فریدون آدمیت ، تاریخ نگاری خردمند و آزادیخواه/ هوشنگ ماهرویان

     فريدون آدميت تاريخ‏نويسى معاصر را پى‏ ريزى كرد. او با نثرى زيبا سال‏هاى سال عمر خود را بر تحقيقِ گوشه ‏هايى از وقايع و انديشه ‏هاى روشنگرى قبل از مشروطه گذاشت. تك‏نگارى او در باب زندگى و افكار «ميرزا آقاخان كرمانى» كتابى‏ ست ماندگار.

    آدميت تاريخ نويسى مدرن بود و در تاريخ نويسى از خردِ انتقادى سود مى‏جست. آدميت در سال 1360 كتابى نوشت به نام آشفتگى در فكر تاريخى كه در آن از مدرنيته در قبال انديشه‏ هاى جلال آل‏ احمد، مهندس مهدى بازرگان و حزب توده به دفاع پرداخته بود.

    در آن روزگار تفكرات آل‏ احمدى و ضديت با مدرنيته بسيار گل كرده بود، و ضد مشروطه‏ اى‏ ها با ديد آل‏ احمدى زياد شده بودند. يكى از اين آل ‏احمدى‏ ها مى‏نويسد:

    «مشروطيت، دفع فاسد به افسد است، نه افسد به فساد» و در اثبات اين تلقى تاريخى نويسنده چنين برهان مى‏آورد: به گفته «استاد» فرديد: مشروطيت بالكل و بالتمام غربزده مضاعف است» يعنى چه؟ «يعنى فراماسون زده و يهودى زده، بطورى كه تاريخ ما، مشروطيت، ذيل تاريخ غرب است. و همين تاريخ زهوار دررفته و ممسوخ غربى، به توسط منورالفكران و مقلدان بى‏سواد به نام ترقى‏خواهى و تجددطلبى به ايران مى‏آيد و پخش مى‏شود. لذا برخلاف گفته بعضى، مشروطيت دفع فاسد به افسد است، نه افسد به فاسد. زيرا ماسونيت‏زدگى، و از آنجا يهوديت زدگى بطور كلى از لوازم ذات مشروطه و انقلاب مشروطه بود كه به حكومت قلدرى پهلوى تكامل حاصل كرد.»

 و آدميت كه در خيال جوى محكم بر اصول خود ايستاده بود و از مشروطه و تجدد دفاع مى‏كرد، در جواب مى‏نويسد:

     «اين خود نظرگاهى است و نويسنده در انديشه‏اش آزاد. همچنان كه هستند اقران فاشيست مشربى كه آزادى را زهر مهلك اجتماع و دموكراسى را بدترين نظام‏هاى جهان مى‏شمرند. ولى مشروطيت يعنى حكومت عقلانى با اصول يعنى حكومت مسئول در تقابل خودكامگى فردى و دولت نامسئول. و تنها به همين مأخذ نظر نويسنده را طرد مى‏كنيم. اما وجه نظر او با آراى متشرعين معتقد به مشروطيت هم تعارض دارد: يكى از مجتهدان طراز اول در يادداشتى كه بر رساله “تنبيه الامت و تنزيه الملت” اثر نائينى نگاشته “مأخوذ بودن مشروطيت از شريعت” را اعلام داشته. حال حرف غريبى مى‏شنويم كه مشروطيت “دفع فاسد به افسد” است براى اينكه ماسونيگرى و يهوديگرى “از لوازم ذات مشروطه و انقلاب مشروطه بود”. نخير، چنين نبود. اين مغالطه صرفِ تاريخى است. ماسونيگرى و يهوديگرى در نهاد فكر آزادى و حركت مشروطگى سرشته نبود. به علاوه چگونه ممكن است كه “مشروطيت” به معناى سياست با اصول، به حكومت قلدرى “تكامل” يابد؟ اين قضيه خود مهمل منطقى است. بايد گفت كه قلدرى جاى مشروطگى را گرفت، و نيز بايد فهميد كه اين تبديل قهقرى و ارتجاعى را “تكامل” نام نمى‏نهند.»

