى و اساسى شناخته شده، انبوه اسناد در آرشيوهاى مختلف دولتى خيره كننده است.[1] اما كشورهايى كه خزينه اسناد رسمى خود را به روى‏ اهل دانش و تحقيق گسترده باشند، زياد نيستند. وجهه نظر دولتها در اين باره بستگى دارد به درجه رشد فرهنگ سياسى. از جامعه‏هايى عارى از سنت آزادانديشى يا از دولتهاى ارتجاعى و استبدادى نبايد انتظار آزادى تحقيق تاريخى داشت. بحث و انتقاد آزاد در تاريخ از متعلقات آزاد فكرى و شكيبايى سياسى است. آرشيوهاى خارجى يكى از منابع اصلى تحقيقات تاريخ ايران در دو سده اخير است. و آن ناشى از بسط نفوذ مغرب زمين، و به تَبَع تأثيرى است كه عامل سياست خارجى به درجات در جريان حوادث داشته، عاملى از نظر ماهيت و زمان متغير.

     اما از نظر روش تاريخ نويسى مسأله اصلى اين است: اسناد رسمى خارجى در چه موضوع‏هايى منبع درجه اول تاريخ به شمار مى‏روند، و در چه مواردى مأخذ درجه دوم و سوم؟ جواب دقيق اين مسأله باطل مى‏گرداند دو نظرى را كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است: يكى آنكه هر چه در آن مدارك آمده اعتبار تاريخى دارد؛ ديگر آنكه مطالعه اسناد خارجى از اصل گمراه‏كننده و بى‏فايده است. هر دو نظر نسنجيده و غلط است. بايد دانسته شود كه مدارك موجود در آرشيوهاى خارجى از نظر اصالت و اعتبار تاريخى يكدست نيستند. معتبرترين آنها عبارتند از: مذاكرات كابينه دولتها در تعيين مشى سياسى؛ دستورنامه‏هاى صادر شده به نمايندگان سياسى؛ گزارش‏هاى همان نمايندگان تا حدى كه مربوط به گفتگوى رسمى آنان با مقامات دولتى مى‏باشد؛ و نامه‏هاى رسمى متبادله. تحليل سياست خارجى كه پايه‏اش بر اين سلسله اسناد استوار نباشد، ذاتاً نمى‏تواند از اعتبار كامل تاريخى برخوردار باشد.

     اما در جهت ديگر، ارزش تاريخى گزارش‏هاى رسمى مأموران خارجى به عنوان منبع آگاهى حوادث داخلى، به درجات محدود است. مأخذ اين نوع گزارش‏ها معمولاً اطلاع مستقيم مأموران سياسى نيست، بلكه به مأخذ اخبار گزارشگر محلى و ساير منابع كسب خبر تدوين گرديده. اينگونه اخبار ممكن است درست باشند يا نباشد، يا بخشى از آنها راست باشد و بخش ديگر شايعه بى معنى. از اين رو گزارش وقايع نمايندگان سياسى هميشه معتبر نيست. در سنجش آنها نقد تاريخى و مطالعه تطبيقى با ديگر مدارك پيش مى‏آيد. به علاوه، برداشت كلى و تفسير آنها از سير حوادث ممكن است دقيق نباشد، گرچه تأثير آن در تعيين سياست خارجى انكارناپذير است. اينجا تفكيك گزارش وقايع مأموران سياسى از تفسير وقايع لازم مى‏شود. تجزيه آن در مسئوليت مورخ است تا بتواند استقلال رأى خود را در هر قضيه‏اى محفوظ بدارد.

    مسأله باريك و مهم تاريخ ديپلماسى، مطالعه در تعيين رويه سياسى و تحول آن از مرحله تكوين تا اجراى آن است. تحقيق اين مسأله ممكن نيست مگر اينكه پيش‏نويس دستورنامه‏هاى سياسى با متن نهايى آنها مقايسه و مطابقه گردد. حك و اصلاحى كه در مسوده نامه‏ها صورت گرفته، شايان دقت و تأمل است. نكته‏جويى‏هايى كه در حاشيه اسناد افزوده شده درخور توجه است. به علاوه، نمايندگان سياسى هميشه مقيد به اجراى دقيق آن دستورنامه‏ها نبوده‏اند. بلكه بارها به ملاحظات خاصى به ابتكار خويش عمل كرده‏اند. نمونه‏هاى آن را در مبحث سياست خارجى به دست داده‏ايم. آرشيو دولتى انگلستان خزينه بسيار غنى اسناد و مدارك تاريخ راجع به ايران است.[2]

   آنچه از اين مدارك به صورت كتاب آبى و ديگر مجموعه‏هاى اسناد انتشار يافته، دو محدوديت دارد: يكى آنكه اسناد انتخاب شده است. ديگر آنكه از متن سند منتشر شده گاه جمله‏اى يا عبارتى حاوى نكته‏اى با معنى حذف گرديده. به همين دليل و با توجه به ملاحظاتى كه خاطرنشان كرديم، لازم است محققان تاريخ ديپلماسى به متن اصلى اسناد درجه اول مراجعه كنند.

     تحليل ما از ماهيت مدارك رسمى و مجموع آن نكته‏ها روشن مى‏نمايد كه بهره‏بردارى از نوشته‏هاى ديپلماتيك در مطالعه تاريخ سياسى و سياست خارجى، فن بسيار ظريفى است كه بصيرت تاريخى و خبرگى مى‏خواهد. از وصله پينه كردن ترجمه‏هاى نادقيق مجموعه اسناد سياسى، نمى‏شود به معانى دقيق پى برد. معلمان تاريخ ديپلماسى ما نه از دانش تاريخى عميقى برخوردار بوده‏اند و نه در استفاده علمى از اسناد رسمى مهارت فنى داشته‏اند. در اين رشته تحصيلات دانشگاهى نداشتند.

     از مدارك آرشيو دولتى روس راجع به دوران مشروطيت، آنچه به دست ما رسيده مجموعه كتاب نارنجى است كه منتخبات محدودى از اسناد رسمى و در حد خود سودمند است. از آنجا كه دولتهاى فرانسه و آلمان در چند قضيه اقتصادى و سياسى مهم دخالت مستقيم داشتند، براى تكميل برخى نكته‏ها مراجعه به آرشيوهاى آنها البته فايده‏مند خواهد بود. من به آرشيوهاى فرانسه و آلمان دسترسى نداشتم، اما درباره سياست فعال آلمان تحقيق ارزنده‏اى بر پايه مدارك رسمى انتشار يافته كه در چند مورد به آن استناد جسته‏ام. به علاوه، اسناد آرشيو وزارت امور خارجه خودمان در دسترس من بوده است. و در همه آثارم در تاريخ انديشه‏هاى جديد و تاريخ سياسى و تاريخ ديپلماسى ايران (به فارسى يا به زبان خارجى) از آنها استفاده‏هاى فراوان كرده‏ام.

    از آرشيوهاى رسمى و عمومى كه بگذريم، مى‏رسيم به آرشيوهاى خصوصى دربرگيرنده اين مواد: سرگذشت شخصى (اتوبيوگرافى)، خاطرات، يادداشت‏هاى موضوعى، يادداشت‏هاى روزانه و نامه‏هاى خصوصى. در اين نوشته‏ها هويت نويسنده و موضوع اثرش به درجات به هم آميخته؛ به همين دليل نمى‏شود آنها را تحقيق تاريخى شمرد. اما هر كدام به درجات مى‏تواند معتبر باشد، معمولاً همه آنها به كار تاريخ مى‏خورند، و مجموع آنها را مى‏شود از جهتى در تحقيق تاريخى به كار برد. ارزش آنها اعتبارى و نسبى است و محدوديت هر يك را بايد شناخت.

     در سرگذشت شخصى به معناى دقيق آن، تأكيد بر زندگى و كارنامه نويسنده است. خاطرات سياسى بيشتر معطوف به وقايع زمانه است، اعم از اينكه نويسنده فقط ناظر و گزارشگر وقايع باشد يا خود سهمى در جريان حوادث داشته. اما هر كدام حكم جداگانه دارد. مرز دقيق ميان سرگذشت شخصى و خاطرات نه هميشه آسان است و نه اين نكته از نظرگاه غوررسى تاريخى اهميت خاصى دارد، بلكه محتوى آنها مورد دقت است. يادداشت‏هاى موضوعى هم جزوى از خاطرات است، دامنه‏اش خيلى تنگ‏تر و زمانش خيلى محدودتر.

     مضامين سرگذشت شخصى و خاطرات الزاماً مرتبط است با آنچه ضمير هشيار و ناهشيار نويسنده را مى‏سازد، و انفعال او را نسبت به تجربه گذشته و حوادث بعدى منعكس مى‏نمايد. عامل روانشناسى فردى طبعاً و به درجات بر سرگذشت‏ها و خاطرات تأثير دارد – يعنى از خودخواهى ساده كه در سرشت آدمى است، تا محو جمال خويش بودن و بيمارى خودشيفتگى (نارسى‏سيسم) كه خصلت بسيارى از مردان سياسى است. به همين دليل سرگذشت شخصى را نمى‏توان تصويرى دانست كه صورتگر در برابر آيينه از چهره خويشتن مى‏سازد؛ انفعالات نفسانى خيلى پيچيده‏تر از سيماى آدمى است. همينطور، عين ساده‏انديشى است اگر تصور گردد كه هر كتاب خاطرات گذشته نويسنده و سايه روشن‏هاى آن را همچون صفحه عكاسى نشان دهد. او حادثه‏ها و خاطره‏هاى روزگار گذشته را با توجه به عقايد و كردار بعدى‏اش مى‏سنجد و برمى‏گزيند. چنين اثرى بازنماى بى غل و غش رفتار گذشته‏اش نيست؛ برزخى است ميان گذشته و حال.

     از آن نظرگاه، يادداشت‏هاى روزانه به تناسب از اصالت بيشترى برخوردار است از آنكه: ذهن در ثبت پيش‏آمدهاى تازه كمتر خطا مى‏كند. به علاوه نويسنده واكنش آنى‏اش را درباره هر واقعه‏اى ثبت مى‏كند بدون اينكه به ملاحظات بعدى مطالب را سبك و سنگين نموده و در نوشته‏اش قلم ببرد، چنانكه شيوه خاطرات نويسان مى‏باشد. از ديگر جهت، يادداشت روزانه هم برى از لغزش نيست. زيرا ممكن است نويسنده از آنچه در حول و حوش او وقوع يافته آگاهى دقيقى نداشته باشد، يا به ملاحظات شخصى راست گفتار نباشد.

     در تحليل نهايى، ارزش و اصالت سرگذشت‏هاى شخصى و خاطرات و يادداشت‏هاى روزانه ارتباط مستقيم دارد با شخصيت حقيقى نويسنده. در سلسله مراتب منابع تازه، اگر مضمون آن آثار با اسناد اصلى تاريخ بخواند قابل استناد است، حتى به مواردى مى‏تواند مكمل آنها باشد زيرا هميشه همه چيز در مدارك اصلى نيامده. اما آن نوشته‏ها در تعارض با واقعيات تاريخى و اسناد اصلى نامعتبر است.

