استادم فریدون آدمیت/ دکتر هما ناطق

      بديهى است، بررسى انديشه ‏ها و نوشته‏ هاى فريدون آدميت، بويژه ره‏ آوردهايش در فلسفه تاريخ و تفكر علمى در تاريخ، در اين مختصر نمى‏گنجد. نگارنده اين سطور را هم چنين ادعايى نيست. اما از آنجا كه ساليانى چند (از 1354 تا 1361) مفتخر به همكارى با ايشان بودم، در اينجا مى‏كوشم از لابلاى آموخته‏ ها، ديده ‏ها و شنيده ‏ها، شخصيت علمى، ديدگاه و روش كار آن استاد گرانقدر را تا آنجا كه از دستم برآيد، با خوانندگان گرامى نشريه و دست‏ اندركاران پژوهش تاريخى در ميان نهم، باشد كه فرداشان به كار آيد.[1]

    نخستين ويژگى انسجام ذهنى و تداوم فكرى اوست. به قول خودش «اين انتظام» همه‏ جانبه در هر چيز، از طرز انديشيدن گرفته تا شيوه كار كردن و حتى زندگى روزانه‏ اش چشمگير است. چنانكه از پنجاه سال پيش كه «تحقيق تاريخ سياسى» و پژوهش «تاريخ فكر» را در حركت مشروطه‏ خواهى به دست گرفت، تا به امروز هرگز از آن خط فكرى دور نيفتاد، حاشيه نرفت، به صحرا نزد. هر اثرش پيش‏درآمد اثر ديگر جلوه‏گر آمد، راه بر نوشته پسين گشود و هر «حادثه تاريخى حادثه ديگرى» را به دنبال كشيد[2]. بدينسان در اميركبير و ايران كه براى يكمين بار در سال 1323 خورشيدى از چاپ درآمد، آدميت سنگ بناى «ايدئولوژى نهضت مشروطيت» را گذاشت. عبارت كليدى آن اثر همانا «خيال كنسطيطوسيون داشتم» بود كه از زبان ميرزا تقى خان آورد، آنگاه خود از پى آن «خيال» روان شد، همه فراز و نشيب تاريخ انديشه و حركت مشروطه خواهى را پيمود تا به «بحران آزادى» رسيد. از اين رو بايد همه نوشته‏ هاى آدميت را كه تنگاتنگ به هم پيوسته و هم‏بسته‏ اند در حكم يك اثر واحد تلقى كرد كه كاروند پنجاه ساله او را مى‏سازد، حتى آخرين اثرش تاريخ فكر را كه در «انديشه اجتماعى و سياسى و قانون كنستى‏توسيون» سومر و كارتاژ و روم و يونان نگاشت، بايد در همين مسير خواند. او متفكر كنستى‏توسيون است، انگار آرزويش اصلاح كنستى‏توسيون بود با معيارهاى خودش در منطق پارلمان ملى و سوسيال دموكراسى.

    آدميت در هر يك از نوشته‏ هايش بخشى از برنامه كارش را باز مى‏نمايد. در پيش‏گفتار انديشه ‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى از هدف خود سخن مى‏گويد: «نخست اينكه مقام حقيقى انديشه‏ گران ايران را تا زمان مشروطيت باز نمايم، تأثير هر كدام را در تحول فكرى جديد و تكوين ايدئولوژى نهضت ملى مشروطيت بدست دهم. دوم اينكه اگر از دستم برآيد در ترقى دادن تفكر تاريخى و تكنيك تاريخ نگارى جديد در ايران كار كنم و سوم اينكه نوآموزان بدانند كه در اين مرز و بوم هميشه مردمى هوشمند و آزاده بوده‏اند كه صاحب انديشه بلند بودند و تن به پستى ندادند». [3]بايد پذيرفت كه پيش از او هيچكس در اين زمينه كار نكرده بود. اگر هم نام آن انديشه‏ گران به گوشمان خورده بود، با افكارشان آشنا نبوديم.

    قلمرو انديشه‏ها و آرمان‏هاى آن روشنگران و يا آن دولتمردانى كه آدميت بركشيد و شناساند، اگر در همه زمينه‏ها يكدست نبودند، اما در يك جا وجه مشترك داشتند كه همانا دلبستگى‏شان بود به ايران و پيشرفت و بيدارى در ايران. ابتكارشان در اينكه «پيشروان نشر دانش و فكر بودند»[4] و «هنر و خدمتشان» اينكه در درجه اول «روشنگرى» را مد نظر داشتند؛[5] كسانى كه هر يك به سبك و سهم خويش در آزادى و حركت مشروطيت گامى برداشتند و قلم زدند. پس رويكرد به ميرزا آقاخان يكى از اين جهت بود كه آدميت وى را بنيانگزار فلسفه تاريخ و مدنيت شناخت. نوشت: «او بود كه علم اجتماع و فلسفه مدنيت را عنوان كرد. بنيانگزار فلسفه تاريخ است و ويرانگر سنت‏هاى تاريخ نگارى»، راهى كه خود او در پيش داشت. نيز در پيش‏گفتار همان كتاب او را «تواناترين نويسنده سده گذشته» و «نقاد سنت‏هاى ادبى گذشته» برشمرد. همچنين در «تنظيم حركت ملى و آرايش سياسى» و يا در «توجه به طبقه متوسط» انديشه‏هاى او را پسنديد. اما در جاى ديگر او را به نقد كشيد؛ زيرا در برخى افكارش «خلاء روشنفكرى» ديد. كردارش را در «مراحل آخر زندگى نفى روشنفكرى» خواند و آراءاش را «مردود» شمرد[6]. آنگاه نتيجه گرفت: ميرزا آقاخان «در تفكر سياسى آن اصالت را نداشت كه نظريه بكرى بياورد اما آن فروزش ذهنى را داشت كه نقشه‏اى در حركت اجتماعى تنظيم كند».[7]

   در بررسى «ريشه‏هاى فكرى حركت مشروطه خواهى» و در درون نظام حاكم همان خط فكرى هميشگى را در پژوهش افكار طالبوف تبريزى دنبال كرد. «قوت و ضعف» آن افكار را همراه با «انتقادهاى عمده» بر برخى از فصول وارسيد.[8] رويكرد طالبوف هم به‏ عقل و دانش بود، در انديشه سياسى دل سوى به «دموكراسى اجتماعى» و انديشه‏هاى سوسياليستى داشت. «تمدن جديد را جهان‏شمول» مى‏دانست «اما معتقد به تسليم مطلق در برابر تمدن غرب» هم نبود.[9] مى‏دانست كه آدم خارجى «روز مى‏شمارد و پول مى‏شمارد». [10]پس ايرانيان مى‏بايستى خود سررشته امور را به دست گيرند بلكه در برابر آن بهره‏كشان به «حاكميت ملى» دست يابند. با اين گرايش و دلبستگى به حكومت ملى راه به مشروطگى گام نهاد.

