آدمیت و تک نگاری / دکتر سیمین فصیحی

 از اواخر دهه 1340 به بعد، تأكيد سنتى كه روى روايات سياسى و شرح حال نويسى سياسى وجود داشت، به تدريج تغيير كرد و نوع جديدى از تاريخ‏ نگارى، جاى آن را گرفت. «اولين علائم اين تاريخ‏نگارى نوين را مى‏توان در مجموعه تك‏ نگاريهاى فريدون آدميت، كه زمينه آن را تاريخ افكار و انديشه‏ ها تشكيل مى‏دهد، مشاهده كرد.»[1]

    آدميت يكى از معدود كسانى است كه در عرصه تاريخ‏نگارى معاصر هم داراى سبك و اسلوب نيرومند و هم بينش تاريخى خاصى است، وى با يافتن منابع بنيادى و اصلى تاريخ فكر و تأكيد بر بنيادگذاران فكرى نهضت مشروطه، توانسته است تك‏ نگاريهاى تفسيرى باارزشى را تأليف كند، آثار او درباره ميرزاآقاخان كرمانى، فتحعلى آخوندزاده و طالبوف تبريزى از بهترين نمونه‏ هاى تاريخ‏نگارى نوين به شمار مى‏آيند.

    علاوه بر آن آدميت با كمال تأسف باز هم از معدود كسانى است كه با انتقاد علمى و اصولى از روش و بينش تاريخ‏نگارى ايران، تلاش نموده تا زمينه‏ اى از تاريخ‏نگارى جديد به دست دهد، زمينه ‏اى كه به تعبير خودش «سخت بدان نيازمنديم.»[2]

    بحث‏هاى آدميت در مورد تاريخ‏نگارى و راههاى هوشمندانه وى براى پيشبرد اين فن، عليرغم كوتاهى و ايجاز از چنان عمق و استحكامى برخوردار است كه خواننده به زحمت مى‏تواند خود را از تأثير آن رها سازد و دمى مستقلاً بينديشد، با اين همه اين دليل نمى‏شود كه آثار تاريخى، نگرش سياسى و مكتب تاريخ‏ نويسى آدميت از تيررس انتقاد خوانندگان حرفه‏اى تاريخ دور بماند و خود ناخواسته به عاملى براى انحطاط تاريخ‏نگارى ايران بدل شود. جامعه‏ اى كه به اندازه كافى اسير بت‏هاى علمى و سياسى است، در مقابله با آن نبايد نوع بت را عوض كند و در دايره تكرار ساليانى دراز درجا بزند و گام از گام برندارد. از سوى ديگر اما شايسته نيست كه محقق به خاطر اثبات بينش انتقادى خود، با سخن حق بستيزد و با ياوه‏ سرايى و درازگويى، جايگاه انديشه‏ گران و نوآوران را مورد ترديد قرار دهد. آن شيوه ذليلان است و اين شيوه ناپرهيزكاران و نگارنده از هر دو دورى مى‏جويد.

 نگارنده قصد داشت مكتب تاريخ‏نويسى آدميت را با استفاده از دو دسته منابع وى به انجام رساند، نخست منابعى كه در آن به گونه‏اى نظرى پيرامون تاريخ بحث شده بود و دوم آثار وى در مورد فصل‏هاى مختلف تاريخ معاصر ايران، اما اين مهم به تمامى ميسر نشد و تقريباً در همان حوزه نخست محصور ماند. نگارنده نمى‏تواند تأسف عميق خود را از اين نقيصه پنهان دارد. وى اميدوار است، در فرصتى ديگر بتواند اين بحث را بار ديگر از سر گيرد.

     در اين قسمت از بحث، نخست انديشه سياسى آدميت مورد ارزيابى قرار مى‏گيرد سپس با نگاهى كوتاه و صد البته تأكيدى به سبك نگارش وى، وارد متن تاريخ‏نگارى آدميت خواهيم شد.

 الف – انديشه سياسى‏

    از دو طريق مى‏توان به انديشه سياسى و به تبع آن، مواضع سياسى آدميت در برخورد با پديده‏هاى بحث‏برانگيزى مانند دموكراتيسم و سوسياليسم، غرب و شرق، بينش تعقلى و تفكر مابعدالطبيعى پى برد. نخست از طريق نفس گزينش‏هايى كه آدميت به آن مبادرت ورزيده و دوم از طريق اظهارنظرهاى تفصيلى يا موردى وى در متن آثار تاريخى. نفس اينكه آقاى آدميت از تمام رويدادهاى تاريخ ايران، پيشروان فكرى نهضت مشروطه را برگزيده، مى‏تواند نشاندهنده نوعى همگرايى وى با بينش غيردينى، آزاديخواهى و عدالت‏طلبى و خردگرايى متفكران آن دوره باشد. زيرا هر تاريخ‏نويسى در انتخاب مطالب مورد مطالعه خود تحت تأثير علايق، معتقدات و ارزشهاى خود قرار مى‏گيرد و اينها بر نظر او در مورد اهميت مطالب اثر مى‏گذارد. «از اين رو شايد اين نتيجه‏گيرى آسان باشد كه تاريخ اساساً و به نحوى مؤدبانه، مطلبى ذهنى است و به همين علت به آسانى مى‏توان ادعاهاى اين رشته از دانش را به علمى بودن مردود دانست ولى اين كار حاكى از ساده‏انگارى بيش از حد خواهد بود.»[3] زيرا تاريخ نويسى تنها نوع‏ فعاليت مغزى نيست كه در آن، عمل گزينش وارد مى‏شود. بيشتر آثار علمى نيز داراى جنبه گزينش است. به همين دليل، حتى استدلالات دكارت عليه قابل احترام بودن تاريخ از نظر فكرى به عذر اينكه تاريخ جنبه گزينش دارد، «استدلالى ضعيف و كم‏مايه است.»[4]

   به هر تقدير تاريخ، حداقل به دو مفهوم داراى كيفيت گزينش است: 1- هر يك از نوشته‏هاى تاريخ مربوط به موضوع خاصى است. زيرا تنها روى يك جنبه يا معدودى از جنبه‏هاى گذشته است كه يك مورخ به خصوص مى‏تواند توجه خود را متمركز كند. 2- هيچ تاريخ‏نويسى نمى‏تواند همه آنچه را كه در گذشته وى روى داده، حتى در زمينه موضوع مطالعه‏اى كه براى خود انتخاب كرده است، شرح دهد، همه مورخان بايد حقايق معيّنى را براى تأكيد انتخاب كنند و همه حقايق ديگر را كلاً ناديده بگيرند. اين گزينش تا اندازه‏اى بسيار محدود، تابع تمايلات فردى او است.[5] اما بر روى هم از سنتها و منافع اجتماع وى ناشى مى‏گردد.[6]

    نگارنده قصد ندارد وارد بحث گزينش و تأثيرهايى كه پذيرش اين اصل بر تحقيقات تاريخى مى‏گذارد، بشود كه آن بحث ديگرى است و عليرغم اينكه، ضرورت طرح آن احساس مى‏شود، در اينجا جايگاهى ندارد. مراد نگارنده از طرح بحث اين بود كه ادعاى كلى خود را مبنى بر اينكه نفس گزينش مى‏تواند، تا حد زيادى، نشاندهنده تمايلات سياسى مورخ باشد، مستند نمايد. به هر حال با مرورى اجمالى به آثار آدميت، مى‏توان پى برد كه تقريباً تمام آثار وى در زمينه مشروطيت است و در آن ميان، تاريخ فكر و نخبگان فكرى اهميت ويژه‏اى دارد. پس نتيجه اول اينكه، آدميت براى بستر ذهنى جامعه، اهميت درجه اول قائل است. و عملاً فعاليت‏هاى عينى انسان، مناسبات توليدى و روابط طبقاتى را در حاشيه مى‏گذارد، چه از لحاظ نظرى به آن معتقد باشد و چه نباشد، انديشه نيز از نظر آدميت، در ذات خود داراى ارزش نيست. بشر پس از يك تاريخ طولانى و آزمودن همه راههاى ممكن به اين نتيجه رسيده است كه هر تفكرى كه مبتنى بر خرد نباشد راه به جايى نمى‏برد. پس خردگرايى آدميت نيز امرى بى‏شبهه است و اين نتيجه دوم.[7]