     بخشى از منابع تاريخ مشروطيت را كه از قضا مقدار آن كم نيست، خاطرات و سرگذشت شخصى و يادداشت‏هاى تاريخى موضوعى و يادداشت‏هاى روزانه و متفرقه و مكاتبات خصوصى مى‏سازند. اين خود نكته‏اى است كه توجه يافتن به نگارش اينگونه آثار معمولاً ملازم حوادث عمده تاريخى است. حوادثى كه طبعاً ربايش ذهنى دارند. نه تنها اهل سياست بلكه ناظران وقايع و آنان كه در زندگى اجتماعى به نوعى فعال بوده‏اند، به هر انگيزه‏اى دست به قلم مى‏برند. گاه مردان سياسى بعدى هم كه مشاركتى در حركت مشروطه‏خواهى نداشتند، در خاطرات خويش نكته‏هايى درباره وقايع آن دوره آورده‏اند.

     آن نوشته‏ها در مجموع مكمل شرح حوادث‏اند، گرچه در اعتبار و ارزش تاريخى همسان نيستند. [3]دو سه كتاب خاطرات و سرگذشت شخصى مضبوط داريم، گرانبها و روشنگر برخى وقايع مهم تاريخى. بيشتر آنچه به عنوان خاطرات انتشار يافته، در واقع يادداشت‏هاى تاريخى موضوعى و گزارش بعضى حوادث‏اند نه خاطرات مضبوط. از سلسله نامه‏هاى خصوصى هم نكته‏هاى سودمندى به دست مى‏آيد. البته در آن مجموعه نوشته‏هاى گوناگون و مدارك نامتجانس – اشتباه تاريخى، ناتمام گفتن قضيه تاريخى، كتمان حقيقت، تحريف وقايع و تفسيرهاى آشفته به چشم مى‏خورند. به ندرت خاطرات نويسى نقاد كارنامه خويشتن است. مردان سياسى كمتر به خطاهاى خود معترف هستند؛ همه غلطكارى‏ها بر گردن ديگران است. گاه نيز اهل سياست كسانى را به استخدام خود درمى‏آورند كه به دفاع و توجيه كردار ايشان برآيند، و تبليغ‏گرانشان باشند. هر چه كم داشته باشيم هيچگاه مردمان نوكرصفت و بى‏فضيلت و شارلاتان كم نداشتيم كه با مقاله و حتى رساله‏نويسى به مغالطه‏كارى در مباحث تاريخ مشروطيت دست ببرند. اما هنر مميّزى و نقد تاريخ مو را از ماست مى‏كشد، به حساب هر نوشته و رفتار هر كس مى‏رسد. در كار نشر مدارك مورد بحث، ايرادهاى گوناگون نيز وارد است كه ضمن نقد و سنجش منابع كتاب، بدان توجه داده‏ايم.

 اما درباره ديگر منابع :

      در شناخت ريشه‏هاى فكرى حركت مشروطه خواهى كه از مهمترين مباحث ماست، مدونات ما فراوان و متنوع است. درباره آثار نوآوران دانش و فكر، رسالات و مقالات اجتماعى و سياسى، اسناد و مدارك رسمى، و ديگر نوشته‏ها كه پايه ايدئولوژى نهضت مشروطيت را مى‏سازند – آگاهى بسيط و وسيع داريم. روش علمى تحقيق تاريخ افكار و مسائل آن را نيز به دست داده‏ايم. [4]در سلسله مراتب منابع تاريخى، وقايع‏نامه‏ها و تفسيرهاى همزمان شايان دقت است. در اين خصوص چند اثر خوب نوشته شده كه هر كدام از جهتى ارزشمند است. در دو وقايع‏نامه متن برخى اسناد و مدارك اصلى هم ثبت شده. از وقايع‏نامه‏ها ضمن شرح تفصيلى منابع باز سخن خواهيم گفت. روزنامه‏ها به عنوان منبع اخبار و وقايع، در حد خود و با تطبيق ساير مآخذ مى‏توانند مورد استفاده باشند. روزنامه‏هاى انگشت شمارى را مى‏شناسيم كه به درجات پاى‏بند درستى اخبار بودند، تفسيرهاى سياسى انديشيده‏اى منتشر مى‏كردند. روزنامه محاكمات هم داشتيم كه در شناخت آئين رسيدگى قضايى و برخى محاكمات جزايى و سياسى مأخذ درجه اول است. ساير جرايد ما در اين دوره از نظر دانش و تفكر اجتماعى و سياسى خيلى كم‏مايه‏اند و يا بى‏ارزش و هرزه‏گو. با آغاز عصر مشروطه و پديد آمدن فضاى آزادى، تعداد زيادى روزنامه انتشار يافتند كه بر رويهم نشانه شور و جوش و خروش همگانى بود. آن مطبوعات هميشه معيار دقيق سنجش افكار عمومى نيست، معمولاً وجهه نظرهاى مختلفى را منعكس مى‏نمود. از رقم چاپ جرايد آگاهى درستى نداريم، همين اندازه مى‏دانيم كه نشر آنها محدود بود. به يك مأخذ، روزنامه‏هاى معتبر پايتخت بيش از دويست سيصد نسخه چاپ نمى‏شد. به نظر مى‏آيد كه اين رقم قريب به صحت باشد. شايسته است كه بررسى تطبيقى و تحليلى درستى از مطبوعات اين دوره انجام گيرد. در اين موضوع هيچ اثر ارزنده و هوشمندانه‏اى نوشته نشده. از روزنامه كه بگذريم، شبنامه هم داشتيم كه اغلب با مضامين جلف و سخيف، آلوده به بهتان و آهنگ جنجالى در شهر پخش مى‏گرديد و بارها مورد اعتراض مجلس قرار گرفت. اين نوع نشريات فقط به كار مطالعه در بد روشى‏هاى چند انجمن سياسى و خلق و خوى رده لومپن كه در سايه دولت مشروطه خودنمايى داشتند – مى‏خورد. غير از اين اغلب شبنامه‏ها هيچ ارزشى ندارند. جزو منابع تاريخ، مجموع اساسنامه‏هاى انجمن‏ها نيز جاى خود را دارد. بررسى تطبيقى آنها سودمند است. اما كارنامه انجمن‏هاى سياسى را بايد به مأخذ رفتارشان مورد بحث و انتقاد قرار داد، نه آنچه در برخى اساسنامه‏هاى آنها آمده است.

      ضمن اين گفتار طبقه‏بندى منابع تحقيق تاريخ نهضت مشروطيت و سلسله مراتب آن را از نظر سنجش تاريخى به دست داديم. كل آن نوشته‏ها فقط مواد تاريخ را مى‏سازند. مواد تاريخ غير از تحقيق تاريخى است؛ چنان كه مصالح بنّايى غير از ساختمان است. چند سند بى سروته را سرهم كردن و عنوان تاريخ بر آن نهادن، نشانه ناآگاهى از مفهوم تاريخ است.

     در نگارش تاريخ همان اندازه كه تسلط بر مجموع منابع لازم است، فهم و دانش و خبرگى در بهره‏بردارى از آن ضرورت دارد. در مقاله انتقادى كه ساليان گذشته در سير تاريخ نويسى جديد نوشتم، كاستى‏هاى تاريخ نويسى خودمان را باز نمودم. [5]در جزوه‏ ديگر آشفتگى در فكر تاريخى نيز از مقوله كژفهمى‏هاى تاريخى سخن گفتم. و مى‏دانيم كه عصر «علاّمگى» هم سپرى گشته و جهان دانش جديد علامه نمى‏شناسد. اين الفاظ ناواقع بى‏مغز را دور بريزيد و ذهن را براى انتقاد عقلى آزاد كنيد. امروزه، معيار سنجش هر كار تحقيقى (خواه در علوم انسانى، خواه علوم طبيعى) اين است كه تا چه اندازه دانش و معرفت ما را ترقى داده و اثرى بكر و معتبر به شمار مى‏رود. با اين معيار مؤسسات تعليماتى ما سهم مهمى به ترقى تاريخ نويسى نداشتند. از اين نظر معدل كارنامه شعبه‏هاى تاريخ دانشگاه‏هاى ما هيچ چيز قابلى نيست. نه از نظر روش علمى در مسائل تاريخ نويسى جديد خبرگى داشتند، نه در تاريخ افكار جديد كه مغرب زمين را منقلب كرد، نه در تاريخ تحولات اجتماعى و اقتصادى و نه در تاريخ ديپلماسى – آثار ارزشمندى به وجود آوردند. تنها يك استثنا مى‏شناسيم.[6]

    به تأسف بايد اعتراف كرد مؤسسات تعليماتى ما در علوم سياسى و اجتماعى و اقتصاد و حقوق (كه به درجات با تاريخ پيوند خورده) نيز گرفتار همان فقر دانش و فكر بوده‏اند. نه يك استاد متبحر در فلسفه سياسى داشتيم، نه يك تئوريسين در هيچيك از رشته‏هاى حقوق، و نه يك اقتصاددان كه اثر درخور ذكرى به وجود آورده باشد. نه يك تاريخ اقتصادى ايران در دوران تعرض استعمار و سلطه مغرب زمين تدوين كردند، نه يك كتاب ممتاز در فلسفه سياست نوشتند.[7] به حقيقت، اين خيل درس خواندگان جديد ما از فرنگ و ينگى دنيا بر رويهم از جهان دانش و فكر جز پُف نَمى نصيب نبردند، پژوهشگران و معلمان شعبه‏هاى عريض و طويل ايرانشناسى در امريكا هم در مجموع چيزى نيافريدند كه نمودار اصالت تحقيق و استقلال انديشه و فكر عميق باشد. گاه از دستبرد به آثار ديگران (به شيوه رايج آمريكايى) هم روگردان نبوده‏اند. يكى علم آموخت كه خانقاه بنيان نهد، مگر «قطب» شدن و عرفان بافتن هم نان و آب دارد و هم سعادت سرمدى. ديگرى بر آن شد كه تركيب پوچ و ناموزونى از فلسفه جديد و عقايد بهائيت سرهم كند. معلم فلسفه هم تخته‏بند نوعى ديگر از همان تاريك فكرى و «اوبسكورانتيسم» بود.[8] رده درس خواندگان جديد نه به دانش بسيطى دست يافتند، نه‏ فضيلت نه بنيه اخلاقى و كاراكتر داشتند. جامعه از دولت اين طايفه طرفى نبست. چنته دانش و فكر ما تهى از فكر و دانش.

