پایان شب سخن سرایی/ علی دهباشی

    دكتر فريدون آدميت در ساعت سه بعدازظهر شنبه دهم فروردين ماه در بخش ICU بيمارستان تهران كلينيك درگذشت. صبح روز بعد پيكر او از بيمارستان به‏ گورستان بهشت زهرا منتقل شد. همسرش بانو شهين دخت آدميت و تنى چند از اعضاء خانواده به‏ همراه چند تن از دوستداران ايشان در مراسم تدفين شركت داشتند و مقارن ظهر پس از انجام مراسم در قطعه 76 گورستان بهشت زهرا به‏ خاك سپرده شد.

    دكتر آدميت از اواخر بهمن ماه درگير ناراحتى گوارشى شد. در اوايل اسفندماه به‏ همراه همسرش به‏ پزشكان معالجش دكتر بهروز برومند و دكتر سهيل فدايى مراجعه كردند و بنا به ‏تشخيص آقايان پس از چند روز مداواى اوليه بسترى و سپس تحت عمل جراحى قرار گرفت. چند روز اول پس از جراحى را به‏ خوبى و اميدواركننده گذراند. اما به تدريج حال عمومى ايشان رو به وخامت گرائيد و سرانجام شمع وجودش خاموش گشت.

    مراسم يادبود دكتر آدميت در صبح روز پنج‏شنبه پانزدهم فروردين ماه توسط همسرش در منزل مسكونى‏شان در خيابان مستوفى با حضور: داريوش شايگان – عزت‏ الله فولادوند – سيدجواد طباطبايى – محمد قائد – على‏ اصغر حقدار – ناصر خادم آدم – كامبيز رزم ‏آرا – رضا جعفرى – عيسى سحرخيز – محمدجواد مظفر – عبدالرحيم جعفرى – ترانه مسكوب – فريدون زندفر – فرزانه قوجلو – محمد گلبن – هاشم بناپور – پرى صدر – نسترن لطفى و تعدادى از ناشران و روزنامه‏ نگاران برگزار شد. در اين مراسم راقم اين سطور، فرشاد قربانپور، دكتر هرميداس باوند، كاميار عابدى، توران شهريارى، عبدالرضا هوشنگ مهدوى و ابوالفضل زندى درباره اهميت آثار دكتر آدميت در تاريخنگارى ايران و خاطراتى كه از او به‏ يادگار داشتند صحبت كردند.

    فريدون آدميت متولد 1299 در تهران است. به‏ روال زمانه به ‏مدرسه رفت. محصل دارالفنون بود كه كلاس پنجم را در خرداد 1318 به‏ انجام رساند، و سه ماه بعد هم از عهده امتحان نهايى مدرسه متوسطه برآمد (شهريور 1318). در آن زمان بسيار نادر بود كه در دوره دوم متوسطه محصلى بتواند به‏ اصطلاح يكساله دو كلاس برود، مگر حقيقتاً درخشان باشد. از قضا، دو ماه پيش از امتحان نهايى متوسطه، پدرش درگذشت. چه بسا ممكن بود از خيال امتحانات نهايى منصرف گردد، اما به ‏ترغيب ابراهيم حكيم‏ الملك، دوست ديرين پدرش، كارش را دنبال كرد و از پيش برد. آن كاميابى براى هرمحصلى در آن سن و سال طبعاً دلگرم ‏كننده بود. بهترين استادش در دارالفنون دانشمند گرانقدر جلال همائى بود كه از آموزش عالى او مايه اندوخت. از دبيرستان رفت به‏دانشكده حقوق و علوم سياسى، پس از سه سال فارغ‏التحصيل شد (خرداد 1321). پايان نامه دانشگاهى‏اش را درباره زندگى سياسى ميرزاتقى‏خان اميركبير نوشت كه دو سال بعد، به‏صورت همين اثرى كه امروز در پيش داريد، با مقدمه استاد فرزانه‏اش محمود محمود، گسترش و انتشار يافت (1323). برادرش تهمورث هم او را كمك فراوان نمود. هنوز دانشجوى دانشكده حقوق بود كه به‏ خدمت وزارت امور خارجه درآمد (فروردين 1319). از آن پس هم كار مى‏كرد و هم درس مى‏خواند. و هدف او تكميل تحصيلات دانشگاهى در اروپا يا آمريكا بود؛ اين فرصت را خدمت رسمى وزارت امور خارجه برايش فراهم مى‏آورد. و حكيم‏الملك هم كه هميشه به‏ تحصيلات عالى دانشگاهى او علاقه خاص داشت، مشوق او بود. نخستين مأموريتش، بنا به‏ رسم ادارى، دبيرى ساده در سفارت ايران در لندن بود (دى 1323).

