ما نگوییم بد و … / احسان عبده تبریزی

پاسخ به آقاى رسول جعفريان‏

 ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم‏

جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم‏

 رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم‏

سر حق با ورق شعبده ملحق نكنيم‏

 در پاسخ به نوشته استاد عبدالرسول جعفريان به بهانه درگذشت شادروان فريدون آدميت.

 استاد گرامى، جناب جعفريان، با عرض سلام‏

 خبر درگذشت فريدون آدميت، من را نيز همچون بسيارى ديگر از علاقه‏ مندان به ايشان اندوهگين كرد و افسوس از آن كه هرگز فرصتى براى ديدار ايشان نداشتم. با وجود اين، در من انگيزه ‏اى جهت نوشتن مطلبى درباره ايشان نبود، چرا كه هنوز يك پايم در دانشگاه است و پاى ديگرم در كتابخانه، دستم در نوشتن كُند و مطلب براى مطالعه فراوان. مى‏دانستم بزرگانى هستند كه او را از نزديك و شخصاً مى‏شناختند و آگاهى ايشان درباره روحيات و اعتقادات آن مرحوم، بسيار بيشتر از منى است كه در فرداى پيروزى انقلاب به دنيا آمده‏ ام و آدميت را تنها با آثارش مى‏شناسم.

 اما ملاحظه نوشته شما در سايت «تابناك»، انگيزه كافى را براى قلم زدن در من ايجاد كرد. بايد بگويم كه رشته و موضوع پژوهشم، من را نيازمند به رجوع به آثار شما مى‏كند و شناخت من از شما نيز به مانند شناختم از آدميت از روى نوشته‏ هايتان بود. همه وقت چه در مطالعه و چه در مباحثه به لزوم مطالعه آثار شما واقف و به آن اشاره مى‏كردم و كماكان نيز شما را در حوزه مطالعات تاريخى – اجتماعى، به خصوص روحانيت عصر صفوى، در زمره محققان برجسته دوره معاصر مى‏دانم، اما آنچه را برنمى‏تابم و از آن در فغانم، اين است كه محققى چون شما كه همواره در آثارش بر سند، عليّت و منطق تكيه مى‏كند، در داورى نهايى درباره انديشمندى كه از جناح فكرى مخالف بوده، از غريزه‏ هاى برخاسته از پايگاه صنفى – اجتماعى و تعارضات سياسى خود پيروى كرده و به جاى انتقاد علمى و روشمندانه، به نفى ايدئولوژيك و شخصيتى آن مرحوم پرداخته است.

 بخش اعظم نوشته شما بر مبناى همين روش نامهربانانه و احساسى است و تنها در چند سطر، آن هم به صورت «بارى به هر جهت» بر نوآورى‏هاى ايشان صحه گذاشتيد، اما در همان چند سطر به نكته بسيار مهم و صحيحى اشاره كرده ‏ايد:

 «همه اين تلاش‏ها، گام‏هايى است كه به تناسب زمان برداشته شده است. كسروى و آدميت، فرزند مشروطه از نوع غربى آن بودند و به مشروطه بومى و دينى بى‏توجه. آنان تربيت شده دوره رضاشاه و عصرى بودند كه پس از مشروطه در راستاى دين‏زدايى از فرهنگ ايرانى حركت مى‏كرد؛ بنابراين، طبيعى بود كه اين گونه بينديشند و بنويسند.»

 اين نكته بى‏نهايت ظريف است و متأسفانه، هنوز و به خصوص در ايران عموميت دارد. مى‏توان به جرأت ادعا كرد كه اكثريت مطلق محققان و متفكران، بيشتر ناخودآگاهانه تا كمتر خودآگاهانه، اسير عواملى همچون تفكر غالب عصر خود و تعصبات ذهنى خويشند و در كمال تأسف، خود شما نيز به اين عارضه مبتلاييد.