     درباره حركت مشروطه خواهى گاه به گزاف سخن گفته‏اند؛ گاه حقيقت و افسانه را بهم آميخته‏اند؛ گاه به تخطئه‏اش برآمده‏اند. حتى گفته‏اند كه مشروطگى «دفع فاسد به افسد بود». اين از افاضات معلم كورذهن فلسفه است كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مى‏دانست و بدان معنى است كه مشروطگى و دولت انتخابى حتى پليدتر از طاعون استبداد مشرق زمينى بود.

    نهضت مشروطه‏خواهى حركت اجتماعى و سياسى بسيار مهمى بود؛ تغيير در منطق ترقى با آرمان آزادى و استقلال. البته مشروطه پارلمانى نوبنياد، نه كامل بود و نه بنيادهايش تكامل يافته. مشروطگى دستگاه مكانيكى و خلق‏الساعه نيست، ارگانيك و تحول‏پذير است در جريان تاريخ. عواملى مى‏بايست كه بنيادهاى مشروطه را نيرو بخشد تا مشروطگى در تحول تكاملى رشد نمايد. در تضاد آن امكان داشت عوامل ديگرى آن را از حركت بازدارند، و بر حيات پارلمان ملى ضربات مهلك وارد آيد. سير مشروطگى فقط در متن تاريخ سياسى درخور غوررسى است. از اين مسأله بزرگ صحبت خواهيم كرد.

    در اين اثر هر مبحثى به مأخذ مدارك معتبر خودش (در حدى كه بدان امكان دسترسى بود) مورد مطالعه قرار گرفته است. به روش انتقاد تاريخى، افسانه‏ها و مفروضات تبليغ‏آميز را طرد كردم؛ درباره مهمترين حوادث سياسى تحليل و تفسيرهاى تازه‏اى عرضه نمودم؛ در كارنامه مجلس ملى و اهل مجلس تجديدنظر كلى كردم؛ و مباحث نوى كه پيش از اين مطرح نگشته بر كتاب مشروطيت افزودم.

    * * *

     تا اينجا بحث عمومى داشتيم در سلسله مراتب منابع تاريخ مشروطيت با تأكيد بر مدارك و اسناد درجه اول. اينك به طور اخص از وقايع‏نامه‏ها و آثار همزمان، خاطرات سياسى، مجموعه يادداشت‏هاى موضوعى روزانه و ديگر نوشته‏ها (خطى و چاپى) كه از آرشيوهاى خصوصى به دست آمده‏اند، بحث مى‏كنيم. به علاوه، سخن كوتاهى داريم درباره بعضى تأليفات راجع به تاريخ مشروطيت. تأليفات درجه دوم به كار ما نمى‏آيند و مورد استناد ما نيستند، اما ماهيت برخى از آنها را بايد به درستى شناخت.

     طبقه‏بندى منابع تاريخ همان اندازه كه ساده به نظر مى‏آيد، از جهت روش تحقيق و كيفيت بهره‏بردارى از مدارك تاريخى حائز اهميت اولى است. خانم معلمى كه گويا درس تاريخ مى‏دهد اما به كج سليقگى صورت مذاكرات مجلس را از منابع اصلى خود كنار گذارده و آن را در رديف جرايد قرار مى‏دهد، و به جاى آن مجموعه مقالات درجه دوم و سوم و حتى مقاله كم‏ارزشى را كه در روزنامه حبل‏المتين انتشار يافته در شمار منابع اصلى مى‏آورد – با مقدمات روش مطالعه تاريخ آشنايى ندارد، درجه اعتبار هر نوشته‏اى را تميز نمى‏دهد، و كارش از پايه خراب است. ديگرى راجع به خاطرات روزانه يكى از كارگذاران دولت گويد: «از نظر تاريخ ايران در قرن اخير معتبرترين و ساده‏ترين و بالاخره بهترين كتابى است كه نظير و همانند ندارد».[9] اين وصف سربسر بى‏معنى است نويسنده تصور درستى از موضوع تاريخ و تمايز آن از يادداشت‏هاى روزانه، به عنوان يكى از منابع تاريخ ندارد.

     چنانكه پيشتر اشاره رفت، در كار نشر مدارك و نوشته‏هايى كه از آرشيوهاى خصوصى به دست آمده ايرادهاى گوناگون وارد است. مسئولان انتشار اين آثار معمولاً نه سواد تاريخى درستى دارند، نه صداقت و امانت علمى دارند، و نه عنوان «اديتور» اسناد و مدارك تاريخى مى‏شود بر آنها گذارد. ايشان مباشر چاپ‏اند و كارشان فقط مباشرت در نشر آن نوشته‏هاست. با معايب فراوان. از كژى‏هاى كارشان اينكه، گاه اصل سندى كه باب طبع ايشان نبوده از مجموعه مدارك كنار گذارده‏اند؛ گاه با حذف يك لفظ يا عبارتى اصل مطلب نويسنده را تغيير داده‏اند؛ گاه به سليقه و ملاحظات شخصى نكته يا قطعه مهمى را از متن سند حذف كرده‏اند؛ گاه لغات نسخه اصل را كهنه و نو كرده‏اند؛ گاه عنوانى را بر مطالب نويسنده افزوده‏اند كه مغاير نوشته صاحب خاطرات است؛ گاه مطالبى به اقتضاى روزگار «غيرضرورى» تميز داده شده از متن سند حذف مى‏شود و متن مسخ شده‏اى را چاپ مى‏زنند؛ حاشيه‏نويسى‏هاى نامربوط هم كم نيستند. مباشران نشر اسناد گويى به كشف تاريخى بزرگ دست يافته‏اند. يكى از مدارك «زيربنايى» كه تاريخ مشروطيت را «دگرگون» كرده سخن مى‏راند.[10] ديگرى با نشر چند نامه تصور نموده كه آنها «رازهاى شگفت و پوشيده را آشكار مى‏سازد»[11]. همه اين وصف‏ها باطل است و غيرعلمى است. ما چيزى از مدارك زيربنايى و روبنايى سراغ نداريم. همچنين تاريخ مشروطيت نه اسرارآميز است، نه شگفت‏انگيز است و نه ابهام تاريخى دارد. اين ذهن نافرهيخته ماست كه اسرار آفرين است.

    ايرادهايى كه در كار انتشار آن آثار برشمرديم به درجات به اعتبارشان لطمه مى‏زنند. اما چيزى كه خاصه زبان تاريخ مشروطيت است، و در واقع هميشه آفت تاريخ نويسى بوده – تحريف و مغالطه‏كارى و تبليغ‏گرى است كه پادزهرش همان مميزى و انتقاد تاريخى است. كسانى كه خود مصدر تحقيق جدى و بكرى نبوده‏اند و از خود استقلال انديشه و رأيى نداشتند – به صورت عمله تبليغات درمى‏آيند و مى‏كوشند با تحريف معانى و تفسيرهاى غيرواقعى، تصوير مسخ شده‏اى از وقايع يا اشخاص ارائه دهند. عتبه بوسيدن (بلكه ليسيدن)، نان به يكديگر قرض دادن و سر همديگر را تراشيدن – خصلت مردمان بى‏فضيلت و پادو صفت است كه چون در عرصه دانش و فكر قائم بالذات نيستند اعتبار خويشتن را در خدمت ديگران مى‏جويند. همه عاشق دلباخته حقيقت تاريخ‏اند، اما روشى كه پيش مى‏گيرند خلاف شرافت علمى است. البته، حاصل كارشان آب در هاون كوبيدن است، از آنكه انتقاد تاريخى تسليم تحريف و مغالطه‏كارى نمى‏شود و اسناد معتبر به حساب همه كس و همه چيز مى‏رسد – ورنه هيچگاه تاريخ از اشتباه كارى پاك نمى‏گشت. از آن انتقادهاى اصولى كه بگذريم مى‏پردازيم به گفتگوى اجمالى درباره نوشته‏ها و تأليفاتى كه موضوع سخن فعلى ماست.

    * * *

     از آثار مدون همزمان سه تأليف ممتاز داريم، تاريخ بيدارى ايرانيان از محمد ناظم‏الاسلام كرمانى؛ شرح واقعات و مواد تاريخى مشروطيت از محمد مهدى شريف كاشانى؛ تاريخ انحلال مجلس از احمد مجدالاسلام كرمانى. هر سه نويسنده مشروطه‏خواه بودند. دو اثر اول وقايع‏نامه است همراه متن مدارك گوناگون، و از اين نظر خزينه اسناد تاريخى سودمند مى‏باشد. كامل‏ترين چاپ تاريخ بيدارى ايرانيان آخرين چاپ آن است كه به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى، در سه جلد انتشار يافته (49 – 1346). از نظر صحت و اصالت متن، معتبرترين آثار منتشر شده (تأليفات تاريخى، يادداشت‏ها و مجموعه‏هاى اسناد) اين دوره است. عنوان درست كتاب شريف كاشانى همان است كه ذكر گرديده. مؤلف در مقدمه‏اش به «شرح واقعات» و «مواد تاريخى» كه با محتواى كتاب دقيقاً مى‏خواند تصريح دارد.[12] تاريخ انحلال مجلس نوشته مجدالاسلام‏ متمايز از دو اثر ديگر است. بدين معنى كه بررسى تحليلى و انتقادى است، و مطالب مشخصى را دربر دارد. عنوان كتاب چيزى است كه مباشر چاپ بر آن نهاده، با سفرنامه مؤلف به تبعيدگاه كلات (همراه ميرزا حسن رشديه و ميرزا آقا اصفهانى) در سه جلد انتشار يافته (اصفهان، 51 – 1347). بيشتر حاشيه‏نويسى‏هاى مباشر چاپ نامربوط است. مجدالاسلام از مردمان بيداردل و روزنامه‏نويس بود. در زمان مشروطه مدير روزنامه نداى وطن و روزنامه محاكمات بود كه هر دو از ارزشمندترين جرايد اين دوره به شمار مى‏رود. نوشته‏هاى او در اين روزنامه‏ها و آن كتاب حكايت از آشنايى‏اش با دانش و افكار جديد دارد. او راجع به احوال بعضى افراد (از جمله ملك‏المتكلمين) و همچنين درباره برخى حوادث سياسى اطلاع بسيط دارد. روش او در قياس با ديگران خاصه از اين نظر درخور توجه است كه بعضى قضاياى تاريخى را به صورت منطقى‏اش مطرح مى‏كند، وجوه مختلفش را مى‏سنجد، و به نتيجه تاريخى مى‏رسد. بدون ترديد از نظر فهم تاريخى برتر از ساير مؤلفان اين دوره است.

