امیرکبیر و ایران چگونه نوشته شد؟ / علی دهباشی
اين يادداشت كوتاهى است به مناسبت پنجاهمين سال انتشار كتاب اميركبير و ايران، نوشته دكتر فريدون آدميت. نسل جوان ما شايد كمتر آگاهى داشته باشد كه از نشر اين اثر دقيقاً نيم قرن مى گذرد. چنان كه برخى محققان نيز متذكر شده اند پيش از نگارش اين تصنيف جاودانه، آنچه درباره كارنامه سياسى ميرزا تقى خان اميركبير مى دانستيم سخت ناچيز بود، بلكه در حد يك مقاله يا چيزى از اين قبيل.
* * *
زندگى سياسى اميركبير موضوع پايان نامه درجه ليسانس فريدون آدميت بود. او در خرداد ماه 1321 از دانشكده حقوق و علوم سياسى، دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد. آن پايان نامه تحصيلى كه در بيست و يك سالگى نوشته شد، پايه تحقيق كتاب اميركبير و ايران است كه دو سال بعد در سه جلد انتشار يافت.
اولين چاپ اميركبير و ايران با مقدمه مفصل زنده ياد محمود محمود منتشر شد كه دكتر آدميت هميشه از او به عنوان استاد بزرگوار ياد مىكند و چنين مىنويسد: «از مرحوم محمود محمود بود كه تاريخ روابط سياسى ايران در قرن نوزدهم را آموختم؛ او در كار تحقيق هميشه مشوق من بود، كتابخانه شخصى او هميشه به روى من و در واقع به روى هر كس كه اهل خواندن و نوشتن بود باز بود». در مقدمه همان كتاب، در اثر ديگرش درباره جزاير بحرين و در آخرين تأليف خود در تاريخ فكر از استادش قدردانى كرده است.
جلد اول و دوم اميركبير و ايران در 1323 منتشر گرديد. (نويسنده در آن زمان بيست و سه ساله و عضو وزارت امور خارجه بود. پايه اين تحقيق بر اسناد رسمى وزارت امور خارجه ايران، مجموعه نامههاى خصوصى اميركبير موجود در كتابخانه مجلس شوراى ملى، كتابها و سفرنامهها (اغلب آنها خطى)، آثار مؤلفان خارجى (انگليسى و آلمانى كه به ايران آمده بودند)، و ساير مدارك موجود در كتابخانههاى عمومى و خصوصى استوار بود. تا پيش از انتشار آن نه از كيفيت اسناد بايگانى وزارت خارجه خودمان به هيچ وجه آگاهى داشتيم، نه از مجموعه كاغذهاى خصوصى ميرزا تقى خان و نه از مدارك اصيل ديگر كه اينجا و آنجا پراكنده بودند. حتى دو تصوير اصيلى كه از چهره امير در زمان حياتش كشيده بودند، ناشناخته بود. فهرست كامل و دقيق همه آن مدارك با شرح و توضيح آنها ضمن منابع اميركبير و ايران آمده است.
اميركبير و ايران در طى چاپهاى متعدد بعدى آن از سوى نويسنده بازنگرى و افزودههايى يافته است كه در اينجا به صورت فهرست به اهم آنها اشاره مىكنيم.
پس از انتشار چاپ اول آن در سه جلد (24 – 1323)، در سال 1334 در يك مجلد انتشار يافت كه اطلاعات مبسوط تازهاى از اسناد سياسى خارجى بر آن افزوده گرديد. در چاپ سوم مدارك منتشر نشده ديگرى از آرشيوهاى خارجى و كتابخانههاى عمومى و خصوصى بر آن اضافه شد. در چاپ چهارم آن از مجموعهاى شامل بيش از دويست نامه اميركبير به ناصرالدين شاه (كه اميدواريم يكجا انتشار يابد)، به علاوه صورت مذاكرات كنفرانس ارزنةالروم (كه متن كامل آن به دست ما رسيده) و برخى نامههاى تاريخى ديگر، و رسالهاى در نقشه اصلاحات كه ضمن آن تقريرات امير در «خيال كنسطيطوسيون» آمده، بهرهبردارى شده است. دكتر آدميت در چاپ چهارم در بعضى از فصول تجديدنظر كرده؛ گفتارى بر مبحث اصول حكومت و «نظم ميرزا تقى خانى» افزوده؛ سرنوشت امير را در ارتباط دولت او با عوامل قدرت بسط داده، و داستان سقوط و تباهى اميركبير را با تفصيل بيان كرده است. دكتر آدميت در پيشگفتار چاپ سوم اميركبير و ايران چنين مىنويسد:
«با اميركبير و ايران تحقيق تاريخ سياسى اخير ايران را براساس مدارك اصيل و اسناد دولتى آغاز نهادم. اين كتاب سرگذشتنگارى به سنت مورخان ما نيست؛ شخصيت ميرزا تقى خان را در سير تحول تاريخ زمان مورد تحليل قرار دادهام، به جريانهاى تاريخ و عوامل سازنده آن جريانها، خاصه به بنيادهاى اجتماعى ايران توجه داشتهام. كوشش كردهام رابطه اميركبير را با اجتماع به دست دهم و اثرش را در تاريخ باز نمايم، او را بشناسم و بشناسانم. آن شيوه نمودار مرحله مترقى تاريخنگارى است و از با معنىترين جهات تعقل تاريخى.»
اميركبير و ايران از نظر موضوع و گسترش مباحث تاريخى، روش تحقيق علمى و چگونگى بهرهبردارى از اسناد و مدارك، و تفكر تاريخى از همان اوان انتشار يك تصنيف بديع و بىهمتا شناخته شد؛ و مورد توجه اهل دانش و فكر قرار گرفت.