    دوره مأموريت پنج ساله در سفارت لندن براى تحصيل و تحقيق او بسيار بارور بود. در دانشكده علوم سياسى و اقتصاد لندن، تاريخ سياسى و فلسفه سياسى خواند. از دانشگاه لندن به‏درجه دكترى نائل گشت (دسامبر 1949). گزارش رئيس آكادمى و استاد تاريخ روابط بين‏الملل، زمينه تحقيقات علمى، استعداد قوت فكرى او را در اين مرحله مى‏نماياند. ترجمه متن گزارش چنين است:

16 دسامبر 1949

    آقاى فريدون آدميت در چهار سال اخير، با هدايت من در دانشكده اقتصاد و علوم سياسى لندن در كار تحقيق بوده و اكنون هيأت ممتحنين پيشنهاد كرده‏ اند كه درجه دكترى از دانشگاه لندن به‏ او اعطاء شود.

    آقاى آدميت در تحقيق تاريخ روابط ديپلماسى ايران در دوره اوايل سده نوزدهم، علاوه برپشتكار و مهارت فنى نمودار بصيرت و تفكر تاريخى استثنايى است. همچنين در دوره‏ هاى ديگر تاريخ ديپلماسى در آرشيوهاى وزارت امور خارجه انگلستان و وزارت هندوستان و منابع خطى كتابخانه موزه بريتانيا تحقيق كرده است.

    بدان مراتب، آقاى آدميت در تاريخ روابط ديپلماسى ايران در سده نوزدهم دانش استثنايى كسب كرده است، و يقين دارم كه مى‏تواند تأثير بزرگى در تحول تحقيقات تاريخى در ايران داشته باشد، و انتظار دارم كه در آينده آثار بسيار مهمى به‏وجود آورد.

    چارلز وبستر

    استيونسن پروفسور در تاريخ روابط بين‏ الملل‏

    چون به ‏تهران بازگشت، به‏ معاونت اداره امور حقوقى منصوب گرديد (بهمن 1328). پس از يك سال و چندى به‏ مأموريت در نمايندگى ايران در سازمان ملل متحد رفت (فروردين 1330). از اين تاريخ تا هشت سال بعد كه به‏ مقام وزيرمختارى در همان نمايندگى نائل شد (فروردين 1338) در كار سازمان ملل متحد بود – خواه در سمت رياست اداره سازمان‏هاى بين‏ الملل، خواه به‏ نمايندگى ايران در كميسيون‏هاى سياسى و حقوقى مجمع عمومى ملل متحد. در همين اوان اثر ديگرش را درباره جزاير بحرين: تحقيق در تاريخ ديپلماسى و حقوق بين ‏الملل، در نيويورك منتشر كرد (1955). در چند كنفرانس ديگر هم شركت نمود، از جمله كنفرانس كشورهاى آسيايى و آفريقايى در باندونگ (1955). از نظر ورزش فكرى، آن دوران هشت ساله را ارزشمندترين دوران خدمت رسمى‏ اش مى‏دانست، و حتى بدان دلبستگى عاطفى داشت، شايد بدين سبب كه كارنامه‏ اش در ملل متحد با شيوه تفكر بلند جهان‏شمول او مى‏خواند. در ضمن، كمابيش بيست سالى هم مقام «داور» بين ‏الملل را در ديوان دائمى حكميّت لاهه داشت (1338-1359).