    بر آن آثار مدون معاصران مى‏شود تأليف ديگرى را به نام تاريخ معاصر يا حيات يحيى، به قلم ميرزا يحيى دولت‏آبادى (4 جلد، 1336 – 1328 شمسى) نيز افزود. آن تركيبى است از تاريخ وقايع سياسى و سرگذشت شخصى. اينكه هيچ تاريخ حتى وقايع‏نامه‏اى ذاتاً نمى‏تواند مترادف با سرگذشت يا خاطرات هيچ فردى (آن هم آدمى در حد نويسنده) باشد – نكته باريكى است كه درك آن را نبايد از مؤلف يا مباشر طبع آن اثر انتظار داشت. در واقع، نويسنده گزارشگر وقايع است و خاطراتش را ضمن آن آورده. و بر رويهم دوره سى ساله‏اى را از پيش از حركت مشروطه‏خواهى تا برافتادن دودمان قاجار دربر مى‏گيرد. جلد دوم آن اختصاص به دوران مورد مطالعه ما تا پايان مجلس اول دارد. اينكه مؤلف در مقدمه اثرش گفته: مطالبى كه مى‏نويسد «خود در جريان آنها بوده و يا وسيله خبر گرفتن از آنها را در دست داشته‏ام» – رويهم رفته درست است. اما ادعايش داير بر اينكه نوشته‏اش از پرده‏پوشى و خلاف واقع گفتن و خودستايى يكسره مبراست، راست نيست. هيچ خاطرات شخصى نيست كه از همه اين آلايش‏ها سربسر پاك باشد. ميرزا يحيى در رده خود و به تناسب روشن‏بين و مؤسس دو مدرسه جديد بود. در جريان‏هاى سياسى زمانه فعال بود. با اهل سياست از هر قماشى، با هر گروه و فرقه‏اى، و با هر محفلى رفت و آمد داشت. با سفارت هم مرتبط بود.[13] از دلالى سياسى هم روگردان‏ نبود. در دوره اول مجلس واسطه معامله يكصد و پنجاه هزار تومانى براى به سلطنت رساندن ظل‏السلطان بود، معامله‏اى كه انجام نگرفت. در ضمن، خود را «جزو تندروان» معرفى مى‏كند، و به تعبير خودش «تا آن جا كه به افراط نكشد با تندروان همراهى مى‏كند». از آن زمان تا روى كار آمدن سردار سپه – در برخى بست و بندهاى داخلى دخالت داشت. كيفيت فعاليت او هر چه بود، وى را در موقعى قرار مى‏داد كه از آنچه در پس پرده حوادث مى‏گذشت مستقيم يا غيرمستقيم آگاه گردد. اين جور آدم‏ها هميشه در صحنه سياست بازى ما بوده‏اند. اما هيچكدام اثر سودمندى كه منبع اخبار باشد بر جاى نگذارده است. نويسنده در تشريح وقايع گاه جنبه‏هاى مختلف قضيه‏اى را مى‏آورد، گاه ناتمام مى‏گويد، و گاه به اشاره مى‏گذرد و سرهم بندى مى‏كند. در قضاوت تاريخى مى‏كوشد كه جانب انصاف را نگاه دارد، و به مواردى از عهده برمى‏آيد. حيات يحيى در بررسى تاريخ اجتماعى و شناخت هويت و رفتار رده خودش منبع بسيار ارزنده‏اى است.

    در بررسى سلسله منابع تاريخ پيشتر گفتيم نوشته‏هايى كه به عنوان خاطرات سياسى، سرگذشت شخصى، يادداشت‏هاى تاريخى موضوعى، يادداشت‏هاى روزانه، نامه‏هاى خصوصى و ساير مدارك از اين دوره به جاى مانده – بر رويهم مجموعه متنوع و بسيار مفيدى را مى‏سازند. و آن نوشته‏ها و اسنادى است از: چند نماينده مجلس، چند مجتهد مشروطه‏خواه، وزير دولت، حاكم ولايت، رئيس حكومت موقت، به علاوه چند اثر از كسانى كه در سياست مشروطه خواهى به نحوى مشاركت داشته‏اند. بررسى ما معطوف به مهمترين اين نوشته‏ها به عنوان تحقيق تاريخى است.

    ارزنده‏ترين و عميق‏ترين خاطرات سياسى كه از اين دوره به دست رسيده از محمودخان علامير احتشام‏السلطنه دومين رئيس مجلس شوراى ملى است ارزنده‏ترين است به سبب محتواى آن كه منبع اخبار بسيط است، عميق‏ترين است از نظر تفكر اجتماعى و سياسى. آن انتقادنامه بسيار مهمى است بر نظام سياسى ايران در دوران قاجار به قلم يكى از كارگذاران دولت كه خود با دستگاه سلطنت بستگى داشت. احتشام‏السلطنه رئيس كاردان مجلس و برجسته‏ترين دولتمند عصر حكومت ملى در مقابله با تعرض سلطنت بود.

    او خاطراتش را در 1339 (1920) به زمان معزولى از سفيركبيرى در اسلامبول، در برلن نوشت. در مقدمه بدون پرمدعايى گويد: در نگارش اين خاطرات قصدش اين نيست كه «در نظر عامه شخص بزرگ و صاحب مقامات و صفات عاليه» جلوه كند، بلكه «گوشه‏هايى از تاريخ كشورمان ايران را كه خود به صورتى در آن وارده داخل بوده‏ام شرح دهم». بدين منظور سعى دارد تا حدى كه «شخصاً آگاهى و اطلاع دارم حقيقت هر مطلبى را ثبت نمايم». نسخه‏اى را كه در دست بوده مسوده خاطرات است، نويسنده صفحه‏هايى را سفيد گذارده كه تكميل كند و نكرده. مباشر چاپ (محمد مهدى موسوى) علاقه خاصى به افزودن حاشيه‏هاى زائد و گاه بى‏معنى دارد. يكجا در قضيه تجاوز مرزى عثمانى اين عنوان را افزوده كه: تدبير احتشام‏السلطنه آذربايجان را «نجات داد» (ص 567) اما در واقع، نه تعرض عثمانى چنان حدتى داشت كه هستى آذربايجان به مخاطره افتاده باشد، نه احتشام‏السلطنه چنان چيزى را نوشته، و نه درباره خود چنان ادعايى را دارد. بلكه تلگراف معقولى كه از نظر اسلوب نگارش ديپلماتيك بسيار زيركانه نوشته شده، به سلطان عبدالحميد فرستاد و خواستار تخليه ناحيه اشغال شده گشت. اين خود در كار عقب‏نشينى نيروى نظامى عثمانى مؤثر بود.

    يكى از مهمترين بخش‏هاى اين سرگذشت مفصل اختصاص به دوره رياست مجلس نويسنده دارد. تصويرى كه او از اوضاع عمومى مجلس و مسائل سياسى به دست داده راست و درست است. احتشام‏السلطنه از سياستمدارانى نيست كه در كارنامه خويش هيچ خطايى نبيند. و به خلاف خاطرات نويسانى كه محو جمال خويش‏اند، او بارها به اشتباه خود اعتراف دارد. همچنين شهامت او در بيان حقيقت به اطلاق در هيچكدام از خاطرات نويسانى كه نامشان در اين صفحات مى‏آيد، سراغ نداريم. اين خاطرات مثل هر اثر ديگرى از اشتباه و لغزش تاريخى مصون نيست؛ اما فرق عمده است ميان اشتباه و تحريف و جعل تاريخى.

    از رده وزيران تنها خاطرات مهديقلى خان هدايت مخبرالسلطنه را داريم. او در پنج كابينه وزير دولت بود، و در بخشى از سرگذشت خود به عنوان خاطرات و خطرات از وقايع اين ايام صحبت مى‏دارد. به عنوان وزير، واسطه گفتگو ميان مجلس و دربار، و برادر صنيع‏الدوله رئيس مجلس – طبعاً از آنچه در دولت و مجلس و دربار مى‏گذشت نيك آگاهى داشت. در سمت سخنگوى دولت در مناظره پارلمانى توانا بود، اما يادداشت‏هايش بريده است و كمتر مطلب مهمى را به تمامى آورده. اگر به جاى گفتگو درباره خط ميخى و فن گراورسازى، زمينه بهترى از شيوه كار هيأت وزيران به دست مى‏داد، بيشتر به كار تاريخ مى‏خورد. به هر حال، برخى نكته‏هاى ظريف سياسى را باز مى‏نمايد و آگاهى از متن چند سند گرانبها را مديون او هستيم. اشتباه‏هاى نويسنده درباره وقايع اين دوره مهم نيست. او در اثر ديگرش به نام گزارش ايران (بخش چهارم) كمابيش همان قسمت خاطرات خود را آورده، به علاوه برخى نكته‏هاى ديگر.

    از حكام زمانه، مجموعه اسناد و يادداشت‏هاى على خان ظهيرالدوله تا حدى كه به وقايع تاريخ مشروطيت مربوط مى‏شود، در شمار ارزشمندترين مداركى است كه از آرشيوهاى خصوصى انتشار يافته. اين مجموعه در تصرف انجمن اخوت بوده كه بانى نشر آن است. ظهيرالدوله نمونه كامل عيار حكام اين دوره نبوده. چنانكه مى‏دانيم اغلب حكام از رده همان عاملان كهنه قديمى بودند، برخى حكومت را به ارث مى‏بردند، و بر رويهم روى دل به مشروطگى نداشتند. گزارش‏هاى رسمى و يادداشت‏هاى ظهيرالدوله در حكومت همدان و گيلان، اخبار سياسى دو ولايت را در بر دارند؛ و زمينه تعارضات مهم اجتماعى و اعتراض بر ملاكان بزرگ را در اين دو ناحيه باز مى‏نمايند. خاصه گيلان عرصه حركت دهقانى بود. حاكم عارف‏منش گرايش آزاديخواهانه داشت، و از روش ملاكان نكوهش مى‏كند. در جهت ديگر، سلسله گزارش‏هاى خصوصى كه از تهران به او رسيده – فضاى هراس‏انگيز پايتخت و سرگشتگى مشروطه خواهان را در مرحله بلافصل برانداختن مجلس منعكس مى‏نمايند. در اين نامه‏ها اخبار درست و شايعه‏هاى شهر بهم آميخته. به علاوه، نامه‏هاى زن ظهيرالدوله، ملكه ايران (دختر ناصرالدين شاه) از نظر هشيارى و بينش سياسى او شايان توجه‏اند. متن تلگراف‏هاى مشروطه خواهان به قزوين و رشت مبنى بر قريب‏الوقوع بودن انهدام مجلس، و دستورهاى رسمى دولت كه به صورت متحدالمآل به سراسر كشور فرستاده شده، از ديگر اسناد معتبر اين مجموعه است.[14]