   معرفت عقلى، يك معرفت انسانى و محصول تعاون همه آدميان است، اما شرقيان از چند قرن پيش از كاروان تكامل عقب‏مانده و به جمود و تحجر كشيده شده‏اند و بنابراين چاره‏اى ندارند جز اينكه مدنيت غرب، خاصه بنيادهاى مدنى آن را كه به نظر آدميت، ارزنده‏ترين مظاهر و متعلقات مدنيت انسانى را مى‏سازد، اقتباس نمايند[8]. در پيوند با اين‏ مسئله، آدميت، كسانى را كه شعار «بازگشت به خويش» سر مى‏دهند، شديداً مورد انتقاد قرار مى‏دهد و تأكيد مى‏كند كه شرق، چيزى جز طاعون شناخته شده استبداد آسيايى ندارد كه بتواند از آن دفاع كند. هر چه در قلمروِ حكمت سياسى و عقلى، مترقى است، حاصل انديشه و تجربه مغرب زمين است، بدون اينكه هيچكس ادعاى كمال آن را داشته باشد و يا آن را برى از كاستى انگارد، حال مگر آن «مرد غربى» مغز خر خورده كه بر تعقل اجتماعى خويش كه از فرهنگ دوهزار و پانصد ساله‏اش، سيراب گشته تا به دموكراتيسم و سوسياليسم امروزه‏اش رسيده، يكباره خط بطلان بكشد و به خاطر دوستداران هنر «بدويت» و شيفتگان موسيقى جنون‏آميز «جاز»، به سياست عصر توحش آفريقايى يا آسيايى روى آورد.[9]

    بدين ترتيب نتيجه سوم اين شد كه غرب قافله سالار تمدن انسانى است و شرق بايد اين تمدن مبتنى بر خردگرايى را از آنان اخذ نمايد و اگر پيشروان فكرى مكتب نهضت مشروطه مورد اهميت و توجه هستند، دقيقاً به اين دليل است كه در اقتباس بنيادهاى مدنى غرب از هيچ كوششى فروگذار نكردند: «هيچكدام از متفكران شرق، در آن زمان متاعى به بازار فكر و معرفت جديد عرضه نداشتند كه تازه و بكر بوده باشد، جامعه‏هاى شرق كه چند قرن از جهان دانش و انديشه‏هاى نو دور افتاده بودند، ذاتاً نمى‏توانستند انديشه‏گرانى را پديد آورند كه صاحب اصالت فكر باشند. آن هوشمندان از خرمن دانش اروپايى بهره‏مند گرديده بودند و تنها مروج آن آموخته‏ها در كشورهاى خويش بودند و اگر احوال سياسى و اجتماعى وقت جامعه‏هاى شرقى و كيفيت زمان و مكان را در نظر بگيريم به ارزش مقامشان نمى‏توانيم پى ببريم.»[10]

    بنابراين آدميت از ميان همه رويدادهاى خرد و كلان تاريخى، به تاريخ فكر اهميت درجه اول مى‏دهد، فكرى را درخور اعتنا مى‏داند كه مبتنى بر خرد باشد و از اين جهت با دكارت فيلسوف فرانسوى و همقطار ايرانى‏اش احمد كسروى قابل مقايسه است، و از رهگذر تحليل تاريخى و واقعيت‏هاى موجود، به اين نتيجه رسيده است كه شرقيان از قافله تكامل بشرى عقب افتاده و چاره‏اى جز اقتباس انديشه غربيان، كه مبتنى بر خردگرايى است، ندارند. آدميت در برخورد با تفكر غربى، هيچ نوع تفكيكى را جايز ندانسته و آن را در تمام حوزه‏هاى زندگى انسان، اعم از سياست، هنر، علم اجتماع و ادبيات، برترين مى‏داند (تا به روزگار ما): بايد معترف باشيم كه در مرحله تصادم مغرب و مشرق، همه جامعه‏هاى آسيايى در جهات مادى و عقلى و مدنى در سطح خيلى پايين‏ترى از مدنيت قرار داشتند. علمشان عين جهل بود، هنرشان كمال بى‏هنرى، صنعت‏شان ابتدايى، حكومت‏شان مظهر بيدادگرى و پست‏ترين انواع حكومت و ساختمان اجتماعى‏شان، قرون وسطايى يا پيش از قرون وسطايى و از همه مهمتر و بدتر، انسان آسيايى صاحب اعتبار و ارزش حقوقى كه قائم به خود باشد نبود. ولى در همه آن رشته‏ها، غربيان پس از يك دوره طولانى پستى و بى‏دانشى، به راه ترقى روزافزون افتاده بودند و هر پيشرفتى كه در تعقل سياسى صورت گرفت، ثمره تمدن غرب بود. اما شرقيان متاعى نداشتند كه به بازار جهان نو عرضه دارند و آنچه در عالم انديشه داشتند، دواى درد واماندگى آنان را نمى‏كرد و نمى‏توانست مشرق زمين را در مقابله با تعرض مادى و عقلى اروپا مجهز گرداند، چنان كه نكرد. [11]پس اگر با اصطلاحات رايج در علوم امروزين سخن بگوييم، الگوى توسعه از نگاه آدميت، يك الگوى غربى است، اين نگرش خصوصاً در فلسفه سياسى آدميت، به نحوى بارز نمايان است: سير تاريخ دموكراسى، نشان مى‏دهد كه قوام و ثبات حكومت ملى منوط به سه شرط است، يكى انفصال و تفكيك مطلق قدرت دولت از قدرت روحانى، اين امر با اصلاح دين آغاز گرديد و با ترقيات مادى و پيشرفت‏هاى علمى كه تصورات مابعدالطبيعه را در سياست مدن درهم فرو ريخت، تكميل شد. دوم، به وجود آمدن طبقه متوسط مردم، اين امر با انقلابهاى تجارى و صنعتى و آثار عميق و دامنه‏دارى كه در به وجود آوردن طبقه متوسط و از بين رفتن اشرافيت به جاى گذاشت، تحقق يافت و طبقه متوسط به عنوان حافظ و ستون حكومت دموكراسى ظهور كرد. شرط سوم، هوشيارى مردم به حقوق فردى و انتباه اجتماعى افراد نسبت به مسئوليت مدنى و سياسى و آمادگى آنها در دفاع از حقوق خود. اين امر با توسعه تعليمات عمومى و تربيت ملى و مدنى و ايجاد تشكيلات حزبى تأمين گرديد. تكامل حكومت ملى و بقاى آن، در حقيقت نتيجه وجود اين شرايط اصلى و پيوند آنها با يكديگر است. هر جا اين سه شرط اصلى جمع نگرديد در آن ديار، اصول دموكراسى رونقى نيافت و هر جا دموكراسى نيست، آن جا قبرستان آزادى و شهر خاموشان است. در سير تحول تاريخ روى هم رفته، مى‏توان گفت قرن نوزدهم، عصر پيروزى آزادى و حكومت ملى است و تكامل آن تا اوائل قرن بيستم نيز ادامه يافت. دنباله آن را دوران بحران آزادى و دموكراسى مى‏توان نام نهاد.

     فلسفه آزادى به عنوان عالى‏ترين مظاهر مدنيت فكرى و عقلى مغرب زمين به دنبال تمدن مادى اروپا در دنيا انتشار يافت و تخم نهضت‏هاى ملى را در كشورها پراكند، نهضت مشروطيت ايران نيز در اين جريان عمومى تاريخ ظهور كرد.[12]

    آدميت در جاى ديگر، تصور روشن‏ترى از دموكراسى مورد نظر خود را ارائه مى‏دهد[13]. وى با بررسى پنج فلسفه سياسى: سياست مطلقه، دموكراسى سياسى، مشروطه‏گى از نظر ملايان، مشروطيت مشروع و دموكراسى اجتماعى، كه مجموعه آنها، انديشه‏هاى اجتماعى و سياسى عصر مشروطيت را تشكيل مى‏دهند، جانب دموكراسى سياسى را مى‏گيرد و توضيح مى‏دهد كه: «در مركز تعقل اجتماعى اين زمان دموكراسى سياسى قرار دارد كه نيرومندترين عناصر ايدئولوژى حكومت مشروطه‏خواهى را مى‏سازد و حاكم بر هيأت مجموع عقايد و آراى سياسى است. در حاشيه راست آن مفهوم مشروطگى طبقه روحانى قرار گرفته و روى آن به دموكراسى است اما قوه شريعت آن را مى‏هراساند و از مركز مى‏گريزاند، گرچه رشته پيوندش با حركت ملى، به كلى از هم نمى‏گسلد. در حاشيه چپ آن فكر دموكراسى اجتماعى جلوه مى‏نمايد كه در تشكل حركت مشروطيت و ايدئولوژى آن نفوذى نداشت و پس از تأسيس حكومت ملى ظاهر گشت. بالاخره در راست افراطى نظريه مطلقيت و همچنين عقيده «مشروطيت مشروعه» وجود دارند كه در عين تمايز با هم مؤتلف‏اند و هر كدام به وجهى با فلسفه دموكراسى تعارض ذاتى دارند.»[14]

   بدين ترتيب، تشخيص موضع آقاى آدميت، نسبت به روشهاى سياسى مذكور، چندان مشكل نيست. او را مى‏توان، مدافع تمام عيار دموكراسى سياسى ناميد. انديشه‏اى كه آينده به آن متعلق است و تاريخ عليرغم چرخشها و پيچ و خم‏هايش، سرانجام به آن منتهى خواهد شد. [15]همدردى و تمايل آقاى آدميت با نظريه‏پردازان دموكراسى سياسى به لحاظ نظرى و عناصر مترقى و راديكال يا اصلاح‏طلبان و نخبگان به لحاظ سياسى، سبب شده است كه وى در مقابل قائلين به دموكراسى اجتماعى (يا تندروان و انقلابيون) موضعى جدى بگيرد. به نظر وى، آنان راويان صادق انديشه‏هاى راديكال نبودند، آنان با خطابه‏ها و نطق‏هاى پرطمطراقشان، شهرت و شخصيت يافتند و با هدايت شورش‏هاى آنارشيستى در واقع بر موج نهضت سوار شدند.[16]

   روحانيون مشروطه‏طلب، اما، از نظر آدميت، نقش مهمى ايفا كردند، اما نه آنقدر مهم كه به اهميت قضيه پى برده باشند. آنان به يك رژيم ملى و پارلمانى كه براساس فلسفه دنيوى (غيرروحانى) استوار شده باشد، اعتقادى نداشتند.