    پس از بازگشت از سازمان ملل متحد به‏سمت مديركل سياسى با مقام سفيركبيرى منصوب گرديد (مهرماه 1339)؛ يك سالى نگذشت كه به‏سفارت كبرى ايران در لاهه تعيين شد (شهريور 1340)؛ و به ‏دنبال آن به‏ سمت سفيركبيرى به‏ دهلى‏ نو رفت (فروردين 1342). در بازگشت از هند به‏ عنوان مشاور عالى سياسى برگزيده شد (تيرماه 1344). در اين مقام بود كه دفتر خدمت رسمى را يكباره بست؛ يكسره به ‏خدمت نشر فكر و درس عقل برآمد.

    با درگذشت دكتر آدميت بحث درباره آثار و ديدگاه‏هايش پس از چندين دهه مطرح شد و اينجا و آنجا داورى‏هاى گوناگون و متضادى نسبت به‏ وى ابراز مى‏گردد. سعى مى‏كنيم به‏ صورت خلاصه چند وجه از شخصيت فكرى و اجتماعى دكتر آدميت را با استناد به‏آثارش، و شواهدى كه در اختيار داريم، مرور كنيم.

    از پلشتى‏هاى اخلاقى به دور بود. از دروغ، رياكارى و نيرنگ رنج مى‏برد. در ماجرايى نوشتند كه او «ماسون» بوده است. مى‏گفت واقعاً چگونه مردمانى هستند كه اينگونه اتهام مى‏زنند. من كه يك عمر با سياستگذاران خارجى و در رأس آنها دولت انگلستان مبارزه كردم چگونه مى‏توانم در حلقه «ماسونى» قرار گيرم. در بدترين شرايط، زندگى در ايران را رها نكرد و على‏رغم شرايط و پيشنهادها تا پايان عمر در ايران باقى ماند.

    نخستين ويژگى او پايبنديش به ‏اصول اخلاق سياسى بود. در اين زمينه هيچگاه كوتاه نيامد و در طول زندگيش هزينه‏ هاى سنگينى هم برايش پرداخت. هنگامى كه او را براى سفارت هند برگزيده بودند طبق برنامه مى‏بايد به‏ حضور شاه معرفى مى‏شد و در اين مراسم مى‏بايد دست شاه را مى‏بوسيد؛ اين بخش از برنامه را نپذيرفت. مدتى كار معرفى او معطل ماند و سرانجام معرفى او به ‏صورت ساده‏ اى برگزار شد. در زمان عضويتش در وزارت خارجه همواره با مشكلات عديده‏ اى روبرو بود؛ روزى به‏ اين نتيجه رسيد كه ديگر نمى‏شود در آن وزارتخانه كار كرد با آن جمله معروف: «تقاضاى بازنشستگى دارم»، در اوج مراتب ادارى، به‏ كار خود خاتمه داد.

    روحيه ضداستعمارى و ضدسلطه خارجى از ديگر ويژگى‏هاى دكتر آدميت است. در ماجراى بحرين، ديپلماسى دولت وقت را در حل مسأله نپذيرفت و شديداً معترض شد. بخصوص كه مسأله را خوب مى‏شناخت و كتابى هم به‏ انگليسى درباره بحرين نوشته بود. سياست دولت را «ديپلماسى تسليم» نام نهاد.

    در دوران سفارت هلند رئيس كنسرسيوم نفت ايران، كه مردى هلندى و مقيم لاهه بود، در مذاكرات با دكتر آدميت از موضع قدرت و با لحن تحكم‏آميز صحبت مى‏كند، او اين نوع گفتگو را تحمل نمى‏كند و آن مرد را از اتاقش بيرون مى‏كند.