    همچنين ميرزا ملكم خان ناظم‏الدوله را به خاطر «خدمتش در نشر فكر حكومت قانون» و مقامش را به عنوان «متفكر اصلاحات» ستود[11]. اما كردار اجتماعى‏اش را به‏ خاطر رشوه‏خوارى در همان «فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت» نكوهيد. بر سر ميرزا ملكم خان ما اختلاف سليقه داشتيم. من با ناپختگى يكسره همه گفتار و كردار او را طرد مى‏كردم. جمله خدماتش را ناديده مى‏گرفتم، امروز بر آنم كه ملكم‏خان با رويه سياسى‏اش، نه تنها انديشه قانون‏خواهى را در ايران پيش برد، بلكه به سال‏هايى كه تركيه در كار كشتار عيسويان بود، با روشنگرى‏ها و پادرميانى‏هايش از سرايت ارمنى آزارى در ايران جلوگيرى نمود. به هر رو اين اختلاف سليقه ما درباره ملكم هرگز مانع از اين نشد كه ما در تحليل اسناد ملكم بر سر يك ميز بنشينيم و يا من «روزنامه قانون» را منتشر كنم. اين را هم بگويم در عين اينكه آدميت قانون را در حد خود نشريه ارزشمندى مى‏شناخت، بر اين عقيده بود كه ملكم آن را به عنوان ابزار «شانتاژ» سياسى به كار مى‏برد و رفتارش را ناستوده مى‏شمرد. قصد داشت اين نكته را در تجديد چاپ فكر آزادى بشكافد.

     نكته مهم ديگر اين است كه در «زمينه بكر و دست نخورده» تدوين تاريخ سياسى كه با فلسفه تاريخ در پيوند تنگاتنگ مى‏ديد، پيش از آنكه كارنامه و افكار انديشه‏ گران و يا دولتمداران جنبش مشروطه را بدست دهد، نخست وضع اجتماعى و اقتصادى آن دوره را همه جانبه وامى‏رسد. خواننده را با خود به فضاى زمانه مى‏برد. بويژه از «انديشه ترقى و حكومت قانون» به بعد كه يكى از مهم‏ترين نوشته‏ هاى اوست، افكار و ديدگاه‏ هاى حاكم بر هر دوره را از لابلاى رساله‏ هاى خطى و مدارك دست اول كه هنوز هم زير چاپ نرفته‏اند، مى‏سنجد. نيز آرشيوها و اسناد دولتى ايران و اروپا را دستچين مى‏كند و همراه با تحليل علمى و با چيرگى بر زبان ديپلوماسى در اختيار خواننده مى‏گذارد. حق را بايد گفت پيش از او كسى با اين روش كار آميخته نبود.

     در تحليل اسناد تاريخى و تاريخ نويسى مستند شيوه خودش را دارد كه منحصر به اوست. به قول خودش «جان كلام» هر سند را به دست مى‏دهد. اما اگر هم مستند مى‏نويسد با سندبازى هم ميانه ندارد. چنانكه مى‏گويد: «كار مورخ گردآوردن واقعيات از هر قبيل و تلمبار كردن آنها به صورت خشكه استخوان در موزه آثار باستانى نيست». درك اسناد «مهارت در فن بهره ‏بردارى» از اسناد و «دقت در معانى» را مى‏طلبد.[12] آشنايى‏ با مسائل باريك «تاريخ ديپلوماسى» مى‏خواهد، تا اينكه تاريخ نگار بتواند زمانه را در همه ابعادش و سند را با همه داده‏هايش بسنجد. بنابراين تفكر تاريخى را «عنصر اصلى تاريخ نويسى جديد» مى‏شناسد. زيرا كه تاريخ نگار «معمار فكر» است و نه «تنها مدرس افكار». به همين سبب مى‏بايد «خود صاحب انديشه باشد تا قدر انديشه شناسد»[13] از شعر و شاعران نيز تا جايى كه دل به سوى شكوفايى انديشه دارند، بهره مى‏گيرد. چنانكه سرآغاز دفتر انديشه‏ هاى ميرزا آقاخان را با مصراع مشهور مولوى «اى برادر تو همه انديشه‏ اى» مى‏آرايد.

    از ديدگاه آدميت تاريخ‏نگارى «يكى از رشته‏ هاى دانش» است كه در عصر جديد خيلى ترقى كرده. از همين روست كه در ديباچه انديشه‏ هاى طالبوف اين عبارت افضل‏ الدين كاشى را نقل مى‏كند كه «جهانِ دانش و خرد جهانِ بيدارى است كه وجود هر حقيقت در خود به خرد روشن توان يافت». بى‏گمان هر كه به نگارش تاريخ روى مى‏آورد، مى‏بايد رشته تاريخ را «مثل هر رشته ديگر بياموزد» [14]نه اينكه «هر كس هر چه در سر دارد به قلم شلخته روان دارد». زيرا كه امروز «معيار سنجش هر كار تحقيقى، خواه در علوم انسانى و خواه علوم طبيعى اين است كه تا چه اندازه دانش و معرفت ما را ترقى داده و اثرى بكر و معتبر به شمار مى‏رود». آدميت در «پى ثبت وقايع» هم نيست، بلكه «با جريان تاريخ و تحليل عوامل تاريخى» سروكار دارد[15]. از همين رو تاريخ نويسى به شيوه آدميت از وقايع‏نگارى و نقل تاريخ فاصله مى‏گيرد.

    درباره گذشتگان، آدميت بر آن است كه علم تاريخ‏نگارى در ايران از «دهه سوم تا هشتم هجرى جهش‏هاى بسيار مترقى داشت». چنانكه در اين دوره‏ها برخى «به تحليل و تعليل حوادث پرداخته‏اند» و حتى به «موضوع‏هاى اجتماعى و اقتصادى توجه داشته‏اند». تا جائى كه اين دسته از تاريخ نگاران حتى «از همقطاران فرنگى كه غرق در جهالت نصرانيت بودند، فرسنگ‏ها جلو بودند». اما از سده هشتم اين رشته نيز «همچون ديگر رشته‏هاى دانش و فن به پستى گرائيد… و آن را بايد دوره فترت نام نهاد»[16] از ديدگاه نگارنده، برخى از آن تاريخ‏نگاران بنام بويژه بيهقى در سبك و نثر آهنگين آدميت بى‏تأثير نبودند، به مثل در نوشتن جمله‏هاى كوتاه، استوار و اداى مطلب بى كم و كاست.