   از آرشيو شخصى مجتهد مشروطه خواه ميرزا على ثقةالاسلام تبريزى، مدارك فراوانى به دست آمده كه برگزيده آن در دو كتاب : آثار قلمى ثقةالاسلام تبريزى (1354) و زندگى نامه ثقةالاسلام (1352) به كوشش نصرت‏الله فتحى انتشار يافته. مجموعه اول شامل متن نوشته‏هاى مجتهد است: «مجمل حوادث يوميه مشروطه»؛ نامه‏هاى خصوصى؛ چند مقاله و رساله سياسى؛ تلگراف‏هايى درباره محاصره تبريز و مسأله آذوقه رساندن به شهر از صفر 1327. مجموعه دوم برگزيده اسناد و مكاتبات مجتهد است از 1324 تا اواخر زندگى‏اش (1330). از يادداشت‏هاى روزانه ثقةالاسلام فقط بخشى انتشار يافته، زيرا به هر دليلى تمام آن در دسترس مباشر نشر اسناد قرار نگرفته. مداركى كه در دو مجموعه مذكور آمده براى مطالعه در تاريخ سياسى آذربايجان، وقايع مجلس اول، دوره استبداد صغير، انتخابات مجلس دوم در تبريز، فعاليت فرقه دموكرات و دغلكارى‏هاى آن در انتخابات آن‏جا – از منابع ارزشمند است. بخشى از آن مدارك شامل مكاتبات خصوصى مجتهد از جمله با صادق مستشارالدوله و ميرزا آقا فرشى از نمايندگان آذربايجان مى‏باشد. روشى كه مباشر چاپ اسناد در خلاصه كردن مكاتبات، خاصه در مورد نامه‏هاى خصوصى آن دو نماينده پيش گرفته، بكلى معيوب است. به گفته خودش از يك نامه يكصد و پنجاه سطرى تنها به نقل پانزده سطر اكتفا كرده! اگر او از تفسيرهاى سياسى خودش منصرف مى‏گشت، ستايش‏هاى تكلف‏آميز درى ورى و بيانات عاطفى ولايتى‏اش را كنار مى‏نهاد و از سر بالزاك و سيسرون و ميكلانژ و مهندس آپولو و ديگر قياس‏هاى خنك دست برمى‏داشت مفيدتر بود. آن صفحات را مى‏شد به متن نامه‏هاى سياسى سودمندى اختصاص داد – كه به كار تاريخ بخورد. رويه نادرست او از اصالت مجموع مكاتبات خصوصى كاسته است. در سرگذشت ثقةالاسلام اشاره‏اى هم به خاطرات محرر او ميرزا اسدالله ضميرى رفته. خاطرات او در جزوه كوچكى منتشر گرديده (تبريز 1355) و مطلب تازه‏اى ندارد.

    از شيخ ابراهيم زنجانى نماينده زنجان خاطراتى به عنوان «سرگذشت زندگى من» به جاى مانده كه منتشر نشده است. آنچه از اثر او به دست آمده در واقع قسمتى از شرح حال شخصى نويسنده است از 1297 تا دوازدهم ذيحجه 1324 كه به عنوان وكيل زنجان پا به مجلس گذارد. از عالمان دين و آزادى مشرب بود. او بر بنيادهاى اجتماعى و سياسى و رده‏اى از طبقه خودش انتقادهاى سخت دارد. حركت مشروطه‏خواهى موضوع بخش كوتاهى از سرگذشت اوست. مى‏نويسد: «طلب مشروطيت دولت و قانون و مجلس ملى» كه از پايتخت برخاست، به شهرهاى بزرگ و كوچك نشر يافته از جمله به زنجان. جمعى كه «چيزى مى‏فهميدند گرد آمدند… تلگراف به مركز كرديم و ما هم مانند ساير بلاد مشروطه خواستيم» انجمن ملى تشكيل گرديد، نويسنده خاطرات به وكالت انتخاب شد، و در «خدمت آزادى و انسانيت» به پارلمان آمد. آن آغاز كار سياسى اوست كه شرح آن ناتمام مانده. شايد نسخه كامل سرگذشت نماينده زنجان به دست آيد. او در مرحله انقلابى مسئوليت مهمى به گردن گرفت.

    از مهمترين مجموعه‏هاى اسناد خصوصى، يادداشت‏هاى تاريخى و مدارك منتشر نشده ميرزا فضلعلى آقا مولوى تبريزى نماينده علماى آذربايجان است. مجموع اين مدارك خطى شامل مواد زير مى‏باشد: يادداشت‏هاى روزانه ميرزا فضلعلى آقا در تشكيل هيأت نظارت و انتخاب نمايندگان آذربايجان؛ سلسله مكاتبات خصوصى از جمله نامه‏هاى ميرزا عبدالرحيم طالبوف و ثقةالاسلام، چند گزارش تفصيلى درباره چند حادثه مهم سياسى؛ و نامه‏هاى ميرزا على مولوى كه شرح وقايع سياسى تبريز را به طور منظم به پدرش نگاشته. او هم گزارش هيأت سياسى پايتخت و مجلس را «به طور روزنامه» براى پسرش به تبريز مى‏فرستاد. و فقط اين بخش اسناد به دست ما نرسيده است. دانشمند و مجتهد مولوى استاد متبحر ادبيات عرب شناخته شده.[15] او در ثبت و ضبط اسناد و نگارش گزارش‏هاى تاريخ خاطرات خود، بسيار دقيق است. در يادداشتى بر يكى از مجموعه نامه‏ها مى‏نويسد: اين مكاتيب را كه «حاوى پاره‏اى وقايع و مطالب ديگر است در اين مجموعه جمع نمودم تا جزئيات وقايع تاريخيه بماند». از نوشته‏هاى او فقط گزارش توطئه كشتن ميرزا على اصغرخان امين‏السلطان، منتشر گرديده (مجله يادگار، شماره بهمن و اسفند 1325). اما چنان كه به جاى خود توضيح داده‏ايم، در متن منتشر شده قلم برده‏اند. شرافت علمى خصلت ناشران اسناد و مدارك تاريخ مشروطه نيست. نمونه خوب و صادقانه نامه‏نگارى سياسى، كاغذهاى ميرزا على مولوى به پدرش مى‏باشد. از اسناد معتبرى كه ميرزا فضلعلى آقا به جاى گذارده، در اين تحقيق و در رساله انديشه‏هاى طالبوف تبريزى بهره‏مند شده‏ايم.

     ديگر نماينده مجلس كه يادداشت‏هايى درباره برخى وقايع مجلس اول و پس از آن نوشته صادق مستشارالدوله است. اين نوشته‏ها به ضميمه پاره‏اى اسناد پراكنده از دوره دوم مجلس به بعد، انتشار يافته. يادداشت‏هاى تاريخى او يكدست نيست.[16] خواب‏هاى سياسى او و خواب دايى‏شان هيچ محلى در مدونات تاريخى ندارد، تنها به كار قصه‏گويان مى‏خورد. رساله كوتاه سياسى در «تشخيص مرض» نيز بى‏مايه است. آنچه راجع به انتخابات تبريز، كميسيون تعديل مستمريات و تحصن انجمن مركزى در مجلس آورده، نكته تازه‏اى ندارد. اما گزارش‏هاى ديگر راجع به دو سه قضيه: حادثه ميدان توپخانه، سرنوشت امين‏السلطان، و مقدمات توپ بستن مجلس هر يك حاوى نكته‏هاى سودمندى است. در اين موضوع‏ها نيز (چنان كه به جاى خود باز نموديم) به عمد نكته‏هاى ظريفى را از قلم انداخته. برگزيده نامه‏هاى خصوصى او به ثقةالاسلام (كه در زندگى‏نامه مجتهد تبريزى آمده) از نظر بيان واقعيات از ارزش بيشترى برخوردار است. مدارك رسمى مجموعه مورد بحث نيز درخور استفاده است. يكى از اسناد جالب توجه نامه يفرم‏خان رئيس نظميه به وزير داخله درباره حيدرخان معروف به حيدر عمواوغلى است. مباشر چاپ اسناد يادداشتى بر آن افزوده كه بايد تصحيح شود. بدين قرار:

     يفرم رئيس نظميه در نامه رسمى (7 حمل 1329) به وزير داخله اعلام داشته كه: حيدرخان را بيرون شهر برده، همراه هفت نفر ديگر راه انداخت و «روانه شدند». مباشر چاپ اسناد (در صفحه 190) مى‏نويسد: «اين روانه كردن جز تبعيد كه مورد نظر دولت وقت بوده است هيچ معنايى ندارد. عليهذا مطلب با قول محمود محمود تفاوتى بيّن دارد» – ممكن است قضيه تبعيد آنان «از ذهن و خاطر محمود محمود پس از سالها كه از آن واقعه مى‏گذشته محو شده بوده است». نخير، روايت محمود داير بر اينكه حيدرخان در خانه او مخفى مى‏زيست و بنا بر پيغامى كه از يفرم رسيد الزاماً وسايل رفتن حيدرخان از ايران از راه مشهد به عشق‏آباد فراهم گشت، راست و درست است. استنباط ناشر اسناد از يك اشتباه تاريخى ساده برمى‏خيزد كه دو قضيه متمايز را بهم آميخته. توضيح آنكه: حيدرخان به دستور دولت از پايتخت اخراج و «روانه» كاشان و اصفهان گرديد. مضمون نامه رسمى يفرم در اين باره معتبر است. از پس آن روايت محمود محمود مى‏آيد كه حيدرخان از جانب حزب دموكرات به مأموريت سرى به ايل بختيارى رفته بود. (از حضور او در فارس در ربيع‏الاول 1329 هم به مأخذ خبر تلگرافى دقيقاً آگاهى داريم). حيدرخان در بازگشت به تهران چند ماهى در خانه محمود بود، و به شرحى كه او ثبت كرده از آنجا راهى عشق‏آباد شد. اين قضيه هيچ ابهام تاريخى ندارد، و مرحوم محمود همين مطلب را در «خاطرات سى ساله‏اش» نيز به دقت آورده. اشتباه تاريخى از متصدى چاپ اسناد است كه تصور روشنى از مطلبى كه مطرح نموده ندارد.

    خاطرات برجسته‏ترين عنصر انقلابى اين دوره حيدرخان (معروف به حيدر عمواوغلى) جاى خودش را دارد. اگر حيدرخان سرگذشت خود در ايران را مى‏نوشت، شرح فعاليت‏هاى گسسته او را از اوان حركت مشروطه خواهى تا زمان ميرزا كوچك خان دربر مى‏گرفت و اما آن چه از سرگذشت شخصى او منتشر گرديده، فقط بخشى از خاطرات اوست از 1320 تا رجب 1325 (مجله يادگار، 1325، شماره چهارم و پنجم). مطالب مهم اين نوشته بدين قرار است: آغاز كار سياسى حيدرخان در ايران؛ تشكيل حوزه هفت نفرى كه با «فرقه اجتماعيون عاميون كارگرى روسيه» ارتباط داشت؛ همكارى او با چند تن از نمايندگان مجلس كه با «فرقه اجتماعيون عاميون مسلمان‏هاى قفقاز رابطه داشتند»؛ اقدام به بمب‏اندازى و بمب‏گذارى در پايتخت؛ كيفيت تصميم‏گيرى به ترور امين‏السلطان تا مرحله اجراى آن. حيدرخان در شرح آن قضايا راست گفتار است، و در تقريرات او چيزى خلاف واقع نيافتيم. راجع به فعاليت سياسى حيدرخان در دوره دوم مجلس كه عضو حزب دموكرات ايران بود، بايد از منابع ديگر خاصه يادداشت‏هاى محمود محمود (ضميمه كتاب فكر آزادى) استفاده كرد. مرحوم محمود رياست كميته اجرايى حزب دموكرات ايران را به عهده داشت. او را به فضيلت اخلاقى مى‏شناسيم، روايات او دقيق و موثق است.

