فریدون آدمیت و داوریهای تاریخی / عبدالله شهبازی
مدتهاست كه از دكتر فريدون آدميت بىخبرم. به او علاقمندم نه به دليل تفاوتهايى كه در جهان بينى و نگرش تاريخى با او دارم بلكه به دليل برخى مشابهت هاى عجيب در داورىهاى تاريخى. به علاوه، او را انسانى آزاده و با اخلاق و داراى مناعت طبعى كم نظير مىدانم. در اين باره دلايلى دارم كه فعلاً بيان نمىكنم. آدميت كارمند عالىرتبه وزارت خارجه بود ولى، به دليل بيان صريح عقايدش و مخالفت با گروه قدرتى كه اسدالله علم در رأس آن قرار داشت، بازنشسته اش كردند. و متأسفانه، پس از انقلاب حقوق بازنشستگى او را نيز قطع كردند. علت اصلى بازنشستگى او نامه اى بود كه در مخالفت با جدايى بحرين از ايران ارسال كرد. سالها پيش متن اين نامه را در مركز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران يافتم و كپى آن را برايش بردم. خوشحال و ممنون شد.
چند سالى از آخرين ديدارم با فريدون آدميت مىگذرد. در ماههاى اخير چند بار تلفن كردم و كسى جواب نداد. آدميت به بيمارى آنفيزين مبتلاست. در اين بيمارى ريه حالت اسفنجى خود را از دست مىدهد و انسان را دچار تنگى شديد تنفس مىكند. نگران سلامتى او بوده و هستم.
به يادداشتهايم نگاه كردم. يادداشتى ديدم كه در آن ديدار پنجشنبه 14 دى 1374 با آدميت را ثبت كردهام. قبلاً مقاله «دين و دولت در انديشه سياسى» (نقد ديدگاههاى آرامش دوستدار) را به او داده بودم براى مطالعه. در اين ديدار آدميت يك ساعت و نيم سخن گفت و از مقاله فوق شروع كرد كه با علاقه آن را خوانده بود. آدميت گفت:
«نثر آرامش دوستدار، برخلاف نوشته شما، نثر چندان زيبايى نيست. اصولاً كسانى كه دين سازند، مثل كسروى، نثر خاصى دارند. دوستدار نيز در واقع دين ساز است و از نثر خاص خود استفاده مىكند. او مغالطه كرده است. كسى كه مىگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در كنار موسى و عيسى و زرتشت و محمد مىآورد نمىتواند ادعا كند كه من نماينده تفكر عقلى هستم؛ شارلاتانى است كه مىخواهد مردم را تحميق كند. بنابراين، خود دوستدار مصداق بارز دينخويى است.»
آدميت به زيرنويس خود در كتاب اميركبير و ايران ارجاع داد درباره حسن باليوزى و گفت:
«باليوزى شخصاً مرد خوبى بود ولى از مريدان سفت و سخت بهاءالله بود و در كتاب خود بهاء را در رديف زرتشت و بودا و موسى و عيسى و محمد مطرح كرد و من عليه او مطالبى نوشتم. تفكر آرامش دوستدار نيز از اين سنخ تفكر است. ولى باليوزى نگفت كه من نماينده تفكر عقلى هستم. چنين آدمى غلط مىكند كه خود را نماينده اصالت عقل بخواند. زرنگى دوستدار در اين است كه مىخواهد خود را منحصراً نماينده تفكر عقلى بخواند و اين از خودپرستى او برمىخيزد يا از نادانى او.»
آدميت شماتت كرد كه چرا صريحتر عليه او ننوشتهام و افزود: «برخلاف نظر دوستدار تفكر عقلى در تاريخ ايران هماره بوده است.» آدميت سابقه آشنايى خود را با تفكر عقلى و انتقادى بيان كرد و گفت:
«نوجوان بودم كه محمود محمود به من كتابهاى هيوم را داد و با تفكر عقلى آشنا شدم. محمود خود تفكر عقلى جدى داشت و فرد بزرگى بود. نوشتهايد كه “مدنيت يك اندام واحد است و هيچ قومى نمىتواند تمدن بشرى را ملك طلق خود بداند.” اين تعبير بسيار خوبى است. اين حرف باباافضل كاشانى است. من در آغاز كتاب ميرزا آقاخان اين جمله باباافضل كاشانى را آوردم كه “دانش يعنى روشنايى”. يحيى مهدوى به من گفت: “عجيب است. من اين كتاب را تصحيح كردم و به اين جمله توجه نكردم، تو اين جملات را چگونه پيدا مىكنى؟”
درباره يونان نظر شما صحيح است، هيچ چيز خلقالساعه نيست و من نيز همين ديدگاه انتقادى را در مقدمه كتاب تاريخ فكر، كه زير چاپ است، آوردهام.» [كتاب فوق منتشر شده است: فريدون آدميت، تاريخ فكر از سومر تا يونان و روم، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1375، وزيرى، 258 صفحه.]