    و اما «پس رفتگى» تاريخ نويسى را در سده‏هاى پسين يكى از نبودن «استقلال فكر و آزادى در بحث و نقد و سنجش و تحقيق» مى‏داند، ديگر از «ناشكيبايى در عقايد ناموافق شنيدن»، و بيش از همه از «فقر فكر و دانش سياسى»، «فقر معرفت تاريخ و فهم تاريخ» و از عدم دسترسى به منابع دست اول. در ميان تاريخ‏نگاران معاصر محمود محمود را ارج مى‏نهد كه تاريخ مستند «روابط ايران و انگليس در قرن نوزدهم» را نگاشت و مى‏گويد: «پيشرو تحقيق تاريخ در ايران اوست».[17]

   نيز احمد كسروى را گرامى مى‏دارد به دو دليل: يكى به خاطر مقام علمى او از نظر برخى تحقيقات بديع تاريخى؛ و ديگر فضيلت اخلاقى او خاصه در قضيه استعفايش از رياست محكمه بدايت عدليه در برخورد با قدرت جابر حاكم. به عقيده آدميت مهمترين آثار تحقيقى كسروى دوتاست: يكى رساله آذرى يا زبان باستان آذربايگان؛ ديگر كتاب شهرياران گمنام در سه جلد كه هر دو نمونه تتبّع نو و بكر علمى است. آدميت مى‏گفت: اگر كسروى هيچ نوشته ديگرى نداشت، همين دو اثر كافى است براى او پايگاه بلند علمى بشناسيم – برتر از مقام ديگر محققان دوره خودش در رشته تحقيقات تاريخى. از او به «دانشمند فقيد» ياد مى‏كند.[18]

   به دو اثر ديگر او نيز كمابيش توجه دارد: تاريخ هجده ساله آذربايجان و تاريخ مشروطه ايران. اولى «در موضوع خود معتبر و قابل استناد است. البته از زمان نگارش آن مدارك تازه‏اى انتشار يافته كه در اصلاح و تكميل آن به كار مى‏خورند». تاريخ مشروطه ايران هم از نظر ثبت وقايع عمومى بر روى هم سودمند است. اما با توجه به اسناد داخلى و خارجى و نوشته‏هاى فراوانى كه از آرشيوهاى خصوصى در سى ساله اخير به دست آمده «الزاماً بايد در مفروضات تاريخى و در چگونگى سلسله حوادث تجديد نظر نمود، و مباحث نوى در معيارهاى تاريخ نويسى جديد افزود».[19] اين كارى است كه از عهده‏ خود آدميت برآمده است. اگر آدميت به نوشته‏هاى درجه دوم از جمله آثار كسروى و ديگران استناد نمى‏جويد – دليلش واضح است. كل آثار آدميت بر منابع و مدارك تاريخى درجه اول بنا شده‏اند يعنى منابع اصلى. اين روش پژوهش كنار مى‏گذارد همه تأليفات درجه دوم را، مگر گاه براى تصحيح نكته‏اى به اين نوشته‏ها اشاره‏اى بشود.

    راستى اين مطلب هم به يادم آمد: مقارن انتشار جلد اول اميركبير و ايران (1323) بود كه آدميت با صادق هدايت آشنايى يافت. آدميت افسر نظام‏وظيفه و در خدمت دانشكده افسرى بود، سرگرم نگارش و چاپ كتاب، بعدازظهرها از چاپخانه به كافه فردوسى پاتوق هدايت و دوستانش مى‏آمد. از آن جمع تنها دكتر حسن شهيد نورايى را مى‏شناخت كه استادش در دانشكده حقوق بود و تاريخ و عقايد اقتصادى تدريس مى‏كرد، و نسبت به آدميت محبت داشت. كتاب اميركبير از چاپ درآمد، زود شناخته شد، هدايت و شهيد نورايى آن را خيلى پسنديدند، و او را تشويق فراوان كردند. هدايت خواندن آن را به همه دوستان توصيه مى‏كرد، شهيد نورايى ترجمه قطعه‏هايى از اثر يكى از اقتصادشناسان نامدار آلمانى را (در انتقاد اقتصاد استعمارى) به آدميت سپرد كه براى جلد دوم اميركبير و ايران (در مبحث اقتصادى) از آن بهره بگيرد، چنانكه آن را به كار برد. آدميت هميشه از هدايت و شهيد نورايى با احترام قلبى ياد مى‏كند. و انگار در يكى دو زمينه او و هدايت هم-انديشند، از جمله درباره روشنفكران روزگار ما. هدايت در بازى با واژه فرنگى «ان-تلكتوئل» چيزى مى‏گفته از اين دست: در مورد روشنفكران وطنى ما، جزء اول آن واژه همچنان بر جاى مانده و جزء دومش يكسره از ميان رفته يا به قولى «تِلنگش دررفته»! آدميت مى‏گويد: ما از روشنفكرى نصيبى نداريم، آنچه هست «پُف نَم روشنفكرى» است. يا «چنته دانش و فكر ما تهى از فكر و دانش».

    هدايت هميشه مى‏گفت: ما چند شاعر بزرگ و خيلى بزرگ داريم در رديف بزرگترين شاعران جهان و بس. بارى نام و ياد هدايت همواره در گفتگوهاى آدميت تأثير گذارده بارها از او سخنى شنيدم از اين دست: «هدايت بزرگوارترين انسانى بود كه در ميان هموطنانم شناختم، در ميان هر قوم و قبيله‏اى و از هر رده‏اى».

    اما درباره استادان و دست‏اندركاران پژوهش تاريخ، آدميت داورى سختگيرانه‏ترى دارد. از كم‏مايگى اين جماعت است كه امروز در اين رشته حتى «يك كتاب آموزشى» و علمى بدست ندادند. به مثل در ديباچه انديشه‏هاى طالبوف نوشت: و «معلمان تاريخ» ما و تاريخ‏نويسان ما «چيزى نيافريدند»[20]. درس خوانده‏هاى بيرون از كشور هم گاه به الگوبردارى از كارهاى ديگران بسنده كردند، گاه كاركشته نشده در يك دوره، به دوره ديگر پرداختند. تداوم در كار و فكر نداشتند تا اثرى علمى بيافرينند و يا دوره‏اى را بشناسانند. بيشترشان همه فن حريف از آب درآمدند.[21] به بى‏سوادى دامن زدند و خوانندگان را به بيراهه كشاندند. حساب «معلمان» تاريخ هم از اين دسته جدا نيست.

    گهگاه حساب اين دسته از معلمان و فضل‏فروشان را جانانه در «حاشيه»هاى تحقيقاتش مى‏رسد. به مثل در پاسخ «گفتار» يكى از جامعه‏شناسان كه با ابراز نظر سرسرى و در چند سطر به نقد ميرزاتقى‏خان و ديگر انديشه‏گران حركت مشروطه‏خواهى برآمده بود، حاشيه نوشت. جان كلامش اينكه: كسى كه هرگز در رشته تاريخ رنج «جستجو» به خود نداده، اثرى تازه و راه‏حلى جايگزين به ميدان نياورده، حق اين است كه دست‏كم حد و مرز خود را بشناسد و كوشش پيشينيان را «كه پيشروان دانش و فكر بودند» طرد نكند. مگر اين «معلمان» خود در تاريخ و يا علوم سياسى «چه فكر بديعى» آوردند؟ يا اينكه چه سهمى داشتند «در ترقى فلسفه اجتماعى و تاريخ»؟[22] اكنون كه به «جماعت ايران شناس» اشاره رفت، جاى آن هست كه ديدگاه آدميت را هم در اين زمينه به دست دهيم. مى‏گويد: «اكثر نوشته‏هاى تاريخى آنان در ابتذال و كم‏مايگى دستكمى از آثار معلمين تاريخ خودمان ندارند». بسيارى مطالب را از «نويسندگان ايرانى» مى‏گيرند و به نام خودشان جا مى‏زنند. آنگاه گفته «گيب» را نقل مى‏كند كه «خاورشناس همين كه پايش را از قلمرو زبان و ادبيات بيرون مى‏نهد جاى پاى ديگران قدم برمى‏دارد». براى آدميت اعتبار برخى ايران شناسان از رده «حامد الگار» و بسيارى ديگر در حد آثار اديبان خودمانى است كه «هر نوشته يا گفته بى‏مأخذى را حجت مى‏شمارند». در اين زمينه هم نمونه‏ها كم نيستند.[23]