اميركبير و ايران نمونه يك بيوگرافى سياسى در تاريخ نويسى مُدرن است. عنوان كتاب با مضامين آن دقيقاً مىخواند؛ بدين معنى كه شخصيت يك دولتمدار در كل تاريخ مورد سنجش و تحقيق است. و از نظرگاه تاريخ تحليلى و سبك نگارش، فصل نوى در تاريخنگارى مدرن مىگشايد. اين اثر سترگ شامل سى و سه بخش است. عوامل پرورش شخصيت فردى و سياسى ميرزا تقى خان و رگههاى روانشناختى او را به دست مىدهد؛ تحول فكرى را در برخورد تمدن غربى باز مىنمايد؛ و به كارنامه دوران زمامدارى او مىپردازد: روش حكومت و «نظم ميرزا تقى خانى»، تأسيسات نظامى، اصطلاحات سياسى و اقتصادى و مالى و نشر دانش و فرهنگ جديد را دربر مىگيرد. سياست خارجى مبحث دامنهدارى است. روابط سياسى با روس و انگليس و فرانسه و اتريش و آمريكا و عثمانى، و سياست ايران در هرات و افغانستان و تركستان را بررسى مىكند. سرنوشت دولت او در نظام سلطنت استبداد ارتجاعى جاى خود را دارد. افسانهسازى مردم نيز از قلم نيفتاده.
در اين گفتار درباره دو قضيه از كل مقولات اين اثر به اختصار سخن مىگوييم: امير در كنفرانس ارزنةالروم؛ حكومت و «نظم ميرزا تقى خانى». هر كدام نمايانگر جنبهاى از شخصيت سياسى او و همچنين روشنگر روش نويسنده در تحليل تاريخى است.
كنفرانس ارزنةالروم كه بيش از چهار سال (از ربيعالثانى 1259 تا جمادىالثانى 1263) طول كشيد همراه پيمان ارزنةالروم (1263) – بازنماى آخرين دوره تحول تاريخى روابط ايران و عثمانى است. از يكسو، مناقشههاى قرون گذشته ميان دو كشور را منعكس مىدارد، و از سوى ديگر پايه مناسبات جديد دو دولت همسايه را تا سقوط امپراطورى عثمانى و تأسيس دولت عراق و حتى پس از آن بنيان گذارده است. از آن گذشته، نخستين كنفرانس بينالملل است (هرچند به مفهوم محدود آن) كه ايران در آن مشاركت داشته. به حقيقت، اين مجمع به دو ملاحظه خصلت بينالملل دارد: اول آنكه، علاوه بر هيأت نمايندگان ايران و عثمانى، هيأت نمايندگان انگليس و روس نيز در آن شركت كردند. ديگر آنكه، سياست دو دولت روس و انگليس در روند گفت و شنود و تصميمگيرىهاى كنفرانس تأثير مستقيم داشته. به عبارت ديگر، ماهيت مجمع ارزنةالروم در متن سياست بينالملل قابل درك است.
به رغم همه آن ملاحظات تاريخى و سياسى بسيار مهم – نه از متن مذاكرات ارزنةالروم آگاهى داشتيم، نه گزارش درستى از آنچه در آن مجمع گذشته انتشار يافته بود، نه از وجهه نظر و ديپلماسى انگليس و روس باخبر بوديم، نه سهم ميرزا تقىخان را در مذاكرات و تصميمگيرى كنفرانس مىدانستيم، و نه به طريق اولى شگردهاى زيركانه سياسى او ثبت تاريخ گشته بود. انصافاً مديون اميركبير و ايران هستيم، روشنگر همه آن ابهامات تاريخى و سياسى بى كم و كاست. اينك به مأخذ صورت كامل مذاكرات ارزنةالروم و گزارشهاى تفصيلى و نامههاى رسمى ميرزا تقىخان – گزارش همه جانبه درستى درباره آن كنفرانس عرضه شده است. اينجا همان اندازه كاردانى و هوش سياسى ميرزا تقى خان در كار كنفرانس مىدرخشد كه روش نويسنده در تحليل تاريخ ديپلماسى ماهرانه و آموزنده است. بدان ملاحظات اين بخش يكى از ارزشمندترين مباحث اميركبير و ايران است. درباره كار كنفرانس ارزنةالروم فقط به يك قضيه توجه مىدهيم:
قضيه حاكميت بر محمره (خرمشهر امروزى) و حقوق مشترك كشتيرانى در شطالعرب مهمترين و حادترين موضوع دستور كنفرانس ارزنةالروم بود. ايران و عثمانى هر دو بر محمره ادعاى حاكميت داشتند. پايه استدلال ايران را حقوق تاريخى و مالكيت بالفعل محمره مىساخت؛ و شطالعرب را رودخانه مرزى مىشناخت كه بنا بر عرف جارى و قوانين عمومى هر دو دولت حق آزادى كشتيرانى داشتند. از طرف ديگر، دولت عثمانى منكر حق حاكميت ايران بر محمره بود و آن را از توابع بصره مىشمرد. شطالعرب را هم رودخانه داخلى بينالنهرين قلمداد مىكرد. اين وجهه نظر عمومى عثمانى زاده منافع سياسى و اقتصادى آن بود. كوشش داشت رودخانه مهمى كه به قلب امپراطورى مىرسيد و راه تجارت آن در شرق بود، در تصرف خويش درآورد و كشتيرانى آن را در انحصار خود داشته باشد.
اما بايد دانست كه مسأله محمره و شطالعرب از دايره منافع ايران و عثمانى گذشته، با سياست عمومى انگليس در شرق و در خليج فارس ارتباط داشت. اين انديشه در حكومت انگليسى هند رواج گرفته بود كه : چون دولت روسيه مىتواند لشكر خود را از راه درياى سياه به فرات و شطالعرب برساند و از آنجا به خليج فارس سرازير گردد – «بر دولت انگليس است كه آن ابتكار را از روسها بگيرد، پايگاهى در دهانه شط تأمين نمايد و راه روسيه را ببندد».[1] به علاوه انگليس بايد «وسايل رونق تجارت را از طريق شطالعرب فراهم نمايد، دولت عثمانى و حكومت پاشائى بغداد را تقويت كند، و مردم اين ناحيه را به دفاع از تعرض احتمالى دشمن شمالى مجهز گرداند»[2]. مبتكر اين انديشه يعنى جنرال «چسنى» معتقد بود همين كه سپاه روس به شط برسد، به آسانى در كرانه خليج پيش مىرود و به بندر جاسك خواهد رسيد. اما اگر انگليس نيروى بحرى خود را در شط برقرار كند جلو حركت روسيه را مىبندد[3]. اين فكر نيز هواخواهانى داشت كه حكومت نيمه مستقلى به دست داود پاشا در بينالنهرين برپا شود كه بر منطقه شطالعرب و بنادر آن تا خليج فارس فرمانروايى كند، و پاسدار منافع انگليس در آن حدود باشد. (همين انديشه بود كه بعدها دولت نيمه مستقل عراق كنونى را به وجود آورد). وزارت خارجه انگليس هيچ كدام از آن نقشههاى طراحان حكومت كمپانى هند شرقى را نپذيرفت. خاصه اينكه تأسيس حكومت پوشالى بينالنهرين، موجب تجزيه امپراطورى عثمانى در شرق مىگرديد. و سياست عمومى انگليس در آن زمان تقويت از دولت عثمانى در تقابل پيشرويهاى محمد على پاشا خديو مصر، در نواحى عربنشين تا ساحل خليج فارس بود.