    پس از انقلاب، آدميت كتابى در مورد جنبش تنباكو انتشار داد كه ادعاهاى ايدئولوگ‏هاى حكومت را مبنى بر رهبرى بلامنازع روحانيت، مورد ترديد قرار مى‏دهد. كتاب از تجار و كسبه‏اى سخن مى‏گويد كه از سكوت و بى‏تحركى علما مأيوس شده بودند و بالاجبار به تاكتيك‏هايى متوسل شدند كه روحانيت را عليه امتياز و انحصار تنباكو، تحريك كنند.[17] از نظر آدميت، ميرزاى شيرازى، تحت تأثير نامه‏هاى شكايت‏آميزى كه وى به طور پيوسته و مكرر از طبقات مختلف مردم، به ويژه تجار دريافت كرده بود به اين فهم درست نايل آمد كه فتواى معروف خويش را صادر كند.

    آدميت بر اين نكته اصرار دارد كه روحانيون مخالف واگذارى امتيازات به خارجيان، حتى ميرزاى شيرازى، درصدد تأسيس حكومت الهى نبودند. منطق اعتراض آنان صرفاً سياسى و بر عليه ماهيت استعمارى آن امتيازات بود.

    آدميت روشنفكرانى را كه از حساسيت‏هاى اسلامى علما، براى انگيختن آنان به فعاليت سياسى، استفاده مى‏كنند، آشكارا رويزيونيست مى‏نامد و ادامه مى‏دهد كه چنين سياست نادرستى، از آن زمان تا عصر حاضر، با اشاره به تجربه عملى حزب توده در طى انقلاب اسلامى، ادامه يافته است.[18]

 ب – رهيافت تاريخ‏نگارى‏

    نخستين مطلبى كه در مورد تاريخ‏نگارى آدميت، شايسته تأكيد است، سبك نگارش و نثر نافذ اوست.

    آدميت را مى‏توان ابداع‏گر يك نثر جديد و مؤثر دانست، نثرى كه هم به قدر كافى فصيح است و هم از قيد تكلف، خاطرات شخصى و مستندات شعرى كه در نوشته‏هاى برخى از همقطاران سنتى وى مشهود است،[19] آزاد. علاوه بر آن لحن آدميت، سخت‏ گزنده و بى‏تعارف است. او در بيان آنچه حقيقت مى‏داند، از هيچ ملاحظه‏اى تبعيت نمى‏كند و تمام تلاش خود را به كار مى‏گيرد تا ناواقعيت‏ها را به نافذترين شكل ممكن در ذهن خواننده خوار و بى‏مقدار سازد. ذكر چند نمونه از اين سبك نگارش، بى مناسبت نيست: «دلخورى و آزردگى و حتى بيزارى ما از واقعيات، نفى واقعيات نمى‏كند، اما در اين برخورد ناگزير الزامى و تاريخى، جامعه‏هايى سرانجام سلامت جستند كه هم ابزار اصلى و اساسى حفظ هستى خويش را فرا گرفتند و هم هويت تاريخى خود را محفوظ داشتند. لاجرم، اگر عاقبت تعليمات فلسفى آن “استاد” از تلامذه حكيم هايدگر به اينجا مى‏رسد كه “روش‏شناسى علمى” جديد را “خواب‏هاى بى ربط” بشماريم و “علومات انسانى آشفته و پريشان غربى” را به هيچ بگيريم و “عقل غربى” را سربسر پليد و ويرانگر بدانيم و بالاخره نظام مشروطيت را در قياس طاعون استبداد آسيايى، دفع فاسد به افسد بشناسيم، پس به تعبير سيد جمال‏الدين اسدآبادى “خاك بر سر اين گونه حكيم و خاك بر سر اين گونه حكمت حكيمى كه مانند كورها راه برود و حكمتى كه به قدر چراغ موشى، روشنى نبخشد.»[20]

   آدميت در جايى ديگر، درباره آثار آل‏احمد چنين مى‏گويد: «غرب‏زدگى نوشته پريشان و سست مايه‏اى است. آن كتاب روشنفكران نيز جُنگى را مى‏ماند كه هر چه نويسنده در عمرش خوانده به درون آن فرو ريخته، چيزهاى پراكنده و ناجور، بدون اينكه ذهن نويسنده، چنين توانايى را داشته باشد كه انسجامى به آنها ببخشد. اگر از اصل انسجام‏پذير باشند. در آن از كيومرث مى‏خوانيم تا ترجمه متن مقاله‏اى از گرامشى نويسنده تواناى ماركسيست، همه مطالب به هم وصله پينه شده، اما وصله پينه‏اى ناجور و گاه مضحك، زنبيل حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله، يكدست‏تر و مربوطتر است تا آن دفتر خيانت روشنفكران روسياه ما.»[21]

   ممكن است كسانى از مورخان يا صاحبان دانش‏هاى ديگر، سبك نگارش آدميت را غيراديبانه و شخصيت وى را پرمدعا و گزافه‏گو، قلمداد نمايند. اما به نظر نگارنده، مورخى كه در يك موضوع مشخص تحقيق و بررسى كرده و به آن تسلط يافته، اين حق را دارد كه با هر نوع گزارشهاى غيرواقعى و گرايشهاى ناتاريخى بستيزد و اگر اين سنت در جامعه علمى و فرهنگى كشور جا بيفتد و از تعارفات رايج و پرتكلف پرهيز شود، كمتر نااهلى جرأت خواهد يافت كه تاريخ غيرواقعى بنگارد. حداقل مزيت شيوه نگارش و جهت‏گيريهاى تحقيقى آدميت اين است كه بينش انتقادى را رواج مى‏دهد و مباحثى جدى را در جامعه فرهنگى كشور برمى‏انگيزد.

    در تاريخ نگارى آدميت، علاوه بر سبك نگارش، چند پارامتر اساسى مورد توجه نگارنده قرار گرفت كه اهم آن به شرح زير است:

    تعريف تاريخ، هدف از تاريخ‏نگارى، روش تحقيق در تاريخ و بررسى عوامل انحطاط تاريخ‏نگارى ايران.

 1. تعريف تاريخ‏

    نگارنده در بررسى آثار آدميت با سه تعريف يا تلقى وى از تاريخ مواجه شد كه به خودى خود مى‏تواند، بيانگر نحوه تكامل انديشه آدميت در اين مورد باشد. نخستين تعريف، به سال 1346، دومى به سال 60 و سومى به سال 70 ارائه شده است.

    نخستين برداشت آدميت از تاريخ را مى‏توان از خلال نقائصى كه وى براى تاريخ‏نگارى ايران برمى‏شمارد، به دست آورد. وى مى‏نويسد: بهترين تواريخى كه نوشته‏اند، به حد واقعه‏يابى ختم مى‏شود، بى آنكه به مرز تحليل تاريخى رسيده باشد. درست است كه واقعيتها، پايه اصلى مطالعات تاريخى را مى‏سازد و تاريخى كه بنياد آن بر حقيقت‏ها بنا نشده باشد، تاريخ نيست و در شمار افسانه است. ولى واقعيات ماده تاريخ است و هر آينه رابطه آنها را به دست ندهيم و از مجموع آنها، نتيجه‏گيرى نكنيم و براساس آن سير تاريخ را مشخص ننمائيم، از خرمن تاريخ حاصلى نگرفته‏ايم… مورخ متفكر با شمّ تاريخى خود مى‏تواند به واقعه‏ها جان بخشد و تاريخ با معنى به وجود آورد.[22]