    به خلاف آن «جماعت» كه همواره در مغازله با بساط روز و يا بازى در بساط ديگران‏اند، آدميت پژوهشگرى است قائم به خويش. چرا كه زندانى هيچ ايدئولوژى نيست. جهت‏گيرى او در گزينش موضوع و مبحث تحقيق تاريخى است كه بايد دستكم دلخواه تاريخ‏نگار هم باشد. بديهى است كه اگر آدميت نسبت به اميركبير يا ميرزا حسينخان سپهسالار بى‏مهر بود، هرگز آن رنج چند ساله بر خود روا نمى‏داشت و كارنامه‏هاى دولتمداران را به دست نمى‏داد. اما اين بدان مفهوم نيست كه چون ميرزا تقى‏خان، يا سپهسالار و يا احتشام‏السلطنه را بر مى‏كشد، سهم و نقش انديشمندان ديگر و يا دگرانديشان را از هر گروه و به هر عقيده‏اى كه بودند، از قلم مى‏اندازد و ناديده مى‏گيرد. اگر در يك جا از انديشه‏هاى آخوندزاده يا ميرزا آقاخان يا ميرزا ملكم‏خان و يا رسول‏زاده سخن مى‏گويد، در نوشته ديگر و در جهت مخالف، از شناساندن انديشه و گفته‏هاى ديگران دريغ ندارد. نمونه داورى‏هاى اوست درباره برخى از متشرعين در ربط با جنبش مشروطه. چنانكه «در صميمى بودن برخى از روحانيان نسبت به نهضت آزادى» هم ترديد ندارد.[24]. بدينسان طباطبايى و آن دسته از روحانيان را كه خواهان پيشرفت علم و صنعت بودند «بيدار دل» مى‏خواند.[25] شيخ هادى نجم‏آبادى را «مجتهد وارسته روشن‏بين» مى‏نامد[26]. رساله «مجتهد درجه اول» ميرزا محمد حسين نائينى را جداگانه و به تفصيل بررسى مى‏كند. به پشتيبانى از نوشته «ارزنده» ملا عبدالرسول كاشانى برمى‏آيد و افكارش را مى‏شناساند[27] حتى از زبان شيخ فضل‏الله نورى مى‏نويسد:

 «دانسته‏ام كه اگر مشروطه نباشيم، از شر اجانب محفوظ نخواهيم ماند».[28] گرچه رويه‏ اجتماعى و سياسى آن روحانى را تأييد نمى‏كند، اما «در اجتهاد اسلامى» پايه‏اش را «برتر از طباطبايى و بهبهانى» مى‏شناسد.[29] و در يكى از مقالاتش در كتاب جمعه اعدام او را به سختى مى‏نكوهد.

    ثمره اين داورى‏هاى منصفانه كه از تعادل ذهنى و آزادمنشى و اعتدال فكرى آدميت سرچشمه مى‏گيرند، همانا بيباكى اوست در خط كشيدن بر افكار باب روز و جانبدار و همه پسند. از همين رو او هراسى ندارد از اينكه حيدرخان عمواوقلى و همگامانشان را عاملان و مسئولان شكست مشروطيت بداند. مى‏داند كه فرزانگان و دانش‏پژوهان هرگز قهرمان‏پرور نبوده‏اند كه بخواهند به آسانى زمام امور كشورشان را به افرادى از رده حيدرخان بسپارند كه زور بازو و بمب‏اندازى به كنار، نه سوادى داشت، نه از سوسياليسم آگاهى صحيح. او در خدمت تروريست‏هاى داشناكى بود.[30]

   همچنين در جلد دوم «ايدئولوژى» كه پژوهش در «عصر حكومت ملى» است، به طرد برخى از پيش‏داورى‏هاى رايج برمى‏آيد، از جمله در روى كار آمدن كابينه امين‏السلطان در 1907، گذشته او را به نقد مى‏كشد[31]. اما حق او را در خدمت به مجلس ادا مى‏كند. آدميت همانند طالبوف در قانون‏خواهى اتابك در اين مرحله از زندگى سياسى‏اش، ترديد ندارد. طالبوف به رغم انديشه‏هاى چپ‏گرايش، در داورى امين‏السلطان و همراهى‏اش با مشروطيت، از زبان خود او نوشت: «اگر دست به كار قانون» نشويم و اين «تغافل را اندكى امتداد دهيم»، بديهى است كه «اجانب براى ما قانون وضع خواهند كرد».[32] آدميت هم مى‏پذيرد كه از هنگامى كه امين‏السلطان كابينه‏اش را با «اعلام وفادارى به اصول كنستى‏توسيون و مسئوليت كامل در برابر مجلس ملى معرفى نمود» هر چند كه «گذشته سياسى او به هيچ وجه قابل دفاع نبود،[33] گذشته‏اى بد و گرانبار و خود بدان آگاه بود»، اما دست‏كم او معترف بود و حال آنكه «سياستمداران ما معمولاً عادت ندارند كه به خطاى خويش اعتراف كنند». بركنارى او را عدم تمكين به وام گرفتن از روس و انگليس سبب شد. در رابطه با بانك ملى امين‏السلطان «خواهان قرضه ملى» بود و نه وام از فرنگيان. خودش گفته بود: «عهد كرده‏ام كه هرگز از خارج قرض نكنم». آنگاه كه زير بار سومين وام نرفت «از صدارت معزول گرديد».[34] گزارشگران خارجى‏ برآنند كه انگليس‏ها از 1903 (1321 ق) به بعد اصرار داشتند كه از درآمد نفت امتياز دارسى به ايران وام و دست روس‏ها را براى هميشه كوتاه كنند. امين‏السلطان از مخالفان سرسخت اين كار بود و روى خوش ننمود.[35]

    ديگر اينكه آدميت با تندروى و خشونت چه در پندار و چه در كردار همسو نيست. بويژه آنگاه كه تندروى راه بر ترور انديشه و نابردبارى «در سخن مخالف شنيدن مى‏گشايد. پس حركت‏هاى مردمى را تا جايى كه در جهت تأمين حقوق مدنى و اجتماعى مردمان پيش مى‏روند، پاس مى‏دارد. اما آن زمانى به طردشان برمى‏آيد كه آب در آسياب دشمنان مى‏ريزند و يا رهگشاى ترورهاى كور حيدرخانى مى‏شوند و يا به حركت ارتجاعى قوت مى‏بخشد. از اين رهگذر تندروان و راست‏گرايان سرانجام در يك جا بهم مى‏رسند. مگر نه اينكه در مجلس ملى افراطيون هم بدان هنگام كه لب به سخن گشودند، «از قوه فوق‏العاده پنجه آهنين» و حتى «حكومت فردى» ناپلئون پشتيبانى كردند.[36] اين دسته نه دانش سياسى داشتند و نه «سهمى در تكوين حركت مشروطه‏خواهى و برپا داشتن مجلس ملى»[37] بلكه «سهم افراطيون به كتاب مشروطيت خشونت عريان بود». اما با سوسياليسم دشمنى ندارد،[38] بلكه به سوسيال دموكراسى گرايش مشخص دارد. انديشه‏هاى ماركس را در متن نوشته‏هاى طالبوف و خاصه رسول‏زاده مى‏آورد و در جاى خود مى‏گسترد و مى‏سنجد.