 اين عادتى بسيار قابل فهم و غريزى است كه اكثريت افراد مى‏كوشند كه از گروه و طبقه اجتماعى و مسلك سياسى خود دفاع كرده و آن را برحق و متعالى نشان دهند. بخش اعظم پيش‏زمينه‏هاى فكرى و پيش‏داورى‏هاى اخلاقى افراد يا تحت تأثير خاستگاه اجتماعى و تعليمات خانوادگى ايشان و يا ناشى از تجربيات فردى در دوران كودكى و جوانى است و البته شايد آميخته‏اى از هر دو. ابتدا يادآور شوم كه كسروى و آدميت از دو نسل متفاوت بودند؛ آدميت اندكى پيش از كودتاى رضاخان به دنيا آمد و به قولى از «بچه‏هاى عصر رضاشاه» بود، حال آن كه كسروى در آغاز جنبش مشروطه شانزده ساله بود و مشروطه و چالش‏هاى برخاسته از آن را با گوشت و پوست خود لمس كرد. اگر به خاطرات او در كتاب زندگانى من مراجعه كنيد، متوجه مى‏شويد كه مخالفت وى با روحانيت، ناشى از تجارب شخصى وى در دوران پرتلاطم مشروطيت در آذربايجان بود و اين كه از قضاى روزگار در محاصره انبوهى از روحانيون مخالف مشروطه بود كه به شكرانه اشغال تبريز توسط قشون روس و اعدام آزادى‏خواهان به دست ايشان، نامه سپاس براى تزار روس مى‏فرستادند.

 تأملات اجتماعى و گرايش‏هاى سياسى، به علت ماهيت عاطفى، احساسى و گاه مادى خود، متمايل به ايجاد تعصب در افرادند؛ تعصبى كه توان قضاوت بى‏طرفانه و منصفانه را به شدت تضعيف و ذهن را به پيش‏داورى و انعطاف‏ناپذيرى سوق مى‏دهد. اين خطرى است كه براى تمام اهالى اين كره خاكى وجود دارد و محققان و انديشه‏ورزان نيز به شدت در برابر آن آسيب‏پذيرند. در اين كه آيا كسروى و آدميت از اين دام به سلامت جستند، جاى شك و ترديد فراوانى وجود دارد، اما درباره شما شكى باقى نمى‏ماند، چرا كه با قطعيتى مثال‏زدنى در اين وادى فرو رفته‏ايد. تمام حواس شما متمركز بر خصومت اين دو با صنفى است كه شما نيز از آن برآمده‏ايد و چنان غضبناك بوده‏ايد كه به جاى چالش فكرىِ نظريات اين دو به شيوه تحليلى و انتقادى، به نفى ايدئولوژيك‏وار ايشان مى‏پردازيد.

 بسيارى از مدعيان روشنفكرى، فصل اول بينوايان ويكتور هوگو را كه مربوط به اعمال و تأملات اسقف نيكوكار است، سرسرى بررسى كرده و از آن گذشته‏اند. حكايت به آنجا رسيد كه اسقف پس از جدال سخت درونى تصميم گرفت به ديدار كنوانسيونل در حال مرگ رود؛ يك شاه‏كش، كسى كه به انحلال سلطنت رأى داد و به انهدام قدرت كليسا كمر بست. اسقف و كنوانسيونل درگير بحث شدند و در ميان آن، زمانى كه اسقف بر لزوم رحم و شفقت پافشارى و به قساوت بيمارگونه انقلابيون اعتراض كرد، كنوانسيونل به تندى به حقوق و مزاياى بالاى اسقفى، سفره رنگين و كالسكه شخصى او اشاره كرد، ناآگاه از اين كه اين اسقف برخلاف بسيارى از هم‏سلكانش، تمام اين مزايا را به فقرا واگذار كرده بود. اسقف نيازى به افشاى اين فضيلت نديد و تنها پرسيد: «برايم توضيح دهيد كه چطور حقوق گزاف، كالسكه و سفره رنگين من ثابت مى‏كند كه رحم و شفقت از فضايل نيستند، اين كه نوع‏دوستى وظيفه نيست و اين كه خشونت انقلابى غيرقابل تحمل نبود.»

 كنوانسيونل با فروتنى پاسخ داد: «من را ببخشيد، از حد ادب خارج شدم و بداخلاقى كردم… ما مشغول بحث درباره عقايد من هستيم و من بايد به شما براساس برهان و دليل جواب دهم. ثروت و موقعيت شما، به من برترى داد كه از آن سوءاستفاده كردم. متأسفم.»

 از شما مى‏خواهم توضيح دهيد كه چطور حملات بعدى كسروى به تشيع و تأملات لاييك و به قول شما الحادى آدميت، برهان قاطعى است جهت نفى هر آنچه آنان درباره مشروطه نوشته‏اند؟ نامهربانى شما به حدى است كه نفى ايدئولوژيك خود را به برجسته‏ترين اثر آدميت اميركبير و ايران نيز عموميت داديد. ملى‏گرايى و اعتقاد آدميت به جدايى دين از سياست، الزاماً به معنى دشمنى او با روحانيت و تحريف تاريخ به نفع اين عقيده نمى‏شود، كما اين كه روحانى بودن شما لزوماً موجب قلب حقيقت به نفع روحانيت نمى‏شود؛ مطلبى كه همواره مايه مشاجره من با برخى از هم‏سلكانم بوده و اميدوارم همچنان قادر به دفاع از شما باشم.