     نويسنده حكمت منش گويا پى نبرده كه نه فقط «صدر تاريخ ما، مشروطيت ذيل تاريخ غرب است» بلكه سير تحولات فكرى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى همه آسيا و افريقا در يكصد و پنجاه سال اخير، حاشيه تاريخ مغرب زمين به شمار مى‏رود. چه بپسنديم، چه نپسنديم اين درس عينى برخورد جامعه‏هاى كهن با مدنيت فراگير و جهان‏شمول جديد است. دلخورى و آزردگى و حتى بيزارى ما از واقعيات، نفى واقعيات نمى‏كند. اما در اين برخورد ناگزير و الزامى تاريخى، جامعه‏هايى سرانجام سلامت جستند كه هم ابزار اصلى و اساسى حفظ هستى خويش را فراگرفتند، و هم هويت تاريخى خود را محفوظ داشتند. لاجرم، اگر عاقبت تعليمات فلسفى آن «استاد» از تلامذه «حكيم هايدگر Heideger» به اينجا مى‏رسد كه «روش‏شناسى علمى» جديد را «خواب‏هاى بى‏ربط» بشماريم؛ و «علومات انسانى آشفته و پريشان غربى» را به هيچ بگيريم؛ و «عقل غربى» را سربسر پليد و ويرانگر بدانيم؛ و بالاخره نظام مشروطيت را در قياس طاعون استبداد آسيايى «دفع فاسد به افسد» بشناسيم – پس به تعبير سيد جمال‏الدين اسدآبادى «خاك بر سر اينگونه حكيم و خاك بر سر اينگونه حكمت» حكيمى كه «مانند كورها راه برود» و حكمتى كه به قدر چراغ موشى، روشنى نبخشد.»

    آدميت مى‏نويسد مؤلف كتاب روشنفكران (منظور آل‏احمد است) و هم‏قلم نااهل او، در سنگر واحد ارتجاع قرار مى‏گيرند و به اتفاق بر مشروطيت مى‏تازند.

 او كتاب غرب‏زدگى و در خدمت و خيانت روشنفكران را چنين تعريف مى‏كند:

     «غرب‏زدگى نوشته پريشان و سست مايه‏اى است. آن كتاب روشنفكران نيز جُنگى را مى‏ماند كه هر چه نويسنده در عمرش خوانده به درون آن فروريخته، چيزهاى پراكنده و ناجور – بدون اينكه ذهن نويسنده چنين توانايى را داشته باشد كه انسجامى به آن ببخشد، اگر از اصل انسجام‏پذير باشند. در آن از كيومرث مى‏خوانيم تا ترجمه متن مقاله‏اى از “گرامشى” نويسنده تواناى ماركسيست. همه مطالب بهم وصله پينه شده، اما وصله پينه‏اى ناجور و گاه مضحك. “زنبيل” حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله، يكدست‏تر و مربوطتر است تا آن دفتر خيانت روشنفكران روسياه ما.»

 و بالاخره در جواب مهندس بازرگان كه گفته بود: «چپى‏ها هميشه مانع مبارزه ملت ايران عليه استيلاى خارجى بودند» مى‏نويسد:

    «همانطور كه كتاب مشروطيت را نمى‏توان در يك صفحه خلاصه كرد، دفتر “چپ” را نمى‏شود در يك جمله تخطئه نمود. اين خلاف فكر تاريخى است. “چپ” اطلاق مى‏گردد به عناصر، گروه‏ها، احزاب و سازمان‏هاى گوناگون كه در مراحل و در دوره‏هاى مختلف تا امروز فعاليت داشته‏اند. اين جا هم بايد قائل به تفكيك گشت، هم از نظر زمانى و هم از جهت هويت اجتماعى و سازمانى.»