لاجرم، موضوع سلطه مستقيم انگليس در شطالعرب و تأسيس پايگاه دريايى انگليسى در آنجا منتفى گشت، و جهت عمومى سياست انگلستان بر تقويت تسلط عثمانى در آن خطه قرار يافت. حكومت انگليسى هند نيز جنرال «مونتيث»[4] را مأمور مطالعه طرح استراتژيكى آن كرد، و نقشهاى پرداخت كه به موجب آن شطالعرب و بنادر آن از جمله محمره به تصرف تركان درمىآمد، و كانال «حفار» كه رودخانه كارون را به شط پيوند مىداد، به دست عثمانى مىافتاد. در حقيقت منافع دفاعى و سياسى دستگاه هند انگليسى دلالت بر سلب حاكميت ايران بر محمره و نفى حقوق آن بر شط و تقليل قدرت آن در آن منطقه، داشت. انگيزه ديگر حكومت هند اين بود كه تسلط عثمانى را بر شط و محمره خيلى بيشتر به صرفه سياست خود مىدانست. زيرا اولاً به نظر آن اقتضإ؛عزم نمىكرد كه مصب شطالعرب در دست كشورى باشد كه احتمالاً به دشمنى انگليس برخيزد. و ثانياً سپاه انگليسى به آسانى مىتوانست از راه محمره، خوزستان را اشغال نمايد. ارزش اين مطلب در جنگ ايران و انگليس معلوم گشت.[5]
نقشه جنرال «مونتيث» در تأييد حاكميت عثمانى بر محمره و سلب حقوق ايران، مورد پشتيبانى كانينگ سفير انگليس در اسلامبول واقع شد كه همواره دوستدار جدى «بابعالى» بود. سرهنگ ويليامز نماينده انگليس در كنفرانس ارزنةالروم نيز (كه پيش از آن در خدمت حكومت هند بود) مبلّغ همان سياست بود. رأى ويليامز اين است: ادعاى ايران بر محمره برپايه «حق تصرف» موجود قرار دارد؛ اما عقيده من و ربرت كرزن مبنى بر پشتيبانى از ادعاى دولت عثمانى است. و نظر ما بر اين دلايل نهاده شده: نقشه مرزى كه ژنرال «مونتيث» در هند ترسيم نموده؛ مطالعه شخصى خودم در مدت اقامت طولانى در هندوستان؛ رأى قاطع سرهنگ «تيلور» كنسول ما در دمشق؛ و گفته شفاهى پاشاى زهاب و شيخ ثامر (رئيس ايل چعب معزول از جانب دولت ايران). ويليامز مىافزايد: «اگر اين براهين را در برابر دلايل تاجر ارمنى مقيم بوشهر، و نوشته سرهنگ “شيل” وزير مختارمان در تهران، در ترازو بسنجيم – حاصل آن «به حد خيلى زياد به نفع عثمانى تمام مىشود.»[6]
اما وزارت خارجه انگليس نقشه مديران كمپانى هند شرقى را در مورد محمره نپذيرفت. عقيده لرد ابردين پس از گفتگوى با سفير روس در لندن، مبنى بر تأييد حق حاكميت ايران قرار گرفت. از همين قرار به كانينگ و شيل دستور فرستاد. شيل آن را پسنديد و منصفانه دانست. اما كانينگ از خواندن دستور ابردين چون «شيرى كه در قفس افتد به خشم آمد». و هر چه كوشيد كه رأى وزير امور خارجه را عوض كند، فايدهاى نبخشيد.[7] كانينگ چارهاى نداشت جز فرمانبردارى از دستور لرد ابردين، هر چند بعد از آن ميانه آن سفير و وزير شكرآب شد. پس، كانينگ در پاسخ نامه ويليامز كه مدافع ادعاى تركان بود، چنين نوشت: «راجع به دلايلى كه به نفع ادعاى عثمانى بر محمره و زهاب نگاشته بوديد – از هر اظهارنظرى به عمد پرهيز مىجويم تا اينكه جريان گفتگوى كنفرانس ايجاب كند عقيده خود را به درستى بگويم و بتواند مؤثر افتد». به دنبال آن مىنويسد: «درست دستگيرم نشد كه آيا همه اطلاعى كه سرهنگ شيل درباره حقوق ايران بر محمره از بندر بوشهر به دست آورده بود، همان است كه فرستاده بود – يا اينكه دولت ايران و يا ميرزا تقى خان مىتوانند اسناد ديگرى را ارائه دهند». به هر حال «هنگامى كه نمايندگان ايران و عثمانى ميانجىگرى و حُسن توسط شما را خواستند، البته شايسته است همه براهين و مدارك آنان را در اختيار داشته باشيد. و اگر توافقى حاصل نشد مجموع آنها را به اضافه عقيده پخته خودتان و همچنين نظر نماينده واسطه روسيه را با هم يا جداگانه، براى مطالعه من بفرستيد.»[8]
از دستور سفير انگليس در اسلامبول برمىآيد كه شيوه سياست او به اجبار تعديل يافت. از ويليامز رسيدگى به همه اسناد و «عقيده پخته»اى را مىخواهد، و نسبت به حقوق ايران بر محمره با ديد تازهاى مىنگرد. (گرچه خواهيم ديد كه پس از استعفاى لرد ابردين، انديشه سابق در محدود كردن حاكميت ايران بر محمره و شطالعرب از نو جان گرفت).