    اين هم از افاضات معلمى است كه درس تاريخ مى‏دهد: با حضور حيدرخان در ايران معقول نيست كه محمود محمود رياست كميته اجرايى حزب دموكرات را به عهده داشته باشد. مگر انتخاب رئيس كميته اجرايى چشم‏بندى است؟ اعضاى آن كميته مردمان نادان و نافهمى نبودند كه تميز ندهند كه حيدرخان تبعه روس بود. به علاوه خود او به عنوان عضو حزب سوسيال دموكرات كارگران روس (حزب كمونيست) مگر مى‏توانست رياست دستگاه اجرايى حزب دموكرات را به گردن گيرد؟ وانگهى، موضع رسمى حزب دموكرات و ساير ملاحظات عمومى، اجازه نمى‏داد كه حيدرخان آدمى را به رياست كميته اجرايى بگمارند. درك آن معانى ظريف شعور تاريخى و سياسى مى‏خواهد كه او ندارد. اين خانم معلم رومان هم مرقوم مى‏فرمايد: «زندگى بايد كرد». اما در داستان‏نويسى همان اندازه بى‏استعداد است كه در تاريخ‏پردازى بى‏مايه و حتى بى‏بهره از صداقت علمى.

    از حسن تقى‏زاده نماينده آذربايجان نوشته‏هاى گوناگونى منتشر گرديده با ارزش متفاوت: نوشته‏هاى پراكنده او كه در مجموعه مقالاتش به چاپ رسيده كمتر نكته تاريخى تازه و مهمى را دربر دارد. خاطرات او به عنوان اثر تاريخى، آشفته و نامضبوط است و ارزش آن از حد متوسط نمى‏گذرد. بدين معنى آنچه مربوط به سرگذشت شخصى است به كار تاريخ نمى‏خورد. و تا حدى كه مربوط به حوادث مجلس اول و دوم مى‏شود، از گفتگوى جدى درباره قضاياى حساس و مهم به عمد پرهيز مى‏جويد و سرهم بندى مى‏كند، و به همين دليل كم‏ارزش يا بى‏ارزش است. اما مطالب او راجع به دوران رضاشاه به تناسب از اعتبار بيشترى برخوردار است، گرچه هيچ قضيه مهمى را به تمامى نمى‏آورد. اثر ديگر تقى‏زاده سه سخنرانى درباره وقايع مشروطيت است كه به عنوان خطابه و به صورت جزوه‏اى انتشار يافته و با بحث ما بيشتر ارتباط دارد.[17]

   يك سوم اين جزوه به گفتگو در مفهوم دولت مشروطه و مقدمه نهضت مشروطيت اختصاص دارد. اين مطالب به كنار، زيرا تقى‏زاده نه تحصيلات جدى در فلسفه سياسى داشت و نه مطالعات عميق در ريشه‏هاى فكرى حركت مشروطه خواهى. پايه دانش او را نوشته‏هاى تركى چاپ بادكوبه و عثمانى مى‏ساخت. اما در ذكر وقايع يعنى موضوع اصلى خطابه، تأكيدش بر معيارهايى است كه رعايت آنها را «نادرالوجود» مى‏داند: يكى آنه در نقل اخبار به طور كلى «از خلط و اشتباه» مصون است. ديگر «تقيّد افراطى» اوست «به رعايت حقيقت و بى‏طرفى به حد كامل و بى‏غرضى و احتراز كامل از مبالغه». و بالاخره «آنچه بگويم مطلقاً آفاقى است و رخنه‏اى از جنبه‏هاى انفسى در آن نيست» و به تمثيل مى‏گويد: «من كاملاً مثل كسى هستم كه از كره مريخ به زمين افتاده باشد». ما از نوشته‏هاى او فقط چند روايت را در چند قضيه ساده با معيارهاى مورد ادعايش، بدون طول و تفصيل مى‏سنجيم:

    مى‏نويسد: پس از صلح ميان مجلس و محمد على شاه (ذيقعده 1325) روابط آنها «روز به روز بهتر مى‏شد» تا يك‏باره حادثه بمب و سوءقصد و «پيدا نشدن مرتكبين آن بكلى وضع را عوض كرد…» (خطابه، ص 58). اما به گواهى صورت مذاكرات مجلس، جملگى عاملان آن از جمله حيدرخان دستگير و به محاكمه كشيده شدند. از جزئيات قضيه و پايمردى رئيس مجلس نزد دربار براى رهايى حيدرخان نيز آگاهى داريم، و شرح آن را در بخش دوازدهم خوانديم. بنابراين، روايت او مبنى بر پيدا نشدن عاملان توطئه دروغ است. او كه درباره ساده‏ترين و روشن‏ترين واقعه تاريخى تا اين حد خلاف حقيقت مى‏گويد، چگونه مى‏تواند مدعى «رعايت حقيقت و بى‏طرفى به حد كامل» باشد؟ در قضيه ديگر راجع به خودش گفته: «ارتباط دادن انجمن آذربايجان طهران با من هم مطلقاً صحيح نيست» (مقالات، ج 2، ص 181). اما جاى ديگر تصريح دارد: «اول مرا رئيس انجمن آذربايجان كرده بودند. بعد از چندى گفتم چون وكيل مجلس هستم مناسب نيست و استعفا دادم» (خاطرات، ص 85). اولاً او به صرافت طبع خويش به استعفا برنيامد. بلكه مجلس بر رويه چند انجمن (از جمله انجمن آذربايجان) كه آنها را عامل توطئه و آشوب مى‏شناخت سخت حمله برد، و طرح انحلال آنها مورد مطالعه بود. به علاوه قضيه سلب وكالت و اخراج چند نماينده (از جمله تقى‏زاده) از مجلس مطرح گشت. در اين وضع او مجبور به استعفا از رياست آن انجمن گرديد. در نوشته‏ها و خاطراتش هيچ اشاره‏اى به آن قضايا ندارد (شرح آن را در بخش پنجم خوانديم). ثانياً ارتباط او با انجمن آذربايجان كه به خودى خود ايرادى بر آن وارد نيست و در منطق آزادى انجمن‏هاى سياسى كاملاً موجه بود، انكارناپذير است. چرا يكجا تكذيب مى‏كند؟ بنابراين، او هم مانند هر خاطرات نويسى از «خلط و اشتباه» مصون نيست. يك مطلب ساده ديگر: در فهرست وكلاى مجلس اول، تقى‏زاده خود را نماينده طبقه تجار اعلام كرده. اين اشتباه است، او نماينده اصناف بود. توضيح آنكه، به مأخذ خبر رسمى انجمن هيأت نظارت كه ارقام انتخاباتى شش تن كانديداى اصناف را منتشر نموده (جريده ملى، تبريز، 7 شوال 1324) بيشترين رأى را ميرزا ابراهيم آقا تبريزى آورد (416 رأى) و كمترين رأى را تقى‏زاده (185 رأى). در فهرست كامل نمايندگان آذربايجان نيز نام او جزو سه تن نماينده اصناف ثبت شده، و اعتبارنامه‏اش به همان عنوان صادر گرديد. وكالت او از اين نظر هيچ ابهامى ندارد. بنابراين، اينكه خود را وكيل طبقه تجار معرفى كرده، لابد سهو حافظه است.

    اما راجع به تقيد او «در احتراز كامل از مبالغه». از قضا طبع گزافه‏گو دارد. مى‏نويسد: از بزرگان نمره اول انقلاب تبريز حاج على دوافروش و كربلايى على موسيو بودند كه «خيلى شبيه دانتون و روبسپير» بودند (نامه‏هايى از تبريز، ص 223). وصف او درباره صادق مستشارالدوله نيز از همان قماش است. او «از اركان مشروطيت و آزادى سياسى ايران بود» و اگر در صف مشروطه خواهان سه علمدار انتخاب شوند «وى قطعاً جزو آن سه نفر بود» (به نقل از مقدمه يادداشت‏هاى مستشارالدوله، ص 6). آن قياس‏ها بى‏وجه و بى‏دليل سربسر مبالغه‏گويى و خنك و بى‏ارزش است. تاريخ ابداً چنان مقاماتى براى آن حضرات نمى‏شناسد.

    او در وقايع هر دوره‏اى از انحراف از حقيقت به سود خويش روگردان نيست. يك نمونه زباندارش در مسأله خروج قواى شوروى از آذربايجان و طرح آن قضيه در شوراى امنيت است كه مى‏گويد: «قوام‏السلطنه كه مى‏خواست با روسها جنگ و جدل نداشته باشد و تلگراف زد كه ما مبارزه نكنيم… ولى من توجهى نكردم» (مقالات، ج 5، ص 115). اولاً از جانب تقى‏زاده مبارزه‏اى در كار نبود. بلكه از نخست وزير وقت حكيم‏الملك دستور رسيد كه آن قضيه در شوراى امنيت مطرح شود. و همان سياست در دولت قوام‏السلطنه تعقيب گرديد. ثانياً تقى‏زاده از او حساب مى‏برد و جرأت نداشت كه خلاف دستور او قدمى بردارد.[18] به هر حال، حل مسأله آذربايجان و خروج نيروى شوروى در درجه اول كار شوراى امنيت نبود، بلكه حاصل درايت سياسى و دولتمدارى درخشان قوام‏السلطنه بود – درايتى كه ستايش جهان را برانگيخت. آن كاميابى بزرگ به نام او ثبت تاريخ گشته است. تقى‏زاده ابداً و مطلقاً در آن سهمى ندارد. گويى او مضمون تلگراف رسمى را كه همزمان در بيستم آذر 1325 به قوام‏السلطنه فرستاده بود فراموش كرده است. متن آن اين است:

    «جناب اشرف آقاى رئيس الوزرا، از موفقيت حاصل در امر استرداد آذربايجان و احياى مملكت قديمى و جلوگيرى از تجزيه وطن از صميم قلب تبريك گفته و هزاران هزار تشكر داريم. خداوند خود به جناب اشرف عالى جزاى خير بدهد و كامكار گرداند كه هيچ پاداش دنيوى اجر لايق اين خدمت نتواند شد. روح پيغمبر اكرم و روح كوروش و داريوش به شما دعاى خير مى‏فرستند كافّه ملت ايران و مسلمانان عالم پشتيبانتان مى‏باشند. انتشار خبر تصميم متمردين ظهر چهارشنبه در لندن ايرانيان را به وجد آورد و خبر فتح به ناگهان در يك ساعت مثل برق منتشر شد و جمله با دلى پر از اعجاب و قدردانى به دعاى كاميابى عالى و عظمت ايران و بلندى بخت اعليحضرت رطب‏اللّسان شدند. ادعيه خالصانه بى‏ريا و تهنيت قلبى اينجانب را هم بپذيريد. بيستم آذر، تقى‏زاده».

