آدمیت نخبه نخبه گرا/ دکتر رحیم رئیس نیا

     شنيدن خبر درگذشت دكتر فريدون آدميت مجموعه و يا بهتر است بگويم منظومه آثار گران‏قدر آن پژوهشگر بى‏نظير تاريخ عصر روشنگرى ايران را به بخش روشن ذهنم آورد. منظورم از عصر روشنگرى دهه‏ هايى است كه خاستگاه و پرورشگاه شمارى از دولتمردان و انديشمندان اصلاح‏طلب و ترقى‏خواه و روشنگر بوده ‏اند كه اقدامات و افكار آن‏ها زمينه‏ هاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى نهضت مشروطيت را فراهم آورد. آدميت ضمن آن كه شناختن و شناساندن، البته گزينشى آن‏ها را وجهه همت خود قرار داد، ايدئولوژى نهضت مشروطيت را نيز كه مجلس اول و بحران آزادى جلد دوم آن را تشكيل مى‏دهد، تأليف كرد. در فكر دموكراسى اجتماعى… هم به بررسى «كارنامه فرقه دموكرات ايران» كه در دوره دوم مجلس شوراى ملى شكل گرفت، پرداخت و در همين اثر، به ‏ويژه به معرفى محمد امين رسول‏زاده، «يكى از مؤسسان فرقه دموكرات ايران…، عضو كميته مركزى آن و در واقع انديشه ‏ساز آن فرقه»[1] هم برخاست. خسرو شاكرى‏ همين اثر را به جهت آن كه «متكى به پژوهش گسترده نيست و لذا تصويرى كه از سوسيال دموكراسى به دست مى‏دهد و نتيجه‏گيرى‏هاى آن ناقص‏اند و…» داراى اهميت كم‏ترى نسبت به آثار ديگر او دانسته، «عدم دسترسى وى به منابعى […را] كه در آن زمان شناخته نبودند»[2] علت احتمالى ضعف آن به شمار آورده است. مورد استفاده كافى قرار نگرفتن دوره‏هاى سه‏ گانه روزنامه ايران نو، ارگان حزب دموكرات ايران، كه رسول‏زاده سردبير آن بوده، روزنامه ‏هاى ديگر آن دوره و منابع ديگر دامنه آگاهى‏هاى ارائه شده درباره فرقه و «انديشه ساز» آن را محدود كرده است.

    مجموعه آثار زنده ‏ياد را از آن روى منظومه آثار ناميدم كه براساس طرح عمومى انديشيده نظام‏مند برخوردار از بافت و ساختى منسجم، به شيوه علمى مشخص مبتنى بر پژوهش خستگى‏ ناپذير و سنجش حرفه‏اى و تحليل نكته‏ جويانه نگارش يافته‏ اند. هم‏ قلم‏ گران‏قدرشان يازده سال قبل درباره پيوند منطقى آثار مورد بحث چنين اظهار نظر كرده‏ اند: «از پنجاه سال پيش كه تحقيق تاريخ سياسى و پژوهش تاريخ فكر را در حركت مشروطه‏ خواهى به دست گرفت، تا به امروز هرگز از آن خط فكرى دور نيفتاد…، هر اثرش پيش ‏درآمد اثر ديگر جلوه‏ گر آمد، راه بر نوشته پسين گشود… بايد همه نوشته‏ هاى آدميت را كه تنگاتنگ به هم پيوسته و هم‏بسته‏ اند، در حكم يك اثر واحد تلقى كرد كه كاروند پنجاه ساله او را مى‏سازد… آدميت در هر يك از نوشته‏ هايش بخشى از برنامه كارش را باز مى‏نمايد…».[3]

   خود آدميت به اين پرسش كاميار عابدى كه «چرا ديگر به خلق اثر ديگرى نمى‏پردازد؟» چنين پاسخ مى‏دهد: «من كارى را كه مى‏خواستم انجام دادم.»[4] ليكن به مصاحبه‏ گر ديگرى با حسرت و افسوس گفته است: «كتابى مى‏خواستم بنويسم در مورد تاريخ ديپلماسى در ايران و نيز جلد بعدى تاريخ فكر؛ همه نوشته ‏ها هم تقريباً آماده‏ اند. فقط نياز به تنظيم دارد. اما نمى‏توانم. نمى‏توانم.».[5]