 اشاره گذراى شما به تشابه شادروان آدميت با مرحوم احمد فرديد، موردى بود كه در آن از نامهربانى هم فراتر رفته‏ايد. بگذريم كه آدميت مطلقاً فيلسوف نبود و به گفته خودتان محققى بود علاقه‏مند به تاريخ فكرى و فرهنگى مشروطه، در حالى كه فرديد فيلسوفى بود عرفان‏پژوه.

 آشنايى اينجانب با فلسفه اندك و با افكار احمد فرديد بسيار كمتر است، با وجود اين، مى‏توانم هزار و يك دليل بياورم كه چرا مقايسه آدميت با فرديد نهايت بى‏لطفى است. اكثريت معاصران شهادت مى‏دهند كه فرديد به داشتن مريد بسيار علاقه‏مند بود، همين از نظر شخصى براى من مشكل‏آفرين است، چرا كه مريد و مرادى از نوع فكرى و فلسفى – و نه نوع روحى و عرفانى – را در تضاد مطلق با شيوه تفكر انتقادى مى‏دانم كه جوهره اصلى فلسفه و روش تحقيق بى‏طرفانه و علمى است. تا آن‏جا كه مى‏دانم، آدميت به شدت از اين رابطه گريزان بود و گوشه انزواى خود را حسودانه پاسدارى مى‏كرد. جداى از اين، فرديد هيچ گاه در عمر خود دست به قلم نشد و اثرى از خود باقى نگذاشت. تنها مدتى قبل مريدان ايشان برخى از سخنرانى‏هاى وى درباره مشروطيت را به روى كاغذ برده و به عنوان مقاله منتشر كردند. آنچه از آن سخنرانى‏ها يافتم، پراكنده‏گويى‏هايى بود، مايه سردرد و سرشار از لفاظى، مغلطه و كلى‏گويى، حال آن كه آدميت در بيش از ده جلد آثار خود به جزييات خود را بى‏نهايت حساس نشان داده و از تلقين و كلى‏گويى برى بوده است.

 تا آنجا كه از اشخاص ثالث شنيده‏ام، در سخن گفتن بسيار وزين بود و عفت كلام را همواره نگاه مى‏داشت.

 سخن طولانى شد و مطلب همچنان فراوان. استاد گرامى جناب جعفريان! در اين نوشته غرض‏ورزى نكردم و سعى هم ندارم كه عقايد شادروان آدميت را عارى از خطا و متعالى نشان دهم. بر حسب اتفاق با نظر شما درباره دخالت انگليس در قضيه بست‏نشينى مشروطه‏خواهان در عمارت قلهك موافقم. اسناد وزارت خارجه انگليس و خاطرات افرادى همچون ناظم‏الاسلام و تقى‏زاده به حد كافى گوياى اين دخالت است، اما از سوى ديگر، با ادعاى آن كه «مشروطيت از ديگ پلوى سفارت انگليس درآمد» مخالفم. تغييرات اجتماعى با دسيسه‏چينى سياسى تحت تأثير قرار مى‏گيرند، اما خلق نمى‏شوند و تنها با تحقيق نظام‏وار مى‏توان به عوامل و عناصر مؤثر در آن‏ها پى برد. انگيزه من آن است كه بتوانم توان تفكر انتقادى و قضاوت خود را در برابر مداخلات خودآگاه و ناخودآگاه ناشى از موقعيت اجتماعى و تمايلات سياسى خويش بيمه كنم و ديگران را نيز به اين كار وادارم.

 سخن جورج اورول در اين باره هميشه روشنگرانه است: «هر چه بيشتر بر تعصبات سياسى خود آگاه باشيم، مى‏توانيم بيشتر سياست‏ورزى كنيم، بى آن كه اصول اخلاقى و فكرى خود را به پاى آن بريزيم.»

 مدت‏هاست كه از دكتر فريدون آدميت بى‏خبرم. به او علاقمندم نه به دليل تفاوت‏هايى كه در جهان‏بينى و نگرش تاريخى با او دارم بلكه به دليل برخى مشابهت‏هاى عجيب در داورى‏هاى تاريخى. به علاوه، او را انسانى آزاده و با اخلاق و داراى مناعت طبعى كم‏نظير مى‏دانم. در اين باره دلايلى دارم كه فعلاً بيان نمى‏كنم. آدميت كارمند عالى‏رتبه وزارت خارجه بود ولى، به دليل بيان صريح عقايدش و مخالفت با گروه قدرتى كه اسدالله علم در رأس آن قرار داشت، بازنشسته‏اش كردند. و متأسفانه، پس از انقلاب حقوق بازنشستگى او را نيز قطع كردند. علت اصلى بازنشستگى او نامه‏اى بود كه در مخالفت با جدايى بحرين از ايران ارسال كرد. سال‏ها پيش متن اين نامه را در مركز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران يافتم و كپى آن را برايش بردم. خوشحال و ممنون شد.