    ادعاى تقى‏زاده درباره خودش همان اندازه باطل است كه حرف آنان كه مى‏كوشند براى او سهمى در حل مسأله آذربايجان دست و پا كنند، ياوه است. مگر مى‏شود كسانى كه مطلقاً دانشى در سياست بين‏الملل ندارند، نه به ظرايف سياسى چنين مسأله‏اى آگاهند نه يك سند از انبوه اسناد رسمى داخلى و خارجى اين موضوع را خوانده‏اند – به قضاوت بنشينند؟ بدون توجه و استناد به آن مدارك كه همه موجود است، هر چه بگويند خيالبافى و ولنگارى است نه رأى تاريخ.

    نتيجه آن كه : حسن تقى‏زاده نماينده خصوصيات «نادرالوجود»ى كه براى خودش قائل بود نيست. در نوشته‏هايش هم دروغ هست، هم خلط و اشتباه است، هم انحراف از حقيقت هست، و هم مبالغه‏گويى. از اين جهات نه تنها هيچ مزيتى بر ساير خاطرات نويسان ندارد، بلكه در قياس با بعضى در رتبه پايين‏ترى قرار گرفته. هر نوشته‏اش را موثق و معتبر نمى‏دانيم. تمثيل او هم كه از كره مريخ به زمين افتاده اندكى شوخى است. او اهل همين خاكدان بود، آلوده به كثافت‏هايش. ضعف‏ها و كاستى‏هايش كمتر از سايرين نبود. مَنشى پست و حقير داشت، در خصلت رده پايين خرده‏بورژوازى. در افكار عمومى جامعه منزلتى ندارد، هر كس هرچه مى‏خواهد بگويد.

     در ميان همه مدارك و نوشته‏هايى كه از آرشيوهاى خصوصى گردآورى شده، آنچه به عنوان اسناد فعاليت‏هاى آزاديخواهان ايران در اروپا منتشر گرديده است از ارزش سياسى كمترى برخوردار است.[19] اين خود ناشى از كيفيت آن فعاليت‏هاست نه اينكه در اصالت آن اسناد ترديدى باشد. اين مجموعه مدارك هر چه هست به مراقبت ميرزا ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پيرنيا نماينده مجلس كه خود در زمره آن آزاديخواهان بود، گردآورى و نگاهدارى شده و براى مرور بر كار اپوزيسيون خارج كشور عليه دستگاه محمد على شاه قابل استفاده مى‏باشد. چنانكه تصريح رفته، پيش از اين نيز به مأخذ همين نوشته‏ها چند مقاله انتشار يافته است. از گزارش‏هاى رسمى و خاطرات محمودخان احتشام‏السلطنه هم مى‏شود نكته‏هايى بر مطالب آن اسناد افزود. در تلاش صميمى مشروطه‏خواهان در اروپا ترديدى نيست؛ در اين كوشش انجمن سعادت ايرانيان در اسلامبول در حد خود مشاركت داشت؛ از همدلى و همكارى تنى چند از آزاديخواهان اروپا هم آگاهى داريم. به اهتمام على اكبر دهخدا و ياران او سه شماره روزنامه صوراسرافيل در سوئيس انتشار يافت كه جاى آنها در اين مجموعه پاك خالى است. گزافه‏گويى‏هاى وطنى به كنار، در قضاوت انديشيده بايد دانست كه حركت اپوزيسيون خارج ايران عليه سلطنت محمد على شاه نه نيرومند بود، نه كارنامه سياسى درخشانى داشت، نه سهم مؤثرى در واژگون كردن آن دولت غيرقانونى و ضد مشروطه داشت؛ و نه در قلمرو دانش و فكر اثر ارزنده‏اى به وجود آورد كه در تاريخ انديشه سياسى اين دوره محلى داشته باشد. آن سه شماره صوراسرافيل هم بيشتر فحش‏نامه است نه تحليل سياسى. سلطنت محمد على شاه را حركت مسلحانه داخلى و توافق مساعد سياست خارجى برانداخت. به همين دليل براى پادشاهى كه بر اصول مشروطگى و قانون اساسى ياغى شده بود و سزاوار محاكمه و كيفر جزايى بود – سالى يكصد هزار تومان مواجب مقرر داشتند و به سلامت روانه‏اش كردند. حكومت موقت و مجلس عالى كه پس از خلع او از سلطنت به وجود آمد، مطلقاً قدرت ترديد و چون و چرا نداشت.

    در همان امتداد تاريخى – يادداشت‏هاى روزانه محمد ولى خان سپهدار تنكابنى (سپهسالار اعظم بعدى) فرمانده اردوى شمال، از زمان حركت به سوى پايتخت و فتح تهران (جمادى الثانى 1327) با تاريخ مشروطيت ارتباط دارد.[20] بخش مقدماتى اين يادداشت‏ها حاوى اطلاعات بصيرانه نظامى است. سردار تنكابنى سابقه جنگى داشت و نوشته او درباره آرايش رزمى فتح تهران منبع معتبرى به شمار مى‏آيد. يادداشت‏هاى على ديوسالار (سالار فاتح) فرمانده اردوى برق كه در آن حركت مشاركت داشت، مكمل آن است.[21]

   خلع محمد على شاه و تشكيل حكومت موقتى آغاز تحول سياسى است. كميسيون عالى منعقد مى‏گردد، انتخابات مجلس دوم انجام مى‏گيرد، و سلسله حوادث بسيار مهم و سياسى در پى مى‏آيد همراه دسته‏بندى‏هاى فرقه‏اى و تجديد صحنه‏هاى توطئه و ترور. يادداشت‏هاى سپهسالار به عنوان يكى از دو رئيس حكومت موقت و رئيس‏الوزراى بعدى، از منابع تاريخ سياسى اين دوره است. با حدت گرفتن حوادث – دامنه سخن نويسنده گسترش مى‏يابد و در بيان عقيده‏اش معمولاً صراحت دارد. مى‏نويسد: يكى از گرفتارى‏ها و علل ضعف حكومت مركزى، داعيه سركردگان بختيارى بود كه «دلشان سلطنت عشايرى مى‏خواست» نه قوام دولت. سران بختيارى به خود او آشكارا گفته بودند: راه‏كار اين است كه «قسمت جنوب را به ما بختيارى‏ها بدهند كه تمامى حكومت با آنها باشد». به علاوه، سالى يكصدهزار تومان از خزانه مملكت به آنها برسد كه خرج نگاهدارى هزار سوار بختيارى در پايتخت كنند، و در واقع پايتخت را زير نگين خويش داشته باشند. (ص 48 – 47). صاحب‏نظرى در حاشيه افزوده: «اصلاً رمز مخالفت بختيارى‏ها با حكومت مركزى همين بود كه مى‏خواستند خودمختارى عشايرى كسب كنند».[22] به حقيقت، انگيزه واقعى بختيارى‏ها در مشاركت حركت مسلحانه مليون همين بود، نه اعتقاد به مشروطگى و تأمين حقوق سياسى مردم.

    به عقيده سپهسالار از بدبختى‏هاى ديگر مملكت، بى‏اعتقادى ناصرالملك نايب‏السلطنه سست عنصر است. درباره او مى‏نويسد: «ماشاءالله، نه غيرت ملى دارد، نه مذهبى، نه آبى. نه خاكى. پول بسيار گرفته و دارد، مى‏گويد مى‏روم اروپا، راحت مى‏كنم. چنانچه چند بار به بنده گفت: اين مملكت اگر به دست روس و انگليس باشد آسوده‏تر نمى‏شود؟ و [آيا] بهتر نيست؟ و بنده تقبيح كردم». او به هر حال به فكر فرار از مملكت مى‏باشد (ص 56). نويسنده از گروه‏هاى سياسى، احزاب و عناصر افراطى كه «مايه برهم زدن مشروطه» گشتند و «مجلس سابق را به باد داده بودند» صحبت مى‏كند.

    سپهسالار يادداشت‏هاى روزانه‏اش را بر حاشيه چند كتاب نگاشته، و گردآورنده آنها را به دقت تنظيم نموده است. اينكه به ملاحظاتى «بعضى اسامى يا كلمات» را حذف و جاى آن‏ها را نقطه‏چين كرده، روش نادرستى است حتى اگر آن كلمات ناسزاگويى باشد و هويت آن كسان مشخص. به هر حال، ناشر يادداشت‏ها روش كار خود را صادقانه گفته نه در متن قلم برده و نه نكته‏اى را موذيانه از قلم انداخته. او مجموع نوشته‏هاى سپهسالار و ديگر اسناد تاريخى وى را به كتابخانه مجلس سپرده كه هم محفوظ بمانند و هم «رجوع به اصل آنها براى علاقمندان» امكان داشته باشد. صداقت و امانت علمى او را در ساير متصديان نشر اسناد و خاطرات اين دوره سراغ نداريم.

    * * *

    آثارى كه به عنوان تأليفات نهضت مشروطيت مى‏شناسيم، خواه مدونات عمومى خواه رسالات موضوعى، به هيچ وجه تحقيقات ممتازى نيستند مگر دو اثر: تاريخ هجده ساله آذربايجان و تاريخ مشروطه ايران هر دو نوشته احمد كسروى. كتاب اول در موضوع خود معتبر و قابل استناد است. البته، از زمان نگارش آن مدارك تازه‏اى انتشار يافته كه در اصلاح و تكميل آن به كار مى‏خورند. تاريخ مشروطه ايران هم از نظر تاريخ عمومى وقايع تحقيق مضبوط سودمندى است. با توجه به اسناد داخلى و خارجى و مجموع نوشته‏هاى فراوانى كه از آرشيوهاى خصوصى در اين مدت به دست آمده – الزاماً بايد در مفروضات تاريخى و در چگونگى سلسله حوادث تجديد نظر نمود، و مباحث نوى در معيارهاى تاريخ نويسى جديد افزود. اين نكته‏ها غير از اين است كه يكى بگويد: «اجتهادات مرحوم كسروى و سياست بافى او… لااقل سه ربع كتاب او را سست و دور از حقيقت ساخته». اين داورى نسنجيده و غيرعلمى است.[23] به حقيقت، انگيزه او در تخطئه و بى‏اعتبار جلوه دادن كتاب كسروى، انتقادهاى مؤلف است بر اعمال خود او. معدود افرادى هم هستند كه در تخطئه هر اثرى كه بر كارنامه تقى‏زاده ايراد جدى گرفته باشد، به جاى بحث و انتقاد منطقى به شيوه رذيلانه دست برده‏اند. شرافت علميشان در اين حد است كه در نشريه خود موذيانه نامه‏هاى ساختگى آلوده به دشنام، با امضاهاى مجعول چاپ بزنند. آن آثار تأثير خود را در تاريخ افكار گذارده‏اند، آن افراد «ريگ ته جوى بماندند». بارى، نه اجتهادات كسروى سه چهارم كتاب او را مى‏سازد، و نه همه تفسيرهاى او بى‏مايه است. به هر حال، مدعى خود مى‏توانست وقايع نامه ساده صحيحى بنويسد يا مطالب «دور از حقيقت» كسروى را تصحيح كند. از او اثر بكر و معتبرى در حركت مشروطه خواهى نمى‏شناسيم. كسروى در تاريخ مشروطه محقق و دانشمند بود و فضيلت حق تقدم از اوست.