    مفهوم تاريخ بيان وقايع تاريخى است بدانگونه كه وقوع يافته‏اند، يعنى نه كم و نه بيش و شناخت وقايع و حوادث است به طريق تحليل علل و عامل آنها يعنى عللى كه خصلت فاعلى دارند و عواملى كه به درجات تأثير داشته يا تعيين‏كننده بوده‏اند و بالاخره تحليل مجموع واقعيات و علل و عوامل است در تعقل تاريخى و همه اينها راه به يك مقصد است كه گذشته قابل فهم و درك باشد.[23] آدميت در اينجا يك استثنا قايل مى‏شود كه در حقيقت تلقى سوم وى از تاريخ است: اما بايد دانست كه تحقيقات تاريخى راكد نيست، بلكه همچون خود تاريخ در حركت است. با دست يافتن به اسناد و مدارك تازه، به ضرورت بايد در آثار گذشتگان تجديدنظر به عمل آورد. به علاوه تحول تاريخى، وجهه نظر و نگرش ما را نسبت به گذشته تغيير مى‏دهد و مسايل تاريخى نو به ميان كشيده مى‏شوند. آثارى كه به روزگارى گرانبها و فايده‏مند بودند، كهنه مى‏نمايند و اعتبارشان كاهش مى‏گيرد. دوستداران دانش نبايد از اين بابت ناخرسند گردند.[24]

   نكته اول، اينكه آدميت به نوعى «عينيت در تاريخ» معتقد است، يعنى حوادث و رويدادهاى گذشته را مى‏توان از گردوغبار تحريف و تسخير و تبذير زدود و به وقايع يا حقيقت‏هاى ناب گذشته دست يافت. ولى مسئله به اين سادگى نيست، امروزه مورخان و متفكران تاريخ، بيش از هر زمان ديگرى دريافته‏اند كه تاريخ از آنجا كه شاخه‏اى از علوم انسانى است و علوم انسانى پيچيدگى‏هايى دارد كه از موضوع آن يعنى انسان سرچشمه مى‏گيرد، نمى‏توان به وقايع، آن گونه كه واقعاً اتفاق افتاده‏اند، دست يافت و حتى نمى‏توان آن را بازسازى كرد. به عبارت ديگر در همان مرحله اول، يعنى كشف حقايق و يافتن وقايع، يك عنصر ذهنى متفاوت با آنچه در تفكر علمى يافت مى‏شود دست اندركار است و اين عامل باعث مى‏شود عينيتى كه مورخان مى‏توانند به نيل آن اميدوار باشند، محدود گردد. مورخان امروزى مى‏گويند «اگر به تاريخ به همان بى‏نظرى نگاه كنيم كه در فيزيك نگاه مى‏كنيم، نتيجه‏اى كه به بار خواهد آمد، اصلاً تاريخ نخواهد بود. هر كتاب تاريخ از ديدگاه خاصى نوشته مى‏شود و تنها از همان ديدگاه مفهوم دارد. اگر همه ديدگاهها را از تاريخ بيرون بكشيد، آنچه باقى مى‏ماند، اصلاً قابل درك نخواهد بود، درست مثل اين كه به شما بگويند به يك شيئى كه وجود خارجى دارد، نگاه كنيد، بدون اينكه ديد خاصى از اين عمل نگاه كردن داشته باشيد.»[25]

   بدين ترتيب، انتقاد نگارنده به آقاى آدميت اين است كه ايشان تصور كرده‏اند كه واقعه‏يابى، امرى ساده و در دسترس است و با مراجعه به متون و منابع دست اول مى‏توان آن را استخراج كرد و پس از آن به علت‏يابى و نتيجه‏گيرى و تحليل رسيد. نگارنده معتقد است، يكى از امورى كه باعث اختلاف مورخان شده است و مى‏شود، عدم امكان گزارش كامل يك حادثه به نحوى است كه هيچ مورخى نتواند در آن شبهه ايجاد كند.[26]

    نكته دومى كه در تعريف آقاى آدميت از تاريخ قابل بحث است، اصطلاح سير تاريخ است كه ايشان بى هيچ توضيحى به كار برده‏اند. حقيقت اين است كه اصطلاح مذكور، يكى از مباحث عمده و اساسى، فلسفه تاريخ كلاسيك است كه ديرزمانى است، هم از فلسفه و هم از تاريخ كنار گذاشته شده است. علت آن هم در اين واقعيت روشن نهفته است كه پرداختن به اين گونه مباحث، صرفاً جنبه نظرى دارد و مى‏توان به اندازه آدميان متفكر روى زمين «سير تاريخ» داشت.

    اصولاً فلسفه تاريخ كلاسيك، جريانى قالب‏گرا و نظام‏گراست. اين فلسفه سعى دارد، يافته‏هاى ذهنى خود را بر تاريخ تحميل كند و اگر هم به تاريخ روى مى‏آورد، صرفاً به اين جهت است كه براى اثبات مدعاى خويش، شواهدى بيابد و فرضيه خود را قابل پذيرش نمايد.

    تعيين سير تاريخ از سوى فلاسفه و حتى بانيان مذاهب، در واقع پاسخى بود به نياز بشريتى مسئله‏دار كه آغاز تاريخ كجاست و انجام آن كدام است. هر پاسخى كه به اين سؤال، خصوصاً شق آخر آن داده شود، علمى نيست زيرا اگرچه علم مى‏تواند با شناخت دقيق روابط بين پديده‏ها، احتمالاتى را براى تاريخ فردا ارائه دهد، اما به هيچ وجه نمى‏تواند، آن را به نحوى قطعى و يقينى پيش‏بينى كند. حتى زمانى كه از لنين مى‏پرسند، بعد از جامعه سوسياليستى چه پيش مى‏آيد، به تندى پاسخ مى‏دهد كه من پيشگو و پيغمبر نيستم كه بتوانم فردا را پيش‏بينى كنم. كار ماركسيستها، تئوريزه كردن پراتيك اجتماعى است و تا زمانى كه ساختمان جامعه سوسياليستى، به تمامه بنا نشود نمى‏توان آن را تئوريزه كرد و با متد ديالك‏تيك روشن نمود كه از بطن اين جامعه، چه جامعه‏اى سر خواهد زد.

    از ميان كسانى كه به سير تاريخ پرداخته‏اند (از هگل تا توين‏بى) فقط ماركس است كه ادعا دارد، سيرى كه وى از تاريخ ارائه مى‏دهد، علمى است. اينكه ادعاى ماركس تا چه حد منطبق با واقعيات است، نيازمند بررسى است.

    از اين رو ادعاى آقاى آدميت، مبنى بر اين كه مورخ بايد سير تاريخ را مشخص كند، از چند جهت قابل بحث است. نخست اين كه اين بحث تا بوده از مباحث فلسفه تاريخ بوده است و ارتباطى با فن يا علم تاريخ نداشته است و اكنون كه فلسفه تاريخ كلاسيك با همه مباحثش و از جمله بحث سير تاريخ كنار نهاده شده و در واقع بحثى دورى و فاقد نتيجه قلمداد شده است، نمى‏توان آن را به يكباره، يكى از مباحث اصلى علم تاريخ كرد و مورخين را با آن محك زد.

    دوم اين كه تاريخ از نظر آقاى آدميت علم است و چون چنين است بايد روشهاى علمى را به كار بست و روشهاى علمى نمى‏توانند مختصات جامعه فردا را به دست دهند. شايد مراد آقاى آدميت اين باشد (كه ظاهراً نيز همين است) كه با تكيه بر مواد خام تاريخ و با استفاده از روش استقراء خطوط كلى تاريخ گذشته را مشخص و بر مبناى آن سير كلى تاريخ را تعيين كنيم. اگر چنين باشد، ذهنى‏ترين ادعا در مورد امكانات علم تاريخ، رقم خورده است زيرا در شرايطى كه خود آقاى آدميت، عليرغم يك عمر تحقيق عالمانه، هنوز نتوانسته است سيماى كامل انقلاب مشروطيت و زمينه‏هاى آن را ترسيم كند چگونه مى‏تواند توقع داشته باشد كه مورخ با روش استقراء تمام تاريخ جهانى را و يا اگر به تاريخها معتقد است، تمام تاريخ ايران را بررسى كند و سير آن را مشخص نمايد.

    غرض از اين همه تفصيلات، اين كه اگر آقاى آدميت، ادعاى فيلسوفى داشت و تزهايش را در حوزه فلسفه مطرح مى‏كرد، حرجى بر او نبود، و دگرانديشان تنها در اين نكته بحث مى‏كردند كه آيا سيرى مى‏توان بر تاريخ مترتب دانست يا خير. اما دوگانگى در افكار آقاى آدميت يا همان آشفتگى در فكر تاريخى، كه ايشان در كسان ديگر جستجو مى‏كند، زمانى رخ مى‏دهد كه ايشان يك تلقى كهن فلسفى را با يافته‏هاى جديد علمى پيوند مى‏دهد و تضادى نيز در آن نمى‏بيند.

    اگر تاريخ علم است، پس بايد در حد امكاناتى كه علم براى خود قائل است، سخن بگويد و اگر علم نيست، پس هيچ دليلى ندارد كه بنشيند و واقعيات بى‏شمار را از گرد و غبار ايام بزدايد و كلمه‏اى بدون سند سخن نگويد.