آدميت مقدمه را براى من خواند و افزود:
«اتميسم متعلق به مكتب اليايى نبود، به سومر و بابل تعلق داشت و اگر دمكريتوس سالها در بابل نبود مفهوم اتميسم را كشف نمىكرد. كسى كه نثر يونانى را خلق كرد يك فنيقى بود. فيثاغورث يونانى نبود. متفكرين اروپايى نيز بودند كه عليه اين نظر كه تفكر يونانى را معجزه مىدانستند برخاستند. مثلاً، لويى گارنه در كتاب يونانيان بدون معجزه مىگويد: “تصور ما از انديشه سياسى يونان خيالبافى است. انديشه سياسى يونان چيزى نبود جز بيان نظرى يك پيكار سياسى كثيف.”
بنابراين تفكر عقلى اختراع يونان نيست. تمدنها روى هم انباشته مىشوند. تمدن اسلامى نيز چنين بود. و تنها يك اتفاق تاريخى سبب شد كه سرنوشت همه تمدنها به دست اروپا بيفتد. اساس تمدن جديد اروپايى يك قطبنما بود و ديگرى چاپ كه هر دو در چين به وجود آمد. در كتاب Legacy of China تأثير فرهنگ و تمدن چين بر تمدن جديد شرح داده شده است. در دوران باستان، مهرپرستى تا اسكاتلند گسترش يافت. در زمان ژول سزار در سرحد اسكاتلند مجسمههاى مهرپرستان موجود بود.
اين غلط است كه منطق عقلى در ايران رشد نكرد. بنابراين، برخورد دوستدار، كه تفكر عقلى در تاريخ ايران را منكر مىشود، شارلاتانيسم است. در دوران معاصر نيز كسانى بودهاند كه آثارشان حكايت از اصالت عقل مىكند. آثار خود من چنين است. من لائيك هستم ولى بايد بگويم كه ملحد نيستم و به چيزهايى به سبك خود اعتقاد دارم، ولى سالها پيش، در نوجوانى، با “دينخويى” و با امثال بهاءالله، وداع كردم. دوستدار همه را نفى مىكند تا پايگاه خود، بهائيت، را بزرگ جلوه دهد.
شما از دزدى دوستدار از بوركهارت صحبت كردهايد. اين كتاب بوركهارت است كه من در سال 1948 در لندن خريدم و خواندم. [به كتاب در قفسه كتابخانه دكتر آدميت نگاه كردم. در صفحه اول آن به خط آدميت تاريخ و مكان خريد 1948 در لندن ذكر شده بود.] دزدى دوستدار منحصر به اين نيست. او تعبير “فردوسى مانند كانت صحبت مىكند” را از محمود صناعى دزديده و ارجاع نداده است. او تعبير “علامه داشتيم و بس” را از من گرفته ولى ذكر نكرده است.»
بحث به تجددگرايى عصر رضاشاه كشيده شد. گفت:
«ايدئولوگ تجدد رضاخانى نه مجله كاوه بلكه تيمورتاش بود. به مقاله محمد قزوينى به مناسبت مرگ تيمورتاش مراجعه كنيد. نفوذ تيمورتاش در محافل فرهنگى در حدى بود كه كسروى چاپ اول كتاب شهرياران گمنام را به او تقديم كرد. پولى كه قزوينى هر ساله از دولت ايران مىگرفت به دستور تيمورتاش بود. تيمورتاش يك محفل دانشپرورى داشت. او سابقه انقلابى نيز داشت و رهبر جناح جوانان در دفاع از مجلس در زمان محمد على شاه بود. تيمورتاش همچنين واسطه رضاشاه با روسها بود و شاه چنان به او علاقه داشت كه در مجلس گفت: حرفهاى تيمورتاش حرفهاى من است. اين مطلب را مخبرالسلطنه در خاطرات و خطرات نقل كرده است. در خاطرات دشتى (پنجاه وپنج) آمده كه تيمورتاش وزير دارايى شد و من در روزنامه شفق از او تمجيد كردم. شكوهالملك مرا خواست و گفت: اعليحضرت فرمودهاند مگر غير از من در اين مملكت كسى هم هست؟ دشتى مىگويد: از همان وقت رضاشاه باطناً از تيمورتاش ناراضى بود، زيرا قدرت زياد كسب كرده بود و لذا براى من عجيب نبود كه تيمورتاش را كشت. بنابراين، ستون روشنفكرى ديكتاتورى رضاخان تيمورتاش بود. حتى اعزام محصل به خارج نيز كار او بود و جز سال اول در بقيه سالها شخص تيمورتاش در مراسم اعزام شركت مىكرد.
* به نقل از «يادداشتهاى پراكنده» عبدالله شهبازى مندرج در سايت اينترنتى ايشان.