 چند سالى از آخرين ديدارم با فريدون آدميت مى‏گذرد. در ماه‏هاى اخير چند بار تلفن كردم و كسى جواب نداد. آدميت به بيمارى آنفيزين مبتلاست. در اين بيمارى ريه حالت اسفنجى خود را از دست مى‏دهد و انسان را دچار تنگى شديد تنفس مى‏كند. نگران سلامتى او بوده و هستم.

 به يادداشت‏هايم نگاه كردم. يادداشتى ديدم كه در آن ديدار پنجشنبه 14 دى 1374 با آدميت را ثبت كرده‏ام. قبلاً مقاله «دين و دولت در انديشه سياسى» (نقد ديدگاه‏هاى آرامش دوستدار) را به او داده بودم براى مطالعه. در اين ديدار آدميت يك ساعت و نيم سخن گفت و از مقاله فوق شروع كرد كه با علاقه آن را خوانده بود. آدميت گفت:

 «نثر آرامش دوستدار، برخلاف نوشته شما، نثر چندان زيبايى نيست. اصولاً كسانى كه دين سازند، مثل كسروى، نثر خاصى دارند. دوستدار نيز در واقع دين‏ساز است و از نثر خاص خود استفاده مى‏كند. او مغالطه كرده است. كسى كه مى‏گويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در كنار موسى و عيسى و زرتشت و محمد مى‏آورد نمى‏تواند ادعا كند كه من نماينده تفكر عقلى هستم؛ شارلاتانى است كه مى‏خواهد مردم را تحميق كند. بنابراين، خود دوستدار مصداق بارز دين‏خويى است.»

 آدميت به زيرنويس خود در كتاب اميركبير و ايران ارجاع داد درباره حسن باليوزى و گفت:

 «باليوزى شخصاً مرد خوبى بود ولى از مريدان سفت و سخت بهاءالله بود و در كتاب خود بهاء را در رديف زرتشت و بودا و موسى و عيسى و محمد مطرح كرد و من عليه او مطالبى نوشتم. تفكر آرامش دوستدار نيز از اين سنخ تفكر است. ولى باليوزى نگفت كه من نماينده تفكر عقلى هستم. چنين آدمى غلط مى‏كند كه خود را نماينده اصالت عقل بخواند. زرنگى دوستدار در اين است كه مى‏خواهد خود را منحصراً نماينده تفكر عقلى بخواند و اين از خودپرستى او برمى‏خيزد يا از نادانى او.»

 آدميت شماتت كرد كه چرا صريح‏تر عليه او ننوشته‏ام و افزود: «برخلاف نظر دوستدار تفكر عقلى در تاريخ ايران هماره بوده است.» آدميت سابقه آشنايى خود را با تفكر عقلى و انتقادى بيان كرد و گفت:

 «نوجوان بودم كه محمود محمود به من كتاب‏هاى هيوم را داد و با تفكر عقلى آشنا شدم. محمود خود تفكر عقلى جدى داشت و فرد بزرگى بود. نوشته‏ايد كه “مدنيت يك اندام واحد است و هيچ قومى نمى‏تواند تمدن بشرى را ملك طلق خود بداند.” اين تعبير بسيار خوبى است. اين حرف باباافضل كاشانى است. من در آغاز كتاب ميرزا آقاخان اين جمله باباافضل كاشانى را آوردم كه “دانش يعنى روشنايى”. يحيى مهدوى به من گفت: “عجيب است. من اين كتاب را تصحيح كردم و به اين جمله توجه نكردم، تو اين جملات را چگونه پيدا مى‏كنى؟”

 درباره يونان نظر شما صحيح است، هيچ چيز خلق‏الساعه نيست و من نيز همين ديدگاه انتقادى را در مقدمه كتاب تاريخ فكر، كه زير چاپ است، آورده‏ام.» [كتاب فوق منتشر شده است: فريدون آدميت، تاريخ فكر از سومر تا يونان و روم، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1375، وزيرى، 258 صفحه.]