 2. هدف و فايده تاريخ‏

    نگارنده در باب هدف و فايده تاريخ‏نگارى، قصد نداشت وارد جزئيات و دقايق شود و مايل بود منحصراً به آدميت بپردازد و اصولاً بحث را به اجمال برگزار كند. اما برخورد دقيق و اصولى آدميت با اين مقوله هنگامى مى‏توانست به نيكويى روشن شود كه نقل قول‏هايى از بزرگان تاريخ آن را همراهى مى‏كرد. از اين جهت تصميم گرفت، بحث در اين باره را اندكى گسترده‏تر كند، هر چند اگر به خارج شدن از موضوع متهم گردد.

    مرحوم مجتبى مينوى در مقاله «تاريخ به چه درد مى‏خورد»، كسانى را كه معتقدند زمان حال عبارت از پلى است كه زمان گذشته در حين مسافرت به آينده از روى آن مى‏گذرد، افراطگرا مى‏نامد. اينان كسانى هستند كه قصد دارند آنچه تاريخ از عهده آن برنمى‏آيد بر آن تحميل كنند.  در مقابل «كسانى هم هستند كه علم به تاريخ را لازم نمى‏دانند، اينان به راه تفريط مى‏روند و بايد ايشان را واقف كرد كه به هر حال سير زمانى هرگز مقطوع نمى‏شود و رشته ايام به هم پيوسته است.»[27]

   مينوى، همچنين فايده تاريخ را منحصراً در ثبت وقايع تاريخى مى‏بيند و معتقد است: اگر قومى مرتكب ظلم شود حتماً به سزاى خود خواهد رسيد و از ميان خواهد رفت اما فرد ممكن است عمل خلاف انجام دهد و پس از عمرى طولانى با كمال سرافرازى درگذرد. تاريخ مى‏تواند اين امور واقع شده را ثبت كند ولى نمى‏تواند آن‏ها را توجيه و تبيين كند.[28]

   يكى ديگر از مورخين ايرانى نيز، از آنجا كه تاريخ را آئينه تمام نماى رويدادها و حوادث قرون تعريف مى‏كند، هدف تاريخ را نيز آگاهى به گذشته و تنبّه براى آينده مى‏داند.[29]

   عباس اقبال، فايده تاريخ را در خود تاريخ جستجو مى‏كند. «در پاسخ به اين سؤال كه تاريخ به چه كار مى‏خورد، بايد به اين نكته توجه داشت كه حقيقت هر علمى هر چه باشد، در خود آن علم است نه در فوايد عملى كه مردم از آن برمى‏دارند.

    عديده‏اى نيز عبرت تاريخ را فايده آن مى‏دانند اما بزرگترين عبرت تاريخ اين است كه هيچ واقعه تاريخى تكرار نمى‏شود، به همين جهت قياس حوادث تاريخى با يكديگر كاملاً صحيح نيست و نبايد حزم و احتياط را در اين راه از دست داد.»[30]

   عبرت آموختن از تاريخ، همانگونه كه گفته شد، حكايتى ديرينه دارد و يكى از اولين تئوريهايى است كه درباره تاريخ گفته شده است. در قرن حاضر نيز بار ديگر جامعه‏شناسان بورژوايى و به ويژه آمريكايى، بار ديگر اين تئورى را به شكلى ديگر مطرح كردند و عبرت تاريخ را در اين دانستند كه تاريخ گورستان آرزوهاست. آنان، تاريخ را روند مكرر در مكرر روى آوردن توده‏ها به سوى يك رهاگر و يك پيشوا براى نيل به مدينه فاضله براى حل همه دشواريها مى‏شمردند و چون چنين كارى به عقيده جامعه‏شناسى بورژوازى امكان‏پذير نيست، پيشوا و جنبش شكست مى‏خورند، سپس نسل تازه، عبرت گذشته را فراموش مى‏كند و همين جريان را از نو آغاز مى‏كند. ولى خوشبختانه حتى به اعتراف معتقدان اين تئورى روند اميد بستن به بهبود كار انسانى يك روند ابدى است كه دائماً تكرار مى‏شود. آرى، علم تاريخ با يافتن قوانين تكامل و كاركرد ارگانيسم اجتماعى و دنبال كردن كار آنها در جامعه طبقاتى به بشريت خدمت مى‏كند ولى به عقيده يروفه‏يف، علم تاريخ، تنها زمانى مى‏تواند اين وظيفه را به انجام برساند كه در مواضع طبقاتى پرولتاريايى و بر پايه ديالكتيك ماترياليستى قرار گرفته باشد.[31]

   در غرب وضع به گونه ديگرى است. در آنجا گاهى اظهار مى‏شود كه اطلاعات تاريخى، مطمئن و دقيق نيستند و نمى‏توانند چنان باشند. اين اطلاعات فقط خيالات باطل‏اند و تلاش ما در نفوذ به گذشته، محكوم به شكست است. اين وضع مانند «پنجره‏اى است كه رو به تاريكى شب باز شده باشد، ما آتش‏هاى دوردست را مى‏بينيم، صداهاى دوردست را مى‏شنويم و ديگر هيچ.»[32]

 مورخ ديگر آمريكايى بر اين اساس تاريخ را بى‏فايده مى‏داند.[33]

ج. پلام مورخ انگليسى مى‏گويد: اندك افرادى از مورخان حرفه‏اى در تاريخ چيزى بيش از يك حرفه يا موضوع تدريس مى‏بينند، تعداد كمى هم بر اين اعتقادند كه تاريخ مى‏تواند ميراث كلى انسان را نشان دهد، بياموزد، جان بخشد، بهتر و غنى‏تر سازد… به نظر مى‏رسد، مورخان به شكست‏طلبى راه يافته‏اند.[34]

ژ. هور مورخ فرانسوى از عقيده پلام پشتيبانى مى‏كند و مى‏گويد: تاريخ نه تنها دور از علم است، بلكه در مقابل آن است و در مفهوم مشخص از تضاد با علم قرار دارد.[35]

يك مورخ ديگر انگليسى مى‏گويد، تاريخ امروز كمتر از گذشته ارزش دارد. آن را ديگر در زمينه‏هاى فعاليت انسان ملاك عمل قرار نمى‏دهند.[36]

   هدف از آوردن نمونه‏هايى از اظهارات مورخين غرب درباره تاريخ اين بود كه نشان داده شود كه اعتبار و ارزش تاريخ در ميان غربيان، تا چه حد تنزل يافته است. براى سقوط اعتقاد به تاريخ در جوامع غربى، دلايل مختلفى مى‏توان ذكر كرد. ماركسيستها، اين تنزل را در فضاى معنوى جوامع غربى جستجو مى‏نمايند «بى‏اعتمادى بورژوازى به سيادت خود و نيز ترس از آينده در رابطه آن نسبت به گذشته نيز منعكس مى‏شود. علت بدبينى، نسبيّت‏گرايى، ضد تاريخى‏گرى كه اروپاى غربى و آمريكا را فراگرفته در همين جا نهفته است.» در حالى كه در نظر ماركسيستها «علم تاريخ با يافتن قوانين و دنبال كردن كار آنها در جامعه طبقاتى در مراحل مختلف حركتهاى آن به بشريت خدمت مى‏كند. ولى تنها وقتى مى‏تواند وظيفه اجتماعى‏اش را با موفقيت انجام دهد كه در مواضع طبقاتى پرولتاريايى و بر پايه ديالكتيك ماترياليستى قرار گرفته باشد.» همچنين «علم تاريخ با دادن ماده غنى براى مقايسه امكان مى‏دهد كه زمان حال را با تمام ويژگى‏اش بهتر بفهميم. زيرا مقايسه، مهمترين راه هر ادراكى است. علاوه بر آن از آنجا كه آينده نتيجه گذشته و حال است، پس با مطالعه تاريخ، انسان مى‏كوشد پرده‏اى را كه وى را از آينده جدا مى‏كند، كنار بزند.»[37]

    ماركسيست لنينيست‏هاى وطنى نيز، تاريخ را شارح چگونگى تحقق يافتن قوانين درونى و ويژه تكامل جامعه انسانى مى‏دانند و فايده آن را نيز در همين مى‏دانند كه آدمى را با چگونگى اين تكوين آشنا مى‏سازد و اگر چنين نباشد، تاريخ، سرگذشت خوانى و قصه‏پردازى عبثى خواهد بود كه در آن، همه ادوار، همه حوادث و همه شخصيتها، سخت به هم شبيهند و تنها قانون حاكم بر آن جنگ خير و شر تجريدى و مطلق است كه معلوم نيست چرا خير، خير و چرا شر، شر است و چرا، گاه اين و گاه آن، پيروز است. مگر آنكه به شيوه داستان‏نگاران باستانى، همه را تقديرى مرموز از جانب نيرويى ماوراءالطبيعى بپنداريم و خود را به وجود مشيتى تقديرآميز تسكين دهيم.[38]

    علاوه بر اين فايده تاريخ، كمك رسانيدن به طبقات فرودست جامعه براى مسلط شدن بر سرنوشت‏شان است. از اين رو ماركسيستها حق ندارند به پديده‏هاى تاريخى از ديدگاه منافع اصيل خلق ننگرند و يا به نسبيت اقدامات نمايندگان بورژوايى، تحت عنوان «بالاخره اين است آنچه عملاً ممكن بود»، دل خوش كنند زيرا در اين صورت نقش نقادانه و انقلابى تحليل تاريخى از ميان مى‏رود و برندگى طبقاتى و قدرت بسيجنده آن كُند مى‏گردد. اين روش پيكارجو را مى‏توان با احترام به عينيات و واقعيات تاريخى، با حفظ صداقت تاريخى هماهنگ ساخت. ما با مسخ تاريخ، تحت عنوان تفسير انقلابى آن به همان اندازه مخالفيم كه با ارائه تاريخ از موضع فوق طبقات، از موضع ابژكتيويسم آكادميك بورژوايى يعنى از محور فقدان قضاوت.