مسأله محمره را وزير نظام در جلسه هفتم كنفرانس به ميان كشيد. انور افندى يكسره منكر حقوق ايران گرديد و به تندى گفت: محمره جزو خاك عثمانى است و ايران را بر آن هيچ حقى نيست. [9]ميرزا تقى خان سند رسمى قاطع بسيار معتبرى كه دولت عثمانى چند سال پيش صادر كرده بود، در جيب داشت. اما هنوز عرضه نداشت و در پاسخ انور افندى نخست گفت: نه فقط محمره به ايران تعلق دارد – بلكه دولت ايران بر شهرهاى قارص، بايزيد، وان و سليمانيه حقوق مسلم دارد. پارهاى از آنها از توابع خوى و برخى ديگر جزو سرزمين كردستان و كرمانشاهاناند[10]. وزير نظام مىدانست كه تصرف آن شهرها كارى خرد و عملى نبود، و نه در باطن چنين تصورى را داشت. اما آن سبك ديپلماسى او بود كه دست بالا را گرفت. – و خواست بيم در دل نماينده عثمانى اندازد و به نماينده انگليس نيز بفهماند كه ترديد در حقوق ايران بر محمره، كشمكش ديرين دو همسايه را نو خواهد كرد و ايران نيز متقابلاً چه ادعاهايى خواهد نمود. همين كه گفت و شنود اوج گرفت ميرزا تقى خان در جلسه هشتم متن فرمان سلطان محمود ثانى مورخ محرم 1254 را خطاب به عليرضا پاشا حاكم بغداد، از جيبش بيرون كشيد و به آرامى خواند. همه را شگفت زده كرد. در فرمان سلطان خطاب به عليرضا پاشا مىخوانيم:
اطلاع يافتهايم كه پس از تنبيه قبيله ياغى بنىلام قشون شما به سوى بندر محمره در شطالعرب حمله بردهاند. از آنجا كه «محمره از توابع ايالت فارس است و اهالى آنجا از جانب حكومت خود اجازه جنگ نداشتند در مقام منازعه برنخاستند». و نيز چون ميرزا جعفرخان وزير مختار دولت ايران در قسطنطنيه استرداد محمره را خواسته است، و به علاوه ما طالب دوستى و خوش همسايگى با دولت ايران هستيم، مأمور معتمدى را به بغداد فرستاديم كه درباره آنچه در محمره گذشته تحقيق كند «بنابراين همين كه فرمان مقدس ما به شما مىرسد لازم است در كار تحقيقات مأمور ما مساعدت كنيد… و هر آينه حالت تعرض به خاك ايران وجود دارد، چون برخلاف عهدنامهها و شرايط ميان دو مملكت مىباشد، فوراً محمره را به آن دولت بازگردانيد و سند استرداد آن را خدمت وزراى ما تقديم بداريد. و از اين پس دقت و مراقبت كنيد كه چنين امورى كه منافى عهدنامه و شرايط موجود است اتفاق نيفتد. مقرر داشتيم كه اين فرمان از دفتر همايون رسائل ملكى ما مصحوب مأمور ما به شما ابلاغ گردد. بنا بر مراتب مسطور، همين كه اوامر ما بر شما مشهود گرديد فرمان و اراده ما را مجرى داريد، و ترتيب صحيحى دهيد كه عوالم صلح و مودت موجود ميان دو مملكت جاويد بماند. و نيز مراتب را به قسطنطنيه معروض بداريد… محرم 1254».[11]
با سند معتبرى كه ميرزا تقى خان روى ميز كنفرانس نهاد، و شيوه آرام و ماهرانهاى كه در مذاكره به كار برد، برهان ديگرى در ابرام حق حاكميت ايران بر محمره لازم نبود. محيط كنفرانس هم بر تأييد آن قرار گرفت. اما دولت عثمانى بيكار ننشست. بعضى از شيوخ خوزستان را مانند شيخ ثامر رئيس سابق ايل چعب كه از درگاه شاه رانده شده و اكنون زير حمايت حاكم بغداد مىگذراند، به ارزنةالروم آوردند – كه در حضور نمايندگان روس و انگليس به سرسپردگى خود به آل عثمان گواهى دهند. انور افندى مجلس خصوصى با شركت نمايندگان مزبور ترتيب داد. شيخ ثامر خود را «شيخ المشايخ» ايل چعب معرفى كرد و گفت: او و اجدادش قريب «صد تا دويست سال كمتر يا بيشتر» حكومت داشتهاند. [12]به علاوه انور افندى به ويليامز و دينز (نمايندگان انگليس و روس) گفته بود: هر آينه گفتگوى كنفرانس به ثمر نرسد و كار دو دولت به پيكار كشد، رؤساى ايلات ايران آمادهاند عليه ايران و به سود عثمانى قيام كنند. ويليامز مىنويسد: «در اين ترديد است كه سخن انور افندى راست باشد. به هر صورت با مشورت با همقطار روسى تصميم گرفتيم كه حتى به طور خصوصى هم چيزى راجع به سخن نماينده عثمانى به ميرزا تقى خان نگوييم». [13]كنفرانس حاكميت ايران را بر محمره و كانال حفار و جزيره خضر (آبادان كنونى) ابرام داشت، حقوق آن را بر قسمتى از ساحل چپ شطالعرب شناخت، و آزادى كشتىرانى در شطالعرب را تأييد نمود. اين برجستهترين كاميابى ميرزا تقى خان در ارزنةالروم بود. اينكه بعدها دولت ايران در پاسدارى حقوق خود كوتاهى ورزيد، و انگلستان وجهه نظرش را در قضيه شطالعرب با همان روش موذيانه پيش برد – ربطى با گفتگوى فعلى ما ندارد.