     وانگهى در ربط با تندروان مشروطيت، نظر آدميت را گزارشگران فرانسوى كه گواه رويدادها بودند و تا اندازه‏اى هم بى‏طرف ماندند، تأييد مى‏كنند. تا جايى كه نوشتند: همه «خرابكارى‏هاى آنارشيستى» در ايران و ناتوانى مجلس مشروطه زير سرِ تندروان بويژه از «مداخله‏هاى انجمن‏ها و كميته‏هاى انقلابى» در مجلس است. انجمن‏هاى مسلح با روش تروريستى روز به روز ايرانيان «آرامش دوست» را «به خشونت مى‏گروانند»[39]. با سوءقصد به محمد عليشاه دربار را از پيوستن به مجلس ترساندند، با كشتن امين‏السلطان راه را بر قرارنامه 1907 روس و انگليس كه همزمان به امضا رسيد، هموار كردند. گوياست كه ترور امين‏السلطان را حتى برخى از سوسيال دموكرات‏هاى قفقاز به ريشخند گرفتند.

     اما در همبستگى با برخى از شورش‏هاى برحق زمانه، به نقد مجلسيان و دولتمردان دولت مشروطه دست مى‏زند. به مثل در فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت كه بررسى انديشه محمد امين رسول‏زاده را دربر مى‏گيرد، فصلى در جنبش‏هاى دهقانى گيلان و اعتصاب ماهيگيران مى‏گشايد. صنيع‏الدوله را به باد سرزنش مى‏گيرد كه چرا در برابر آن اعتراضى كه «دهقانان حقشان را مى‏خواستند»، او در مجلس گفته بود «مردم رشت به درستى معنى مشروطيت و حريت را نفهميده‏اند».[40] و حال آنكه اين مجلسيان‏ بودند كه «براى اصلاح دستگاه ارباب و رعيت هيچ پيشنهاد مترقى عرضه نكردند». يكى دو تن به كنار، بيشترشان «تأييد نمودند نظام موجود ملاكى و اربابى را». [41]ديگر اينكه «فرض مالكيت دهقان نسبت به زمين زير كشت» را به ميان نياوردند. «قضيه تعديل سهم مالك و زارع مطرح نگشت». نيز از آنجا «كه تشكل سياسى مجلس نماينده درست طبقاتى‏اش نبود»[42]، مجلسيان هنوز «تاب دگرگونى نظام ارباب و رعيت» را نداشتند[43] ورنه عبدالحسين فرمانفرما كه در مشربش «توانگران دينداران و تهى‏دستان بى‏دينان» بودند، كجا جرأت مى‏كرد بگويد: «رعيت ما علم ندارد. نمى‏داند معناى مشروطيت چيست. همچو مى‏پندارند كه بايد مال مردم را خورد و بهره شرعى مالك را هم نداد. امروز همه اين نزاع بر سر اين است كه فقير با غنى مساوى باشد و بى‏دين با ديندار.»[44]

   به رغم نقد مجلس در ربط با زمينداران و برزگران، آدميت بر اين نكته تأكيد مى‏ورزد كه در برپا داشتن مشروطيت، دهقانان را «دخالتى» و نقشى نبود، بلكه جنبش مشروطه‏خواهى و تحرك اجتماعى «از شهر به روستا سرايت كرد».[45] جوهر كلامش اينكه برزگران از آگاهى سياسى و اجتماعى بهره‏اى نداشتند، حتى به حقوق خود آشنا نبودند. اگر هم رأى مى‏دادند بى‏گمان نمى‏دانستند به چه و به كه رأى داده‏اند. پس حركت مشروطه‏خواهى را افراد تحصيل‏كرده و «هوشمند» آفريدند و نه «مردم كوچه و بازار». آن نظام پارلمانى كه پا گرفت «ابتكار عوام سرگذر نبود»، بلكه آن حركت «با مشاركت همه رده‏ها و طبقات در يك امتزاج كامل شهرى پديد آمد و رهبران آن هم شناخته شده‏اند». از شور و هيجان غيرعقلانى «چه مى‏ترابيد كه در جهت ترقى جامعه به كار آيد» بايد گفت «مردم كوچه و بازار در بهترين صورتش دنباله‏رو هوشمندان بودند»، گرچه «به حركت اجتماعى نيرو دادند».[46]

   دقت او در گزينش واژه‏هاى سياسى نيز چشمگير است. به مثل درباره مشروطيت كمتر واژه «انقلاب» را به كار مى‏برد. زيرا بر اين نظر است كه در جنبش مشروطه «بحران سياسى از حالت تعرض جمعى و آشوب و ازدحام شهرها نگذشت، به مجموع اين احوال عنوان انقلاب نمى‏توان داد. انقلاب مفهوم اجتماعى و سياسى ديگر دارد»[47]. از اين رو بيشتر تعبير «حركت مشروطه خواهى» را كه رساتر مى‏نمود، در برابر «انقلاب مشروطه» برگزيد. حتى در تشريح اين حركت هم همه ولايات را يكجا وانرسيد، بلكه تكيه بر مشروطه‏خواهى طبقه تحصيل‏كرده در تهران نهاد كه البته چندان همخوانى و همسوئى با اصفهان يا كرمان نداشت و با خواست‏هاى انجمن تبريز نيز كه به يارى ارامنه داشناك بنا شد و در خيال حكومت شورايى بود، همسوئى نداشت.

    شايد بجا باشد اگر چند سطر ديگرى در سبك و شيوه نگارش آدميت بدست دهم. آدميت با سرسرى نويسى و شتابزدگى بيگانه است. چنانكه مى‏شد كه براى بيان يك مفهوم و پرداختن يك مطلب مهم ساعتها وقت بگذارد. در اين رابطه به چند چيز توجه دارد.

    يكى اينكه ساختار جمله بايد به گونه‏اى باشد كه به هر زبان برگردانده شود، بى كم و كاست درآيد. بدانسان كه نه مفهوم آسيب ببيند و نه تركيب اصلى جمله تغيير پذيرد. براى او عبارت بايد پى‏ريزى نيرومند و بيان دقيق داشته باشد، عبارت آشفته و نادقيق نشانه آشفتگى ذهنى نويسنده است. به علاوه بيان علمى با مترادفات نمى‏خواند؛ در بيان هر معنى بايد لغت درست را برگزيد و به كار برد، بدون لفّاظى خنك. دريافتن واژه صحيح همواره از فرهنگ لغت و متون ادبى و فلسفى يارى مى‏جست. و بارها به من سفارش مى‏كرد: «هميشه فرهنگ لغت را دَمِ دست داشته باش، به حافظه اعتماد مكن». در نغمه و آهنگ لغت بسيار حساس است، همان اندازه كه در برگرداندن مفاهيم غربى به فارسى خوش قريحه و هنرور. در نثر سياسى شيواتر از نوشته او سراغ ندارم.