    در دوران سفارت هند با گالبرايت، سفير آمريكا در هند، آشنا مى‏شود و در طى ديدارها از سياست تسليم شاه به ‏آمريكا انتقاد مى‏كند. گالبرايت بعدها در خاطراتش از شجاعت و صراحت دكتر آدميت ياد كرده است و نوشته است كه: «دولت ايران در هند سفيرى داشت كه قلباً با شاه مخالف بود.»

    در قضيه عضويت ايران در كميسيون «تعريف تجاوز» سازمان ملل، دكتر آدميت را يك بار ديگر به عنوان نماينده ايران انتخاب كردند، نپذيرفت. در مشاجره‏اى كه با وزير وقت پيدا مى‏كند از حقوق ملت‏هاى زير ستم دفاع مى‏كند و سرانجام طى يك نامه رسمى كه در پرونده وزارت خارجه وى موجود است (به‏ تاريخ 5 شهريور 1347) به‏ وزير خارجه مى‏نويسد كه به ‏علت پايبندى به‏ حقوق بين‏ الملل نمى‏تواند نمايندگى دولت ايران در اين مذاكرات را بپذيرد. مى‏نويسد: «هرآينه اينجانب در آن كميسيون شركت مى‏نمودم، ناگزير به ‏دفاع همان فرمول سابق برمى‏خاستم و به‏ هرقطعنامه‏ اى كه احياناً برآن پايه مطرح مى‏گرديد رأى موافق مى‏دادم. به‏ عبارت ديگر آمريكا و اسرائيل را متجاوز مى‏شناختم و از نكوهش كارنامه اعمال آنان باز نمى‏ ايستادم. و هرگاه امروز آن كميسيون برپا مى‏گشت همان رويه را در مورد تعرض شوروى نسبت به ‏چكسلواكى اتخاذ مى‏نمودم. زيرا حكومت قانون تبعيض‏بردار نيست و آمريكا و روسيه و اسرائيل هيچكدام در تعدى دست‏كمى از ديگرى ندارد هرسه متجاوزند و سياست هرسه دولت درخور تقبيح و محكوم كردن.»

    آن نامه رسمى ستايش بسيارى را برانگيخت اما دشمنان بسيارى در وزارت خارجه و ساواك برايش پديد آورد كه تا سقوط رژيم پهلوى ادامه داشت. در آخرين اظهارنظرش كه براى اولين بار در همين شماره مجله بخارا مى‏خوانيد در زمينه توسعه ‏طلبى و سياست تجاوز دولت‏هاى بزرگ مى‏گويد:

    «قدرت‏هاى خارجى تا وقتى صاحب قدرت سياسى و نظامى هستند نه تنها در ايران بلكه در هرجاى ديگر اعمال نفوذ مى‏كنند و اين خصلت قدرت است. دولتى نيست كه ضعيف و ناتوان باشد و طعم تلخ قدرت‏هاى خارجى را نچشيده باشد. «كنستى توسيون» «مدحت پاشا» در عثمانى ناشى از تهديد قدرت‏هاى خارجى بود، به‏ خصوص فرانسه و انگليس و اتريش و حتى در ژاپن امپراتور ژاپن تحت اعمال قدرت آمريكا به‏جريان «كنستى توسيون» افتاد. قدرت‏هاى خارجى حتى مى‏توانند كشور و دولتى بيافرينند كه حقيقت تاريخى نداشته است، نمونه ‏اش همين دولت اسراييل است. وقتى «لرد بالفور» در دوم نوامبر 1917 «اعلاميه بالفور» را در جهت تأسيس دولت اسراييل صادر كرد از آن به‏بعد صهيونيسم قوّت و طى يك توطئه آمريكايى انگليسى و با مشاركت صهيونيست‏هاى آمريكايى همين دولت متعرض و متجاوز اسراييل به ‏وجود آمد و بالاخره دولت اسراييل تحقق يافت. تفسير آن را بايد در تاريخ بخوانيد، نه تاريخ يهوديان كه سراپا مجعولات تاريخى است. جالب است بدانيد كه در زمينه به ‏وجود آمدن اسراييل چند عامل ايرانى هم بودند كه در رأس آن‏ها «سيدضياءالدين طباطبايى» بود كه دلال زمين بود و زمين‏هاى اعراب را در فلسطين مى‏خريد و به‏ يهودى‏ها مى‏فروخت كه اسناد آن در وزارت امور خارجه موجود است. در زمان استقلال ايتاليا، بلژيك و كشورهاى بالكان باز اين قدرت‏هاى خارجى بودند كه نقش داشتند. اگر آن‏ها نبودند استقلال كشورهاى آمريكاى لاتين به ‏وجود نمى‏آمد و در تمامى اين جريانات سياسى آن‏ها حضور داشتند و اين نتيجه ذاتى قدرت آن‏ها بود. قدرت استعمارى جابر، دزد، زورگو و غارتگر و هركشورى كه از اين‏ها بدش مى‏آيد بايد خود را مجهز به‏ وسايل مقابله با آن‏ها بكند.»

    نسبت به تماميت اراضى ايران حساسيت خاصى داشت. در دوران جنگ تحميلى، آمريكا را پشت سر ماجرا مى‏دانست. به تأكيد مى‏گفت كه فراموش نكنيد: صدام حسين از مزدوران درجه اول آمريكا در منطقه است و آنها در پى تغيير در مرزهاى ما هستند. نسبت به جوانانى كه در جبهه‏ ها براى استقلال و تماميت ارضى ايران با اجانب مى‏جنگيدند با تعابيرى ستايش‏ آميز ياد مى‏كرد. با هر گونه دخالت خارجى در امور ايران مخالف بود. در قضيه پرونده هسته‏ ايى مى‏گفت: «اينها دنبال منافع خود هستند و دلشان براى ما نسوخته و اساساً حق ندارند، اگر واقعاً دنبال محدود كردن تسليحات هسته ‏اى هستند از اسرائيل آغاز كنند.»

    اين روزها در ميان انبوه مقالاتى كه درباره آدميت نوشته شده است در نقد انديشه ‏هايش تا حد يك «ملحد» او را مورد حمله قرار دادند. بنده در طول سى و چند سال نشست و برخاست و همكارى با ايشان هرگز جمله‏اى كه نشانه‏ اى از الحاد باشد نشنيدم. به‏ عقايد مردم احترام مى‏گذاشت حتى اگر با آن عقايد مخالف بود. هيچگاه در بيانيه يا مواردى كه جنبه‏ هاى ضدمذهبى داشته باشد شركت نمى‏كرد. در تحليل نقش روحانيت در دوران نهضت مشروطيت نيز بسيار باانصاف نظر مى‏داد. از روحانيت مترقى تجليل كرده است. به‏ خصوص در كتاب ايدئولوژى نهضت مشروطيت. مثلاً بارها از مرحوم مدرس به‏ عنوان يك روحانى مبارز و عاليقدر ياد مى‏كرد. نسبت به‏ اعدام شيخ فضل‏الله نورى معترض بود. اصولاً ادبيات او چه در بيان شفاهى و چه در آثارش اهانت‏ آميز نبود. به ‏صراحت مى‏نوشت و تا پايان عمر اين چنين باقى ماند.

 در داورى‏ها و قضاوتهايش خارج از علايق شخصى عمل مى‏كرد و دورى از تعصب را در گفتار و نوشتارهايش مى‏شد به صراحت ديد.