 و بالاخره نظر خود را در مورد تاريخچه چپ ايرانى اين گونه مى‏نويسد:

     «پس از تكوين مشروطه‏خواهى – عناصر معدود چپ با حركت عمومى همراه گشتند. اما بعد به خطاى بزرگ، با عناصر راست بر عليه آزاديخواهان ملى موضع گرفتند. با چپ‏رويهاى خيلى تند همراه ساير تندروان آب به آسياب استبداديان ريختند و بر حركت ملى مشروطيت ضربت مهلك زدند (اوان دوره اول مجلس). بعد، چپ‏روانى بودند كه همراه مليون بر عليه “استبداد صغير” به پيكار برخاستند و در يك حركت جمعى آن را واژگون كردند. چپ‏روانى بودند كه در تقابل فكر قشرى و ارتجاعى و تعصب كور، به جنگ عقايد رفتند، و در بيدارى افكار كوشيدند، انديشه سوسياليسم را شناساندند، و بر عليه استعمار روس مبارزه كردند (گروه روزنامه ايران نو، محمد امين رسول‏زاده و همكاران آذربايجانى او) چپ‏روانى بودند كه به دنبال كودتاى 1299 به مردم هشدار دادند، از “توده آزاديخواهان” دعوت كردند كه “در مقابل ارتجاع مهيب” زير پرچم واحد “دفاع از آزادى” به مقاومت برخيزند، وگرنه فاتحه آزادى را خواهند خواند (بيان نامه «جبهه واحد» دو فرقه «سوسيال دموكرات» و «سوسياليست اونيفيه»)؛ چپ‏روانى بودند كه بر عليه ظلم فئوداليسم به پا خاستند، رهبرش از وطن‏پرستان بود، دست‏رنج آن در زدوبندهاى پست و سياست ابن‏الوقتى لنينى بر باد رفت (نهضت جنگل)؛ چپ‏روان ديگر بودند كه در درون و بيرون از مرز ايران بر عليه حكومت فردى پهلوى به پيكار برخاستند، و برخى از همان عناصر در دوران استالين تيرباران شدند؛ چپ‏روانى بودند از دانش و شرافت انسانى بهره‏مند، و چپ‏روانى ديگر كه در هر مقام نقش خدمتگزاران مستقيم روس متجاوز و جنايتكار را ايفا كردند. بالاخره حزب توده هم بود، مروج فرهنگ مبتذل استالينيسم: حزبى كه هميشه پشت به ملت كرد، هميشه در خدمت بيگانه بود، به نهضت ملى ايران خيانت آشكار كرد، و بى‏حقيقت‏ترين حزبى است در تاريخ احزاب سياسى ايران. اين بدان معنا نيست كه هر كسى عضو آن حزب بود يا حتى در دستگاه رهبرى آن قرار داشته، الزاماً “واجد چنان خصوصياتى بوده است. مى‏دانيم كسانى آن حزب را طرد كردند، كسانى بر رهبرى آن شوريدند، و برخى از رهبران و كادر نظامى‏اش حزب را محكوم به خيانت كرده‏اند.

       اما قضيه بر سر ماهيت و نظام حزبى است، و اينكه سياست حزب در نهايت به دست كسانى تعيين مى‏گرديد كه به دستور دولت روس عمل مى‏كردند. همين كارگردانان امروزى‏اش كه به اسم و رسم مى‏شناسيم، از بى‏فرهنگ‏ترين سياست‏بازان‏اند. چيزى كه آنان و هم‏پيمانانشان از سياست آموخته‏اند، ابن‏الوقت بودن به شيوه ماكياوليسم كهنه و كثيف استالينى است. چهل سال ورزيدن و غوطه‏ور بودن در فاشيسم روسى، آنان را چنان مسخ و متحجر و پير و خرفت گردانيده كه حتى با تحولاتى كه در اين مدت در درون فلسفه ماركسيسم پديد آمده، يكسره بيگانه‏اند. نشريه رسمى آن به تهديد مى‏نويسد: “پرونده سازى عليه حزب توده ايران عاقبت ندارد” گويا نمى‏داند كه پرونده‏سازى لازم نيست؛ در كارنامه‏اش سر به سر خيانت مشهود است.»

     فريدون آدميت درگذشت. او تاريخ‏نويسى جديد و مدرن را به ما آموخت. او انسانى مدرن و فرهيخته بود. در كتب درسى هم او را بدين جهت مذمت كرده‏اند. او تا آخرين لحظه عمرش بر انديشه مدرن و آزادى آدمى پاى فشرد. يادش با آزادى و تجدد و خرد برده خواهد شد.