    نمونه‏اى مى‏آورم از نوشته‏هاى خودش. در سرگذشت مجلس ملى، سرآغاز و پايانش را تا دوران محمدرضا شاه چنين خلاصه مى‏كند:

    «امروز كه مردم از سپهسالار ياد مى‏كنند، مسجد و مدرسه و خانه او را به ياد مى‏آورند، دستگاه عمارتى كه با جنبش مشروطيت ملازمت تاريخى يافت. مسجد مجلس وعظ و خطابه بود، مدرسه كانون اجتماع ملى بود، خانه او خانه ملت شد، خانه‏اى كه بر آن ماجراها گذشت، گاه سنگر آزاديخواهان بود، گاه در روشنايى مشروطيت عيان شد، گاه در تيره شامى استبداد فرو رفت، گاه جلوه شور و اميد بود، گاه آماج تير بيگانه شد، قزاق بر آن چيره گشت، بوم در آن لانه كرد».[48]

   بديهى است آن متن پيچيده و شيوا كه محتوايش تاريخى است، سبكش ادبى و شيوه پرداختش سانسورشكن، براى خواننده‏اى دريافتنى است كه با سرگذشت و سرنوشت مجلس و تاريخ حركت مشروطگى نيك آشنا باشد و تاريخ آن دوره را بداند.

    يكى دو تكيه كلام طنزآميزش را هم بياورم. او كه از اغلب خاندان‏هاى حكومتگر ايران (ترك و مغول و غز و تاتار) نفرت عميق دارد – درباره قاجاريه مى‏گفت: «اين آل قاجار مثل ايل بوربوراند، از سگ بيشتر و كمتراند». اينهم يكى از تعبيرهاى سياسى خاص اوست: «دولت برباد رفته و دولت بادآورده» و به موارد مشخص تاريخى به كار مى‏برد كه دولت به سبب بى‏كفايتى و ناشايستگى‏اش خصلت سياسى و دولت بودن را از دست بدهد، و بر اثر آن دستگاه توحش و بارباريسم بر آن چيره گردد و جايش نشيند. چنين بود سقوط صفويان كه حكومت خودشان هم بسيار بد بود؛ يا سقوط دولت بيزانس كه وحشيان دشت قبچاق دولت آل عثمان را در آسياى صغير برپا داشتند.

    تا اينجا هنوز از چند نوشته ديگر ياد نكرده‏ام. يكى نوشته‏هايى كه در همكارى با يكديگر آفريديم. من با آدميت در سال 1354 آشنا شدم. در آن سال او فكر دموكراسى اجتماعى را منتشر كرده بود و من در كار انتشار روزنامه قانون ميرزا ملكم‏خان بودم و مى‏خواستم ديباچه‏اى را كه نوشته بودم از نظرش بگذرانم. [49]ديگر اين كه از يكى دو سال‏ پيش از آن، با الهام از رساله‏هايى كه آدميت در انديشه ترقى و حكومت قانون به دست داده بود، من نيز به گردآورى و رونويسى رساله‏هاى خطى كتابخانه مركزى دانشگاه و كتابخانه‏هاى ديگر برآمدم. خود او هنوز نوشته‏ها و مدارك چاپ نشده فراوان داشت كه برخى‏شان از كتابخانه و اسناد پدر بافرهنگش به يادگار مانده بودند. بدينسان اسناد را روى هم انباشتيم، برخى را كنار زديم، و دست به كار نگارش تحليل افكار اجتماعى، سياسى، اقتصادى در آثار منتشر نشده در دوران قاجار شديم. [50]در اين راه سه سالى وقت‏

 گذاشتيم. نگارش بخشى از فصل‏هاى كتاب را آدميت به گردن گرفت و بخش ديگر را من بر عهده داشتم.

    بديهى است كه ما در همه جا هم سليقه نبوديم. اما پيشترها خوانده بودم كه جائى نوشته بود: «سليقه‏ها گوناگونند… ما سليقه خودمان را داريم». [51]پس مى‏دانستم كه براى‏ آدميت هم نظر نبودن با من، مانع از همكارى نخواهد بود. اگر هم من تندرو بودم، دست‏كم مى‏رفتم كه از او بردبارى در برابر «شنيدن عقايد ناموافق» را بياموزم و با شيوه كار او آشنا شوم.

    نمونه‏اى از اين بردبارى را بدست مى‏دهم. در سنجش دولتمردان، ما همواره هم‏انديش و هم‏نظر نبوديم. يكى از اين موارد، داستان حاجى ميرزا آقاسى بود. آدميت در مقالات تاريخى او را به نقد و ريشخند كشيده بود و من همچنان حاجى را مردى وارسته و ميهن‏دوست مى‏دانستم و آرزو داشتم كه اگر فرصتى باشد، در جائى كارنامه او را بدست دهم. پس دست نكشيدم. سرانجام هم پژوهش خود را در پاريس بسر بردم و منتشر كردم و برايش فرستادم.[52] شگفتا كه نخستين و آخرين تهنيت و تشويق از سوى‏ آدميت رسيد. نه از اين رو كه او نظرش را درباره حاجى برگردانده بود، بلكه كوشش مرا از دو جهت ارزشمند شمرد: يكى از بابت نشر اسناد تاريخى ناشناخته‏اى كه از آرشيو وزارت امور خارجه فرانسه گردآورده بودم؛ ديگر تفسير و تحليل واقعيات بسيار مهم و تازه تاريخى كه پيشتر دانسته نبودند. در نامه‏اش تأكيد نمود كه: «دانش تاريخى مثل هر رشته ديگر حّد يَقِف ندارد و در انحصار و مونوپل هيچكس نيست؛ و تحقيق علمى تاريخ غير از نقل روايات است».

    بارى در همه آن سال‏هاى همكارى هرگز به سليقه و نظر من و يا ديگرى نتاخت. مگر نه اينكه گفته بود: «ديگران سليقه خود را دارند» من تا آن روزها با شيوه و ابزار كار او آشنا نبودم. شيوه‏اى كه زمين تا آسمان با آنچه من بدان آميخته بودم تفاوت داشت. نخست اينكه آدميت هر عبارت و هر متن را يك بار مى‏نوشت و همان نسخه را به چاپخانه مى‏سپرد. زيرا به دوران جوانى و در خدمت نظام وظيفه از اسب افتاده بود، از اين رو به كندى و آهستگى قلم به دست مى‏گرفت. اما طورى مى‏نوشت كه نيازى به پاكنويس نيفتد. نوشته او از هر پاكنويس پاك‏تر بود. زيرا همواره يك چاقوى كوچك و يك تيغ همراه داشت. با آن چاقو با دقت هر چه تمام قلم خوردگى‏ها را مى‏تراشيد، با تيغ نقطه‏هاى جابجا شده را پاك مى‏كرد و سپس از نو نقطه‏ها را سر جايشان مى‏نشاند. در اين وسواس مرا هم كه به «كاغذ حرام كن» شهرت داشتم، به رعايت اين نكات وامى‏داشت. مى‏گفت با اين نقطه‏هاى لعنتى بايد كار چاپچى و غلطگيرى را آسان كرد تا كتاب از چاپ تروتميز بيرون بيايد.