    آدميت كه در سنين جوانى به مقامات بالا در وزارت امور خارجه رسيده، عهده‏دار مأموريت‏هاى حساس ديپلماتيك بوده، در نتيجه استقلال رأى خيلى زود، در اواسط دهه 1340 خانه‏نشين شد و بعد از آن فرصت آن يافت كه خود را به طور تمام وقت و حرفه‏اى وقف سامان‏دهى پروژه تحقيقاتى خويش بكند. چنان كه موفق شد در فاصله 1346 تا 1363، نه جلد از آثار خود را منتشر سازد. پس از آن، غير از تاريخ فكر كه ارتباط مستقيمى با پروژه مورد بحث نداشت، تنها توانست مجلس اول و بحران آزادى را در 1370 منتشر سازد. تنگناى حاكم بر فضاى تحقيق و تأليف هم چندان دست‏وپا گير و بازدارنده بوده كه به دريافت ماشاءالله آجودانى در همان كتاب كه موضوع آن بررسى بحران آزادى در دوره مجلس اول ايران است، «فقط يك بار نامى از شيخ فضل‏الله نورى به ميان مى‏آيد. آن هم بدون هيچ نوع داورى درباره او.»[6] در حالى كه مخالفت‏هاى شيخ با مشروطه و مجلس از مسائل عمده و دائمى آن دوره بوده، بررسى همه‏جانبه و فراگير بحران آزادى در آن دوره بدون پرداختن به نقش وى در دوره مورد بحث ميسر نبوده است. بنابراين پرداختن ايشان به تاريخ فكر (از سومر تا يونان و روم) كه در 1375 انتشار يافت و واپسين اثر چاپ شده ايشان به شمار مى‏رود، قابل درك مى‏نمايد.[7]

   انتشار اميركبير و ايران، نخستين كتاب آدميت در 1323 – 1324، خبر از ظهور تاريخ‏نگار متفاوتى مى‏داد. فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، دومين اثر او كه در 1340 منتشر شد، سرآغاز سلسله كتاب‏هايى در زمينه سير انديشه و تاريخ تحول آرمان ترقى و آزادى‏خواهى در ايران به شمار مى‏رود. در اين كتاب پس از اشاراتى به «سير فلسفه آزادى و حكومت دموكراسى» و بررسى «فرايند آشنايى ايران با تمدن غربى و پيشروان تجدد و ترقى»، احوال و آثار «ميرزا ملكم خان ناظم‏الدوله» و «ميرزا يوسف خان مستشارالدوله»، تاريخچه «جامع آدميت» را براساس اسناد غالباً خانوادگى نوشته است. اين جمعيت شبه ماسونى كه به ابتكار عباس قلى‏خان آدميت، از مريدان ملكم تأسيس گرديده، مروج افكار و آثار او بود، به‏ويژه در زمان سلطنت محمد على شاه فعال شد و عده‏اى از درباريان و از آن جمله اتابك و حتى شخص محمد على شاه به آن پيوستند. محيط طباطبايى بر آنست كه دستگاه آدميت مورد بحث پس از بمباران مجلس كاملاً در خدمت استبداد قرار گرفت و…[8] در چرند و پرند هم دهخدا تصوير نامطلوبى از يكى از سردمداران جامع آدميت به دست داده است.[9] در هر حال در مورد اين فصل از كتاب مورد بحث، كه بيش از يك‏سوم آن را دربر مى‏گيرد نظرهاى متفاوت و حتى متخالفى ابراز گرديده است. [10]از جمله عبدالحسين نوايى اعتقاد داشته است كه‏ «كتاب‏هاى آدميت كه پيرامون مشروطيت نوشته شده، به شدت تحت تأثير جامعه آدميت است… آدميت همه تاريخ را نديده است، حتى نقش پدرش را در اين مورد خيلى پررنگ» ديده است. [11]حتى ستيزه پايان‏ناپذير فريدون آدميت با تقى‏زاده‏به عضويت تقى‏زاده در لژ بيدارى كه با جمعيت مورد بحث درگيرى داشته است، نسبت داده شده است.[12] اگرچه حرف و حديث‏هاى ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد.[13]

    تمام آگاهى‏هاى موجود درباره آدميت حاكى از آن هستند كه وى انسانى ديرآشنا، گوشه‏گير يا رانده شده به گوشه‏گيرى و در هر حال يك روشنفكر نخبه بوده است. مجموع آثار باقى‏مانده از وى هم كه نقطه عطف چشمگيرى در جريان تاريخ‏نگارى ايران به شمار مى‏روند، بر ديد تاريخى نخبه‏گزين و نخبه‏گراى او گواهى مى‏دهند. تك‏نگارى‏هاى وى در مورد ميرزا آقاخان كرمانى، آخوندزاده، ميرزا حسين خان سپهسالار، طالبوف و آثار و احوال ميرزا ملكم خان و ميرزا يوسف مستشارالدوله و ابراز نوعى تعلق خاطر به آن‏ها، به‏رغم اختلافاتى كه آنان با هم داشتند، مؤيد اين نظر است. خود وى درباره مقصود خويش از پرداختن به احوال و آثار چنان شخصيت‏هايى، چنين گفته است:

    «… نخست اين كه مقام حقيقى انديشه‏گران ايران را تا زمان مشروطيت باز نمايم و تأثير هر كدام را در تحول فكرى جديد و تكوين ايدئولوژى نهضت ملى مشروطيت به دست دهم. دوم اين كه اگر از دستم برآيد در ترقى دادن تفكر تاريخى و تكنيك تاريخ‏نگارى جديد در ايران كارى كنم. و سوم اين كه نوآموزان بدانند در اين مرز و بوم هميشه مردمى هوشمند و آزاده بوده‏اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستى تن در ندادند، از حطام دنيوى دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و نادان و ناپرهيزگار نفروختند.»[14]

   شيفتگى آدميت به شخصيت‏هاى مورد تحقيق و معرفى‏اش، كه دستچين شده‏اند، گاه براى آن كه او را و به عبارت صحيح‏تر خواننده را به نتيجه‏گيرى مورد نظرش رهنمون شوند، به حذف جملاتى در نقل قول‏هايى كه مى‏كند، سوق مى‏دهد. ماشاءالله آجودانى كه عقيده دارد كه «آدميت جدا از ارزش‏هاى آثارش متأسفانه به عنوان يك مورخ ايده‏هاى سياسى و اجتماعى خود را در كار تحقيق وارد» مى‏كند و «برخوردى گزينشگر با منابع تاريخى» دارد و «انگيزه‏هاى سياسى خودش را بر تاريخ‏نگارى خودش غالب» كرده[15]، نمونه‏هايى از چنان حذف‏هاى تعمدى به دست داده است.[16]

   على ميرسپاسى در نقد نقطه‏نظرهاى تاريخى آدميت به نكته جالبى توجه يافته است، و آن اين كه «… ايشان يك سرى ايده‏هاى جديد را» كه از طرق مختلف و به واسطه متفكران نوگرا به ايران راه مى‏يابد، مطرح مى‏كند. «اما او مطرح شدن اين افكار و اين ايده‏ها و اين آدم‏ها را دليل آمدن افكار جديد و تحول جامعه از يك جامعه سنتى خِردگريز به يك جامعه خردمند و… مدرن مى‏داند.» او «پروسه تحول اجتماعى و سياسى ايران را در اواسط قرن 19 و به بعد، دوره پيش از مشروطه و خود مشروطيت را بررسى مى‏كند، عمدتاً البته نه صددرصد، تمام قضيه را تقليل مى‏دهد به بحث يك سرى نظرات و افكار و از اين طريق روايتى به دست مى‏دهد كه براساس اين روايت تحولى شروع شد كه تحول ايده‏اى بود…» در حالى كه «آن چيزى كه مهم است ساختن و پرداختن نهادهاى مدرن و دموكراتيك هستند و ما به خاطر ضعف اين نهادهاست كه دچار مشكل شده‏ايم…»[17]