    براى مورخ ماركسيست تنها محور قضاوت، منافع اصيل توده‏هاست نه آن اقدامات نيم‏بندى كه هدف آن اتفاقاً جلوگيرى از تأمين شدن اين منافع است.[39]

{P  . همانجا، ص 206. P}

    آدميت اما تصوير روشنى از هدف تاريخ‏نگارى و فايده آن دارد. وى گرچه به لحاظ ديدگاهى با نگرشهاى ماركسيستى تفاوتى ماهوى دارد، اما از اين جهت كه مخالف نغمه‏هاى موهوم «تاريخ براى تاريخ» است، مشابهت‏هايى با آنها پيدا مى‏كند. «هم مشرب آن مورخانى نيستيم كه شعارشان “تاريخ براى خاطر تاريخ” است. تاريخ‏نويسانى كه اين كلام را از هنرمندان به عاريه گرفته‏اند نخواستند بپذيرند كه هنر براى هنر مى‏تواند با معنى و ارزنده باشد، اما در قلمرو تاريخ، تقويم ثبت وقايع چون درختان بى‏بر است. در تاريخ از اين جهت غور و تأمل مى‏كنيم كه بر ديد و شم تاريخى خود بيفزائيم و هوشيارى تاريخى به دست آوريم و نيز بايد بياموزيم كه به قول كروچه، مورخ فيلسوف ايتاليايى و شاگرد مكتب هگل، هر تاريخ حقيقى، تاريخ معاصر است و تاريخ معاصر جز انفعالى از گذشته نيست.[40]

{P  . آدميت، فريدون، مقاله انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران، صص 30 – 29. P}

 آدميت مى‏افزايد از تحقيقات خود سه هدف دارم: نخست اين كه مقام حقيقى انديشه‏گران ايران را از زمان مشروطيت باز نمايم و تأثير هر كدام را در تحول فكرى جديد و تكوين ايدئولوژى نهضت ملى مشروطيت به دست دهم. دوم اين كه اگر از دستم برآيد، در ترقى دادن، تفكر تاريخى و تكنيك تاريخ‏نگارى نو در ايران كارى كنم و سوم اين كه نوآموزان بدانند در اين مرز و بوم هميشه مردمى هوشمند و آزاده‏خو بوده‏اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستى تن در نداده‏اند. از حطام دنيوى دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و ناپرهيزكار نفروختند.

 3. روش تحقيق در تاريخ‏

 روش آدميت در تحقيق تاريخ، روشى تحليلى است: «آن شيوه آزموده در پژوهشهاى تاريخ كه از ديدگاه متفكران تاريخ و صاحب‏نظران دانش سياسى و اجتماعى ممتاز شمرده شده و مورد اعتبار است.»[41]

   كار مورخ گردآوردن واقعيات از هر قبيل و تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى نيست. تاريخ‏نگارانى بوده‏اند كه جزئيات وقايع را به صورت مواد خام تاريخ ثبت مى‏كردند، بدون اينكه به كشف علل و نتيجه آنها برآيند يا بتوانند از مجموع آنها فكر عميقى عرضه بدارند، اين خصلت گروهى از مورخان سده نوزدهم بود كه به حد انتقاد عقل تاريخى نرسيدند، به عبارت ديگر، آنچه به تاريخ روح و معنا مى‏دهد، گنجاندن كل ريزه وقايع در متن تاريخ نيست، بلكه دست يافتن به گذشته زنده و شناخت جريان تاريخ است. مورخ با بصيرت تاريخى از انبوه واقعيات، مهمترين و با معنى‏ترين‏شان را مشخص مى‏كند، چگونگى وقوع هر حادثه را به درستى روشن مى‏كند و علت يا علل آن را به دست مى‏دهد، رابطه منطقى توالى وقايع را مى‏سنجد و با تحليل و تفسير وقايع، تصويرى هر چه دقيق‏تر و روشن‏تر از جريان تاريخ ارائه مى‏دهد. بديهى است تاريخى كه بر پايه اسناد و مدارك اصلى و دقت در معانى آنها بنا نشده باشد، تاريخ نيست، مهارت فنى در بهره‏بردارى از منابع گوناگون، نسبت تأليفى واقعيات گردآورى شده و تركيب معانى در نظم عقلى، از شرايط اساسى هر تحقيق تاريخى جدى است.[42]

   آدميت نتيجه مى‏گيرد: اينكه غور و مطالعه در سير افكار اجتماعى و سياسى (همچون ساير رشته‏هاى تاريخ از جمله تاريخ اقتصادى، تاريخ ديپلماسى، تاريخ سياسى) در مؤسسات تعليماتى ما ترقى نكرد، نه تنها به اين دليل بوده كه ابتكار و استقلال فكر و آزادى در بحث و نقد و سنجش و تحقيق، نبوده است، همراه ناشكيبايى در عقايد ناموافق شنيدن، بلكه در درجه اول ناشى از فقر فكر و دانش بود. فقر دانش سياسى، فقر معرفت تاريخى و فهم تاريخى. بدين سبب شعبه‏هاى تاريخ و علوم سياسى ما در نشر و ترقى اين رشته‏ها مطلقاً عاجز و ناتوان بودند، درمانده و تخته‏بند تاريك‏انديشى، از اين رو در تفكر سياسى و تحقيق افكار اجتماعى سده گذشته چيزى نيافريدند كه بتوان آن را اثرى بكر و اصيل شمرد، مگر يك رساله كه اگر از آن نام نبرم، در اين داورى عام، جانب انصاف را نگاه نداشته‏ام و آن در افكار و زندگى سياسى سيد جمال‏الدين اسدآبادى است كه تحليل درخشان، مضبوط و معتبرى است.[43]

   بدين ترتيب، تحليل تاريخ، از مجراى تفكر تاريخى، اصلى‏ترين و بنيادى‏ترين ويژگى روش تحقيق آدميت است. عنصر اصلى ديگر اما تقسيم تاريخ به شعبات و رشته‏هاى مختلف و به عبارت ديگر تخصصى كردن تاريخ است. وى يكى از عوامل انحطاط تاريخ‏نگارى ايران را تحقق نيافتن همين اصل دانسته و مى‏نويسد: رشته‏هاى مختلف تاريخ و روش علمى نقد و مطالعه هر كدام به درستى شناخته نگرديده است، در مباحث تاريخ اقتصادى و اجتماعى و تاريخ فكر، بسيار فقير هستيم. هنوز به درستى ندانسته‏اند كه منابع مطالعه هر كدام از شعبه‏هاى تاريخ فرق مى‏كند، مثلاً سفرنامه‏هاى سياحان از معتبرترين مآخذ تاريخ اجتماعى به شمار مى‏رود و كمتر جنبه‏اى از احوال اجتماعى ايران است كه در آنها منعكس نگرديده باشد، اما همان كتابها براى تحقيق در تاريخ ديپلماسى اصالت ندارد و حتى اسناد رسمى منتشره هم براى مطالعه اين رشته خيلى معتبر نيست. زيرا مدارك رسمى منتشره يا به صورت منتخبات است يا شامل متن نهايى اسناد كه منظور اصلى مورخ نكته‏سنج ديپلماسى را تأمين نمى‏كند، خلاصه اينكه با وصله پينه كردن دو سند مهجور تاريخى نمى‏توان تاريخ سياست خارجى كشورى را نوشت.[44]

   در مورد تاريخ سياسى، اما، آدميت به يك رهيافت بين رشته‏اى معتقد است. تاريخ سياسى و فلسفه سياسى را معمولاً مجزا از هم مطالعه مى‏كنند، اما اگر جوهر فلسفه سياسى، مسئله ماهيت و تنظيم قدرت باشد و جوهر تاريخ سياسى، مسئله به كار بستن قدرت، تاريخ سياسى و فلسفه سياسى، الزاماً با هم پيوند خورده، چنانكه ابهامات فلسفه سياسى را حوادث و واقعيات سياسى مى‏توانند روشن نمايند و حادثه‏هاى سياسى، بدون زمينه فكرى آنها، قابل درك و سنجش نيستند.[45]