    دومين كتاب مشترك ما انحصار تنباكو بود. باز تقسيم كار كرديم. آدميت بخش «شورش بر امتيازنامه رژى» را پذيرفت. چنانكه در پيش‏گفتار آن نوشته به تصريح برآمد و نوشت: «نگارش بخشى از اين كتاب را من پذيرفتم كه فقط فصلى است از داستان امتيازنامه رژى، محدود به حركت سياسى». آدميت به اداى مسئوليت برآمد و پژوهش و بخش خود را كه بر اسناد دست اول تكيه داشت، به چاپ سپرد. [53]ماند سهم من كه عبارت شد از تحقيق در سرشت آن امتيازنامه، ساماندهى رژى و يا «بازرگانان در داد و ستد با بانك شاهى و رژى تنباكو». اما روزگار مجال نداد، و اين كار چند سالى به تأخير افتاد، تا سرانجام از چاپ درآمد.[54]

   در پژوهش درباره رژى گرفتارى ما بيش از كتاب اول بود. زيرا بيشتر اسناد به هر دو موضوع و هر دو بخش ارتباط داشتند، پس اين بار آدميت قيچى و سوزن ته‏گرد را به ابزار كار افزود. گاه سطر به سطر سند را قيچى مى‏كرديم و با سنجاق و يا چسب به بخشى ديگر پيوند مى‏زديم. با اين ترتيب نوشته تكه تكه، اما پاكيزه آماده مى‏گشت.

    در ضمن، در دوران همكارى پى بردم كه آدميت نوشته‏ها و گزارشها و نطق‏هايى هم در كميسيون‏هاى سازمان ملل دارد كه كمتر از آنها ياد مى‏كند؛ شايد از اين رو كه از خط فكرى‏اش بيرون بودند. مهم‏ترين اين نوشته‏ها كتاب انگليسى زبان «بحرين» است كه در «حاكميت ملى» ايران بر آن جزيره نگاشت. اين اثر در امريكا انتشار يافت، و بر پايه اسناد و مدارك ايرانى و فرنگى ناشناخته بسيار استوار است. سرانجام بايد از رساله دكترى او ياد كرد در روابط ديپلماسى ايران با انگليس و روس و عثمانى 1830 – 1815 اين اثر هنوز زير چاپ نرفته است.

    اما مى‏دانيد شغل رسمى او خدمت در وزارت امور خارجه بود. شنيدم كه جوان‏ترين مدير كل سياسى و وزير مختار و سفيركبيرى بود كه وزارت امور خارجه كنسرواتيو به خود ديده بود. گويا كارنامه او در سازمان ملل متحد بسيار درخشان است، خاصه از اين بابت كه كميسيون‏هاى تخصصى ملل متحد به او مجال مى‏دادند كه دانش سياسى‏اش را به كار گيرد. من در اين باره اطلاع زيادى ندارم. به آسانى مى‏شود تسلط او را در زبان ديپلماسى، در سبك تحليل او از اسناد سياسى بازيافت. آزادمنشى او در خدمت رسمى قرينه استقلال رأى و آزادمنشى علمى اوست. فقط در چهل و دو سه سالگى بود كه از شغل فعال رسمى دامن فراچيد؛ و سپس در يك نامه سه كلمه‏اى (نه كمتر نه بيشتر) به وزارت خارجه نوشت: «تقاضاى بازنشستگى دارم». اين جمله او ضرب‏المثل شد، گرچه تقاضاى او بدون مشاجره با وزير وقت انجام نگرفت! اين قضيه را از خودش شنيدم كه مى‏گفت و مى‏خنديد.

    ديگر نمونه رفتار او به مواردى كه امرى باب سليقه‏اش نبود، كناره‏گيرى‏اش از هيأت دبيران كانون نويسندگان است. در 1357 جماعت نويسندگان از نو گرد هم آمدند، و براى بار دوم آن كانون را به عنوان يك كانون صنفى به راه انداختند. رياست نخستين جلسه عمومى را آدميت پذيرفت كه مورد تأييد و احترام همه بود. انتخاب اعضاى هيأت دبيران هم انجام شد. اما كانون به جاى اينكه در جهت مسئوليت صنفى‏اش پيش برود كه مى‏توانست مفيد باشد – عرصه درگيرى‏هاى گوناگون از جمله برخوردهاى فرقه‏اى گشت. آدميت مى‏گفت: اغلب اين حضرات نه به آزادى قلم و آزادى عقيده اعتقاد دارند، نه به خصلت صنفى كانون، نه به قواعد دموكراتى. كناره گرفت و هرگز بازنگشت.

    آدميت دير آشناست، اندكى بدخُلق و كم حوصله به قول خودش: حوصله شِرّ و ور گفتن و شنيدن ندارد، تواضع كاذب را دور از بزرگوارى بلكه خوى بردگى و از عوارض دستگاه استبدادى مى‏داند، براى اهل قدرت (هر كس باشد) فاتحه هم نمى‏خواند، و همه او را به آزادگى مى‏شناسند. به شرافت علمى شاخص است؛ هرگز ديده نشد كه از كسى سند يا مدرك تاريخى بگيرد و يا نكته‏اى بشنود، و منبع آن را ذكر نكند. مجموع آثارش بر اين معنى گواهى مى‏دهد. هر كس هم از او سند و مدارك منتشر نشده‏اى مى‏خواست، با گشاده‏دستى در دسترس او قرار مى‏داد.

    درباره شخصيت آدميت و آموخته‏هايم از همكارى با او مى‏توانستم بيش از اين‏ها بنويسم، اما اين مختصر را با گفته‏اى از او به پايان مى‏برم و آن درسى است هوشمندانه كه در زمينه تاريخ‏نگارى به من داد. روزهايى كه در كار تلخيص و تحليل رساله‏هاى دوران قاجار بوديم، اتفاق افتاد كه من آرمان‏هاى خودم را ضمن بحث يكى دو تا از رساله‏ها بگنجانم و براى نيش زدن به حكام وقت و يا فرهنگ حاكم در جائى كه جايش نبود، از «طبقات محروم» و يا «بهره‏كشى» و عبارات ايدئولوژيكى ديگرى ياد كرده باشم. آدميت نخست در حاشيه پيش‏نويس آن رساله كه هنوز دست نوشته‏اش را با خود دارم، نوشت: «آخر، داستان طبقات را از كجا درآوردى و اينجا جا زدى؟» سپس در رسالت تاريخ‏نگار و روش تاريخ‏نگارى پندى داد، از اين دست:

    «تاريخ گذشته را نبايد باب روز يا باب دل نوشت. تاريخ را بايد بدانسان نگاشت كه اگر پنجاه سال يا صد سال بعد نوشته تو را به دست گرفتند، كس نگويد كه فلانى جانبدار قلم زد، حق به حقدار نداد و غرض ورزيد. اسناد تاريخى چه بسا با انديشه‏هاى پژوهشگر آن اسناد همخوان نباشند اما شرافت روشنفكرى حكم مى‏كند كه در ارائه آنها تحريفى نشود».