   فريدون آدميت به جهت همان ديد نخبه‏گرايانه‏اش، جز در مواردى نادر كه به جنبش‏هاى مردمى چون «حركت اجتماعى عليه اربابان و ملاكان» در همدان و گيلان، پرداخته،[18] كم‏تر به نقش طبقات اجتماعى در فرايند تحولات اجتماعى و حوادث مهم تاريخى سرنوشت‏ساز توجه مى‏يابد و حتى گاه به لحنى نه درخور يك تاريخ‏پژوه تحليل‏گر كم‏مانند، از چنان حوادث و وابستگان طبقات فرودست جامعه سخن مى‏گويد. چنان كه تنها در يكى از آثارش در فكر دموكراسى اجتماعى… ، آن هم تنها يك بار، به هنگام اشاره به «شورش تبريز»، از «ستارخان» نام برده است[19] در حالى كه «در تاريخ‏ مشروطه ايران هيچ كارى به اين بزرگى [يعنى ايستادگى ستارخان، اين مرد عامى كه در پرتو دليرى و كاردانى خود مشروطه را به ايران بازگردانيد] نيست. ستارخان زمانى به يارى تنى چند از ياران جانبازش به دفاع از مشروطه برخاست كه «مشروطه از همه شهرهاى ايران برخاسته، تنها در تبريز باز مى‏ماند. از تبريز هم برخاسته، تنها در كوى كوچك اميرخيز بازپسين ايستادگى را مى‏نمود. در سايه دليرى و كاردانى ستارخان بار ديگر به همه كوى‏هاى تبريز بازگشته، سپس نيز به همه شهرهاى ايران بازگرديد.» [20]و به پاس چنين خدمات بى‏دريغانه‏اى بود كه انجمن ايالتى لقب «سردار ملى» را به او داد كه مورد پذيرش همگان و حتى مجلس شوراى ملى ايران قرار گرفت. اين نكته هم قابل توجه مى‏نمايد كه فريدون آدميت «كميته ستار» معروف رشت را، كه به عقيده‏اى براى آن كه رازش مكتوم بماند و «به عقيده بعضى ديگر به نام ستارخان، مجاهد مشهور تبريز كه مدت‏ها در برابر قواى اهريمنى پايدارى كرد، نامگذارى شد.»،[21] از «مجلس سرى» سخن گفته،[22] تأكيد كرده است كه، هنگامى كه مجاهدان گيلانى در قزوين توقف كرده، در حركت به سوى تهران مردد بوده‏اند: «اين فكر از انجمن ايالتى تبريز تلقين مى‏گرديد… كه مليون از حركت به سوى تهران منصرف گردند… اما فرماندهان اردو نظر انجمن تبريز را رد كردند؛ فتح تهران و خلع محمد على شاه را خواستند.»[23] بى آن كه به نقش كارساز انجمن ايالتى تبريز، كه در به زانو درآوردن محمد على شاه اشاره‏اى بكند و خاطرنشان سازد كه در اين زمان نيروهاى تجاوزگر تزارى با اشغال تبريز به مقاومت قهرمانانه يازده ماهه اين شهر نقطه سياه پايان گذاشته تا مبارزان رزم‏آزموده آذربايجانى را از شركت فعال در رقم زدن صفحه پايانى سرنوشت محمد على شاه بازداشتند. از قرار معلوم نوشته كسروى را هم درباره اختلاف نظر انجمن ايالتى و شخص ستارخان در خصوص حركت نيروهاى بختيارى و گيلانى به سوى تهران و استدلال‏هاى مصلحت‏جويانه آن‏ها را ناديده گرفته است.

     «سردار اسعد از اسپهان و شورشيان گيلان از قزوين تلگراف نموده، از تبريز سكالش مى‏طلبيدند. پس از همه يفرم‏خان تلگراف كرده، آشكاره پرسيد كه آيا به سوى تهران راهى شويم يا نه؟… اين پرسش مايه پيكارى در انجمن ايالتى گرديد. زيرا نمايندگان انجمن و آقايان تقى‏زاده و مساوات راهى شدن را روا نمى‏شماردند و چنين عنوان مى‏نمودند، اگر تكانى از شورشيان ديده شود، سپاهيان روس به جلوگيرى درمى‏آيند و كار به جنگ با ايشان مى‏انجامد. ولى ستارخان و ديگران مى‏گفتند، از ترس چنان پيش‏آمدى نمى‏توان از پا نشست… بارى انجمن ايالتى پاسخى كه مى‏خواست به تلگراف يفرم‏خان فرستاد. ولى ستارخان چنين پاسخ داد: شما در آن نزديكى بهتر آگاهيد. ولى اگر برويد بى‏گمان فيروز خواهيد بود.»[24] پيش از آن هم، ستارخان از پيشرفت قواى ملى گيلان اعلام خوش‏وقتى كرده بود.[25]

   در مورد استعمال كلمات و عبارات تحقيرآميز درباره بعضى افراد غيرمتشخص و نخبه نيز به دو مورد اشاره مى‏شود: مردى كه در روز معرفى كابينه اتابك به مجلس، جلو او را گرفته، پرسيده بود: «آى اتابك، امروز از براى همراهى ملت به مجلس آمده‏اى، يا برخلاف؟ هر خيال دارى بگو تامن تكليف خودم و شما را معين كنم؟»[26]، «مردك ترك» و عباس آقاى تبريزى، قاتل اتابك «مردك تبريزى» ناميده شده‏اند!…[27]

   لازم به يادآورى است كه رقم‏زننده اين سطور در سال 1350 مقاله‏اى نوشت تحت عنوان «نظرى گذرا بر محل تلاقى چند نظر» كه در كتاب تاريخ پويا به گردآورى بهروز آنام به چاپ رسيد (ص 63 – 73). در اين مقاله با استناد به نوشته‏هايى از فريدون آدميت و عبدالحسين زرين‏كوب استنباط كرده بودم كه بين آن دو محقق تعارض پوشيده‏اى وجود دارد. بعدها باقر مؤمنى به من گفت كه آدميت مى‏گفت كه فلانى درست حدس زده است.