    تا اينجا مشخص شد كه ويژگى دوم تاريخ‏نگارى آدميت، تقسيم تاريخ به رشته‏هاى مختلف است. حال كه چنين است، پس روش تحقيق شاخه‏هاى مختلف تاريخ نيز متفاوت است و بايد روش كار آدميت در زمينه تاريخ فكر روشن گردد. مطالعه تاريخ فكر مانند هر كدام از شاخه‏هاى ديگر علم، فوت و فن و لِم و تكنيك خاص خود را دارد. انديشه و انديشه‏گر، هر دو زاده اجتماعند اما اين انديشمند، شخصيت فردى هم دارد و بالاخره مغز انديشه آفرين فرد است كه فكر را مى‏پروراند و تنها عامل مادى نيست كه در آن مؤثر است. در پرورش منش آدمى، غير از جامعه عوامل ديگرى، چون محيط خانوادگى، وضع زندگى، حالت روانى و هوش و استعداد شخصى او مؤثر هستند. پس در نخستين مرحله، متفكران را بايد با توجه به مجموع اين عوامل و فعل و انفعالات هر يك را در ديگرى بررسى نمود، شرح حالى كه به شيوه ديگر نوشته شود، در واقع به شرح حال نمى‏ماند، فاتحه اهل قبور است، مثل اكثر يا شايد همه سرگذشت‏هايى كه در كشور ما مى‏نويسند.[46]

   مرحله دوم نقد و تحليل انديشه‏هاست. در اينجا بايد سه مطلب را در مد نظر داشت: زمينه فرهنگ اجتماع، سرچشمه انديشه‏ها و عناصر سازنده فكرى دانايان و تحول ذهنى آنان در سرگذشت زمان.

 فكر در خلاء به وجود نمى‏آيد. لازمه آن وجود زمينه و زيرسازى فرهنگى قبلى است. تأثير آن سابقه فرهنگى و آموخته‏هاى اوليه در ذهن هوشمندان گاهى به حدى ژرف است كه گريز از آن آسان نيست.[47] مرحله سوم تأثير فكر است در اذهان ديگران و در اجتماع به طور كلى، تاريخ فكر، حكايت از اين دارد كه چه بسيار بوده‏اند انديشه‏هاى بلند و معتبرى كه خريدار نداشته‏اند. گاه به طور كلى مهجور مانده، گاه افكار ديگرى بر آنها غالب آمده و گاه كوشش در ريشه‏كن كردن آنها شده است. اما اعتبار آن انديشه‏ها بجاست. مقام آفرينندگان آنها والا و ارزش آنها را بايد در چشم‏انداز تحول فكر سنجيد. كارى كه مورخ بر عهده دارد، همين است كه زمينه انديشه‏پرور اجتماع را روشن نمايد. افكار متفكران را جزء به جزء به دست دهد. تأثير آنها را در پيدايش و تكوين ايدئولوژيها بسنجد، عناصر مختلف ايدئولوژيها را تجزيه كند و نظام واحد آن را عرضه بدارد و همه جا بايد توجهش به روح تاريخ باشد، تا قدر انديشه شناسد. به يك معنى تاريخ‏نگار واقعى، معمار فكر است، نه تنها مدرس افكار، تأثير شخصيت عقلى مورخ در تصنيف خود، تا درجه‏اى بى‏شباهت به تأثير نويسنده، در اثر هنرى او نيست. و اين همسانى از لحاظ معنى و جانى است كه تاريخ‏نويس به تأليف خود مى‏دهد.

    اما در مسئله ديگر هم‏عقيده مورخانى هستم كه حكم تاريخ را لازم مى‏شمارند و در آن حكم، ارزشها و اعتباراتى را مى‏شناسند. مقصود از ارزشها در تاريخ نه ايده‏آل‏هاى بلند افلاطونى است، نه معانى مابعدالطبيعه و نه مفاهيم انتزاعى صرف فلسفه، بلكه در اين مسئله منحصراً از ديدگاه فلسفه تاريخ و امور متحقق آن مى‏نگرم. در اينجا وقتى اعتبارات مفهوم پيدا مى‏كنند كه تفاوت و تباينى ميان واقعيات وجود داشته باشد. هرگاه موضوع برترى و رجحان در پيش نباشد، مسئله ارزشها، اساساً مطرح نمى‏گردد. مورخ سروكارش با سرگذشت آدميان است. سرگذشتى كه پر است از زشتى‏ها و اندك زيبايى، يعنى حقايق و واقعيات متباين و مغاير. نفى ارزشها و اعتبارات در تاريخ ما را به «نيهيليسم تاريخى» مى‏كشاند كه از آن سخت گريزانم. تاريخ‏نويسى كه آن معيارها را نفى مى‏كند، اثر بى‏جانى بار مى‏آورد كه نه به درد دنيا مى‏خورد و نه آخرت. اساساً چطور ممكن است تفاوت تجربه‏هاى زشت و زيباى آدمى و نامرادى‏ها و كاميابى‏هاى او را يكسره ناديده بگيريم، حال آنكه هدف آدمى، كاستن رنجهاى اوست و كوشش در تحقق ارزشهاى انسانى، همه آه و فغان آدميزاد، زاده رنجى است كه از همان حقايق مغاير و تفاوتهاى معلوم مى‏برد.[48]

   سومين ويژگى تاريخ‏نگارى آدميت، اهميت دادن به طبقه‏بندى و ارزشيابى منابع است كه در پيوند با تخصصى شدن تاريخ قابل طرح است: از آنجا كه منابع تاريخ متنوع‏اند، به ناگزير اصالتشان نيز متنوع است. يك مدرك تاريخى مى‏تواند براى بررسى قضيه يا مطلبى معتبر باشد و همان نوشته در مقوله ديگر به كلى نامعتبر. به مثل، مقالات روزنامه‏ها، منبع عمده بررسى وجهه نظر مطبوعات و حتى برخى رويدادهاست. اما تحليل سياست خارجى به مآخذ نوشته‏هاى جرايد، عارى از ارزش و اعتبار علمى است. [49]و يا معتبرترين مآخذ سياسى جديد را آرشيوهاى دولتى مى‏سازند كه تحت عنوان «منابع اصيل» طبقه‏بندى مى‏شود و در يادداشتها و خاطرات افراد يا كتابهايى كه به قلم مؤلفانى كه خود در حادثه يا جريانى از تاريخ سهمى داشته‏اند، نوشته مى‏شود، عوامل نفسانى و رأى و انديشه نويسنده، بدون ترديد منعكس مى‏گردد و هر آينه اين نكته اصلى را در نظر نگيريم، تأثير عنصر انسانى را ناديده گرفته‏ايم.

   اين نكته نيز گفتنى است كه آدميت در پايان اكثر آثارش، منابعى را كه مورد مطالعه قرار گرفته، طبقه‏بندى، شرح و ارزيابى مى‏نمايد. اهميت منابع اصلى را باز مى‏نمايد و منابع ثانوى را نقد و بررسى مى‏كند.[50]

   آخرين ويژگى تاريخ‏نگارى آدميت كه در اين نوشته مورد بررسى قرار مى‏گيرد، موضع‏گيرى‏هاى شديداللحن وى در مقابل كيمياگران ايدئولوژى از يك طرف و سطحى نگرى‏هاى نظام دانشگاهى از طرف ديگر است.

    وى در كتاب كوچكى تحت عنوان آشفتگى در فكر تاريخى كه در سال 1360 منتشر شده است، اغتشاش در فكر تاريخى را تعريف و نمونه‏هايى از آن را در آثار صاحبان ايدئولوژيهاى متفاوت به دست مى‏دهد:

    آشفتگى فكر تاريخى از چيست؟ از مثله كردن قضاياى تاريخى، مسخ كردن واقعيات تاريخى، تحريف حقايق تاريخى، وقايع را زير منگنه مانوسات ذهنى قرار دادن و در نهايت، گذشته را در قالب تنگ مفروضات و معادلاتى گنجاندن كه مغاير روح تاريخ زمان وقوع حوادث باشد، اين كژى‏ها و كاستى‏ها، سبب مى‏شوند كه از تاريخ چيزى بسازيم كه به همه چيز شبيه است جز به تاريخ.[51]

   آشفتگى فكر تاريخى جلوه‏ها و متعلقات گوناگون دارد، يك نوع آن برداشتهاى عجيب و غريب از وقايع تاريخى است مانند دفع فاسد به افسد دانستن استبداد در مقابل مشروطيت كه در مقاله «جدايى كدام دين از سياست» به قلم م. بهروز، شاگرد استاد فرديد!! منعكس شده و يا منسوب كردن «جنجال مشروطيت» به يك شركت انگليسى نفت كه در كتاب غربزدگى جلال آل‏احمد آمده است.