مطلب دوم در «نظم ميرزا تقى خانى» است. واتسون نويسنده روشنانديش انگليسى معاصر اميركبير، ماهيت حكومت او را نمونه «استبداد منور» مىشناسد[14] – كه تعبيرى است از فلاسفه قرن هيجدهم فرانسه. واتسون مىنويسد: ميرزا تقى خان كه «براى تجديد حيات ايران برخاست، يگانه مردى بود كه كاردانى و وطنپرستى و اخلاق استوار، همه در شخصيت او جمع آمده بود. او مىتوانست رهبرى كشتى دولت را به عهده گيرد، از ميان صخرهها و خطرهايى كه بر سر راه داشت بگذراند و سلامت به مقصد برساند».[15] در ارزشيابى دولت امير بايد گفت حكومت او سه جنبه بسيار مهم داشت: يكى اينكه بر پايه «قانون و عدالت» نهاده شده بود.[16] ديگر اينكه به تربيت ملت معطوف بود. و سوم اينكه رضايت و خرسندى خاطر مردم را ربود. مجموع آنها نظام سياسى متمايزى را ساخت كه به «نظم ميرزا تقىخانى» تعبير مىگرديد، و ضربالمثل مردم و ديوانيان بود. درباره هر كدام از آن سه جنبه اصلى، توضيحى مىدهيم:
در حكومت قانون و عدالت، رأى يكى از مورخان دربارى اين است : امير «چنان نظم و نسقى داد كه هيچ قادر مطلقى بر بيچاره فقيرى نمىتوانست تعدى كند».[17] سخن خود امير در نامه 8 رمضان 1267 به جان داود اين است: «قرار در كار حكام داده شده است كه يك نفر جرأت يك دينار تعدى به احدى ندارد». به حاكم گيلان در 28 ذيقعده 1267 اين طور دستور مىدهد: «… بر وفق عدالت رفتار نماييد كه احقاق حق بشود. اغماض و چشمپوشى ابداً در ميان نباشد كه… مغاير عدالت است». باز در همان نامه تأكيد مىكند: البته «منتهاى اهتمام را در اجراى حقوق ثابته و رفاهيت و آسودگى مردم خواهيد نمود». امير امنيت مدنى بىسابقهاى در ايران برقرار كرد. وزير مختار انگليس، پس از فتح مشهد به دست نيروى دولتى و برانداختن فتنه سالار، به اعجاب مىنويسد: «مهمترين مطلبى كه جلب توجه مىكند اين است كه سربازان در همه مدت در شهر رفتار درستى داشتند، و از انضباط نظامى پا فرا ننهادند. و مانع گرديدند كه به مردم مشهد تعدى و آزارى برسد»[18]. اين درست خلاف آئين شمشيربندان بود كه در دورههاى پيش و پس از آن، هر شهرى را مىگرفتند كارشان چپاول بود و هر ستمى را بر مردم روا مىداشتند.
درباره جنبه دوم حكومت امير در پرورش عقلانى و تربيت مردم، بارها به گوش آنان مىرساند كه: مقصود از اصلاحات و تأسيسات جديد «آگاهى و تربيت و خير و منفعت خلق است»[19]. و همت دولت معطوف «به تربيت اهالى و اعيان و رعايا و تجار و كسبه خود است كه بر دانش و بينش آنها بيفزايد و… اطلاع و آگاهى و دانايى و بينايى اهالى اين دولت عليه بيشتر شود».[20] اين نكته بسيار بامعنى است كه كوشش داشته مردم به حقوق خود آگاه گردند و حتى در مقام حقطلبى برآيند. در هر مورد كه حق كسى مورد دستبرد اهل دولت واقع مىگرديد و مظلوم دادخواهى مىنمود، شرح آن را با نام و نشان در روزنامه نوشته و اعلام كرده كه از چه قرار آئين عدالت اجرا گشت. شگفت اينكه در همان روزنامه منتشر شد كه به حاكم گيلان دستور رفت كه زياده از ماليات مقرر از مردم گرفته نشود. و نيز مأمورى از جانب دولت روانه گرديد كه «ابلاغ اين حكم را بر عموم اهالى گيلان و طالش نمايد كه زياده از مبلغ مسطوره… ندهند»[21]. طرفه اينكه از جمله ايرادهايى كه پس از عزلش بر او گرفتند اين بود كه : «… از حق نوكر [دولت] كم مىكرد و به طريق بدعت بر رعيت مىافزود».[22]
خيرخواهى و دادپرورى امير، و اينكه «طبقه زارع را از ستمگريهاى گذشته عمال دولت رهايى بخشيد» – مايه عزت و اعتبارش در ميان اصناف ملت گشت. [23]از اين نظر نيز از فرمانروايان معدود تاريخ ايران است كه در نهايت اقتدار، محبوب جمهور مردم بود و رياستش را به جان و دل مىخريدند. در داستان شورش سربازان عليه امير در 1265 (كه عزلش را خواستار بودند و وانمود شد كه از صدارت بركنار رفته) ديديم كه مردم شهر دكان و بازار و كاروانسراها را بستند، و به پيكار با سربازان ياغى و به پشتيبانى از وزارت امير برخاستند. و چون حكومتش از نو مسجل شد، مردم به دنبال وى روان گشتند و قربانيها كردند. در تاريخ جديد ايران، اين نخستين تظاهر مردم بود به نفع زمامدار قادر وقت. و نيز از اين نظر پر معنى است كه اولين بار مىبينيم افكار عمومى به بستر تازهاى افتاده و جلوه سياسى محض يافت. نويسنده صدرالتواريخ كه تحت سرپرستى اعتمادالسلطنه پسر قاتل امير زندگانى او را نگاشته، گويد: «در عهد امير چنان نظمى به كار بود كه گرگان را از گوسفندان هراس بود. و جميع رعايا به بودن امير راضى بودند. ولى اعيان مملكت چون مجال تعدى و خودسرى نداشتند، به عزل او كوشيدند…. و آخر پشيمان شده، قدر و مرتبه امير را شناختند كه بقا و دوام او باعث نظام ملك و ملت بود».[24]