    حرف آخر اين كه صرف‏نظر از ايرادهايى كه به هر تلاشگرى مى‏توان گرفت، فريدون آدميت به جهات گوناگونى سهم منحصر به فردى در تاريخ‏نويسى معاصر ايران دارد و همچنان كه داستايفسكى گفته است كه همه ما [نويسندگان روسيه‏] از زير شنل گوگول – كه در 1842 منتشر شد – درآمده‏ايم و داستان مذكور منشأ كل ادبيات جديد روسى به شمار آمده، اكثريت اصحاب تاريخ نسل يا نسل‏هاى پس از آدميت هم از زير منظومه آثار آن پدر و معلم تاريخ‏نگارى معاصر و نوين ايران بيرون آمده‏اند و هر كس به قدر استعداد خويش از ايشان و آثارشان آموخته‏اند و خواهند آم



[1] . فريدون آدميت، فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران، تهران 1354، ص 97.

[2] . شهروند امروز، ش 57 (4 آذر 1386)، ص 83

[3] هما ناطق، «استادم فريدون آدميت»، مجله كلك، ش 94 (دى 1376)، ص 9 – 10.

[4] . روزنامه كارگزاران، ش 18 فروردين 1387، يادمان آدميت، ص 2.

[5] فرشاد قربان‏پور، «گزارشى از ديدار با دكتر آدميت»، شهروند امروز، همان، ص 79

[6] ماشاءالله آجودانى، مشروطه ايرانى، لندن 1367، ص 118.

[7] . درباره اهميت رساله مذكور از نقطه نظر خود آدميت، نك: على دهباشى، «پايان شب سخن‏سرايى»، شهروند امروز، ش 42، 25 فروردين 1387، ص 35.

[8] . محمد محيط طباطبايى، تاريخ تحليلى مطبوعات ايران، تهران، 1366، ص 81

[9] نخود همه آش، چرند و پرند، روزنامه صوراسرافيل، ش 20 (11 ذى‏حجه 1325)، ص 5 – 8.

[10] . رحيم رئيس‏نيا، ايران و عثمانى در آستانه قرن بيستم، ج 1، ص 236 – 237؛ اسماعيل رائين، فراموش‏خانه و فراماسونرى در ايران، ج 1، تهران 1357، ص 569 – 591؛ محمود كتيرايى، فراماسونرى در ايران، تهران، 1355، ص 83 – 91؛ حامد الگار، ميرزا ملكم خان، ترجمه جهانگير عظيما و مجيد تفرشى، تهران، 1369، ص 237 – 270؛ احسان طبرى، ايران در دو سده واپسين، تهران 1360، ص 146 – 147؛ سرقه بارسقيان، «فيلسوف تاريخ ايران»، شهروند امروز، ش 42، 25 فروردين 1387، ص 35 – 36.

[11] . مجيد يوسفى، روزنامه كارگزاران، همان، ص 4

[12] عبدالله شهبازى، «قطعاً پيشگام است»، شهروند امروز، 4 آذر 1386، ص 86.

[13] . آجودانى، همان، ص 338، 517 – 518.

[14] . آدميت، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، تهران، 1357، ص 10.

[15] . كارگزاران، همان، ص 3.

[16] . همو، مشروطه ايرانى، ص 283 – 284، 326

[17] . كارگزاران، همان، ص 3

[18] . آدميت، فكر دموكراسى اجتماعى…، ص 65 – 91؛ ايدئولوژى مشروطيت ايران، تهران 1355، ص 461 – 487.

[19] . فكر دموكراسى اجتماعى، ص 132

[20] . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، تهران، 1346، ص 693

[21] . ابراهيم فخرايى، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران 1352، ص 113.

[22] . فكر دموكراسى اجتماعى….، ص 134.

[23] . همان، ص 135.

[24] . كسروى، تاريخ هجده ساله آذربايجان، تهران 1340، ص 34.

[25] . فخرايى، همان، ص 144.

[26] . آدميت، مجلس اول و بحران آزادى، تهران، بى‏تا، ص 60.

[27] . همان، ص 174.