 آدميت مقدمه را براى من خواند و افزود:

 «اتميسم متعلق به مكتب اليايى نبود، به سومر و بابل تعلق داشت و اگر دمكريتوس سال‏ها در بابل نبود مفهوم اتميسم را كشف نمى‏كرد. كسى كه نثر يونانى را خلق كرد يك فنيقى بود. فيثاغورث يونانى نبود. متفكرين اروپايى نيز بودند كه عليه اين نظر كه تفكر يونانى را معجزه مى‏دانستند برخاستند. مثلاً، لويى گارنه در كتاب يونانيان بدون معجزه مى‏گويد: “تصور ما از انديشه سياسى يونان خيال‏بافى است. انديشه سياسى يونان چيزى نبود جز بيان نظرى يك پيكار سياسى كثيف.”

 بنابراين تفكر عقلى اختراع يونان نيست. تمدن‏ها روى هم انباشته مى‏شوند. تمدن اسلامى نيز چنين بود. و تنها يك اتفاق تاريخى سبب شد كه سرنوشت همه تمدن‏ها به دست اروپا بيفتد. اساس تمدن جديد اروپايى يك قطب‏نما بود و ديگرى چاپ كه هر دو در چين به وجود آمد. در كتاب Legacy of China تأثير فرهنگ و تمدن چين بر تمدن جديد شرح داده شده است. در دوران باستان، مهرپرستى تا اسكاتلند گسترش يافت. در زمان ژول سزار در سرحد اسكاتلند مجسمه‏هاى مهرپرستان موجود بود.

 اين غلط است كه منطق عقلى در ايران رشد نكرد. بنابراين، برخورد دوستدار، كه تفكر عقلى در تاريخ ايران را منكر مى‏شود، شارلاتانيسم است. در دوران معاصر نيز كسانى بوده‏اند كه آثارشان حكايت از اصالت عقل مى‏كند. آثار خود من چنين است. من لائيك هستم ولى بايد بگويم كه ملحد نيستم و به چيزهايى به سبك خود اعتقاد دارم، ولى سال‏ها پيش، در نوجوانى، با “دين‏خويى” و با امثال بهاءالله، وداع كردم. دوستدار همه را نفى مى‏كند تا پايگاه خود، بهائيت، را بزرگ جلوه دهد.

 شما از دزدى دوستدار از بوركهارت صحبت كرده‏ايد. اين كتاب بوركهارت است كه من در سال 1948 در لندن خريدم و خواندم. [به كتاب در قفسه كتابخانه دكتر آدميت نگاه كردم. در صفحه اول آن به خط آدميت تاريخ و مكان خريد 1948 در لندن ذكر شده بود.] دزدى دوستدار منحصر به اين نيست. او تعبير “فردوسى مانند كانت صحبت مى‏كند” را از محمود صناعى دزديده و ارجاع نداده است. او تعبير “علامه داشتيم و بس” را از من گرفته ولى ذكر نكرده است.»

 بحث به تجددگرايى عصر رضاشاه كشيده شد. گفت:

 «ايدئولوگ تجدد رضاخانى نه مجله كاوه بلكه تيمورتاش بود. به مقاله محمد قزوينى به مناسبت مرگ تيمورتاش مراجعه كنيد. نفوذ تيمورتاش در محافل فرهنگى در حدى بود كه كسروى چاپ اول كتاب شهرياران گمنام را به او تقديم كرد. پولى كه قزوينى هر ساله از دولت ايران مى‏گرفت به دستور تيمورتاش بود. تيمورتاش يك محفل دانش‏پرورى داشت. او سابقه انقلابى نيز داشت و رهبر جناح جوانان در دفاع از مجلس در زمان محمد على شاه بود. تيمورتاش همچنين واسطه رضاشاه با روس‏ها بود و شاه چنان به او علاقه داشت كه در مجلس گفت: حرف‏هاى تيمورتاش حرف‏هاى من است. اين مطلب را مخبرالسلطنه در خاطرات و خطرات نقل كرده است. در خاطرات دشتى (پنجاه وپنج) آمده كه تيمورتاش وزير دارايى شد و من در روزنامه شفق از او تمجيد كردم. شكوه‏الملك مرا خواست و گفت: اعليحضرت فرموده‏اند مگر غير از من در اين مملكت كسى هم هست؟ دشتى مى‏گويد: از همان وقت رضاشاه باطناً از تيمورتاش ناراضى بود، زيرا قدرت زياد كسب كرده بود و لذا براى من عجيب نبود كه تيمورتاش را كشت. بنابراين، ستون روشنفكرى ديكتاتورى رضاخان تيمورتاش بود. حتى اعزام محصل به خارج نيز كار او بود و جز سال اول در بقيه سال‏ها شخص تيمورتاش در مراسم اعزام شركت مى‏ کرد.