يكى از معانى شگرف دولت امير همين است كه قدرت را در راه سوء به كار نبرد. البته در نظام حكمرانى او عنصر جبر وجود داشت و خيلى هم وجود داشت. اما براى اجراى نقشه اصلاحات دامنهدارش در وضع و حالت اجتماعى زمانه كه مىخواست جامعه قرون وسطايى ايران را به راه مدنيت جديد به حركت آورد – جبر غيرقابل پرهيز و بلكه شرط ضرورى بود. از اميركبير و ايران گذشته – اساساً در مورد هر جامعه وامانده و عقبافتاده ديگرى، تحولات تند و سريع بدون عامل جبر امكانپذير نيست (همچون روسيه عصر پطركبير). ولى نكته اصلى اين است كه قدرت به نحو صحيح اعمال گردد، و امير چنين كرد. ممكن است برهان آورد كه زمانه امان نداد كه قدرت صالح ميرزا تقىخان تغيير ماهيت دهد، و به قدرت طالح بدل شود، و به فساد انجامد. شايد چنين باشد. زيرا از فطرت آدمى و ضعفهاى نفسانى بىخبر نيستيم. و مىدانيم كه در سرشت قدرت فساد است. اما ما با واقعيات و امور متحقق تاريخ كار داريم. واقعيت اين است كه قدرت، خوى او را فاسد نكرد. دربارهاش گفتهاند: «در صفات پسنديده كه درخور صدارت و امارت است، سرآمد اقران بود».[25]
مفهوم «نظم ميرزا تقىخانى» در دولت نيرومند مركزى كه تأسيس كرد، خيرهكننده است. در دوره قاجار هيچگاه قدرت مركزى به حد روزگار امير نرسيد، و هيچگاه اداره امور كشور به آن اندازه متمركز نگشت. خواهيم ديد كه فرمان دولت تا نهايت نقطه جغرافيايى مرز بلوچستان (پيش از تجزيه فعلى آن كه با فتنه آقاخان محلاتى رئيس فرقه اسماعيليان و از عاملان حكومت انگليسى هند آغاز گشت) روان بود. و همه ايلات دورافتاده سرحدى به فرمانبردارى پايتخت سر نهادند. در اين كار قدرت و تدبير را به هم آميخت، از ايلات و عشاير فوجهاى جديد سرحدى بوجود آورد كه از ابتكارهاى ارزنده اوست – و در بلوچستان دورافتاده، فوج توپچى جمازه سوار تأسيس كرد كه با مقتضيات جغرافيايى آنجا سازگار بود. و سرانجام امنيت داخلى را برقرار ساخت. اين معنى نيز بايد دانسته شود كه در فلسفه حكومت امير، مفهوم امنيت تنها دلالت بر استقرار قدرت دولت و فرمانروايى سياسى نداشت، بلكه شامل ايمنى اجتماعى و قضائى نيز مىگشت. در داستان «هنگامه جوئى و خودسرى» شيخ حسين نامى در بندر بوشهر، ضمن نامه صفر 1267 به وزير مختار انگليس ابلاغ كرد: «بديهى است كه نظم امور داخله مملكتى را اولياى دولت ابدمدت عليه معوق و مهمل نمىتوانند گذاشت». اما به حاكم فارس دستور رفت كه «با رأفت و ملايمت رفع بىنظمى شيخ حسين را كرده، نگذارد ضررى و خسارتى به سكنه و تجار آنجا برسد»، گرچه دور نيست كه دست از خودسرى برندارد. در اين صورت «لابد براى انتظام ممالك پادشاهى كار منجر به قهر و غلبه» خواهد شد. بنابراين كنسول انگليس در بوشهر به هر كدام از اتباع آن دولت كه «علاقه و مالالتجاره دارد، اعلام بكنند كه مالالتجاره و اثاث البيت خود را در جاهاى امن و بىعيب، جابجا و نگاهدارى نمايند. تا اگر دفع فساد آنجا به قهر و غلبه كشيد، عيب و نقصى به اموال تبعه آن دولت بهيه نرسد، و بعد از انتظام و رفع فساد آنجا به مكان خود معاودت نمايند».
در انتظام دستگاه دولت ميرزا تقىخانى، حتى ميرزا آقاخان نورى دشمن امير، ضمن نامهاى به برادرزادهاش در فارس مىنويسد: «حالت امروز ايران دخلى به شلوغكارى و هرزهگى ايران عهد حاجى ميرزا آقاسى غيرمرحوم ندارد. كار، نظم و حساب به هم رسانيده…». [26]جنبه ديگر نظم ميرزا تقى خانى را از نامهاى كه به شاه راجع به انتخاب عامل دولت براى لشكر آذربايجان نگاشته، مىتوان شناخت: «براى كار قشون آذربايجان، جز ميرزا موسى و ميرزا مصطفى احدى صلاح نيست. ميرزا ابوالقاسم بىاستخوان و طماع است. آذربايجان قائممقام و اميرنظام ديده، اين گونه آدمها مثل ميرزا ابوالقاسم و ميرزا صادق در آنجا نمود نمىكنند. آذربايجان جاى سلطنت و جان سلطنت است، شوخى نيست».[27] (از كسانى كه نام برده تنها ميرزا صادق پسرعموى ميرزا آقاخان را مىشناسيم كه بعدها لقب قائممقامى گرفت و از نابكاران بود). در نامه ديگرى كه امير پس از عزلش به شاه نگاشته، چنين دلسوزى مىكند: «… اين درد غلام را مىكشد كه مردم ميرزا گويند آن نظم ميرزا تقى خانى گذشت. مردن را بر خود گواراتر از اين حرف مىداند…».[28]