    آدميت انسان حق‏ شناسى بود و پاس دوستى را نگاه مى‏داشت. از استادش محمود محمود با تعابيرى همچون: «او از معتقدان اصالت عقل بود، از آزادگان بود و به ‏روشن‏ سراى خرد تنها آموزگار هموطنم بود.» ياد مى‏كرد، همين طور نسبت به‏ حكيم‏ الملك. عكس اين دو نفر و همسرش را روى ميز كارش مى‏شد ديد.

    ناگفته نماند كه آدميت هميشه با احترام و ستايش عميق انسانى از همسرش شهين دخت، كه تا آخرين لحظه حيات در كنارش بود، سخن مى‏گفت. آخرين اثرش «تاريخ فكر» هديه ‏اى است به‏او كه «در حوادث روزگار هميشه مرا يار و ياور بوده است.» همسرش از خانواده ميرزا محمدعليخان ناصرلشكر است كه اعضاى اين خانواده از خوشنام‏هاى روزگار خود بوده و فرزندان آنها نيز در همين طريق باقى ماندند.

    در انتقاد از جريان روشنفكرى از اولين ‏ها بود. ملاحظه نداشت. از دسته‏ بندى‏هاى روشنفكرى بيزار بود و اين گروه از روشنفكران همواره او را مورد حمله قرار مى‏دادند و يا حداقل در محاق مى‏گذاردند. در نامه‏ اى به‏ دكتر هما ناطق به‏ تاريخ اسفند 1360 چنين مى‏ نويسد:

    «در نامه ات از روشنفكران به ‏عنوان بدترين قشر جامعه سخن گفته بودى. اساساً اين حضرات «روشنفكر» نيستند. روشنفكرى خصوصياتى دارد و تعهداتى را به‏ همراه مى‏آورد. اين كسان كوره سوادى دارند، و به‏ اصطلاح درسكى خوانده، و از فرهنگ و معارف نو فقط پُف نمى نصيبشان گشته است. آنچه خاصه دردناك مى‏باشد، سست‏ نهادى يا سست‏ عنصرى و فقدان «كاراكتر» استوار ايشان است. اين حضرات «درس خواندگان» يا به‏ تعبير تو «روشنفكران» از روزنامه ‏نويس و وكيل عدليه گرفته تا هنرمند و معلم دانشگاه و غيره – رده اجتماعى وسيعى را تشكيل مى‏دهند كه از نظر دانش و تفكر جديد نماينده تاريك فكرى هستند، و از نظر فضيلت و اخلاق انسانى در زمره فرومايه ‏ترين ناكسان… اين برعهده اهل دانش و فكر و نويسندگى است كه اگر به ‏روزگارى ديگر فرصت يافتند يك مطالعه تحليلى و تطبيقى در كارنامه اين خيل روشنفكران بنمايند و به ‏حسابشان برسند.»

    اكنون كه اين سطور را به ‏پايان مى‏برم حس مى‏كنم موفق نشدم آنچه را كه مى‏خواستم درباره او بيان كنم به‏ روى كاغذ بياورم. اميدوارم در يادنامه بزرگ آن مرد بتوانم اداى دينى بكنم. يادداشت خود را با تصويرى كه از او در ذهنم نقش بسته به‏ پايان مى‏برم. مردى بلندقامت، خوش‏سيما با پيشانى بلند و چشمانى هوشيار كه از پشت عينك سياهش درخشش دارد. مثل هميشه كت و شلوار مرتب سرمه‏ اى برتن دارد و با وقار خاص و عصايى در دست كه در عين حال مزاحم نيست. و اگر بخواهم براى آنها كه صداى او را نشنيدند تصورى به‏ دست دهم بايد بگويم شبيه صداى دكتر محمدمصدق با لحنى قاطع و دلنشين، صدايى كه خودبخود يك ويژگى از شخصيت او بود. با صلابت و استوارى در اداى كلمات و مفاهيم و مؤثر در شنونده چه در اولين آشنايى و چه پس از چند دهه معاشرت با او؛ صدايى كه حكايت از شخصيت والاى او داشت.