    نوع ديگر استدراك غلط تاريخى از اينجا ناشى مى‏شود كه بخواهيم دو قضيه يا حتى دو جريان تاريخى را به هم پيوند دهيم، بدون اينكه هيچ رابطه علت و معلول تاريخى ميان آنها وجود داشته باشد. اين مسخ تاريخ و گمراه‏كننده است. همين طور بى معنى است ارزشيابى هر گونه واقعه گذشته با معيار حال. براى نمونه مى‏توان از ويژه‏نامه سالروز درگذشت دكتر مصدق نام برد. سخن مقاله‏نويس بر سر نهضت ملى و پايگاه بلند دكتر محمد مصدق است. او مى‏گويد: مصدق به دنبال يك شورش مردمى واقعه گريبايدوف، پس از قراردادهاى ننگين گلستان و تركمانچاى، به دنبال كوششهاى ميرزا ابوالقاسم قائم‏مقام بر ضد بيگانگان، به دنبال آزادسازى و خلاقيت سياسى و اقتصادى فرزند توده‏هاى محروم جامعه ايرانى ميرزا تقى خان اميركبير… به دنبال نهضت ناتمام مشروطه‏خواهان و همگام با مدافعان و طالبان مشروطه واقعى، قدم به ميدان مبارزات ملى ايران نهاد.

    در اين عبارات، برخى معانى به كلى خلط گشته است. بر اساس اسناد و مدارك، كشتن گريبايدوف به هيچ وجه بر اثر شورش مردمى نبود، بلكه توطئه‏اى از درون دربار و از جانب جناح اللهيارخان آصف‏الدوله و دستيارانش بر عليه دستگاه عباس ميرزا نايب‏السلطنه بود كه به وسيله بى‏سروپايان شهرى انجام گرفت. اميركبير فرزند توده‏هاى محروم نبود و پدرش آشپزباشى قائم‏مقام و صاحب ملك و آب بوده و به حج هم رفت، خودش با پسران قائم‏مقام نزد معلم سرخانه درس مى‏خواند و در دستگاه حاكم بزرگ شد.[52]

   گذشته از ناشكيبايى آدميت در مواجهه با «توهمات ايدئولوژيك» پاره‏اى تاريخ‏نويسان، وى در برخورد با نظام دانشگاهى نيز، به حق از هيچ ملاحظه‏اى پيروى نمى‏كند. وى تصريح مى‏كند كه كانون اصلى تحقيق و ترقى، از دانش فن و هنر، دانشگاهها مى‏باشند، اما حقيقت اين است كه شعبه تاريخ دانشگاههاى ما گرفتار فقر و افلاس علمى است و به همه چيز مى‏پردازيم جز به تحقيق و تدريس صحيح تاريخ، خلاصه اين كه دانشكده‏هاى ما در دايره تعليمات و تتبعات دانشگاهى يكسره ورشكسته‏اند، تعجب اين است كه در دوره اخير كسانى فن تاريخ را (به معناى اخص كلمه) تا درجه‏اى ترقى داده‏اند كه پيشه اصلى آنان تاريخ‏نگارى نبوده است.[53]

   در يك نگاه كلى، مى‏توان گفت آدميت در زمينه تاريخ نگارى، سه مقاله اساسى دارد،[54] در يكى رهيافت‏هاى دانشگاهى را به باد انتقاد مى‏گيرد، در ديگرى با توهمات ايدئولوژيك تاريخ نويسان غيرحرفه‏اى مى‏ستيزد[55] و در آخرى، متد و روش تاريخ‏نگارى‏ خود را به مثابه يك رهيافت علمى و مبتنى بر يافته‏هاى نوين اين فن توضيح مى‏دهد.[56]

   قضاوت نهايى نگارنده در باب آدميت اين است كه وى، يكى از معدود افرادى است كه تاريخ‏نگارى را هم در عرصه تئورى و هم به لحاظ كاربردى، ترقى داده است. وى قبل از اين كه مورخ باشد، فيلسوف است، فيلسوفى سياسى با انديشه‏هايى درخور اعتنا و جدى!

 



[1] .p 44 ,Rewriting the social History of Later Qajar Iran .John ,Gurney .

[2] آدميت، فريدون، انديشه ترقى و حكومت قانون، تهران – خوارزمى – 1351 مقدمه ص 8.

[3]  والش، دبليو اچ، مقدمه‏اى بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايى طباطبايى، اميركبير – 1363 ص 110.

[4] همانجا، ص 197.

[5] بدين مفهوم كه آزادى فرد در انتخاب موضوع مورد مطالعه بسيار محدود و تابع منافع طبقه، ملت و يا اجتماع است.

[6] ر.ك. چايلد، گوردون، تاريخ، ترجمه محمد تقى فرامرزى، چاپ اول، مازيار، بى‏تا صص 24 – 20. همچنين كار، اى.اچ. تاريخ چيست؟ ترجمه حسن كامشاد، خوارزمى چاپ سوم، بى‏تا، و دمهتا، فيلسوفان و مورخان، ترجمه عزت‏الله فولادوند، خوارزمى، تهران 1369

[7] . آدميت، فريدون، آشفتگى در فكر تاريخى، صص 8 – 7.

[8] . آدميت، فريدون، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، مقدمه ص پانزده.

[9] . آدميت، فريدون، آشفتگى در فكر تاريخى، ص 7

[10] . آدميت، فريدون، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، صص سيزده – چهارده. P

[11] P  . آدميت، فريدون، كتاب پيشين، صص 226 – 225

[12] . آدميت، فريدون، فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، تهران، سخن، 1340، صص 20 – 19.

[13] . آدميت، فريدون، منبع بعدى

[14] آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 1، تهران، پيام، 2535، ص 194.

[15] ‏ The constitutional movement . ,It’s Historians ,and the making of the Iranian .populist tradition ,pp 19-20

[16] همانجا، ص 22.

[17] همانجا، ص 22.

[18] . همانجا، صص 23 و 24.

[19] همانجا، ص 19.

[20] . آدميت، فريدون، آشفتگى در فكر تاريخى، ص 3 – 2. آدميت در اينجا به مقاله م. بهروز، تحت عنوان جدايى كدام دين از سياست نظر دارد كه در آن به سخن استاد فرديد!! استناد شده است

[21] آدميت، فريدون، كتاب پيشين، ص 8.

[22] آدميت، فريدون، مقاله انحطاط تاريخ نگارى در ايران، مجله سخن 17، ص 26 – 25

[23] . آدميت، فريدون، آشفتگى در فكر تاريخى، ص 1.

[24] آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران ج 2. مجلس اول و بحران آزادى، چاپ اول، انتشارات روشنگران، بى‏تا، ص 15.

[25] والش، دبليو اچ. مقدمه‏اى بر فلسفه تاريخ، ص 110.

[26] براى آگاهى بيشتر ر.ك: «عينيت در تاريخ» ضميمه همين فصل

[27] مينوى، مجتبى، «تاريخ به چه درد مى‏خورد؟»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى، سال 22، 1354، شماره 1، ص 42 – 41

[28] . همانجا، ص 45

[29] ر.ك. يكتائى، مجيد، تاريخ شناسى، تهران، كاخ، 1351، ص 25.

[30] اقبال، عباس، مقاله عبرت تاريخ نوشته هالفن (ترجمه اقبال)، مجله يادگار، سال 4، شماره 8، ص 65 و 67

[31] . يروفه‏يف، ن. آ، تاريخ چيست؟ ص 200.

[32] P  ,Ohio ,Historical Interpretation and American Historian ship ,Saunders .J.B .34 . ,1966  P}

[33] P  .39 .p ,1954 ,London ,On the Nature ,Malin .J

[34] 25-26-27 .pp ,1964 ,London ,Crisis in Humanities ,Plump .J

[35] . يروفه‏يف، ن. آ. تاريخ چيست؟، ص 87

[36] همانجا، ص 88.

[37] همانجا، صص 88 و 200 و 195

[38] طبرى، احسان، ايران در دو سده واپسين، صص 11 – 10.

[39] . همانجا، ص 206

[40] . آدميت، فريدون، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ص نوزده

[41] . آدميت، فريدون، انديشه ترقى و قانون حكومت قانون (عصر سپهسالار)، تهران، خوارزمى، 1351، ص 8.

[42] . آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطه، ج 2، مجلس اول و بحران آزادى، ص 14.

[43] آدميت، فريدون، انديشه‏هاى طالبوف، تهران، دماوند، 1363، ص 3.

[44] . آدميت، فريدون، مقاله انحطاط تاريخ نگارى در ايران، ص 26

[45] آدميت ،فريدون، ايدئولوژي نهضت مشروطه ج 2 ص 13( ديباچه )

[46] . آدميت، فريدون، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ص 16.

[47] . همانجا، ص 16

[48] همانجا، ص 18 – 16.

[49] . آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطه، ج 2، ص 14

[50] . براى نمونه ر. ك. آدميت، فريدون، انديشه ترقى و حكومت قانون، ص 502 – 475.

[51] . آشفتگى در فكر تاريخى، ص 1.

[52] همانجا، ص 11 – 10.

[53] آدميت، فريدون، مقاله انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران، ص 39

[54] . مقاله انحطاط تاريخ‏نگارى در ايران.

[55] . آشفتگى در فكر تاريخى

[56] . مقدمه كتاب ميرزاآقاخان كرمانى