مفهوم نظم ميرزا تقى خانى دلالت داشت بر كل نظام اصلاح و تغيير و ترقى كه عصر اميركبير را مىساخت. او اين ابتكار را داشت كه انديشه اصلاحات خود را در اثر مدونى به عنوان «كتابچه خيالات اتابكى» بنويسد. به تأسف اين اثر به دست ما نرسيده و مأخذ آگاهى ما شرحى است كه در رساله خطى ناشناختهاى به نام «شرح عيوب و علاج نواقص مملكتى ايران» آمده. نويسنده اين جزوه نام خود را باز نكرده، اما تصريح دارد كه: چهارده سالى در خارج از ايران از جمله در فرنگستان گذرانده، و در خدمت دولت بوده، و هشت سال پس از امير آن را نوشته است. شگفت اينكه اين رساله را كه به ناصرالدين شاه تقديم داشته، از سلطنت ايران انتقادهاى تند مىكند. در خصوص دفتر انديشههاى ميرزا تقى خان مىگويد: روزگار با «دولت و ملت» ايران يارى نكرد كه امير ده سالى «به اختيار صدارت كند». اما «كتابچه و نقشهجات آن در كاشان به دست يكى از غفاريها افتاد. آن شخص بىانصاف چاپلوس به تهران آورده، به ميرزا آقاخان داد و سيصد تومان مواجب، پانصد تومان انعام گرفته. خود آن شخص كه كتابچه خيالات اتابكى را خوانده، مكرر در مجالس گفته بود». و آن حاوى نقشه اصلاحات مملكتى بوده است.[29]
بر آن يادداشت كوتاه و ناقص بايد نكتهاى هم از رساله خطى ديگرى بيفزاييم، نكتهاى كه بسيار مهم و مكمل آن است. در رساله انتقادى ميرزا يعقوب خان ارمنى كه به عنوان «عريضه محرمانه» به ناصرالدين شاه نوشته، چند مطلب از گفتگوهاى خود را با ميرزا تقى خان آورده. از جمله اينكه امير گفته بود: «مجالم ندادند والا خيال كنسطيطوسيون داشتم… منتظر موقع بودم».[30] ميرزا يعقوب خان مترجم سفارت در تهران بود، امير را خوب مىشناخت، و آن «عريضه» را بيست سال بعد از اسلامبول براى شاه فرستاده، و دليلى ندارد كه در درستى روايتش شك كنيم. خاصه آنكه ديگر مطالبى كه آنجا از زبان امير آورده، بىكموكاست با نامههاى خصوصى او به شاه راست و درست است. بارى، «خيال كنسطيطوسيون» با مضمون «خيالات اتابكى» در صورت و معنى دقيقاً مىخواند. و منظور او «دولت منتظم» است كه پايهاش بر قواعد و اصول باشد، نه بر اراده و هوس فردى. شيل به پالمرستون مىنويسد: امير نظام «درباره امور سياسى اروپا و بنيادهاى اجتماعىاش آگاهى داشت.»[31] به هر حال، هدفش در رفورم نظام سياسى مشخص بود.
در مقام دولتمدار، نظم ميرزا تقى خانى يك جهت عمومى ديگرى هم داشت كه اينك به آن مىپردازيم.
در كتاب سياست خارجى امير، ناسيوناليسم عنصر بسيار قوى است، و در هر ورقى به چشم مىخورد. دكتر پولاك اتريشى گويد: ميرزا تقى خان «مظهر وطنپرستى است كه در ايران اصل مجهولى است».[32] وزير مختار انگليس كه از روز اول تا آخر صدارت امير با او در كشمكش بود و اغلب بر وى خرده مىگيرد، اعتقاد دارد: «اميرنظام يكى از افراد انگشت شمارى است كه نيكبختى وطنش را در دل دارد».[33] جاى ديگر مىآورد: «قدرتفكر و وطنپرستى امير نظام و عشق او به خوشبختى ايران جلب احترام كرده است».[34] امير از اين بابت ميرزا جعفرخان مشيرالدوله را مىستود كه «غيرت ملت و خاك» داشت و در آنچه سود ايران بود كمال «دلسوزى و غمخوارى» مىنمود.
واتسون مؤلف انگليسى كه بارها به او استناد جستهايم، در تشريح وجهه نظر امير مىنويسد: «نمايندگان روس و انگليس در تهران كه بيش از اندازه مصمم به تحكيم نفوذشان در دربار ايران بودند، نمىتوانستند نسبت به كوشش اميرنظام در برپا كردن دولت نيرومندى كه پايهاش بر قانون و عدالت باشد، همدلى داشته باشند». از اين رو، همين كه او خواست جلو سوء مداخله آنان را در امور ايران بگيرد، به مخالفت برخاستند، مداخلاتى كه «مغاير اصول حقوق بينالملل بود»[35] جالب توجه آنكه واتسون در تأييد نظر خود، رأى حقوقدان نامدار سوييسى واتل، را نيز در حاشيه آورده است.[36]
در برابر نظر واتسون، به عقيده مؤلف ديگر انگليسى نيز توجه بدهيم: جى. كلى[37]مىنويسد: «ايستادگى ميرزا تقى خان در دفاع از حاكميت ايران، در سياست او عليه دو دولت نيرومند روس و انگليس نمودار است، گرچه وطنپرستى او گاه به تعصب در ملتپرستى يعنى شوينيسم مىرسيد».[38] اين ايراد را بر سختپايى امير در مقابله با سياست تعرض و تعدى انگليس در خليج فارس، در اوج قدرت استعمار پالمرستونى مىگيرد. واتسون همزمان امير بود، دبير سفارت انگليس در تهران، روشنانديش و فرهيخته، و اين اندازه از تعصب آزاد كه از انتقاد روش استعمارى باك نداشت. مستر كلى مؤلف معاصر ماست، پژوهشگر دستگاه مستعمرات (كمونولث فعلى)، تأليفش به نام بريتانيا و خليج فارس (1968) در توجيه سياست استعمارى است، و در فهم سياسى و تفكر تاريخى متوسط، تعصبش از شوينيسم به جينگوئيسم[39] انگليسى مىرسد. و ناموجه نيست كه اثرش را به سر ديدر بولارد تقديم داشته كه اعتبار واقعىاش به اصطلاح در حد يك «كُلنل مستعمراتى» بود، بدسگال و بدخواه ايران.