    ساير كسانى كه چيزهايى درباره حركت مشروطه خواهى نگاشته‏اند، نه مورخ حرفه‏اى بودند و نه دانش تاريخى عميقى داشتند. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، نوشته مهدى ملك‏زاده، عارى از اعتبار علمى است. در مقدمه مى‏آورد: «متجاوز از يك قرن است كه تاريخ از دايره افسانه سرايى و داستان‏نويسى قدم بيرون نهاده… افسانه‏نويسان و داستان سرايان مقام خود را به علما و دانشمندان واگذار كرده‏اند». مى‏دانيم كه تفكيك تاريخ از افسانه كار امروز و ديروز نيست، بلكه باز مى‏گردد به زمان پوليبيوس و پيش از آن. باز در مقدمه گويد، «امروز كسى مى‏تواند قلم در دست گيرد و تاريخ بنويسد كه در فلسفه و معرفت‏الروح و معرفت‏الاجتماع متبحر باشد، و از تحولات سياسى و اجتماعى ملل … اطلاع كامل داشته باشد». با اين معيارها مؤلف پزشك ما چگونه جرأت فرموده كه يكهزار و هفتصد صفحه كاغذ سياه كند. او نگارش تاريخ مشروطيت را «وظيفه ملى» خويش دانسته تا لغزش‏ها و خطاهاى تاريخى ديگران را تصحيح كند. در اداى اين تكليف وجدانى، هر چه خواسته از آثار همان نويسندگان و كتاب‏هاى خاطراتى كه تا زمان او انتشار يافته بود، برداشته و بدون ذكر مأخذ در كتاب خود گنجانده، و مقدار فراوانى هم مجعولات و تصورات شخصى و لفاظى بر آنها افزوده است. اثرى به وجود آورده آكنده از افسانه و گزافه‏گويى و تحريف وقايع و قضاوت‏هاى نادرست تاريخى. نويسنده پاى‏بند امانت علمى هم نيست، گرچه در اين شيوه ناستوده او تنها نيست. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران اثر نامعتبرى است كه قابل استناد نمى‏دانيم.

    حركت مشروطه‏خواهى در چند ايالت و ولايت موضوع چند رساله است كه هيچ يك اصالت تحقيق تاريخى ندارد. قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، نوشته كريم طاهرزاده بهزاد (1334) اثر كم‏مايه تبليغاتى است. او يكى از پادوهاى تاريخ‏پردازى بود. در احوال بعضى افراد ممكن است نكته‏هاى درستى (كه بى‏گمان تقريرات ديگرى است) در آن يافته شوند. اما چون مأخذ آنها مشخص نگشته، بر صحت‏شان هميشه نمى‏شود حكم كرد. مقدمه رضازاده شفق استاد فلسفه دانشگاه بر اين اثر، به پشيزى نمى‏ارزد. ساير آن آثار عبارتند از: قيام آذربايجان و ستارخان، نوشته اسماعيل اميرخيزى (1339)؛ گيلان در جنبش مشروطيت، نوشته ابراهيم فخرايى (1352) – شايد يك بار به خواندن بيرزند. اما نبايد انتظار كشف مطالب تاريخى مهمى را داشت.



[1] . تنها مدارك آرشيو آلمان را از 1880 تا 1935 كه به تصرف و ضبط متفقين درآمد، به چهارصد تُن برآورد كرده‏اند (.T.L.S مورخ 15 فوريه 1968).

[2] علاوه بر اسناد گوناگون سياسى، سلسله گزارش‏هاى مأموران كنسولى حاوى اطلاعات فراوان محلى و فعاليت بازرگانى و اقتصادى مى‏باشد كه منبع مهم مطالعه تاريخ اقتصادى است. مجموعه‏هايى از اين مدارك منتشر شده.

[3] . ارزشمندترين خاطرات سياسى كه از اين دوره مى‏شناسيم، خاطرات محمودخان احتشام‏السلطنه دومين رئيس مجلس است. ديگر آثار معتبر در اين سلسله مدارك عبارتند از: يادداشت‏هاى على خان ظهيرالدوله به ضميمه اسناد رسمى، مجموعه اسناد خطى ميرزا فضلعلى آقا شامل يادداشت‏ها و گزارش‏هايى درباره چند حادثه سياسى به علاوه نامه‏هاى طالبوف؛ برخى مدارك و مكاتبات ثقةالاسلام تبريزى؛ سرگذشت شخصى حيدرخان كه فقط بخشى از آن انتشار يافته و مطالب آن صحيح است. ساير خاطرات و نوشته‏ها به درجات از اهميت تاريخى كمترى برخوردارند. شرح و ارزشيابى همه آن آثار و مجموعه‏هاى اسناد و مدارك خواهد آمد.

[4] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، مقدمه

[5] . مجله سخن، فروردين 1346.

[6] . رساله درباره سيد جمال‏الدين اسدآبادى، نوشته دكتر هما ناطق كه به زبان فرانسوى انتشار يافته (پاريس، 1969) تحقيق معتبر، بكر و اصيلى است.

[7] . اين معنى را اينجا هم تكرار كنيم كه هيچ سهمى در ترقى فلسفه حكومت نداشته‏ايم، همچنان كه در تفكر مدنى و اخلاق و رفتار مدنى به مقام شايسته‏اى دست نيافته‏ايم. مدونات سياسى كلاسيك ما از سياست‏نامه‏ها و نصايح‏الملوك و غيره – كه بر پايه مطلقيت و عبوديت ريخته شده‏اند – در جنب تعقل سياسى يكسره بى‏مقدارند

[8] . او ساليان پيش گفته بود: «رنسانس، پله اول بحران در غرب است… بحران غرب از زمانى شروع شد كه گوته فاوست را نوشت (رستاخيز، شماره 548، صفحه 19). او چيزى از تاريخ فكر و رنسانس، يكى از بزرگ‏ترين حركت‏هاى تاريخ در دانش و هنر بشرى نمى‏داند. تربيت‏يافتگان ما از دانشگاه‏هاى آمريكا در رشته‏هاى علوم انسانى از رده همين چيزنويسان بوده‏اند.

[9] مجله يغما، بهمن 1345، ص 69 آن مطلب درباره خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه نوشته شده است

[10] . مقدمه زندگى نامه ثقةالاسلام تبريزى، ص 6.

[11] . اسناد مشروطه، گزارش‏هاى وكيل‏الدوله، ص 5.

[12] . مأخذ ما متنى است از نسخه عكسى موجود در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران كه دكتر هما ناطق در دسترس ما قرار داد. كتاب سودمند شريف كاشانى به عنوانى ديگر در اين اواخر به چاپ رسيد.

[13] . در تذكاريه رسمى جورج گراهام نايب كنسول انگليس چنين آمده: ميرزا يحيى ضمن صحبت طولانى خود در 26 ژوئن 1902 به آگاهى او رساند كه قضيه استقراض از روس كه «بدون رضايت ملت» انجام گرفته، در ميان طبقات مختلف هيجانى برانگيخته، دسته‏هاى كوچكى در حال تكوين‏اند، و اگر «اطمينان جانى» به دست آورند به اعتراض برخواهند خاست. برخى مخالفان يارى آلمان را مى‏جويند و پاره‏اى ديگر كمك انگليس را مى‏طلبند. در اين جهت ميرزا يحيى افزود، او «خوشوقت مى‏شود كه وسيله رساندن هر پيغام يا هر اطمينانى از جانب اين سفارت براى آن دسته باشد». صوابديد گراهام اين بود كه تا بازگشت مظفرالدين شاه از سفر فرنگ، هيچ حركت اعتراضى صورت نگيرد. او هم تأييد كرد. (انگليس، تذكاريه جورج گراهام، 27 ژوئن 1902 مطابق 20 ربيع‏الاول 1320).

[14] . ظهيرالدوله شعرى هم در ويران شدن مجلس ملى سروده. (نسخه عكسى كتابخانه مركزى دانشگاه)

[15] . دسترسى به مجموعه‏هاى اسناد و نوشته‏هاى ميرزا فضلعلى آقا را مديون نوه او آقاى دكتر محمد على مولوى هستم كه آنها را در اختيار من قرار دادند.

[16] . يادداشت‏هاى تاريخى مستشارالدوله، مجموعه اول، به كوشش ايرج افشار، 1361

[17] . خطابه تقى زاده مشتمل بر شمه‏اى از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت، 1338 شمسى

[18] . كار تقى‏زاده در شوراى امنيت محدود بود به خواندن يك خطابه ساده كه متن آن را يك حقوقدان انگليسى تهيه كرده بود. مضمون خطابه از نظر حقوقى و سياسى هم چندان قوى نبود. به علاوه، او در فن جدل مجامع بين‏الملل ناتوان بود و قابليتى نداشت. وانگهى، به هيچ زبان خارجى چنان تسلطى را نداشت كه به مباحثه و جدل سياسى برآيد. به خلاف او حسين علاء، وقتى كه دنباله آن قضيه به شوراى امنيت در نيويورك كشيد – در مناظره و جدل با نماينده شوروى درخشان بود و تأثير بين‏المللى گذارد. او هيچ ادعاى بى‏وجهى هم نكرد، و كسى را هم به استخدام خويش درنياورد كه برايش تبليغات كند. آن اشارات كوتاهى است به آن حديث مفصل كه ضمن مقاله ديگرى (در مقالات تاريخى، چاپ اول، 1352) توضيح بيشترى داده‏ايم.

[19] . اسنادى از فعاليت‏هاى آزاديخواهان ايران در اروپا و اسلامبول، 1359.

[20] P  . يادداشت‏هاى محمد ولى خان تنكابنى سپهسالار اعظم، به كوشش عبدالصمد خلعت‏برى، 1328.

[21] . يادداشت‏هاى تاريخى على ديوسالار، 1336.

[22] آن عبارت را كريم كشاورز در حاشيه نسخه چاپى يادداشت‏هاى سپهسالار نوشته، و من از آن نقل كردم.

[23] خطابه حسن تقى زاده…، ص 57.