    به هر رو امروز چه در ايران و چه بيرون از ايران، نام آدميت سرلوحه همه نوشته‏هايى است كه درباره تاريخ فكر و حركت مشروطه‏خواهى منتشر شده‏اند. و هر كس در اين رشته‏ها قلم به دست گيرد، نمى‏تواند مديون آثار او نباشد.

    درباره خودم، باك ندارم از اين اعتراف كه هنوز پس از چهل سال پژوهش در دوران قاجار، هر آنگاه كه دست به قلم مى‏برم، بى‏اختيار با خود مى‏گويم: «هشدار كه آن آموخته‏ها از ياد نبرى، سرسرى از سر مطلب نگذرى، آزاد از خويش و از ديگران بينديشى، اسناد را در ربط با سرخوردگى‏هاى خودت نسنجى…» و هنوز از خود مى‏پرسم: «اگر آدميت نوشته‏ ام را بخواند چه خواهد گفت»!



[1] . اين نوشته مطالعه مضبوطى نيست. تحقيق درباره كاروند آدميت كار دامنه ‏دار و خود موضوع پژوهش گسترده ديگرى است كه اگر عمر باشد، بدست خواهم گرفت. اين مقاله تنها برداشت‏هاى شخصى من است از كار او همراه برخى خاطرات. عبارتها و واژه‏هايى را كه در ميان «گيومه» گذاشته‏ام از خود او هستند

[2] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، مجلس اول و بحران آزادى، ج 2، ص 24.

[3] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، چاپ سوم، انتشارات نويد، پيش‏گفتار، ص 10

[4] . انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، ص 52.

[5] . همانجا، ص 3.

[6] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت، ايران، انتشارات پيام، 1357، ص 30 و 31

[7] . همانجا، ص 32

[8] . انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، ص 25.

[9] . همانجا، ص 94

[10] . همانجا، ص 24.

[11] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت، مجلس اول و بحران آزادى، انتشارات روشنگران، جلد 2، ص 28

[12] . همانجا، ص 14

[13] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان، ديباچه، ص 9

[14] . انديشه ترقى و حكومت قانون، عصر سپهسالار، انتشارات خوارزمى، 1356، ص 501.

[15] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 1، ص 142.

[16] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان، ص 150.

[17] . اميركبير و ايران، چاپ پنجم، مقدمه.

[18] انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ص 211

[19] مجلس اول و بحران آزادى، ص 401

[20] . انديشه‏هاى طالبوف، ص 2، 3.

[21] . آدميت به كنار، تنها امير مهدى بديع بود كه 50 سال عمر خود را تنها و تنها وقف نگارش تاريخ ده جلدى دوران هخامنشى به زبان فرانسه كرد. اسناد يونانى را در زبان اصلى گرد آورد. اسناد ايرانى را به زبان پهلوى و اوستائى به دست داد. از خلال نوشته‏هاى يونانى، تأثير فرهنگ ايران را در يونان برنمود. از زبان افلاطون انديشه ايرانيان و ارمغان فكرى ايرانيان را ستود. دروغ‏ها و غرض‏ورزى‏هاى غربيان را در ربط با گذشته ما يك به يك رو كرد. اما كار اين پژوهشگر كه سه سال پيش در يكى از دهكده‏هاى سوئيس درگذشت، كه شهرت جهانى دارد در ميان ما ايرانيان ناشناخته مانده است.

[22] انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، ص 82

[23] انديشه ترقى و حكومت قانون، ص 501.

[24] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 2، ص 423.

[25] . انديشه ترقى و حكومت قانون در عصر سپهسالار، ص 466

[26] انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، ص 82.

[27] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، ص 9 – 288

[28] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 2، ص 423

[29] همانجا، جلد 2، ص 430.

[30] . در اسناد فرانسه پرونده‏اى به نام «حيدرخان» يافته‏ام كه نشان مى‏دهد، تابعيت ايرانى دارد و در پاسپورتش نامش را «حيدرخان برقى» آورده‏اند. پس قفقازى نيست.

[31] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت، ص 367

[32] انديشه‏هاى طالبوف، ص 54.

[33] . ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 2، ص 39.

[34] همانجا، ص 51.

[35] . امروز اسناد نويافته نظر آدميت را تأييد مى‏كنند. خانم منگول بيات در كتاب تازه‏اش: 25-27 Iran’s First .p .1991 ,.O.U.P ,Revolution نشان مى‏دهد كه چگونه از 1903 انگليس‏ها به گفته خود آرتور هاردينگ «به قربانى كردن» امين‏السلطان برآمدند. زيرا كه او را «مانع نفوذ خويش» در ايران مى‏ديدند. در همان سال كاردار فرانسه در تهران، گزارش داد: «بى‏گمان اتابك را نشانه رفته‏اند» و البته آشكارا مى‏توان در اين امر «نقش سِر هاردينگ را ديد». پول‏هايى هم پخش كرده است و از اين راه «دست به يك بازى خطرناكى زده است». برخى از جمله شربيانى در براندازى و استعفاى او با هاردينگ همراهى كردند.

    در كابينه 1907 هم سفير فرانسه از دشمنى انگليس‏ها با امين‏السلطان سخن مى‏راند. اما در ارتباط با قتل او و از ديدگاه «افكار عمومى» تروريست‏هاى تندرو را مقصر مى‏داند. گزارش مى‏دهد: «در نظر عموم كشنده از عمال روسيه بود» (لامارتى نير به وزير خارجه پيشون، تهران 7 سپتامبر 1907). در گزارش‏هاى بعد سخن از «تروريست‏هاى قفقازى» مى‏راند. همين سفير كه از حركت مشروطه‏خواهى پشتيبانى كرد، گلباران كردن مزار كشنده اتابك را از كارهاى «نفرت‏انگيز» روزگار و نشانى كه از كم‏مايگى سياسى ايرانيان خواند (گزارش 8 اكتبر 1907

[36] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 2، ص 367.

[37] . همانجا، ص 145

[38] . همانجا، ص 148.

[39] لامارتى نير به پيشون (وزير خارجه)، تهران 18 آوريل 1908، اسناد وزارت خارجه فرانسه.

[40] فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت، ص 79.

[41] . همانجا، ص 82

[42] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، ص 359

[43] . همانجا، ص 481.

[44] فكر دموكراسى، ص 83.

[45] . همانجا، ص 5.

[46] ايدئولوژى نهضت مشروطيت، جلد 2، ص 212

[47] . همانجا، ص 166

[48] . انديشه ترقى و حكومت قانون، ص 473

[49] . آن مجموعه را در كمبريج از روى نسخه‏هاى ادوارد براون عكس‏بردارى كرده بودم و در 1354 انتشارات اميركبير منتشر كرد، بعدها «انتشارات كوير» تا چشم ما را دور ديد، همان نسخه را به نام كسى ديگر انتشار داد و كوشش ما را به فراموشى سپرد.

[50] تهران، انتشارات آگاه، 1357

[51] . انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ديباچه، ص 9

[52] . ايران در راهيابى فرهنگى، انتشارات خاوران، پاريس

[53] تهران، انتشارات پيام، 1360

[54] . چاپ يكم، پاريس، خاوران، 1371، چاپ دوم، تهران، توس، 1373