بگذريم. وزير مختار انگليس در تشريح اصول سياست خارجى ميرزا تقى خان مىنويسد: «بزرگترين هدف امير اين است كه از نفوذ روس و انگليس بكاهد، و مقامشان را در انظار جمهور مردم هرچه ممكن باشد بىمقدارتر كند… تنها حسنش اين است كه مصمم به جلوگيرى از گسترش نفوذ روسيه است. و همين حسن او معايبش را مىپوشاند».[40] در همان جهت بود كه امير گاه از پاسخهاى سرزنشآميز رسمى هم پروا نداشت. در فتنه سالار كه خراسان را خطر تجزيه تهديد مىكرد – و نمايندگان روس و انگليس با هم به پايمردى برخاستند، در شعبان 1266 به هر دو نوشت: از آن نمايندگان «مىخواهيم كه اسم اين طور مقصر و ياغى را به زبان نياورند… پايه خيرخواهى خودشان را خيلى بالاتر از آن خواهند دانست كه مذاكره به اسم مثل او مقصرى نموده باشند». اين جواب امير بر ايشان بس گران آمد و گلهمندانه نوشتند: «چنين تصور نمىكردند… خود را مستوجب اين گونه جواب از جانب آن جناب بدانند».[41]
سياست خارجى ايران در آن جهت پيش مىرفت و ميرزا تقى خان را نماينده استقلالطلبى ايران مىشناختند. با عزل او از وزارت و تبعيدش به كاشان، ميرزا جعفرخان مشيرالدوله از كميسيون مرزى ايران و عثمانى به صدراعظم بعدى مىنويسد: حالا نمايندگان روس و انگليس «تغيير سلوك دادهاند» و دانستهاند كه «اين ايستادگيها و سختيها از وجود شخص خود ميرزا تقى خان بوده است». از اين رو «حضرات خيالات خود را بالا بردهاند، چنان مىدانند كه هر نوع حكم از تهران بخواهند به آسانى خواهند آورد». پس «اراده دارند تكليف كنند دولت ايران، بيرق را از محمره بردارد…» به اين نامه تنبهآميز مشيرالدوله، ميرزا آقاخان نورى در 22 صفر 1268 (زمانى كه امير هنوز زنده بود) اين پاسخ خواندنى را مىدهد: «خيلى تعجب از شما دارم كه چنين تصورات را بكنيد. مگر چه شده است و چه اتفاق افتاده كه بعد از عزل ميرزا تقى خان، به اين خيالها افتادهاند؟… چه چيز است كه از نبودن او مردم به اين طور خيالات افتادهاند؟… به عونالله تعالى پس از عزل او كارها منظمتر و امر دولت در هر باب پيشرفتش بهتر است… شما اين فقره را حالى آنها بكنيد كه در دربار دولت ايران البته پنجاه نفر بهتر از ميرزا تقى خان آدمهاى معقول تربيت شده دارد…»
هيچ لازم نيفتاده بود كه نكتهاى را «حالى» نمايندگان انگليس و روس كنند؛ به حقايق امور بهتر از آن صدراعظم دزد بىشرافت خائن واقف بودند.
[1] . گزارش «پيكوك» راجع به راههاى مستقيم دريايى هند، …Wellington’s Despatches جلد 4، ص 343- 330.
[2] . اسناد وزارت هند، گزارش Chesney .F.R ، 19 دسامبر 1832.
[3] . همان
[4] Monteith
[5] . در جنگ ايران و انگليس (1857) پس از آنكه لشكر انگليسى بوشهر را گرفت، محمره را پايگاه تجاوز نظامى به خوزستان قرار داد. تركان به تأمين آذوقه و وسائل حمل و نقل قشون مزبور كمك عمده كردند. اما دولت انگليس نخواست كه سپاه عثمانى مستقيماً در جنگ عليه ايران و اشغال محمره دخالت نمايند زيرا بيم داشتند مبادا روسها به دفاع از ايران (و به موجب عهدنامه ارزنةالروم كه حاكميت ايران بر محمره شناخته گرديده بود) به خاك عثمانى در اروپا حمله برند
[6] انگليس، 248/112 ويليامز به كانينگ 15 اكتبر 1843
[7] .195 .p ,Smith – Malcolm .
[8] . انگليس، 248/112 كانينگ به ويليامز 27 اكتبر 1843.
[9] . همان، ويليامز به كانينگ 8 دسامبر 1843.
[10] . انگليس 248/112 ويليامز به كانينگ 27 دسامبر 1843
[11] . فرمان سلطان محمود ثانى را كه وزير نظام عرضه داشت در هجدهم دسامبر 1843 توسط مترجم نمايندگى انگليس در كنفرانس به انگليسى ترجمه شد. و آنچه ما به فارسى برگردانديم از متن ترجمه انگليسى آن است (انگليس، 248/112).
[12] ,Curzon .Rشرح ملاقات با شيخ ثامر و عثمان پاشا حاكم سابق زهاب را كرزن آورده است (همان كتاب، ص 82 – 77)
[13] . انگليس 248/112 ويليامز به كانينگ 4 دسامبر 1843
[14] , R.Watson,p.371
[15] . همان، ص 404
[16] همان، ص 382.
[17] صدرالتواريخ (خطى).
[18] . انگليس 60/151 شيل به پالمرستون، 25 مه 1850.
[19] روزنامه وقايع اتفاقيه، شماره 26.
[20] همان، شماره 7.
[21] همان، شماره 2.
[22] همان، شماره 50.
[23] . انگليس 60/138 شيل به پالمرستون، 28 اكتبر 1848.
[24] . صدرالتواريخ، خطى
[25] . رضا قلى خان هدايت، فهرست التواريخ، به نقل مخبرالسلطنه هدايت، گزارش قسمت سوم، ص 55.
[26] . اصل نامه به خط و مهر ميرزا آقاخان نورى از اسناد خان ملك ساسانى است. آن عبارت با حفظ املاى غلط چند كلمه، عيناً نقل شد. متن نامه در بخش يازدهم آمده است
[27] . نامه امير به شاه (اسناد خان ملك ساسانى
[28] نامه امير به شاه، اسناد خان ملك ساسانى. متن نامه در بخش سرنوشت امير نقل شده
[29] شرح عيوب و علاج نواقص مملكتى (خطى).
[30] ميرزا يعقوب خان، عريضه محرمانه به ناصرالدين شاه (خطى).
[31] انگليس، 60/164 شيل به پالمرستون، 18 نوامبر 1851.
[32] J.Polak,vol.1.p.297
[33] . انگليس 60/146 شيل به پالمرستون، 15 دسامبر 1849
[34] . انگليس 60/169 شيل به پالمرستون، 16 ژانويه 1852.
[35] – R.Watson.p.382
[36] -E.Vattel
[37] – J.Kelly
[38] -J.Kelly,p.604
[39] -Jingoism
[40] . رجوع شود به فصل سياست خارجى امير
[41] رجوع شود به بخش هشتم: شورش سالار در خراسان